زائران نیابتی ۱۷۹
134 subscribers
268 photos
221 videos
33 files
49 links
به لطف مادر سادات
و به همت شمانیکوکار محترم
برآنیم حسرت ديدار بين الحرمين بر دلها نماند!
ان شاالله
.
با عضويتِ كانال درثواب زيارتِ زائران نيابتي شريك شوید
.
.
ارتباط با ادمین:
🆔️ @zaeran_admin
09125751585
.
لینک اینستاگرام:
instagram.com/zaeranniabati
Download Telegram
#داستان_سفر
سامرا، خانه ی پدری


سلام؛
حالتون خوبه؟
عزاداریها قبول باشه.
راستی زیارتهاتون هم قبول!
اگه بگید ما که زیارت نبودیم، باید بهتون عرض کنم شک نکنید که شما هم تو همه مراحل سفر همراه ما بودین...
اصلا بذارین بهتر بگم:
یه جورایی ما همراه شما بودیم در زیارتها! چون این شما بودین که همت کردین و ما رو به ارباب رسوندین؛
پس درستش اینه که بگیم زیارت رو پای شما نوشتن و در حقیقت ما یه جورایی از طرف شما نایب الزیاره بودیم زائران نیابتی عزیز...
خدا هرچی که میخواین نصیبتون کنه...

قبل از اینکه مشرف بشیم از افراد مختلف شنیده بودیم که هریک از شهرها و قبور ائمه اطهار علیهم السلام یه حال و هوای خاصی داره؛
مثلا کاظمین رو که براتون تعریف کردم انگار که مشهدالرضا هستی.
یا کربلا که مشرف میشی یه بغض سنگینی تو گلوته؛ میخوای بباری ولی نمیشه!
نجف هم انگار رفتی خانه پدر بزرگت...
اما #سامرا گفته بودن یه #غربت خاصی داره.

راستش رو بخواین همه ش درست بود و دقیقا همونطور بود که اینجا بهمون گفته بودن...
فقط سامرا! بهمون گفته بودن سامرا در عین اینکه خیلی باصفاست ولی یه دلشوره ای هم داری...
اما راستش در مورد ما اینطوری نبود. سامرامون همون نجف بود. تعجب نکنید واقعا میگم سامرا برامون عین نجف بود درست عین نجف...
یعنی وقتی حرم بودی انگار وارد #خانه‌_پدرت شده بودی. یه حسّ عالی و خودمونی...

طولانیش نکنم سامرای ما با همه فرق داشت؛
صبحانه و ناهار #میهمان آقا امام زمان بودیم؛ شب رو هم اونجا مقیم بودیم
عجب آرامشی. عجب حال و هوایی. چقدر خوبه که یک شب تا صبح پیش امامت باشی...
جای همه تون خالی...


🌸 @zaeranniabati 🌸
#داستان_سفر

قدم قدم به یادتان...
قسمت سوم

تو راه نجف سوار ون کم کم پلکهامون روی هم رفت و خوابیدیم تا انرژی بگیریم و سرحال به حرم مولی الموحدین حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام مشرف بشیم.
اما قبل از اینکه تعریف کنم چطوری به نجف رسیدیم و اونجا به ما چی گذشت؛ اجازه بدین امشب براتون از یه شهر دیگه تعریف کنم؛
کربلا نه، میخوام از #سامرا براتون تعریف کنم. آخه امشب شبِ #شهادت امام حسن عسکری علیه السلام هست و دلها خودش همینطوری راهی سامراست. بذارین منم یه کم از خاطرات اونجا براتون بگم.

راستش امسال این ایام یه حس غریبی تو دلم هست. حالا امشب و فردا چی تو دلم میگذره بمونه! ولی همین قدر بگم که امسال اولین سالیه که روز شهادت آقا منم سامراش رو دیدم و حسرت به دل نیستم...

