یواشکی دوست دارم
65.3K subscribers
42.7K photos
2.01K videos
168 files
323 links
من ﻫﻨوز ﮔﺎﻫﯽ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ 
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ 
ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ 
ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﻣﺎﻣﻦﻫﻨﻮﺯ ﺗﻮﺭﺍ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
Download Telegram
- برعكس عمل كن! دَه روز، بجاى اينكه احساسِ يك آدم ضعيف و غمگين را داشته باشى
احساسِ يك انسانِ با اقتدار و قوى را داشته باش و از تهِ دل اقتدار و شادى را حس كن.
+ اين كار چه سودى دارد؟!
- جهانت را به سمتِ آنچه كه رفتار ميكنى سوق ميدهد.


@yavaashaki
دیشب فهمیدم مکانیزم دفاعی ۹۰ درصد ایرانیا موقع ترس شوخیه.

@yavaashaki
رابطه عاطفیمو که تموم کردم، دیگه کسی رو ندارم که خبرا رو اولین نفر بهش بدم، خوشحالیامو اولین نفر بهش بگم و خوشحال بشه، فیلم و عکسای باحالمو براش بفرستم، عکس کیکامو اولین نفر ببینه، غیبت فامیل و آشنا رو بکنم پیشش، میرسم خونه بدو بدو زنگ بزنم از روزم بگم بهش
کمبود اینا اذیتت کنندست

@yavaashaki
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر بخواهید
دائم در مورد انسان ها قضاوت کنید
هرگز فرصت دوست داشتن
آنها را نخواهید داشت
پس بجای قضاوت
همدیگر را دوست داشته باشید

#عصر_زیباتون_زیبا 🌹

@yavaashaki 🍃🌺
داریم تو نسلی زندگی میکنیم که بعد ها قراره به عنوان سوخته ترین نسل ازش یاد بشه!
دلم واسه جوونی نداشته‌مون میسوزه.
و ترس و دردی که تنها میراثمون از این زندگی شد...

#شقایق_رحمانی

@yavaashaki
یواشکی دوست دارم
#خمار_مستی #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_210 توچشماش زل زدم دلم می خواست بگم از رفتارمامانم اما لبام رو روی هم فشردم وازجام بلندشدم بایدقوی باشم مثل تمام سالهایی که قو ی بودم وبه کسی متکی نبودم اره من همون رزام همون رزا که باطعنه هاشون ازش یه دخترعقده…
#خمار_مستی
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_211

