استبداد
و توسعه نیافتگی
اندیشه ترقی و مساله توسعه یافتگی، از دغدغههای مهم در تاریخ معاصر ایران است. کتابهای #تاریخ_بیداری_ایرانیان، "تحفه العالم"، "خلقیات ما ایرانیان"، "نخستین رویاروییهای اندیشه گران ایرانی"، #جامعه_شناسی_نخبه_کشی، "جامعه شناسی خودمانی"، "چرا ایران عقب ماند و غرب پبش رفت؟"، "موانع توسعه سیاسی ایران"، از جمله آثاری است که به مساله توسعه یافتگی ایران پرداخته است.
اگر چه گفتگوهای #عباس_میرزا با #ژوبر فرانسوی و مساله چه باید کرد، از اولین روایتها در مقوله نوسازی ایران است اما سوگمندانه از گذشته تا هنوز، یک مثلثِ بازدارندگی، موجب بازماندگی ما از توسعه و تجدد شده است. مثلث #استعمار، #استبداد و #اندیشههای_ارتجاعی و واپس گرا.
نمی شود منکر عامل بیرونی و نقش استعمار روس، انگلیس و امریکا بود، این را فکتهای تاریخی و قراردادهای استعماری چون ترکمنچای، رژی،(۱۹۱۵)،(۱۹۱۹)،(۱۹۲۱) میگوید اما دو مانع و بازدارندگی داخلی یعنی استبداد و اندیشه واپس گرا نیز در رویارویی با نوگرایی نقش مهمی داشته اند. ساختار استبداد و اندیشه ارتجاع، فکر تجدد را سرکوب و مخذول ساخته است. این که همه چیز باید به صلاحدید، استصواب، استحضار و امضای قدرت مطلقه برسد، بخشی از قصه پر غصه توسعه نیافتگی ما است. #ناصرالدین_شاه، نماد یک قدرت مطلقه میگفت:
"رعیت به جز دعا گویی، حق دیگری ندارد" و این که "ما با هیچ کس جز رعیت خود، سَرِ دعوا نداریم".
این استبداد دهشتناک، در بسیاری از مواقع، موید به تاییدات الهی و خوابهای خیالی نیز بوده است. در واقع تفسیر دینی و ماورائی قدرت حاکم و ظل ا.. و نماینده خدا خواندن، موجب انسداد و استبداد بیشتری بوده است.
قائم مقام، امیرکبیر و آنان که اندیشه تجدد و تغییر داشتند، منسوب به بیگانه میشدند یا آن که به بیدینی یا بددینی یا نو دینی، متهم میشدند. برچسبهای ناچسبی که سالهای سال، دستگاه سخن پراکنی و ماشین متهم سازی ، اهالی دانش و دانایی را مخذول و معزول ساخته است.
استبداد یکی از خصلتهای مصیبت بار در تاریخ چند هزار ساله سیاست و حکومت در ایران است. استبدادِ حاکمیت، موجب فلاکتهایی چون #نخبه_کشی و باز داشتن از شکوفایی استعداد، بحران مشروعیت و فاصله میان مردم و حکومت، گریز از مرکزی و تحقیر قومیتها و اقلیتها، بازیگری و ریاکاری، فرار مغزها و از دست رفتن ذخائر، منابع و سرمایههای اجتماعی شده است. از دیگر آسیبها در ساختار استبدادی، رونق #تملق_گویی و چاپلوسی است. انسانهایی متملق و مدیحه گو که معمولا مزور و متلوناند و هر روز به رنگی در میآیند و دارای یک شخصِیت نامتشخص هستند. بازیگرانی که ظاهری بسیار متفاوت از باطن دارند. در ساختار استبدادی، مدیحه گویی و منقبت خوانی، در حوزه اندیشه ورزی و نظام سیاسی نیز میتواند پدیدار شود. هنگامی که یک مکتب فکری و نظام معرفتی، بجای خردورزی، پرسشگری، استدلال کردن و برهان داشتن، به بیان کرامات، مناقب، منقولات، مسموعات، حدسیات و فرعیات، خواب گزاری و رمالی روی میآورد. وقتی در یک ساختار سیاسی، کار آمدی، توانمندی، پاسخگویی، آمد و شد و گردش نخبگان، جای خود را به بی کفایتی، فرافکنی و متهم کردن این و آن بدهد، نتیجهاش مداحی، منقبت سازی و ستایش گری میشود.
