باز مانده از سفر/تهوع
داغون یعنی/من به سفر نرفتم،سفر از من بیرون نمی رود/من بیرون شدم از سفر ،سفر از من بیرون نمی کشد.
یحیی قائدی/۱۷بهمن۹۸/ایران ایر
بخش ۱
هیجان سفر کم کم داشت در من بالا می آمد.اینقدر بود که هفت صبح از خواب بیدار شدم و دو ساعتی سنگین کار کردم و کم کم وسایلم را جمع کردم و درست سر دوازده به سمت فرودگاه مهر آباد راه افتادم.
از ماشین پیاده شدم.باد می آمد.نگران بودم باد موهایم را آشفته نکند.نمی دانستم که چیزهای دیگر چقدر روبراه اند. از گیت ورودی اول رد شدم پلیس بدنم را نگشت.راحت کارت پرواز گرفتم .تند و زود رفتم سالن انتظار آنجا هم پاسدار بدنم را نگشت پیشتر ها باید کفش هایم را در می آوردم و سپس تر کمربندم را باز می کردم و بعد می گفتند چمدانت را باز کن.امروز هیچکدام نبود.و همه نوید یک سفر خوب را می داد.
نخستین جای خالی را که دیدم نشستم. تند فضای مجازی را چک کردم.بی تاب خواندن انسان خردمند بودم.کل صبح منتظر بودم تا در سالن انتظار و در مسیر تهران_ اصفهان آن را مطالعه کنم.
ساعت داشت نزدیک به یک و سی دقیقه می شد.فکر کردم تا حالا باید سوار می شدیم.ساعت پرواز یک و سی پنج دقیقه بود.وقتی می دیدم بقیه پرواز ها هم تاخیر دارند.به خودم می گفتم کمی تاخیر اشکال ندارد. نزددیک ساعت دو خانمی با ناز و کرشمه از بلند گوی فرودگاه گفت که پرواز ما تاخیر عملیاتی دارد ولی نگفت چقدر و تهدید کرد سالن انتظار را ترک نکنیم. چقدر از این واژه تاخیر عملیاتی بدم می آید.عین یک کلاه گذاری است.عین یک دروغ.
خودم را با گوشی و با کتاب مشغول کردم.کم کم داشتم بی تاب می شدم.خوابم همه گرفته بود. از صبح خود را خسته کرده بودم و تمام دل خوشیم چرت هنگام پرواز بود.
ساعت داشت به سه نزدیک می شد.خوش خیال بودم و فکر می کردم زود مشکل تاخیر عملیاتی حل می شود.انگار با فشار و اعتراض مسافران آنها مجبور شده بودند بگویند تاخیر به دلیل نقص فنی است. وقتی دیدم عده ای از مسافران جلوی دفتر ایران ایر جمع شده اند منم به انها پیوستم .بیشتر کنجکاو بودم.و در دل گفتم حالا که از سفر باز مانده ام کمی شلوغی و هرج و مرج حق من است.کودک شورشی من داشت از درونم خارج می شد و روی کاشی های سالن انتظار می دوید.کودک من هاج و واج بود.مردم مودب تر از این حرف ها بودند.
مردم سخت معترض بودند و می گفتند باید پیش از آمدن به فرودگاه به آنها اطلاع می دادند.و آنکه مامور بود تا مردم را آرام کند .آسمان ریسمان می بافت. یعنی می گفت نقص فنی که خبر نمی کند.یا مسافر دیگری می گفت اعلام کنسلی کنید تا ما تکلیفمان را بدانیم.و انگار مامور،مامور بود تا مردم را تشویق کند منتظر بمانند.بطور ضمنی گفت که ایران ایر حاضر نیست ضرر کند و من فکر کردم انگار مردم اصلا مهم نیستند و سپس به خودم خندیدم به خاطر این فکر.
