گوهرمراد/غلامحسین ساعدی
2.46K subscribers
683 photos
96 videos
195 files
431 links
اعضای کانال از دوستداران آثار زنده یاد #گوهرمراد هستند، آرزوی ما تاسیس بنیاد ادبی #ساعدی است.
Download Telegram
‍ ‍ 🎓 ادامه تک نگاری

نخستین #تک‌نگاری های فارسی
سهیلا شهشهانی
مجله کلک

بخش چهارم

این کتاب در کل ۱۵۵ صفحه و شامل یک نقشه، ۲۵ عکس، فهرست اسامی جفرافیایی و اصطلاحات #اهل‌هوا ست. در آغاز نویسنده کلیاتی را در مورد بنادر جنوب می‌آورد، سپس عمل "تسخیر" را شرح می‌دهد، #اهل‌هوا را معرفی می‌کند و سپس از #زارهای مشهور نام می‌برد. او بادهای مختلف را معرفی می‌کند و عاقبت سازها و لوازم مورد استفاده به وسیله‌ی #اهل‌هوا را نام می‌برد.

در مقایسه‌ی نوشته‌های هدایت با آل‌احمد و ساعدی می‌توان گفت که نوشته‌های هدایت معرفی رشته، تک‌نگاری‌های مردم شناسی، ارائه دلایل وجودی آن و روش تحقیق در این رشته بود. او تئوری و روش این رشته را ارائه کرد و آل‌احمد و ساعدی هردو از نظر تئوری و علم مردم‌شناسی خود را بدون‌تخصص و نظر اعلام کردند و عملا به معرفی مناطق پرداختند.
در کار عملی، هدایت انباشتی از موهومات را ارائه داد، در صورتی که دو نویسنده دیگر مناطق خاصی را با قلمی شیوا شناساندند. هدایت در مورد تحول فرهنگ در ایران صاحب‌نظر بود اما آل‌احمد و ساعدی مدت زمان بسیار کوتاهی در درون تحول فرهنگی(از ایران باستان تا نگاهی به آینده) به دوره‌ی توسعه پرداختند.
در این زمینه کار آل‌احمد بسیار وسیع‌تر از ساعدی بود، #خارک تماما در مورد این موضوع است. ساعدی انتقادش موجود نبودن توسعه صحیح در منطقه بود. جنبه سیاسی کار آل‌احمد بسیار مهم‌تر از ساعدی بود.
آل‌احمد و ساعدی به دلیل شماره ۵ هدایت که "اضافه کردن تاریخ عوام به تاریخ رسمی یک مردم" است صحه گذاردند و ساعدی در #خیاو مستقیما آنچه را انجام داده که مردم شناسی تاریخی نام دارد. طب سنتی زمینه دیگری است که نوشته‌های ساعدی به آن پرداخته است یعنی: معرفی پوشش گیاهی که مورد استفاده قرار می‌گیرد( در #خیاو فصل پنجم)، درمان‌های محلی(ethnomedicine، #خیاو فصل یازدهم) و روان درمانی بومی(ethnopsychiatry، کتاب #اهل‌هوا). بنابراین هرچند از نظر تئوری کارهای نویسنده اخیرا ادعایی ندارد اما از نظر محتوی بسیار غنی می‌باشند. کلا نوشته‌های آل‌احمد و ساعدی در چارچوب نظریات هدایت می‌گنجند اما این نویسندگان به تمام آنها نمی‌پردازند.
مثلا در مورد ایران باستان و یا درج خرافات برای بی‌ارزش کردن آنها نظری نمی‌دهند. جالب است که هدایت در مورد محقّق می‌گوید: او باید درباره‌ی محلی که در آن بدنیا آمده قلم بزند. این کاری است که هردو نویسنده انجام می‌دهند. #خارک و #اهل‌هوا که نواحی بومی نویسندگان نمی‌باشد از نظر تک‌نگاری بسیار ضعیف‌تر از نوشته‌های دیگر است و موضوع‌های خاصی در نظر است(توسعه، حالات روانی)، اینجاست که کمبود علم انسان‌شناسی در تمامی این نویسندگان هویدا می‌گردد.
یکی از لازمه‌های این علم آن است که محقق حداقل به مدت یکسال در محل تحقیق خود حضور داشته باشد تا بتواند دوره یکساله‌ی زندگی مردم را ببیند، از آبا و اجداد آنها اطلاع حاصل کند، تاریخ آنها را بررسی کند و از درون و بیرون یک منطقه را شناسایی نماید. البته این موضوع به عنوان انتقاد از این نویسندگان و ادیبان نیست، زیرا نایاب بودن متخصصان این رشته و لزوم شناخت نقاط غیرشهری ایران نیاز زمان بود.

¤ پایان

T.me/goharmorads
🎓 درباره داستان‌های ساعدی

در داستان‌های ساعدی یکی از منظرهای پربسامد، تمرکز بر جلوه‌های روان‌شناختی رفتارها است که به یقین در کارنامه‌ی هیچ داستان‌نویسی تا به این حد، برآن تاکید نشده است. در #ترس‌ولرز و #عزاداران‌بیل و اغلب داستان‌های #واهمه‌های_بی‌نام‌ونشان همواره واقعیت‌های زندگی از روزنه‌‌ی تاثیرات روانی آن‌ها به ارزیابی گذاشته شده است. برهمین اساس است که در داستانهای او جهان‌نگری هنری سوررئالیسم بیش‌تر از نویسندگان دیگر جایگاهی برای جلوه‌گری یافته است. چون در این جهان‌گری، حساسیت‌ها بیش‌تر سویه‌ی روانشناختی دارند. البته رگه‌های رئالیسم جادویی دست کمی از سوررئالیسم ندارد.  رئالیسم جادویی نیز، در ذات خود، رگ و ریشه‌های روان‌شناختی را همسان با سوررئالیسم برملا می‌کند. در این منظر بیش‌تر خارق العادگی و غیر طبیعی بودن #کنش‌ها به نمایش درمی‌آید؛ و نیز نمودهای کهن‌گرایانه از نوع قصه‌ها در جلوه‌ی ظاهری کنش‌های آدمیان. براین اساس آن واهمه‌های بی‌نام و نشانی که ساعدی از آن‌ها در این مجموعه صحبت می‌کند، چیزی جز واهمه‌ها و دغدغه‌های درونی آدم‌ها نیست.