#محسن_دوازده_امامی
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
و توسعه نیافتگی
اندیشه ترقی و مساله توسعه یافتگی، از دغدغههای مهم در تاریخ معاصر ایران است. کتابهای #تاریخ_بیداری_ایرانیان، "تحفه العالم"، "خلقیات ما ایرانیان"، "نخستین رویاروییهای اندیشه گران ایرانی"، #جامعه_شناسی_نخبه_کشی، "جامعه شناسی خودمانی"، "چرا ایران عقب ماند و غرب پبش رفت؟"، "موانع توسعه سیاسی ایران"، از جمله آثاری است که به مساله توسعه یافتگی ایران پرداخته است.
اگر چه گفتگوهای #عباس_میرزا با #ژوبر فرانسوی و مساله چه باید کرد، از اولین روایتها در مقوله نوسازی ایران است اما سوگمندانه از گذشته تا هنوز، یک مثلثِ بازدارندگی، موجب بازماندگی ما از توسعه و تجدد شده است. مثلث #استعمار، #استبداد و #اندیشههای_ارتجاعی و واپس گرا.
نمی شود منکر عامل بیرونی و نقش استعمار روس، انگلیس و امریکا بود، این را فکتهای تاریخی و قراردادهای استعماری چون ترکمنچای، رژی،(۱۹۱۵)،(۱۹۱۹)،(۱۹۲۱) میگوید اما دو مانع و بازدارندگی داخلی یعنی استبداد و اندیشه واپس گرا نیز در رویارویی با نوگرایی نقش مهمی داشته اند. ساختار استبداد و اندیشه ارتجاع، فکر تجدد را سرکوب و مخذول ساخته است. این که همه چیز باید به صلاحدید، استصواب، استحضار و امضای قدرت مطلقه برسد، بخشی از قصه پر غصه توسعه نیافتگی ما است. #ناصرالدین_شاه، نماد یک قدرت مطلقه میگفت:
"رعیت به جز دعا گویی، حق دیگری ندارد" و این که "ما با هیچ کس جز رعیت خود، سَرِ دعوا نداریم".
این استبداد دهشتناک، در بسیاری از مواقع، موید به تاییدات الهی و خوابهای خیالی نیز بوده است. در واقع تفسیر دینی و ماورائی قدرت حاکم و ظل ا.. و نماینده خدا خواندن، موجب انسداد و استبداد بیشتری بوده است.
قائم مقام، امیرکبیر و آنان که اندیشه تجدد و تغییر داشتند، منسوب به بیگانه میشدند یا آن که به بیدینی یا بددینی یا نو دینی، متهم میشدند. برچسبهای ناچسبی که سالهای سال، دستگاه سخن پراکنی و ماشین متهم سازی ، اهالی دانش و دانایی را مخذول و معزول ساخته است.
