مشاهده گرِ کسب و کار و بازاریابی
310 subscribers
211 photos
14 videos
1 file
125 links
بنده در زمینه مدیریت بازاریابی فعالیت داشته ام و وارد حوزه صادرات خدمات فنی و مهندسی شده ام. علیرضا مسجدیان. برای هر کمکی، صرفا روی لینکدین ارتباط بگیرید.
instagram.com/tajrobiatmoshahedegar

Linkedin.com/in/masjedian
Download Telegram
یادگیری با نفس عمیق در بازاریابی، روش مشاهده گری


همراهی از دوستانِ کانال مشاهده گر پرسیده بود که چگونه میتواند در حوزه بازاریابی کسب اطلاعات کند و اتفاقا بیان فرموده است مشکل مالی دارد و توان هزینه کرد دوره های آموزشی و کتاب را ندارد.  یاد عید نوروزی افتادم که دیوانه وار پادکست های بازاریابی اساتید را دانلود میکردم و گوش میدادم. نمیدانم صد پادکست شد یا نه ولی همسرم فقط مرا تحمل مینمود چون صبح تا شب هندفری تو گوشم بود و میشنیدم. شاید آن موقع هیچ فکر نمیکردم مطالبی که گوش میدهم چقدر در آینده باعث اعتلای نگرشم میشود. یا اصلا دیدی نداشتم که چقدر هر نکته بار معنایی عمیقی دارد! ولی داده های ذهنی در مغزم شکل گرفت و حداقل با ادبیات و کلمات این حوزه انس گرفتم.

بعدها به ابزارِ یادگیری جدیدی دست یافتم و آن یادگیری با هر نفس بود. وقتی که هر قدم و نفس کاریت را برای توسعه بازار مجموعه ای برمیداری، یک فرصتی پیدا میکنی که عینک یادگیری را برای حل مشکل توسعه بازار به چشم بزنی و از اتفاقات روزمره ات درس بگیری. مثلا صبح در داروخانه ویتامین های تقویتی نوزادان را پشت ویترین دیدم و افسوس به عمر طراحان بسته بندی های آن خوردم که چقدر زحمت برای طراحی آنها کشیدن ولی در انتهای کار در رقابتی بین بیست محصول گم شده اند. صبح با دیدن همین منظره تجسم کردم که شارلاتان ترین آنها یک هزینه تبلیغات گنده میگذارد و در مجلات برند خودش را تبلیغ میکند و بعد که آگاهی از برندش در میان پزشکان یا داروخانه دارها ها بالا رفت، میتواند قیمت محصول را دوبرابر کند و پورسانت داروخانه را هم دوبرابر کند تا همیشه انتخاب اول فروش بماند. این کلاس آموزشی با هر قدمی و نفسی با شماست. فقط باید ببینید و هر محصول و سردر و تبلیغ را در زنجیره ارزش آن و در میان رقبا دنبال کنید. 

مثلا ستاره سه مربع مدام تبلیغ میکند و این در حالی است که بانک مرکزی گفته است یو اس اس دی را بسته است! سوال اینجاست که این همه هزینه تبلیغاتی از جیب کدام اپراتور رفته که هنوز با همان فرمان تبلیغ میکند و پولش را به دور میریزد؟ سوال اینجاست مگر غیر از تراکنش که خدمات ارزش افزوده ای روی ستاره سه مربع است؟  سوال اینجاست بازار تراکنش چقدر مگر سود دارد که آپ بی ام وه میدهد و هفت هشتاد خونه میدهد و بقیه مدام تبلیغ میکنند؟ 

حتی اگر به سوالاتتان پاسخی ندهید ولی دیدن این رقابت که کد ستاره هفتصدو بیست مربع از پیشگامان بازار بود که توسط دیگر رقیبان خورده شده و هر رقیبی با تبلیغات رقیب دیگر را زد زمین، ترسیمی سه بعدی از بازار فوق رقابتی کدهای دستوری میدهد، بازاری که تنها برنده اش آپ بود که در صدر جدول ایستاد و کلی سرمایه جمع کرد و سودش به جیب شرکت های بنر فروش و تبلیغ بساز و تبلیغ پخش کن رفت! 

حتی بقالی ها هم الان درسها و حکایت ها دارند. افق کوروش و جانبو و اوشانک آمدند و زنجیره ای رشد کردند و حتی فروشگاههای دریانی ها را کمرنگ کردند. بی رحمانه درآمد بقالی های سنتی کم میشود ولی 

عجیب است که گاهی یک بقالی دیوار به دیوار یک جانبو سالها دوام میآورد. این یعنی مشتریان دونه ای با مشتریان انبوه و تخفیف دوست رفتاری مختلف دارند.

حتی کتاب های حقوق در کافه وکیل هم جالب است! چون وقتی آنها را میبینید ذهنتان فعال میشود و وقتی در چند قدم دور تر از کوفه ساختمان دادگستری را میبینید، متوجه میشوید کوفه وکیل برای چه مشتریانی و با چه امکاناتی پدید آمده است.

شاید روش یادگیری با نفس عمیق همان مشاهده گری و مشاهده ی جهانی است که به شما یادمیدهد و از آن یادمیگیرید، ولی به اشتراک گذاری آنها باعث رشد فهم من میشود. پس با هر قدم و نفس مشاهده کنیم و یادبگیریم، هزینه ی آن تحمل درد تفکر است، و البته شاکی شدن اطرافیان! چون هیچ وقت بین آنها نیستید و در ذهنتان قدم‌ میزنید.

