#یئتیم_ائیوز_(عیوض) کیمدیر؟
🔶سالها قبل دکلمه شعری را شنیدم که نه اسمی از شعر میدانستم و نه از شاعر آن، ولی صدای شاعر و خود شعر به قدری برایم دلچسب بود که دنبال آن بروم. بعدها شعرهای دیگری از این شاعر شنیدم و خواندم و بیشتر با نام"یئتیم ائیواز یا عیوض" آشنا شدم ولی متاسفانه فقط در حد اسم بود. تا اینکه مدتی پیش در یکی از سایتهای #آزربایجانی یک مصاحبه هر چند ناقص با این شاعر را پیدا کردم و به کمک یکی از دوستان به فارسی ترجمه کرده و در مطلبی قرار میدهم و امیدوارم دوستان حداقل از شعرهای این شاعر لذت ببرند.
👤ائیواز برای معرفی خود میگوید:
در سال 1952 در منطقه "دوه چی" (Dəvəçi) به دنیا آمدم و در مدرسه شماره یک جعفر جبارلی (CəfərCabbarlı) در منطقه(Siyəzən) درس خواندم. 10سال بعد خدمت جنگ رفتم.21سال راننده بوده ام و از روسیه گرفته، همهء جای دنیا را گشته ام. خدای بزرگ به من نعمت صدا را ارزانی داشت وتقدیرم چنان رقم خورد که خواننده شوم ولی بعداز عمل صدایم را از دست دادم
🔹از 14 سالگی شعر میگویم و نزدیک به 4000 شعر و غزل سروده ام کتابی باعنوان #یاز_یاغیش از من به چاپ رسیده و 2-3 تا آلبوم موسیقی دارم. همهء اینها را لطف دوستان دانسته و شکر.
🔹چه شد که معروف شدید؟
با یک شعری با اسم " #یاغیش" (باران) مشهور شدم، توسط دوست مرحومم شیرعلی معلم. من در گاراژ با او 9 سال رانندگی کرده ام بعدها از آنجا رفتم. از رفتنم 25 سال میگذشت و در Qalaaltın زیر درخت نشسته بودم دیدم که یک ماشین مرسدس داخل شد و پرسید "یتیم اینجاست؟" انگشت به دهان گفتم، آره خودش است این شیرعلی است. بچه ها هم من را به اسم "یتیم" نمیشناسند ولی در گاراژ همه من را "یتیم" میشناختند و مرا "یتیم" صدا میکردند. برگشتم گفتم: آی شیرعلی! او هم برگشت و گفت چیه؟ گفتم "یتیم منم" گفت که برو دنبال کارت... "یتیم که این شکلی نبود" گفتم "بیا بیا اینجا، این منم، در فلان گاراژ رانندگی کرده ایم...".
⛈او هم جلو آمد و همدیگر را بغل کرده بوسیدیم. همانجا نشستیم برای غذا خودرن، خانمی هم همراهش آمده بود، کمی بعد باران شروع به باریدن کرد، یک قطره.. دو قطره.. سه قطره.. گفتم؛ "شیرعلی غذا خیس میشود بلند شو برویم داخل" رفتیم داخل نشستیم، پنجره را باز کردیم، دختر برگشت گفت: "تا به حال به بوی خاک فکر کرده ای؟"
🖋ناگهان یادم افتاد که 30 سال قبل دقیقا همین ماجرا برای من اتفاق افتاده..! دقیقا سال 1975 دختری را که میخواستم را دزدیدم و آوردمش "Qalaaltına"، بارانی زیباتر از این میبارید دختر برگشت گفت؛ "برویم داخل ماشین، باران میبارد. گفتم که "کجا فرار میکنی؟ ما نان را مثل خمیر خورده ایم". 30 سال برای من به عقب برگشت بلند شدم و در عرض 23 دقیقه شعر یاغیش را نوشتم. آوردم گذاشتم روی میز.
🌧خانم در دلش خواند و شروع کرد به گریه کردن. شیرعلی گفت؛ "چه نوشته ای؟ خانم گریه میکنه؟ گفتم؛ شعر نوشته ام" ... گفت؛ "پس خودت بلند بخوان". من هم خواندم. صدایم را با گوشی اش ضبط کرد، بعدها آن را پخش کردند در تمام آذربایجان، در اینترنت گذاشتند و من کم کم مشهور شدم...
⛈ #شعر_یاغیش ...
@TorkAz
🔶سالها قبل دکلمه شعری را شنیدم که نه اسمی از شعر میدانستم و نه از شاعر آن، ولی صدای شاعر و خود شعر به قدری برایم دلچسب بود که دنبال آن بروم. بعدها شعرهای دیگری از این شاعر شنیدم و خواندم و بیشتر با نام"یئتیم ائیواز یا عیوض" آشنا شدم ولی متاسفانه فقط در حد اسم بود. تا اینکه مدتی پیش در یکی از سایتهای #آزربایجانی یک مصاحبه هر چند ناقص با این شاعر را پیدا کردم و به کمک یکی از دوستان به فارسی ترجمه کرده و در مطلبی قرار میدهم و امیدوارم دوستان حداقل از شعرهای این شاعر لذت ببرند.
👤ائیواز برای معرفی خود میگوید:
در سال 1952 در منطقه "دوه چی" (Dəvəçi) به دنیا آمدم و در مدرسه شماره یک جعفر جبارلی (CəfərCabbarlı) در منطقه(Siyəzən) درس خواندم. 10سال بعد خدمت جنگ رفتم.21سال راننده بوده ام و از روسیه گرفته، همهء جای دنیا را گشته ام. خدای بزرگ به من نعمت صدا را ارزانی داشت وتقدیرم چنان رقم خورد که خواننده شوم ولی بعداز عمل صدایم را از دست دادم
🔹از 14 سالگی شعر میگویم و نزدیک به 4000 شعر و غزل سروده ام کتابی باعنوان #یاز_یاغیش از من به چاپ رسیده و 2-3 تا آلبوم موسیقی دارم. همهء اینها را لطف دوستان دانسته و شکر.