استبداد یکی از خصلتهای مصیبت بار در تاریخ چند هزار ساله سیاست و حکومت در ایران است. استبدادِ حاکمیت، موجب فلاکتهایی چون #نخبه_کشی و باز داشتن از شکوفایی استعداد، بحران مشروعیت و فاصله میان مردم و حکومت، گریز از مرکزی و تحقیر قومیتها و اقلیتها، بازیگری و ریاکاری، فرار مغزها و از دست رفتن ذخائر، منابع و سرمایههای اجتماعی شده است. از دیگر آسیبها در ساختار استبدادی، رونق #تملق_گویی و چاپلوسی است. انسانهایی متملق و مدیحه گو که معمولا مزور و متلوناند و هر روز به رنگی در میآیند و دارای یک شخصِیت نامتشخص هستند. بازیگرانی که ظاهری بسیار متفاوت از باطن دارند. در ساختار استبدادی، مدیحه گویی و منقبت خوانی، در حوزه اندیشه ورزی و نظام سیاسی نیز میتواند پدیدار شود. هنگامی که یک مکتب فکری و نظام معرفتی، بجای خردورزی، پرسشگری، استدلال کردن و برهان داشتن، به بیان کرامات، مناقب، منقولات، مسموعات، حدسیات و فرعیات، خواب گزاری و رمالی روی میآورد. وقتی در یک ساختار سیاسی، کار آمدی، توانمندی، پاسخگویی، آمد و شد و گردش نخبگان، جای خود را به بی کفایتی، فرافکنی و متهم کردن این و آن بدهد، نتیجهاش مداحی، منقبت سازی و ستایش گری میشود.
#محسن_دوازده_امامی
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram
🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
#ماکیاول، فیلسوف و نظریه پرداز ایتالیایی قرن پانزدهم است. کتابِ #شهریار او از پر سر و صداترین نوشتهها در حوزه اندیشه سیاسی است. او یک سیاستمدار حسابگر است که نگاهی واقع گرا به #قدرت دارد. او سیاست را دانش و فن قدرت و رسالت سیاست مدار را رسیدن به قدرت و حفظ آن به هر وسیله ممکن میداند. ماکیاول معتقد است دستیابی به قدرت، محدود و مشروط به امور اخلاقی نیست و برای حفظ قدرت، میتوان به هر شرارتی دست زد. ماکیاول، دین را تابع حکومت و قدرت میداند.
#معاویه هم ماکیاولی بود در قرن هفتم میلادی. او بسان یک سیاستمدار حسابگر، حفظ قدرت را به هر شیوه، حتی با سوء استفاده و #ابزاری_ساختن_دین، مشروع میدانست.
او در سال بیست هجری، به امارت و فرمانروایی شام منصوب شد و پس از کشته شدن امام علی بدست یک دین باور افراطی(ابن ملجم) در سال چهلم هجری، به خلافت رسید. او خود را امیرالمومنین و حاکم نظام اسلامی دانست. معاویه، #سیاست_مداری_بدعت_گذار در نظام اسلامی است. ماکیاولیسم معاویه، سود جستن از شیوههایی است که در سیره پیامبر و منش و روش پیشوایان راستین پیشین نبود.
او، اولین کسی است که محافظ داشتن را معمول و مرسوم ساخت. ساختن مَقصوره و خطبه خواندن در مقصوره(حِفاظ)، ساختن قصر سبز و زندگی در محلی مجلل و ممتاز و مجزای از دیگران، از بدعتها و نوآوریهای اوست. از دیگر بدعتها و حسابگریهای او، تبدیل خلافت به سلطنت است.
👈او اولین کسی است که فرزند خود را #جانشین خواند و در این راه، هزینههای زیادی صرف کرد. افراد زیادی تطمیع و حتی تهدید میشدند تا برای بیعت و ابراز ارادت، به شام، مرکز حکومت، اعزام شوند.