آماده شنیدن مشکلات و یادگیری های شما هستم

@alirezamasjedian



#بازاریابی

#یادگیری

#فرهنگ_سازمانی

#توسعه_بازار_کامکار

#علیرضا_مسجدیان_جزی


 
نقش نهادهای ثالث (اتحادیه ها) در بازاریابی بی تو بی

همیشه برای فروش نباید مستقیم به سمت مشتری رفت. در بعضی شرایط نهادهای ثالثی وجود دارند که مرکز توجه مشتریان هستند و میتواند فرصتی برای ارتباطات جدید به شما بدهند. مثلا چندی قبل جلسه ای در اتاق بازرگانی ایران-عمان بودیم. خود مدیر اتاق مالک چندین شرکت در حوزه راه و ساختمان بود و جلسه قبلی ایشان با بزرگترین شرکت حمل ونقل کشور بود. برای همین کنار هم بودن و حتی در برخی مواقع عضویت، در اتاقهای بازرگانی جهت معرفی خدمات خودتان به اعضا توصیه میشود.
همیشه این جلسات به معرفی یک-طرفه خدمات شما منجر نمیشود و ممکن است توانایی و ارتباط هر یک از طرفین در کنار همدیگر به نقطه ای برسد که بتوانید کسب و کاری جدید را راه بیاندازید. مثلا مدتی قبل تر در سندیکای شرکتهای دانش بنیان موضوعی را ارائه میدادم. اعضای این سندیکا هر کدام رئیس یک اتحادیه صادراتی یا برجسته بودند و اتفاقا خودشان مالک کسب و کاری معظم نیز بودند. موضوعی که پیشنهاد دادم به حدی از جذابیت مالی برایشان رسید که همگی ترجیح دادند سهیم شوند و سهمی از کیک را بکنند.
البته همیشه این نهادهای واسطه ای مفید نیستند و ممکن است وقت شما را بگیرند. مثلا اتحادیه زیتون و ترشی سالهاست که تعطیل است و تعاملات شما با این مجموعه انرژی شما را به هدر میبرد. یا خیلی وقت ها اصناف دولتی-توری کاملا فشل و تعطیل هستند و حتی به سلام شما پاسخی هم نمیدهند.
باید توجه کرد سمن ها (ان جی او ) ها نیز گاها میتوانند کمک های دانشی خوبی داشته باشند. چون اکثرا افراد علاقه مند به موضوعی واحد در این سمن ها جمع شده اند و شاید پول زیادی برای کمک نداشته باشند، ولی اطلاعات خوبی از حوزه مورد علاقه خود جمع میکنند و سعی دارند همه ی افراد را بشناسند. شایان ذکر است سمن های پولدار نیز وجود دارند که ممکن هم هست دردسر ساز باشند. چون خیلی مواقع از طریق نهادهای وابسته به سازمان ملل تامین مالی میشوند که عموما پایگاهی در آمریکا دارند و کاملا بودجه مالی و هدف مالی و ارتباطی خاصی برای گرفتن اطلاعات امنیتی دارند و ممکن هست شما را زیر چتر امنیتی ببرند و کلا کسب و کار شما را هوا کنند.
خیلی وقت ها نهادهای واسط نه اصناف هستند، نه اتحادیه ها، نه سمن ها! بلکه مشتری ِ مشتری شما یا دوست مشتری شما هستند. مثلا شما به شیرینی فروشی ها خامه میفروشید. خوب میتوانید به آردفروش ِ شیرینی فروشی ها پیشنهاد همکاری دهید! چون آرد فروش ها قدمت بیشتری دارند و از اعتبار و ارتباطات آنها میتوانید استفاده کنید و یا از تولید کننده های شکلات که تنوع محصول دارد بخواهید کمکتان کند. البته شرکت های خدماتی و بازرگانی تمایل بیشتر و آمادگی ذهنی بهتری برای تعامل دارند و از شرکت های تولیدی گارد بازتری دارد. در این رویکرد، شما گاها کسب و کاری یا خدماتی راه میاندازید که با واسطه ی آن به مشتری های اصلی ارائه خدمت کنید. مثلا موسسه آموزشی تاسیس میکنید که با چهره موسسه آموزشی مشتریان بانکی را بشناسید و بعدها از ارتباطات آنها برای فروش تجهیزات بانکی استفاده کنید یا نشریه ای تاسیس میکنید که با پرستیژ آن بتوانید راحت تر با مشتریان هدفتان مصاحبه کنید. حتی بسیاری از مراکز مشاوره ای در حوزه کشاورزی از طریق شرکت های وارد کننده کود و سم تدارک دیده شده اند که بتوانند نهادی ثالث برای فروش محصولات باشند.
لذا خیلی از اتحادیه ها، سمن ها، فعالیت های اجتماعی و از همه عجیب تر خبرگزاری ها، پشتشان به کسب و کارهایی گرم میباشد که با هدف ایجاد نهاد سوم آنها را تاسیس کرده اند. پس این فرصت میتواند تهدیدی هم باشد. چرا که شما میخواهید از نهاد ثالث برای فروش استفاده کنید ولی این نهاد در سیطره رقیب یا سرمایه گذاری فرصت طلب قرار دارد.
پس هوشیارانه، با نهادهای ثالث تعامل فرمایید.
اگر مشورتی در این حوزه لازم داشتید ،حتما با من تماس بگیرد. دوستانه در خدمت شما هستم. @alirezamasjedian
#بازاریابی
#بازاریابی_بی_تو_بی
#فروش
#کسب_و_کار
#اصناف
#اتحادیه
#علیرضا_مسجدیان_جزی
#کسب_و_کار
#مشاهده_گر
https://t.me/joinchat/AAAAAD5jcOt2_m1Js-6SlA
فروش پیگیرانه، قاتل بازاریابی مدرن

