#مردها_عاشق_نمیشوند
#به_قلم_مینا_طیب_زاده
#قسمت_80
- نمی خوام فکر کنی میخوام از موقعیتت سواستفاده کنم،نمی خوام دو سال دیگه پشیمون شی بگی چرا با یه پیرمرد ازدواج کردم اما از طرفی هم نمی تونم نگم،نمی تونم انکار کنم که یه احساسی بهت دارم اما...
بین حرفش می پرم و سوالی می پرسم:
- حالا چرا؟
نیشخند میزنه و سر تکون میده.
- حالا برای من دیگه دیره خورشید جان خودت هم میدونی مثل بچه های دو ساله لج می کنم.
- برای دوست داشتن هیچ وقت دیر نیست!
-من دو برابر سن تو رو دارم خورشید به اینا فکر کردی؟
فکر نکرده بودم چون به هر حال مهم هم نبود،برای منی که دورم قحطی محبت بود برای منی که دنیام خالی بود ازمرد خوب همین که حسین بهترین مردی بود که می شناختم کافی بود...راستی باز شد حسین؟
جوابم که به وقفه افتاد فکر کرد بی خیال شدم که بحث رو عوض کرد مبادا معذب بشم!
- راستی فراموش کردم بگم پرونده اون اتفاق هم بسته شد فامیل اون مرتیکه به عنوان متهم ردیف اول حبس ابد خورد و بقیشون هم 20 سال زندان و البته پرداخت جریمه نقدی!
چشمکی زد و به شوخی گفت:
-حالا دیگه بچه پولدار هم هستی!
به شوخی اش نمی خندم.همه حواسم به برق چشمای مشکیشه که با موهای تازه رنگ شده اش ست شده!این بار من شوخی می کنم:
-واسه اینکه هم سن من بشی مو رنگ کردی؟
باز چشمک میزنه برای جواب دادن.
- خواستم به چشمت بیام!
صادقانه جواب میدم:
- به چشم من اومدی!
خیره من می مونه و من خیره تو چشمهاش ادامه میدم.
- تو تنها مردی بودی که به چشم من مرد اومدی،سن برای من مهم نیست همین که مردبودی و پناه دختری شدی
که از مرد جماعت فراری بود همین که تنها مردی بودی که اعتماد من رو بدست آورد که اعتمادم رو به دنیا هم از دست داده بودم همین که مردی اما عاشقم شدی برای من کافیه حسین!
می خنده و من خوشحال از این که این بار به حسین بودنش برای من واکنش بدی نشون نداد می خندم.باز چشمک زد و پرسید:
- حالا از کجا فهمیدی عاشقتم؟
انگار به چشمک زدنش آلرژی پیدا کردم یه آلرژی خوب! چشمک که میزنه قلبم تندتر می تپه مثل خودش چشمک میزنم و جواب میدم خدا رو چه دیدی شاید اون هم به چشمک های من آلرژی داشت!
- مطمئنم هستی!
می خنده و این بار جمله اش به جای چشمهاش غوغا می کنه!
- هستم خورشیدم... تا هستم، هستم...
#پایانی
@yavaashaki 📚
#به_قلم_مینا_طیب_زاده
#قسمت_80
- نمی خوام فکر کنی میخوام از موقعیتت سواستفاده کنم،نمی خوام دو سال دیگه پشیمون شی بگی چرا با یه پیرمرد ازدواج کردم اما از طرفی هم نمی تونم نگم،نمی تونم انکار کنم که یه احساسی بهت دارم اما...
بین حرفش می پرم و سوالی می پرسم:
- حالا چرا؟
نیشخند میزنه و سر تکون میده.
- حالا برای من دیگه دیره خورشید جان خودت هم میدونی مثل بچه های دو ساله لج می کنم.
- برای دوست داشتن هیچ وقت دیر نیست!
-من دو برابر سن تو رو دارم خورشید به اینا فکر کردی؟
فکر نکرده بودم چون به هر حال مهم هم نبود،برای منی که دورم قحطی محبت بود برای منی که دنیام خالی بود ازمرد خوب همین که حسین بهترین مردی بود که می شناختم کافی بود...راستی باز شد حسین؟
جوابم که به وقفه افتاد فکر کرد بی خیال شدم که بحث رو عوض کرد مبادا معذب بشم!
- راستی فراموش کردم بگم پرونده اون اتفاق هم بسته شد فامیل اون مرتیکه به عنوان متهم ردیف اول حبس ابد خورد و بقیشون هم 20 سال زندان و البته پرداخت جریمه نقدی!
چشمکی زد و به شوخی گفت:
-حالا دیگه بچه پولدار هم هستی!
به شوخی اش نمی خندم.همه حواسم به برق چشمای مشکیشه که با موهای تازه رنگ شده اش ست شده!این بار من شوخی می کنم:
-واسه اینکه هم سن من بشی مو رنگ کردی؟
باز چشمک میزنه برای جواب دادن.
- خواستم به چشمت بیام!
صادقانه جواب میدم:
- به چشم من اومدی!
خیره من می مونه و من خیره تو چشمهاش ادامه میدم.
- تو تنها مردی بودی که به چشم من مرد اومدی،سن برای من مهم نیست همین که مردبودی و پناه دختری شدی
که از مرد جماعت فراری بود همین که تنها مردی بودی که اعتماد من رو بدست آورد که اعتمادم رو به دنیا هم از دست داده بودم همین که مردی اما عاشقم شدی برای من کافیه حسین!
می خنده و من خوشحال از این که این بار به حسین بودنش برای من واکنش بدی نشون نداد می خندم.باز چشمک زد و پرسید:
- حالا از کجا فهمیدی عاشقتم؟
انگار به چشمک زدنش آلرژی پیدا کردم یه آلرژی خوب! چشمک که میزنه قلبم تندتر می تپه مثل خودش چشمک میزنم و جواب میدم خدا رو چه دیدی شاید اون هم به چشمک های من آلرژی داشت!
- مطمئنم هستی!
می خنده و این بار جمله اش به جای چشمهاش غوغا می کنه!
- هستم خورشیدم... تا هستم، هستم...
#پایانی
@yavaashaki 📚