بازی استقلال و پرسپولیس داشت شروع می شد من خسته و گرسنه بودم.ایران ایر نه برایش خستگی ما مهم بود و نه گرسنگی. کسی که آمپرش خیلی بالا رفته بود از شاه نگون بخت و بختیار نقل قول هایی می آورد.
من فکر کردم بروم در رستوران بنشینم شاید کمی حالم خوب شود و همانجا مثل آدم های کلاس بالا کتاب هم بخوانم.همانجا این فکر به کله ام زد(از واژه سر خوشم نمی آید) دوره مهارت های وقت تلف کردن به شیوه فبک را طراحی کنم.این روزها مردم خیلی به آن احتیاج دارند. مردم طفلکی ها دارند تلف می شوند.منظورم وقتشان است نه خودشان.مسافر باز مانده ای می گفت عجب غلطی کردیم.نه راه پس داریم نه راه پیش .پولمان را بدهیم برویم با الاغ برویم تا اصفهان. رندی همانجا گفت دلت خوشست ها. هم راه پس می خواهد هم پیش .اگر زیاده خواه نبودی ، دست کم یکی اش را داشتی.
یک بشقاب سیب زمینی و یک قهوه تلخ سفارش دادم.نمی دانم با هم جور در می آمد یا نه.مهم نیست .دیگر قرار نیست چیزی با چیزی جور در بیاید.زیبایی جهان تماما در ناجوربرآمدگی هایشان است.جور بر آمدگی ها سهم دیگران است.
تمام مدتی که در رستوران بودم،نگران بودم که از پرواز جا نمانم.دلم خوش بود ها.وقتی خسته شدم.دوباره آمدم جلو دفتر ایران ایر در سالن انتطار.مردم حالا عصبانی تر هستند.در همین اثنا استقلال یک گل زد.خوشحال شدم.هم دم برای خودم متاسف شدم.بشر چقدر دلخوشی هایش کوچک است.دیدم بقیه مسافران برایشان مهم نبود که استقلال گل زده است.مردم فشار می اوردند که زمان مشخصی به انها بدهند.سر انجام گفتند پنج و ربع اعلام سوار شدن می کنند.چشمم آب نمی خورد.پرسپولیس گل مساوی را زد.اندک دلخوشی هم خراب شد.حالا شدم مثل اول.نیم اول تمام شد.نیمه دوم شروع شد استقلال دوباره گل زد پرسپولیس دوباره گل زد. بازی تمام شد.پنج ربع تمام شد .هنوز ما سر گردان بودیم.حالا مردم خیلی عصبانی بود .خانمی فریاد می زد چرا کسی نمی آید .توضیح بدهد معذرت بخواهد یک چکه آب دستمان بدهد ...
#ایران_ایر
#یحیی_قائدی
داغون یعنی/من به سفر نرفتم،سفر از من بیرون نمی رود/من بیرون شدم از سفر ،سفر از من بیرون نمی کشد.
یحیی قائدی/۱۷بهمن۹۸/ایران ایر
بخش ۱
هیجان سفر کم کم داشت در من بالا می آمد.اینقدر بود که هفت صبح از خواب بیدار شدم و دو ساعتی سنگین کار کردم و کم کم وسایلم را جمع کردم و درست سر دوازده به سمت فرودگاه مهر آباد راه افتادم.
از ماشین پیاده شدم.باد می آمد.نگران بودم باد موهایم را آشفته نکند.نمی دانستم که چیزهای دیگر چقدر روبراه اند. از گیت ورودی اول رد شدم پلیس بدنم را نگشت.راحت کارت پرواز گرفتم .تند و زود رفتم سالن انتظار آنجا هم پاسدار بدنم را نگشت پیشتر ها باید کفش هایم را در می آوردم و سپس تر کمربندم را باز می کردم و بعد می گفتند چمدانت را باز کن.امروز هیچکدام نبود.و همه نوید یک سفر خوب را می داد.
نخستین جای خالی را که دیدم نشستم. تند فضای مجازی را چک کردم.بی تاب خواندن انسان خردمند بودم.کل صبح منتظر بودم تا در سالن انتظار و در مسیر تهران_ اصفهان آن را مطالعه کنم.