معاویه، دین را تابع قدرت و حکومت ساخته بود. دستگاه سخن پراکنی و تبلیغاتی پر قدرت او با تعابیر و برچسبهای دینی، مخالفان را تحقیر، تفسیق، تهدید و تکفیر میکرد. آنها عدالت خواهانی چون امام علی را بیدین میخواندند. معاویه از تجارت و بیزنس با دین و بازیگری با باورهای دینی، بسیار سود برد. او پول میداد و دین میخرید. موافقان و همراهان خویش را مساعدتهای مالی میکرد و آنها را به معافیتها و بخششهای بسیار، وعده میداد. میگفت اگر به اردوگاه ما بیایید و دست در دست ما بگذارید، ما مخالفان دین خدا را، قلع و قمع میکنیم و به شما همراهان، با سالی دوبار مساعده و یارانه، یاری میدهیم و بخششهای همیشگی و بسیار، برای شما خواهیم داشت. خداوند ما و شما را از کسانی قرار دهد که به ندای حق پاسخ میدهند و حق را میشناسند و باطل را ناپسند میدانند. این متن نامه معاویه برای همراهان خویش در بصره است که ثقفی کوفی، مورخ قرن سوم، در کتاب "الغارات" آورده است:
من عبدالله، معاویه، امیر المومنین، الی من قرء علیه کتابی هذا..فانا و ایاکم علی امر هدی واضح و سبیل مستقیم، انکم ان جامعتمونا طفئت النائرة و اجتمعت الکلمه و استقامت امر هذه الامة..ان لکم علی ان اعمل فیکم بالکتاب و ان اعطیکم فی السنة عطاءین و لا احتمل من فیئکم ابداَ ..فسارعوا الی ما تدعون الیه –رحمکم الله..جعلنا الله و ایاکم ممن یجیب الی الحق و یعرفه و ینکر الباطل و یجحده. الغارات، ثقفی کوفی
#محسن_دوازده_امامی
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
#معاویه هم ماکیاولی بود در قرن هفتم میلادی. او بسان یک سیاستمدار حسابگر، حفظ قدرت را به هر شیوه، حتی با سوء استفاده و #ابزاری_ساختن_دین، مشروع میدانست.
او در سال بیست هجری، به امارت و فرمانروایی شام منصوب شد و پس از کشته شدن امام علی بدست یک دین باور افراطی(ابن ملجم) در سال چهلم هجری، به خلافت رسید. او خود را امیرالمومنین و حاکم نظام اسلامی دانست. معاویه، #سیاست_مداری_بدعت_گذار در نظام اسلامی است. ماکیاولیسم معاویه، سود جستن از شیوههایی است که در سیره پیامبر و منش و روش پیشوایان راستین پیشین نبود.
او، اولین کسی است که محافظ داشتن را معمول و مرسوم ساخت. ساختن مَقصوره و خطبه خواندن در مقصوره(حِفاظ)، ساختن قصر سبز و زندگی در محلی مجلل و ممتاز و مجزای از دیگران، از بدعتها و نوآوریهای اوست. از دیگر بدعتها و حسابگریهای او، تبدیل خلافت به سلطنت است.
👈او اولین کسی است که فرزند خود را #جانشین خواند و در این راه، هزینههای زیادی صرف کرد. افراد زیادی تطمیع و حتی تهدید میشدند تا برای بیعت و ابراز ارادت، به شام، مرکز حکومت، اعزام شوند.
معاویه، دین را تابع قدرت و حکومت ساخته بود. دستگاه سخن پراکنی و تبلیغاتی پر قدرت او با تعابیر و برچسبهای دینی، مخالفان را تحقیر، تفسیق، تهدید و تکفیر میکرد. آنها عدالت خواهانی چون امام علی را بیدین میخواندند. معاویه از تجارت و بیزنس با دین و بازیگری با باورهای دینی، بسیار سود برد. او پول میداد و دین میخرید. موافقان و همراهان خویش را مساعدتهای مالی میکرد و آنها را به معافیتها و بخششهای بسیار، وعده میداد. میگفت اگر به اردوگاه ما بیایید و دست در دست ما بگذارید، ما مخالفان دین خدا را، قلع و قمع میکنیم و به شما همراهان، با سالی دوبار مساعده و یارانه، یاری میدهیم و بخششهای همیشگی و بسیار، برای شما خواهیم داشت. خداوند ما و شما را از کسانی قرار دهد که به ندای حق پاسخ میدهند و حق را میشناسند و باطل را ناپسند میدانند. این متن نامه معاویه برای همراهان خویش در بصره است که ثقفی کوفی، مورخ قرن سوم، در کتاب "الغارات" آورده است:
من عبدالله، معاویه، امیر المومنین، الی من قرء علیه کتابی هذا..فانا و ایاکم علی امر هدی واضح و سبیل مستقیم، انکم ان جامعتمونا طفئت النائرة و اجتمعت الکلمه و استقامت امر هذه الامة..ان لکم علی ان اعمل فیکم بالکتاب و ان اعطیکم فی السنة عطاءین و لا احتمل من فیئکم ابداَ ..فسارعوا الی ما تدعون الیه –رحمکم الله..جعلنا الله و ایاکم ممن یجیب الی الحق و یعرفه و ینکر الباطل و یجحده. الغارات، ثقفی کوفی
#محسن_دوازده_امامی
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram
🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
از آخرین یادداشتها برای
شاه #مستبد
تقریبا تمامی کارگزاران قدرت و صاحب منصبان رژیم شاه، سرگذشت خویش و حادثه سرنگونی و انقلاب را بازگو کردهاند و بسیاری از تشکلهای انقلابی و مبارزان مخالف نظام شاهنشاهی، اعم از ملی گرا، مذهبی و چپگرای مارکسیست نیز از خاطرات خویش گفتهاند.
#احسان_نراقی، #حسین_فردوست، #اسدا..علم ، از نزدیکترین افراد به شخص شاه و نظام شاهنشاهی بودهاند که در یادداشتها و کتابهای خاطرات خویش، از اندرونی و بیرونی و از بینش و منش و روش شاه نوشتهاند. کتابهای از کاخ شاه تا زندان اوین، در خشت خام و آن حکایتها، از خاطرات احسان نراقی، جامعه شناس و مشاور شاه است. کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی یا خاطرات حسین فردوست، یار دبستانی شاه و همکلاسی او در مدرسه له روزه سوئیس و رئیس ساواک و رئیس بازرسی شاهنشاهی. کتاب گفتگوهای من با شاه و کتاب یادداشتهای هفت جلدی عَلَم، نخست وزیر و وزیر پرنفوذ دربار شاه، به عواملی چون بیعدالتی، ساختار طبقاتی و فساد نظام سیاسی، اشاره داشتهاند. اما از همه مهمتر بر خصلت اگوئیسم و #خودشیفتگی شخص شاه تاکید کردهاند. صفت ناستودهای که او را به استبداد و خودکامگی کشاند. این رذالت اخلاقی و خود را #دانای_کل دانستن، در کتابهای غرور و سقوط (پارسونز) و شکست شاهانه (زونیس) بسیار مورد تامل قرار گرفته است.
خودبسندگی شاه و قدرت مطلقه داشتن یعنی این که محمدرضا شاه، تنها شاه نبود بلکه نخست وزیر هم بود و عزل و نصب وزرا با رضایت و اجازه او انجام میشد. #سیاست_خارجی هم با صلاحدید او ترسیم میشد. کارشناس سازمان برنامه و بودجه هم بود و در تخصیص ها و سیاستگزاری اقتصادی نظر داشت. شاه رویای تمدن سازی هم داشت، برای همین از "به سوی تمدن بزرگ" سخن گفت و کتاب نوشت و میپنداشت که پنجمین قدرت دنیا میشود و حتی از کشور ژاپن هم پیشی خواهد گرفت.
شاه، #فصل_الخطاب همه چیز بود و همین موجب بازدارندگی و گسستگی بسیار شده بود.
شاید از همه دقیقتر، استبداد و کیش شخصیت شاه، در نوشتههای اسدا..علم، به تصویر کشیده شده باشد. علم، یار غار و رفیق گرمابه و گلستان شاه است که یازده سال وزیر دربار شاه بود یعنی سالهای هزار و سیصد و چهل و پنج تا پنجاه و شش شمسی یعنی همان سالهای اوج استبداد و استثاگرایی و اگسپشنالیسم شاهی. علم در یادداشتها و گزارشهای مکرر خویش میگوید که شاه، نظری جز نظر خویش را بر نمیتافت و همه چیز باید به استصواب و استحضار رسانده میشد و در تمامی نشستها، تنها نظرات شاه، باید تایید و تحسین میشد. برای همین بود که فساد و رانت خواری و تملقگویی، یک رسم و سکه رایج شده بود. در یادداشتها و خاطرات علم، اگوئیسم و خودشیفتگی شاه، بخوبی توصیف شده است.