چهارشنبه ظهر بود روز بعد اربعین. از کاظمین راهی سامرا شدیم. وای خدای من حتی تصورش هم عاشقانه است. نزدیکای ظهر بود که از باب المراد کاظمین خارج شدیم و به سمت سیطره عقب‌عقب گام برمیداشتیم. دلمون نمی اومد چشم از اون دو گنبد زیبای کنار هم برداریم. و من بیچاره همه ش در این فکر که شاید این اولین سفر، آخرین سفرم هم باشه. پس باید لحظه به لحظه با چشام توشه برمیداشتم و اون تصویر زیبا رو تو ذهنم ثبت و ضبط میکردم که هروقت دلگیر میشم برم سراغش و تو خیالم دوباره زائر بشم...

خیلی طولش ندم اذان ظهر برای اینکه به ترافیک نخوریم، یه پتو مسافرتی کنار خیابون انداختیم و اول وقت نماز رو اقامه کردیم. بعد پیاده رفتیم تا گاراژ و یه ماشین گرفتیم برای سامرا.
راننده خوبی بود و گفت سه یا چهار ساعت در راه هستیم البته باید وضع ترافیک رو هم ببینیم. دوباره رفیقمون شروع کرد به صلوات گرفتن از جمع و حرکت به سمت سامرا...
تو این سفر باید تا میتونی از فرصتها استفاده کنی. مثلا ماشین فرصت خوبیه برای استراحت و جبران کسری خواب!
البته راننده با صفا بود، کلی تو موبایلش گشت و یه نوحه فارسی عربی پیدا کرد تا برامون پخش کنه...

خواب عمیقی رفته بودم که یه دفه با صدای رفیقمون پریدم؛ صدامون کرد و توجهمون رو به گنبد زیبای امامین عسکریین علیهماالسلام جلب کرد. واقعا این که میگن شهر "سر من رای" درسته. اگرچه کلا غربت موج میزنه اما یه آرامشی داری. ماشینها اجازه داشتن تا گاراژ برن. ولی خب ترافیک بود. بعضیا پیاده شده بودن و پیاده میرفتن. غوغا بود. پر موکبهای ایرانی. تو همون میدون یه موکب بود که شربت عسل میداد. موکب پر از زنبور عسل بود. با پارچ که برات شربت میریختن زنبورها میومدن دور و برت. ولی خب نیش نمیزدن.

عملا حرم از شهر جدا شده بود. بعد از سیطره یه موکب بود که ناهار قیمه میداد. یکی از رفقا رفت به ساختمانی که مخصوص سازندگان حرم بود تا کوله هامون رو بذاریم اونجا و راحت مشرف بشیم حرم.
با خوشحالی برگشت و گفت جا دارن و اصرار کردن بیاین داخل و استراحت کنیم. رفتیم داخل. خیلی شیک و مرتب بود. رفیقمون میگفت شاید حضرت صاحب الزمان بخاطر ما زائر اولیها ما رو تحویل گرفتن و جای به این خوبی نصیبمون کردن...


🌸 @zaeranniabati 🌸
#دلنوشته
#هوای_حرم

شب جمعه شب زیارت اربابه و من حالا خوب میدونم که توی اینهمه شب جمعه که تو تمام عمرم گذروندم شاید فقط همون یه شب جمعه رو #زندگی کردم.
همون شب جمعه ای که تو حرم ارباب سیدالشهداء علیه السلام سعادت زیارت و دعای دسته جمعی و نماز جماعت، اونم جلوی ورودی ضریح قسمتم شد.

هرچقدر بیشتر می‌گذره دلتنگتر از قبل، خاطرات و لحظه ها رو بیشتر و بیشتر جلوی چشمام میارم، مبادا که فراموش کنم اونچه که توی اون سفر دیدمو شنیدمو حس کردم؛
چشمامو میبندمو صحن طلای #حضرت_امیر رو میبینم، مشکی پوش عزای بانوی دوعالم، سلام میدمو میگم آقاجان برای عرض #تسلیت اومدم اینجوری ازم قبوله آقا؟ میگم آقا نشون به نشونه ی این لباس مشکی و چادر سیاهم شما رو به بزرگی غم امروزتون، اسم منم بین عزادارای غم حضرت مادر س بنویسید... و فقط یه آرزو واسه دیدن امام زمانم عج و...

توی دنیای خیالم پرواز میکنم به بهشت #بین_الحرمین، یاد لحظه‌ی باز شدن پرده‌ی جلوی ضریح ارباب دلمو از جا میکَنه بی اختیار سجده میکنمو سلام میدمو و میگم آقا جان پابوستون اومدم واسه عرض تسلیتِ غم حضرت مادر،
میگم آقا شنیدم، اگه کسی عزادار غم مادرش باشه هیچوقت اونایی که بهش تسلیت میگن رو فراموش نمی‌کنه!!!
یه کم این پا اون پا میکنمو بالاخره میگم آقاجان میشه از منم قبول کنید؟!!
من بچه سید نیستم اما فاطمیه که میاد دلم از غم مادرتون یه دنیا میگیره شما هم به حُرمت اسم مادرتون تسلیت منو قبول کنین! ... و یه آرزو واسه فرج آقام و...

تو خیالم از کنار تک تک نخل‌های بین الحرمین رد میشمو و این بار با همه ی وجود، عطر حرم #حضرت_سقا باب الحوائج رو نفس میکشم سجده میکنمو سلام میدمو نزدیکتر میرم، میگم آقاجان شنیدم شما به اسم خانوم جانم حضرت زهرا س خیلی حساس هستین؟! اومدم برای عرض تسلیت آقا، میشه ازم قبول کنید؟ میشه منو ناامید نکنین؟ آخه ما ایرانیا با شما یه جور دیگه احساس قرابت داریم... و تنها یه آرزو واسه فرج مولام آقا صاحب الزمان عج و...

تو عالم خیالم چشم باز میکنمو خودمو جلوی دو گنبد طلایی زیبای #امامین_کاظمین علیهم السلام می‌بینم تو همون حال و هوا میگم اومدم تسلیت بگم غم بانوی دوعالم س رو و این بار قسمشون میدم به شفاعت آقام #امام_رضا که قبول کنن‌ و همون یه حاجتو آرزوی منو اجابت کنن، دستمو روی قلبم میذارم چشمامو میبندمو همون یه آرزو...

چشم که باز میکنم تا چشم کار میکنه دیوار بتنی و ایست بازرسی و گشت و سرباز و تفنگ و اسلحه و جای تیر روی دیوارها یادم میاره که اینجا #سامرا ست خونه ی آقامه خونه ای که حالا بیشتر از هزار سال میشه که صاحب خونه، دلگیر از همسایه ها و گاهی حتی بعضی از مهموناش ازشون رو برگرفته و در حجاب غیبت رخ پوشیده؛
تو دلم یهو خالی میشه دلم بدجور میریزه دلهره ی تنهایی شیعه میون این دنیای بزرگ که پر از جنگه و توپ و تفنگ به دلم چنگ میزنه حالم دگرگون میشه از حال یتیمیِ شیعه، وقتی پدر هست و ما لایق نشدیم هنوز...

آهسته و محتاط بین دیوارهای بتنی شهر سلام میدمو جلو میرم،
گنبد طلایی امامین عسکریین علیهم السلام رو که می‌بینم میگم اومدم تسلیت بگم برای غم شهادت سرور بانوان و فخر عالمیان خانوم جانم حضرت زهرا سلام الله علیها

تو دلم میگم #آقا بیا برای #انتقام بازو و پهلوی شکسته ی مادر و دستان به ناحق بسته‌ی پدر بعد از سقیفه، آقا جان بیا که شما تنها منتقم حضرت زهرا هستی....
تو همون حال و هوا به خودم میگم خوبیش اینه که تو #خواب و خیال برعکس بیداری میشه ساعتها روبروی این گنبد و ضریح زیبا نشست‌و درددل کرد با امامین عسکریین علیهم السلام میشه سرِ صبر و فراغت شِکوه کرد از تنهایی و #غربت شیعه، میشه سر فرصت نشست و استغاثه کرد و #اشک ریخت و التماس کرد که واسطه ی پایان این انتظار تلخ باشند، میشه زیر پای این نازنین مادر التماس کرد برای دیدن آن بهترین فرزند و برآورده شدن همون یه آرزو...
و باز هم منو همون یه آرزو...
آرزوی فرج...

الهی عجل عجل عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر


🌸 @zaeranniabati 🌸
#یازده_روز


۱۱ روز تا اربعین باقی مانده!
گرچه امروز سه شنبه بود و دل حال و هوای بقیع داشت. اما اجازه دهید بی معطلی دلهامان را راهی #سامرا کنیم. مرقد مطهر امام یازدهم امام حسن عسکری علیه السلام!

وقتی افراد به مکه مشرف می شوند بی گمان یک عمره به #نیابت از امام غریب و جوانی به جای می آورند که در دوران عمر کوتاهش به این سفر نرفت!
صبح با خود فکر می کردم که آیا امام عسکری به #کربلا سفری داشته اند و به قبر جدشان رفته اند یا خیر؟!
و اینکه آیا زیارتنامه ای از ایشان منقول است یا خیر؟!
ذهنم اما منحرف شد و با خود گفتم عجب! اماممان چه قدر عمر شریفشان کوتاه بوده و چقدر در معسگر ظالمان محدود و محبوس بوده اند...

قرار بود روانه ی سامرا شویم.
عزیزی می گفت سامرا که مشرف شدی و کنار ضریح مطهر روی فرش که نشستی، امام عسکری را بخوان و قسمشان بده که سفارشمان را به فرزندشان بنمایند! آخر #رسم است بین اعراب که اگر به خانه شان بروی و بر #فرش منزلشان بنشینی هر آنچه بخواهی برایت برآورده می کنند...
و گویند که پسر امر پدر را اجابت خواهد کرد...

پس بخواهیم که توفیقمان دهند و سفارشی پدرانه بنمایند تا ببینیم فرزندشان را در مشایه ی امسال!

و عرضه بداریم که تا کی ندبه کنیم که " متی ترانا و نراک..."


🌸 @zaeranniabati 🌸
#ده_روز


۱۰ روز باقیمانده است. و آرزومند زیارت امام دهم هستیم.
پس بگذارید امروز هم همان #سامرا بمانیم با پای دلمان!
و برویم و از روبرو وارد شویم و آن #ضریح زیبای شش گوشه ی بلند را در چشم بیاوریم و برویم کم‌کم جلوتر تا برسیم به ضریح!
شبکه هایش را با یک دست بگیریم و با دست دیگر مفاتیح را بگیریم و #جامعه را بخوانیم
راستش را بخواهی جامعه خواندن کنار مضجع شریف امام هادی علیه السلام یک حال دیگری دارد...

وقتتان را نگیرم. فقط یک پیشنهاد!
چه خوب است امسال آنها که توفیق دارند و #پیاده از نجف تا کربلا مشایه می کنند. مفاتیح همراه داشته باشند و نیت کنند که زیارت جامعه را حفظ کنند...
باشد که بزودی که به #بقیع مشرف می شویم به کوری چشم #وهابیان کوردل که نمی گذارند مفاتیح در دست بگیریم آنجا جامعه را از حفظ بخوانیم...
و البته بهتر بگویم باشد که انشاالله بزودی #ظهور یوسف فاطمه عجل الله تعالی فرجه الشریف مقدر شود و در مقابلش بایستیم و جامعه بخوانیم...
آن وقت اگر #اشک چشمانمان مجال نداد تا از روی مفاتیح ببینیم دیگر مشکلی نداریم چون جامعه را حفظ کرده ایم...


🌸 @zaeranniabati 🌸