ساعت داشت نزدیک به یک و سی دقیقه می شد.فکر کردم تا حالا باید سوار می شدیم.ساعت پرواز یک و سی پنج دقیقه بود.وقتی می دیدم بقیه پرواز ها هم تاخیر دارند.به خودم می گفتم کمی تاخیر اشکال ندارد. نزددیک ساعت دو خانمی با ناز و کرشمه از بلند گوی فرودگاه گفت که پرواز ما تاخیر عملیاتی دارد ولی نگفت چقدر و تهدید کرد سالن انتظار را ترک نکنیم. چقدر از این واژه تاخیر عملیاتی بدم می آید.عین یک کلاه گذاری است.عین یک دروغ.
خودم را با گوشی و با کتاب مشغول کردم.کم کم داشتم بی تاب می شدم.خوابم همه گرفته بود. از صبح خود را خسته کرده بودم و تمام دل خوشیم چرت هنگام پرواز بود.
ساعت داشت به سه نزدیک می شد.خوش خیال بودم و فکر می کردم زود مشکل تاخیر عملیاتی حل می شود.انگار با فشار و اعتراض مسافران آنها مجبور شده بودند بگویند تاخیر به دلیل نقص فنی است. وقتی دیدم عده ای از مسافران جلوی دفتر ایران ایر جمع شده اند منم به انها پیوستم .بیشتر کنجکاو بودم.و در دل گفتم حالا که از سفر باز مانده ام کمی شلوغی و هرج و مرج حق من است.کودک شورشی من داشت از درونم خارج می شد و روی کاشی های سالن انتظار می دوید.کودک من هاج و واج بود.مردم مودب تر از این حرف ها بودند.
مردم سخت معترض بودند و می گفتند باید پیش از آمدن به فرودگاه به آنها اطلاع می دادند.و آنکه مامور بود تا مردم را آرام کند .آسمان ریسمان می بافت. یعنی می گفت نقص فنی که خبر نمی کند.یا مسافر دیگری می گفت اعلام کنسلی کنید تا ما تکلیفمان را بدانیم.و انگار مامور،مامور بود تا مردم را تشویق کند منتظر بمانند.بطور ضمنی گفت که ایران ایر حاضر نیست ضرر کند و من فکر کردم انگار مردم اصلا مهم نیستند و سپس به خودم خندیدم به خاطر این فکر.
بازی استقلال و پرسپولیس داشت شروع می شد من خسته و گرسنه بودم.ایران ایر نه برایش خستگی ما مهم بود و نه گرسنگی. کسی که آمپرش خیلی بالا رفته بود از شاه نگون بخت و بختیار نقل قول هایی می آورد.
من فکر کردم بروم در رستوران بنشینم شاید کمی حالم خوب شود و همانجا مثل آدم های کلاس بالا کتاب هم بخوانم.همانجا این فکر به کله ام زد(از واژه سر خوشم نمی آید) دوره مهارت های وقت تلف کردن به شیوه فبک را طراحی کنم.این روزها مردم خیلی به آن احتیاج دارند. مردم طفلکی ها دارند تلف می شوند.منظورم وقتشان است نه خودشان.مسافر باز مانده ای می گفت عجب غلطی کردیم.نه راه پس داریم نه راه پیش .پولمان را بدهیم برویم با الاغ برویم تا اصفهان. رندی همانجا گفت دلت خوشست ها. هم راه پس می خواهد هم پیش .اگر زیاده خواه نبودی ، دست کم یکی اش را داشتی.
یک بشقاب سیب زمینی و یک قهوه تلخ سفارش دادم.نمی دانم با هم جور در می آمد یا نه.مهم نیست .دیگر قرار نیست چیزی با چیزی جور در بیاید.زیبایی جهان تماما در ناجوربرآمدگی هایشان است.جور بر آمدگی ها سهم دیگران است.