حاج همایون_قضاوت کارخداست شک ندارم اما نمیتونم نمی تونم جلوی این
دل لامصبو بگیرم توچطور مادری هستی که تو روی ما دخترت روبه فر یب دادن
متهم کردی؟ اگه دخترت اهل فریب دادن بود الان شمااینجابودی؟روی این
صندلی نشسته بودی؟چرا قلب دخترت روباحرفات خون میکنی ؟نکن نگار خانوم
نکن خواهرمن نکن به والله که گناه داره قلب شکستن تاوان داره دل دخترتو
امروز بدشکوندی من بااینکه هرگز قلب امیرم رونشکستم اماهمش دل نگرون
اینم نکنه جایی خطایی ازم سرزده باشه و امیر ازم رنجیده باشه
رزا بادختر نداشته من هیچ فرقی نداره رزا اولادمنو توبغلش بزرگ کرد براش
مادری کرد و برای من وخانوادم دختری بودکه هرگزنداشتیم ارسلان عاشق
دخترت شده و من ازاین بابت روابرا س یرمیکنم اما اجازه نمی دم به دخترت انگ
بزنی
مامان با خشم ازجاش بلندشدوباپوزخندنگاهم کرد
مامان_خوب مظلوم نمایی کردی ومثل موم تودستت گرفتیشون....امامثل
همیشه احمقی اخه توچی داری که اینطوری سنگتوبه سینه میزنن هیچی
بیچاره تونه قیافه زیبایی داری نه هیکل انچنانی نه خونواده پولداری که بخوای
بگی بخاطراونه که انتخاب شدی.....دلیل انتخابت فقط یه چیزه تویه
دخترمجردبایه شناسنامه سفیدی و اون مردی که میبینی ادعای عاشقیت روداره
یه پسر یک سال وخورده ای داره و یه مهرطلاق توشناسنامه ش خورده.
خدایا میشه همینجا تموم شه زندگیم؟ چرامادرم بایدانقدربیرحم بشه
مامان_پاشو گورتو گم کن جمع کن لوازمتو بریم
ارسلان با صورتی که به رنگ خون بودورگ گردنی که بدجوربادکرده بود روبه روی مامان ایستادوگفت
ارسلان_اره شمادرست میگی من یه مرد بایه بچه کوچیکم که زنش ولش کرده
رفته اما من دخترتو به خاطر اینکه مجرده نمیخوامش من عاشق دخترتم تمام
وجود من رزاس.....رزا بود که باعث شدمن به بچه خودم برگردم فهمیدم رزا یه
فرشته س که خدابرام فرستاده تامن باهاش ارامشی که سالها ازش دوربودم
روتجربه کنم هرچی راجب من قضاوت کرد ی حلالت اما
دندوناش روجوری بهم می سایید که دلم خالی شد
ارسللن_اما به خاطرحرفای ناحقی که به عشقم زدی و قلب زخمیش رو زخمی
ترکردی هرگزنمیبخشمت
مامان پوزخند صداداری زدوکوبید تو صورت ارسلاگ که بابهت جیغ خفه ای زدم
و دستم روجلوی دهنم گرفتم که مامان به طرفم اومدودستم روتودستش
گرفتومحکم فشاردادکه تمام تنم دردگرفت
مامان_گمشو سلیطه برو وسایل بی صاحاب شده ت روجمع کن بیا بریم که من
خون تورومیریزم
دستم رو باته مونده ی جونم ازتودستش خارج کردم وباگریه وجیغ لب زدم
_مامان بس کن تمومش کن تاکی میخوای اینقدر عذابم بدی چرامثل زمانی که
نیلوفرخواستگار داشت رفتارنمیکنی وقتی شوهرنیلوفرهم اومدخواستگاری
اینقدر خوردش کردی زدی توگوشش واسه چی دست روارسلان بلندکردی مگه
چه گناهی کرده اون فقط عاشق شده همین
چرا هیچوقت برام مادری نکردی مامان چرا؟؟
هق هق میکردم که مامان بانفرت نگاهم کردوگفت
مامان_یامیری لوازمتوجمع میکنی همراه من میای یادیگه من دختری به اسم توندارم
به ارسلان که باغم و ترس نگاهم می کردنگاه کردم واشک ازچشم پرت شدروصورتم
به چشمای عصبی مامان نگاه کردموگفتم
_میخوام باارسلان ازدواج کنم مامان میخوام جای تمام بی محبتی ها وبی مهری های شما به ارسلان تکیه کنم میخوام منم زندگی کنم
مامان باحرص لب زد
مامان_پس انتخابت وکردی باشه مشکلی نیست زنش شو ولی دراینده نچندان
دور میفهمی چه حماقتی کردی این مرداگه خوب بود زن اولش نمیرفت
به ارسلان نگاه کردم که تمام صورت ازغم فریادمیزد مامان عشقمو جلوی
پدرمادرش سکه یه پول کردچه خوب که پسرم خواب بودوص دای مامان رونشنید
_مامان تمومش کن سگ ارسلان شرف داره به ادمای دوروبرت یه تارموی گندیده ارسلان روبه تمام ادمایی که به ظاهرباهام نسبت دارن نمیدم
پوزخندزدم ولب زدم
_مثل همیشه به جای اینکه کنارم باشی پشتم باشی روبه روم بودی

#ادامه_دارد

@yavaashaki 📚
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اردیبهشت ماهی عزیز 🎈🎂🎈
تولدتون هزاران هزار بار مبارک 🎊
ان شاء الله همیشه سلامت و شاد باشید 😊💖
به بهترین های زندگی برسید🌸🍃
در کنار عزیزانتون 😊

برای دوستان اردیبهشتی بفرستید🌸🍃

@yavaashaki 🍃🌺
لبخند بزن
به تمام آدمهايی كه آمدند
لايقت نبودند
و رفتند
به همين راحتی...
اندوه تو آنها را خوشحال تر می کند
آدم ها اغلب دنبال بدبخت تر از خود میگردند تا به خود ثابت کنند خوشبختند

#علی_قاضی_نظام


@yavaashaki
برای حذف کردن آدم‌های سمی هیچوقت احساس گناه، خجالت و پشیمونی نکنید؛ فرقی هم نمیکنه از بستگانتون باشه یا کسی که دوسش دارید یا یه آشنای تازه! مجبور نیستید کسی که باعث ناراحتی شما میشه جایی تو زندگیتون داشته باشه..

