#از_حرم_تا_حرم
چند روزی هست ازم پیگیری میکنه؛
هر دفعه که زنگ میزنه، میگه شرمنده م روم سیاه، ولی دلم شور میزنه جابمونم! آخه باورم نمیشه دارم کربلایی میشم!!!
بهش گفتم اقاجواد دلت قرص باشه، هروقت کاروانتون معلوم بشه بهتون خبر میدم؛
انقد حالم عوض شده بود که همه ش تُنِ صداش تو گوشم بود.
امروز صبح فقط منتظر عقربه های ساعت بودم که هشت رو نشون بده تا بتونم با آژانس تماس بگیرم...
بالاخره کاروانشون معلوم شد و با اقاجواد تماس گرفتم.
گفتم: بزرگوار سفارشتون رو به #مدیر_کاروان کردم که حاج اقا حواستون باشه این دو زائر دفعه اولشونه که مشرف میشن؛ هر جا لازمه براشون توضیحات بدین و بیشتر از باقی هواشون رو داشته باشین؛
بعدش اقای مدیر که یه حاج اقای جاافتاده ای بود، فقط یه جمله گفت:
"اینها #میهمان_سیدالشهدا هستن و من نوکرشونم، هر کاری از دستم بربیاد دریغ نمیکنم."
بنده خدا کلی تشکر کرد و گفت کاشکی میتونستم از نزدیک ببینمتون و تشکر کنم؛
گفتم من هیچ کاره م، فقط یادت باشه هفته دیگه شب جمعه #بین_الحرمین به نیابت از اعضای گروهمون حتما سلام بدی...
تلفن رو قطع کرد؛
چند دقیقه بیشتر نگذشته بود، من هنوز بغض تو گلوم بود که دوباره زنگ زد:
گفت اومدم روبروی حرم #حضرت_معصومه که به نیابت از شما سلام بدم! اصلا اقا چرا من سلام بدم، گوشی رو میگیرم سمت حرم خودتون سلام بدین...
دیگه نمیتونستم صحبت کنم،
تو اون لحضه نیت کردم و به نیابت از همه شما سلام دادم...
🌸 @zaeranniabati 🌸
چند روزی هست ازم پیگیری میکنه؛
هر دفعه که زنگ میزنه، میگه شرمنده م روم سیاه، ولی دلم شور میزنه جابمونم! آخه باورم نمیشه دارم کربلایی میشم!!!
بهش گفتم اقاجواد دلت قرص باشه، هروقت کاروانتون معلوم بشه بهتون خبر میدم؛
انقد حالم عوض شده بود که همه ش تُنِ صداش تو گوشم بود.
امروز صبح فقط منتظر عقربه های ساعت بودم که هشت رو نشون بده تا بتونم با آژانس تماس بگیرم...
بالاخره کاروانشون معلوم شد و با اقاجواد تماس گرفتم.
گفتم: بزرگوار سفارشتون رو به #مدیر_کاروان کردم که حاج اقا حواستون باشه این دو زائر دفعه اولشونه که مشرف میشن؛ هر جا لازمه براشون توضیحات بدین و بیشتر از باقی هواشون رو داشته باشین؛
بعدش اقای مدیر که یه حاج اقای جاافتاده ای بود، فقط یه جمله گفت:
"اینها #میهمان_سیدالشهدا هستن و من نوکرشونم، هر کاری از دستم بربیاد دریغ نمیکنم."
بنده خدا کلی تشکر کرد و گفت کاشکی میتونستم از نزدیک ببینمتون و تشکر کنم؛
گفتم من هیچ کاره م، فقط یادت باشه هفته دیگه شب جمعه #بین_الحرمین به نیابت از اعضای گروهمون حتما سلام بدی...
تلفن رو قطع کرد؛
چند دقیقه بیشتر نگذشته بود، من هنوز بغض تو گلوم بود که دوباره زنگ زد:
گفت اومدم روبروی حرم #حضرت_معصومه که به نیابت از شما سلام بدم! اصلا اقا چرا من سلام بدم، گوشی رو میگیرم سمت حرم خودتون سلام بدین...
دیگه نمیتونستم صحبت کنم،
تو اون لحضه نیت کردم و به نیابت از همه شما سلام دادم...
🌸 @zaeranniabati 🌸
#داستان_سفر
سامرا، خانه ی پدری
سلام؛
حالتون خوبه؟
عزاداریها قبول باشه.