تمام مدتی که در رستوران بودم،نگران بودم که از پرواز جا نمانم.دلم خوش بود ها.وقتی خسته شدم.دوباره آمدم جلو دفتر ایران ایر در سالن انتطار.مردم حالا عصبانی تر هستند.در همین اثنا استقلال یک گل زد.خوشحال شدم.هم دم برای خودم متاسف شدم.بشر چقدر دلخوشی هایش کوچک است.دیدم بقیه مسافران برایشان مهم نبود که استقلال گل زده است.مردم فشار می اوردند که زمان مشخصی به انها بدهند.سر انجام گفتند پنج و ربع اعلام سوار شدن می کنند.چشمم آب نمی خورد.پرسپولیس گل مساوی را زد.اندک دلخوشی هم خراب شد.حالا شدم مثل اول.نیم اول تمام شد.نیمه دوم شروع شد استقلال دوباره گل زد پرسپولیس دوباره گل زد. بازی تمام شد.پنج ربع تمام شد .هنوز ما سر گردان بودیم.حالا مردم خیلی عصبانی بود .خانمی فریاد می زد چرا کسی نمی آید .توضیح بدهد معذرت بخواهد یک چکه آب دستمان بدهد ...
#ایران_ایر
#یحیی_قائدی
باز مانده از سفر/تهوع
داغون یعنی/من به سفر نرفتم،سفر از من بیرون نمی رود/من بیرون شدم از سفر ،سفر از من بیرون نمی کشد.
یحیی قائدی/۱۷بهمن۹۸/ایران ایر
بخش۲
اکنون همه مسافران جلوی دفتر ایران ایر گرد آمده اند. ناراحتی موج می زند.تحلیل ها نیز فراوان اند.بر سر بی کفایتی کارکنان و مدیران ایران ایر اتفاق نظر دارند.اما کسی مایل نبود فراتر از آن برود.و برای نمونه بپرسد که وقتی قطعه نیست،هواپیما نیست. هواپیماها کهنه اند و برخی شان از رده خارج،کارکنان دون پایه چه می توانند بکنند.
ما فشار آوردیم که باید روی کارت پروازمان مهر تاخیر بزنند تا ما بتوانیم خسارت بگیرم. دست کم برای من این چندان مهم نبود ،تنها برای فشار آوردن و حفظ سطحی از فشار با بقیه همراهی کردم.
کارمندی با دسته ای کارت پرواز پیدایش شد و آشکار شد که هواپیمایی را جایگزین کرده اند.این هواپیمایی که قرار بود نخست ما را به اصفهان ببرد، سپس باید می آمد،عده ای را به کویت می برد. حالا چهار دسته مسافر سرگردان بودند.این هواپیمایی که جایگزین کردند از چابهار می آمد و باید می رفت کیش،حالا احتمالا مسافران کیش هم سر گردان می شدند. کمی بعد کیش ی ها پرواز کردند نمی دانم تمام این داستان بود ،یا تمامش داستان.خب انسان در داستان است دیگر.
اسامی را برای تعویض کارت پرواز صدا می زدند. عین بازار بورس و یا بازار مکاره.برخی مقاومت می کردند.چون روی کارت های جدید ۴ و سی وپنج دقیقه خورده بود ، می گفتند اینگونه تاخیر را نشان نمی دهد و ما نمی توانیم خسارت بگیریم و من سخت همه را تشویق می کردم که مهر تاخیر باید روی کارت قبلی بخورد .کارمندان پافشاری می کردند که کارت قبلی را از ما پس بگیرند.
سرانجام صفی برای سوار شدن به اتوبوس تشکیل شد. عجیب مردم شتاب داشتند. من روی صندلی ایی نشستم . تا آخر صف که رسید بروم ته صف بایستم.اتوبوس به سمتهواپیما حرکت کرد.