@yavaashaki
اگه مُردیم؛
به خدا میگیم چقدر اذیتمون کردید.


@yavaashaki
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چرا اونی که همیشه باید درک می‌کرد من بودم؟
چرا نگفتم گند زدید به زندگیم؟
چرا نگفتم حالم ازتون به هم می‌خوره؟
چقدر فشار آوردم به دهنم که جای فریاد، لبخند بزنه!
من تیکه پاره کردم شخصیت خودمو، که احترامشون خط برنداره. اونا بدهکار من شدن وُ من پیش خودم ضمانت‌شونو کردم که کار به تلافی نکشه !
من نتونستم ببخشم. فقط خودمو زدم به فراموشی
اگه تسویه می‌کردم تصفیه می‌شدم !
نَکَردم! ریختم توو خودم
انقدر ریختم توی خودم، که الان سه قلو باردارم!
یه قُل خشم، یه قُل نفرت، به قُل هياهو !

@yavaashaki
بیرون کشیدن از رابطه‌ای که اعصابتو خورد میکنه مثل خرید جنس تو ایران میمونه ، هر چی دیرتر براش اقدام کنی به امید بهتر شدن اوضاع ، بیشتر باید بهاشو بپردازی!🤌🏼


@yavaashaki
یواشکی دوست دارم
#خمار_مستی #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_211 حاج همایون_قضاوت کارخداست شک ندارم اما نمیتونم نمی تونم جلوی این دل لامصبو بگیرم توچطور مادری هستی که تو روی ما دخترت روبه فر یب دادن متهم کردی؟ اگه دخترت اهل فریب دادن بود الان شمااینجابودی؟روی این صندلی نشسته…
#خمار_مستی
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_212