وقتی که علم دچار بیماری شد و از وزارت دربار مجبور به استعفا شد، در سال پنجاه و شش، یادداشت مهمی برای شاه نوشت و او را از لزوم تجدید نظر در سیاستها و توجه به دیدگاههای دیگران و خطر فروپاشی آگاه ساخت اما شاه با تفرعن و خودخواهی، نامه علم را به هویدا نشان میدهد و با تمسخر، علم را سفیه و مخبط میخواند و سلطنت خویش را سالیان سال پا برجا میدانست. شوکت و عظمت شاهنشاهی، تنها چند ماه بعد از نامه علم، دچار فروپاشی شد.
👈آنان که تاریخ نمیدانند مجبور به تجربه آن میشوند.
#محسن_دوازده_امامی
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
شاه #مستبد
تقریبا تمامی کارگزاران قدرت و صاحب منصبان رژیم شاه، سرگذشت خویش و حادثه سرنگونی و انقلاب را بازگو کردهاند و بسیاری از تشکلهای انقلابی و مبارزان مخالف نظام شاهنشاهی، اعم از ملی گرا، مذهبی و چپگرای مارکسیست نیز از خاطرات خویش گفتهاند.
#احسان_نراقی، #حسین_فردوست، #اسدا..علم ، از نزدیکترین افراد به شخص شاه و نظام شاهنشاهی بودهاند که در یادداشتها و کتابهای خاطرات خویش، از اندرونی و بیرونی و از بینش و منش و روش شاه نوشتهاند. کتابهای از کاخ شاه تا زندان اوین، در خشت خام و آن حکایتها، از خاطرات احسان نراقی، جامعه شناس و مشاور شاه است. کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی یا خاطرات حسین فردوست، یار دبستانی شاه و همکلاسی او در مدرسه له روزه سوئیس و رئیس ساواک و رئیس بازرسی شاهنشاهی. کتاب گفتگوهای من با شاه و کتاب یادداشتهای هفت جلدی عَلَم، نخست وزیر و وزیر پرنفوذ دربار شاه، به عواملی چون بیعدالتی، ساختار طبقاتی و فساد نظام سیاسی، اشاره داشتهاند. اما از همه مهمتر بر خصلت اگوئیسم و #خودشیفتگی شخص شاه تاکید کردهاند. صفت ناستودهای که او را به استبداد و خودکامگی کشاند. این رذالت اخلاقی و خود را #دانای_کل دانستن، در کتابهای غرور و سقوط (پارسونز) و شکست شاهانه (زونیس) بسیار مورد تامل قرار گرفته است.
خودبسندگی شاه و قدرت مطلقه داشتن یعنی این که محمدرضا شاه، تنها شاه نبود بلکه نخست وزیر هم بود و عزل و نصب وزرا با رضایت و اجازه او انجام میشد. #سیاست_خارجی هم با صلاحدید او ترسیم میشد. کارشناس سازمان برنامه و بودجه هم بود و در تخصیص ها و سیاستگزاری اقتصادی نظر داشت. شاه رویای تمدن سازی هم داشت، برای همین از "به سوی تمدن بزرگ" سخن گفت و کتاب نوشت و میپنداشت که پنجمین قدرت دنیا میشود و حتی از کشور ژاپن هم پیشی خواهد گرفت.
شاه، #فصل_الخطاب همه چیز بود و همین موجب بازدارندگی و گسستگی بسیار شده بود.