خلبان خوش آمد گفت.از تاخیر پوزش خواست و گفت که این هواپیما هیچ مشکلی ندارد.حدود چهل دقیقه شده بود کههنوز در هواپیما نشسته بودیم.کم کم دوباره صدای مردم در آمد. حال برخی از گرما داشت بد می شد.دوباره حدس و گمان ها شروع شد.کسی می گفت این هم از اول خراب بود و فقط برای اینکه ما را ساکت کنند و یا از سالن انتطار دور کنند، آورده اند سوار این هواپیما کرده اند.کس دیگری می گفت این همان هواپیمایی که قرار بود برود استانبول و به دلیل نقص فنی نرفت .می گفت برادرش در هواپیما بوده است.
من در خواست آب و مسکن کردم.این شد که بقیه مسافر ها هم همه درخواست آب کردند.مدام دکمه "مهماندار بدو بیا"را فشار می دادند.مردم آماده بودند کسی را کتک بزنند. مدام پرسش می کردند که چرا پرواز نمی کنیم. مهمانداری گفت در ترافیک باند هستیم. اگر اجازه بدهند پرواز می کنیم .هواپیما کمی حرکت می کرد و سپس می ایستاد هر موقع ما شلوغ می کردیم کمی حرکت می کرد و دوباره می ایستاد .این بار همه دست گذاشتند روی دکمه مهماندار. من و چند نفر دیگر از جایمان برخواستیم و گفتیم که ما دیگر نمی خواهیم پرواز کنیم باید ما را پیاده کنید من کیفم را از بالا برداشتم کتم را پوشیدم و همراه عده ای دیگر آمدیم جلو. آنها مجبور شدند در را باز کنند و تازه فهمدیم که هواپیما اصلا در باند پرواز نیست و تا حالا داشتند به ما دروغ می گفتند .خلبان اعلام کرد در آخرین لحظه متوجه شده اند که یکی از موتور ها درست کار نمی کند.و کسی داد زد پس چرا گفتید در ترافیک باند پرواز هستیم. برخی از ماسوار اتوبوش شدیم و بر گشتیم به سالن خروجی .حالا ما انگار برگشته بودیم.یعنی رفته بودیم و برگشته بودیم.کسی پرسید :آقا هواپیمای کجاست؟و من مانده بودم که بگویم کجا! حالا فکر می کنم می شد گفت :"شهربازی مهر آباد"*
*مالکیت معنوی و مادی اصطلاح مال منست و هرگونه استفاده بدون پرداخت پول نقد،هیچ پی گردی ندارد.
#ایران_ایر
#یحیی_قائدی
داغون یعنی/من به سفر نرفتم،سفر از من بیرون نمی رود/من بیرون شدم از سفر ،سفر از من بیرون نمی کشد.
یحیی قائدی/۱۷بهمن۹۸/ایران ایر
بخش۲
اکنون همه مسافران جلوی دفتر ایران ایر گرد آمده اند. ناراحتی موج می زند.تحلیل ها نیز فراوان اند.بر سر بی کفایتی کارکنان و مدیران ایران ایر اتفاق نظر دارند.اما کسی مایل نبود فراتر از آن برود.و برای نمونه بپرسد که وقتی قطعه نیست،هواپیما نیست. هواپیماها کهنه اند و برخی شان از رده خارج،کارکنان دون پایه چه می توانند بکنند.
ما فشار آوردیم که باید روی کارت پروازمان مهر تاخیر بزنند تا ما بتوانیم خسارت بگیرم. دست کم برای من این چندان مهم نبود ،تنها برای فشار آوردن و حفظ سطحی از فشار با بقیه همراهی کردم.
کارمندی با دسته ای کارت پرواز پیدایش شد و آشکار شد که هواپیمایی را جایگزین کرده اند.این هواپیمایی که قرار بود نخست ما را به اصفهان ببرد، سپس باید می آمد،عده ای را به کویت می برد. حالا چهار دسته مسافر سرگردان بودند.این هواپیمایی که جایگزین کردند از چابهار می آمد و باید می رفت کیش،حالا احتمالا مسافران کیش هم سر گردان می شدند. کمی بعد کیش ی ها پرواز کردند نمی دانم تمام این داستان بود ،یا تمامش داستان.خب انسان در داستان است دیگر.