به استناد بیش از چند صد شرکتی که شناختم، همواره با مدیران عامل یا ساختارهایی مواجه بوده ام که از کارشناسهای فروششان پیگیری مجدانه برای رسیدن به فروش یا قرارداد را میخواستند. این اصرار گاهی آنقدر شور میشد که برند و اعتبار شرکت را کاملا پایمال میکرد. این شور شدن در شرکتهایی که محصولات گران قیمت یا مشتریان پولدارتر دارند، بیشتر محسوس است. مشتریانی که توقع دارند نه تنها خدمات یا محصولات را دریافت کنند، بلکه پرستیژ، حس خوب، تجربه شیرین و هزار ارزش افزوده ی دیگر را نیز طلب میکنند. منظورما از محصولات گران قیمت تنها و صرفا البسه چند ده میلیونی نیست، بلکه همین رانندگان اسنپ پلاس که روزی تداعی کننده تاکسی های کمی باکلاس تر بود، مجبور بود برای جلب نظر مشتری کمی کرنش و نرمش داشته باشند.
فروش پیگیرانه شامل تمام تلاش های خطی و تک بعدی مدیران شرکت و همکاران فنی آنها میباشند. مانند آن شرکت تجهیزات آزمایشگاهی که تنها از کارشناس فروشش میخواست که تماس بگیرد! بقیه اش با مدیر عامل! نسخه کامل تر این رویکرد را در شرکت تولید کننده نخ دیدیم. مالک تنها میخواست کارشناسان فروشش، در نقش ویزیتور باشند، بروند، بدوند و زنگ بزنند، بعد تمام سرنخها ها و پیش فاکتورها را روی میز قدرت و مکنتش بریزد و خودش زیر و رو کند و خودش یا میخ فروش را بر تابوت خریدار بزند و چهار میخش کند یا ردش کند، مانند خانی که رعیت را پس میزند.
فروش پیگیرانه در محیط های بیابانی و برهوت و لم یزرع، زودتر تشخیص داده میشود. چون آنقدر بر دیوار میکوبی و هیچ عایدت نمیشود، خسته میشوی و زا به راه! دقیقا شبیه فروش تبلیغات سایت های خبری! ماه هایی را از فروش تلفنی تا ویزیت حضوری در این برهوت کار کردیم و هیچ عاید نشد. اینقدر تحقیر و پس زدن و نه شنیدن داشتیم که بعد از چند ماه فهمیدیم به پای حماقت دیگری داریم میسوزیم! ولی وای از آن روزی که شانس بیاوری و چهارتا جلسه هم جور شود! یکهو خیالات برمیدارتت که همه چی بر وفق مراد هست و با چند تا رفتن و خالی بستن و ژست گرفتن داری میفروشی! داری موفق میشوی! داری به نتیجه میرسی! از تقدیر بد، دارت شلیک شده به چهارچوب صفحه هدف میخورد و متوهم میشوی که بهترین تیرانداز دنیایی! در این مسیرِ پر توهم، هیچ راهی نیست جز نگاه آینده پژوهانه! راهی نیست جز به تجربیات گوش دادن! راهی نیست جز به پندها گوش دادن! راهی نیست، جز پیش رفتن تا سرها به سنگ بخورد! و هیچ راهی نیست جز نوشتن موفقیت ها و شکستها، تا روی آنها بحث شود.
ولی چرا فروش پیگیرانه قاتل بازاریابی مدرن هست. بازاریابی مدرن دقیقا تیراندازی با تک تیر است. بازاریابی مدرن سعی دارد ابتدا مشتریان هدف و راه های رسیدن به آنها را مشخص کند تا تنظیم زاویه و نیروی مورد نیاز برای زدن هدف به درستی صورت بگیرد. حتی بازاریابی مدرن جلوتر میرود و رقبا را در نظر میگیرد و بازی تخریبی، تقویتی یا لابی گری با رقبا شروع میکند تا بتوان حتما محصول و خدماتی بهتر به مشتریان هدف ارائه دهد. لذا بازاریابی مدرن هزینه های مخفی شرکت ها در فروش پیگیرانه و به در و دیوار کوبیدن و بی هدف دویدن ها را شفاف میکند و روی میز محاسبه میآورد و با بودجه مشخص ،اثر بخشی بیشتری خواهد داشت.
فقط مشکل اینجاست که بازاریابی مدرن و حتی در نظر بازارسازانه، برندینگ، در بازارهای رقابتی و محیطهایی که رقبا از نوآوری برای متمایز کردن خود استفاده میکنند، بسیار پرکاربرد هست و دقیقا در بازارهای انحصاری و مونوپولی، از همان فروش پیگیرانه هم به آب باریکه ای میتوان رسید. دقیقا مانند رقابت چیپس و پفک و پوشک در کشور ما! آنچنان رقیب شده اند که هر روز یک بسته بندی و رنگ و لعابی جدید میدهند. برای همین هست که در شرکت هایی که نوآوری محور نیستند و رقابت را به خوبی حس نمیکنند، فروش پیگیرانه قاتل بازاریابی مدرن شده و مالکین را تنها به زنگ زدن و پیگیری معطوف و متمرکز میکند و از نگاه های جامع در قالب برنامه بازاریابی و یا نگاه های ایجابی در قالب برنامه برندینگ دور میکند. دقیقا به همین دلیل خیلی از شرکت های موفق ایرانی در بازارهای باز مثل ترکیه، عراق، گرجستان و هر کشوری که رقابت باز وجود دارد ،شکست میخورند! چون بازاریابی مدرن و رقابت را تجربه نکرده اند.
اگر سوالی در این خصوص دارید، حتما با بنده تماس بگیرد. دوستانه کمک خواهم نمود. @alirezamasjedian
—---------------------------------—
با ما در کانال مشاهده گر همراه شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAD5jcOt2_m1Js-6SlA
#بازاریابی
#فروش
#توسعه_کسب_و_کار
#صادرات
#رقابت
#علیرضا_مسجدیان_جزی
#توسعه_بازار_کامکار
#مشاهده_گر
کارآفرینی با جیب خالی، داستان واقعی