امااینبارکوتاه نمیام هرفکری که میخوای راجبم بکنی مهم نیست من کنارارسلان
میمونم وباهاش ازدواج میکنم
و مامان خیلی راحت ازم گذشت ورفت بارفتنش روی زمین افتادموزدم زیرگریه
خدایا چرادردا ی من تمونی نداره چرا
تواغوش امن عشقم فرو رفتم باچشمای خیسم به صورتش نگاه کردم بادیدن
صورت قرمزش قلبم فشرده شد دست لرزونم روبه طرف صورتش بردم وروی
گونه اش کشی دم وباهق هق لب زدم
_بم...بمیرم برات خیلی دردمیکنه؟
ارسلان مچ دستم روبه ارومی تودستش گرفت و بوسیدو وهمونطورکه
توچشمام زل زده بودگفت
ارسلان_نه زندگیم دردنمیکنه
سرش روبه گوشم نزدیک کردوگفت
ارسلان_ازاینکه انتخابم کردی هیچوقت پشیمونت نمیکنم
وارسلان این جمله ارو بهم ثابت کرد
مشغول چیدن خرماها تودیس گرد بودم و اشک ازچشمم سرازیر بوداز یه طرف
خاطراتی که برا ی چندماه پیش بودازطرفی داغ امیرعباس برادرم که جوون مرگ
شده بودوالان سالگردش بودبدجوربهم فشار اورده بود دوباره غرق گذشته شدم
خاطراتی که برا ی پنج ماه پیش بود وقتی حاج همایون با بابا حرف زده بود
وبابا یه جمله به حاجی گفته بود من توتمام این سالها برا ی رزا پدری نکردم
پس نمی تونم براش تصمیم بگیرم اگه خودش راضی به این ازدواجه پس منم
میام و رضایت میدم تاحداقل یه بار ازم خاطره خوب داشته باشه
واومد سرسفره عقدو چقدراومدنش قلب شکسته م رو شادکردباتموم بدی هایی
که بهم کرده بود وقتی اومدوبالبخند بهم تبریک گفت خوشحال شدم
اما مامان ونیلوفرنیومدن وثابت کردن که برای همیشه من براشون مردم!قطره
اشک سمج ی ازچشمم سرخورد روگونه م
اه عمیقی کشیدم
به خواست من جشن عروسی نگرفتم بااینکه بارهاحاجی وحاج خانوم قسمم
دادن اما دلم رضانمیداد اخه واسه چی جشن بگی رم هنوز سالگرد داداش جوون
مرگم نشده بعدمن بخوام عروسی بگیرم جداازاین قضیه من که هیچکس
وندارم پس واسه چی عروسی بگیرم اینجوری که بهم میخندن میگن عروس بی
کس وکاره چرا همه بایدبدونن من بی کس وکارم؟ بهترین ارایشگاه رفتم
وبهترین مدل لباسی که دوست داشتم همون لباس عروس پفی دنباله دار یقه
پرنسس ی باتاج پرنسسی ورژ سرخ اتیشی وموهای مشکی شنیون بازوبسته
همه وهمه همونی بودکه همیشه میخواستم همه رو بهش رسیدم وبه خواست
خودم به همراه ارسلان رفتیم اتلیه وعکس و فیلم فرمالیته و هرچی که یه
عروس وداماد انجام میدن برامون انجام شد اما بدون جشن ومنو ارسلان مال
هم شدی م پنج ماه که کنارش به ارامش رسیدم و دنیا روی خوشش روبهم
نشون داده اما امروزیکی ازبدترین روزهای عمرمه روز یه که تنهابرادرم برای
همیشه ازاین دنیارفت خرماهای گردوزده روتو د یس میچیدم واشک میریختم
هق هقم بندنم ی اومد چندوقتی بودکه خیلی بهونه گیرشده بودم فردا مراسم
امیرعباس بودو من ازچندروزقبل خودم به تنهایی مشغول اماده کردن لوازم
موردنیاز مراسم بودم و تواین چندروز ازغم درحال مرگ بودم
حالم خیلی بدبود نمیدونستم این حال بدم واسه چیه سرم مدام گیج میرفت و
دهنم تلخه و وحشتناک گرممه تاجایی که من ی که هیچوقت جلو ی حاجی
وحاج خانوم لباس بازنمیپوشیدم یه چندوقت یه هروقت میام خونه اشون یه تاپ
استین لبه دار وشلوار خنک نخی پامه ارسلان خیلی نگرانمه خودمم نگرانم اخه
چه مرگم شده به همه چی حساس شدم ویه چندوقته که بدجوری بهونه
گیرشدم
ازگریه داشتم هلاک میشدم بیچاره حاج خانوم با نگرانی وارد اشپزخونه
شدوبادیدن من گونه ش روچنگ گرفت ولب گزید
حاج خانوم_خدامرگم بده.....رزا جان دخترم چیزی شده؟مشکلی داری باارسلان؟
سرم رو رو ی میزگذاشتم هق ازته دلی زدم مگه ارسلان کاری هم کرده که ازش
دلخوربشم یکم زیادی خواه و حساس هست اما هی چوقت تواین پنجماه
زندگی مشترکمون ازگل نازک تربهم نگفته
عشقم خودشو خوب بهم ثابت کرده که اشتباه نکردم توانتخابش اما
دردخودمونمیدونم حس میکنم زیردلم نبض میزنه خدایا مریضی ناعلاج گرفتم
به گمونم؟!
دستم که فشرده شد باگریه سرم رواز میزبلندکردم ونگاهش کردم که حاج خانوم
لب زد

#ادامه_دارد

@yavaashaki 📚
یواشکی دوست دارم
#خمار_مستی #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_212 امااینبارکوتاه نمیام هرفکری که میخوای راجبم بکنی مهم نیست من کنارارسلان میمونم وباهاش ازدواج میکنم و مامان خیلی راحت ازم گذشت ورفت بارفتنش روی زمین افتادموزدم زیرگریه خدایا چرادردا ی من تمونی نداره چرا تواغوش…
#خمار_مستی
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_213

