Forwarded from هفت اقلیم (سعید معدنی)
گاهی مرگ پایان کبوتر است
✍سعید معدنی
در هوای سرد آخر پاییز (۲۲ دسامبر ۱۸۴۹) در سن پترزبورگ چشمهای چند جوان روس را بسته و آماده اعدام هستند. سربازانی که در هوای سرد زیر شلاق بارش برف تفنگ بدست گرفتهاند، منتظرند تا نصیحتها و آمرزش طلبیدن کشیش وراج تمام شود و آنها ماشهها را بچکانند و پی کارشان بروند. اما پیکی از راه می رسد و دستور تزار روس را می آورد که: اعدام نکنید.
اعدام شوندگان از مرگ نجات پیدا می کنند و سربازان هم نفس راحتی می کشند و در نهایت زندانیان در معرض اعدام به حبس و تبعید محکوم میشوند. یکی از این اعدامیها فئودور داستایفسکی، نویسنده نابغه روسی است که اگر نبود واقعا جهان چیزی کم داشت.
داستایفسکی در زمان اعدام ۲۸ ساله بود. در جوانی چند کتاب ترجمه کرده و قصههایی نوشته بود و پایش به محافل ادبی باز شده بود. او و دوستانش شبانه حلقه هایی تشکیل داده و بعضا در بارهی ادبیات اعتراضی علیه دیکتاتوری و تزار مستبد روس گفتگو میکردند که دستگیر می شوند. داستایفسکی پس از رهایی از اعدام ۳۰ سال زنده می ماند و شاهکارهایی مثل جنایت و مکافات، قمارباز، ابله، برادران کارامازوف و غیره را خلق می کند که هنوز هم هر رمان خوان حرفهای به احترامش میایستد و کلاه از سر برمیدارد.
اگر چه بعدها گفتند که تزار قصد ترساندن داشت و نمیخواست اعدام کند، ولی این جمع اهل قلم را تا دم هول مرگ بردند و بعد اعدام را متوقف کردند. هر چه بود بعدها داستایفسکی گفت: " به خاطر ندارم که در هیچ لحظه دیگری از عمرم به اندازه آن روز خوشحال بوده باشم"
داستایفسکی در سال ۱۸۸۱ در ۵۹ سالگی فوت می کند. ۹ سال بعد از مرگ داستایفسکی، رابرت استراد در آمریکا متولد شد. او در ۱۳ سالگی از منزل فرار کرد و به بزهکاری روی آورد و به مسیر جرم و انحراف افتاد. از مواد فروشی گرفته تا قوادی و... پرداخت. او به خاطر قتلی که مرتکب شده بود به زندان میافتد در زندان هم نگهبان را میکشد و به اعدام محکوم میشود. مادرش جهت جلوگیری از اعدام دست به دامن مقامات آمریکا میشود و حتی به دیدار رئیس جمهور هم میرود تا فرزندش را از اعدام نجات دهد تا اینکه تلاشهای مادر کارساز می شود و با دستور رئیس جمهور آمریکا فرزند این مادر از مجازات اعدام رها و به حبس ابد محکوم شد. رابرت استراد ۵۴ سال در زندان ماند و در ۷۴ سالگی در همان زندان مرد.
رابرت استراد در زندان به پرندگان علامند شد و روی آنها شروع به مطالعه کرد. او متوجه برخی بیماریهای پرندگان و چگونگی درمان آنها شد. در نهایت با پشتکار مداوم مطالعه کرد و نوشت تا اینکه آثارش به محافل علمی و دانشگاهی راه یافت. او در حالی که در زندان آلکاتراز به حبس ابد محکوم بود اما به واسطهی آثارش به یک استاد دانشگاه تمام عیار تبدیل شد. آثار وی بعدها راهگشای درمان بسیاری از بیماریهای پرندگان شد.
داستان زندگی این دو نمونه متفاوت یعنی داستایفسکی روشنفکر اخلاقگرا و رابرت استراد مجرم و بزهکار، نشان میدهد نباید در اعدام افراد عجله کرد. بخصوص اعدامهایی که شاکی خصوصی ندارند و حکومتها تصمیم میگیرند و میتوانند مجازات جایگزین مثل زندان و تبعید را انتخاب کنند. در تاریخ غمبار این سرزمین، همیشه هیجان جای عقل را گرفته و حکومتگران و تصمیمگیران ما در بزنگاههای تاریخی میتوانستند اعدام نکنند و سایر مجازات را جایگزین کنند تا از چرخه تولید خشونت بیهوده جلوگیری کنند. از شیخ فضل الله نوری گرفته تا دکتر حسین فاطمی، از مرتضی کیوان گرفته تا خسرو گلسرخی و از غلامرضا نیکپی ( شهردار تهران قبل از انقلاب ) گرفته تا محسن شکاری، و صدها و هزاران نفر دیگر.
سهراب سپهری در فرازی از اشعارش میگوید: و نترسیم از مرگ/ مرگ پایان کبوتر نیست. اما واقعا در بارهی افرادی مثل داستایفسکی و استراد اگر اعدام میشدند پایان کبوتر بود. شاید همین تجربه گرانقدر بشری باعث شده تا بسیاری از کشورهای جهان قانون منع اعدام داشته باشند. اعدام تنها مرگی است که می توان بخشید و جانی را نجات داد. بخصوص اگر مدعی اعدام حکومتگران باشند.
#سعید_معدنی
#داستایفسکی
#استراد
#اعدام
@Saeed_Maadani
✍سعید معدنی
در هوای سرد آخر پاییز (۲۲ دسامبر ۱۸۴۹) در سن پترزبورگ چشمهای چند جوان روس را بسته و آماده اعدام هستند. سربازانی که در هوای سرد زیر شلاق بارش برف تفنگ بدست گرفتهاند، منتظرند تا نصیحتها و آمرزش طلبیدن کشیش وراج تمام شود و آنها ماشهها را بچکانند و پی کارشان بروند. اما پیکی از راه می رسد و دستور تزار روس را می آورد که: اعدام نکنید.
اعدام شوندگان از مرگ نجات پیدا می کنند و سربازان هم نفس راحتی می کشند و در نهایت زندانیان در معرض اعدام به حبس و تبعید محکوم میشوند. یکی از این اعدامیها فئودور داستایفسکی، نویسنده نابغه روسی است که اگر نبود واقعا جهان چیزی کم داشت.
داستایفسکی در زمان اعدام ۲۸ ساله بود. در جوانی چند کتاب ترجمه کرده و قصههایی نوشته بود و پایش به محافل ادبی باز شده بود. او و دوستانش شبانه حلقه هایی تشکیل داده و بعضا در بارهی ادبیات اعتراضی علیه دیکتاتوری و تزار مستبد روس گفتگو میکردند که دستگیر می شوند. داستایفسکی پس از رهایی از اعدام ۳۰ سال زنده می ماند و شاهکارهایی مثل جنایت و مکافات، قمارباز، ابله، برادران کارامازوف و غیره را خلق می کند که هنوز هم هر رمان خوان حرفهای به احترامش میایستد و کلاه از سر برمیدارد.
اگر چه بعدها گفتند که تزار قصد ترساندن داشت و نمیخواست اعدام کند، ولی این جمع اهل قلم را تا دم هول مرگ بردند و بعد اعدام را متوقف کردند. هر چه بود بعدها داستایفسکی گفت: " به خاطر ندارم که در هیچ لحظه دیگری از عمرم به اندازه آن روز خوشحال بوده باشم"
داستایفسکی در سال ۱۸۸۱ در ۵۹ سالگی فوت می کند. ۹ سال بعد از مرگ داستایفسکی، رابرت استراد در آمریکا متولد شد. او در ۱۳ سالگی از منزل فرار کرد و به بزهکاری روی آورد و به مسیر جرم و انحراف افتاد. از مواد فروشی گرفته تا قوادی و... پرداخت. او به خاطر قتلی که مرتکب شده بود به زندان میافتد در زندان هم نگهبان را میکشد و به اعدام محکوم میشود. مادرش جهت جلوگیری از اعدام دست به دامن مقامات آمریکا میشود و حتی به دیدار رئیس جمهور هم میرود تا فرزندش را از اعدام نجات دهد تا اینکه تلاشهای مادر کارساز می شود و با دستور رئیس جمهور آمریکا فرزند این مادر از مجازات اعدام رها و به حبس ابد محکوم شد. رابرت استراد ۵۴ سال در زندان ماند و در ۷۴ سالگی در همان زندان مرد.
رابرت استراد در زندان به پرندگان علامند شد و روی آنها شروع به مطالعه کرد. او متوجه برخی بیماریهای پرندگان و چگونگی درمان آنها شد. در نهایت با پشتکار مداوم مطالعه کرد و نوشت تا اینکه آثارش به محافل علمی و دانشگاهی راه یافت. او در حالی که در زندان آلکاتراز به حبس ابد محکوم بود اما به واسطهی آثارش به یک استاد دانشگاه تمام عیار تبدیل شد. آثار وی بعدها راهگشای درمان بسیاری از بیماریهای پرندگان شد.
داستان زندگی این دو نمونه متفاوت یعنی داستایفسکی روشنفکر اخلاقگرا و رابرت استراد مجرم و بزهکار، نشان میدهد نباید در اعدام افراد عجله کرد. بخصوص اعدامهایی که شاکی خصوصی ندارند و حکومتها تصمیم میگیرند و میتوانند مجازات جایگزین مثل زندان و تبعید را انتخاب کنند. در تاریخ غمبار این سرزمین، همیشه هیجان جای عقل را گرفته و حکومتگران و تصمیمگیران ما در بزنگاههای تاریخی میتوانستند اعدام نکنند و سایر مجازات را جایگزین کنند تا از چرخه تولید خشونت بیهوده جلوگیری کنند. از شیخ فضل الله نوری گرفته تا دکتر حسین فاطمی، از مرتضی کیوان گرفته تا خسرو گلسرخی و از غلامرضا نیکپی ( شهردار تهران قبل از انقلاب ) گرفته تا محسن شکاری، و صدها و هزاران نفر دیگر.
سهراب سپهری در فرازی از اشعارش میگوید: و نترسیم از مرگ/ مرگ پایان کبوتر نیست. اما واقعا در بارهی افرادی مثل داستایفسکی و استراد اگر اعدام میشدند پایان کبوتر بود. شاید همین تجربه گرانقدر بشری باعث شده تا بسیاری از کشورهای جهان قانون منع اعدام داشته باشند. اعدام تنها مرگی است که می توان بخشید و جانی را نجات داد. بخصوص اگر مدعی اعدام حکومتگران باشند.
#سعید_معدنی
#داستایفسکی
#استراد
#اعدام
@Saeed_Maadani
Forwarded from هفت اقلیم (سعید معدنی)
وقتی دیکتاتورها رسوا میشوند
✍سعید معدنی
۲۵ فوریه ۱۹۵۶ زمانی که اعضای کنگره حزب کمونیست شوروی به جلسه سرّی حزب دعوت شدند، نمی دانستند که پس از بیرون آمدن از آن جلسه، دیگر انسان قبلی نخواهند بود.
نیکیتا سرگیویچ خروشچف دبیر کل حزب و جانشین استالین از پلههای سن بالا رفت. سخنانی در باره دیکتاتوری ۳۰ ساله استالین گفت که تا آن زمان کسی بر زبان نیاورده بود. به باور خروشچف حکومت استالین در سه چیز خلاصه می شد: سوء ظن،ترس و ترور .
استالین بسیاری از مخالفان خود را به بهانه فدا کردن در راه آرمانهای مارکسیسم - لنینیسم نابود کرد. این سخنرانی سرّیی سراسر احساسی تا سالهای سال در آرشیو اتحاد جماهیر شوروی باقی ماند و در سال ۱۹۸۹ از صندوقچه اسرار بیرون آمد.
اما خروشچف همه ظلمها را نگفته بود، زیرا دستان خودش هم در این جنایاتی که ذکر کرد خون آلود بود. حتی برخی بر این باورند که خود خروشچف وقتی در نواحی و مناطق مختلف نماینده حزب بود بر زندانی کردن و اعدام بیشتر تاکید میکرد.
اما هر چه بود این سخنرانی پرده از راز بسیاری از جنایات استالین در جامعه بسته، خفقان آور و به شدت امنیتی شوروی برداشت و تاثیر زیادی بر مستمعین گذاشت. بسیاری که به خیال خود در راه آرمانهای انقلاب پافشاری، مقاومت، جانبازی و جانفشانی کرده بودند به پوچی رسیدند. حتی گزارش شده که به فاصله دو هفته دو نفر از اعضای حزب خودکشی کردند
گاردین دربارۀ تأثیر این سخنرانی نوشت: «بسیاری از کسانی که حضور داشتند «سکوت مرگباری» را که در سرتاسر تالار حاکم شد بیاد میآورند. غروب ٢۵ فوریه ١۹۵۶ بود. بدون آنکه انتظار داشته باشند، نمایندگان در کنگره بیستم حزب کمونیست به یک نشست نهایی، در پشت در های بسته در مقر کمیته مرکزی در مسکو فراخوانده شدند. موقعی که نیکیتای خروشچف رهبر شوروی تریبون را در اختیار گرفت و شروع به صحبت کرد، بعضی از شنوندگان بیهوش شدند و دیگران از فرط استیصال دندانهای خود را بر هم میفشردند. اکثراً به گوشهای خود اعتماد نداشتند… اما، بحثی صورت نگرفت، و نمایندگان شوکزده به خانه رفتند. بسیاری دچار افسردگی شدند؛ دو نماینده در عرض چند هفته خودکشی کردند».
سخنرانی چنین تأثیری داشت. موضوع آن، همانطور که جهان بعد ها مطلع شد، "کیش شخصیت و خود خدابینی استالین"، جنایاتش و حتی خیانتهایش به آرمانهای مارکس و لنین بود. به نظر میرسد سخنان افشاگرانه خروشچف بر دیوار فضای بسته و استبدادی شوروی سابق ترک ایجاد کرد و آغازی بر روند سقوط تدریجی و تجزیه کامل آن کشور در سال ۱۹۹۱ شد.
خروشچف بعدها در خاطراتش نوشت: «دستان من به خون آلوده بودند. من همهٔ آنچه را انجام دادم که دیگران نیز انجام میدادند... اما حتی همین امروز اگر قرار باشد به آن جایگاه برای سخنرانی جهت گزارش در بارهٔ استالین بروم دوباره همان سخنان را بر زبان خواهم آورد. باید بالاخره روزی میرسید تا همهٔ اینها پشت سر گذارده میشد.» ...
بماند که هنوز برخی مارکسیست - لنینیستهای وفادار و مومن به استالین سخنان افشاگرانه خروشچف را سراسر دروغ می پندارند! و شاید اینگونه وفاداریهای ایدئولوژیک احساسی موجب حیات و دوام دیکتاتورها در جهان شدهاند.
#سعید_معدنی
#شوروی
#استالین
#لنین
#دیکتاتور
@Saeed_Maadani
✍سعید معدنی
۲۵ فوریه ۱۹۵۶ زمانی که اعضای کنگره حزب کمونیست شوروی به جلسه سرّی حزب دعوت شدند، نمی دانستند که پس از بیرون آمدن از آن جلسه، دیگر انسان قبلی نخواهند بود.
نیکیتا سرگیویچ خروشچف دبیر کل حزب و جانشین استالین از پلههای سن بالا رفت. سخنانی در باره دیکتاتوری ۳۰ ساله استالین گفت که تا آن زمان کسی بر زبان نیاورده بود. به باور خروشچف حکومت استالین در سه چیز خلاصه می شد: سوء ظن،ترس و ترور .
استالین بسیاری از مخالفان خود را به بهانه فدا کردن در راه آرمانهای مارکسیسم - لنینیسم نابود کرد. این سخنرانی سرّیی سراسر احساسی تا سالهای سال در آرشیو اتحاد جماهیر شوروی باقی ماند و در سال ۱۹۸۹ از صندوقچه اسرار بیرون آمد.
اما خروشچف همه ظلمها را نگفته بود، زیرا دستان خودش هم در این جنایاتی که ذکر کرد خون آلود بود. حتی برخی بر این باورند که خود خروشچف وقتی در نواحی و مناطق مختلف نماینده حزب بود بر زندانی کردن و اعدام بیشتر تاکید میکرد.