#همسایه_هدایت
میراث #داستان‌نویسی #غلامحسین_ساعدی
دکتر قهرمان شیری

T.me/goharmorads
🎓 از زنده‌یاد ساعدی

برای گرامیداشت سالگرد
شماره یک

اولین خاطره‌ای که در دفترچه‌ی یادداشتهایم از #ساعدی نوشته‌ام در آذرماه ۱۳۳۵ در آغاز سال دوم پزشکی می‌باشد. مجله ماهانه‌ی #نبرد_زندگی به تازگی از طرف هواداران نیروی سوم و یاران خلیل ملکی منتشر شده بود و من در دانشکده آنرا به علاقمندان می‌رساندم چون اجازه‌ی فروش علنی در دکه‌های روزنامه‌فروشی را در تبریز هنوز نمی‌دادند. به غلامحسین #ساعدی یک شماره دادم، پس از مطالعه گفت که مطالب قابل استفاده‌ای دارد و خواست هرماه برایش یک شماره نگهدارم. من اسم او را در صورت مشترکان #نبرد_زندگی ثبت کردم. کتاب #پیگمالیون نوشته ُ#ساعدی هم در سال ۱۳۳۵ به چاپ رسید. او نسخه‌ای از اثرش را به من داد و قرار شد بعداز مطالعه نظرم را به او بدهم. از کتابش خوشم آمد و آنرا شبیه یا تحت تآثیر یکی از آثار صادق هدایت یافتم. شب پس از مطالعه روی کاغذی نظر و سوالاتم  را نوشتم و روز بعد، پس از جلسه آزمایشگاه با او درباره‌ی کتاب و نظرم گفتگو کردیم. اولین گفتگوهای ما درباره مسائل سیاسی و عقاید سیاسی‌مان هم در این سال انجام گرفت. من او را یک توده‌ای منتقد به دستگاه رهبری #حزب_توده و علاقمند به تحقیق و مطالعه درباره #نهضت^ملی و نیروی سوم یافتم، چیزی که پیش اغلب توده‌ایهای کلاس یافت نمی‌شد چون آنقدر متعصب بودند که حتی نمی‌خواستند نشریات مخالفین را بخوانند.
چند هفته بعد از گفتگوی ما درباره‌ی #پیگمالیون در نشریه #مهرگان که توسط آقای درخشش و یاران او در تهران منتشر می‌شد و گاهی خلیل ملکی و هوادران نیروی سوم در آن مقالاتی می‌نوشتند، انتقادی از کتاب #پیگمالیون نوشته #ساعدی چاپ شد. برحسب تصادف نویسنده این انتقاد هم مثل من از شباهت #پیگمالیون به اثری از صادق هدایت اشاره کرده و از کتاب انتقاد سختی نموده بود. #ساعدی بعد از خواندن آن انتقاد در راهروی دانشکده مرا زیر سوال گرفت. خیال می‌کرد که آن انتقاد را با نام مستعار من نوشته‌ام و ناراضی از آن شده بود. من سوگند خوردم که نویسنده مقاله من نیستم. فکر می‌کنم که #ساعدی مدتها در این باره شک داشت.

فریدون بابائی خامنه
کتاب "ساعدی از او و درباره او"

T.me/goharmorads
🎓 از زنده‌یاد ساعدی

برای گرامیداشت سالگرد
شماره دو

#ساعدی درباره هیچ‌چیز و هیچکس سکوت نمی‌کند مگر درباره خودش. نمی‌خواهد بلندگویی باشد متصل شده به مشتی سیم درهم و برهم و یکسره زار بزند: وای بر من! و نمی‌خواهد که دیگران هم بلندگوی او باشند.
او با سکوتش می‌خواهد بگوید تا مردم هستند ما در میانه کی هستیم؟
مقالات تحسین آمیز را درباره خودش ندیده می‌گیرد. می‌گفت مقالاتی که درباره #چوب_بدست‌های_ورزیل چاپ شده چندبرابر حجم خود کتاب بوده، گفتم آن را نگه‌داشته‌ای گفت نه زیادی بود.
و چندتا از مقالات واقعا خوب نوشته شده بود به وسیله آدم‌های خوبتر. اما ساعدی همواره در کار فراموش کردن خویش است.
از همین رو هیچ مصاحبه‌‌گر حرفه‌ای نتوانسته است او را غافلگیر کند‌. به بهانه دوستیِ قدیمی، خواستم اولین و آخرین گفتگو را با هم درباره آثارش یا آنچه را که او بخواهد داشته باشیم. از نیمروز تا عصر فقط در پی آن بود که مرا از این گفتگو منصرف کند و همین‌طور شد. او بیهودگی این بلبل‌زبانیها را دریافته است. حتی در کتابهایش از "من" سخن نمی‌راند. داستانها غالبا روایت شده‌اند و راوی چنان رندانه در پشت قصه‌ها پنهان شده که این غیبت طبیعی به نظر می‌رسد. اگر شخصیتهای داستانش، جدا از او زندگی می‌کنند ساعدی آنها را به خود رها نمی‌کند. نخی همه‌جا آنها را به درون معرکه‌ای می‌کشاند که زندگی امروز ماست.
ساعدی از بغل گوش‌ات درباره آنچه پیش چشم‌ات می‌رود سخن می‌گوید، شاید فکر می‌کند تو نمی‌بینی و نمی‌شنوی، اینست که همیشه تو را از واقعه آگاه می‌کند. گاهی عادی و زمانی با نعره که شاید خوابیده باشی. اما هیچ‌وقت پچ‌پچه نمی‌کند که خوابت سنگین‌تر شود. ساعدی وقایع‌نگار واقع‌هایی است که ما در آن سهمی داریم و اگر نداریم هنوز به ما رخصت زندگی نداده‌اند.