شاید از همه دقیقتر، استبداد و کیش شخصیت شاه، در نوشتههای اسدا..علم، به تصویر کشیده شده باشد. علم، یار غار و رفیق گرمابه و گلستان شاه است که یازده سال وزیر دربار شاه بود یعنی سالهای هزار و سیصد و چهل و پنج تا پنجاه و شش شمسی یعنی همان سالهای اوج استبداد و استثاگرایی و اگسپشنالیسم شاهی. علم در یادداشتها و گزارشهای مکرر خویش میگوید که شاه، نظری جز نظر خویش را بر نمیتافت و همه چیز باید به استصواب و استحضار رسانده میشد و در تمامی نشستها، تنها نظرات شاه، باید تایید و تحسین میشد. برای همین بود که فساد و رانت خواری و تملقگویی، یک رسم و سکه رایج شده بود. در یادداشتها و خاطرات علم، اگوئیسم و خودشیفتگی شاه، بخوبی توصیف شده است.
وقتی که علم دچار بیماری شد و از وزارت دربار مجبور به استعفا شد، در سال پنجاه و شش، یادداشت مهمی برای شاه نوشت و او را از لزوم تجدید نظر در سیاستها و توجه به دیدگاههای دیگران و خطر فروپاشی آگاه ساخت اما شاه با تفرعن و خودخواهی، نامه علم را به هویدا نشان میدهد و با تمسخر، علم را سفیه و مخبط میخواند و سلطنت خویش را سالیان سال پا برجا میدانست. شوکت و عظمت شاهنشاهی، تنها چند ماه بعد از نامه علم، دچار فروپاشی شد.
👈آنان که تاریخ نمیدانند مجبور به تجربه آن میشوند.
#محسن_دوازده_امامی
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram
🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
#تاریخ، تنها روایت رویداد و حکایت گذشته نیست، نوعی رویکرد تحلیلی، علمی و درایت و دانایی نیز هست. نوعی جامعه شناسی و ریزش گذشته در امروز نیز هست. برای شناسایی عوامل توسعه یافتگی و موانع بازدارندگی. برای تجهیز فرزانگی و پرهیز از سرافکندگی.
#آصف_الدوله از کارگزاران بی کفایت حکومت قاجاریه است. مردی مستبد و #تمامیت_خواه که هم میرِ داماد بود و هم امارت داشت و هم صدارت یافت. داماد فتحعلی شاه، والی ولایت و امارت آذربایجان و صدر اعظم و ریاست امور دیوانی و دولتی یعنی همان نخست وزیر. استبداد ورزی، انحصارطلبی و اختصاص مناصب و مسئولیتها به خواص و وابستگان خویش، موجب شد که خودش و آشنایان او از ملاکان و سرمایهداران نوکیسه گردند. در سایه سیاستهای او، بسیاری از مردم، به تهیدستی و مسکنت دچار شدند. مردم نه تنها زندگی نمیکردند بلکه از شدت ستمگری و تهیدستی، زنده هم نمیماندند. در دوران حکمرانی و ریاست آصف_الدوله بر ولایت آذربایجان، مردم تحت حکومت او چنان به تنگدستی و سیه روزی دچار شده بودند که برای استخلاص و رهایی از این ستمگری، به هر کاری دست میزدند و به هر سوی نظر داشتتد حتی به بیگانه. حتی اگر اشغالگری متجاوز و ستمگری چون روسها باشد.
وقتی که #ژنرال_آریستوف ، فرمانده قشون اشغالگر #روسیه وارد تبریز شد، با هلهله و هورای مردم مواجهه شد. این یکی از رخدادهای تلخ و تکان دهنده تاریخ یک ملت است. روایتی پردرد، برای درایتی پر درس. والی و حاکم یک سرزمین، چنان سخت میگیرد و راهها را بسته و منسدد میسازد که مردمِ تحت ریاست و امارت او، برای برون رفت از بیداد و ستمگری او، به ستمگری دیگر، گرایش پیدا می کنند.