🔹چه شد که معروف شدید؟
با یک شعری با اسم " #یاغیش" (باران) مشهور شدم، توسط دوست مرحومم شیرعلی معلم. من در گاراژ با او 9 سال رانندگی کرده ام بعدها از آنجا رفتم. از رفتنم 25 سال میگذشت و در Qalaaltın زیر درخت نشسته بودم دیدم که یک ماشین مرسدس داخل شد و پرسید "یتیم اینجاست؟" انگشت به دهان گفتم، آره خودش است این شیرعلی است. بچه ها هم من را به اسم "یتیم" نمیشناسند ولی در گاراژ همه من را "یتیم" میشناختند و مرا "یتیم" صدا میکردند. برگشتم گفتم: آی شیرعلی! او هم برگشت و گفت چیه؟ گفتم "یتیم منم" گفت که برو دنبال کارت... "یتیم که این شکلی نبود" گفتم "بیا بیا اینجا، این منم، در فلان گاراژ رانندگی کرده ایم...".
⛈او هم جلو آمد و همدیگر را بغل کرده بوسیدیم. همانجا نشستیم برای غذا خودرن، خانمی هم همراهش آمده بود، کمی بعد باران شروع به باریدن کرد، یک قطره.. دو قطره.. سه قطره.. گفتم؛ "شیرعلی غذا خیس میشود بلند شو برویم داخل" رفتیم داخل نشستیم، پنجره را باز کردیم، دختر برگشت گفت: "تا به حال به بوی خاک فکر کرده ای؟"
🖋ناگهان یادم افتاد که 30 سال قبل دقیقا همین ماجرا برای من اتفاق افتاده..! دقیقا سال 1975 دختری را که میخواستم را دزدیدم و آوردمش "Qalaaltına"، بارانی زیباتر از این میبارید دختر برگشت گفت؛ "برویم داخل ماشین، باران میبارد. گفتم که "کجا فرار میکنی؟ ما نان را مثل خمیر خورده ایم". 30 سال برای من به عقب برگشت بلند شدم و در عرض 23 دقیقه شعر یاغیش را نوشتم. آوردم گذاشتم روی میز.
🌧خانم در دلش خواند و شروع کرد به گریه کردن. شیرعلی گفت؛ "چه نوشته ای؟ خانم گریه میکنه؟ گفتم؛ شعر نوشته ام" ... گفت؛ "پس خودت بلند بخوان". من هم خواندم. صدایم را با گوشی اش ضبط کرد، بعدها آن را پخش کردند در تمام آذربایجان، در اینترنت گذاشتند و من کم کم مشهور شدم...
⛈ #شعر_یاغیش ...
@TorkAz
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
الان/مراسم #تشيع_جنازه مرحوم #اسماعیل_حیدری هنرمند #آزربایجانی در آرامستان گلشن الزهرا #ماراغا
تانری رحمت ائلسین/جننت یئری اولسون
بیزه قوشولون↙️
⏩ 🆑 @TorkAz ⚡️🌹
تانری رحمت ائلسین/جننت یئری اولسون
بیزه قوشولون↙️
⏩ 🆑 @TorkAz ⚡️🌹
🔴گوگل کیبورد ، تورکی #آزربایجانی را نیز به #زبان های خود افزوده است .
🔻زبان مادری در ایران هنوز چیزی شبیه یک رویاست !
👇
@TorkAz💞👈
🔻زبان مادری در ایران هنوز چیزی شبیه یک رویاست !
👇
@TorkAz💞👈
Forwarded from ☘🌺 آزربایجان 🌺☘
#یئتیم_ائیوز_(عیوض) کیمدیر؟
🔶سالها قبل دکلمه شعری را شنیدم که نه اسمی از شعر میدانستم و نه از شاعر آن، ولی صدای شاعر و خود شعر به قدری برایم دلچسب بود که دنبال آن بروم. بعدها شعرهای دیگری از این شاعر شنیدم و خواندم و بیشتر با نام"یئتیم ائیواز یا عیوض" آشنا شدم ولی متاسفانه فقط در حد اسم بود. تا اینکه مدتی پیش در یکی از سایتهای #آزربایجانی یک مصاحبه هر چند ناقص با این شاعر را پیدا کردم و به کمک یکی از دوستان به فارسی ترجمه کرده و در مطلبی قرار میدهم و امیدوارم دوستان حداقل از شعرهای این شاعر لذت ببرند.
👤ائیواز برای معرفی خود میگوید:
در سال 1952 در منطقه "دوه چی" (Dəvəçi) به دنیا آمدم و در مدرسه شماره یک جعفر جبارلی (CəfərCabbarlı) در منطقه(Siyəzən) درس خواندم. 10سال بعد خدمت جنگ رفتم.21سال راننده بوده ام و از روسیه گرفته، همهء جای دنیا را گشته ام. خدای بزرگ به من نعمت صدا را ارزانی داشت وتقدیرم چنان رقم خورد که خواننده شوم ولی بعداز عمل صدایم را از دست دادم
🔹از 14 سالگی شعر میگویم و نزدیک به 4000 شعر و غزل سروده ام کتابی باعنوان #یاز_یاغیش از من به چاپ رسیده و 2-3 تا آلبوم موسیقی دارم. همهء اینها را لطف دوستان دانسته و شکر.
🔹چه شد که معروف شدید؟
با یک شعری با اسم " #یاغیش" (باران) مشهور شدم، توسط دوست مرحومم شیرعلی معلم. من در گاراژ با او 9 سال رانندگی کرده ام بعدها از آنجا رفتم. از رفتنم 25 سال میگذشت و در Qalaaltın زیر درخت نشسته بودم دیدم که یک ماشین مرسدس داخل شد و پرسید "یتیم اینجاست؟" انگشت به دهان گفتم، آره خودش است این شیرعلی است. بچه ها هم من را به اسم "یتیم" نمیشناسند ولی در گاراژ همه من را "یتیم" میشناختند و مرا "یتیم" صدا میکردند. برگشتم گفتم: آی شیرعلی! او هم برگشت و گفت چیه؟ گفتم "یتیم منم" گفت که برو دنبال کارت... "یتیم که این شکلی نبود" گفتم "بیا بیا اینجا، این منم، در فلان گاراژ رانندگی کرده ایم...".