#جواد_مجابی
شناخت‌نامه #غلامحسین_ساعدی

T.me/goharmorads
🎓 از زنده‌یاد ساعدی

برای گرامیداشت سالگرد
شماره سه

¤ نظر شما درباره ادبیات دوره اختناق ایران چیست و این ادبیات را در مقایسه با ادبیات اختناق سایر ملتها در چه رتبه‌ای می‌بینید؟

اگر منظورتان از #ادبیات_اختناق، ادبیاتی است که در دوره‌های اختناق وجود داشته باید بگویم که ادبیات ما در دوره اختناق به اجبار به سوی تمثیل رفته و جنبه Allegorical پیدا کرد. من با این جنبه تمثیلی خیلی موافقم. وقتی قصه‌ای یا هرکار دیگر هنری به صورت تمثیلی بیان شود در هر دوره دیگری نیز قابل تآویل و تفسیر است. در دوران گذشته قصه ما به جز قصه‌های شعاری که من اصلا به آن‌ها اعتقاد ندارم قصه‌ای است که علاوه بر آن که فضا را نشان می‌دهد عمق نیز دارد. من بر خلاف کسانی که فکر می‌کنند اگر آزادی به وجود بیاید و قصه رئالیستی رشد کند داستان نویسی ما پیشرفت خواهد کرد معتقدم که ادبیات داستانی ما اگر جنبه تمثیلی خود را از دست بدهد این بیم وجود دارد که جنبه روزمره پیدا کند. این نوع ادبیات اصیل در تمام دنیا یک جنبه  تمثیلی داشته است. سال‌ها پس از چاپ آثار #کنراد و #همینگوی هنوز می‌توان آثار آنها را خواند. البته در ادبیاتی که دوران اختناق در ایران نوشته شده گاه کارها پیچیده شده و زیاده از حد و اغراق جنبه تمثیلی و استعاره و سمبلیسم به خود گرفته است.

برگرفته از گفتگوی کوتاه #طالبان و محمود گل‌باطن ۱۳۵۹

T.me/goharmorads
🎓 از زنده‌یاد ساعدی

برای گرامیداشت سالگردش ( دوم ‌آذر)
شماره پنج ( ادامه‌مصاحبه با رادی)

¤ شما اشاره به نمایش‌نامه "آی بی‌کلاه، آی با کلاه" داشتید و گفتید ساعدی را مخصوصا با این نمایش‌نامه به یاد می‌آورید. چرا؟

◽️من این نمایش‌نامه را سه بار خوانده‌ام. و گاهی صحنه‌‌هایی از آن را شب‌ها هنگام خواب دوره کرده‌ام. این شاید برای شما عجیب بیاید. ولی من هیچ توضیحی برای آن ندارم. عیب‌ها و اشکالاتش را هم می‌دانم. با این همه هروقت به اسباب و اجزای این نمایش‌نامه خیره می‌شوم. تابلویی پیش چشمان من زنده می‌شود که قلمکاری آن در کمال سرعت، مهارت و تعادل است. "چوب به دست‌های ورزیل" او را هم به خاطر آن وسعت شفاف و تمثیل گونه و آن کنایه‌های افشاگرانه و البته پیشگویی پایانش نمایش‌نامه معتبری با معیار جهانی می‌دانم. (هرچند پیشگویی در ادبیات مطلقا یک ارزش ساختی نیست) و شاید کمتر کسی بداند که ساعدی پیشگویی پایان نمایش نامه را محض رضای آل احمد نوشته بوده است. که در مزاج او غلبه تام داشت و فی الواقع برای او سپر محکمی در برابر ضربه‌های محیط بود. چنانکه با مرگ جلال، ساعدی افتاد..‌.

¤شاملو در مصاحبه‌ای گفت که زندان شاه ساعدی را از پا درآورده است؟

◽️شاملو حقیقت را گفته است: اما قسمت آشکار حقیقت را. زندان شاه تیر خلاص بود و همه دیدند. ولی تمام حقیقت نبود. همچنان که در نگاه من شآنی هم برای ساعدی نیست. به گمانم ساعدی این‌قدر توان دارد که بدون زندان و این چوب‌های زیربغل درست  روی پایش بایستد...عجیب است! همین حالا یاد اولین ملاقات‌مان بعد از زندان افتادم.

ادامه دارد ...

👁 T.me/goharmorads
🎓 از زنده‌یاد ساعدی

برای گرامیداشت سالگردش ( دوم ‌آذر)
شماره شش (ادامه مصاحبه)