شادمانی کردن برای برتری یافتن بیگانه و بالا رفتن بیرق دیگری بربیرق خودی، نشانگر بی شرفی و بی غیرتی است یا نمایانگر ستمگری و از خودبیگانگی ؟
آیا از خودبیگانگی و ترجیح دیگری، نماد غرب زدگی است یا نمود ستمگری و سرخوردگی زمامداران خودی!!!؟
اعتبار یافتن و معتمد شمردن "آریستوف" دیروز و "آمریکای" امروز، ناشی از بی اعتباری آصف الدوله ها و اعتماد السلطنه ها و مصباح الشریعه های دیروز و امروز است.
این قصه ستمگری و از خودبیگانگی، بقول حکیمِ طوس:
یکی داستان است پر آبِ چشم
👈آنها که #تاریخ نمی دانند، مجبور به تجربه آن هستند.
#محسن_دوازده_امامی
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
#آصف_الدوله از کارگزاران بی کفایت حکومت قاجاریه است. مردی مستبد و #تمامیت_خواه که هم میرِ داماد بود و هم امارت داشت و هم صدارت یافت. داماد فتحعلی شاه، والی ولایت و امارت آذربایجان و صدر اعظم و ریاست امور دیوانی و دولتی یعنی همان نخست وزیر. استبداد ورزی، انحصارطلبی و اختصاص مناصب و مسئولیتها به خواص و وابستگان خویش، موجب شد که خودش و آشنایان او از ملاکان و سرمایهداران نوکیسه گردند. در سایه سیاستهای او، بسیاری از مردم، به تهیدستی و مسکنت دچار شدند. مردم نه تنها زندگی نمیکردند بلکه از شدت ستمگری و تهیدستی، زنده هم نمیماندند. در دوران حکمرانی و ریاست آصف_الدوله بر ولایت آذربایجان، مردم تحت حکومت او چنان به تنگدستی و سیه روزی دچار شده بودند که برای استخلاص و رهایی از این ستمگری، به هر کاری دست میزدند و به هر سوی نظر داشتتد حتی به بیگانه. حتی اگر اشغالگری متجاوز و ستمگری چون روسها باشد.
وقتی که #ژنرال_آریستوف ، فرمانده قشون اشغالگر #روسیه وارد تبریز شد، با هلهله و هورای مردم مواجهه شد. این یکی از رخدادهای تلخ و تکان دهنده تاریخ یک ملت است. روایتی پردرد، برای درایتی پر درس. والی و حاکم یک سرزمین، چنان سخت میگیرد و راهها را بسته و منسدد میسازد که مردمِ تحت ریاست و امارت او، برای برون رفت از بیداد و ستمگری او، به ستمگری دیگر، گرایش پیدا می کنند.
شادمانی کردن برای برتری یافتن بیگانه و بالا رفتن بیرق دیگری بربیرق خودی، نشانگر بی شرفی و بی غیرتی است یا نمایانگر ستمگری و از خودبیگانگی ؟
آیا از خودبیگانگی و ترجیح دیگری، نماد غرب زدگی است یا نمود ستمگری و سرخوردگی زمامداران خودی!!!؟
اعتبار یافتن و معتمد شمردن "آریستوف" دیروز و "آمریکای" امروز، ناشی از بی اعتباری آصف الدوله ها و اعتماد السلطنه ها و مصباح الشریعه های دیروز و امروز است.
این قصه ستمگری و از خودبیگانگی، بقول حکیمِ طوس:
یکی داستان است پر آبِ چشم
👈آنها که #تاریخ نمی دانند، مجبور به تجربه آن هستند.
#محسن_دوازده_امامی
t.me/tarikhdartarazoo 🏛
Telegram
🏛 تاریخ درترازو 🏛 Date in the balance
به ملتی که زتاریخ خویش بی خبر است
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"
بجز حکایت محو و زوال ، نتوان گفت...
"عارف قزوینی"