اما هر چه بود این سخنرانی پرده از راز بسیاری از جنایات استالین در جامعه بسته، خفقان آور و به شدت امنیتی شوروی برداشت و تاثیر زیادی بر مستمعین گذاشت. بسیاری که به خیال خود در راه آرمانهای انقلاب پافشاری، مقاومت، جانبازی و جانفشانی کرده بودند به پوچی رسیدند. حتی گزارش شده که به فاصله دو هفته دو نفر از اعضای حزب خودکشی کردند
گاردین دربارۀ تأثیر این سخنرانی نوشت: «بسیاری از کسانی که حضور داشتند «سکوت مرگباری» را که در سرتاسر تالار حاکم شد بیاد میآورند. غروب ٢۵ فوریه ١۹۵۶ بود. بدون آنکه انتظار داشته باشند، نمایندگان در کنگره بیستم حزب کمونیست به یک نشست نهایی، در پشت در های بسته در مقر کمیته مرکزی در مسکو فراخوانده شدند. موقعی که نیکیتای خروشچف رهبر شوروی تریبون را در اختیار گرفت و شروع به صحبت کرد، بعضی از شنوندگان بیهوش شدند و دیگران از فرط استیصال دندانهای خود را بر هم میفشردند. اکثراً به گوشهای خود اعتماد نداشتند… اما، بحثی صورت نگرفت، و نمایندگان شوکزده به خانه رفتند. بسیاری دچار افسردگی شدند؛ دو نماینده در عرض چند هفته خودکشی کردند».
سخنرانی چنین تأثیری داشت. موضوع آن، همانطور که جهان بعد ها مطلع شد، "کیش شخصیت و خود خدابینی استالین"، جنایاتش و حتی خیانتهایش به آرمانهای مارکس و لنین بود. به نظر میرسد سخنان افشاگرانه خروشچف بر دیوار فضای بسته و استبدادی شوروی سابق ترک ایجاد کرد و آغازی بر روند سقوط تدریجی و تجزیه کامل آن کشور در سال ۱۹۹۱ شد.
خروشچف بعدها در خاطراتش نوشت: «دستان من به خون آلوده بودند. من همهٔ آنچه را انجام دادم که دیگران نیز انجام میدادند... اما حتی همین امروز اگر قرار باشد به آن جایگاه برای سخنرانی جهت گزارش در بارهٔ استالین بروم دوباره همان سخنان را بر زبان خواهم آورد. باید بالاخره روزی میرسید تا همهٔ اینها پشت سر گذارده میشد.» ...
بماند که هنوز برخی مارکسیست - لنینیستهای وفادار و مومن به استالین سخنان افشاگرانه خروشچف را سراسر دروغ می پندارند! و شاید اینگونه وفاداریهای ایدئولوژیک احساسی موجب حیات و دوام دیکتاتورها در جهان شدهاند.
#سعید_معدنی
#شوروی
#استالین
#لنین
#دیکتاتور
@Saeed_Maadani
Forwarded from هفت اقلیم (سعید معدنی)
حاکمان پیر مادامالعمر
✍سعید معدنی
در چند روز اخیر دو اتفاق روی داد که توجهات زیادی را به خود جلب کرد. یکی عدم توانایی رئیسجمهور پیر ۷۳ سالهی مادامالعمر سودان جنوبی در کنترل ادرار خود در هنگام رژه نیروهای مسلح، و دیگری اعلام کنارهگیری نخستوزیر جوان و موفق ۴۳ سالهی نیوزیلند و عدم کاندیداتوری در انتخابات آینده.
جمهوری سودان جنوبی از سال ۲۰۱۰ (۱۳۹۰) از کشور سودان جدا شده و جناب سالوا کییر مایادیت رئیسجمهور این کشور فقیر و تازه استقلال یافته است. وی هنگامی که از ارتش سان میدید به خاطر طولانی شدن مراسم رژه، نتوانست ادرار خود را نگهدارد و لذا شلوارش را خیس کرد و موجب تمسخر کوچک و بزرگ شد. ولی همچنان مصمم است تا آخرین نفس در قدرت بماند و اجازه ندهد نسل جدید با فکرهای جوان و مبتکر به روی کار بیایند تا شاید با ابتکاراتشان گرهای از کار بگشایند و این کشور آفریقایی و فقیر تکانی بخورد.
اما طرف دیگر ماجرا نخستوزیر نیوزیلند است که ۶ سال پیش در ۳۷ سالگی به عنوان جوانترین رهبر جهان انتخاب شد. این بانوی محترم اکنون میخواهد از شرکت در انتخابات بعدی کناره گیری کند و جایش را به رهبر جدید با ایدهها و مدیریت جدید بدهد. من میفهمم که مشکلات کشور بحرانزدهی سودان جنوبی با دنیای نیوزیلند مرفه فرق میکند. اما رهبران پیر میتوانند با کناره گیری به موقع از قدرت، تجربیات خود را در اختیار جوانان بگذارند و با حمایت از آنها کمکی به بهبودی کشورشان بکنند. اما متاسفانه قدرت شیرین است و نمیخواهند از دست بدهند و حاضرند تا آمدن حضرت ملکالموت در حاکمیت بمانند. با نگاهی به چند دهه اخیر جهان سوم، رهبران اکثریت این کشورها تا آخرین لحظه عمر در قدرت ماندند تا یا به مرگ طبیعی مردند و یا با انقلاب و شورشهای داخلی و یا حمله قدرتهای خارجی کنار رفتند. قذافی، مبارک، صدام، موگابه و....از این جملهاند.
البته کشورهای دمکراتیک هم رهبران پیر دارند. مثل ملکه سابق انگلستان و یا پادشاه کنونیاش که عملا مقامی تشریفاتی است و قدرت اصلی در دست نخستوزیر و مجلس است. یا دیگر نمونه بارز جوبایدن رئیس جمهور آمریکاست که هر روز سوتی میدهد و با سایهاش دست میدهد و گفتگو می کند. اما همگان میدانند او موقتی و برای چهار سال و یا فوقش برای هشت سال است. نه مثل جناب بشاراسد که حاضر شد کشور سوریه از هم بپاشد و ویران شود و میلیونها انسان کشته و آواره شوند، اما همچون پدرش تا آخر عمر در قدرت بماند. پدر و پسری که ۶۰ سال است هر چهار سال با برگزاری یک انتخابات صوری تحقیرآمیز براین کشور حکمرانی میکنند.
یک مثال دیگر بزنم و بحث را ببندم. اینکه همگان میدانیم بعد از به روی کار بنسلمان جوان - ولیعهد کشور عربستان - این کشور تکانی خورده و راههای توسعه را بویژه در بخش اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی در پیش گرفته است. اما هنوز پادشاه پیر همچنان در قدرت است تا بمیرد و سپس بنسلمان پیر! بر تخت نشیند. تازه با همهی این اوصاف عربستان هم آیندهی مبهمی دارد، زیرا در این کشور آزادی سیاسی وجود ندارد که شاید روزی این دمل چرکین باز شود و برای این کشور بحران ایجاد کند. مگر اینکه اصلاحات سیاسی هم همراه با سایر اصلاحات بوجود بیاید که بعید میدانم.
بطور کلی جهان سوم مردمانی دارد که همیشه حسرت یک زندگی خوب را داشتهاند. اما همچنان در فقر و فساد و عقب ماندگی دست و پا میزنند که یکی از دلایل آن، وجود حاکمان مادامالعمر است. آنها حاضرند یک کشور را با خود پایین بکشند و نابود کنند اما از قدرت کنار نروند. مثل این جناب رئیسجمهور سودان جنوبی که نمی تواند ادرار خودش را کنترل کند، اما حاضر نیست کنار برود. یک کاربر سودانی توئیت زده بود" کسی که نمیتواند ادرار خود را کنترل کند چگونه میتواند یک کشور را اداره کند"!
۳۰ دی ماه ۱۴۰۱
#سعید_معدنی
#سودان
#نیوزیلند
#مادامالعمر
@Saeed_Maadani
✍سعید معدنی
در چند روز اخیر دو اتفاق روی داد که توجهات زیادی را به خود جلب کرد. یکی عدم توانایی رئیسجمهور پیر ۷۳ سالهی مادامالعمر سودان جنوبی در کنترل ادرار خود در هنگام رژه نیروهای مسلح، و دیگری اعلام کنارهگیری نخستوزیر جوان و موفق ۴۳ سالهی نیوزیلند و عدم کاندیداتوری در انتخابات آینده.
جمهوری سودان جنوبی از سال ۲۰۱۰ (۱۳۹۰) از کشور سودان جدا شده و جناب سالوا کییر مایادیت رئیسجمهور این کشور فقیر و تازه استقلال یافته است. وی هنگامی که از ارتش سان میدید به خاطر طولانی شدن مراسم رژه، نتوانست ادرار خود را نگهدارد و لذا شلوارش را خیس کرد و موجب تمسخر کوچک و بزرگ شد. ولی همچنان مصمم است تا آخرین نفس در قدرت بماند و اجازه ندهد نسل جدید با فکرهای جوان و مبتکر به روی کار بیایند تا شاید با ابتکاراتشان گرهای از کار بگشایند و این کشور آفریقایی و فقیر تکانی بخورد.
اما طرف دیگر ماجرا نخستوزیر نیوزیلند است که ۶ سال پیش در ۳۷ سالگی به عنوان جوانترین رهبر جهان انتخاب شد. این بانوی محترم اکنون میخواهد از شرکت در انتخابات بعدی کناره گیری کند و جایش را به رهبر جدید با ایدهها و مدیریت جدید بدهد. من میفهمم که مشکلات کشور بحرانزدهی سودان جنوبی با دنیای نیوزیلند مرفه فرق میکند. اما رهبران پیر میتوانند با کناره گیری به موقع از قدرت، تجربیات خود را در اختیار جوانان بگذارند و با حمایت از آنها کمکی به بهبودی کشورشان بکنند. اما متاسفانه قدرت شیرین است و نمیخواهند از دست بدهند و حاضرند تا آمدن حضرت ملکالموت در حاکمیت بمانند. با نگاهی به چند دهه اخیر جهان سوم، رهبران اکثریت این کشورها تا آخرین لحظه عمر در قدرت ماندند تا یا به مرگ طبیعی مردند و یا با انقلاب و شورشهای داخلی و یا حمله قدرتهای خارجی کنار رفتند. قذافی، مبارک، صدام، موگابه و....از این جملهاند.
البته کشورهای دمکراتیک هم رهبران پیر دارند. مثل ملکه سابق انگلستان و یا پادشاه کنونیاش که عملا مقامی تشریفاتی است و قدرت اصلی در دست نخستوزیر و مجلس است. یا دیگر نمونه بارز جوبایدن رئیس جمهور آمریکاست که هر روز سوتی میدهد و با سایهاش دست میدهد و گفتگو می کند. اما همگان میدانند او موقتی و برای چهار سال و یا فوقش برای هشت سال است. نه مثل جناب بشاراسد که حاضر شد کشور سوریه از هم بپاشد و ویران شود و میلیونها انسان کشته و آواره شوند، اما همچون پدرش تا آخر عمر در قدرت بماند. پدر و پسری که ۶۰ سال است هر چهار سال با برگزاری یک انتخابات صوری تحقیرآمیز براین کشور حکمرانی میکنند.
یک مثال دیگر بزنم و بحث را ببندم. اینکه همگان میدانیم بعد از به روی کار بنسلمان جوان - ولیعهد کشور عربستان - این کشور تکانی خورده و راههای توسعه را بویژه در بخش اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی در پیش گرفته است. اما هنوز پادشاه پیر همچنان در قدرت است تا بمیرد و سپس بنسلمان پیر! بر تخت نشیند. تازه با همهی این اوصاف عربستان هم آیندهی مبهمی دارد، زیرا در این کشور آزادی سیاسی وجود ندارد که شاید روزی این دمل چرکین باز شود و برای این کشور بحران ایجاد کند. مگر اینکه اصلاحات سیاسی هم همراه با سایر اصلاحات بوجود بیاید که بعید میدانم.
بطور کلی جهان سوم مردمانی دارد که همیشه حسرت یک زندگی خوب را داشتهاند. اما همچنان در فقر و فساد و عقب ماندگی دست و پا میزنند که یکی از دلایل آن، وجود حاکمان مادامالعمر است. آنها حاضرند یک کشور را با خود پایین بکشند و نابود کنند اما از قدرت کنار نروند. مثل این جناب رئیسجمهور سودان جنوبی که نمی تواند ادرار خودش را کنترل کند، اما حاضر نیست کنار برود. یک کاربر سودانی توئیت زده بود" کسی که نمیتواند ادرار خود را کنترل کند چگونه میتواند یک کشور را اداره کند"!
۳۰ دی ماه ۱۴۰۱
#سعید_معدنی
#سودان
#نیوزیلند
#مادامالعمر
@Saeed_Maadani
Forwarded from هفت اقلیم (سعید معدنی)
هم دین را به باد دادند هم ایران را
✍سعید معدنی
در زمان شاپور دوم پادشاه ساسانی، امپراطوری رقیب -رومیها- دین مسیحیت را رسمی اعلام کردند. از سوی دیگر حکومت نسبتا قدرتمند همسایه به نام سلسله کوشانیان در افغانستان کنونی آیین بودایی را به عنوان دین رسمی این سرزمین معرفی کردند. ایران ساسانی در میان فشار این دو جهت کمک و پشتیبانی کامل از سوی موبدان زرتشتی، آیین زرتشت را رسمی و حکومتی اعلام کرد.
کوشانیها بعدها توسط دولتهای همسایه مورد هجوم قرار گرفتند و از بین رفتند. اما قصه روم مسیحیت که پس از اضمحلال یونان باستان بتدریج ایجاد شده بود فرق می کرد. رسمیت یافتن دین مسیح به این امپراطوری قوت و قدرت داد و در عین حال روحانیان هم قدرتمند شدند که بعدها فاجعهی قرون وسطای سیاه مغربزمین را رقم زدند.
در همین ابتدا اذعان کنم که موضوعی را که طرح می کنم گسترده، بحث برانگیز و مناقشه آمیز است. چون ساسانیان حدود ۴۳۰ سال حکومت کردند و در هر فرازی از تاریخشان مسائل پیچیده خود را داشتند که در یک یادداشت نمیتوان به همهی ابعاد آن پرداخت و همه مشکلاتی را که باعث نابودی یک حکومت بزرگ چندصد ساله شد را تجزیه و تحلیل کرد. با این وجود تلاش میکنم در این یادداشت به این نکته به شکل محدود بپردازم که چگونه رسمی کردن دین زردشتی در ایران باعث نابودی دین و ایران شد؟
ایران یک کشور دینساز و دینپرور است و در همیشهی تاریخ روحانیان در کنار پادشاهان بودند، و آنان بودند که الهی بودن سلطان و لباس فرّهی ایزدی بر تن پادشاه را تایید و تقویت میکردند. حمایت روحانیان از حکومتها موجب قوام و مشروعیتشان میشد و متقابلا حاکمان نیز از دین حمایت میکردند. این حمایت از سپیده دم تاریخ تا امروز وجود دارد.
تفاوت عمده ساسانیان نسبت به سایر حکومتهای قبل از اسلام این بود که حکومت آیین زردشت را دین رسمی اعلام کرد و با اعلام این رسمیت کمکم گور دین زرتشت کنده شد و با هجوم اعراب مسلمان و سقوط حکومت این آیین نیز از بین رفت و پیروان آن به اقلیت تبدیل شدند.
یکی دیگر از مشکلات حکومت ساسانی گسترش فساد تدریجی در سطوح مختلف این حکومت بود. در اواخر حکومت ساسانیان اکثریت مردم فقیر و بیچیز بودند و اقلیت حکومتگر در رفاه و فساد غرق بودند. در اواخر آنقدر پایههای نظام متزلزل شده بود که به تلنگری برای فرو ریختن نیاز داشت که هجوم اعراب مسلمان عامل این تلنگر بود.
دلایل زیادی برای سقوط ساسانیان ذکر کرده اند سقوطی که هم ایران را نابود کرد و هم دین زرتشت را. در اینجا به برخی از آنها به اختصار اشاره می شود:
۱- مشارکت و حضور در درگیریها و جنگهای پیدرپی که اکثرا بیهوده بوده و میتوانست رخ ندهد.
۲- سر کوب هر نوع حرکات اصلاح طلبانه و زمینه سازی برای بروز قیامهای مسلحانه. وقتی به سعایت موبد زرتشتی کارتیر، مانی پیامبر( اصلاح طلب) دستگیر، زندانی، شکنجه و کشته شد، در پی آن قیام های مسلحانه مثل قیام مزدک شکل گرفت.
۳- وضع مالیات های سنگین به اشکال و سطوح مختلف که نفس مردم را بریده بود و اکثریت مردم از فقر و نداری مینالیدند.
۴- وجود اختلاف طبقاتی شدید. خاندانهای مشهور حاکم از همهی نعمات برخوردار بودند، در مقابل اکثریت مردم بیچیز و تنگدست بودند.
۵- چشم بستن و بی تفاوتی حاکمیت نسبت نارضایتی روز افزون آحاد جامعه.
۶- شورشها، درگیریها و قیام ها در جای جای ایران بویژه بلاد مرزی، در سالهای آخر حکومت.