اسامی را برای تعویض کارت پرواز صدا می زدند. عین بازار بورس و یا بازار مکاره.برخی مقاومت می کردند.چون روی کارت های جدید ۴ و سی وپنج دقیقه خورده بود ، می گفتند اینگونه تاخیر را نشان نمی دهد و ما نمی توانیم خسارت بگیریم و من سخت همه را تشویق می کردم که مهر تاخیر باید روی کارت قبلی بخورد .کارمندان پافشاری می کردند که کارت قبلی را از ما پس بگیرند.
سرانجام صفی برای سوار شدن به اتوبوس تشکیل شد. عجیب مردم شتاب داشتند. من روی صندلی ایی نشستم . تا آخر صف که رسید بروم ته صف بایستم.اتوبوس به سمتهواپیما حرکت کرد.
خلبان خوش آمد گفت.از تاخیر پوزش خواست و گفت که این هواپیما هیچ مشکلی ندارد.حدود چهل دقیقه شده بود کههنوز در هواپیما نشسته بودیم.کم کم دوباره صدای مردم در آمد. حال برخی از گرما داشت بد می شد.دوباره حدس و گمان ها شروع شد.کسی می گفت این هم از اول خراب بود و فقط برای اینکه ما را ساکت کنند و یا از سالن انتطار دور کنند، آورده اند سوار این هواپیما کرده اند.کس دیگری می گفت این همان هواپیمایی که قرار بود برود استانبول و به دلیل نقص فنی نرفت .می گفت برادرش در هواپیما بوده است.
من در خواست آب و مسکن کردم.این شد که بقیه مسافر ها هم همه درخواست آب کردند.مدام دکمه "مهماندار بدو بیا"را فشار می دادند.مردم آماده بودند کسی را کتک بزنند. مدام پرسش می کردند که چرا پرواز نمی کنیم. مهمانداری گفت در ترافیک باند هستیم. اگر اجازه بدهند پرواز می کنیم .هواپیما کمی حرکت می کرد و سپس می ایستاد هر موقع ما شلوغ می کردیم کمی حرکت می کرد و دوباره می ایستاد .این بار همه دست گذاشتند روی دکمه مهماندار. من و چند نفر دیگر از جایمان برخواستیم و گفتیم که ما دیگر نمی خواهیم پرواز کنیم باید ما را پیاده کنید من کیفم را از بالا برداشتم کتم را پوشیدم و همراه عده ای دیگر آمدیم جلو. آنها مجبور شدند در را باز کنند و تازه فهمدیم که هواپیما اصلا در باند پرواز نیست و تا حالا داشتند به ما دروغ می گفتند .خلبان اعلام کرد در آخرین لحظه متوجه شده اند که یکی از موتور ها درست کار نمی کند.و کسی داد زد پس چرا گفتید در ترافیک باند پرواز هستیم. برخی از ماسوار اتوبوش شدیم و بر گشتیم به سالن خروجی .حالا ما انگار برگشته بودیم.یعنی رفته بودیم و برگشته بودیم.کسی پرسید :آقا هواپیمای کجاست؟و من مانده بودم که بگویم کجا! حالا فکر می کنم می شد گفت :"شهربازی مهر آباد"*
*مالکیت معنوی و مادی اصطلاح مال منست و هرگونه استفاده بدون پرداخت پول نقد،هیچ پی گردی ندارد.
#ایران_ایر
#یحیی_قائدی
Forwarded from ساغر جمشيدي
برای ایرانی آزاد، به نسلی آگاه
و برای تربیت این نسل، به مربیّانی متفاوت و سیستمی نوین، نیازی مبرم داریم.
فعّالیت خـِرَدِستان جریان، در راستای ایجاد تحولی عمیق و ساختن فردایی بهتر است.