⛈او هم جلو آمد و همدیگر را بغل کرده بوسیدیم. همانجا نشستیم برای غذا خودرن، خانمی هم همراهش آمده بود، کمی بعد باران شروع به باریدن کرد، یک قطره.. دو قطره.. سه قطره.. گفتم؛ "شیرعلی غذا خیس میشود بلند شو برویم داخل" رفتیم داخل نشستیم، پنجره را باز کردیم، دختر برگشت گفت: "تا به حال به بوی خاک فکر کرده ای؟"
🖋ناگهان یادم افتاد که 30 سال قبل دقیقا همین ماجرا برای من اتفاق افتاده..! دقیقا سال 1975 دختری را که میخواستم را دزدیدم و آوردمش "Qalaaltına"، بارانی زیباتر از این میبارید دختر برگشت گفت؛ "برویم داخل ماشین، باران میبارد. گفتم که "کجا فرار میکنی؟ ما نان را مثل خمیر خورده ایم". 30 سال برای من به عقب برگشت بلند شدم و در عرض 23 دقیقه شعر یاغیش را نوشتم. آوردم گذاشتم روی میز.
🌧خانم در دلش خواند و شروع کرد به گریه کردن. شیرعلی گفت؛ "چه نوشته ای؟ خانم گریه میکنه؟ گفتم؛ شعر نوشته ام" ... گفت؛ "پس خودت بلند بخوان". من هم خواندم. صدایم را با گوشی اش ضبط کرد، بعدها آن را پخش کردند در تمام آذربایجان، در اینترنت گذاشتند و من کم کم مشهور شدم...
⛈ #شعر_یاغیش ...
@TorkAz
🔶سالها قبل دکلمه شعری را شنیدم که نه اسمی از شعر میدانستم و نه از شاعر آن، ولی صدای شاعر و خود شعر به قدری برایم دلچسب بود که دنبال آن بروم. بعدها شعرهای دیگری از این شاعر شنیدم و خواندم و بیشتر با نام"یئتیم ائیواز یا عیوض" آشنا شدم ولی متاسفانه فقط در حد اسم بود. تا اینکه مدتی پیش در یکی از سایتهای #آزربایجانی یک مصاحبه هر چند ناقص با این شاعر را پیدا کردم و به کمک یکی از دوستان به فارسی ترجمه کرده و در مطلبی قرار میدهم و امیدوارم دوستان حداقل از شعرهای این شاعر لذت ببرند.
👤ائیواز برای معرفی خود میگوید:
در سال 1952 در منطقه "دوه چی" (Dəvəçi) به دنیا آمدم و در مدرسه شماره یک جعفر جبارلی (CəfərCabbarlı) در منطقه(Siyəzən) درس خواندم. 10سال بعد خدمت جنگ رفتم.21سال راننده بوده ام و از روسیه گرفته، همهء جای دنیا را گشته ام. خدای بزرگ به من نعمت صدا را ارزانی داشت وتقدیرم چنان رقم خورد که خواننده شوم ولی بعداز عمل صدایم را از دست دادم
🔹از 14 سالگی شعر میگویم و نزدیک به 4000 شعر و غزل سروده ام کتابی باعنوان #یاز_یاغیش از من به چاپ رسیده و 2-3 تا آلبوم موسیقی دارم. همهء اینها را لطف دوستان دانسته و شکر.
🔹چه شد که معروف شدید؟
با یک شعری با اسم " #یاغیش" (باران) مشهور شدم، توسط دوست مرحومم شیرعلی معلم. من در گاراژ با او 9 سال رانندگی کرده ام بعدها از آنجا رفتم. از رفتنم 25 سال میگذشت و در Qalaaltın زیر درخت نشسته بودم دیدم که یک ماشین مرسدس داخل شد و پرسید "یتیم اینجاست؟" انگشت به دهان گفتم، آره خودش است این شیرعلی است. بچه ها هم من را به اسم "یتیم" نمیشناسند ولی در گاراژ همه من را "یتیم" میشناختند و مرا "یتیم" صدا میکردند. برگشتم گفتم: آی شیرعلی! او هم برگشت و گفت چیه؟ گفتم "یتیم منم" گفت که برو دنبال کارت... "یتیم که این شکلی نبود" گفتم "بیا بیا اینجا، این منم، در فلان گاراژ رانندگی کرده ایم...".
⛈او هم جلو آمد و همدیگر را بغل کرده بوسیدیم. همانجا نشستیم برای غذا خودرن، خانمی هم همراهش آمده بود، کمی بعد باران شروع به باریدن کرد، یک قطره.. دو قطره.. سه قطره.. گفتم؛ "شیرعلی غذا خیس میشود بلند شو برویم داخل" رفتیم داخل نشستیم، پنجره را باز کردیم، دختر برگشت گفت: "تا به حال به بوی خاک فکر کرده ای؟"
🖋ناگهان یادم افتاد که 30 سال قبل دقیقا همین ماجرا برای من اتفاق افتاده..! دقیقا سال 1975 دختری را که میخواستم را دزدیدم و آوردمش "Qalaaltına"، بارانی زیباتر از این میبارید دختر برگشت گفت؛ "برویم داخل ماشین، باران میبارد. گفتم که "کجا فرار میکنی؟ ما نان را مثل خمیر خورده ایم". 30 سال برای من به عقب برگشت بلند شدم و در عرض 23 دقیقه شعر یاغیش را نوشتم. آوردم گذاشتم روی میز.
🌧خانم در دلش خواند و شروع کرد به گریه کردن. شیرعلی گفت؛ "چه نوشته ای؟ خانم گریه میکنه؟ گفتم؛ شعر نوشته ام" ... گفت؛ "پس خودت بلند بخوان". من هم خواندم. صدایم را با گوشی اش ضبط کرد، بعدها آن را پخش کردند در تمام آذربایجان، در اینترنت گذاشتند و من کم کم مشهور شدم...
⛈ #شعر_یاغیش ...
@TorkAz
Forwarded from ☘🌺 آزربایجان 🌺☘
#یئتیم_ائیوز_(عیوض) کیمدیر؟
🔶سالها قبل دکلمه شعری را شنیدم که نه اسمی از شعر میدانستم و نه از شاعر آن، ولی صدای شاعر و خود شعر به قدری برایم دلچسب بود که دنبال آن بروم. بعدها شعرهای دیگری از این شاعر شنیدم و خواندم و بیشتر با نام"یئتیم ائیواز یا عیوض" آشنا شدم ولی متاسفانه فقط در حد اسم بود. تا اینکه مدتی پیش در یکی از سایتهای #آزربایجانی یک مصاحبه هر چند ناقص با این شاعر را پیدا کردم و به کمک یکی از دوستان به فارسی ترجمه کرده و در مطلبی قرار میدهم و امیدوارم دوستان حداقل از شعرهای این شاعر لذت ببرند.
