تشویش
247 subscribers
336 photos
51 videos
6 files
181 links
تشویش هزار " آیا"، وسواس هزار "اما"
کوریم و نمی‌بینیم ، ورنه همه بیماریم

..حسین منزوی..
Download Telegram
این که پیرانه‌سرم صحبت یوسف بنواخت
اجر صبری‌ست که در کلبهٔ احزان کردم

#غزل۳۱۹
#حافظ
ندارم دستت از دامن، به جز در خاک و آن دم هم
که بر خاکم روان گردی، بگیرد دامنت گردم

#غزل۳۱۸
#حافظ
اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود
در مکتب غم تو چنین نکته‌دان شدم...

#غزل۳۲۱
#حافظ
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایهٔ عنایت...

#حافظ
پاسبان حرم دل
شجریان
‍ پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم...

#غزل۳۲۴
#حافظ
پروانه‌ی او گر رسدم در طلب جان
چون شمع همان‌دم به دمی جان بسپارم

گر قلب دلم را ننهد دوست عیاری
من نقد روان در دمش از دیده شمارم

#غزل۳۲۵❤️
#حافظ

پ‌.ن: این شعرش کلا آرایه‌های جالبی داره که تو کامنتاش گفته؛ معنی اصلی و فرعی ایهام‌های این دو بیتش رو اوردم اینجا:
پروانه = مجوز، پروانه
"دَم" دوم = لحظه، نفس
قلب = تقلبی، قلب!
روان = جاری، روح
همتم بدرقهٔ راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم...

#غزل۳۲۸
#حافظ
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی‌سپرم

چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست
بنفشه‌زار شود تربتم چو درگذرم

بر آستان مرادت گشاده‌ام در چشم
که یک نظر فکنی، خود فکندی از نظرم!

چه شکر گویمت ای خیل غم؟ عفاک‌الله!
که روز بی‌کسی آخر نمی‌روی ز سرم

غلام مردم چشمم، که با سیاه‌دلی
هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم

به هر نظر بت ما جلوه می‌کند، لیکن
کس این کرشمه نبیند که من همی‌‌نگرم


به خاک حافظ اگر یار بگذرد چون باد
ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم

#غزل۳۳۰❤️
#حافظ
Begoo Begoo (Symphonic Odyssey 2020 Live) (بگو بگو (سمفونیک اُدیسه…
Mohsen Namjoo
من از دیار حبیبم، نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم...

#غزل۳۳۳
#حافظ
آن‌دم که به یک خنده دهم جان چو صراحی
مستان تو خواهم که گزارند نمازم

#غزل۳۳۴
#حافظ

پ.ن:
ایهام مستان: چشم‌های مست و کسانی که مست شراب معشوق‌اند
سزای تکیه‌گهت منظری نمی‌بینم
منم ز عالم و این گوشهٔ معین چشم...

#غزل۳۳۹
#حافظ

پ.ن:
شاه‌نشین چشم من، تکیه‌گه خیال توست...
بدین بدحالی افکندی مرا ای چشم تر آخر
چه بودی گر رخ نیکوی او هرگز نمی‌دیدی؟

غزل ۳۸۴
#وحشی_بافقی

پ.ن:
نخست روز که دیدم رخ تو، دل می‌گفت
اگر رسد خللی، خون من به گردن چشم

#حافظ
این جانِ عاریت که به حافظ سپرد دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم :)

#غزل۳۵۱
#حافظ