این یک داستان واقعیست که از نزدیک تعقیب میکردم. عزیزمون یه زمانی کارمند بود.با دوستش علی کار ستادی_اداری میکردند و تو یه نهاد دولتی مشغول بودند. اتفاقا نوآوری و یادگیری خوبی هم تجربه میکردند و روی یک پروژه تجاری سازی فعال بودند. ولی دست تقدیر، شاید هم ارزشی بازی، شاید هم طمع، خلاصه هر چی که فکر کنید باعث شد بزنند بیرون و بیافتن وسط گود کسب و کار خصوصی. ولی جفتشون از لحاظ کاسبی صفر کیلومتر بودن! عزیزمون که پدرش هیئت علمی دانشگاه بود و مادرش فرهنگی! علی آقا که پدرش کارمند بخش خصوصی بود. واسه همین هم توان مالی نداشتند که پولی واسه کاسبی بدن دست این جوونها. خلاصه این دو تا پریدن وسط هشت متری استخر! شریک شدن با یه شرکتی که کار بازرگانی میکرد و مالکاش سه تا برادر بودن. خلاصه شریک شدن و شراکت کردن، شد شروع دست و پا زدنشون. از خاک خوردن ویزیت تلفنی و ویزیت حضوری گرفته تا پروپوزال دادن به شرکت های قد و نیم قد شد کارشون. روزهای سختی رو بود. من میدونم ماهی بود که پانصد تومان پول داشتن! واسه یک خانواده سه نفره تو تهران خیلی سخت بود. استرس بی پولی و کم پولی زور زدن و پیگری و نه شنیدن و تحقیر شدن و دوباره بلند شدن شده کار هر روزشون. ولی مشکل این بود که کسب و کارشون رو با بیزینس مدل اشتباهی ران کرده بودن. سختتر هم میشد و شل میشدن و ناامید میشدن وقتی که دوره ام بی ای میرفتن یا تو فعالین اقتصادی اطراف خودشون نگاه میکردند و میدیدند که عموم فعالین اقتصادی با یک سرمایه اولیه یا با ارتباطات فاملیهاشون یا با آموزش های والدینشون کاسب شده بودند، ولی این دو نفر کاملا تو فضایی متفاوت رشد کرده بودند، با جیب خالی! واسه همین بعد از چند ماه آب تو هاون کوبیدن، بیزینس لاینشونو اصلا تغییر دادن و رفتن تو فضایی که کورکامپتنسی جمعیشون بیشتر تداعی میکرد. یه نهاد شبه دولتی رو هم به عنوان شریک کلیدی انتخاب کردن و چهارتایی قرارداد از بخش خصوصی گرفتن! دقیقا مو رو از خرس کندن! ولی سخت بود و چربی های تنشون آب شده بود. آب باریکه قراردادهای جدید کفاف پروازکردن زیتون هارو نمیداد، چه برسه به این دو نفر، که یکهو استرس ها بالا گرفت و کار به اختلاف کشید. واقعا فکر نمیکردن با اختلاف بین شرکا، یک ترس و استرس دیگه هم بهشون اضافه بشه و سیلون و ویلون بشن. جدا شدنِ پر تنش از سه برادر و مهاجرت یک ماهِ به یک ساختمون اداری ِ واقعا عید نوروز بدی پر از تهدید و ترس و بی پولی و ابهام از آینده ای که نمیدونستن چی میشه رو براشون رقم زد! ولی این پایان قصه نبود و عملا تویه دره مرگ نیافتاده بودند و افتادن ته چاه باعث شد، به شکل دیگری و نگرش متفاوتی به دنیا نگاه کنند. چون با گذر زمان تقدیر بهشون رو کرده بود و یک دونه یک دونه پروژه¬های کوچیک بهشون اضافه میشد و کار کردن تو زیرزمین خونه ی پدریِ علی شده بود واسشون استیوجاب بازی! ولی هنوز به گاو شیرده دست نیافته بودند و فقط تونستند اتاقی تو مرکز رشدی بگیرن ولی مجبور هم شدن به دلیل کمبود گردش مالی، یکیشون پاره وقت بره یک شرکت خصوصی!
تقدیر باز مهربونی بیشتری میکرد و پروژه ها بزرگتر میشد و اولین نیروی پاره وقتشون رو گرفتن! هیچ وقت فکر نمیکردن تا پایان سال دوم زنده بمونند ولی یکسال گذشتو و نیروشون هنوز بود و پروژه ها پابرجا بود! ولی روزگار مهربون تر از اون که فکر میکردن بود و باز پروژه¬های بزرگتر و کارهای جدید گردش مالی رو بالا میبرد و گرچه سود زیادی نداشتن، ولی نوآوری و کارهای خاص و محیط صمیمی خیلی بهشون خوش میگذروند. گفتن و خندیدن و سر و کله ی کار زدن براشون کار رو شیرین کرده بود و بدجوری به زندگی با هم عادت کرده بودن. شرکت¬ها¬ی جدید تماس میگرفتن و مدام جلسه میرفتن و پرزنت کارهاشون و مذاکره حس اعتماد به نفسشون رو بالا میبرد. مشاوره به چند تا شرکت و کار تبلیغاتی و فروش اجرایی برای چند تا شرکت و تولید محتوای خاص شده بود کارشون. کی فکرمیکرد این بذر جون بگیره و پا بگیرن و قد بکشن. هی جلسه رفتن و پرزنت کردن و فالو کردن و حرفه ای تر بازاریابی کردن و دوره ام بی ای رفتن و برندینگ خوندن و بازاریابی رو شخم زدن، سال سوم و چهارمشون رو پر کرد. دیگه معلوم بود بازاریابی و فروش رو میتونن انجام بدن و مدلشون لااقل برای شرکت¬های متوسط جواب میده.
این داستان واقعی رو موبه مو درک کرده ام چون که اون "عزیزترین" بنده بودم و علی ، مدیرعامل شرکت کامکار و دوست شفیقی هست که این مسیر سخت رو کنار هم جلو رفتیم.
اگر سوال و مشورتی دارید، دوستانه در خدمتم. @alirezamasjedian
—---------------------------------—
با ما در کانال مشاهده گر همراه شوید
https://t.me/joinchat/AAAAAD5jcOt2_m1Js-6SlA