👤ائیواز برای معرفی خود میگوید:
در سال 1952 در منطقه "دوه چی" (Dəvəçi) به دنیا آمدم و در مدرسه شماره یک جعفر جبارلی (CəfərCabbarlı) در منطقه(Siyəzən) درس خواندم. 10سال بعد خدمت جنگ رفتم.21سال راننده بوده ام و از روسیه گرفته، همهء جای دنیا را گشته ام. خدای بزرگ به من نعمت صدا را ارزانی داشت وتقدیرم چنان رقم خورد که خواننده شوم ولی بعداز عمل صدایم را از دست دادم
🔹از 14 سالگی شعر میگویم و نزدیک به 4000 شعر و غزل سروده ام کتابی باعنوان #یاز_یاغیش از من به چاپ رسیده و 2-3 تا آلبوم موسیقی دارم. همهء اینها را لطف دوستان دانسته و شکر.
🔹چه شد که معروف شدید؟
با یک شعری با اسم " #یاغیش" (باران) مشهور شدم، توسط دوست مرحومم شیرعلی معلم. من در گاراژ با او 9 سال رانندگی کرده ام بعدها از آنجا رفتم. از رفتنم 25 سال میگذشت و در Qalaaltın زیر درخت نشسته بودم دیدم که یک ماشین مرسدس داخل شد و پرسید "یتیم اینجاست؟" انگشت به دهان گفتم، آره خودش است این شیرعلی است. بچه ها هم من را به اسم "یتیم" نمیشناسند ولی در گاراژ همه من را "یتیم" میشناختند و مرا "یتیم" صدا میکردند. برگشتم گفتم: آی شیرعلی! او هم برگشت و گفت چیه؟ گفتم "یتیم منم" گفت که برو دنبال کارت... "یتیم که این شکلی نبود" گفتم "بیا بیا اینجا، این منم، در فلان گاراژ رانندگی کرده ایم...".
⛈او هم جلو آمد و همدیگر را بغل کرده بوسیدیم. همانجا نشستیم برای غذا خودرن، خانمی هم همراهش آمده بود، کمی بعد باران شروع به باریدن کرد، یک قطره.. دو قطره.. سه قطره.. گفتم؛ "شیرعلی غذا خیس میشود بلند شو برویم داخل" رفتیم داخل نشستیم، پنجره را باز کردیم، دختر برگشت گفت: "تا به حال به بوی خاک فکر کرده ای؟"
🖋ناگهان یادم افتاد که 30 سال قبل دقیقا همین ماجرا برای من اتفاق افتاده..! دقیقا سال 1975 دختری را که میخواستم را دزدیدم و آوردمش "Qalaaltına"، بارانی زیباتر از این میبارید دختر برگشت گفت؛ "برویم داخل ماشین، باران میبارد. گفتم که "کجا فرار میکنی؟ ما نان را مثل خمیر خورده ایم". 30 سال برای من به عقب برگشت بلند شدم و در عرض 23 دقیقه شعر یاغیش را نوشتم. آوردم گذاشتم روی میز.
🌧خانم در دلش خواند و شروع کرد به گریه کردن. شیرعلی گفت؛ "چه نوشته ای؟ خانم گریه میکنه؟ گفتم؛ شعر نوشته ام" ... گفت؛ "پس خودت بلند بخوان". من هم خواندم. صدایم را با گوشی اش ضبط کرد، بعدها آن را پخش کردند در تمام آذربایجان، در اینترنت گذاشتند و من کم کم مشهور شدم...
⛈ #شعر_یاغیش ...
@TorkAz
🔶سالها قبل دکلمه شعری را شنیدم که نه اسمی از شعر میدانستم و نه از شاعر آن، ولی صدای شاعر و خود شعر به قدری برایم دلچسب بود که دنبال آن بروم. بعدها شعرهای دیگری از این شاعر شنیدم و خواندم و بیشتر با نام"یئتیم ائیواز یا عیوض" آشنا شدم ولی متاسفانه فقط در حد اسم بود. تا اینکه مدتی پیش در یکی از سایتهای #آزربایجانی یک مصاحبه هر چند ناقص با این شاعر را پیدا کردم و به کمک یکی از دوستان به فارسی ترجمه کرده و در مطلبی قرار میدهم و امیدوارم دوستان حداقل از شعرهای این شاعر لذت ببرند.
👤ائیواز برای معرفی خود میگوید:
در سال 1952 در منطقه "دوه چی" (Dəvəçi) به دنیا آمدم و در مدرسه شماره یک جعفر جبارلی (CəfərCabbarlı) در منطقه(Siyəzən) درس خواندم. 10سال بعد خدمت جنگ رفتم.21سال راننده بوده ام و از روسیه گرفته، همهء جای دنیا را گشته ام. خدای بزرگ به من نعمت صدا را ارزانی داشت وتقدیرم چنان رقم خورد که خواننده شوم ولی بعداز عمل صدایم را از دست دادم
🔹از 14 سالگی شعر میگویم و نزدیک به 4000 شعر و غزل سروده ام کتابی باعنوان #یاز_یاغیش از من به چاپ رسیده و 2-3 تا آلبوم موسیقی دارم. همهء اینها را لطف دوستان دانسته و شکر.
🔹چه شد که معروف شدید؟
با یک شعری با اسم " #یاغیش" (باران) مشهور شدم، توسط دوست مرحومم شیرعلی معلم. من در گاراژ با او 9 سال رانندگی کرده ام بعدها از آنجا رفتم. از رفتنم 25 سال میگذشت و در Qalaaltın زیر درخت نشسته بودم دیدم که یک ماشین مرسدس داخل شد و پرسید "یتیم اینجاست؟" انگشت به دهان گفتم، آره خودش است این شیرعلی است. بچه ها هم من را به اسم "یتیم" نمیشناسند ولی در گاراژ همه من را "یتیم" میشناختند و مرا "یتیم" صدا میکردند. برگشتم گفتم: آی شیرعلی! او هم برگشت و گفت چیه؟ گفتم "یتیم منم" گفت که برو دنبال کارت... "یتیم که این شکلی نبود" گفتم "بیا بیا اینجا، این منم، در فلان گاراژ رانندگی کرده ایم...".