▪️آیا خاطره ای از آن ملاقات دارید؟

▫️ بله، یک تصویر، که به یکی از نمایش‌نامه‌های من مربوط می‌شود. می‌دانید؟ من ساعدی را زیاد نمی‌دیدم. ولی تصور می‌کنم از احوال یکدیگر حدودا خبر داشتیم. این حالت گنگ و ناشناخته‌ای بود میان امتناع و کنجکاوی و در عین حال نوعی پرهیز، حساسیت و مراعات دوجانبه، که هنوز منشآ آن برای من روشن نشده است...آن شب یک شب پاییزی بود و ما در محفلی نشسته بودیم که او با #الخاص و یکی دونفر وارد شد. از دور که دیدم، عینک دوره شاخ زده بود و در آن بارانی سدری، نمناک و غمگین و آهسته می‌آمد. دستی و بوسه‌ای. در آغوش من به گریه افتاد و این دقیقا مکالمه‌ای است بین ما، که آن شب در دفترم یادداشت کردم. گفت:" اکبر، من نابود شدم" گفتم: "این چه حرفی است؟تازه اول چلچلی است!" گفت: "اکبر، تو امید منی." گفتم:" غلام، من بی تو هیچ کس نیستم." آن وقت جدا شد و لبخندی از پشت عینکش گذشت: "در این مدت هیچ یاد من بودی؟" گفتم: " این را نمی‌توانم ثابت کنم." قیافه‌اش آرام و سرد شد. گفت:" می‌بخشی، اندکی لات بازی درآوردم." اشاره به گریه‌اش می‌کرد. با سر انگشت اشکش را پاک کردم و دستی روی موهایش کشیدم. گفتم:" غلام، یادت باشد، این اشک من است، هروقت گریه کردی  مرا به یاد بیاور." من نمی‌دانم الهام چیست. آیا شراره ای در یک شب پاییزی است؟ یا نطفه‌ای است که در طول زمان بسته می‌شود؟ همان شب نقشه‌ی نمایش‌نامه‌ای را روی دوبرگ کاغذ ریختم و بعدها این‌نمایش‌نامه را به یاد آن گریه‌های پاییزی و به یاد او نوشتم، که یاد من یاد روزگار من بود. این "منجی در صبح نمناک" است، که من آن‌جا دو شخصیت متباعد را در پیکره شایگان نویسنده دورگه گیلانی_آذری خمیر کرده‌ام...می خواهم بگویم که زندان شاه فقط مجلس ختم ساعدی بود، که همه ما با فاصله‌های دور و نزدیک در آن شرکت داشتیم. در صورتی که من خیلی پیش از این‌ها (به شهادت کمی و کیفی آثار او) نشانه های ترک و شکستگی را در ساعدی دیده بودم و این مصادف است با درگذشت #جلال_آل‌احمد که خانه‌اش باب الحوائج و خودش عصای ساعدی شده بود... بله، گاهی در روان انسان چیزهای مخفی و مرموزی هست که با دو چشم مادی دیده نمی‌شود.

پایان مصاحبه

👁 T.me/goharmorads
🎓 از زنده‌یاد ساعدی

برای گرامیداشت سالگردش ( دوم ‌آذر)
شماره شش

" #غلامحسین_ساعدی درگذشت و با مرگ نابهنگام، گوشه‌ای از گذشته و حال هریک از ما را با خود برد و برباد داد: برخی را بیقرار، برخی را سرگردان، برخی را اندیشناک و برخی را حتی تنها و رنجان وانهاد و پشت سرگذاشت. اما رفتنش همه را از دیده گریاند و به دل لرزاند. گوئی چون "آذرخش در سخن خویش" زیست، که بارها او گفت و ما باورمان نشد:
"دنیا بِلَه گِدسَه بیز، قیرلوخ"!

آرزویش این بود_شاید هم شوخی می‌کرد_که اگر روزی در غربت مرد، برسر مزارش بنوازند و برقصند و بیاشامند، هم‌چنان‌که خود او دو سال پیش( در ۹ آوریل ۱۹۸۳) همه ما را بر سر مزار #هدایت خندانده بود و گورستان را به صحنه نمایش تبدیل کرده بود...

یک سال پیش هم در مراسم خاکسپاری #یلماز_گونی و باز در همان گورستان که امروز جای خود اوست، برگور سیاه و مرمرینی نشسته بود، باز می‌خندید و می‌گفت: "این که قبر نیست، این میز کار است. من پیشنهاد می‌کنم الفبا را همین‌جا مندرج بفرمائیم که میز صفحه بندی هم دارد".

بخشی از "قصه الفبا"
هما ناطق

¤ ادامه دارد ...


👁 T.me/goharmorads
🎓 از زنده‌یاد #ساعدی

برای گرامیداشت سالگردش ( دوم ‌آذر)
شماره هفت

شب آخر که دیدمش، با دستگاه نفس می‌کشید. پدرش گفت: "پسرم دارد جان می‌دهد". فردایش که رفتم، یک ساعتی از مرگ او می‌گذشت. دیر رسیده بودم. همه رفته بودند، خودش هم در بیمارستان نبود. همزمان سه تن از دوستان هنرمند آذربایجانی‌اش سررسیدند. به ناچار نشانی سردخانه را گرفتیم و به آخرین دیدارش شتافتیم...زیرنور چراغی کم‌سو، آرام و بی‌خیال خوابیده بود. ملافه‌ سفیدی بدنش را تا گردن می‌پوشاند. انگار که همراه با زندگی همه واهمه‌ها، خستگی‌ها و حتی چین و چروکها رخت بربسته بودند. #غلامحسین براستی جوان‌تر می‌نمود و چهره‌اش سربسر می‌خندید.‌‌.‌. آنچنان خنده‌ای که یکی از همراهان بی اختیار گفت: " دارد قصه تنهائی ما را می‌نویسد و به ریش ما می‌خندد". دوست دیگر مداد و کاغذی بیرون آورد و تصویری از چهره آرام گرفته و آرام بخش او کشید...آنگاه یک به یک خم شدیم، موهای خاکستریش را که روی شانه ریخته بودند، نوازش کردیم، صورت سردش را که عرق چسبناکی پوشانده بود، بوسیدیم. در اثر فشار دست، قطره خونی بر کنج لبانش نقش بست که آخرین خونریزی هم بود.

در بازگشت به خودم می‌گفتم: "سَن نَن آدام چخماز". نیز به یاد سطوری افتادم که در شب ۲۰ ژوئیه ۱۳۶۳ و در دفتری نوشته است: " اگر نه معنی اندک، که در زبان قوالان آمده است، رقصیدن و گریه کردن به وقت بدحالی، بسیار زیبا می‌بود، اگر وطن نمی‌سوخت و آنچه برما می‌ماند، تپه‌ها و گردنه‌ها بود و از بالای قله‌ها آهوئی گردن می‌کشید و ...من به خواب راحتی فرو می‌رفتم".