با تشکر از استاد خوب مان جناب آقای دکتر یحیی قائدی که در سخت ترین روزگار بودن شان را به ما آسان می گیرند و از همراهی و کمک به ما اجتناب نمی کنند.
امیدواریم پیش کودکان و مردُم شریف و استاد بزرگوارمان، شرمسار نباشیم و هدف مان را محقق و نیّت مان را اثبات کنیم.
برای ثبت نام در دوره ی بندرعباس به پیج های زیر پیام بدهید👇🏻
@sagharjamshidi.p4c
@jariyan_unschool
و یا با شماره ی
09120579103 تماس بگیرید.
#ایران_آزاد #کودکان_ایران #برای_دانش_آموزان #برای_آینده #ایران_بانو #آموزش_نوین #تسهیلگری_فبک #یحیی_قائدی #انجمن_فبک #فلسفه_برای_کودکان #خردستان_جریان #زن_زندگی_آزادی #ایران_آگاه #ساغرجمشیدیP4C #سانازمرادی #ساغرجمشیدی
و برای تربیت این نسل، به مربیّانی متفاوت و سیستمی نوین، نیازی مبرم داریم.
فعّالیت خـِرَدِستان جریان، در راستای ایجاد تحولی عمیق و ساختن فردایی بهتر است.
با تشکر از استاد خوب مان جناب آقای دکتر یحیی قائدی که در سخت ترین روزگار بودن شان را به ما آسان می گیرند و از همراهی و کمک به ما اجتناب نمی کنند.
امیدواریم پیش کودکان و مردُم شریف و استاد بزرگوارمان، شرمسار نباشیم و هدف مان را محقق و نیّت مان را اثبات کنیم.
برای ثبت نام در دوره ی بندرعباس به پیج های زیر پیام بدهید👇🏻
@sagharjamshidi.p4c
@jariyan_unschool
و یا با شماره ی
09120579103 تماس بگیرید.
#ایران_آزاد #کودکان_ایران #برای_دانش_آموزان #برای_آینده #ایران_بانو #آموزش_نوین #تسهیلگری_فبک #یحیی_قائدی #انجمن_فبک #فلسفه_برای_کودکان #خردستان_جریان #زن_زندگی_آزادی #ایران_آگاه #ساغرجمشیدیP4C #سانازمرادی #ساغرجمشیدی
همین دیروز پریروز
یحیی قائدی/۹خرداد۱۴۰۲
نگفتمت مرو انجا که آشنات منم
هیمن هفت هشت قرن پیش مولوی گفته بود و همین دیروز پریروز احمد مسعود کوچک پسر احمد شاه مسعود بزرگ دوباره آن را گفته بود.
و من فکر کردم در هر دهی شاعرانی خفته اند و یا در انتطار خفتن و خیال برم داشت باید در پس و پیش هر دهی تندیس شاعران مرده و زنده را بر افراشت.که برافراشته ماندن نام ایران در طول قرون چقدر مدیون آنان بوده است. و سیف فرغانی که در ازبکستان زاده شده، گفته بود
"گرد سم خران شما نیز بگذرد"
و شاعری(گاهی منسوب به فردوسی) گفته بود :به یزدان که گر ما خرد داشتیم/کجا این سرانجام بد داشتیم.
و به دوستم اسفندیارتیموری که هر از گاهی غزل می سراید همین دیشب گفته بودم بیاییم برای خودمان تا زندهایم مجلس ختم بگیریم و من بر سر مزارت قصه مان را خواهم گفت و تندیست را در آغاز پردنجان برپا خواهم کرد.پیشتر گفته بودم نام دیوان شعرت را بگذار دیوان اسفند.
نگفتمت مرو انجا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم
فرهنگ و تربیت از آدم چه میسازد وقتی آدم به این پدر و پسر نگاه میکند .درک می کند، میفهمد که ادب و تربیت بود که از آنها آدمهای متفاوت ساخته و شعر مولوی و حافظ و سعدی آدم را تربیت می کند. هر دو قربانی. هر دو قربانی کتاب نخواندههای ظاهر گرا شدند یکی که شیر دره پنچشیر بود چون پدر اکنون در خاک خفته و دیگری در انتظار در خاک خفته شدن.
وگر به خشم روی صدهزار سال ز من
بهعاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقشجهان مشو راضی
که نقشبند سراپردهٔ رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم
نگفتمت که چو مرغان بهسوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سرِ چشمه صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد و خلّاق بیجهات منم
اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دان که کدخدات منم
و همین امروز صبح چنان بی تاب بودم که این را بنویسم. یک غزل حتا یک پاره کوچک آن کجاها که آدم را نمی برد چه ها که با آدم نمیکند جاهایی که نمی توان گفت ، چیز هایی که نمی توان نوشت.چون طالبان بر پیش و پس در استادهاند؛ طالبانی در بیرون مرز و طالبانی در درون.
#احمد_مسعود
#احمد_شاه_مسعود
#افغانستان
#تاجیکستان
#ایران
#یحیی_قائدی
#نگفتمت_مرو_آنجا_که_آشنات_منم
#مولوی
یحیی قائدی/۹خرداد۱۴۰۲
نگفتمت مرو انجا که آشنات منم
هیمن هفت هشت قرن پیش مولوی گفته بود و همین دیروز پریروز احمد مسعود کوچک پسر احمد شاه مسعود بزرگ دوباره آن را گفته بود.
و من فکر کردم در هر دهی شاعرانی خفته اند و یا در انتطار خفتن و خیال برم داشت باید در پس و پیش هر دهی تندیس شاعران مرده و زنده را بر افراشت.که برافراشته ماندن نام ایران در طول قرون چقدر مدیون آنان بوده است. و سیف فرغانی که در ازبکستان زاده شده، گفته بود
"گرد سم خران شما نیز بگذرد"
و شاعری(گاهی منسوب به فردوسی) گفته بود :به یزدان که گر ما خرد داشتیم/کجا این سرانجام بد داشتیم.
و به دوستم اسفندیارتیموری که هر از گاهی غزل می سراید همین دیشب گفته بودم بیاییم برای خودمان تا زندهایم مجلس ختم بگیریم و من بر سر مزارت قصه مان را خواهم گفت و تندیست را در آغاز پردنجان برپا خواهم کرد.پیشتر گفته بودم نام دیوان شعرت را بگذار دیوان اسفند.
نگفتمت مرو انجا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم
فرهنگ و تربیت از آدم چه میسازد وقتی آدم به این پدر و پسر نگاه میکند .درک می کند، میفهمد که ادب و تربیت بود که از آنها آدمهای متفاوت ساخته و شعر مولوی و حافظ و سعدی آدم را تربیت می کند. هر دو قربانی. هر دو قربانی کتاب نخواندههای ظاهر گرا شدند یکی که شیر دره پنچشیر بود چون پدر اکنون در خاک خفته و دیگری در انتظار در خاک خفته شدن.
وگر به خشم روی صدهزار سال ز من
بهعاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقشجهان مشو راضی
که نقشبند سراپردهٔ رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم
نگفتمت که چو مرغان بهسوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سرِ چشمه صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد و خلّاق بیجهات منم
اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دان که کدخدات منم
و همین امروز صبح چنان بی تاب بودم که این را بنویسم. یک غزل حتا یک پاره کوچک آن کجاها که آدم را نمی برد چه ها که با آدم نمیکند جاهایی که نمی توان گفت ، چیز هایی که نمی توان نوشت.چون طالبان بر پیش و پس در استادهاند؛ طالبانی در بیرون مرز و طالبانی در درون.
#احمد_مسعود
#احمد_شاه_مسعود
#افغانستان
#تاجیکستان
#ایران
#یحیی_قائدی
#نگفتمت_مرو_آنجا_که_آشنات_منم
#مولوی