⛈او هم جلو آمد و همدیگر را بغل کرده بوسیدیم. همانجا نشستیم برای غذا خودرن، خانمی هم همراهش آمده بود، کمی بعد باران شروع به باریدن کرد، یک قطره.. دو قطره.. سه قطره.. گفتم؛ "شیرعلی غذا خیس میشود بلند شو برویم داخل" رفتیم داخل نشستیم، پنجره را باز کردیم، دختر برگشت گفت: "تا به حال به بوی خاک فکر کرده ای؟"
🖋ناگهان یادم افتاد که 30 سال قبل دقیقا همین ماجرا برای من اتفاق افتاده..! دقیقا سال 1975 دختری را که میخواستم را دزدیدم و آوردمش "Qalaaltına"، بارانی زیباتر از این میبارید دختر برگشت گفت؛ "برویم داخل ماشین، باران میبارد. گفتم که "کجا فرار میکنی؟ ما نان را مثل خمیر خورده ایم". 30 سال برای من به عقب برگشت بلند شدم و در عرض 23 دقیقه شعر یاغیش را نوشتم. آوردم گذاشتم روی میز.
🌧خانم در دلش خواند و شروع کرد به گریه کردن. شیرعلی گفت؛ "چه نوشته ای؟ خانم گریه میکنه؟ گفتم؛ شعر نوشته ام" ... گفت؛ "پس خودت بلند بخوان". من هم خواندم. صدایم را با گوشی اش ضبط کرد، بعدها آن را پخش کردند در تمام آذربایجان، در اینترنت گذاشتند و من کم کم مشهور شدم...
⛈ #شعر_یاغیش ...
@TorkAz
✅آتا بابا سوزلری
✅گوزَلدی ، اوخو _ پایلاش
✅1.آغیر اوتی ، باتمان گَل
✅2.تک اَلدن، سَس چیخماز
✅3.داغ داغا یِتیشمز،
آدام آداما یتیشَر
✅4.چَچل باخار گوزگویه،
آدین قویار اوزگویه
✅5.گِچی جان هاییندا،
قصّاب پیی آختاریر
✅6.قویونی دَرین ده قازسان،
اوزون توشَرسن دایازدا
✅7.حالوا حالوا دئمه یینَن
آغیز شیرین اولماز،
یاغ دوشاب ایستییَر
✅8.گلین اویناماق باشارماز
دییَر یئر اَیریدی
✅9.سوزو آت یئره،
سوز ساحابی اوزی گوتورَر
✅10.دمیر قاپینینن تاختا قاپییا ایشی توشَر
✅11.جوجه نی پاییزین سونوندا سایاللار
✅12.آشپزکی ایکی اولدی،
آش یا شور اولار یا دوزسوز
✅13.خوروز یوخیدی،
سحر آچیلمیردی
✅14.سو گلسه ، یولون تاپار
✅15.اورکن نقدر اوزون اولسا،
آخیر گلیب دوغاناقدان سوروشاجاق
✅16.اوزگنین یاغلی سیندان،
اوز یاوانین یاخچی دی
✅17.اوزی ییخیلان آغلاماز
✅18.اوستو اورتولی بازار
دوسلوقو پوزار
✅19.آشینا آشینا چیخدی،
اوجاق باشینا
✅20.هر زادین تازاسی،
دوستون کهنه سی
✅21.خمیر چوخ سو آپارار
✅22.باغا قینین دان اولدی
قینین بَیَنمَدی
✅23.آت، طوله میخین یئردن چیخادسا،
بیرین یئره ویرار، ایکیسین اوزونه
✅24.تولکی تولکی یه بویرار
تولکی ده قویروقونا
✅25.چوخ بول، آز دانیش
✅26.آدامین اوزونون کی،
اَتین یسه ده
سوموگون آتماز
✅27.کور توددوغون، بیراخماز
✅28.آرپا اَکَن، بوغدا بیچَنمَز
✅29.قونشویا اومود اولان،
شامسیز قالار
✅30.قاشین دوزَلدَن دَییردی
ووردی گوزون چیخارددی
✅31.آز دانیش، ساز دانیش،
دوز دانیش، سوز دانیش
✅32.دوز سوز، آجی اولار
✅33.حق داشی، آغیر اولار
✅34.چیراق اوز دیبینه ایشیق سالماز
✅35.آغاج بار گتدیحجه،
باش اَیَر
✅36.قیش کِئچدی، اوزی قارالیق کوموره قالدی
✅37.باشینا بورک قویان،
بورکونه ده گَرَح یاراشا
✅38.پیشیین آغزی اَته چاتماز
دییَر اییی گلیر
✅39.یوولمامیش قاشیق تکین گیرمه آریا
✅40.اوزاق فامیل دن یاخین قونشی یاخچی دی
✅41.مچیدین قاپیسی آچیخدی
ایتین هایاسینا نه گلیب
✅42.اوزونه اوماج اوغانمیر
اوزگویه اَریشته کَسیر
✅43.بورک گَرَح کیشی باشیندا اولا
✅44.گوروشَن کَنده،
بَلَدچی لازیم دَییر
✅45.هامینی برق توتار،
بیزی فانیس
✅46.قودوخ بویَر، چولی بومَز
✅47.قودوخ ائشیک ده قالماسا ،
په یه نین قَدرین بیلمز
✅48.پارچاسینا باخ، بِئزین آل،
آناسینا باخ قیزین آل
✅49.سو گَتیرَن دییردین
گیلیفی ایسلاتدین
✅50.قمه قئنین کَسمَز
✅51.قویون قوزونون اَیاقین باسماز
✅52.ایلان ویران آلا چاتدان قورخار
✅53چوخ گَزَن آیاقا،
داش دَیَر
✅54.اَت گَتی مه میش،
کوفته ایستییر
✅55.سوغان یمه میسن،
نیه گوینور سن
✅56.قارین دویوران آشی،
گوز تانیار
✅57.سن آغا من آغا ،
گامیشلاری(جامیش)کیم ساغا
✅58.هر دده سی کور اولانا
کور اوغلو دِئمزلر.