۷- درگیری و تضاد بین موبدان و مغان و دخالت گسترده آنها در تصمیمات حکومت.
اینها و سایر مسائل باعث شد که در سه سال آخر حکومت، ده- دوازده نفری به پادشاهی رسیدند که دو تن از آنها زن بودند.
وقتی یزدگرد آخرین پادشاه از پایتخت گریخت تا نیرو و ابزار جنگ تدارک ببیند و توسط آسیابانی در مرو کشته شد، ایرانیترین حکومت تمدن ایرانی سقوط کرد؛ نه از ایران چیزی ماند و نه از دین زردشت. در دویست سال حکومت اعراب تا ظهور طاهریان، ایران زیر سم اسبان و ایرانی زیر شمشیر تیز اعراب، تحقیر و خوار شدند. تا آنکه از خاکستر این سرزمین، بعد دوقرن ققنوس حکومت های ایرانی مثل طاهریان و صفاریان و سامانیان ظهور کردند و کشور ایرانی- اسلامی (بعدها شیعه) بوجود آمد.
در طی این قرون پیروان وفادار آیین زردشت - در مقام اقلیت- مزهی رنجها، تحقیرها و تبعیضهای فراوانی را چشیدند و تحمل کردند. دینی که زمانی قدرتمند بود و دین حکومتی شد و در سایهی شاهان ساسانی با اقتدار کامل گسترش یافته بود، اما در اواخر حکومت ساسانی بخش زیادی از مردم فقط به ظاهر و به زبان، مومن بودند ولی دل در گرو آن نداشتند.
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
#سعید_معدنی
#ساسانیان
#رومیان
#کوشانیان
#حکومت_دینی
#سقوط
@Saeed_Maadani
✍سعید معدنی
در زمان شاپور دوم پادشاه ساسانی، امپراطوری رقیب -رومیها- دین مسیحیت را رسمی اعلام کردند. از سوی دیگر حکومت نسبتا قدرتمند همسایه به نام سلسله کوشانیان در افغانستان کنونی آیین بودایی را به عنوان دین رسمی این سرزمین معرفی کردند. ایران ساسانی در میان فشار این دو جهت کمک و پشتیبانی کامل از سوی موبدان زرتشتی، آیین زرتشت را رسمی و حکومتی اعلام کرد.
کوشانیها بعدها توسط دولتهای همسایه مورد هجوم قرار گرفتند و از بین رفتند. اما قصه روم مسیحیت که پس از اضمحلال یونان باستان بتدریج ایجاد شده بود فرق می کرد. رسمیت یافتن دین مسیح به این امپراطوری قوت و قدرت داد و در عین حال روحانیان هم قدرتمند شدند که بعدها فاجعهی قرون وسطای سیاه مغربزمین را رقم زدند.
در همین ابتدا اذعان کنم که موضوعی را که طرح می کنم گسترده، بحث برانگیز و مناقشه آمیز است. چون ساسانیان حدود ۴۳۰ سال حکومت کردند و در هر فرازی از تاریخشان مسائل پیچیده خود را داشتند که در یک یادداشت نمیتوان به همهی ابعاد آن پرداخت و همه مشکلاتی را که باعث نابودی یک حکومت بزرگ چندصد ساله شد را تجزیه و تحلیل کرد. با این وجود تلاش میکنم در این یادداشت به این نکته به شکل محدود بپردازم که چگونه رسمی کردن دین زردشتی در ایران باعث نابودی دین و ایران شد؟
ایران یک کشور دینساز و دینپرور است و در همیشهی تاریخ روحانیان در کنار پادشاهان بودند، و آنان بودند که الهی بودن سلطان و لباس فرّهی ایزدی بر تن پادشاه را تایید و تقویت میکردند. حمایت روحانیان از حکومتها موجب قوام و مشروعیتشان میشد و متقابلا حاکمان نیز از دین حمایت میکردند. این حمایت از سپیده دم تاریخ تا امروز وجود دارد.
تفاوت عمده ساسانیان نسبت به سایر حکومتهای قبل از اسلام این بود که حکومت آیین زردشت را دین رسمی اعلام کرد و با اعلام این رسمیت کمکم گور دین زرتشت کنده شد و با هجوم اعراب مسلمان و سقوط حکومت این آیین نیز از بین رفت و پیروان آن به اقلیت تبدیل شدند.
یکی دیگر از مشکلات حکومت ساسانی گسترش فساد تدریجی در سطوح مختلف این حکومت بود. در اواخر حکومت ساسانیان اکثریت مردم فقیر و بیچیز بودند و اقلیت حکومتگر در رفاه و فساد غرق بودند. در اواخر آنقدر پایههای نظام متزلزل شده بود که به تلنگری برای فرو ریختن نیاز داشت که هجوم اعراب مسلمان عامل این تلنگر بود.
دلایل زیادی برای سقوط ساسانیان ذکر کرده اند سقوطی که هم ایران را نابود کرد و هم دین زرتشت را. در اینجا به برخی از آنها به اختصار اشاره می شود:
۱- مشارکت و حضور در درگیریها و جنگهای پیدرپی که اکثرا بیهوده بوده و میتوانست رخ ندهد.
۲- سر کوب هر نوع حرکات اصلاح طلبانه و زمینه سازی برای بروز قیامهای مسلحانه. وقتی به سعایت موبد زرتشتی کارتیر، مانی پیامبر( اصلاح طلب) دستگیر، زندانی، شکنجه و کشته شد، در پی آن قیام های مسلحانه مثل قیام مزدک شکل گرفت.
۳- وضع مالیات های سنگین به اشکال و سطوح مختلف که نفس مردم را بریده بود و اکثریت مردم از فقر و نداری مینالیدند.
۴- وجود اختلاف طبقاتی شدید. خاندانهای مشهور حاکم از همهی نعمات برخوردار بودند، در مقابل اکثریت مردم بیچیز و تنگدست بودند.
۵- چشم بستن و بی تفاوتی حاکمیت نسبت نارضایتی روز افزون آحاد جامعه.
۶- شورشها، درگیریها و قیام ها در جای جای ایران بویژه بلاد مرزی، در سالهای آخر حکومت.
۷- درگیری و تضاد بین موبدان و مغان و دخالت گسترده آنها در تصمیمات حکومت.
اینها و سایر مسائل باعث شد که در سه سال آخر حکومت، ده- دوازده نفری به پادشاهی رسیدند که دو تن از آنها زن بودند.
وقتی یزدگرد آخرین پادشاه از پایتخت گریخت تا نیرو و ابزار جنگ تدارک ببیند و توسط آسیابانی در مرو کشته شد، ایرانیترین حکومت تمدن ایرانی سقوط کرد؛ نه از ایران چیزی ماند و نه از دین زردشت. در دویست سال حکومت اعراب تا ظهور طاهریان، ایران زیر سم اسبان و ایرانی زیر شمشیر تیز اعراب، تحقیر و خوار شدند. تا آنکه از خاکستر این سرزمین، بعد دوقرن ققنوس حکومت های ایرانی مثل طاهریان و صفاریان و سامانیان ظهور کردند و کشور ایرانی- اسلامی (بعدها شیعه) بوجود آمد.
در طی این قرون پیروان وفادار آیین زردشت - در مقام اقلیت- مزهی رنجها، تحقیرها و تبعیضهای فراوانی را چشیدند و تحمل کردند. دینی که زمانی قدرتمند بود و دین حکومتی شد و در سایهی شاهان ساسانی با اقتدار کامل گسترش یافته بود، اما در اواخر حکومت ساسانی بخش زیادی از مردم فقط به ظاهر و به زبان، مومن بودند ولی دل در گرو آن نداشتند.
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
#سعید_معدنی
#ساسانیان
#رومیان
#کوشانیان
#حکومت_دینی
#سقوط
@Saeed_Maadani
Forwarded from هفت اقلیم (سعید معدنی)
مسلمانان باهم خوب میجنگند!
✍سعید معدنی
پس از توافق اخیر عربستان و ایران که ظاهرا با میانجیگری چین همراه بود، برخی به طعنه میگویند چرا یک کشور کمونیستی غیر مسلمان که دین و آیین الهی ندارد میانجی دو کشور مسلمان شده است.
واقعیت آن است مناسبات جهان مدرن بر اساس عقیده و دین چیده نشده، بلکه اصل بر منافع ملی است. لذا همهی کشورها براساس منافع خود رفتار میکنند که چین هم چنین کاری کرده است. اگر در جهان پیشامدرن و یا بعدتر در عصر ایدئولوژیها، ارتباط با همکیشان مذهبی و ایدئولوژیک معیار بود، امروزه دیگر چنین نیست و معیارها متفاوت شده و منافع ملی همه چیز شده است.
زمانی در دیدگاه افرادی مثل سیدجمالالدین اسدآبادی، اقبال لاهوری، علی شریعتی، روحالله خمینی، و مانند آن مفهوم "امت اسلامی" مهم بود. آنها در اندیشه وحدت و اتحاد مسلمانان بودند. مثلا میگفتند "اگر مسلمانان باهم متحد شوند و فقط وزوز کنند گوش استعمار پیر - انگلیس - کر خواهد شد" و یا "اگر یک میلیارد مسلمان هر کدام یک سطل آب بریزند اسراییل را آب خواهد برد". بعدها مشخص شد در درون امت اسلام آنقدر گسل و اختلاف وجود دارد که وحدت امت اسلام رویا و خیالی بیش نیست.
امروزه در دوره شکل گیری جهان مدرن و نظریه "دولت- ملت" همه کشورهای عربی و مسلمان صرفا به فکر منافع ملی خویش هستند تا "امت اسلامی". به همین دلیل بسیاری از کشورهای عرب و مسلمان با اسراییل روابط حسنه برقرار کردهاند زیرا باور دارند که منافع ملیشان در این پیوند است.
از سوی دیگر در همیشه تاریخ در بلاد اسلامی پیروان فِرَق اسلامی با هم جنگیدهاند، فکر نمیکنم در ۱۴۰۰ سال گذشته ماهی و سالی گذشته باشد و مردمان مسلمان باهم نجنگیده باشند. وقتی هفتاد و اندی سال پیش کشور اسرائیل تاسیس شد، همه کشورهای اسلامی - غیر از تعدادی- با موجودیت آن دشمنی کردند. اما در این مدت به جای اینکه با اسرائیل بجنگند، بین خودشان جنگها کرده اند و کشتهها بر پشتهها افزوده اند. همه جنگ اعراب متحد با اسرائیل به شکل جدی فقط شش روز طول کشید! که معروف به "جنگ شش روزهی اعراب و اسرائیل" است. اما برای مثال جنگ ایران و عراق هشت سال به طول انجامید و این دو کشور همسایه طولانیترین جنگ قرن بیستم را رقم زدند. هشت سالی که زیانهای فراوانی به دو طرف وارد کرد که هنوز از آسیب های آن رنج میبریم. وقتی به شهدای جنگ که میشناختم فکر میکنم، آنها از بهترین و شایستهترینها بودند.
شاید سوال شود چرا کشورهای مسلمان باهم میجنگند؟ دلایل بسیار است اما از جهتی میتوان گفت؛ در جهان اسلام فرقههای فراوانی وجود دارند که بیشترشان هم مدعیاند میتوانند حکومت را در دست گرفته و مسلمانان و جهانیان را به سرای سعادت و خوشبختی رهنمون کنند. از همینجا نزاع و جنگها شروع میشوند. تا زمانی که دین هست فرقه های دینی هم هستند و تا زمانی فِرَق دینی سیاسی هستند و سودای حکومت دارند، جنگ دینی هم وجود دارد. لذا تا زمانی که مسلمانان گرفتار در چنبره مذهب سیاسی هستند نمیتوانند با هم آشتی کنند و روی خوش ببینند و به ناچار نیاز به یک غیر مسلمان( مانند چین) است تا شاید آنها را آشتی دهد. از زمانی که جهان مسیحیت بعد قرون وسطی دست از سیاست کشید و در عرصه فردی، اجتماعی و فرهنگی فعالیت میکند. دیگر چندان شاهد جنگ درون دینی و کشتار مسیحیان به نام دین نبودهایم. البته جنگ مذهبی و فرقهای در جهان اسلام یکی از دلایل مهم است. علل دیگری هم هست که نیاز به بحث و بررسی دارد.
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
#سعید_معدنی
#ایران
#عربستان
#امت
#چین
#نزاع
#جنگ
@Saeed_Maadani
✍سعید معدنی
پس از توافق اخیر عربستان و ایران که ظاهرا با میانجیگری چین همراه بود، برخی به طعنه میگویند چرا یک کشور کمونیستی غیر مسلمان که دین و آیین الهی ندارد میانجی دو کشور مسلمان شده است.
واقعیت آن است مناسبات جهان مدرن بر اساس عقیده و دین چیده نشده، بلکه اصل بر منافع ملی است. لذا همهی کشورها براساس منافع خود رفتار میکنند که چین هم چنین کاری کرده است. اگر در جهان پیشامدرن و یا بعدتر در عصر ایدئولوژیها، ارتباط با همکیشان مذهبی و ایدئولوژیک معیار بود، امروزه دیگر چنین نیست و معیارها متفاوت شده و منافع ملی همه چیز شده است.
زمانی در دیدگاه افرادی مثل سیدجمالالدین اسدآبادی، اقبال لاهوری، علی شریعتی، روحالله خمینی، و مانند آن مفهوم "امت اسلامی" مهم بود. آنها در اندیشه وحدت و اتحاد مسلمانان بودند. مثلا میگفتند "اگر مسلمانان باهم متحد شوند و فقط وزوز کنند گوش استعمار پیر - انگلیس - کر خواهد شد" و یا "اگر یک میلیارد مسلمان هر کدام یک سطل آب بریزند اسراییل را آب خواهد برد". بعدها مشخص شد در درون امت اسلام آنقدر گسل و اختلاف وجود دارد که وحدت امت اسلام رویا و خیالی بیش نیست.
امروزه در دوره شکل گیری جهان مدرن و نظریه "دولت- ملت" همه کشورهای عربی و مسلمان صرفا به فکر منافع ملی خویش هستند تا "امت اسلامی". به همین دلیل بسیاری از کشورهای عرب و مسلمان با اسراییل روابط حسنه برقرار کردهاند زیرا باور دارند که منافع ملیشان در این پیوند است.
از سوی دیگر در همیشه تاریخ در بلاد اسلامی پیروان فِرَق اسلامی با هم جنگیدهاند، فکر نمیکنم در ۱۴۰۰ سال گذشته ماهی و سالی گذشته باشد و مردمان مسلمان باهم نجنگیده باشند. وقتی هفتاد و اندی سال پیش کشور اسرائیل تاسیس شد، همه کشورهای اسلامی - غیر از تعدادی- با موجودیت آن دشمنی کردند. اما در این مدت به جای اینکه با اسرائیل بجنگند، بین خودشان جنگها کرده اند و کشتهها بر پشتهها افزوده اند. همه جنگ اعراب متحد با اسرائیل به شکل جدی فقط شش روز طول کشید! که معروف به "جنگ شش روزهی اعراب و اسرائیل" است. اما برای مثال جنگ ایران و عراق هشت سال به طول انجامید و این دو کشور همسایه طولانیترین جنگ قرن بیستم را رقم زدند. هشت سالی که زیانهای فراوانی به دو طرف وارد کرد که هنوز از آسیب های آن رنج میبریم. وقتی به شهدای جنگ که میشناختم فکر میکنم، آنها از بهترین و شایستهترینها بودند.
شاید سوال شود چرا کشورهای مسلمان باهم میجنگند؟ دلایل بسیار است اما از جهتی میتوان گفت؛ در جهان اسلام فرقههای فراوانی وجود دارند که بیشترشان هم مدعیاند میتوانند حکومت را در دست گرفته و مسلمانان و جهانیان را به سرای سعادت و خوشبختی رهنمون کنند. از همینجا نزاع و جنگها شروع میشوند. تا زمانی که دین هست فرقه های دینی هم هستند و تا زمانی فِرَق دینی سیاسی هستند و سودای حکومت دارند، جنگ دینی هم وجود دارد. لذا تا زمانی که مسلمانان گرفتار در چنبره مذهب سیاسی هستند نمیتوانند با هم آشتی کنند و روی خوش ببینند و به ناچار نیاز به یک غیر مسلمان( مانند چین) است تا شاید آنها را آشتی دهد. از زمانی که جهان مسیحیت بعد قرون وسطی دست از سیاست کشید و در عرصه فردی، اجتماعی و فرهنگی فعالیت میکند. دیگر چندان شاهد جنگ درون دینی و کشتار مسیحیان به نام دین نبودهایم. البته جنگ مذهبی و فرقهای در جهان اسلام یکی از دلایل مهم است. علل دیگری هم هست که نیاز به بحث و بررسی دارد.