#کارآفرینی
#استارتاپ
#شرکت_نوپا
#بازاریابی
#فروش
#علیرضا_مسجدیان_جزی
#توسعه_بازار_کامکار
از تفریحات پول دربیاورید

صنعت تفریحات و سرگرمی در کشور ما رشد عجیب و غریبی داشته است و فرصتهای پولدار شدن را به دهه هفتادی و هشتادی ها به خوبی داده است. فرصتهایی که پدر و مادرهایشان را انگشت به دهان نگه داشته است. چون پدر و مادرها در میان انقلاب و جنگ و سازندگی بعد از آن یکسره کار میکردند و قسط میدادن و نداری و مشکلات را تحمل میکردند تا آلونکی بسازند و بچه هایشان را به جایی برسانند. ولی در حال حاضر صنعت تفریح و سرگرمی محیطی را ایجاد کرده است که جوان یا نوجوانی میتواند بدون درس خواندن و بدون داشتن مهارتهای سخت اداری، پول خوبی در کلوب های تفریح دریایی داشته باشد. نمونه خوب نوجوانهایی هست که شاید سختترین قسمت زندگیشان یادگیری شنا پروانه بوده است ولی اکنون ده صبح تا چهار بعداز ظهر کنار دریا و روی قایق تفریحی با موزیک تند غربی مشغول هستن و آنقدر پول درمیاورند که نمیدانند ماه آینده با این پول گوشواره ی جدید بخرند یا خالکوبی جدیدی بکنند. کسانی که حتی اسمهایی که خودشان دوست دارند را برای خودشان انتخاب میکنند.
آن زمان هایی که والدینمان به زور درس میخواندند و مدرکی میگرفتند تا شغلی دولتی پیدا کنند گذشته است و حتی فشارهای آنها برای طی کردن نردبال دانشگاه برای ما هم خنده دار شده است. امروزه جوانهایی که عاشق گردش بودند و چهارتا کتاب هم نخوانده اند و دیپلمی هم ندارند و اوج سواد موسیقی شناسیشان به "زدبازی" ختم میشود، ولی یک جزیره و اماکن زیبای آن را میشناسند به عنوان تورلیدر منبر در اختیار دارند و روزانه با گردش و چرخش و فک زدن پول درمیاورند. حتی زرنگترهایشان که قلعه یا قنات یا خانه ای سنتی را با پولی بازسازی میکنند و موزه ای خصوصی راه میاندازند و با تبلیغات فِرت و فِرت پولهای گردشگران خارجی و داخلی را درو میکنند.
چه کسی فکر میکرد، که نسل شصت و هفتاد و هشتاد به عنوان گردشگر وسط میآیند و صنعت تفریحی را طلب میکنند که پر از فرصتهای کارآفرینی جدید و خاص میشود. امروز باید هوشمند بود و از تفریحات پول دربیاوریم، تا بتوانیم هم لذت زندگی بیشتری در نقاط تمیز و بهتری داشته باشیم و هم از الگوهای کسب و کاری جدید برای خودمان طلب سود کنیم. الگوهای قدیمی صنعت تفریحات، خریدن ملک در اماکن توریستی بوده است که انتظار برای فروش ملک در آینده و افزایش قیمت را در ادامه داشته است. کاری که والدین پولدار بهتر از ما انجام میدهند ولی در الگوهای جدید، باید با نواوری تفریح ساخت و تفریح را طراحی کرد. در حال حاضر شرکتی در تهران اتاق بازی ایجاد کرده است و با اجاره آن به جوانان، لذت ترس و هیجان مصنوعی را میفروشد. تفریحات آبی در سواحل با خریدن تجهیزات و استقرار و بازاریابی بی توبی برپاست. تفریحات گردشگری روستایی در اماکن دوراز دسترس و خلوت در روستاها و قلعه ها پرباشده است و چشیدن فرهنگها و خوردن تنوعها روی میزقرار گرفته است. امروز سفر رفتن و خرید کردن به سفر رفتن و تفریح کردن تبدیل شده است. تبدیلی که میتواند حاشیه سود بالایی برای ثبت لحظه ها داشته باشد. یادمان باشد پیشروهای این صنعت، درس خوان ترین یا کوشاترین یا پولدارترین ها نیستند بلکه کسانی هستن که پی تفریح و سرک کشیدن به هرچیزی هستن! کسانی که در مسیر خوشگذری فکرهای جدید برای کسب و کار به ذهنشان رسیده است و این حوزه برای افراد توانمند و با شخصیت و با مطالعه ای مثل شما، بسیار فرصت های جدیدی به همراه دارد.
پس بیراه نیست، که با نگاهی به توانمندی های اینسوی مرزها که ریشه در قصه، افسانه، باور، طبیعت، فرهنگ و ارزشهایمان دارد میتوانیم دنیا دنیا نوستالژی و لذت را بیافریم که مشتریانه دست به نقد داشته باشد و چه با الگو برداری از آن سوی مرزها، خیل خیل تفریحاتی را میبینیم که برای مردم آسایش و راحتی را فراهم میآورد. شاید زمانی برای فکر کردن و به خود بازگشتن که در ذیل آن، درآمد خوبی هم برای ما داشته باشد.
—---------------------—
اگر سوالی داشتید، دوستانه در خدمت هستم. @alirezamasjedian
لینک پیگیری مطالب کانال مشاهده گر کسب و کار و بازاریابی
https://t.me/joinchat/AAAAAD5jcOt2_m1Js-6SlA


#فرصت
#کسب_و_کار
#کارآفرینی
#تفریح
#صنعت_تفریح
#علیرضا_مسجدیان_جزی
#مشاهده_گر
در شبکه های مختلف در خدمت شماییم. سایر ابزارها همراهی پایدارتری به همراه میاورد و حتما یادداشتها روی همه ی موارد به روز تقدیمتان میشود.

اینستاگرام
https://www.instagram.com/p/BdXiIZah2dK

لینکدین
https://ir.linkedin.com/in/masjedian

قسمت دست نوشته های (پایین سایت) سایت کامکار
www.kaamkar.ir

پیامرسان سروش
sapp.ir/moshahedegar

اگر‌هم‌تمایل داشتید میتوانید ایمیل خود را جهت دریافت یادداشتهای ایمیلی به آی دی بنده ارسال کنید.
@alirezamasjedian
در شبکه های مختلف در خدمت شماییم. سایر ابزارها همراهی پایدارتری به همراه میاورد و حتما یادداشتها روی همه ی موارد به روز تقدیمتان میشود.

اینستاگرام
https://www.instagram.com/p/BdXiIZah2dK

لینکدین
https://ir.linkedin.com/in/masjedian

قسمت دست نوشته های (پایین سایت) سایت کامکار
www.kaamkar.ir

پیامرسان سروش
sapp.ir/moshahedegar

اگر‌هم‌تمایل داشتید میتوانید ایمیل خود را جهت دریافت یادداشتهای ایمیلی به آی دی بنده ارسال کنید.
@alirezamasjedian
در شبکه های مختلف در خدمت شماییم. سایر ابزارها همراهی پایدارتری به همراه میاورد و حتما یادداشتها روی همه ی موارد به روز تقدیمتان میشود.

اینستاگرام
https://www.instagram.com/p/BdXiIZah2dK

لینکدین
https://ir.linkedin.com/in/masjedian

قسمت دست نوشته های (پایین سایت) سایت کامکار
www.kaamkar.ir

پیامرسان سروش
sapp.ir/moshahedegar

اگر‌هم‌تمایل داشتید میتوانید ایمیل خود را جهت دریافت یادداشتهای ایمیلی به آی دی بنده ارسال کنید.
@alirezamasjedian
چرا بی اعتمادی بین مدیران عامل و واحدهای فروش و بازاریابیشان ایجاد میشود؟


تقریبا بی اعتمادی و جدل و جنگ دعوا بین واحدهای بازاریابی_فروش و مدیران عامل یا صاحب کسب و کار دیده میشود. در هر شهر و در هر صنفی که که بخواهید نمونه دیده ایم. ولی وقتی این واحدها را مورد عارضه یابی قرار میدهید، به چند مشکل  رایج میرسد که گاها قابل حل میباشد.


سوء تفاهم ساختاری

مدیرعامل در بازه ای بی انگیزگی را در بین نیروها دیده و یا میخواهد بیشتر بدوند، از دهان مبارک پریده که درصدی از فروش به شما میدهیم! ولی مشخص نکرده از کدام فروش؟ چند درصد؟ در چه فصلی؟ کی تسویه میکنیم؟ درصد را به کی میدهیم؟ واحد فروش و بازاریابی هم که ول کن نیستند. مدام میگویند شما گفتید میدهید ولی بامبول کردید. سوء تفاهم های کلامی و وعده ای یکی از بدترین روش هاست.  خلاصه نبود آیین نامه پرداخت پایش بهترین راه حل برای ساماندهی هر نوع پاداش و مشخص کردن جهتگیری حرکتی میباشد.


کلامی و نه مکتوب

کارشناسان فروش و بازاریابی عموما شاکی هستند که چرا مدیرعامل پیشنهاد مرا نپذیرفت و یا چرا طرح تشویقاتی مرا ندید و یا چرا به وعده ای که با مشتری در جلسه داد را وفا نکرد. یعنی انبوهی از خرده وظایف که باید در پایان جلسات صورت جلسه میشده و امضا میگشته و یا کلی طرح ها که باید مکتوب میشده و پاسخش هم مکتوب بررسی میشده، ولی همه روی هوا مانده است. مسئله نبود یک سامانه اتوموسیون اداری ساده هست. باید تمام مکاتبات بین همه ی ذی نفعان در اتوماسیون اداری ثبت شود تا پاسخ های روی انها و تعهدات کلامی به شکل مکتوب قابل رصد کردن باشد.


توقع و انتظار

مدیران عامل توقع دارند همه ی ایده های خوب و همه ی کارها توسط واحد فروش و بازاریابی انجام شود و بچه های این واحد هم انتظار دارند که تنها وظایف فروش و بازاریابی را انجام دهند و مباحث فنی به گردن آنها نباشند.در سطح حرفه ای، باید مدیر عامل انتظارات خود را در موعد تعیین حقوق و مزایا در قالب شرح شغلی مشخص کند تا واحد بازاریابی هم حدود وظایف خود را بداند و بپذیرد. و ما ادراکا "شرح شغلی"!...


یک فکر و بقیه دست و پا

دعوا میشود که مدیر عامل شیکمی گفته باید فروش دوبرابر شود  و این هدف را هوایی به واحد تحمیل کرده است. واقعیت امر از طرف مقابل برای رسیدت به هدف هیچ برنامه بازاریابی و کمپین ها و بودجه تبلیغاتی از طرف واحد طراحی و تدوین نشده است. واقعیت امر نبود دانش "مدیریت واحد بازاریابی " باعث شده گه است هم مدیران عامل و هم کارشناسان واحدها نگاه ویزیتوری تنها به خود داشته باشند و اصلا بلد نیستند یک فرایند کارآمد تدوین برنامه بازاریابی را طی کنند و لازمه های تبلیغات و روابط عمومی برای دوبرابر کردن فروش را طراحی کنند. لذا همین چیدمان یکی فکر و بقیه دست و پا، باعث بی نهایت کدورت در سازمان میشود.


هیچ شاخصی و فرایندی نیست


مدیرعامل و واحد بازاریابی سر این موضوع که کدام مشتری خوب است و کدام بد دعوا دارند! واحد میگوید مشتری مذکور چون خیلی خرید کرده عالیست ولی مدیرعامل میگه ایشون معتبر نیست یا چکی میخره و مشتری بدیست! واقعیت امر مدیرعامل ها عاشق شفابیت تولید و فرایندهای روتین قسمت تولید هستند! باید با رتبه بندی جامع مشتریان یا رتبه بندی نمایندگان یا حتی رتبه بندی کارشناسان فروش شاخص هایی دست مدیرعامل داد تا رویکرد ایشان در واحد جاری و ساری شود.



برونگرایی فروش در برابر درونگرایی مدیرعامل

واقعیت امر مدیران عامل افرادی جسور بودند که روی یک موضوع متمرکز شده اند و شاید کم حرف هم بوده اند و دقیقا شبیه واحدهای تولید یا عملیات بودهداند! ولی روحیات واحدهای فروش و بازاریابی برونگرا و صریح و تنوع طلب هست که دقیقا در تضاد با عملکردهای واحدهای عملیات و تولید هست. شاید بتوان گفت واحدهای بازاریابی و فروش بدلیل وضعیت بد فروش و بدلیلدمشکلات درامدی و از سر ناچاری توسط یک مدیرعامل فنی راه اندازی میشود. خوب، مدیرعامل ها زیاد خوششان از ادمهای ارتباطی و شو بده نمیاید. هم مدیرعامل های ضعیف و با یادگیری کم در بازار رقابت حذف میشوند و هم کارشناسان بازاریابی و فروشی که اینوتفاوت رو درک نمیکنند، بدنام میشوند.


#مشاهده_گر

#توسعه_بازار_کامکار

#علیرضا_مسجدیان_جزی

#واحد_بازاریابی
#بازاریابی_محتوایی
#کارآفرینی
#کسب_و_کار
#بازاریابی
#بازاریابی_بی_تو_بی
#فروش

#استارتاپ

#بازاریابی_اینترنتی

#بازاریابی_آنلاین

#بازاریابی_فروش

#بازاریابی_دیجیتال

#بازاریابی_چریکی

#بازاریابی_چند_سطحی

#بازاریابی_چندسطحی


https://t.me/joinchat/AAAAAD5jcOt2_m1Js-6SlA
فرصت های سوخته ی فروش چگونه شرکت شما را زمین میزند؟

خیلی پیش میاد که با مدیر عامل شرکتی گپ و گفت داریم و مدیر عامل یه جمله طلایی و کلیشه ای و تکراری رو میگه! " ما برای بازاریابی کاری نکرده ایم".
ولی وقتی وارد شرکت میشویم و ارزیابی اولیه رو انجام میدیم، کلی فرصت های سوخته و سوزونده شده میبینیم. فرصتهای سوخته تلاش های نیم بند و نصفه نیمه ای هستند که برای فروش انجام شده است ولی در اثر مجموعه ای از اشتباهات به هدر رفته اند. فرصت های سوخته حتی ضرباتی نامرئی به برند شرکت هستند که در ذهن مشتریان شکل گرفته است ولی ملموس و پیدا نیست. در زیر به بدترین فرصت سوزیهایی اشاره میکنم که کاملا زیرپوستی شرکت را ضعیف میکند.

منفی شدن برند شرکت در برابر سرنخها
در حال ارزیابی واحد بازاریابی شرکتی بودیم و در طی فرایند ارزیابی نظر سرنخها به بازخوردهای عجیبی رسیدیم. تعدادی از مشتریان بیان میکردند که در حین عقد قرارداد شرکت دیگر پاسخگوی آنها نبوده است. بعدها فهمیدیم که مدیر عامل بدلیل مشغولیت توان ارزیابی مالی و اقتصادی و فنی قراردادها را نداشته است و ساختاری برای این ارزیابی هم درست نکرده است. لذا در بسیاری از موارد در فرایند عقد قرارداد و حتی بعد از عقد قرارداد متوجه ضررده بودن یا کم سود بودن قرارداد میشود و زیر آن میزده است! در عمل جزیره هایی از سرنخها حس قالتاق بودن از این شرکت کرده بودند. شاید بنده به عنوان ارزیاب در لحظه یا روزهای اول متوجه این فرصته سوخته نشوم، ولی عملا این ذهنیت منفی و برند منفی باعث میشود که نامه ها یا همایش ها یا ابزارهای روابط عمومی شما همگی به دیوار کوبیده شود. پیشنهاد میکنم قبل از ذهنیت سرنخها هر شرکت را به شکل دوره ای ارزیابی کنید. خیلی دیر و سخت متوجه میشوید که سال قبل یا دو سال قبل یا سه سال قبل شرکت با تعدادی از سرنخها ارتباط داشته و با هر کدام از آنها یک بامبول، شامورتی بازی یا قالتاق بازی خاصی را پیاده کرده است.


زخمی کردن مشتریان
زخمی کردن مشتری بهترین اصطلاح برای برخوردهای ناهمگون پرسنل شرکت با مشتریان میباشد. هیچ جایی ثبت نمیشود که یک کارشناس ساده ی فنی سر مشتری داد کشیده است یا یک مدیر میانی با گارد رشوه دادن با مشتری صحبت کرده است. هیچ جا ثبت نمیشود که چک یا ضمانت نامه لازم برای مشتریان تامین نشده است و هیچ جا بیان نمیشود که سوال های تخصصی مشتریان با خالی بندی و پیچاندن پاسخ داده شده است. مشتریان زخمی مانند گربه ای گیرافتاده در کمد هستند که منتظر فرار کردن هستند. با اولین پیشنهاد یک رقیب گارد باز میکنند و کرنش میکنند و میروند. مشتریان زخمی عملا فرصت های سوخته ای هستند که به جای اینکه فروش بیشتری برای شما محقق کنند، ریسک شما را بالا برده و با ظهور یک رقیب سریعا فروش شما را کم میکنند.


ارائه خدمت مردابی
شرکتهایی با سبک مدیریت سنتی خوراک گیر افتادن در تله مرداب هستند. اینقدر محیط شرکت روزمره و بدون نوآوری میشود که شرکت صرفا یک خدمت ساده و زمخت و بدون هر گونه پیشرفت را به مشتری ارائه میدهد. فرصت های سوخته ی این شرکت ها در حوزه مدیریت ریسک وحشتناک است. چرا که همیشه رقبایی نوآور و خلاق ظهور میکنند که فقط دو آپشن بیشتر دارند و رگ خواب مشتری را میدزدند! فقط دو آپشن! پس ایده ها و خلاقیت و نوآوری کجا رفته بود است؟ همینجا در کف شرکت خاک شده است. بدلیل استفاده ابزاری از انسان ها در شرکت ها صرفا برای انجام کارهای روزانه، خلاقیت ها یا از شرکت میروند یا از میان حرف های پرسنل پر میکشند و تبدیل به غرزدن میشوند. لذا شرکت هایی با فرهنگ غرغر درگیر هستند، عملا جریان یادگیری برای نوسازی خدمات و ایجاد آپشن جدید را ندارند.


بی اعتمادی به همه
فکر کنم رشد کسب و کار در کشور سخت است و شفافیت نیست و هر بدی میتونه خوب خودش رو جلوه کند، مالکین یا مدیران عامل نقطه اوج انسانهایی کم اعتماد میشوند. این بی اعتمادی باعث میشود نتوانند به رقبا اعتماد کنند و شریک شوند. با نتوانند با مشتریان رفاقت بریزند یا اصلا پرسنل خود را مورد اعتماد ببینند و پایِ کارشان بمانند. این بی اعتمادی باعث میشود که فرصت های طلایی برای ایجاد کنسرسیوم یا درگیر کردن مشتریان در سهام از دست بروند. حتی تلخ تر ریزش های چند سال یکبار نیروی انسانی بدلیل پرکشیدن حس اعتماد و دلسوزی در سازمان، یکی دیگر از این مشکلات هست.همین الان با سه مدیرعامل کلنجار میرویم که بدجور بی اعتمادی به کارکنان داره نفس شرکتاشون رو میگیره.


حال اگر فرصت های سوخته ی فروش را به چهار علت فوق کنار هم بزاریم و عینکی ویژه ی ارزیابی کمی و مالی لطمات این موارد به شرکت طراحی کنیم، همین الان متوجه میشوید چقدر ضرر کرده اید و چقدر فرصت تجاری سوزانده شده است. باید برای هر دردی درمانی بکار بست که در چند سال ترمیم شود.

#علیرضا_مسجدیان_جزی
https://t.me/joinchat/AAAAAD5jcOt2_m1Js-6SlA