دو بخش کوتاه از "قصه‌ الفبا"
هما ناطق

👁 T.me/goharmorads
🎓از زنده‌یاد #ساعدی
برای گرامیداشت سالگردش(دوم آذر)
شماره هشت

ما باید دنیا را تکان بدهیم

من بچه یک کارمند بودم. مدت زیادی کتاب می‌خواندم و از کلاس هفتم شروع به نوشتن کردم. معلم انشای من فکر می‌کرد که من انشاهایم را از کس دیگری می‌دزدم و به همین دلیل به من نمره کم می‌داد. روزی قصه‌ای از من به نام "آفتاب و مهتاب" در مجله سخن چاپ شد و معلم ما این مجله را سرکلاس آورد و به من گفت: "برو خجالت بکش. هم اسم تو که این قصه‌ را چاپ کرده، کتابهایی دارد که تو انشاهایت را از توی آنها بلند می‌کنی"

من مدت یکسال تمام روزه گرفتم و هفته‌ای یک تومان داشتم که آنرا صرف خرید کتاب می‌کردم. دوستی داشتم به نام احمد سهراب که ظهرها برایم یک لقمه نان می‌آورد. آنموقع برق نداشتیم و من کتابها را اغلب زیر نور ماه می‌خواندم، رمانهای قدیمی و کتابهای مختلف بودند.
ما برای احراز هویت در یک گروه یا حزب می‌بایستی خودی نشان می‌ دادیم‌‌. قصه‌های اولیه‌ام در مجلات "جوانان دموکرات"، "روزنامه دانش آموز" و غیره چاپ می‌شد. در آن موقع یک نوع شیفتگی، یک نوع #رمانتیسیسم مرا گرفته بود. در سال ۳۲ که بچه بودم فکر می‌کردم که می‌توانم بروم و بجنگم. اما کودتا پیش آمد و از این لحظه تمام راهها بسته شد. از این‌جا بود که مسئله نوشتن را جدی‌تر گرفتم. این را هم بگویم که نوشتن یک امر اضطراری نیست اما آدم وقتی وارد ان شد دیگر نمی‌تواند این کار را نکند. مشکل ما در این جا بود که شدیدا سیاسی شده بودیم ما بچه‌های قبل از ۱۳۳۲ بودیم که پلی را پشت سر گذاشته بودیم، چیزی را تجربه کرده بودیم بنابراین سیاست و ادبیات با هم آمیخته شده بود. این آمیختگی قبل از ۱۳۲۸ و ۲۹ پایه و قوام گرفته بود ولی بعداز کودتای ۳۲ شکل خاصی به خود گرفت. مثلا در مورد شعر، شعری به نام "پریا" از یک شاعربدون امضا در مجله امید ایران چاپ شد که این از #احمدشاملو بود و کسی نمی‌دانست. بعد از آن "زمستان" از #اخوان چاپ شد. در همان زمان کسی به‌نام حسین رازی نخستین جنگ ادبی را پایه گذاشت که دوشماره بیشتر دوام نیاورد ولی از اعتبار خاصی برخوردار بود، از این به بعد ادبیات داشت برای خودش جا باز می‌کرد. اما ضربتی که حزب توده زده بود تآثیر بدی برجای گذاشته بود...



برگرفته از یادنامه دکترغلامحسین ساعدی

https://t.me/goharmorads
🎓از زنده‌یاد #ساعدی
برای گرامیداشت سالگرد درگذشتش(دوم آذر)
بخش دهم

گوهر نایاب
رضا مرزبان

پرلاشز همیشه پاییز است؛ یا بهتر بگویم، من پرلاشز را همیشه پاییز دیده‌ام.

اول بار بیست و چندسال پیش بود که همراه انبوهی ایرانی خاموش و اندوه‌زده، کاروان دکتر ساعدی را بدرقه کردم؛ و پر از اندیشه که چرا ساعدی رفت؟ به این شهر پیچ در پیچ و پر نشیب و فراز پایان رویاهای دور و تعبیرنایافته قدم گذاشتم. یکی با صدای گره خورده یادآوری کرد؛ پارسال دکتر #ساعدی همینجا و بر مزار #هدایت سخنرانی داشت و باران می‌بارید. حالا هم هوا گرفته است‌.

آن سال من از پاریس خیلی دور بودم و سخنرانی #ساعدی را پس از انتشار خواندم. اندیشیدن به آفتاب نمی‌گذاشت در میان جمعیت همه جور آدم بود. برنامه با تانی برگذار می‌شد، یا برای من وقت سنگین می‌گذشت. همه با هم آهسته از #ساعدی و #گوهرمراد حرف می‌زدند. حواس من از آنها دور شد.

ما با #ساعدی همسایه بودیم. اول روزی که محبت کرد و به دیدن ما آمد، دخترم نوار موزیک کلاسیک ملایمی گذاشته بود؛ تا رسید، گفت: آهنگ ویوالدی است. بارک الله. خیلیها به دیدن او می‌آمدند و در میان آنها آدمهای سرشناس کم نبودند. یکی از مهمانهای او، آقابزرگ #علوی بود، که دوست داشتم او را ببینم؛ ولی پرهیز داشتم فضای خودمانی آنها را بشکنم؛ و این آرزو با من ماند.

ادامه دارد...