✅59.کِئچی نین قوتوری ،
بولاغین(چشمه)گوزوندَن سو ایچَر
✅60.سووا یِئتیشمه میش،
چیرمالانیر
✅61.قوتدان قورخان
قویون ساخلیانماز
✅62.آتی دیرناقینا گورا ناللیارلار
✅63.چوبانی اوزوندن اولان
قویونی اوکوز دوغار
✅64.داما داما گول اولار ،
دادا دادا هئچ اولار
✅65.چوخ گَزَن چوخ بولَر
چوخ یاشیان چوخ بولمَز
✅66.آتی آتین یانینا باغلاسان،
هم رنگ اولماسا هم خوی اولار
✅فرزندان خود را با زبان و فرهنگ و تاریخ #تورکی و #آزربایجانی تربیت کنید.
📓 @TorkAz
✅گوزَلدی ، اوخو _ پایلاش
✅1.آغیر اوتی ، باتمان گَل
✅2.تک اَلدن، سَس چیخماز
✅3.داغ داغا یِتیشمز،
آدام آداما یتیشَر
✅4.چَچل باخار گوزگویه،
آدین قویار اوزگویه
✅5.گِچی جان هاییندا،
قصّاب پیی آختاریر
✅6.قویونی دَرین ده قازسان،
اوزون توشَرسن دایازدا
✅7.حالوا حالوا دئمه یینَن
آغیز شیرین اولماز،
یاغ دوشاب ایستییَر
✅8.گلین اویناماق باشارماز
دییَر یئر اَیریدی
✅9.سوزو آت یئره،
سوز ساحابی اوزی گوتورَر
✅10.دمیر قاپینینن تاختا قاپییا ایشی توشَر
✅11.جوجه نی پاییزین سونوندا سایاللار
✅12.آشپزکی ایکی اولدی،
آش یا شور اولار یا دوزسوز
✅13.خوروز یوخیدی،
سحر آچیلمیردی
✅14.سو گلسه ، یولون تاپار
✅15.اورکن نقدر اوزون اولسا،
آخیر گلیب دوغاناقدان سوروشاجاق
✅16.اوزگنین یاغلی سیندان،
اوز یاوانین یاخچی دی
✅17.اوزی ییخیلان آغلاماز
✅18.اوستو اورتولی بازار
دوسلوقو پوزار
✅19.آشینا آشینا چیخدی،
اوجاق باشینا
✅20.هر زادین تازاسی،
دوستون کهنه سی
✅21.خمیر چوخ سو آپارار
✅22.باغا قینین دان اولدی
قینین بَیَنمَدی
✅23.آت، طوله میخین یئردن چیخادسا،
بیرین یئره ویرار، ایکیسین اوزونه
✅24.تولکی تولکی یه بویرار
تولکی ده قویروقونا
✅25.چوخ بول، آز دانیش
✅26.آدامین اوزونون کی،
اَتین یسه ده
سوموگون آتماز
✅27.کور توددوغون، بیراخماز
✅28.آرپا اَکَن، بوغدا بیچَنمَز
✅29.قونشویا اومود اولان،
شامسیز قالار
✅30.قاشین دوزَلدَن دَییردی
ووردی گوزون چیخارددی
✅31.آز دانیش، ساز دانیش،
دوز دانیش، سوز دانیش
✅32.دوز سوز، آجی اولار
✅33.حق داشی، آغیر اولار
✅34.چیراق اوز دیبینه ایشیق سالماز
✅35.آغاج بار گتدیحجه،
باش اَیَر
✅36.قیش کِئچدی، اوزی قارالیق کوموره قالدی
✅37.باشینا بورک قویان،
بورکونه ده گَرَح یاراشا
✅38.پیشیین آغزی اَته چاتماز
دییَر اییی گلیر
✅39.یوولمامیش قاشیق تکین گیرمه آریا
✅40.اوزاق فامیل دن یاخین قونشی یاخچی دی
✅41.مچیدین قاپیسی آچیخدی
ایتین هایاسینا نه گلیب
✅42.اوزونه اوماج اوغانمیر
اوزگویه اَریشته کَسیر
✅43.بورک گَرَح کیشی باشیندا اولا
✅44.گوروشَن کَنده،
بَلَدچی لازیم دَییر
✅45.هامینی برق توتار،
بیزی فانیس
✅46.قودوخ بویَر، چولی بومَز
✅47.قودوخ ائشیک ده قالماسا ،
په یه نین قَدرین بیلمز
✅48.پارچاسینا باخ، بِئزین آل،
آناسینا باخ قیزین آل
✅49.سو گَتیرَن دییردین
گیلیفی ایسلاتدین
✅50.قمه قئنین کَسمَز
✅51.قویون قوزونون اَیاقین باسماز
✅52.ایلان ویران آلا چاتدان قورخار
✅53چوخ گَزَن آیاقا،
داش دَیَر
✅54.اَت گَتی مه میش،
کوفته ایستییر
✅55.سوغان یمه میسن،
نیه گوینور سن
✅56.قارین دویوران آشی،
گوز تانیار
✅57.سن آغا من آغا ،
گامیشلاری(جامیش)کیم ساغا
✅58.هر دده سی کور اولانا
کور اوغلو دِئمزلر.
✅59.کِئچی نین قوتوری ،
بولاغین(چشمه)گوزوندَن سو ایچَر
✅60.سووا یِئتیشمه میش،
چیرمالانیر
✅61.قوتدان قورخان
قویون ساخلیانماز
✅62.آتی دیرناقینا گورا ناللیارلار
✅63.چوبانی اوزوندن اولان
قویونی اوکوز دوغار
✅64.داما داما گول اولار ،
دادا دادا هئچ اولار
✅65.چوخ گَزَن چوخ بولَر
چوخ یاشیان چوخ بولمَز
✅66.آتی آتین یانینا باغلاسان،
هم رنگ اولماسا هم خوی اولار
✅فرزندان خود را با زبان و فرهنگ و تاریخ #تورکی و #آزربایجانی تربیت کنید.
📓 @TorkAz
سرگذشت یک #تورک درتهران
درشبی سرد دریکی از بیمارستانهای تبریز به دنیا آمدم
شور و شوق عجیبی درخانواده بوجود آمد
فرزند اول_نوه اول،
اینها عواملی بودتا من چشم و چراغ خانواده شوم.
در #تبریز خانواده ما همه #تورکی صحبت میکردند
البته خانواده هایی بودند که برای20گرفتن فرزندشان در انشای فارسی
با فرزند خود فارسی صحبت میکردند.
شاید آنها هم تقصیری نداشتند.
سیستم، سیستم بیرحمی بود.