راستی زیارتهاتون هم قبول!
اگه بگید ما که زیارت نبودیم، باید بهتون عرض کنم شک نکنید که شما هم تو همه مراحل سفر همراه ما بودین...
اصلا بذارین بهتر بگم:
یه جورایی ما همراه شما بودیم در زیارتها! چون این شما بودین که همت کردین و ما رو به ارباب رسوندین؛
پس درستش اینه که بگیم زیارت رو پای شما نوشتن و در حقیقت ما یه جورایی از طرف شما نایب الزیاره بودیم زائران نیابتی عزیز...
خدا هرچی که میخواین نصیبتون کنه...
قبل از اینکه مشرف بشیم از افراد مختلف شنیده بودیم که هریک از شهرها و قبور ائمه اطهار علیهم السلام یه حال و هوای خاصی داره؛
مثلا کاظمین رو که براتون تعریف کردم انگار که مشهدالرضا هستی.
یا کربلا که مشرف میشی یه بغض سنگینی تو گلوته؛ میخوای بباری ولی نمیشه!
نجف هم انگار رفتی خانه پدر بزرگت...
اما #سامرا گفته بودن یه #غربت خاصی داره.
راستش رو بخواین همه ش درست بود و دقیقا همونطور بود که اینجا بهمون گفته بودن...
فقط سامرا! بهمون گفته بودن سامرا در عین اینکه خیلی باصفاست ولی یه دلشوره ای هم داری...
اما راستش در مورد ما اینطوری نبود. سامرامون همون نجف بود. تعجب نکنید واقعا میگم سامرا برامون عین نجف بود درست عین نجف...
یعنی وقتی حرم بودی انگار وارد #خانه_پدرت شده بودی. یه حسّ عالی و خودمونی...
طولانیش نکنم سامرای ما با همه فرق داشت؛
صبحانه و ناهار #میهمان آقا امام زمان بودیم؛ شب رو هم اونجا مقیم بودیم
عجب آرامشی. عجب حال و هوایی. چقدر خوبه که یک شب تا صبح پیش امامت باشی...
جای همه تون خالی...
🌸 @zaeranniabati 🌸
سامرا، خانه ی پدری
سلام؛
حالتون خوبه؟
عزاداریها قبول باشه.
راستی زیارتهاتون هم قبول!
اگه بگید ما که زیارت نبودیم، باید بهتون عرض کنم شک نکنید که شما هم تو همه مراحل سفر همراه ما بودین...
اصلا بذارین بهتر بگم:
یه جورایی ما همراه شما بودیم در زیارتها! چون این شما بودین که همت کردین و ما رو به ارباب رسوندین؛
پس درستش اینه که بگیم زیارت رو پای شما نوشتن و در حقیقت ما یه جورایی از طرف شما نایب الزیاره بودیم زائران نیابتی عزیز...
خدا هرچی که میخواین نصیبتون کنه...
قبل از اینکه مشرف بشیم از افراد مختلف شنیده بودیم که هریک از شهرها و قبور ائمه اطهار علیهم السلام یه حال و هوای خاصی داره؛
مثلا کاظمین رو که براتون تعریف کردم انگار که مشهدالرضا هستی.
یا کربلا که مشرف میشی یه بغض سنگینی تو گلوته؛ میخوای بباری ولی نمیشه!
نجف هم انگار رفتی خانه پدر بزرگت...
اما #سامرا گفته بودن یه #غربت خاصی داره.
راستش رو بخواین همه ش درست بود و دقیقا همونطور بود که اینجا بهمون گفته بودن...
فقط سامرا! بهمون گفته بودن سامرا در عین اینکه خیلی باصفاست ولی یه دلشوره ای هم داری...
اما راستش در مورد ما اینطوری نبود. سامرامون همون نجف بود. تعجب نکنید واقعا میگم سامرا برامون عین نجف بود درست عین نجف...
یعنی وقتی حرم بودی انگار وارد #خانه_پدرت شده بودی. یه حسّ عالی و خودمونی...
طولانیش نکنم سامرای ما با همه فرق داشت؛
صبحانه و ناهار #میهمان آقا امام زمان بودیم؛ شب رو هم اونجا مقیم بودیم
عجب آرامشی. عجب حال و هوایی. چقدر خوبه که یک شب تا صبح پیش امامت باشی...
جای همه تون خالی...
🌸 @zaeranniabati 🌸