👁 https://t.me/goharmorads
🎓از زنده‌یاد #ساعدی
برای گرامیداشت سالگرد درگذشتش(دوم آذر)
بخش یازدهم


شوخ طبعی و خنده هرگز از او جدا نمی‌شد وکافه نشینی برایش یک سنت بود. در یکی از اولین دیدارهایمان هنگامی که در کار تدارک انتشار #الفبا بود، ترجمه کتابهایش را که در آمریکا منتشر شده بود و برایش فرستاده بودند، کنار گیلاس آبجو گذاشته بود و ورق می‌زد. این دیدار بعداز آن بود که کار تآسیس #کانون_نویسندگان_ایران (در تبعید) را به اتفاق جمعی از اعضای کانون که تا آن زمان به پاریس پناه آورده بودند، به دست گرفت. لابد توجه دارید که او نمی‌توانست بیکار بنشیند؛ و تمام وقت، می‌نوشت، سخنرانی می‌کرد، در جمع دوستان حاضر می‌شد، به کار تئاتر می‌پرداخت و به کار جمعی در اداره کانون و در گردآوری هنرمندان تئاتر و سینما مشغول بود. گاهی هم از پشت پنجره چشم انداز تپه و پارک روبرو را نگاه می‌کرد.
کسانی که در خارج از کشور با دشواری‌های کار جمعی و یا با کار انتشار مجله و کتاب آشنا شده‌اند، می‌دانند که ساعدی چه نیرویی برای تدارک و اجرای نمایشنامه #اتللو_در_سرزمین_عجایب صرف کرد. یا برای انتشار چند شماره #الفبا چه کوششی می‌کرد و چگونه شخصیت و صمیمیت او دوستان و جوانان اطرافش را به شوق کار با او وامی‌داشت. جاذبه‌ی او جوانانی را که در پاریس با او آشنا شده بودند، به حلقه دوستانش می‌کشاند. در همان حال ارتباط با آشنایان و دوستان پراکنده در سراسر جهان را فراموش نمی‌کرد و این کار را با مکاتبه و مبادله اندیشه و اثر انجام می‌داد. برای سخنرانی به کشورهای اروپایی مکرر سفر داشت. در پاریس بیشتر دوستان تهران، با او دمخور بودند. این را از فیلمنامه ناتمامی هم که در آخرین شماره #الفبا پس از خواب بی‌بیداری او چاپ شد، می‌توان دریافت. دوستان کانونی او، در دوران آوارگی  به هم نزدیکتر شده بودند؛ هرچند دیگر آرمانی مشترک نداشتند، ولی حریم فرهنگی هم را می‌شناختند.

ادامه دارد.‌‌..

https://t.me/goharmorads
🎓 روایت


روایت زنده یاد #غلامحسین_ساعدی
از بازداشت، شکنجه و مصاحبه تله‌ویزیونی اجباری

س- #شکنجه برای چی شما را می‌دادند؟ چه از شما می‌خواستند که شکنجه می‌دادند؟

ج- والله مرا گرفتند. گرفتن را باید دیگر بگویم. [... کار من در] لاسجرد بود نزدیک سمنان. و توی لاسجرد کارمان را که تمام می‌کردیم شب‌ها می‌رفتیم توی هتل مهمانخانه‌ی سمنان می‌خوابیدیم که شب در واقع آنجا مرا دزدیدند و فقط می‌گفتند باید بگویی. هر کار می‌کردم می‌گفتم آخر چی‌چی را بگویم من؟ می‌گفتند نه باید بگویی.

س- شما را دزدیدند کجا بردند؟

ج- یعنی [این طور که] آمدند و به من گفتند که مادرت در حال مرگ است و مرا پایین آوردند و تلفن را برداشتم. گفتند که اوا تلفن قطع است و تو با این دوست ما می‌توانی بروی. یک بابایی را نشان دادند، آن بابا مرا با تاکسی و یکی دو نفر هم سوار شدند و یک دفعه سر از سازمان امنیت سمنان درآوردیم. آنجا بازرسی فوق‌العاده شدید [کردند] و یک جیپ ساعت ۱۲:۳۰ از تهران آمد و آنها مرا سوار کردند و با سرعت وحشتناکی مرا به طرف تهران آوردند.

س- در راه رفتارشان با شما چگونه بود؟

ج- دست‌ها و پاهای مرا به ماشین بسته بودند و گاه‌گداری مثلاً اسلحه می‌کشیدند که «چطور است که همین‌جا توی همین دره کارش را بسازیم؟» از آنجا مرا مستقیم به #اوین آوردند. و می‌گفتند که «باید بگویی» و من نمی‌دانستم که چه را باید بگویم. آنقدر شکنجه می‌دادند که هنوز بعد از گذشت بیشتر از ده سال،‌ همین‌طور هست.

س- شکنجه‌ها چه نوع بود آقا؟

ج- شکنجه‌ها خیلی زیاد بود. مثلاً از شلاق گرفته تا آویزان کردن از سقف و بعد شوک الکتریکی و تکه‌پاره کردن با میخ. اصلاً یارو میخ را برداشت و شکم مرا جر داد.

س- بله الان آثارش را می‌بینم.

ج- بعد تمام سر و صورت و اینها را...

س- بله روی صورتتان هم آثارش هست.

ج- هنوز هم این لب پایینم دوخته است حتی. هیچی. می‌خواستند آدم را به خوف بکشند. مثلاً بگویند که تو باید موافق ما باشی و پدر درمی‌آوردند. یک جور آدم را بی‌آبرو بکنند و بعد پیله کردن به اینکه تنها راه نجات تو [همکاری با ما است]، من اعتصاب غذا می‌کردم و می‌گفتم باید به دادگاه بروم. آنها می‌گفتند نه باید مصاحبه بکنی. مصاحبه چی‌چی بکنم؟ چه مصاحبه‌ای بکنم؟ و به زور مرا به تلویزیون می‌کشیدند. آخرین بار که اینها پیله کرده بودند که «باید به تلویزیون بیایی»، ‌به زور مرا به تلویزیون کشیدند.