متوجه شدیم کار پدرم به #تهران منتقل شده و ما هم باید میرفتیم.
تهران که رسیدم در ابتدا برایم خیلی جالب بود،
آدمهای جورباجور، شهربزرگ، زبانی جدید.
این زبان را بارها شنیده بودم.
تلویزیون منبع اصلی این زبان برای من بود.
در ذهن من یک #فارس همان چیزی بود که تلویزیون به خورد من میداد،
باسواد _شیک و پولدار.
در محله مان ساکن شدیم.
مثل همیشه همانند زمانی که در تبریز بودیم برای بازی به کوچه رفتم.
به گرمی ازم پذیرایی کردن.
آنها هم میدانستند که من #آزربایجانی هستم،
چون شماره #پلاک ماشینمان تبریز بود و لهجه تورکی من هنگام صحبت کردن به فارسی.
بعضی کلمات آنها برایم ناآشنا بود.،
اما متوجه میشدم.
درعالم کودکی با آنها بازی کردم.
کم حرف میزدم
بقول پدرم که میگفت تو چرا اینقدر در تهران کم حرف میزنی و جواب من این بود که من فارسی بلد نیستم.
به اصرار خانوده ام برای برقراری ارتباط با بچه ها سعی در یادگیری فارسی کردم.
روز اول مهر شد و من به مدرسه رفتم.
فارسی را با لهجه صحبت میکردم.
گاهی بچه ها نیش خندی میزدند.
اما برایم مهم نبود.
معلم با روی خوش آمد.
بی مقدمه از بچه ها پرسید که در آینده میخواهید چکاره شوید؟
بچه ها یا دکتر میگفتند ویا مهندس و البته همراه با فوتبالیست شدن.
اما جواب من متفاوت بود،
من میخواستم رئیس جمهور شوم.
بسیاری از بچه های هم سن وسال من معنی رئیس جمهور را هم نمیدانستند.
معلم جا خورده بود گفت:
آفرین رئیس جمهور.
یکی از بچه ها گفت:
توهنوز فارسی صحبت کردن را بلد نیستی و همه خندیدند.
صندلی بغل دستی من پسری مهربان به نام رضا بود من به او ریضا میگفتم.
او هم میخندید.
یک روز معلممان از دست من عصبانی شد.
گفت تو چرا فارسی یاد نمیگیری
چرا به بشقاب میگویی بشگاب
چرا به مداد میگویی میداد؟
کمی خجالت کشیدم.
معلم تندتند وبا عصبانیت گفت
چرا جواب نمیدهی.
سیلی محکمی بر گوش من زد.
بغض گلویم را گرفت.
همه خندیدند.
معلم مرا از کلاس بیرون کرد و گفت تا زمانیکه #درست_حرف_زدن را یاد نگرفتی، حق نشستن در کلاس را نداری.
بغض عجیبی را حس میکردم.
کم کم اشکهایم سرازیر شد.
صورت بچههایی که به من میخندیدند،
سیلی معلم،ندانستن فارسی،
ترس از #بی_سوادی
بی سواد بودن #تورکها در تلویزیون،
همه در حال گذر ازجلوی چشمانم بود.
ناگهان بغضم را قورت دادم
اما بغضم را همراه زبانم قورت دادم.
آری من زبانم را قورت دادم.
دیگر عزمی کردم برای بدون لهجه شدن و برای فرار از تمسخر.
برای فرار از سیلی
برای فرار از بیسوادی
از مدرسه تا خانه ما20دقیقه راه بود،
من درعرض5دقیقه و گریان به خانه رسیدم.
مادرم را که دیدم در آغوش او گریستم.
مادرم فکر کرد که با بچه ها دعوایم شده ومرا دلداری داد.
هر روز فارسی را تمرین میکردم
به نوع حرکت لب و دهان دوستانم نگاه میکردم
حتی تن صدایم هم تغییر دادم
تا من هم باسواد و آقا دکتر شوم.
کلاس دوم در انتظار من بود.
من دیگر کاملا فارس شده بودم.
حتی در خانه هم فارسی حرف میزدم
اما پدرم تورکی با من صحبت میکرد.
من درفکر تسخیر همه جا بودم.
میخواستم بیشتر بدانم.
کره جغرافیا اولین چیزی بود که مرا راحتتر با محیط بیرون آشنا میکرد.
علاقه من برای شناختن باعث شد تا در دو روز، پایتخت تمام کشورها را حفظ کنم.
اما در این میان در بالای #سر_ایران نامی آشنا را دیدم
#آزربایجان
از پدر پرسیدم
مگر ما آزربایجان نیستیم
پس این چیست!؟
پدرم گفت هردو آزربایجان است.
پرسیدم اگر هر دو آزربایجان است
پس چرا جدا از هم هستند!؟
مگر این خط سیاه مرز کشورها نیست.
پدرم جواب داد
بله عزیزم اما آنها مستقل هستن.
البته پدرم توضیحاتی داد و من بسیاری از آنها را درک و متوجه نشدم.
به پدرم گفتم آنها هم فارس هستند!
پدرم گفت نه آنها تورک هستند.
گفتم مثل ما!؟
گفت بله
گفتم فارسی بلد هستند!؟
گفت نه نه.
گفتم پس آنها چطوری درس میخوانند؟
گفت #تورکی
تعجب کردم_مگر میشود
پرسیدم پس ما چرا تورکی درس نمیخوانیم؟
پدرم جوابی نداشت
تنها سکوت
در ذهن خود پایتخت کشورها را مرور میکردم.
ناگهان باخود اندیشیدم و گفتم مگر یک خط سیاه (مرز)چقدر قدرت دارد که یکسوی خط میتواند تورکی درس بخواند
و سوی دیگر نه!؟
موضوع جالبی بود.
فردای آنروز از معلممان پرسیدم که چرا ما #تورکی درس نمیخوانیم!؟
جواب معلم این بود:
#زبان_فارسی زبانی کامل و عامل اتحاد #ایرانیهاست!!!
در حالیکه چنین نباید باشد ....
#مشق_انگلیس
@TorkAz
درشبی سرد دریکی از بیمارستانهای تبریز به دنیا آمدم
شور و شوق عجیبی درخانواده بوجود آمد
فرزند اول_نوه اول،
اینها عواملی بودتا من چشم و چراغ خانواده شوم.