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
#سعید_معدنی
#ایران
#عربستان
#امت
#چین
#نزاع
#جنگ
@Saeed_Maadani
Forwarded from هفت اقلیم (سعید معدنی)
تف به قبر پدرتان!
✍سعید معدنی
در روزهای آخر اسفند جهت خرید دارو برای یکی از خویشانام که از جملهی بیماران خاص است، به داروخانه شلوغ سیزده آبان تهران رفتم. پس از نیم ساعت در صف ایستادن ابتدا گفتند باید به سازمان تامین اجتماعی در بیست قدمی داروخانه بروم و تاییدیه بیمه را بگیرم.
وقتی وارد سالن بزرگ شدم عجیب شلوغ بود غیر از تامین اجتماعی دو شرکت بیمه دیگر هم به متقاضیان خدمات میدهند. چهرهها را که نگاه می کردم برخی بیمار بودند و خودشان دنبال کارشان آمده بودند. ولی اکثریت مثل من همراه بیمار بودند واحتمالا بیمارشان در بیمارستان بستری بود. از دستگاه نوبت دهی نوبت گرفتم منتظر نشستم متوجه شدم چیزی حدود یکساعت و نیم باید به انتظار نشست.
غلغله ای بود. گاهی صدا به صدا نمی رسید. روی صندلی نشستم و شروع کردم به خواندن کتاب تا نوبتم برسد. ناگهان گوشه ای از سالن سروصدایی بلند شد دیدم در این اوضاع قاراشمیش، یکی از مراجعهکنندگان که مردی ۵۰ - ۶۰ ساله بود، به حجاب یک زن میانسال گیر داده، که چرا روسری به سر ندارد. مردم عصبانی که از شلوغی و شرایط خسته کننده آنجا به ستوه آمده بودند جانب زن را گرفتند و به مرد معترض گفتند "اگر عرضه داری به مسئولانی که این اوضاع و شرایط اسفبار را ایجاد کردهاند اعتراض کن، نه موهای این خانم که مثل همهی ما دنبال رفع گرفتاری خودش است". خلاصه سروصدا خوابید و مرد معترض به بیحجابی هم پی بدبختی خودش رفت.
بعد از یکساعت و نیم یا دو ساعتی نوبت من رسید. به شماره گیشه که روی قبض نوبت درج شده بود مراجعه کردم و همه مدارک را دادم. خانم پشت گیشه گفت: "یک گزارش آزمایش کمه". انگار آب سردی روی تنم ریختند. هر چه اصرار کردم، قبول نکرد. ساعت از ۱۴ بعداز ظهر گذشته بود. دیگر نوبت نمی دادند میماند برای فردا. آن روز باید دارو آماده میشد برای تزریق صبح فردا. هرچه التماس کردم که دکتر بر اساس نتیجه آزمایش داروها را نوشته و فردا اول صبح برایتان میآورم، خانم پشت شیشه! قبول نکرد که نکرد. با بیمارستان تماس گرفتم گفتند اگر فردا صبح قبل از ظهر دارو را برسانید، تزریق میکنیم چون بیمار همانروز ترخیص میشد. کمی خیالم راحت شد.
صبح روز بعد قبل از ساعت هشت با همهی مدارک و آن گزارش کذایی آزمایش، مجدداً به تامین اجتماعی رفتم باز نوبت گرفتم یکساعت و ربع طول کشید تا نوبت من برسد. به باجه مراجعه کردم مدارک کامل بود، سرم را بلند کردم چشمم افتاد روی برگهای که روی شیشه برای راهنمایی مراجعه کنندگان چسبانده بودند، یکی با خودکار آبی نوشته بود: "تف به قبر پدرتان"!
مجوز استفاده از بیمه برای داروها را آنلاین برای داروخانهها رد کردند. به داروخانه ۱۳ آبان رفتم. یک سالن تنگ و کوچک و انبوهی از جمعیت بود. مدتی در صف ایستادم تا نسخه را تحویل بدهم، سپس در کنار ازدحام مردم گرفتار منتظر آماده شدن دارو شدم. یکساعت و نیم تا دوساعت داروخانه معطل شدم صدا به صدا نمیرسید. نگران دیر رسیدن به بیمارستان بودم. در طول انتظار در داروخانه واتس آپ و تلگرام و اینستا خلاصه هر چه را که در فضای مجازی بود مرور کردم. البته اگر این فیلترشکن بیپیر! و اعصاب خورد کن اجازه میداد.
زمانی که نوبتم رسید حدود ساعت یازده بود. داروهارا گرفتم و سریع به سمت بیمارستان حرکت کردم. از داروخانه که بیرون می آمدم به انبوه مردم با چهرههای خسته و تکیده نگاهی کردم. درماندگانی را دیدم که علاوه بر نگرانی برای بیمارشان و صف ایستادنهای طولانی، فکر داروهای چند میلیونی بودند تازه آنهم با تخفیف بیمه پرداخت میکنند. اگر آزاد حساب کنند که قیمتها سر به فلک میکشید. لحظهای قبل در تلگرام خواندم که انقدر کشور امارات پیشرفت کرده که دیگر در ادارات از کاغذ استفاده نمیشود همه چیز الکترونیکی و خودکار انجام میشود. از این شرایطی که دور و بر خود میدیدم غصهام گرفت. بسان آن نوشته روی شیشه گیشهی تامین اجتماعی با خود گفتم: "تف به قبر پدرتان که چنین زندگیای برای مردم ساختهاید" زمانی حسرت زندگی مردمان آلمان و سوئد و سوییس و انگلستان را میخوردیم. حالا باید حسرت مالزی و سنگاپور و امارات و قطر را داشته باشیم. تازه اینجا قلب تهران است و پایتخت کشور. خدا میداند در مناطق دورافتاده و محروم چه میگذرد؟
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
#سعید_معدنی
#بیماران_خاص
#داروخانه
#دارو
#درمان
@Saeed_Maadani
✍سعید معدنی
در روزهای آخر اسفند جهت خرید دارو برای یکی از خویشانام که از جملهی بیماران خاص است، به داروخانه شلوغ سیزده آبان تهران رفتم. پس از نیم ساعت در صف ایستادن ابتدا گفتند باید به سازمان تامین اجتماعی در بیست قدمی داروخانه بروم و تاییدیه بیمه را بگیرم.
وقتی وارد سالن بزرگ شدم عجیب شلوغ بود غیر از تامین اجتماعی دو شرکت بیمه دیگر هم به متقاضیان خدمات میدهند. چهرهها را که نگاه می کردم برخی بیمار بودند و خودشان دنبال کارشان آمده بودند. ولی اکثریت مثل من همراه بیمار بودند واحتمالا بیمارشان در بیمارستان بستری بود. از دستگاه نوبت دهی نوبت گرفتم منتظر نشستم متوجه شدم چیزی حدود یکساعت و نیم باید به انتظار نشست.
غلغله ای بود. گاهی صدا به صدا نمی رسید. روی صندلی نشستم و شروع کردم به خواندن کتاب تا نوبتم برسد. ناگهان گوشه ای از سالن سروصدایی بلند شد دیدم در این اوضاع قاراشمیش، یکی از مراجعهکنندگان که مردی ۵۰ - ۶۰ ساله بود، به حجاب یک زن میانسال گیر داده، که چرا روسری به سر ندارد. مردم عصبانی که از شلوغی و شرایط خسته کننده آنجا به ستوه آمده بودند جانب زن را گرفتند و به مرد معترض گفتند "اگر عرضه داری به مسئولانی که این اوضاع و شرایط اسفبار را ایجاد کردهاند اعتراض کن، نه موهای این خانم که مثل همهی ما دنبال رفع گرفتاری خودش است". خلاصه سروصدا خوابید و مرد معترض به بیحجابی هم پی بدبختی خودش رفت.
بعد از یکساعت و نیم یا دو ساعتی نوبت من رسید. به شماره گیشه که روی قبض نوبت درج شده بود مراجعه کردم و همه مدارک را دادم. خانم پشت گیشه گفت: "یک گزارش آزمایش کمه". انگار آب سردی روی تنم ریختند. هر چه اصرار کردم، قبول نکرد. ساعت از ۱۴ بعداز ظهر گذشته بود. دیگر نوبت نمی دادند میماند برای فردا. آن روز باید دارو آماده میشد برای تزریق صبح فردا. هرچه التماس کردم که دکتر بر اساس نتیجه آزمایش داروها را نوشته و فردا اول صبح برایتان میآورم، خانم پشت شیشه! قبول نکرد که نکرد. با بیمارستان تماس گرفتم گفتند اگر فردا صبح قبل از ظهر دارو را برسانید، تزریق میکنیم چون بیمار همانروز ترخیص میشد. کمی خیالم راحت شد.
صبح روز بعد قبل از ساعت هشت با همهی مدارک و آن گزارش کذایی آزمایش، مجدداً به تامین اجتماعی رفتم باز نوبت گرفتم یکساعت و ربع طول کشید تا نوبت من برسد. به باجه مراجعه کردم مدارک کامل بود، سرم را بلند کردم چشمم افتاد روی برگهای که روی شیشه برای راهنمایی مراجعه کنندگان چسبانده بودند، یکی با خودکار آبی نوشته بود: "تف به قبر پدرتان"!
مجوز استفاده از بیمه برای داروها را آنلاین برای داروخانهها رد کردند. به داروخانه ۱۳ آبان رفتم. یک سالن تنگ و کوچک و انبوهی از جمعیت بود. مدتی در صف ایستادم تا نسخه را تحویل بدهم، سپس در کنار ازدحام مردم گرفتار منتظر آماده شدن دارو شدم. یکساعت و نیم تا دوساعت داروخانه معطل شدم صدا به صدا نمیرسید. نگران دیر رسیدن به بیمارستان بودم. در طول انتظار در داروخانه واتس آپ و تلگرام و اینستا خلاصه هر چه را که در فضای مجازی بود مرور کردم. البته اگر این فیلترشکن بیپیر! و اعصاب خورد کن اجازه میداد.
زمانی که نوبتم رسید حدود ساعت یازده بود. داروهارا گرفتم و سریع به سمت بیمارستان حرکت کردم. از داروخانه که بیرون می آمدم به انبوه مردم با چهرههای خسته و تکیده نگاهی کردم. درماندگانی را دیدم که علاوه بر نگرانی برای بیمارشان و صف ایستادنهای طولانی، فکر داروهای چند میلیونی بودند تازه آنهم با تخفیف بیمه پرداخت میکنند. اگر آزاد حساب کنند که قیمتها سر به فلک میکشید. لحظهای قبل در تلگرام خواندم که انقدر کشور امارات پیشرفت کرده که دیگر در ادارات از کاغذ استفاده نمیشود همه چیز الکترونیکی و خودکار انجام میشود. از این شرایطی که دور و بر خود میدیدم غصهام گرفت. بسان آن نوشته روی شیشه گیشهی تامین اجتماعی با خود گفتم: "تف به قبر پدرتان که چنین زندگیای برای مردم ساختهاید" زمانی حسرت زندگی مردمان آلمان و سوئد و سوییس و انگلستان را میخوردیم. حالا باید حسرت مالزی و سنگاپور و امارات و قطر را داشته باشیم. تازه اینجا قلب تهران است و پایتخت کشور. خدا میداند در مناطق دورافتاده و محروم چه میگذرد؟
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
#سعید_معدنی
#بیماران_خاص
#داروخانه
#دارو
#درمان
@Saeed_Maadani
Forwarded from هفت اقلیم (سعید معدنی)
دریغ است که ایران ویران شود
✍سعید معدنی
چند سال پیش در یک گزارش تحلیلی خواندم: "منابع طبیعی و فضایی ایران بر اساس برخی محاسبات جوابگوی زندگی مرفه ۳۰ میلیون نفر خواهدبود. مازاد بر این هزینههای فراوان سرزمینی به دنبال دارد."
به عبارتی بنا به برآوردهای زیست-محیطی، میزان مساحتهای کویری، مناطق خشک و نیمه خشک، میزان بارش و کم آبی و مانند آن، جمعیت مناسب برای زیست مناسب همراه با رفاه درخور در کشور ایران ۳۰ میلیون نفر است. هرچقدر جمعیت اضافه شود از رفاه ۳۰ میلیون کاسته شده است. اگر گزاره فوق را معیار قرار دهیم، ما ۸۵ میلیون جمعیت داریم. به عبارتی، این سرزمین نگونبخت، ۵۵ میلیون اضافه بار را تحمل میکند. مثل بدن انسانی است که باید ۶۰ کیلو وزن داشته باشد اما ۱۵۰ کیلو است و حالا قلب و ریه و ارگانهای بدن باید آن اضافه وزن را تحمل نمایند. در نتیجه اعضا تخریب شده و بدن روبه مرگ می رود.
طبیعت کشور هم به همین شکل است. به خاطر افزایش جمعیت سریع در عرض چهل سالهی این سرزمین با خطر مواجه شده و تحمل این همه تخریب را ندارد. شاید اگر تشویقهای دهه ۶۰ نبود و اگر کنترل معقول جمعیت اعمال میشد الان ۵۰- ۶۰ میلیون جمعیت داشتیم و محیط زیستمان راحتتر نفس میکشید.
قبلا در یادداشتی ذکر کردم جمعیت لهستان در سال ۱۹۷۹( ۱۳۵۷شمسی) اندازهی ایران ۳۴-۳۵ میلیون بوده اما الان ۳۸ میلیون جمعیت دارد. ولی ایران از ۳۵میلیون به ۸۵ میلیون نفر رسیده است. به عبارتی هر ده سال به جمعیت لهستان یک میلیون نفر و به جمعیت کشور ما هر سال یک میلیون نفر اضافه شده و طبیعت ما به نفس افتاده و تحمل این افزایش وزن سریع و اضافه را نداشت. به همین خاطر:
-از سیستان و بلوچستان خبر میرسد مردم آب ندارند و فغانشان از بی آبی و تشنگی به آسمان رفته؛
- از کرمانشاه خبر می رسد تالاب هشیلان در معرض خشک شدن و نابودی قرار دارد؛
-مدیرعامل سازمان آب منطقه آزاد قشم میگوید در قشم انسانها آب ندارند و در وضعیت خطرناکی هستیم؛
- خبرگزاری تسنیم گزارش داده:
مدیرکل مدیریت بحران استانداری اصفهان گفت: ۹۹ درصد تالاب گاوخونی خشک شده و این تالاب خود به کانون خیزش گرد و غبار تبدیل شده است.
-از زادگاه نگارنده یعنی شهرستان ساوجبلاغ استان البرز، که زمانی یکی از ییلاقات پر آب اطراف تهران بود، خبر از کم آبی شدید حتی در روستاها به گوش می رسد.
همچنین در کانال تلگرامی البرز پژوهی آمده:
همزمان با تشدید خشکیدگی تالاب صالحیه عواملی همچون چرای بیرویۀ شترها، تخریب پوشش گیاهی و تشدید فرسایش خاک باعث شده است مجموع شش هزار هکتاری کانونهای گردوغبار استان البرز در سال ۱۳۹۸ تا حدود شش برابر افزایش یابد و هماکنون وسعت ایندست کانونها به بیش از ۳۵ هزار هکتار برسد.
از جمله پیامدهای خشکیدگی تالاب صالحیه و تشدید انتشار ریزگردها میتوان به فرونشست ۲۵ سانتیمتری دشتهای هشتگرد و نظرآباد؛ شیوع بیماریهای ریوی، چشمی و سرطانها؛ افت کیفیت و مطلوبیت هوای البرز، تهران و قزوین؛ افزایش نرخ مهاجرت و بیکاری؛ تشدید معضل حاشیهنشینی در کلانشهرهای مجاور؛ نابودی تنوع گیاهی و جانوری تالاب؛ از دست رفتن فرصتهای درآمدزایی نظیر گردشگری و دامپروری؛ تخریب اراضی کشاورزی و کاهش بهرهوری محصولات کشاورزی و همچنین، تحمیل هزینههای گزاف به دولت و مردم برای تأمین بهداشت، سلامت، تفریح و فرصتهای شغلی جایگزین اشاره کرد.
- غم انگیزترین اتفاق خشک شدن بزرگترین دریاچه داخلی ایران یعنی دریاچه ارومیه است. دریاچهای که زمانی در آن کشتیرانی انجام میشد و به لحاظ زیبایی و کارکردهای مختلف از جذابترین مکانها برای ایرانیان و جهانیان بود، برخی مرگ رسمی آن را اعلام می کنند.
با افزایش بی رویه حفر چاههای عمیق و احداث سد بر روی رودخانه ها، سایر استانها هم حالشان خوب نیست. شاهد خشک شدن رودخانههای داخلی، فرونشست زمین در شهرهای محتلف، جنگ آب بین شهرها و استانهای همجوار و.... هستیم.
همچنین خبر از کاهش حقابهی دریای خزر از سوی همسایههای شمالی بویژه رودخانه ولگا در روسیه میرسد. در نتیجه با کاهش آب دریای خزر استان های مجاور این دریاچه بزرگ جهان تحت تاثیر قرار میگیرند.
جمعیت شناسان بر این باورند حتی با این رشد فعلی، جمعیت ایران در سالهای آینده به ۱۱۰ تا ۱۲۰ میلیون هم خواهد رسید. تاکید می کنم با همین رشد فعلی. آنگاه شما فکر کنید سرزمینی که مناسب رفاه خوب فقط برای ۳۰ میلیون نفر بود، ۹۰ میلیون اضافه وزن و اضافه بار خواهد داشت. باید نگران آینده بود. باید همه تلاش خود را بکنیم و از همهی ظرفیت موجود و از علم و تکنولوژی مدرن در جهان استفاده کنیم تا طبیعت ایران را که از درون در حال فرونشست و نابودی است نجات دهیم.
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
#سعید_معدنی
#جمعیت
#محیط_زیست
#صالحیه_البرز
#گاوخونی_اصفهان
#دریاچه_ارومیه
#بحران_آب
#خزر
@Saeed_Maadani
✍سعید معدنی
چند سال پیش در یک گزارش تحلیلی خواندم: "منابع طبیعی و فضایی ایران بر اساس برخی محاسبات جوابگوی زندگی مرفه ۳۰ میلیون نفر خواهدبود. مازاد بر این هزینههای فراوان سرزمینی به دنبال دارد."
به عبارتی بنا به برآوردهای زیست-محیطی، میزان مساحتهای کویری، مناطق خشک و نیمه خشک، میزان بارش و کم آبی و مانند آن، جمعیت مناسب برای زیست مناسب همراه با رفاه درخور در کشور ایران ۳۰ میلیون نفر است. هرچقدر جمعیت اضافه شود از رفاه ۳۰ میلیون کاسته شده است. اگر گزاره فوق را معیار قرار دهیم، ما ۸۵ میلیون جمعیت داریم. به عبارتی، این سرزمین نگونبخت، ۵۵ میلیون اضافه بار را تحمل میکند. مثل بدن انسانی است که باید ۶۰ کیلو وزن داشته باشد اما ۱۵۰ کیلو است و حالا قلب و ریه و ارگانهای بدن باید آن اضافه وزن را تحمل نمایند. در نتیجه اعضا تخریب شده و بدن روبه مرگ می رود.
طبیعت کشور هم به همین شکل است. به خاطر افزایش جمعیت سریع در عرض چهل سالهی این سرزمین با خطر مواجه شده و تحمل این همه تخریب را ندارد. شاید اگر تشویقهای دهه ۶۰ نبود و اگر کنترل معقول جمعیت اعمال میشد الان ۵۰- ۶۰ میلیون جمعیت داشتیم و محیط زیستمان راحتتر نفس میکشید.
قبلا در یادداشتی ذکر کردم جمعیت لهستان در سال ۱۹۷۹( ۱۳۵۷شمسی) اندازهی ایران ۳۴-۳۵ میلیون بوده اما الان ۳۸ میلیون جمعیت دارد. ولی ایران از ۳۵میلیون به ۸۵ میلیون نفر رسیده است. به عبارتی هر ده سال به جمعیت لهستان یک میلیون نفر و به جمعیت کشور ما هر سال یک میلیون نفر اضافه شده و طبیعت ما به نفس افتاده و تحمل این افزایش وزن سریع و اضافه را نداشت. به همین خاطر:
-از سیستان و بلوچستان خبر میرسد مردم آب ندارند و فغانشان از بی آبی و تشنگی به آسمان رفته؛
- از کرمانشاه خبر می رسد تالاب هشیلان در معرض خشک شدن و نابودی قرار دارد؛
-مدیرعامل سازمان آب منطقه آزاد قشم میگوید در قشم انسانها آب ندارند و در وضعیت خطرناکی هستیم؛
- خبرگزاری تسنیم گزارش داده:
مدیرکل مدیریت بحران استانداری اصفهان گفت: ۹۹ درصد تالاب گاوخونی خشک شده و این تالاب خود به کانون خیزش گرد و غبار تبدیل شده است.
-از زادگاه نگارنده یعنی شهرستان ساوجبلاغ استان البرز، که زمانی یکی از ییلاقات پر آب اطراف تهران بود، خبر از کم آبی شدید حتی در روستاها به گوش می رسد.
همچنین در کانال تلگرامی البرز پژوهی آمده:
همزمان با تشدید خشکیدگی تالاب صالحیه عواملی همچون چرای بیرویۀ شترها، تخریب پوشش گیاهی و تشدید فرسایش خاک باعث شده است مجموع شش هزار هکتاری کانونهای گردوغبار استان البرز در سال ۱۳۹۸ تا حدود شش برابر افزایش یابد و هماکنون وسعت ایندست کانونها به بیش از ۳۵ هزار هکتار برسد.
از جمله پیامدهای خشکیدگی تالاب صالحیه و تشدید انتشار ریزگردها میتوان به فرونشست ۲۵ سانتیمتری دشتهای هشتگرد و نظرآباد؛ شیوع بیماریهای ریوی، چشمی و سرطانها؛ افت کیفیت و مطلوبیت هوای البرز، تهران و قزوین؛ افزایش نرخ مهاجرت و بیکاری؛ تشدید معضل حاشیهنشینی در کلانشهرهای مجاور؛ نابودی تنوع گیاهی و جانوری تالاب؛ از دست رفتن فرصتهای درآمدزایی نظیر گردشگری و دامپروری؛ تخریب اراضی کشاورزی و کاهش بهرهوری محصولات کشاورزی و همچنین، تحمیل هزینههای گزاف به دولت و مردم برای تأمین بهداشت، سلامت، تفریح و فرصتهای شغلی جایگزین اشاره کرد.
- غم انگیزترین اتفاق خشک شدن بزرگترین دریاچه داخلی ایران یعنی دریاچه ارومیه است. دریاچهای که زمانی در آن کشتیرانی انجام میشد و به لحاظ زیبایی و کارکردهای مختلف از جذابترین مکانها برای ایرانیان و جهانیان بود، برخی مرگ رسمی آن را اعلام می کنند.
با افزایش بی رویه حفر چاههای عمیق و احداث سد بر روی رودخانه ها، سایر استانها هم حالشان خوب نیست. شاهد خشک شدن رودخانههای داخلی، فرونشست زمین در شهرهای محتلف، جنگ آب بین شهرها و استانهای همجوار و.... هستیم.
همچنین خبر از کاهش حقابهی دریای خزر از سوی همسایههای شمالی بویژه رودخانه ولگا در روسیه میرسد. در نتیجه با کاهش آب دریای خزر استان های مجاور این دریاچه بزرگ جهان تحت تاثیر قرار میگیرند.
جمعیت شناسان بر این باورند حتی با این رشد فعلی، جمعیت ایران در سالهای آینده به ۱۱۰ تا ۱۲۰ میلیون هم خواهد رسید. تاکید می کنم با همین رشد فعلی. آنگاه شما فکر کنید سرزمینی که مناسب رفاه خوب فقط برای ۳۰ میلیون نفر بود، ۹۰ میلیون اضافه وزن و اضافه بار خواهد داشت. باید نگران آینده بود. باید همه تلاش خود را بکنیم و از همهی ظرفیت موجود و از علم و تکنولوژی مدرن در جهان استفاده کنیم تا طبیعت ایران را که از درون در حال فرونشست و نابودی است نجات دهیم.
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
#سعید_معدنی
#جمعیت
#محیط_زیست
#صالحیه_البرز
#گاوخونی_اصفهان
#دریاچه_ارومیه
#بحران_آب
#خزر
@Saeed_Maadani
Forwarded from هفت اقلیم (سعید معدنی)
دیکتاتوری که مسئولیت نمیپذیرفت
✍سعید معدنی
در سال ۱۹۶۹ میلادی در چنین روزی یعنی دهم شهریور مصادف با اول سپتامبر، افسر ۲۷ سالهای به نام معمر قذافی(۱۹۴۲-۲۰۱۱) در غیاب پادشاه - محمد ادریس سنوسی - که در مسافرت خارج از کشور به سر میبرد، کودتای آرامی کرد و به قدرت رسید. قذافی ۴۲ سال حکومت کرد و از درآمد سرشار نفت در یک کشور با جمعیت شش میلیونی رفاه نسبی برای مردمش و البته ثروت و امکانات فراوانی برای ده فرزندش تدارک دید تا جایی که مثلا یکی از فرزنداناش سهامدار باشگاه یوونتوس ایتالیا بود.
قذافی با تأثیرپذیری از جمال عبدالناصر دست به این کودتا زد. اگر مثل عبدالناصر کوتاه حکومت می کرد شاید با آن جوانی و کاریزمای بالا نزد مردم لیبی، الان به یکی از اسطورههای عرب و آفریقا تبدیل شده بود. اما تقدیر آن بود که او ۴۲ سال یک حاکم مادامالعمر بیرقیب باشد. مثل همهی رهبران مادامالعمر از فیدل کاسترو گرفته تا استالین و.... از کاریزماتیک بودناش بتدریج کاسته شود و روز به روز در نزد مردماش منفور و منفورتر گردد. در این ۴۲ سال او حاکم مطلق بود اما به دروغ میگفت من اینجا یک شهروند عادی هستم و نصیحتگر کارگزاران. وی از سال کودتا ۱۹۶۹ تا سال ۱۹۷۷ رئیس کشور لیبی بود. بعد از آن از فرماندهی کناره گیری کرد و مدعی شد که فقط" رهبر برادرانه" و یک "نماد ملی" برای لیبی است! اما دروغی بیش نبود. در همه امور دخالت میکرد. نه تنها خود بلکه هشت فرزند پسرش نیز قدرتهای کوچک در دل لیبی داشتند. البته برخیشان بدتر از سایر برادران بودند و واحدهای نظامی جهت سرکوب معترضین ترتیب داده بودند.
در ابتدای حکومت قذافی، غرب و بویژه آمریکا سعی کردند حالت بیطرفی و حتی حمایتی را از دولت جدید لیبی داشته باشند. اما کمکم لیبی به سوی شوروی کمونیست چرخید و سعی داشت تا حکومت ترکیبی از سوسیالیسم و اسلام با محوریت عرب و آفریقا ارائه دهد. خلاصه دولت لیبی مثل شخصیت بیثبات رهبرشان ملغمهای از همه چیز بود اما هیچ چیز نبود. در نهایت یک حکومت دیکتاتوری متموّل بود. در هر کشوری کودتایی، قیامی، انقلابی، ترور و هر چیزی از این دست اتفاق میافتاد. در پیی ردپایی از لیبی بودند که در بسیاری از اتفاقات این شک پر بیراه نبود!
اگر چه مردم لیبی به خاطر جمعیت کم و درآمد سرشار نفت غالباً از رفاه خوبی برخوردار بودند، اما جولان فرزندان و اقوام قذافی در کشور و دست گشادهشان در ظلم و فساد و برتری که زاییده حکومتهای با ماهیت حاکمان مادامالعمر است، نفس مردم را بریده بود. بسیاری از مخالفان در ملاء عام اعدام شدند. حتی برخی از اعدام ها مستقیما" از تلویزیون پخش میشد. کلاً یک دیکتاتوری تمام عیار بود. همچنین به خاطر حضور لیبیی قذافی در بخشی از شورشها و ترورها در جهان، مردم این کشور در نزد جهانیان تروریست خوانده میشدند. لذا شهروندان لیبیایی در جهان و بویژه کشورهای غربی، از این عنوان خجل و احساس حقارت میکردند. البته در ده سال آخر حکومت، قذافی تصمیم گرفت رفتار خود را با دنیای خارج تعدیل و با غرب تنشزدایی کند. تا حدودی هم پیش رفت حتی صنایع هستهای را تعطیل و اجازه داد نمایندگان سازمانهای بینالمللی، جهت بازرسی به سایتهای هستهای بیایند. ولی دیگر دیر شده بود.
در نهایت در سال ۲۰۱۱ در جریان جنبش موسوم به "بهار عربی" بخت از این رهبر ۶۹ ساله برگشت و در مهر ماه ۱۳۹۰ شمسی توسط مردم دستگیر شد و در خیابان به شکل فجیع و منزجرکننده توسط شورشگران انقلابی به قتل رسید و جسدش در بیابانی نامعلوم دفن شد. همچنین دو یا سه تن از پسراناش هم کشته شدند. از آنجا که قذافی بسیاری از رهبران منتقد و مخالف را خانه نشین، تبعید و یا به قتل رسانده بود. وقتی کشته شد، رهبر قدرتمندی که اکثریت مردم بپذیرند، وجود نداشت. لذا کشور دریک جنگ خانمانسوز داخلی درگیر شد که هنوز بعد از ۱۲ سال به صلح و ثبات نرسیده است. برخی از دیکتاتورها با خیانتهایشان آینده مردمشان را هم نابود میکنند.
اول سپتامبر ۱۹۶۹ آغازی بر پایان یک حاکم دیکتاتور با حکومت طولانی ۴۲ ساله بود که می توانست بهتر پایان یابد. اما معمولا اکثریت حاکمان از تاریخ عبرت نمیگیرند.
دهم شهریور ۱۴۰۲
#سعید_معدنی
#قذافی
#لیبی
#دیکتاتوری
#فساد
#فریب
@Saeed_Maadani
✍سعید معدنی
در سال ۱۹۶۹ میلادی در چنین روزی یعنی دهم شهریور مصادف با اول سپتامبر، افسر ۲۷ سالهای به نام معمر قذافی(۱۹۴۲-۲۰۱۱) در غیاب پادشاه - محمد ادریس سنوسی - که در مسافرت خارج از کشور به سر میبرد، کودتای آرامی کرد و به قدرت رسید. قذافی ۴۲ سال حکومت کرد و از درآمد سرشار نفت در یک کشور با جمعیت شش میلیونی رفاه نسبی برای مردمش و البته ثروت و امکانات فراوانی برای ده فرزندش تدارک دید تا جایی که مثلا یکی از فرزنداناش سهامدار باشگاه یوونتوس ایتالیا بود.
قذافی با تأثیرپذیری از جمال عبدالناصر دست به این کودتا زد. اگر مثل عبدالناصر کوتاه حکومت می کرد شاید با آن جوانی و کاریزمای بالا نزد مردم لیبی، الان به یکی از اسطورههای عرب و آفریقا تبدیل شده بود. اما تقدیر آن بود که او ۴۲ سال یک حاکم مادامالعمر بیرقیب باشد. مثل همهی رهبران مادامالعمر از فیدل کاسترو گرفته تا استالین و.... از کاریزماتیک بودناش بتدریج کاسته شود و روز به روز در نزد مردماش منفور و منفورتر گردد. در این ۴۲ سال او حاکم مطلق بود اما به دروغ میگفت من اینجا یک شهروند عادی هستم و نصیحتگر کارگزاران. وی از سال کودتا ۱۹۶۹ تا سال ۱۹۷۷ رئیس کشور لیبی بود. بعد از آن از فرماندهی کناره گیری کرد و مدعی شد که فقط" رهبر برادرانه" و یک "نماد ملی" برای لیبی است! اما دروغی بیش نبود. در همه امور دخالت میکرد. نه تنها خود بلکه هشت فرزند پسرش نیز قدرتهای کوچک در دل لیبی داشتند. البته برخیشان بدتر از سایر برادران بودند و واحدهای نظامی جهت سرکوب معترضین ترتیب داده بودند.
در ابتدای حکومت قذافی، غرب و بویژه آمریکا سعی کردند حالت بیطرفی و حتی حمایتی را از دولت جدید لیبی داشته باشند. اما کمکم لیبی به سوی شوروی کمونیست چرخید و سعی داشت تا حکومت ترکیبی از سوسیالیسم و اسلام با محوریت عرب و آفریقا ارائه دهد. خلاصه دولت لیبی مثل شخصیت بیثبات رهبرشان ملغمهای از همه چیز بود اما هیچ چیز نبود. در نهایت یک حکومت دیکتاتوری متموّل بود. در هر کشوری کودتایی، قیامی، انقلابی، ترور و هر چیزی از این دست اتفاق میافتاد. در پیی ردپایی از لیبی بودند که در بسیاری از اتفاقات این شک پر بیراه نبود!
اگر چه مردم لیبی به خاطر جمعیت کم و درآمد سرشار نفت غالباً از رفاه خوبی برخوردار بودند، اما جولان فرزندان و اقوام قذافی در کشور و دست گشادهشان در ظلم و فساد و برتری که زاییده حکومتهای با ماهیت حاکمان مادامالعمر است، نفس مردم را بریده بود. بسیاری از مخالفان در ملاء عام اعدام شدند. حتی برخی از اعدام ها مستقیما" از تلویزیون پخش میشد. کلاً یک دیکتاتوری تمام عیار بود. همچنین به خاطر حضور لیبیی قذافی در بخشی از شورشها و ترورها در جهان، مردم این کشور در نزد جهانیان تروریست خوانده میشدند. لذا شهروندان لیبیایی در جهان و بویژه کشورهای غربی، از این عنوان خجل و احساس حقارت میکردند. البته در ده سال آخر حکومت، قذافی تصمیم گرفت رفتار خود را با دنیای خارج تعدیل و با غرب تنشزدایی کند. تا حدودی هم پیش رفت حتی صنایع هستهای را تعطیل و اجازه داد نمایندگان سازمانهای بینالمللی، جهت بازرسی به سایتهای هستهای بیایند. ولی دیگر دیر شده بود.
در نهایت در سال ۲۰۱۱ در جریان جنبش موسوم به "بهار عربی" بخت از این رهبر ۶۹ ساله برگشت و در مهر ماه ۱۳۹۰ شمسی توسط مردم دستگیر شد و در خیابان به شکل فجیع و منزجرکننده توسط شورشگران انقلابی به قتل رسید و جسدش در بیابانی نامعلوم دفن شد. همچنین دو یا سه تن از پسراناش هم کشته شدند. از آنجا که قذافی بسیاری از رهبران منتقد و مخالف را خانه نشین، تبعید و یا به قتل رسانده بود. وقتی کشته شد، رهبر قدرتمندی که اکثریت مردم بپذیرند، وجود نداشت. لذا کشور دریک جنگ خانمانسوز داخلی درگیر شد که هنوز بعد از ۱۲ سال به صلح و ثبات نرسیده است. برخی از دیکتاتورها با خیانتهایشان آینده مردمشان را هم نابود میکنند.
اول سپتامبر ۱۹۶۹ آغازی بر پایان یک حاکم دیکتاتور با حکومت طولانی ۴۲ ساله بود که می توانست بهتر پایان یابد. اما معمولا اکثریت حاکمان از تاریخ عبرت نمیگیرند.
دهم شهریور ۱۴۰۲
#سعید_معدنی
#قذافی
#لیبی
#دیکتاتوری
#فساد
#فریب
@Saeed_Maadani
Forwarded from هفت اقلیم (سعید معدنی)
آموزش و پرورش؛
نظام هشت طبقه تولیدی*
✍سعید معدنی
این روزها آغاز سال تحصیلی است. والدین فرزندانشان را با هزار آرزو به مدرسه می فرستند تا آرزوهایی که خودشان به آن نرسیدهاند فرزندشان جامه عمل بپوشانند.
اما همه چیز دست والدین و فرزندان نیست. بخصوص در جامعه بشدت نابرابرما، اگر استثناها را کنار بگذاریم، فرزندان خانواده های فقیر بازتولید شده و دوباره کم سواد از مدارس فارغ التحصیل و فقیر به جامعه برمیگردند. چرا که امکانات و کیفیت آموزش برای فرزندان این سرزمین یکسان نیست و برونداد آن با توجه به تنوع مدارس فرق میکند. فقرای روستایی و شهری مدارس خود را دارند و فرزندان ثروتمندان و برخورداران هم مدارس خاص خود را دارند. برای هر قشری هم مدرسه تعریف شده. در یک بررسی سر انگشتی ما در جامعه هشتاد میلیونیمان هشت نوع مدرسه داریم و برونداد این هشت نوع مدرسه هشت قشر و طبقه متفاوت تولید میکند.
۱-مدارس دولتی؛ اکثر خانواده های ایرانی بخصوص طبقه کارگر، کارمند و... که توان پرداخت مدارس پولی را ندارند فرزندانشان را به این مدارس میفرستند. نتیجه آنکه از چهل نفر افراد برتر کنکور۱۴۰۲ تنها سه نفر از این مدارس بودند.
۲-مدارس هیات امنایی؛ همان مدارس دولتی هستند منتهی چند سالی است برای اینکه امورات مدرسه بچرخد مبلغی از والدین میگیرند. اما فاصلهی اندکی با مدارس دولتی دارند.
۳- دبیرستانهای ماندگار؛ اینها مدارس قدیمیاند که در خاطرهی مردم در گذشته از شهرت فراوانی برخوردار بودند. سعی کردند این مدارس با همان کیفیت حفظ کنند.آزمونهای ورودی جدی برگزار میکنند اما متنفذین فرزندان خود را با پارتی به این مدارس تحمیل میکنند. مدرسه فنی و البرز تهران از این نوع هستند.
۴-نمونه دولتی؛ این مدارس در راستای جذب فرزندان درسخوان و باهوش همهی مناطق کشور ایجاد شده است. از این لحاظ خوب است که برای دانش آموزان با استعداد مناطق دورافتاده و روستایی خوابگاه دارند. این مدارس مبلغی برای ثبت نام دریافت میکنند. بدیهی است که این مدارس دانش آموزان تحمیلی و سفارشی هم دارد!
۵- مدارس سمپاد یا تیز هوشان: این مدارس در ادامه مدارس " استعدادهای درخشان " قبل از انقلاب است. اما چون مدارس غیر انتفاعی - معدود و خاص- با پول هنگفت و برگزاری آزمون، رقیب مدارس تیزهوشان شد، این مدارس هم پولی شدند لذا دانش آموزان لزوما تیزهوش نیستند. گاهی پولداری هم تیزهوشی می آورد!
۶- مدارس شاهد: این مدارس ابتدا برای فرزندان شهدا ایجاد شد. اما وقتی انبوه فرزندان شهدا از مرحله دبیرستان عبور کردند. فرزندان جانبازان، جبهه رفته ها و مردمان عادی- با پرداخت مبلغی - در این مدارس درس می خوانند. مدارس شاهد به خاطر توجه خاص به فرزندان شهدا کیفیت نسبتا خوبی داشتند. هنوز از همان شهرت قدیم خود سود میبرند.
۷-مدارس غیر انتفاعی: این مدارس برای کسانی است که حاضراند برای آسایش و آینده فرزندان شان پول هنگفت پرداخت کنند. طیف این مدارس متنوع است. شامل مدارس سما و... می شود.
۸- مدارس بینالمللی: دروس این مدارس به زبان انگلیسی است. پولی بوده و شکل و ماهیت آن متفاوت از سایر مدارس است. فرزندان افراد خارجی مقیم ایران، همچنین ایرانیانی که فرزندانشان خارج از کشور بزرگ شده اند در این مدارس درس می خوانند.
درمدارس ماندگار، نمونه دولتی، شاهد و سمپاد بیشترین پارتی بازی رواج دارد. این هشت نوع مدرسه در درون خود بستگی به کیفیت لایههای متفاوت دارند. مثلا کیفیت مدارس دولتی مناطق مرفهنشین با مناطق محروم فرق میکند. درکل این هشت نوع مدرسه هشت طبقه تولید و عملا جامعه ایران را به لایهها و بروندادهای تبعیضآمیز تبدیل کرده است. غیر از مدارس دولتی بقیه پولی هستند از ده میلیون گرفته تا صدمیلیون در سال هزبنه میشود. البته مدارس دولتی هم گاهی پول میگیرند اما قانون مصوب ندارد.
در قانون اساسی آمده است تحصیلات در ایران تا پایان متوسطه رایگان است. اما قانون را دور زدند و برای ثروتمندان و برخورداران جامعه مدارس اختصاصی پولی ساختند و تبعیض عادی شد. تا آنجا که وزیر آموزش و پرورش گفته: "برای ثبت نام در مدرسه با کیفیت، باید مانند خودروی مدل بالا پول بیشتری پرداخت"!
نمیدانیم در این میان فارغالتحصیلان مدارس دولتی در مناطق محروم که اکثریت مردم را تشکیل میدهند و غالبا هم مدرک شان سودی ندارد، با مشاهده مدارس پرامکانات و لاکچری، چه تحقیرها و عقدههای فروخورده ای در جامعه بازتولید میکند.
دوم مهرماه ۱۴۰۲
*اول انقلاب شعار موهوم "جامعه بیطبقه توحیدی" بر سر زبانها بود. جلالالدین فارسی سال ۶۰- ۱۳۵۹ به همراه هیاتی به شوروی سابق سفر می کند. حاصل خاطراتاش در کتابی با عنوان " جامعه هشت طبقه تولیدی" چاپ می شود. عنوان یادداشت از این کتاب گرفته شده است.
#سعید_معدنی
#طبقه_اجتماعی
#مدارس_طبقاتی
#محرومیت
#تبعیض
#فقر
@Saeed_Maadani
نظام هشت طبقه تولیدی*
✍سعید معدنی
این روزها آغاز سال تحصیلی است. والدین فرزندانشان را با هزار آرزو به مدرسه می فرستند تا آرزوهایی که خودشان به آن نرسیدهاند فرزندشان جامه عمل بپوشانند.
اما همه چیز دست والدین و فرزندان نیست. بخصوص در جامعه بشدت نابرابرما، اگر استثناها را کنار بگذاریم، فرزندان خانواده های فقیر بازتولید شده و دوباره کم سواد از مدارس فارغ التحصیل و فقیر به جامعه برمیگردند. چرا که امکانات و کیفیت آموزش برای فرزندان این سرزمین یکسان نیست و برونداد آن با توجه به تنوع مدارس فرق میکند. فقرای روستایی و شهری مدارس خود را دارند و فرزندان ثروتمندان و برخورداران هم مدارس خاص خود را دارند. برای هر قشری هم مدرسه تعریف شده. در یک بررسی سر انگشتی ما در جامعه هشتاد میلیونیمان هشت نوع مدرسه داریم و برونداد این هشت نوع مدرسه هشت قشر و طبقه متفاوت تولید میکند.
۱-مدارس دولتی؛ اکثر خانواده های ایرانی بخصوص طبقه کارگر، کارمند و... که توان پرداخت مدارس پولی را ندارند فرزندانشان را به این مدارس میفرستند. نتیجه آنکه از چهل نفر افراد برتر کنکور۱۴۰۲ تنها سه نفر از این مدارس بودند.
۲-مدارس هیات امنایی؛ همان مدارس دولتی هستند منتهی چند سالی است برای اینکه امورات مدرسه بچرخد مبلغی از والدین میگیرند. اما فاصلهی اندکی با مدارس دولتی دارند.
۳- دبیرستانهای ماندگار؛ اینها مدارس قدیمیاند که در خاطرهی مردم در گذشته از شهرت فراوانی برخوردار بودند. سعی کردند این مدارس با همان کیفیت حفظ کنند.آزمونهای ورودی جدی برگزار میکنند اما متنفذین فرزندان خود را با پارتی به این مدارس تحمیل میکنند. مدرسه فنی و البرز تهران از این نوع هستند.
۴-نمونه دولتی؛ این مدارس در راستای جذب فرزندان درسخوان و باهوش همهی مناطق کشور ایجاد شده است. از این لحاظ خوب است که برای دانش آموزان با استعداد مناطق دورافتاده و روستایی خوابگاه دارند. این مدارس مبلغی برای ثبت نام دریافت میکنند. بدیهی است که این مدارس دانش آموزان تحمیلی و سفارشی هم دارد!
۵- مدارس سمپاد یا تیز هوشان: این مدارس در ادامه مدارس " استعدادهای درخشان " قبل از انقلاب است. اما چون مدارس غیر انتفاعی - معدود و خاص- با پول هنگفت و برگزاری آزمون، رقیب مدارس تیزهوشان شد، این مدارس هم پولی شدند لذا دانش آموزان لزوما تیزهوش نیستند. گاهی پولداری هم تیزهوشی می آورد!
۶- مدارس شاهد: این مدارس ابتدا برای فرزندان شهدا ایجاد شد. اما وقتی انبوه فرزندان شهدا از مرحله دبیرستان عبور کردند. فرزندان جانبازان، جبهه رفته ها و مردمان عادی- با پرداخت مبلغی - در این مدارس درس می خوانند. مدارس شاهد به خاطر توجه خاص به فرزندان شهدا کیفیت نسبتا خوبی داشتند. هنوز از همان شهرت قدیم خود سود میبرند.
۷-مدارس غیر انتفاعی: این مدارس برای کسانی است که حاضراند برای آسایش و آینده فرزندان شان پول هنگفت پرداخت کنند. طیف این مدارس متنوع است. شامل مدارس سما و... می شود.
۸- مدارس بینالمللی: دروس این مدارس به زبان انگلیسی است. پولی بوده و شکل و ماهیت آن متفاوت از سایر مدارس است. فرزندان افراد خارجی مقیم ایران، همچنین ایرانیانی که فرزندانشان خارج از کشور بزرگ شده اند در این مدارس درس می خوانند.
درمدارس ماندگار، نمونه دولتی، شاهد و سمپاد بیشترین پارتی بازی رواج دارد. این هشت نوع مدرسه در درون خود بستگی به کیفیت لایههای متفاوت دارند. مثلا کیفیت مدارس دولتی مناطق مرفهنشین با مناطق محروم فرق میکند. درکل این هشت نوع مدرسه هشت طبقه تولید و عملا جامعه ایران را به لایهها و بروندادهای تبعیضآمیز تبدیل کرده است. غیر از مدارس دولتی بقیه پولی هستند از ده میلیون گرفته تا صدمیلیون در سال هزبنه میشود. البته مدارس دولتی هم گاهی پول میگیرند اما قانون مصوب ندارد.
در قانون اساسی آمده است تحصیلات در ایران تا پایان متوسطه رایگان است. اما قانون را دور زدند و برای ثروتمندان و برخورداران جامعه مدارس اختصاصی پولی ساختند و تبعیض عادی شد. تا آنجا که وزیر آموزش و پرورش گفته: "برای ثبت نام در مدرسه با کیفیت، باید مانند خودروی مدل بالا پول بیشتری پرداخت"!
نمیدانیم در این میان فارغالتحصیلان مدارس دولتی در مناطق محروم که اکثریت مردم را تشکیل میدهند و غالبا هم مدرک شان سودی ندارد، با مشاهده مدارس پرامکانات و لاکچری، چه تحقیرها و عقدههای فروخورده ای در جامعه بازتولید میکند.
دوم مهرماه ۱۴۰۲
*اول انقلاب شعار موهوم "جامعه بیطبقه توحیدی" بر سر زبانها بود. جلالالدین فارسی سال ۶۰- ۱۳۵۹ به همراه هیاتی به شوروی سابق سفر می کند. حاصل خاطراتاش در کتابی با عنوان " جامعه هشت طبقه تولیدی" چاپ می شود. عنوان یادداشت از این کتاب گرفته شده است.
#سعید_معدنی
#طبقه_اجتماعی
#مدارس_طبقاتی
#محرومیت
#تبعیض
#فقر
@Saeed_Maadani
Forwarded from هفت اقلیم (سعید معدنی)
جامعه فقرزده و تشویق به فرزندآوری
✍سعید معدنی
در این روزهایی که همه خاورمیانه و ایران مشغول جنگ غزه هستند. در ایران اختلاس و گرانی و آلودگی هوا و گسترش فقر و فرونشست زمین و..و... همچنان ادامه دارد.
اما در کنار همه این نگرانیهایی که دیگر عادت می کنیم و تبدیل به اپیدمی شده و حتی برخی از آنها شاید دیگر به این راحتی قابل درمان نباشد، مثل فرونشست زمین در بخش اعظمی از کشور، خبری دیگر نگرانی ها را افزایش میدهد، و آن "افت و عقب ماندگی تحصیلی" فرزندان این سرزمین در استان محروم سیستان و بلوچستان است. خبری که در دنیای پر هیاهوی امروز به راحتی از کنار آن گذشتیم. افت شدید تحصیلی در میان دانشآموزان در استان محروم سیستان و بلوچستان واقعا نگران کننده است. آنطور که آمارها میگویند بیش از ۶۰ درصد دانش آموزان آن استانِ محروم از امکانات، قبل از دیپلم ترک تحصیل می کنند. اتفاقی که نیم قرن قبل در ایران باب بود و قرار بود در یک برنامه ریزی درازمدت ریشه کن شود!
معینالدین سعیدی، نماینده چابهار در مجلس گفته: «از هر ۱۰۰ نفر دانشآموز در سیستان و بلوچستان، کمتر از ۴۰ نفر موفق به کسب دیپلم میشوند و عمدتا ریزش تحصیلی رخ میدهد.»
از اظهارات این نماینده معلوم می شود که به لحاظ شاخص تحصیلی، محرومیت در این استان در آینده تولید و باز تولید خواهد شد. وی در ادامه صحبت هایش گفته است: "حدود ۱۰ درصد بازماندگان از تحصیل در کشور در این استان هستند و حدود ۱۴ هزار و ۵۰۰ معلم کم داریم.» شاید عدهای بگویند چه بهتر که دانش آموزان این آموزش و پرورش بیکیفیت را ترک کنند. اما این گزاره برای یک استان محروم که در آن تحصیل کردن مهمترین راه تحرک و موفقیت اجتماعی است، معنایی ندارد.
از سوی دیگر یک اقتصاد دان - فرشاد مومنی- معتقد است که هفتاد درصد مردم یا زیر خط فقر هستند و یا در آستانه فقیر شدن. این فقیر شدن در استان هایی مثل سیستان و بلوچستان بسی بیشتر و بیشتر است. در این اوضاع وانفسا بخشی از حاکمیت و تریبون داران مردم را به فرزندآوری تشویق می کنند! آنهم از نوع تشویقهای مادی. زمانی در این کشور رئیسجمهوری وجود داشت که در یک اظهار نظر پوپولیستی و عوامانه گفته بود برای خانوادههایی که فرزند به دنیا بیاورند یک میلیون تومان پاداش و پس انداز برای نوزاد در نظر گرفته می شود. در این صورت والدین مثلا مهندس و خلیان و پزشک و معلم و بازاری برای یک میلیون تومان که بچه دار نمی شوند بلکه باز هم خانواده های محروم و آسیب زا که با دهها مشکل دست و پنجه نرم می کنند، برای دریافت پول تشویق به فرزند آوری میشوند. در نتیجه فرزندان خانواده های فقیر افزایش پیدا میکنند که انگیزه و توان تحصیل و کسب مهارتها را ندارند.
اصولا در برخی کشورهای جهان سوم و از جمله کشور ما که هر روز بر گستره فقر و محرومیت و تورم و بیکاری افزوده می شود، در تشویق به فرزند آوری باید تامل کرد و اگر باز هم عده ای خود را موظف به تشویق میدانند باید از تشویق های مادی دوری کنند و شیوه های دیگری را برای تبلیغ فرزندآوری انتخاب کنند. تشویق به فرزندآوری در کنار ترک تحصیل ۶۰ درصدی دانش آموزان یک استان به نظر منطقی نمیرسد.
۱۴ آذر ۱۴۰۲
#سعید_معدنی
#افت_تحصیلی
#سیستان_و_بلوچستان
#فقر
#فرزندآوری
@Saeed_Maadani
✍سعید معدنی
در این روزهایی که همه خاورمیانه و ایران مشغول جنگ غزه هستند. در ایران اختلاس و گرانی و آلودگی هوا و گسترش فقر و فرونشست زمین و..و... همچنان ادامه دارد.
اما در کنار همه این نگرانیهایی که دیگر عادت می کنیم و تبدیل به اپیدمی شده و حتی برخی از آنها شاید دیگر به این راحتی قابل درمان نباشد، مثل فرونشست زمین در بخش اعظمی از کشور، خبری دیگر نگرانی ها را افزایش میدهد، و آن "افت و عقب ماندگی تحصیلی" فرزندان این سرزمین در استان محروم سیستان و بلوچستان است. خبری که در دنیای پر هیاهوی امروز به راحتی از کنار آن گذشتیم. افت شدید تحصیلی در میان دانشآموزان در استان محروم سیستان و بلوچستان واقعا نگران کننده است. آنطور که آمارها میگویند بیش از ۶۰ درصد دانش آموزان آن استانِ محروم از امکانات، قبل از دیپلم ترک تحصیل می کنند. اتفاقی که نیم قرن قبل در ایران باب بود و قرار بود در یک برنامه ریزی درازمدت ریشه کن شود!
معینالدین سعیدی، نماینده چابهار در مجلس گفته: «از هر ۱۰۰ نفر دانشآموز در سیستان و بلوچستان، کمتر از ۴۰ نفر موفق به کسب دیپلم میشوند و عمدتا ریزش تحصیلی رخ میدهد.»
از اظهارات این نماینده معلوم می شود که به لحاظ شاخص تحصیلی، محرومیت در این استان در آینده تولید و باز تولید خواهد شد. وی در ادامه صحبت هایش گفته است: "حدود ۱۰ درصد بازماندگان از تحصیل در کشور در این استان هستند و حدود ۱۴ هزار و ۵۰۰ معلم کم داریم.» شاید عدهای بگویند چه بهتر که دانش آموزان این آموزش و پرورش بیکیفیت را ترک کنند. اما این گزاره برای یک استان محروم که در آن تحصیل کردن مهمترین راه تحرک و موفقیت اجتماعی است، معنایی ندارد.
از سوی دیگر یک اقتصاد دان - فرشاد مومنی- معتقد است که هفتاد درصد مردم یا زیر خط فقر هستند و یا در آستانه فقیر شدن. این فقیر شدن در استان هایی مثل سیستان و بلوچستان بسی بیشتر و بیشتر است. در این اوضاع وانفسا بخشی از حاکمیت و تریبون داران مردم را به فرزندآوری تشویق می کنند! آنهم از نوع تشویقهای مادی. زمانی در این کشور رئیسجمهوری وجود داشت که در یک اظهار نظر پوپولیستی و عوامانه گفته بود برای خانوادههایی که فرزند به دنیا بیاورند یک میلیون تومان پاداش و پس انداز برای نوزاد در نظر گرفته می شود. در این صورت والدین مثلا مهندس و خلیان و پزشک و معلم و بازاری برای یک میلیون تومان که بچه دار نمی شوند بلکه باز هم خانواده های محروم و آسیب زا که با دهها مشکل دست و پنجه نرم می کنند، برای دریافت پول تشویق به فرزند آوری میشوند. در نتیجه فرزندان خانواده های فقیر افزایش پیدا میکنند که انگیزه و توان تحصیل و کسب مهارتها را ندارند.
اصولا در برخی کشورهای جهان سوم و از جمله کشور ما که هر روز بر گستره فقر و محرومیت و تورم و بیکاری افزوده می شود، در تشویق به فرزند آوری باید تامل کرد و اگر باز هم عده ای خود را موظف به تشویق میدانند باید از تشویق های مادی دوری کنند و شیوه های دیگری را برای تبلیغ فرزندآوری انتخاب کنند. تشویق به فرزندآوری در کنار ترک تحصیل ۶۰ درصدی دانش آموزان یک استان به نظر منطقی نمیرسد.
۱۴ آذر ۱۴۰۲
#سعید_معدنی
#افت_تحصیلی
#سیستان_و_بلوچستان
#فقر
#فرزندآوری
@Saeed_Maadani
Forwarded from هفت اقلیم (سعید معدنی)
اعدام ژاندارک هم مطابق قانون بود
✍سعید معدنی
پس از انتشار متن روایت تکان دهندهی خانم رویا حشمتی از مجازات شلاق خوردنش به خاطر بی حجابی، قوه قضائیه بر آن شده از خود دفاع کند و گفته است" مصداق اباحه گری بوده و مطابق قانون عمل شده".
واقعیت آن است که جوان امروز این مفاهیم را نمی فهمد. سوال جوانان این است که آیا در این مملکت برای گرانفروشان، محتکران، رشوهگیران، اختلاسگران، بانکداران رباخوار، مدیران نالایقی که محیط زیست را به این روز انداخته اند، مدیران نالایقی که بیکاری و گرانی را برای جامعه به ارمغان آورده اند، مدیران نالایق و ناشایستی که پستها را غصب کرده اند و کاری بلد نیستند و غیره و غیره قانون و شلاق و مجازات هم وجود دارد؟
از سوی دیگر قانون که وحی منزل نیست، میتواند با توجه به "مقتضیات زمان" تغییر کند. اوایل دهه ۶۰ که در میادین شهر دارهای اعدام و بساط شلاق برپا بود، به رهبر انقلاب خبر رسید که اوضاع چنین است، وی اعلام کرد که اگر این اعمال موجب وهن اسلام میشود تعطیل کنند که چنین شد. البته گاهی حضرات فیلشان یاد هندوستان میکرد و زمان هایی مثل پس از دوم خرداد و پیروزی اصلاح طلبان دوباره بساط شلاق زدن برای مدت کوتاهی به میادین شهر باز گشت و سپس برچیده شد.
حدود ۶۰۰ سال قبل دختر جوانی در سنین رویا حشمتی به نام ژاندارک را اعدام کردند. او مدعی بود الهاماتی از خداوند دریافت میکند، لباس مردانه می پوشید و به ارتش پیوسته بود و در جبهه فرانسه در مقابل انگلستان میجنگید. بعدها با شکست فرانسویها با درخواست و فشار شاه انگلستان، کشیشان باورها و رفتارهای او - الهامات دینی، پوشیدن لباس مردانه و حضور در ارتش - را خلاف دین و شریعت پنداشتند. قبل از اعدام او را به شکنجه گاه بردند و شلاق و ابزار داغ و درفش را نشانش دادند تا شاید این بانوی جوان بترسد و اعتراف به اشتباه کند و دست از طغیان و رفتارهای هنجار شکنانه و غیرقانونی بردارد. اما ژاندارک گفته بود اگر شکنجهام کنید شاید طاقت نیاورم و اعتراف دروغین کنم اما به محض آزادی خواهم گفت زیر شکنجه اعتراف کردهام! کاری شبیه رویا حشمتی که از شلاق خوردنش نوشت و جامعهی ایران را تکان داد و به فکر فرو برد که ما در چه زمین و زمانهای زندگی میکنیم.
کشیشان از ترس افشاگری شلاق نزدند و شکنجه اش نکردند اما در نهایت به جرم ارتداد دستور اعدام را دادند و او را سوزاندند. زمان محاکمه نیمی از اعضای محکمه میدانستند که تاوان گناه ژاندارک اعدام نیست اما فضای حاکمیت مذهبی در زیر سایهی سکه بازان ریاکار مذهبی سنگین بود، و مخالفان اعدام دم بر نیاوردند. سرانجام حکم اعدام صادر و ژاندارک در میدان شهر در میان انبوه هیزم جهل سوزانده شد. دو دهه نگذشت که اورا بیگناه تشخیص دادند چرا که از اول بیگناه بود. از او اعاده حیثیت شد و بعد از چند قرن پاپ، ژاندارک را قدیس نامید!
اما مسیحیت بر اساس همین رفتارهای ضد عقلانی و ضد انسانی دیگر مثل سابق قد راست نکرد و در زیر چکمههای امانیسم و سایر مکاتب اندیشهی بشری به حاشیه رفت. جوان که بودیم کتاب "علل گرایش به مادیگری" مرحوم استاد مطهری را میخواندیم در آنجا گفته بود از دلایل گریز از دین و گرایش به مادیگری در غرب قرائت خشن و غیر عقلانی از دین مسیحیت در قرون وسطی بود که منجر به بی اعتباری دین و در نهایت ظهور رنسانس و ماتریالیسم در اروپا شد.
در کنار احکام و شلاق کمی هم کتاب بخوانید. لااقل کتابهای مطهری از جمله همین "علل گرایش به مادیگری" و " اسلام و مقتضیات زمان" را بخوانید. گرچه بخش مهمی از جوانان امروز از شریعتی و مطهری و حتی سروش هم عبور کرده اند و به سکولاریسم و لائیسیته روی آوردهاند. اما بخوانید تا شاید وقتی دخترانی را برای شلاق زدن به زیر زمین اجرای احکام میبرید، به پیامدهایش هم بیاندیشید و کمی تامل کنید تا تنفر و گریز از دین بیش از این ایجاد نشود.
یادداشت خانم جوان از شرح شلاق خوردنش بسیاری را متاثر کرده و احتمالا یکی از متنهای ماندگار در ذهن ایرانی در تاریخ آینده این مردم باشد. باز هم پیشنهاد میکنم قبل از انجام اقدامهای مشابه کمی تامل کنید و به تبعات آن بیاندیشید.
۱۸ دیماه ۱۴۰۲
#سعید_معدنی
#شلاق
#ژاندارک
#رویا_حشمتی
#وهن_اسلام
#دین_گریزی
@Saeed_Maadani
✍سعید معدنی
پس از انتشار متن روایت تکان دهندهی خانم رویا حشمتی از مجازات شلاق خوردنش به خاطر بی حجابی، قوه قضائیه بر آن شده از خود دفاع کند و گفته است" مصداق اباحه گری بوده و مطابق قانون عمل شده".
واقعیت آن است که جوان امروز این مفاهیم را نمی فهمد. سوال جوانان این است که آیا در این مملکت برای گرانفروشان، محتکران، رشوهگیران، اختلاسگران، بانکداران رباخوار، مدیران نالایقی که محیط زیست را به این روز انداخته اند، مدیران نالایقی که بیکاری و گرانی را برای جامعه به ارمغان آورده اند، مدیران نالایق و ناشایستی که پستها را غصب کرده اند و کاری بلد نیستند و غیره و غیره قانون و شلاق و مجازات هم وجود دارد؟
از سوی دیگر قانون که وحی منزل نیست، میتواند با توجه به "مقتضیات زمان" تغییر کند. اوایل دهه ۶۰ که در میادین شهر دارهای اعدام و بساط شلاق برپا بود، به رهبر انقلاب خبر رسید که اوضاع چنین است، وی اعلام کرد که اگر این اعمال موجب وهن اسلام میشود تعطیل کنند که چنین شد. البته گاهی حضرات فیلشان یاد هندوستان میکرد و زمان هایی مثل پس از دوم خرداد و پیروزی اصلاح طلبان دوباره بساط شلاق زدن برای مدت کوتاهی به میادین شهر باز گشت و سپس برچیده شد.
حدود ۶۰۰ سال قبل دختر جوانی در سنین رویا حشمتی به نام ژاندارک را اعدام کردند. او مدعی بود الهاماتی از خداوند دریافت میکند، لباس مردانه می پوشید و به ارتش پیوسته بود و در جبهه فرانسه در مقابل انگلستان میجنگید. بعدها با شکست فرانسویها با درخواست و فشار شاه انگلستان، کشیشان باورها و رفتارهای او - الهامات دینی، پوشیدن لباس مردانه و حضور در ارتش - را خلاف دین و شریعت پنداشتند. قبل از اعدام او را به شکنجه گاه بردند و شلاق و ابزار داغ و درفش را نشانش دادند تا شاید این بانوی جوان بترسد و اعتراف به اشتباه کند و دست از طغیان و رفتارهای هنجار شکنانه و غیرقانونی بردارد. اما ژاندارک گفته بود اگر شکنجهام کنید شاید طاقت نیاورم و اعتراف دروغین کنم اما به محض آزادی خواهم گفت زیر شکنجه اعتراف کردهام! کاری شبیه رویا حشمتی که از شلاق خوردنش نوشت و جامعهی ایران را تکان داد و به فکر فرو برد که ما در چه زمین و زمانهای زندگی میکنیم.
کشیشان از ترس افشاگری شلاق نزدند و شکنجه اش نکردند اما در نهایت به جرم ارتداد دستور اعدام را دادند و او را سوزاندند. زمان محاکمه نیمی از اعضای محکمه میدانستند که تاوان گناه ژاندارک اعدام نیست اما فضای حاکمیت مذهبی در زیر سایهی سکه بازان ریاکار مذهبی سنگین بود، و مخالفان اعدام دم بر نیاوردند. سرانجام حکم اعدام صادر و ژاندارک در میدان شهر در میان انبوه هیزم جهل سوزانده شد. دو دهه نگذشت که اورا بیگناه تشخیص دادند چرا که از اول بیگناه بود. از او اعاده حیثیت شد و بعد از چند قرن پاپ، ژاندارک را قدیس نامید!
اما مسیحیت بر اساس همین رفتارهای ضد عقلانی و ضد انسانی دیگر مثل سابق قد راست نکرد و در زیر چکمههای امانیسم و سایر مکاتب اندیشهی بشری به حاشیه رفت. جوان که بودیم کتاب "علل گرایش به مادیگری" مرحوم استاد مطهری را میخواندیم در آنجا گفته بود از دلایل گریز از دین و گرایش به مادیگری در غرب قرائت خشن و غیر عقلانی از دین مسیحیت در قرون وسطی بود که منجر به بی اعتباری دین و در نهایت ظهور رنسانس و ماتریالیسم در اروپا شد.
در کنار احکام و شلاق کمی هم کتاب بخوانید. لااقل کتابهای مطهری از جمله همین "علل گرایش به مادیگری" و " اسلام و مقتضیات زمان" را بخوانید. گرچه بخش مهمی از جوانان امروز از شریعتی و مطهری و حتی سروش هم عبور کرده اند و به سکولاریسم و لائیسیته روی آوردهاند. اما بخوانید تا شاید وقتی دخترانی را برای شلاق زدن به زیر زمین اجرای احکام میبرید، به پیامدهایش هم بیاندیشید و کمی تامل کنید تا تنفر و گریز از دین بیش از این ایجاد نشود.
یادداشت خانم جوان از شرح شلاق خوردنش بسیاری را متاثر کرده و احتمالا یکی از متنهای ماندگار در ذهن ایرانی در تاریخ آینده این مردم باشد. باز هم پیشنهاد میکنم قبل از انجام اقدامهای مشابه کمی تامل کنید و به تبعات آن بیاندیشید.
۱۸ دیماه ۱۴۰۲
#سعید_معدنی
#شلاق
#ژاندارک
#رویا_حشمتی
#وهن_اسلام
#دین_گریزی
@Saeed_Maadani
Forwarded from هفت اقلیم (سعید معدنی)
خانم تذکّر دهنده!
✍سعید معدنی
دیروز در یکی از ایستگاههای مترو تهران خسته و کوفته از میان انبوه مسافر رد میشدم. دیدم یک خانم چادری به دختر نوجوانی گفت: "خانمم حجابت رو مراعات کن!". من و بسیاری نگاهمان به سوی آندو برگشت. دختر که روسریاش بر شانههایش افتاده بود انگار در گوشاش هدفون بود و فارغ از هر چیز در دنیای خود سیر میکرد و صدای تذکّر دهنده را نشنید. دوباره خانم تذکّر دهنده داد زد. دختر دهه هشتادی و شاید هم دهه نودی همچنان به راه خود ادامه داد. تا آخر خانم "حجاببان" بر روی شانهی دختر نوجوان دست گذاشت گفت: "خانم با تو هستم". دختر هاج و واج به او نگاه کرد. همه ما خیره بودیم که چه میشود. از نگاه دختر میشد خواند که او نمیداند چرا باید حجاب مورد نظر تذکر دهنده را مراعات کند؟!
بخشی از نسل امروز که شاید اکثریت جامعه را دربر بگیرد، بسیار متفاوت از نسلهای گذشته است. فرهنگاش جهانی است و بیش از مدرسه و صدا و سیما و خانواده، از جهان پیرامونش تأثیر میپذیرد و مذهب هزار سالهی پدراناش را هم مشتی ریاکار سودجو با ظاهر مذهبی به باد حراج دادهاند. او نمیداند چرا باید آن روسری که بر دوشش افتاده را بر روی سر بیاورد. من از نگاه دختر نوجوان این را فهمیدم. به فرض، دختر روسری را سر میکرد. باز دوباره چهار قدم آنطرفتر آن را بر روی شانه میانداخت. چون او از درون اعتقادی به پوشاندن موی سر ندارد و اجبار ۴۵ ساله هم جواب نداده و نمیدهد.
در مقابل بانوی تذکّر دهنده هم نمیداند آیا پوشاندن سر با پارچه، اعتقادی است یا قانونی. اگر اعتقادی است که نیاز به اجبار نیست و اگر قانونی است باید ابتدا قانون را ترویج کرد و در صورت پذیرش از سوی اکثریت مردم، آن را اجرایی کرد. ولی ظاهراً از اول انقلاب به اینطرف، اکثریت زنان و به ویژه دختران جوان نسبت به این قانون - حداقل در شهرها - بیاعتنا و بیاعتناتر شدهاند.
من فقط این را میفهمم که برای دینی کردن جامعه چاره و راهکار این نیست. دیندار کردن جامعه با زور و تنبیه و بازداشت نتیجهی کاملاً برعکس دارد.
۳۱ فروردین ۱۴۰۳
#سعید_معدنی
#تذکر
#پوشش
#حجاب
#دین
#اعتقاد
#قانون
@Saeed_Maadani
✍سعید معدنی
دیروز در یکی از ایستگاههای مترو تهران خسته و کوفته از میان انبوه مسافر رد میشدم. دیدم یک خانم چادری به دختر نوجوانی گفت: "خانمم حجابت رو مراعات کن!". من و بسیاری نگاهمان به سوی آندو برگشت. دختر که روسریاش بر شانههایش افتاده بود انگار در گوشاش هدفون بود و فارغ از هر چیز در دنیای خود سیر میکرد و صدای تذکّر دهنده را نشنید. دوباره خانم تذکّر دهنده داد زد. دختر دهه هشتادی و شاید هم دهه نودی همچنان به راه خود ادامه داد. تا آخر خانم "حجاببان" بر روی شانهی دختر نوجوان دست گذاشت گفت: "خانم با تو هستم". دختر هاج و واج به او نگاه کرد. همه ما خیره بودیم که چه میشود. از نگاه دختر میشد خواند که او نمیداند چرا باید حجاب مورد نظر تذکر دهنده را مراعات کند؟!
بخشی از نسل امروز که شاید اکثریت جامعه را دربر بگیرد، بسیار متفاوت از نسلهای گذشته است. فرهنگاش جهانی است و بیش از مدرسه و صدا و سیما و خانواده، از جهان پیرامونش تأثیر میپذیرد و مذهب هزار سالهی پدراناش را هم مشتی ریاکار سودجو با ظاهر مذهبی به باد حراج دادهاند. او نمیداند چرا باید آن روسری که بر دوشش افتاده را بر روی سر بیاورد. من از نگاه دختر نوجوان این را فهمیدم. به فرض، دختر روسری را سر میکرد. باز دوباره چهار قدم آنطرفتر آن را بر روی شانه میانداخت. چون او از درون اعتقادی به پوشاندن موی سر ندارد و اجبار ۴۵ ساله هم جواب نداده و نمیدهد.
در مقابل بانوی تذکّر دهنده هم نمیداند آیا پوشاندن سر با پارچه، اعتقادی است یا قانونی. اگر اعتقادی است که نیاز به اجبار نیست و اگر قانونی است باید ابتدا قانون را ترویج کرد و در صورت پذیرش از سوی اکثریت مردم، آن را اجرایی کرد. ولی ظاهراً از اول انقلاب به اینطرف، اکثریت زنان و به ویژه دختران جوان نسبت به این قانون - حداقل در شهرها - بیاعتنا و بیاعتناتر شدهاند.
من فقط این را میفهمم که برای دینی کردن جامعه چاره و راهکار این نیست. دیندار کردن جامعه با زور و تنبیه و بازداشت نتیجهی کاملاً برعکس دارد.
۳۱ فروردین ۱۴۰۳
#سعید_معدنی
#تذکر
#پوشش
#حجاب
#دین
#اعتقاد
#قانون
@Saeed_Maadani
Forwarded from هفت اقلیم (سعید معدنی)
رنج مادران آن سالها
✍سعید معدنی
نسل ما نسل انقلاب و جنگ است. ما هزاران هزار مادر جوان از دست داده دیدهایم. مایی که سنمان ۵۰- ۶۰ - ۷۰ ساله است و هنوز زنده هستیم و نفس میکشیم، اتفاقات و صحنههایی از زندگی جمعی ایرانیان دیدهایم که شاید نسلهای بعد ما دنیای ایدئولوژیزدهی مرگزای جوانی ما را کمتر ببینند.
در دههی نخست انقلاب و همزمان با دوره جنگ ایران و عراق، یکی از این بروزها و نمایشها اشکهای پیدرپی مادرانی بود که فرزندانشان کشته شده بودند. می توان این مادران را به سه نوع تقسیم کرد.
۱- مادرانی با اشکهای آشکار:
مادرانی بودند که فرزندان شان در جبهه جنگ شهید شده و یا در درگیری با مخالفان انقلاب و جمهوری اسلامی ترور و یا کشته شده بودند. اینها همدردی و همراهی آشکار فامیل، همسایهها، دوستان، آحاد مردم و مساعدت کامل حکومت را به همراه داشتند.
۲- مادرانی با اشکهای پنهان:
مادرانی بودند که فرزندانشان یا در زندانها اعدام شده بودند و یا در درگیری با نیروهای حکومتی کشته شده بودند که از آنها با عنوان ضد انقلاب نام برده میشد. این مادران بغض فروخورده و اشکهای پنهان داشتند و در سکوت و غربت گریه میکردند. من مادری را می شناختم که فرزندش مخالف نظام بود و کشته شده بود، هر وقت شهیدی برگشته از جنگ را از کوچهها عبور میدادند او گوشه ای مینشست، با مادر شهید همراهی میکرد و گریه سر میداد. همه میدانستند بخشی از این گریستن برای فرزند جواناش بود.
۳- اشکهای دوسویه:
دردناکتر از موارد فوق مادرانی بودند که یک فرزندشان در موافقت با نظام و فرزند دیگر در مخالفت با نظام کشته شده بودند. این مادران مویهها و ضجهها و گریههای آشکار و پنهان را توامان داشتند. مادر شهیدی را می شناختم که یک فررندش در جنگ شهید شد و فرزند دیگر به هواداری از گروههای مخالف نظام در زندان بود. مادر به نوبت هم بر سر مزار فرزند شهید گریه میکرد و هم برروی پلههای زندان با چشمهای اشکبار به انتظار دیدار فرزند مینشست.
اولین کسی که در فیلمی به این موضوع پرداخت و مادری را با غم دوسویه به تصویر کشید محسن مخملباف بود. در سکانسی از فیلم "شبهای زاینده رود"( ۱۳۶۹) مادری دست به خودکشی زده و به بیمارستان می آورند. علت را که جویا میشوند مشخص میشود این مادر هم خبر شهادت یکی از فرزندانش از جبهه آمده هم خبر کشته شدن فرزند دیگر که مخالف نظام بوده از راه میرسد. مادر تحمل این حجم از غصه را نداشته و دست به خودکشی زده بود.
بعدها فیلمها و داستانها و گزارشهای زیادی از مادران نوع سوم ساخته و نوشته شد. یکی از بهترین فیلمها در این باره که سالها توقیف بود، فیلم سینمایی "آشغالهای دوست داشتنی" ساخته محسن امیریوسفی در سال ۱۳۹۱ است. ماجرای زنی است که فرزندش در جبهه شهید شده و برادرش در دهه ۶۰ اعدام شده است. توصیه می کنم این فیلم و روایتی از دلهرهها و رنج این نوع مادران شهید را ببینید.
همچنین در گزارشی، ژیلا بنییعقوب روزنامه نگار معروف در ماههای آغازین دوم خرداد ۱۳۷۶ با یکی از مشهورترین این مادران یعنی مادر شهید محمد جهانآرا فرمانده سپاه خرمشهر مصاحبه کرده است. این مادر چهار قاب عکس از فرزندان از دست رفتهاش بر دیوار منزل دارد. یکی از فرزندان قبل از انقلاب در زندانهای محمد رضاشاه در زیر شکنجه کشته شده، دیگری در جبهه مفقود الاثر است. سومی شهید محمد جهان آراست و در نهایت فرزند چهارم حسن نام دارد که دانشجوی پزشکی بوده در سال ۱۳۶۷ اعدام شده است. خبرنگار در جایی میگوید:
"من از محمد و بقیه پسرهای شهیدش میپرسیدم و او از حسن میگفت. انگار دلش میخواست بیشتر از پسری حرف بزند که حرف زدن از او ممنوع بود" طبعا در گزارش چاپ شده در روزنامه همشهری نام این برادر حذف شده بود.
رنج مادران آن سالها رنج غریبیست. هر کدام فصل و دفتری جداگانه میطلبد. اغلب مادران کمسواد و بی سواد از نوع دوم و سوم نمیدانستند چرا فرزندانشان مسیر ایدیولوژیهای رنگارنگ مارکسیستی و غیر مارکسیستی را انتخاب کرده و کشته شدهاند که امکان گریستن آشکار هم برایشان نیست. این موضوع آنها را بیشتر رنج میداد.
۲۹ تیرماه ۱۴۰۳
#سعید_معدنی
#انقلاب
#جنگ
#شهادت
#اعدام
#مرگ
#مادر
@Saeed_Maadani
✍سعید معدنی
نسل ما نسل انقلاب و جنگ است. ما هزاران هزار مادر جوان از دست داده دیدهایم. مایی که سنمان ۵۰- ۶۰ - ۷۰ ساله است و هنوز زنده هستیم و نفس میکشیم، اتفاقات و صحنههایی از زندگی جمعی ایرانیان دیدهایم که شاید نسلهای بعد ما دنیای ایدئولوژیزدهی مرگزای جوانی ما را کمتر ببینند.
در دههی نخست انقلاب و همزمان با دوره جنگ ایران و عراق، یکی از این بروزها و نمایشها اشکهای پیدرپی مادرانی بود که فرزندانشان کشته شده بودند. می توان این مادران را به سه نوع تقسیم کرد.
۱- مادرانی با اشکهای آشکار:
مادرانی بودند که فرزندان شان در جبهه جنگ شهید شده و یا در درگیری با مخالفان انقلاب و جمهوری اسلامی ترور و یا کشته شده بودند. اینها همدردی و همراهی آشکار فامیل، همسایهها، دوستان، آحاد مردم و مساعدت کامل حکومت را به همراه داشتند.
۲- مادرانی با اشکهای پنهان:
مادرانی بودند که فرزندانشان یا در زندانها اعدام شده بودند و یا در درگیری با نیروهای حکومتی کشته شده بودند که از آنها با عنوان ضد انقلاب نام برده میشد. این مادران بغض فروخورده و اشکهای پنهان داشتند و در سکوت و غربت گریه میکردند. من مادری را می شناختم که فرزندش مخالف نظام بود و کشته شده بود، هر وقت شهیدی برگشته از جنگ را از کوچهها عبور میدادند او گوشه ای مینشست، با مادر شهید همراهی میکرد و گریه سر میداد. همه میدانستند بخشی از این گریستن برای فرزند جواناش بود.
۳- اشکهای دوسویه:
دردناکتر از موارد فوق مادرانی بودند که یک فرزندشان در موافقت با نظام و فرزند دیگر در مخالفت با نظام کشته شده بودند. این مادران مویهها و ضجهها و گریههای آشکار و پنهان را توامان داشتند. مادر شهیدی را می شناختم که یک فررندش در جنگ شهید شد و فرزند دیگر به هواداری از گروههای مخالف نظام در زندان بود. مادر به نوبت هم بر سر مزار فرزند شهید گریه میکرد و هم برروی پلههای زندان با چشمهای اشکبار به انتظار دیدار فرزند مینشست.
اولین کسی که در فیلمی به این موضوع پرداخت و مادری را با غم دوسویه به تصویر کشید محسن مخملباف بود. در سکانسی از فیلم "شبهای زاینده رود"( ۱۳۶۹) مادری دست به خودکشی زده و به بیمارستان می آورند. علت را که جویا میشوند مشخص میشود این مادر هم خبر شهادت یکی از فرزندانش از جبهه آمده هم خبر کشته شدن فرزند دیگر که مخالف نظام بوده از راه میرسد. مادر تحمل این حجم از غصه را نداشته و دست به خودکشی زده بود.
بعدها فیلمها و داستانها و گزارشهای زیادی از مادران نوع سوم ساخته و نوشته شد. یکی از بهترین فیلمها در این باره که سالها توقیف بود، فیلم سینمایی "آشغالهای دوست داشتنی" ساخته محسن امیریوسفی در سال ۱۳۹۱ است. ماجرای زنی است که فرزندش در جبهه شهید شده و برادرش در دهه ۶۰ اعدام شده است. توصیه می کنم این فیلم و روایتی از دلهرهها و رنج این نوع مادران شهید را ببینید.
همچنین در گزارشی، ژیلا بنییعقوب روزنامه نگار معروف در ماههای آغازین دوم خرداد ۱۳۷۶ با یکی از مشهورترین این مادران یعنی مادر شهید محمد جهانآرا فرمانده سپاه خرمشهر مصاحبه کرده است. این مادر چهار قاب عکس از فرزندان از دست رفتهاش بر دیوار منزل دارد. یکی از فرزندان قبل از انقلاب در زندانهای محمد رضاشاه در زیر شکنجه کشته شده، دیگری در جبهه مفقود الاثر است. سومی شهید محمد جهان آراست و در نهایت فرزند چهارم حسن نام دارد که دانشجوی پزشکی بوده در سال ۱۳۶۷ اعدام شده است. خبرنگار در جایی میگوید:
"من از محمد و بقیه پسرهای شهیدش میپرسیدم و او از حسن میگفت. انگار دلش میخواست بیشتر از پسری حرف بزند که حرف زدن از او ممنوع بود" طبعا در گزارش چاپ شده در روزنامه همشهری نام این برادر حذف شده بود.
رنج مادران آن سالها رنج غریبیست. هر کدام فصل و دفتری جداگانه میطلبد. اغلب مادران کمسواد و بی سواد از نوع دوم و سوم نمیدانستند چرا فرزندانشان مسیر ایدیولوژیهای رنگارنگ مارکسیستی و غیر مارکسیستی را انتخاب کرده و کشته شدهاند که امکان گریستن آشکار هم برایشان نیست. این موضوع آنها را بیشتر رنج میداد.
۲۹ تیرماه ۱۴۰۳
#سعید_معدنی
#انقلاب
#جنگ
#شهادت
#اعدام
#مرگ
#مادر
@Saeed_Maadani