س- شما تلویزیون رفتید؟

ج- بله. رفتم تلویزیون. آقای پرویز نیکخواه مسئول این قضایا بود. و [...] و چهارپنج‌تا هم مأمور. اصلاً درست مثل چیز ما را بردند و نشاندند و یک بابایی هم آمد و آن گوشه نشست،‌ یک جوان خوشگلی بود، و در واقع کارگردان پرویز نیکخواه بود. بعد گفت اگر شروع بشود... آخر سؤالات را از قبل چندین بار برای من گفته بودند و جواب‌هایی که خواهی داد باید اینها را بگویی...

س- جواب‌ها را خودشان به شما داده بودند؟

ج- بله، «باید این‌طوری جواب بدهی». بعد خیلی خوب، مرا آنجا بردند و یارو شروع کرد به صحبت کردن که «خیلی خوشحالیم که بالاخره بینندگان در این برنامه شما را خواهند دید و اله و بله ...»

س- پس مصاحبه‌کننده خود شخص نیکخواه نبود، اینها را نوشته بود.

ج- نخیر، او کارگردان بود، او از آن دور کنترل می‌کرد که یک جا بگوید که «کات» و فلان. حالا آن بدبخت [= نیکخواه] را هم کشتند. ولی این واقعیتی است که من می‌گویم. به عنوان یک سند به نظر من چیزی را که آدم با چشم خودش ببیند و لمس بکند خیلی مهم است. آن وقت تا آن سئوال را کرد و من خیلی راحت گفتم که «بله ای کاش من در بهشت زهرا بودم و اینجا نبود.» بعد نیکخواه گفت «کات» گفت «بفرمایید.» مرا آوردند و دوباره بردند به زدن.

آن وقت بعد از اینکه من از زندان درآمدم، تقریباً دو ماه نمی‌توانستم تکان بخورم و حال خیلی بدی داشتم، یکی از دوستان به زور مرا کشید به شمال. من خیلی افسرده بودم به من گفت که آره تو می‌خواهی اینجا بمان. من ماندم.

[...] هفته‌ی دیگر دیدم یک مصاحبه‌ای در کیهان چاپ کردند و یک عکس گنده هم از من زدند آنجا، بعد تمام آن چیزهایی که خودشان ترتیب داده‌ بودند و از پرونده کشیده بودند بیرون، یعنی از پرونده‌ی بازجویی. [...] او مثلاً سئوال می‌کرد جوابی که من می‌دادم یک چیز دیگر بود. و بعد مصاحبه را از روی آن تنظیم کرده بودند که تکه‌هایی را قاطی کرده بودند.

ج- از همان برنامه تلویزیونی؟

س- نه، همان که ترتیب داده بودند که در تلویزیون اجرا بشود و اجرا نشده بود و دیده بودند چون اجرا نشد و من حاضر نشدم آنها چاپ کردند و مقداری هم به آن اضافه کردند و یک مقداری فلان کردند... من تقریباً کارم به جنون کشید واقعاً.



︎بخشی از مصاحبه غلامحسین ساعدی (۱۳۱۴-۱۳۶۴) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار دوم
۱۶ فروردین ۱۳۶۳
مصاحبه کننده: ضیاء صدقی
تاریخ شفاهی هاروارد

T.me/goharmorads
🎓 معرفی کتاب

نمایشنامه
محاکمه میرزا‌ رضا کرمانی
#غلامحسین_ساعدی

کتاب پیش رو آثاری را در خود جای داده است که ساعدی در سال های متمادی برای نشریه‌های گوناگون فرستاده بود.
اما این نشریات برخی گمنام و برخی در شهرهای دور بودند و به همین خاطر غالب موارد گردآوری شده در این کتاب به طور عمومی از دید دوستداران وی پنهان مانده و برای نخستین بار در قالب یک کتاب در اختیار خوانندگان قرار می‌گیرد نمایشنامه های گردآوری شده در این کتاب به شرح زیر است؛

- محاکمه ی میرزا رضای کرمانی
- کاربافکها در سنگر
- خانه ی برفی
- ليلاج ها
- پیام زن دانا
- میمون خاتون
- قاصدها
- شبان فریبک

و از یادداشتهای این مجموعه می‌توان به انقلابی در تئأتر ، بازیگری همه فن حریف، "هست، شب آری شب" و "نصرت کریمی
و صورتک هایش اشاره کرد.

دکتر #غلامحسین_ساعدی زاده‌ی ۲۴ دی ماه ۱۳۱۴ تبریز و در گذشته به تاریخ ۲ آذر ۱۳۶۴ پاریس، نویسنده و پزشکی مردمی بود که با نام مستعار #گوهرمراد مطلب می‌نوشت از نمایشنامه نویسان بنام زبان فارسی به شمار می آيد.

روحش شاد و یادش گرامی باد

T.me/goharmorads
🎓 یادداشت‌هایی برای دوم آذر


#مهرجویی_کارنامه_چهل‌ساله
گفت‌وگوی مانی‌حقیقی با #داریوش_مهرجویی

□ بخش اول

حقیقی: الماس ۳۳ در گیشه موفقیت زیادی نداشت و آن چیزی نشد که شما و تهیه‌کننده‌های فیلم توقعش را داشتید. چه‌طور توانستید امکان ساخت فیلم دومتان را فراهم کنید؟ معمولا وقتی فیلم‌ساز در اولین قدم با شکست روبه‌رو می‌شود، کارگردانی فیلم دوم دشوار می‌شود.