حاج خانوم_قربون چشمات بشم قشنگم چراانقدر خودتواذیت میکنی
مادر؟امیرم رفته ولی اونم راضی نیست این حال توروببینه ها
راستی رزا جان یه چیزی ازت بپرسم ناراحت نمیشی
نگاهش کردم بدجوری استرس گرفتم بودم باوحشت لب زدم
_چیشده
حاج خانوم نگاه ازم دزدی دوگفت
حاج خانوم_چرا......اوممم چطوری بگم
دست حاج خانوم رومحکم فشردم
_حاج خانوم توروخدا راحت حرفتونو بزنید بعضی وقتافکرمیکنم ازوقتی من
وارسلان باهم ازدواج کردیم شما بامن خیلی سنگین شدید چرا؟اونموقع
هابیشترهواموداشتید اماالان....چی شده
حاج خانوم_رزا جان چرا انقدر به علی بی تفاوت شد ی نکنه ازعلی خسته شدی
نکنه الان که باارسلان ازدواج کردی ازعلی بدت میاد
بابهت دستم رو روی قلبم گذاشتم حاج خانوم چطور این فکر به ذهنش رسیده
مگه من چیکارکرده بودم که مستحق چنین حرفیم من عاشق علیم اره منکراین
نمیشم که یه مدته یکم نسبت بهش سردشدم اما خدا می دونه هنوزم عاشقشم
اماچیکارکنم نمیدونم چه مریضیه لاعلاجی گرفتم که این علائمشه اما پشیمون
ازداشتن علی هرگز من هنوزم عاشق علیم
چنان هق هق می کردم که حاج خانوم باوحشت به طرف یخچال رفت ویه لیوان
اب برام اوردوبه طرفم گرفت که باسکسکه گفتم
_من...عا..عاشق علیم چرا این فکروکردید
بادیدن ارسلان هق هقم بیشترشدکه همون لحظه حاج همایون به همراه علی
که دست تودست حاجی بود وارد اشپزخونه شدن خواستم علی روبغل کنم که ارسلان دادزد
ارسلان_بغلش نکن برات خوب نیست
باچشمای پرنگاهش کردم مگه من چمه که برام خوب نباشه
ارسلان به طرفم اومدوگفت
ارسلان_چندوقته؟
گنگ وسردرگم نگاهش میکردم که دادزدکه شونه هام ازترس پریدبالا علی به
گریه افتادکه سرم به طرف علی چرخیدخواستم بغلش کنم که ارسلان مانع
شدوبا اخم وعصبانیت نگاهم کردوگفت
ارسلان_مگه من باتونیستم؟میگم بغلش نکن میخوای بازم به خونریزی بیوفتی
اب شدم ازخجالت با خجالت اروم صداش زدم که باز دادکشید
ارسلان_چراوقتی عادت ماهیانه ای این بچه ارو بغل میکنی ؟ میخوای بازم به
خونریزی بیوفتی چندوقته داری مثل شمع اب میشی هرچی بهت میگم بریم
دکترنمیای هرروز بیشتر حالت بدمی شه
ازاینکه جلوی پدرمادرش اینطور درموردمسائل خصوصیم صحبت میکرد بدجور خجالت کشیدم حاجی علی رو بغل کردوازاشپزخونه خارج شد حاج خانوم هم
ازاشپزخونه رفت که با گریه لب زدم
_من خوبم
دادزد
ارسلان_رنگت زردشده چندوقته همش حالت بده بی حوصله ای افسرده ای
چرااین موضوع روازمن پنهون میکنی هاننن چرا ازمن خجالت میکشی من
شوهرتم رزا چرا مثل غریبه هاباهام رفتارمیکنی ؟
هق زدم وروی سرامیک اشپزخونه نشستم که سریع منوبغل کردو توصورتم دادزد
ارسلان_نشین رو سرامیک بدترمیشی
خودموازاغوشش جداکردم
_من عادت ماهیانه نیستم ارسلان ولم کن ابروم وبردی جلوخونوادت
نذاشتم چیزی بگه وازاشپزخونه بادوو خارج شدم وارد اتاقی که کلی ازش
خاطره داشتم شدم وبیجون روتخت درازکشیدم اماهمش توجام غلت می خوردم
لعنت ی بدعادتم کرده بودجزتواغوشش خوابم نمیبرد والان درحال جون کندن
بودم دلم می خواست برم تواغوشش و عطرش رونفس بکشم

#ادامه_دارد

@yavaashaki 📚
برای خوشبختی و ارامش باید..
توکل به خدا داشت.
به وسعت عالم..
تفکر مثبت داشت.
به تعداد هر فکر..
تدبیر مناسب داشت.
به تعداد هر اقدام..
صبر و تحمل داشت.
و در کل مسیر زندگی کرد.


@yavaashaki