در #تبریز خانواده ما همه #تورکی صحبت میکردند
البته خانواده هایی بودند که برای20گرفتن فرزندشان در انشای فارسی
با فرزند خود فارسی صحبت میکردند.
شاید آنها هم تقصیری نداشتند.
سیستم، سیستم بیرحمی بود.
متوجه شدیم کار پدرم به #تهران منتقل شده و ما هم باید میرفتیم.
تهران که رسیدم در ابتدا برایم خیلی جالب بود،
آدمهای جورباجور، شهربزرگ، زبانی جدید.
این زبان را بارها شنیده بودم.
تلویزیون منبع اصلی این زبان برای من بود.
در ذهن من یک #فارس همان چیزی بود که تلویزیون به خورد من میداد،
باسواد _شیک و پولدار.
در محله مان ساکن شدیم.
مثل همیشه همانند زمانی که در تبریز بودیم برای بازی به کوچه رفتم.
به گرمی ازم پذیرایی کردن.
آنها هم میدانستند که من #آزربایجانی هستم،
چون شماره #پلاک ماشینمان تبریز بود و لهجه تورکی من هنگام صحبت کردن به فارسی.
بعضی کلمات آنها برایم ناآشنا بود.،
اما متوجه میشدم.
درعالم کودکی با آنها بازی کردم.
کم حرف میزدم
بقول پدرم که میگفت تو چرا اینقدر در تهران کم حرف میزنی و جواب من این بود که من فارسی بلد نیستم.
به اصرار خانوده ام برای برقراری ارتباط با بچه ها سعی در یادگیری فارسی کردم.
روز اول مهر شد و من به مدرسه رفتم.
فارسی را با لهجه صحبت میکردم.
گاهی بچه ها نیش خندی میزدند.
اما برایم مهم نبود.
معلم با روی خوش آمد.
بی مقدمه از بچه ها پرسید که در آینده میخواهید چکاره شوید؟
بچه ها یا دکتر میگفتند ویا مهندس و البته همراه با فوتبالیست شدن.
اما جواب من متفاوت بود،
من میخواستم رئیس جمهور شوم.
بسیاری از بچه های هم سن وسال من معنی رئیس جمهور را هم نمیدانستند.
معلم جا خورده بود گفت:
آفرین رئیس جمهور.
یکی از بچه ها گفت:
توهنوز فارسی صحبت کردن را بلد نیستی و همه خندیدند.
صندلی بغل دستی من پسری مهربان به نام رضا بود من به او ریضا میگفتم.
او هم میخندید.
یک روز معلممان از دست من عصبانی شد.
گفت تو چرا فارسی یاد نمیگیری
چرا به بشقاب میگویی بشگاب
چرا به مداد میگویی میداد؟
کمی خجالت کشیدم.
معلم تندتند وبا عصبانیت گفت
چرا جواب نمیدهی.
سیلی محکمی بر گوش من زد.
بغض گلویم را گرفت.
همه خندیدند.
معلم مرا از کلاس بیرون کرد و گفت تا زمانیکه #درست_حرف_زدن را یاد نگرفتی، حق نشستن در کلاس را نداری.
بغض عجیبی را حس میکردم.
کم کم اشکهایم سرازیر شد.
صورت بچههایی که به من میخندیدند،
سیلی معلم،ندانستن فارسی،
ترس از #بی_سوادی
بی سواد بودن #تورکها در تلویزیون،
همه در حال گذر ازجلوی چشمانم بود.
ناگهان بغضم را قورت دادم
اما بغضم را همراه زبانم قورت دادم.
آری من زبانم را قورت دادم.
دیگر عزمی کردم برای بدون لهجه شدن و برای فرار از تمسخر.
برای فرار از سیلی
برای فرار از بیسوادی
از مدرسه تا خانه ما20دقیقه راه بود،
من درعرض5دقیقه و گریان به خانه رسیدم.
مادرم را که دیدم در آغوش او گریستم.
مادرم فکر کرد که با بچه ها دعوایم شده ومرا دلداری داد.
هر روز فارسی را تمرین میکردم
به نوع حرکت لب و دهان دوستانم نگاه میکردم
حتی تن صدایم هم تغییر دادم
تا من هم باسواد و آقا دکتر شوم.
کلاس دوم در انتظار من بود.
من دیگر کاملا فارس شده بودم.
حتی در خانه هم فارسی حرف میزدم
اما پدرم تورکی با من صحبت میکرد.
من درفکر تسخیر همه جا بودم.
میخواستم بیشتر بدانم.
کره جغرافیا اولین چیزی بود که مرا راحتتر با محیط بیرون آشنا میکرد.
علاقه من برای شناختن باعث شد تا در دو روز، پایتخت تمام کشورها را حفظ کنم.
اما در این میان در بالای #سر_ایران نامی آشنا را دیدم
#آزربایجان
از پدر پرسیدم
مگر ما آزربایجان نیستیم
پس این چیست!؟
پدرم گفت هردو آزربایجان است.
پرسیدم اگر هر دو آزربایجان است
پس چرا جدا از هم هستند!؟
مگر این خط سیاه مرز کشورها نیست.
پدرم جواب داد
بله عزیزم اما آنها مستقل هستن.
البته پدرم توضیحاتی داد و من بسیاری از آنها را درک و متوجه نشدم.
به پدرم گفتم آنها هم فارس هستند!
پدرم گفت نه آنها تورک هستند.
گفتم مثل ما!؟
گفت بله
گفتم فارسی بلد هستند!؟
گفت نه نه.
گفتم پس آنها چطوری درس میخوانند؟
گفت #تورکی
تعجب کردم_مگر میشود
پرسیدم پس ما چرا تورکی درس نمیخوانیم؟
پدرم جوابی نداشت
تنها سکوت
در ذهن خود پایتخت کشورها را مرور میکردم.
ناگهان باخود اندیشیدم و گفتم مگر یک خط سیاه (مرز)چقدر قدرت دارد که یکسوی خط میتواند تورکی درس بخواند
و سوی دیگر نه!؟
موضوع جالبی بود.
فردای آنروز از معلممان پرسیدم که چرا ما #تورکی درس نمیخوانیم!؟
جواب معلم این بود:
#زبان_فارسی زبانی کامل و عامل اتحاد #ایرانیهاست!!!
در حالیکه چنین نباید باشد ....
#مشق_انگلیس
@TorkAz