مهرجویی: بعد از الماس ۳۳ حیرت زده و کمی مایوس مانده بودم که چه‌کار باید بکنم. پیشنهادهایی هم برای ساخت اکشن‌های دیگری مطرح می‌شد ولی من حسابی از آن زده شده بودم و خیلی دنبال این بودم که کار دیگری بکنم و مسیر دیگری را بروم. واقعیتش این بود که پیشنهادهای زیادی در این ماه‌ها داشتم. تهیه کننده‌های مختلفی سراغم می‌آمدند و از تکنیک الماس ۳۳ تعریف می‌کردند و می‌گفتند حاضریم روی فیلم دیگری به کارگردانی تو سرمایه بگذاریم، اما طرح‌هایی که می‌دادم رد می‌شد. در همین حیص و بیص بود که به #غلامحسین‌_ساعدی برخوردم که با او از دوره‌ی تحصیل در آمریکا آشنا بودم. مادرم قصه‌ها و نمایش‌نامه‌هایش را می‌خرید و برایم می‌فرستاد و در مجله‌ای که آن‌جا منتشر می‌کردیم ترجمه‌ی انگلیسی کارهایش را چاپ می‌کردیم. وقتی هم به ایران برگشتم، گه‌گاه همدیگر را می‌دیدیم و رفت و آمد داشتیم.

■ ادامه دارد

T.me/goharmorads
🎓 یادداشت‌هایی برای دوم آذر


#مهرجویی_کارنامه_چهل‌ساله
گفت‌وگوی مانی‌حقیقی با #داریوش_مهرجویی

□بخش چهارم

مانی حقیقی: متن تله تئاتری که براساس قصه گاو در تلویزیون اجرا شد، تاثیری در فیلمنامه‌ی شما نداشت؟
مهرجویی: من اصلا آن متن را ندیده بودم و فقط یک بخش کوتاه از اجرای تلویزیونی‌اش را دیدم که، خودمانیم، خیلی اغراق‌شده و تئاتری بود و فضای سیاه و سفیدی داشت. کار من از جنس سینما بود، اصلا چیز دیگری بود. من از عناصر و شخصیت‌های دیگری که در کتاب مستتر بود استفاده کردم، مثل آن دیوانه‌ی موسرخ، پسر مش‌صفر که سرباز بود، دوپیرزنی که دائم دعا می‌کنند یا شخصیت مش‌اسلام که در کتاب مفصل پرورانده شده بود. حوادثی که بر مش‌حسن می‌گذرد و آن رمز و رازی که درباره دلیل کشتن گاو مطرح است، همه و همه در کتاب مستتر بود، اما در اجرای تلویزیونی‌اش نیامده بود، لابد به علت کمبود وقت.

حقیقی: با این‌حال، بازیگرهای فیلم را عمدتا از بین کسانی انتخاب کردید که در تله تئاتر گاو بازی کرده بودند.

مهرجویی: شانس آوردیم که همه این برو بچه‌ها در اداره تئاتر فعالیت می‌کردند. اغلب عوامل فیلم کارمند وزارت فرهنگ و هنر بودند و از آن‌جا حقوق می‌گرفتند و بنابراین فیلم ما هزینه چندانی نداشت. تئاتر در آن دوره خیلی برو بیا داشت و این بازیگرها در سالن #تئاتر‌شهر و #سنگلج هرشب روی صحنه بودند. #ساعدی هم چند متن خوب برای تئاتر نوشته بود.

■ادامه دارد...
T.me/goharmorads
🎓 یادداشت‌هایی برای دوم آذر


#مهرجویی_کارنامه_چهل‌ساله
گفت‌وگوی مانی‌حقیقی با #داریوش_مهرجویی

□بخش ششم

مانی حقیقی: غلامحسین ساعدی در طول این سال‌ها همیشه به عنوان یک نویسنده‌ی سیاسی با گرایش‌های چپی معروف بوده، ولی انگ فیلمساز سیاسی یا چپ هیچ‌وقت روی شما نخورد. ساعدی سعی نمی‌کرد مایه‌های سیاسی فیلم را بیشتر و شفاف‌تر کند؟

مهرجویی: نه واقعا. در این زمینه هماهنگی خوبی داشتیم و اختلاف چندانی در بین نبود. وقتی آثار ساعدی را نگاه می‌کنیم، مثل برشت، فقط دو سه تا نمایش‌نامه‌ی شعاری و ایدئولوژیک دارد که تازه این‌ها هم جزء آثار ضعیف و نه چندان مطرح کارنامه‌اش است. مجموعه‌ی کارهای ساعدی نشان می‌دهد که طرفدار ادبیات و قصه‌گویی بوده. بیشتر در جهت کشف ابعاد شعرگونه‌ی اثر بود تا تبلیغ پیام سیاسی. من با #ساعدی زندگی کردم و مدتی که پاریس بود همیشه با هم بودیم. آن‌جا هم خیلی مقاومت می‌کرد. احزاب مختلف سعی می‌کردند او را وارد حوزه‌ی خودشان بکنند و او نمی‌رفت‌. ولی به هرحال به عنوان یک نویسنده‌ی سیاسی معروف شد، مثل خیلی‌های دیگر که در آن دوره کار می‌کردند. حتی #آل‌احمد را هم خیلی‌ها بیشتر نویسنده‌ای چپی می‌دیدند تا شخصیتی اسلامی. البته #آل‌احمد یک چپ اسلامی بود. به هرحال، همه‌ی این‌ها در فضای روشنفکرانه‌ی زمانه خواه‌ناخواه به سمت سیاست‌زدگی و انگ‌های سیاسی کشیده می‌شدند.

■ پایان

برگرفته از کتاب
"مهرجویی کارنامه‌ی چهل ساله"

گفتگوی مانی حقیقی با داریوش مهرجویی

T.me/goharmorads
🎓 پوستر

پرواربندان 

نویسنده: #گوهرمراد
کارگردان محمدعلی جعفری

طراح لباس و دکور:
مرتصی ممیز

بازیگران:
یداله شیراندامی، فهیمه راستکار، محمدعلی جعفری،  پرویز فنی‌زاده، داریوش فرهنگ، حمید طاعتی، داوود رشیدی، اصفر سمسارزاده، منوچهر فرید

تالار ۲۵ شهریور ( سنگلج)

زمان: آبان ۱۳۴۲

@goharmorads
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM