#نجوای_شبانه
سبحان آن خدایی که لطف خود در بیکامی و نامرادی ما نهاد...
📓تذکرةالاولیاء: ذکر ابوسلیمان دارایی
#سروش_مولانا
#عطار_نیشابوری
#تذکرةالاولیاء
@sorooshemewlana
سبحان آن خدایی که لطف خود در بیکامی و نامرادی ما نهاد...
📓تذکرةالاولیاء: ذکر ابوسلیمان دارایی
#سروش_مولانا
#عطار_نیشابوری
#تذکرةالاولیاء
@sorooshemewlana
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 چرا علیرغم رشد علمی- عقلی و تحولات تکنولوژیک، خشونت انسان مدرن تا این اندازه بالاست؟ راه غلبه بر این خشونت چیست؟!
🔰بخشی از سخنان دکتر ناصر مهدوی در پنجمین همایش روز نیایش
#سروش_مولانا
#پنجمین_همایش_روز_نیایش
#ناصر_مهدوی
#مولانا
#عشق
@sorooshemewlana
🔰بخشی از سخنان دکتر ناصر مهدوی در پنجمین همایش روز نیایش
#سروش_مولانا
#پنجمین_همایش_روز_نیایش
#ناصر_مهدوی
#مولانا
#عشق
@sorooshemewlana
📖✨#جرعهای_از_کتاب
🍃🍃🍃🍃
هنگام درد شدید، هر سخنی درباره تسلیم، بی معنی و بی حاصل به نظر می رسد.
هنگامی که دردتان شدید است، احتمالاً تمایل شما به فرار از آن، نیرومندتر از تسلیم به آن است.
اما بدانید که راه گریزی وجود ندارد، فرار ممکن نیست!
راه های گریز ساختگی فراوانی وجود دارند - کار، غذا، دارو، خشم، فرافکنی، سرکوب و مانند این ها- اما آن ها شما را از درد رها نمی کنند.
هرگاه راه گریزی نیست، همواره راه عبوری هست.
پس، از رنج و درد روبرنگردانید. با آن رو به رو شوید و آن را به طور کامل احساس کنید. آن را حس کنید، اما درباره آن فکر نکنید!
📓تمرین نیروی حال
✍ اکهارت تُله
#سروش_مولانا
#تمرین_نیروی_حال
#اکهارت_تله
@sorooshemewlana
🍃🍃🍃🍃
هنگام درد شدید، هر سخنی درباره تسلیم، بی معنی و بی حاصل به نظر می رسد.
هنگامی که دردتان شدید است، احتمالاً تمایل شما به فرار از آن، نیرومندتر از تسلیم به آن است.
اما بدانید که راه گریزی وجود ندارد، فرار ممکن نیست!
راه های گریز ساختگی فراوانی وجود دارند - کار، غذا، دارو، خشم، فرافکنی، سرکوب و مانند این ها- اما آن ها شما را از درد رها نمی کنند.
هرگاه راه گریزی نیست، همواره راه عبوری هست.
پس، از رنج و درد روبرنگردانید. با آن رو به رو شوید و آن را به طور کامل احساس کنید. آن را حس کنید، اما درباره آن فکر نکنید!
📓تمرین نیروی حال
✍ اکهارت تُله
#سروش_مولانا
#تمرین_نیروی_حال
#اکهارت_تله
@sorooshemewlana
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را....
🎼محمدرضا شجریان؛ آواز قبله عشق
🎤احمد شاملو؛ خطابه آسان، در امید
#سروش_مولانا
#سعدی
#محمدرضا_شجریان
#احمد_شاملو
@sorooshemewlana
🎼محمدرضا شجریان؛ آواز قبله عشق
🎤احمد شاملو؛ خطابه آسان، در امید
#سروش_مولانا
#سعدی
#محمدرضا_شجریان
#احمد_شاملو
@sorooshemewlana
🍃🍃🍃🍃
رنج گنج آمد که رحمتها در اوست
مغز تازه شد چو بخراشید پوست
(مولانا)
هر چیزی بهایی دارد و بهای آگاهی، رنج است. هیچ شناختی بی تجربهٔ رنج میسر نیست. اگر مقصود از "بودن" آگاهشدن است، پس رنج را به قیمت آگاهی میخریم.
"رنج نباید تو را غمگین کند، این همان جایی است که اغلب مردم اشتباه میکنند... رنج قرار است تو را هوشیارتر کند به اینکه زندگیات نیاز به تغییر دارد؛ چون انسانها زمانی هوشیارتر میشوند که "زخمی" شوند. رنج نباید بیچارگی را بیشتر کند. رنجت را تنها "تحمل" نکن، رنجت را درک کن! این فرصتی است برای بیداری، وقتی آگاه شوی، بیچارگیات تمام میشود".
(کارل گوستاو یونگ)
رنجها صیقلبخش وجود و راهنمایان خوبی برای ما خواهند بود، اگر بهجای ترسیدن از آنها، آنها را درک کنیم.
آنها هشداردهندهاند، به ما میگویند جایی در میانهٔ راه تعادل به افراط یا به تفریط دچار شدهایم؛ پس آن را بیابیم.
رنجها همچنین آینهٔ خوبی برای ما هستند. هرکسی از هر چیزی رنج نمیبرد؛ عدهای از تنهایی، عدهای از بیماری، عدهای از بیپولی... و عدهای از درد و آشفتگی دیگران به رنجاند؛ خود را در آینهٔ رنجمان ببینیم.
اگر خوب به رنجهایمان بنگریم، شاید حتی باژگونهبودن آن را دریابیم.
"لطف حق را همهکس داند و قهر حق را همهکس داند و همه از قهر حق گریزاناند و به لطف حق آویزان. اما حقتعالی قهرها را در لطف پنهان کرد و لطفها را در قهر پنهان کرد. نعل باژگونه و تلبیس و مکر الله بود تا اهل تمییز و ینظر بنور الله از حالیبینان و ظاهربینان جدا شوند، کی لیبلوکم ایکم احسن عملا".
(مثنوی، دفتر پنجم)
🍃🍃🍃🍃
غمها اموری سابجکتیواند؛ از آن جهت ما را آزار می دهند که از آنها می ترسیم و دوستشان نداریم. آنها را چون میهمانانی عزیز پذیرا باشیم. نترسیم و نادیده شان نگیریم؛ بنگریم از ما چه می خواهند و چه چیزی را می خواهند با ما درمیان بگذارند.
جملهشان از خوف غم در عین غم
در پی هستی فتاده در عدم
بهر هر محنت چو خود را میکشند
اصل محنتهاست این، چونش کشند؟
کل سیارهٔ آبی ما روزهای حساسی را از سر میگذراند. اگر بهجای فهمیدن آنچه بر سرمان میآید، تنها از آن بترسیم، همهٔ آنچه را که این تجربهٔ گرانبها میتواند به ما ببخشد، از دست میدهیم.
فرصت بینظیری است برای شناخت قوانین حاکم بر هستی، فهم خود و دیگری، بهمثابهٔ آدمی. آن را از کف ندهیم.
✍سودابه کریمی
#سروش_مولانا
#مولانا
#سودابه_کریمی
#رنج
#کارل_گوستاو_یونگ
@sorooshemewlana
رنج گنج آمد که رحمتها در اوست
مغز تازه شد چو بخراشید پوست
(مولانا)
هر چیزی بهایی دارد و بهای آگاهی، رنج است. هیچ شناختی بی تجربهٔ رنج میسر نیست. اگر مقصود از "بودن" آگاهشدن است، پس رنج را به قیمت آگاهی میخریم.
"رنج نباید تو را غمگین کند، این همان جایی است که اغلب مردم اشتباه میکنند... رنج قرار است تو را هوشیارتر کند به اینکه زندگیات نیاز به تغییر دارد؛ چون انسانها زمانی هوشیارتر میشوند که "زخمی" شوند. رنج نباید بیچارگی را بیشتر کند. رنجت را تنها "تحمل" نکن، رنجت را درک کن! این فرصتی است برای بیداری، وقتی آگاه شوی، بیچارگیات تمام میشود".
(کارل گوستاو یونگ)
رنجها صیقلبخش وجود و راهنمایان خوبی برای ما خواهند بود، اگر بهجای ترسیدن از آنها، آنها را درک کنیم.
آنها هشداردهندهاند، به ما میگویند جایی در میانهٔ راه تعادل به افراط یا به تفریط دچار شدهایم؛ پس آن را بیابیم.
رنجها همچنین آینهٔ خوبی برای ما هستند. هرکسی از هر چیزی رنج نمیبرد؛ عدهای از تنهایی، عدهای از بیماری، عدهای از بیپولی... و عدهای از درد و آشفتگی دیگران به رنجاند؛ خود را در آینهٔ رنجمان ببینیم.
اگر خوب به رنجهایمان بنگریم، شاید حتی باژگونهبودن آن را دریابیم.
"لطف حق را همهکس داند و قهر حق را همهکس داند و همه از قهر حق گریزاناند و به لطف حق آویزان. اما حقتعالی قهرها را در لطف پنهان کرد و لطفها را در قهر پنهان کرد. نعل باژگونه و تلبیس و مکر الله بود تا اهل تمییز و ینظر بنور الله از حالیبینان و ظاهربینان جدا شوند، کی لیبلوکم ایکم احسن عملا".
(مثنوی، دفتر پنجم)
🍃🍃🍃🍃
غمها اموری سابجکتیواند؛ از آن جهت ما را آزار می دهند که از آنها می ترسیم و دوستشان نداریم. آنها را چون میهمانانی عزیز پذیرا باشیم. نترسیم و نادیده شان نگیریم؛ بنگریم از ما چه می خواهند و چه چیزی را می خواهند با ما درمیان بگذارند.
جملهشان از خوف غم در عین غم
در پی هستی فتاده در عدم
بهر هر محنت چو خود را میکشند
اصل محنتهاست این، چونش کشند؟
کل سیارهٔ آبی ما روزهای حساسی را از سر میگذراند. اگر بهجای فهمیدن آنچه بر سرمان میآید، تنها از آن بترسیم، همهٔ آنچه را که این تجربهٔ گرانبها میتواند به ما ببخشد، از دست میدهیم.
فرصت بینظیری است برای شناخت قوانین حاکم بر هستی، فهم خود و دیگری، بهمثابهٔ آدمی. آن را از کف ندهیم.
✍سودابه کریمی
#سروش_مولانا
#مولانا
#سودابه_کریمی
#رنج
#کارل_گوستاو_یونگ
@sorooshemewlana
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای بهار!
سرمنشأ بیپایانت کجاست
تا نوشان نوشان بیایم و در منزلت
آرام بگیرم.
-شمس لنگرودی-
🍃🍃🍃
دستهامان پنهان، درهای خانههامان بسته، اندوهگین، دلشکسته و نومیدیم.
سالی سخت با اتفاقاتی هولناک را گذراندهایم. بر نامهربانی آسمان و زمین گریستهایم. عزیزانمان را از دست دادهایم و در نهانِ دل، برایشان سوگواریها کردهایم.
اما سالهای سخت هم میگذرند، بهسان زمستان که هرچقدر هم سرد و سخت، خواهد رفت و جایش را به بهار خواهد داد.
و بهار یعنی تولدی دوباره، یعنی گذر از مرگ به زندگی
یعنی در عین نومیدی، صبورانه امید داشتن حتی به ناممکنها. بهار یعنی مغلوب سایهٔ سنگین ترس و نومیدی و مرگ نشدن، یعنی به تلاش و تکاپو ادامه دادن!
بهار طبیعت پیش رویمان ایستاده، آمده تا نوید زندگی تازه دهد، اما زندگیهامان تازه نخواهد شد اگر از ترسها و اضطرابها عبور نکنیم و تطهیرشده پا به جهان نگذاریم.
به استقبال بهار برویم، نو شدن را تجربه کنیم و به زندگی نگاهی دوباره بیندازیم چرا که "زندگی سیاهی نیست"...
#سروش_مولانا
#بهار_طبیعت
#نوروز
#والس_بهار
#فردریک_شوپن
@sorooshemewlana
سرمنشأ بیپایانت کجاست
تا نوشان نوشان بیایم و در منزلت
آرام بگیرم.
-شمس لنگرودی-
🍃🍃🍃
دستهامان پنهان، درهای خانههامان بسته، اندوهگین، دلشکسته و نومیدیم.
سالی سخت با اتفاقاتی هولناک را گذراندهایم. بر نامهربانی آسمان و زمین گریستهایم. عزیزانمان را از دست دادهایم و در نهانِ دل، برایشان سوگواریها کردهایم.
اما سالهای سخت هم میگذرند، بهسان زمستان که هرچقدر هم سرد و سخت، خواهد رفت و جایش را به بهار خواهد داد.
و بهار یعنی تولدی دوباره، یعنی گذر از مرگ به زندگی
یعنی در عین نومیدی، صبورانه امید داشتن حتی به ناممکنها. بهار یعنی مغلوب سایهٔ سنگین ترس و نومیدی و مرگ نشدن، یعنی به تلاش و تکاپو ادامه دادن!
بهار طبیعت پیش رویمان ایستاده، آمده تا نوید زندگی تازه دهد، اما زندگیهامان تازه نخواهد شد اگر از ترسها و اضطرابها عبور نکنیم و تطهیرشده پا به جهان نگذاریم.
به استقبال بهار برویم، نو شدن را تجربه کنیم و به زندگی نگاهی دوباره بیندازیم چرا که "زندگی سیاهی نیست"...
#سروش_مولانا
#بهار_طبیعت
#نوروز
#والس_بهار
#فردریک_شوپن
@sorooshemewlana
🍃🌸🍃
بهار طبیعت بر شما خجسته باد.
به امید عشق، زندگی، صلح و دوستی، سلامتی و شادی به استقبال بهار می رویم.
#سروش_مولانا
@sorooshemewlana
بهار طبیعت بر شما خجسته باد.
به امید عشق، زندگی، صلح و دوستی، سلامتی و شادی به استقبال بهار می رویم.
#سروش_مولانا
@sorooshemewlana
🍃💫🍃 اندوه و چند درس از مولانا
۱. به نظر میرسد مولانا در بندِ شادی و اندوه نیست. یعنی رهایی از اندوه برای او هدف نیست. دستیابی به شادمانی هم.
هدف برای او عشق است. رهایی از دام نفس است. زادن دوباره و پیوستن به خدا است. اهمیتی نمیدهد که اندوهی سر میرسد یا نه. به چشم او، شادی و اندوه، اموری گذرا و عارضیاند و نباید خاطر ما را پریشان کنند. این تلقّی که اهمیتی ندارد اندوهناکم یا شادمان، چراکه اینها احوالی گذرا و ناپایدارند، تیغ اندوه را کُند میکند.
دل که او بسته غم و خندیدن است
تو مگو کاو لایق آن دیدن است
آنکه او بستهٔ غم و خنده بود
او بدین دو عاریت زنده بود
باغ سبز عشق کاو بیانتهاست
جز غم و شادی در او بس میوههاست
عاشقی زین هر دو حالَت برتر است
بی بهار و بی خزان سبز و تر است
میگوید دل خود را درگیر و پابستهٔ اندوه و شادی نکنیم. اصلاً اهمیت چندانی برای آنها قائل نباشیم. همین که برای رهایی از غم تقلایی نکنیم، از قدرت تخریبی آن کاستهایم.
۲. مولانا به «باژگونگی امور عالَم» قائل است. تعبیر «لعب معکوس» یا «نعل باژگون» که در آثار او آمده اشاره به این معنا دارد. نعل وارونه زدن برای ردگمکردن است. ظاهراً برای رهایی از غم باید از آن بگریزیم، اما مولانا که به «باژگونگی» قائل است میگوید برای رهایی از غم، باید پی آن دوید و برای دستیابی به شادی، باید از طلب آن دست کشید:
چون پی غم میدوی، شادی پی تو میدود
چون پی شادی روی تو، غم بود بر رهگذر
***
جمله ناگوارشت از طلب گوارش است
ترک گوارش ار کنی زهر گوار آیدت
وقتی نگرانیم مبادا غم نشانی ما را بیابد یا مبادا ما را ترک نگوید، سبب میشود که بیشتر در ما ریشه بدواند:
جملهشان از خوف غم در عین غم
در پی هستی فتاده در عدم
۳. به نظر میرسد مولانا یک دلبستگی فرجامین دارد که فکر و غصهٔ آن، چنان او را در اختیار گرفته که جایی برای دیگر اقسام اندوه باقی نگذاشته است. غم عشق و اندیشهٔ رهایی چنان او را در تسخیر خود دارد که به کلّی از سایر غمها فراغت یافته است. غم چیزی که به چشم او بینهایت ارزشمند است و زندگی را سرشار میکند، نیرو و حضور چشمگیری در جان و ضمیر او یافته که خاصیتِ غمروبی پیدا کرده است. غمی بزرگ که دیگر غمها را میروبد و کنار میزند:
غمانِ تو مرا نگذاشت تا غمگین شوم یک دَم
هوای تو مرا نگذاشت تا من آب و گِل باشم
***
گفت رو هر که غم دین برگزید
باقی غمها خدا از وی بُرید
از آنجا که زندگی عموماً قرین غم است، بهتر است غمی بزرگ و ارزشمند بیابیم که چنان ما را به خود مشغول کند تا از غمهای پراکنده برهیم. مولانا سپاسگزار و قدردان آن غم ارجمندی بود که از سرِ لطف در دل او خانه کرده است:
دل در بر من زنده برای غم تست
بیگانه خلق و آشنای غم تست
لطفی است که میکند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم تست
***
مرا چون کم فرستی غم حزین و تنگدل باشم
چو غم بر من فروریزی ز لطفِ غم خجل باشم
۴. از آنجا که مولانا سرنوشت خود را به تمامی به عشق و خدا سپرده و هر رخدادی را ناشی از خواست و ارادهٔ خدا میبیند، در مقام تسلیم و خرسندی است. ازاینرو هرآنچه از سوی خدا به او نازل میشود، اعم از شادی و اندوه را با طیب خاطر و خرسندی پذیرا میشود. مقاومت و بیتابی نمیکند. در بر میگیرد و میپذیرد. پذیرش رضایتمندانهٔ اندوه، کیمیاگری میکند و تلخیِ اندوه را میگیرد. غم را شیرین و خواستنی میکند. به تعبیر او، جان عاشق و خرسند، اکسیر غم است. مس غم را به طلای حلاوت بدل میکند:
شادی شود آن غم که خوریمش چو شکَر خوش
ای غم بر ما آی که اکسیر غمانیم
اگر اندوه را رضامندانه پذیرا شویم، دگردیسی مییابد.
✍️ صدیق قطبی
#سروش_مولانا
#مولانا
#صدیق_قطبی
#اندوه
@sorooshemewlana
۱. به نظر میرسد مولانا در بندِ شادی و اندوه نیست. یعنی رهایی از اندوه برای او هدف نیست. دستیابی به شادمانی هم.
هدف برای او عشق است. رهایی از دام نفس است. زادن دوباره و پیوستن به خدا است. اهمیتی نمیدهد که اندوهی سر میرسد یا نه. به چشم او، شادی و اندوه، اموری گذرا و عارضیاند و نباید خاطر ما را پریشان کنند. این تلقّی که اهمیتی ندارد اندوهناکم یا شادمان، چراکه اینها احوالی گذرا و ناپایدارند، تیغ اندوه را کُند میکند.
دل که او بسته غم و خندیدن است
تو مگو کاو لایق آن دیدن است
آنکه او بستهٔ غم و خنده بود
او بدین دو عاریت زنده بود
باغ سبز عشق کاو بیانتهاست
جز غم و شادی در او بس میوههاست
عاشقی زین هر دو حالَت برتر است
بی بهار و بی خزان سبز و تر است
میگوید دل خود را درگیر و پابستهٔ اندوه و شادی نکنیم. اصلاً اهمیت چندانی برای آنها قائل نباشیم. همین که برای رهایی از غم تقلایی نکنیم، از قدرت تخریبی آن کاستهایم.
۲. مولانا به «باژگونگی امور عالَم» قائل است. تعبیر «لعب معکوس» یا «نعل باژگون» که در آثار او آمده اشاره به این معنا دارد. نعل وارونه زدن برای ردگمکردن است. ظاهراً برای رهایی از غم باید از آن بگریزیم، اما مولانا که به «باژگونگی» قائل است میگوید برای رهایی از غم، باید پی آن دوید و برای دستیابی به شادی، باید از طلب آن دست کشید:
چون پی غم میدوی، شادی پی تو میدود
چون پی شادی روی تو، غم بود بر رهگذر
***
جمله ناگوارشت از طلب گوارش است
ترک گوارش ار کنی زهر گوار آیدت
وقتی نگرانیم مبادا غم نشانی ما را بیابد یا مبادا ما را ترک نگوید، سبب میشود که بیشتر در ما ریشه بدواند:
جملهشان از خوف غم در عین غم
در پی هستی فتاده در عدم
۳. به نظر میرسد مولانا یک دلبستگی فرجامین دارد که فکر و غصهٔ آن، چنان او را در اختیار گرفته که جایی برای دیگر اقسام اندوه باقی نگذاشته است. غم عشق و اندیشهٔ رهایی چنان او را در تسخیر خود دارد که به کلّی از سایر غمها فراغت یافته است. غم چیزی که به چشم او بینهایت ارزشمند است و زندگی را سرشار میکند، نیرو و حضور چشمگیری در جان و ضمیر او یافته که خاصیتِ غمروبی پیدا کرده است. غمی بزرگ که دیگر غمها را میروبد و کنار میزند:
غمانِ تو مرا نگذاشت تا غمگین شوم یک دَم
هوای تو مرا نگذاشت تا من آب و گِل باشم
***
گفت رو هر که غم دین برگزید
باقی غمها خدا از وی بُرید
از آنجا که زندگی عموماً قرین غم است، بهتر است غمی بزرگ و ارزشمند بیابیم که چنان ما را به خود مشغول کند تا از غمهای پراکنده برهیم. مولانا سپاسگزار و قدردان آن غم ارجمندی بود که از سرِ لطف در دل او خانه کرده است:
دل در بر من زنده برای غم تست
بیگانه خلق و آشنای غم تست
لطفی است که میکند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم تست
***
مرا چون کم فرستی غم حزین و تنگدل باشم
چو غم بر من فروریزی ز لطفِ غم خجل باشم
۴. از آنجا که مولانا سرنوشت خود را به تمامی به عشق و خدا سپرده و هر رخدادی را ناشی از خواست و ارادهٔ خدا میبیند، در مقام تسلیم و خرسندی است. ازاینرو هرآنچه از سوی خدا به او نازل میشود، اعم از شادی و اندوه را با طیب خاطر و خرسندی پذیرا میشود. مقاومت و بیتابی نمیکند. در بر میگیرد و میپذیرد. پذیرش رضایتمندانهٔ اندوه، کیمیاگری میکند و تلخیِ اندوه را میگیرد. غم را شیرین و خواستنی میکند. به تعبیر او، جان عاشق و خرسند، اکسیر غم است. مس غم را به طلای حلاوت بدل میکند:
شادی شود آن غم که خوریمش چو شکَر خوش
ای غم بر ما آی که اکسیر غمانیم
اگر اندوه را رضامندانه پذیرا شویم، دگردیسی مییابد.
✍️ صدیق قطبی
#سروش_مولانا
#مولانا
#صدیق_قطبی
#اندوه
@sorooshemewlana
🍃💫🍃 از خاک تا افلاک؛ در پاسداشت رسالت
▫️کاری دشوار است و آرمانی بلند که از خاک تا افلاک در وجود آدمی جمع آیَد. جستجویی باید. آفرینش انسان جسمانی است؛ وجودش اینجهانی است؛ پروردۀ زمان و مکان است. «خلَقَ الإنسانَ مِن عَلقٍ»؛ آدمی را از خون بسته آفرید.
▫️فرشته عشق نداند که چیست. آدمی باید. پس، «إقرأ و ربُّکَ الأکرَم»؛ بخوان که پروردگارت کریمترین است. اینک آدمی که از خاک زاده شده است، به مدد این کرم، از علم بهرهمند میشود: «علَّم الإنسَانَ ما لَم یَعلم»؛ پس پروردگار به انسان آموخت آنچه را نمیدانست. پای در راه باید نهاد.
▫️اما دریغ که آدمی روی برمیتابد. «کلّا إنّ الإنسانَ لیَطغَی». چنین نیست! همانا که آدمی سرکشی میکند. دروغ میگوید، ظلم میکند و زندگی را پایمال میسازد. او از راه نرفته بازگشته است. جستجویی باید. «إنّ إلی ربّکَ الرُّجعی»؛ همانا که بازگشت به سوی پروردگار توست.
▫️بر ماست که زمین را آسمانی کنیم. به پاسداشت صدق و عدل و زندگی، از خاک تا افلاک باید رفت؛ رهنمونی باید. «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حسَنةٌ»؛ همانا که رسول خدا الگوی شایستهای برای شما است. آسمان روی زمین راه میرود. «إقرَأ باسْمِ ربّکَ الّذی خَلَق»؛ بخوان به نام پروردگارت که آفرید.
✍میلاد نوری
🔰 یادداشتهای دکتر میلاد نوری، مدرس و همکار علمی مؤسسه سروش مولانا را میتوانید در کانال "اندیشه در اکنون" بخوانید:
👉@Andisheh_Aknun
#سروش_مولانا
#رسول_اکرم
#مبعث_پیامبر
#میلاد_نوری
@sorooshemewlana
▫️کاری دشوار است و آرمانی بلند که از خاک تا افلاک در وجود آدمی جمع آیَد. جستجویی باید. آفرینش انسان جسمانی است؛ وجودش اینجهانی است؛ پروردۀ زمان و مکان است. «خلَقَ الإنسانَ مِن عَلقٍ»؛ آدمی را از خون بسته آفرید.
▫️فرشته عشق نداند که چیست. آدمی باید. پس، «إقرأ و ربُّکَ الأکرَم»؛ بخوان که پروردگارت کریمترین است. اینک آدمی که از خاک زاده شده است، به مدد این کرم، از علم بهرهمند میشود: «علَّم الإنسَانَ ما لَم یَعلم»؛ پس پروردگار به انسان آموخت آنچه را نمیدانست. پای در راه باید نهاد.
▫️اما دریغ که آدمی روی برمیتابد. «کلّا إنّ الإنسانَ لیَطغَی». چنین نیست! همانا که آدمی سرکشی میکند. دروغ میگوید، ظلم میکند و زندگی را پایمال میسازد. او از راه نرفته بازگشته است. جستجویی باید. «إنّ إلی ربّکَ الرُّجعی»؛ همانا که بازگشت به سوی پروردگار توست.
▫️بر ماست که زمین را آسمانی کنیم. به پاسداشت صدق و عدل و زندگی، از خاک تا افلاک باید رفت؛ رهنمونی باید. «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حسَنةٌ»؛ همانا که رسول خدا الگوی شایستهای برای شما است. آسمان روی زمین راه میرود. «إقرَأ باسْمِ ربّکَ الّذی خَلَق»؛ بخوان به نام پروردگارت که آفرید.
✍میلاد نوری
🔰 یادداشتهای دکتر میلاد نوری، مدرس و همکار علمی مؤسسه سروش مولانا را میتوانید در کانال "اندیشه در اکنون" بخوانید:
👉@Andisheh_Aknun
#سروش_مولانا
#رسول_اکرم
#مبعث_پیامبر
#میلاد_نوری
@sorooshemewlana
📖✨#جرعهای_از_کتاب
دیشب به خودم گفتم: شعور یک گیاه در وسط زمستان، از تابستان گذشته نمیآید، از بهاری میآید که فرا میرسد.
گیاه به روزهایى که رفته نمیاندیشد، به روزهایى میاندیشد که میآید. اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد، چرا ما انسان ها باور نداریم که روزی خواهیم توانست به هر آنچه میخواهیم، دست یابیم؟
📓نامههای عاشقانهی یک پیامبر
✍🏻 جبران خلیل جبران
#سروش_مولانا
#طبیعت
#بهار
#جبران_خلیل_جبران
@sorooshemewlana
دیشب به خودم گفتم: شعور یک گیاه در وسط زمستان، از تابستان گذشته نمیآید، از بهاری میآید که فرا میرسد.
گیاه به روزهایى که رفته نمیاندیشد، به روزهایى میاندیشد که میآید. اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد، چرا ما انسان ها باور نداریم که روزی خواهیم توانست به هر آنچه میخواهیم، دست یابیم؟
📓نامههای عاشقانهی یک پیامبر
✍🏻 جبران خلیل جبران
#سروش_مولانا
#طبیعت
#بهار
#جبران_خلیل_جبران
@sorooshemewlana
🍃🍃🍃
چشمم نگران به هر که درمیآید
دل می جهد از جا، که مگر میآید!
(شمس تبریزی)
چه خواستنی است این چشم انتظاری.
حتی اگر یک عمر در رفتن پی سرابها تشنهتر شده باشیم، این همه جا به دنبالش گشتن، تمنا کردنی است.
همیشه به دنبالش بودن، حتی اگر شده در پاکی و بیآلایشی حیوانات و سکوت و امنیت گیاهان ... یا عظمت و بیکرانگی ستارگان.
مگر در وجود خدا دنبال چه هستیم؟
جز اینکه بتوانیم بی واهمهای دوستش داشته باشیم.
بتوانیم محبتی که در دل داریم را با او شریک شویم.
به او بگوییم، ای که دوستت دارم، فقط باش!
یا دیدن دوست یا هوایش
دیگر چه کند کسی جهان را...
(مولانا)
✍سودابه کریمی
#سروش_مولانا
#مولانا
#سودابه_کریمی
@sorooshemewlana
چشمم نگران به هر که درمیآید
دل می جهد از جا، که مگر میآید!
(شمس تبریزی)
چه خواستنی است این چشم انتظاری.
حتی اگر یک عمر در رفتن پی سرابها تشنهتر شده باشیم، این همه جا به دنبالش گشتن، تمنا کردنی است.
همیشه به دنبالش بودن، حتی اگر شده در پاکی و بیآلایشی حیوانات و سکوت و امنیت گیاهان ... یا عظمت و بیکرانگی ستارگان.
مگر در وجود خدا دنبال چه هستیم؟
جز اینکه بتوانیم بی واهمهای دوستش داشته باشیم.
بتوانیم محبتی که در دل داریم را با او شریک شویم.
به او بگوییم، ای که دوستت دارم، فقط باش!
یا دیدن دوست یا هوایش
دیگر چه کند کسی جهان را...
(مولانا)
✍سودابه کریمی
#سروش_مولانا
#مولانا
#سودابه_کریمی
@sorooshemewlana
🍃💫🍃 مولانا چرا امیدوار است؟ (بخش نخست)
از ناپدید شدن یوسف سالها میگذشت و طی این سالهای دراز فراق، قلب یعقوب پیامبر در اندوه میتپید. یوسف، عزیز مصر شده و کار و کیایی داشت. از پی تنگسالی و قحط فراگیر، برادران یوسف در طلب موادّ غذایی به مصر رفتند. در دومین مراجعه، یوسف به حیلهای بنیامین را نزد خود نگاه داشت. برادران یوسف سرافکنده به کنعان و نزد پدر بازگشتند. مصیبت مضاعف شده بود. علاوه بر یوسف، برادر او نیز که عزیز پدر بود بازنیامده بود. فروبستگی از پی فروبستگی. با این حال و به رغم اندوه بسیار، یعقوب به فرزندان خود امید میدهد و آنان را دیگر بار در طلب یوسف و برادرش راهی مصر میکند. گزارش قرآن از سخنان امیدانگیز یعقوب چنین است:
«اى پسران من برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا نوميد مباشيد زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نوميد نمیشود.»(یوسف/۸۷)
برای مولانا این سخن، ترجمان حقیقت امید است. رفتن، امیدوارانه رفتن و از جستجو بازنماندن:
گه به گفت و گه به خاموشی و گه
بوی کردن گیر هر سو بوی شه
گفت آن یعقوب با اولادِ خویش:
جُستنِ یوسف کنید از حدّ بیش
هر حسِ خود را درین جُستن به جِد
هر طرف رانید شکلِ مستعد
گفت از «رَوْحِ خدا لا تَیأَسُوا»
همچو گم کرده پسر رَو سو به سو
از رهِ حسِّ دهان پرسان شوید
گوش را بر چارراهِ آن نهید
هر کجا بوی خوش آید بو بَرید
سوی آن سر کآشنای آن سَر ید
(مثنوی، ۳/ ۹۸۲ تا ۹۸۷)
مولانا میگوید آنچه یعقوب از فرزندان خویش طلب کرد «تحسُّس» بود. گفت بروید و تحسُس کنید. تحسُّس یعنی از تمامی حواس ظاهر و باطن خود در راه این جستجو مایه بگذارید:
هر حس خود را درین جُستن به جِد
هر طرف رانید شکل مستعد
از تمام حواس خود بهره بگیرید. از راه دهان پُرسوجو کنید، حس شنوایی خود را بر چهارراه آن بگمارید و با حس بویایی جویای هر بوی خوشی باشید که شما را به یوسف راه میبَرَد. تلقّی مولانا از «امید»، چنین کیفیت فعال و تپندهای دارد. امیدی واپسنشین نیست. امیدی است که ضامن تکاپو و جستجو است. میگوید مثل آن گُمکرده پسر(یعقوب) در اشتیاق یوسف از تمامی قوای ادراک و احساس خود بهره بگیرید و همچون او «سو به سو» در طلب آن گمشده بروید. امید برای مولانا پشتوانه و سوختِ جستوجو و تپیدن مدام است.
در ماجرای یوسف و همسر عزیز مصر(زلیخا) که همهی درها را بسته بود تا یوسف را به دام بیندازد، مولانا ورقی دیگر از امید مییابد. به گزارش قرآن، زلیخا تمامی درها را قفل کرد(غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ)، با این حال که همهی درها بسته به نظر میرسید یوسف در طلبِ گشایشی به جانب درها دوید(وَاسْتَبَقَا الْبَابَ). شاید در ظاهر داستان ردّی از آنچه مولانا در نظر دارد نیابیم. با این حال در نگاه رمزی او، این دویدن یوسف، ناشی از امید است. امید در شرایط انسداد. امید به رغم آنکه حسب ظاهر، همهی درها بستهاند و راهی به رهایی نیست:
گر زلیخا بست درها هر طرف
یافت یوسف هم ز جنبش منصرَف
باز شد قفل و در و، شد ره پدید
چون توکل کرد یوسف، برجهید
گر چه رخنه نیست عالم را پدید
خیره یوسفوار میباید دوید
تا گشاید قفل و، در پیدا شود
سوی بیجایی شما را جا شود
(مثنوی، ۵/ ۱۱۰۵ تا ۱۱۰۸)
مولانا این ابیات را در معنی این بیت گفته است: «گر راه رَوی، راه برت بگشایند / ور نیست شوی، به هستیات بگرایند». گر چه ظاهراً هیچ روزن و گشایشی پیدا نیست، اما همچون یوسف، خیرهوار و سخترو باید دوید. رفتن را نباید موقوف گشایشی آشکار کرد. گشایشهاست که موقوف تکاپوی ما هستند. وقتی یوسفانه به جانب درهای چفتشدهی عالَم میدوی، گشایشی مییابی. دری بر تو میگشایند.
اما سرچشمه و پشتوانهی این امید که جُستنها و تپیدنهای صادقانهی ما به گشایش و رهایی میانجامد، چیست؟
آشکار است که مولانا در امید میزیست و قائل بود سرانجام راهی به رهایی و گشایش خواهد یافت. اما امید او از کجا آب میخورد؟
✍️ صدیق قطبی
#سروش_مولانا
#مولانا
#روز_امید
#صدیق_قطبی
@sorooshemewlana
از ناپدید شدن یوسف سالها میگذشت و طی این سالهای دراز فراق، قلب یعقوب پیامبر در اندوه میتپید. یوسف، عزیز مصر شده و کار و کیایی داشت. از پی تنگسالی و قحط فراگیر، برادران یوسف در طلب موادّ غذایی به مصر رفتند. در دومین مراجعه، یوسف به حیلهای بنیامین را نزد خود نگاه داشت. برادران یوسف سرافکنده به کنعان و نزد پدر بازگشتند. مصیبت مضاعف شده بود. علاوه بر یوسف، برادر او نیز که عزیز پدر بود بازنیامده بود. فروبستگی از پی فروبستگی. با این حال و به رغم اندوه بسیار، یعقوب به فرزندان خود امید میدهد و آنان را دیگر بار در طلب یوسف و برادرش راهی مصر میکند. گزارش قرآن از سخنان امیدانگیز یعقوب چنین است:
«اى پسران من برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا نوميد مباشيد زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نوميد نمیشود.»(یوسف/۸۷)
برای مولانا این سخن، ترجمان حقیقت امید است. رفتن، امیدوارانه رفتن و از جستجو بازنماندن:
گه به گفت و گه به خاموشی و گه
بوی کردن گیر هر سو بوی شه
گفت آن یعقوب با اولادِ خویش:
جُستنِ یوسف کنید از حدّ بیش
هر حسِ خود را درین جُستن به جِد
هر طرف رانید شکلِ مستعد
گفت از «رَوْحِ خدا لا تَیأَسُوا»
همچو گم کرده پسر رَو سو به سو
از رهِ حسِّ دهان پرسان شوید
گوش را بر چارراهِ آن نهید
هر کجا بوی خوش آید بو بَرید
سوی آن سر کآشنای آن سَر ید
(مثنوی، ۳/ ۹۸۲ تا ۹۸۷)
مولانا میگوید آنچه یعقوب از فرزندان خویش طلب کرد «تحسُّس» بود. گفت بروید و تحسُس کنید. تحسُّس یعنی از تمامی حواس ظاهر و باطن خود در راه این جستجو مایه بگذارید:
هر حس خود را درین جُستن به جِد
هر طرف رانید شکل مستعد
از تمام حواس خود بهره بگیرید. از راه دهان پُرسوجو کنید، حس شنوایی خود را بر چهارراه آن بگمارید و با حس بویایی جویای هر بوی خوشی باشید که شما را به یوسف راه میبَرَد. تلقّی مولانا از «امید»، چنین کیفیت فعال و تپندهای دارد. امیدی واپسنشین نیست. امیدی است که ضامن تکاپو و جستجو است. میگوید مثل آن گُمکرده پسر(یعقوب) در اشتیاق یوسف از تمامی قوای ادراک و احساس خود بهره بگیرید و همچون او «سو به سو» در طلب آن گمشده بروید. امید برای مولانا پشتوانه و سوختِ جستوجو و تپیدن مدام است.
در ماجرای یوسف و همسر عزیز مصر(زلیخا) که همهی درها را بسته بود تا یوسف را به دام بیندازد، مولانا ورقی دیگر از امید مییابد. به گزارش قرآن، زلیخا تمامی درها را قفل کرد(غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ)، با این حال که همهی درها بسته به نظر میرسید یوسف در طلبِ گشایشی به جانب درها دوید(وَاسْتَبَقَا الْبَابَ). شاید در ظاهر داستان ردّی از آنچه مولانا در نظر دارد نیابیم. با این حال در نگاه رمزی او، این دویدن یوسف، ناشی از امید است. امید در شرایط انسداد. امید به رغم آنکه حسب ظاهر، همهی درها بستهاند و راهی به رهایی نیست:
گر زلیخا بست درها هر طرف
یافت یوسف هم ز جنبش منصرَف
باز شد قفل و در و، شد ره پدید
چون توکل کرد یوسف، برجهید
گر چه رخنه نیست عالم را پدید
خیره یوسفوار میباید دوید
تا گشاید قفل و، در پیدا شود
سوی بیجایی شما را جا شود
(مثنوی، ۵/ ۱۱۰۵ تا ۱۱۰۸)
مولانا این ابیات را در معنی این بیت گفته است: «گر راه رَوی، راه برت بگشایند / ور نیست شوی، به هستیات بگرایند». گر چه ظاهراً هیچ روزن و گشایشی پیدا نیست، اما همچون یوسف، خیرهوار و سخترو باید دوید. رفتن را نباید موقوف گشایشی آشکار کرد. گشایشهاست که موقوف تکاپوی ما هستند. وقتی یوسفانه به جانب درهای چفتشدهی عالَم میدوی، گشایشی مییابی. دری بر تو میگشایند.
اما سرچشمه و پشتوانهی این امید که جُستنها و تپیدنهای صادقانهی ما به گشایش و رهایی میانجامد، چیست؟
آشکار است که مولانا در امید میزیست و قائل بود سرانجام راهی به رهایی و گشایش خواهد یافت. اما امید او از کجا آب میخورد؟
✍️ صدیق قطبی
#سروش_مولانا
#مولانا
#روز_امید
#صدیق_قطبی
@sorooshemewlana
💫#جرعهای_شعر
دلا بگریز ازین خانه که دلگیرست و بیگانه
به گلزاری و ایوانی که فرشش آسمان باشد
👤مولانا
#سروش_مولانا
#مولانا
@sorooshemewlana
دلا بگریز ازین خانه که دلگیرست و بیگانه
به گلزاری و ایوانی که فرشش آسمان باشد
👤مولانا
#سروش_مولانا
#مولانا
@sorooshemewlana
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🍃
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
🎼محمدرضا شجریان؛ آواز تمنای دوست
#سروش_مولانا
#محمدرضا_شجریان
@sorooshemewlana
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
🎼محمدرضا شجریان؛ آواز تمنای دوست
#سروش_مولانا
#محمدرضا_شجریان
@sorooshemewlana
🍃💫🍃مولانا چرا امیدوار است؟ (بخش دوم)
به نظر میرسد امید مولانا بردمیده از این بینش و ایمان است که جهان بر حقیقت سرمدی عشق استوار است. خدا که جانِ جهان و راز زندگی است، فتّاح و گشایشگر است. آفتابی که جهان روشن از اوست به عشق میتابد و آنچه حیات را پدید آورده عشق است:
دورِ گردونها ز موج عشق دان
گر نبودی عشق بِفْسردی جهان
(مثنوی، ۵/ ۳۸۵۵)
گر نبودی عشق هستی کی بُدی؟
کی زدی نان بر تو و کی تو شدی؟
(مثنوی، ۵/ ۲۰۱۲)
اگر عشق مایهی زندگی و سبب جنبش عالَم است، میتوان امید به رهایی و گشایش داشت. مولانا جهان را زنده به عشق میدید:
نه که هر چه در جهان است نه که عشق جان آن است
جزِ عشق هر چه بینی هله جاودان نمانَد
اگر حیات، جوششِ عشق است، دل و جان او نیز از عشق جوشان و نوشان است: «جان ز تو جوش میکند دل ز تو نوش میکند» و حیات خود را در عشق میجوید و بازمییابد:
دین من از عشق زنده بودن است
زندگی زین جان و سر ننگ من است
(مثنوی، ۶/ ۴۰۹۵)
همهی جلوههای این حقیقت سرمدی میرنده و نابودشوندهاند، اما آن جان که جوشش زندگی از او است و همچون آبی در رگ و ریشهی این باغ میدود زندهی جاوید است: «شاخ عشق اندر ازل دان، بیخ عشق اندر ابد» و پیوستن به آن یوستن به جاودانگی است: «هر که شود صیدِ عشق کی شود او صیدِ مرگ؟ / چون سِپَرَش مه بُوَد کِی رَسَدَش زَخمِ تیر؟»، «دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم»
اگر جان و جوهر کائنات عشق است، خاصیت عشق نیز گشایشگری است. عشق، فتّاح است و مفتاح زندان:
یک دسته کلید است به زیر بغل عشق
از بهرِ گشاییدن ابواب رسیده
چنین نگرشی به بن و بنیاد عالَم است که ضامن امیدواری مولانا است. اما امید مولانا، امید به یافتن چیزی از چیزهای عاریتی و ناپایدار دنیا نیست. امید او، امید به رهایی و نیل به گشایش جاودان است. چون جوهر جهان و قوام هستی عشق است، امید دارد که سرانجام او نیز که دل به عشق سپرده فتح و گشایش و رهایی است و نه فروبستگی:
در شب ابرگینِ غم مشعلهها درآوری
در دل تنگ پرگره پنجره باز میکنی
*
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
*
باز گردد عاقبت این در؟ بلی!
رو نماید یار سیمین بر؟ بلی!
چرا این در، عاقبت گشوده خواهد شد؟ چون خدا که جانِ عالَم است، عشق است. اگر نهاد جهان از جنس عشق است، شام زندگی ما را صبحی درپیش است و بعد از فنای جسم، جان به عشقآمیختهی ما باقی خواهد ماند و ما قادریم تا به جانب خدا که همان عشق ساری در جهان است، راهی بیابیم:
گویند: «شاه عشق ندارد وفا» دروغ!
گویند: «صبح نَبوَد شام تو را» دروغ!
گویند: «بهر عشق تو خود را چه میکُشی
بعد از فنای جسم نباشد بقا» دروغ!
گویند: «چون ز دور زمانه برون شدیم
زان سو روان نباشد این جان ما» دروغ!
گویند آن کسان که نرفتند راه راست:
«ره نیست بنده را به جناب خدا» دروغ!
حال بازگردیم به این سخن قرآن که میگوید تنها کافران از گشایش خدا نومید میشوند. سخنی که یعقوب بعد از آنکه در جان فرزندان خود امید دمید، به آن اشاره کرد:
«زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نوميد نمیشود.»(یوسف/۸۷)
نظیر این سخن در آیهی دیگری نیز آمده است:
«چه كسى جز گمراهان از رحمت پروردگارش نوميد میشود.»(حجر/۵۶)
آنکه به حقیقتی پاینده در این عالَم که از تبارِ عشق است امید دارد اهل ایمان است.
آیا جهان، جانی سرمدی دارد؟ و آیا این جانِ سرمدی، عشقی وفادار و گشایشگر است؟ پاسخ مولانا به پشتگرمی تجربهی باطنی خویش «آری» است. این «آری» ضامن امیدواری اوست.
✍️ صدیق قطبی
#سروش_مولانا
#مولانا
#روز_امید
#مولانا_چرا_امیدوار_است
#صدیق_قطبی
@sorooshemewlana
به نظر میرسد امید مولانا بردمیده از این بینش و ایمان است که جهان بر حقیقت سرمدی عشق استوار است. خدا که جانِ جهان و راز زندگی است، فتّاح و گشایشگر است. آفتابی که جهان روشن از اوست به عشق میتابد و آنچه حیات را پدید آورده عشق است:
دورِ گردونها ز موج عشق دان
گر نبودی عشق بِفْسردی جهان
(مثنوی، ۵/ ۳۸۵۵)
گر نبودی عشق هستی کی بُدی؟
کی زدی نان بر تو و کی تو شدی؟
(مثنوی، ۵/ ۲۰۱۲)
اگر عشق مایهی زندگی و سبب جنبش عالَم است، میتوان امید به رهایی و گشایش داشت. مولانا جهان را زنده به عشق میدید:
نه که هر چه در جهان است نه که عشق جان آن است
جزِ عشق هر چه بینی هله جاودان نمانَد
اگر حیات، جوششِ عشق است، دل و جان او نیز از عشق جوشان و نوشان است: «جان ز تو جوش میکند دل ز تو نوش میکند» و حیات خود را در عشق میجوید و بازمییابد:
دین من از عشق زنده بودن است
زندگی زین جان و سر ننگ من است
(مثنوی، ۶/ ۴۰۹۵)
همهی جلوههای این حقیقت سرمدی میرنده و نابودشوندهاند، اما آن جان که جوشش زندگی از او است و همچون آبی در رگ و ریشهی این باغ میدود زندهی جاوید است: «شاخ عشق اندر ازل دان، بیخ عشق اندر ابد» و پیوستن به آن یوستن به جاودانگی است: «هر که شود صیدِ عشق کی شود او صیدِ مرگ؟ / چون سِپَرَش مه بُوَد کِی رَسَدَش زَخمِ تیر؟»، «دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم»
اگر جان و جوهر کائنات عشق است، خاصیت عشق نیز گشایشگری است. عشق، فتّاح است و مفتاح زندان:
یک دسته کلید است به زیر بغل عشق
از بهرِ گشاییدن ابواب رسیده
چنین نگرشی به بن و بنیاد عالَم است که ضامن امیدواری مولانا است. اما امید مولانا، امید به یافتن چیزی از چیزهای عاریتی و ناپایدار دنیا نیست. امید او، امید به رهایی و نیل به گشایش جاودان است. چون جوهر جهان و قوام هستی عشق است، امید دارد که سرانجام او نیز که دل به عشق سپرده فتح و گشایش و رهایی است و نه فروبستگی:
در شب ابرگینِ غم مشعلهها درآوری
در دل تنگ پرگره پنجره باز میکنی
*
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
*
باز گردد عاقبت این در؟ بلی!
رو نماید یار سیمین بر؟ بلی!
چرا این در، عاقبت گشوده خواهد شد؟ چون خدا که جانِ عالَم است، عشق است. اگر نهاد جهان از جنس عشق است، شام زندگی ما را صبحی درپیش است و بعد از فنای جسم، جان به عشقآمیختهی ما باقی خواهد ماند و ما قادریم تا به جانب خدا که همان عشق ساری در جهان است، راهی بیابیم:
گویند: «شاه عشق ندارد وفا» دروغ!
گویند: «صبح نَبوَد شام تو را» دروغ!
گویند: «بهر عشق تو خود را چه میکُشی
بعد از فنای جسم نباشد بقا» دروغ!
گویند: «چون ز دور زمانه برون شدیم
زان سو روان نباشد این جان ما» دروغ!
گویند آن کسان که نرفتند راه راست:
«ره نیست بنده را به جناب خدا» دروغ!
حال بازگردیم به این سخن قرآن که میگوید تنها کافران از گشایش خدا نومید میشوند. سخنی که یعقوب بعد از آنکه در جان فرزندان خود امید دمید، به آن اشاره کرد:
«زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نوميد نمیشود.»(یوسف/۸۷)
نظیر این سخن در آیهی دیگری نیز آمده است:
«چه كسى جز گمراهان از رحمت پروردگارش نوميد میشود.»(حجر/۵۶)
آنکه به حقیقتی پاینده در این عالَم که از تبارِ عشق است امید دارد اهل ایمان است.
آیا جهان، جانی سرمدی دارد؟ و آیا این جانِ سرمدی، عشقی وفادار و گشایشگر است؟ پاسخ مولانا به پشتگرمی تجربهی باطنی خویش «آری» است. این «آری» ضامن امیدواری اوست.
✍️ صدیق قطبی
#سروش_مولانا
#مولانا
#روز_امید
#مولانا_چرا_امیدوار_است
#صدیق_قطبی
@sorooshemewlana
#نجوای_شبانه
ای شب آشفته برو
وی غم ناگفته برو
ای خرد خفته برو
دولت بیدار بیا...
👤مولانا
#سروش_مولانا
#مولانا
@sorooshemewlana
ای شب آشفته برو
وی غم ناگفته برو
ای خرد خفته برو
دولت بیدار بیا...
👤مولانا
#سروش_مولانا
#مولانا
@sorooshemewlana
🍃💫🍃 مولانا چرا امیدوار است؟ (بخش سوم و آخر)
اما مولانا چگونه به وسعت بیکرانهی عشق امید بست؟ از کجا دریافت که ورای این عالَم مادی یا در باطنِ این جهان مادی، حقیقت پهناوری است؟ به نظر میرسد با نظر به حقیقت دل خویش!
به دل نگر، که دل تو برون ز شش جهت است
که دل تو را برهاند از این جگرخواهی
به دل خود نگاه میکند. میبیند که دل او واجد نوعی از آگاهی و عشق است که از جنس جهان کرانمند نیست. وقتی جنس جان خود را در مییابد به جنس جان هستی نیز راه میبَرَد:
عقل گوید شش جهت حدّ است و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفتهام من بارها
گوش بر دریچهی دل خود که مینهد آواز عشق میشنود و درمییابد که این آواز از همه سو به گوش میرسد: «هر نفس آواز عشق میرسد از چپّ و راست». به دل خود مینگرد و میبیند که هستیِ خدا در هستیِ او پنهان است: «ای هستِ تو پنهان شده در هستیِ پنهان من»، «اینجا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان / باغی به من نموده ایوان من گرفته» و «باز در دل یکی دلی است نهان / چون سواری نهانشده در گَرد» و از دل او به جانب خدا روزنی است: «دوری به تن لیک از دلم، اندر دل تو روزنی است / زان روزنِ دزدیده من، چون مَه پیامت میکنم». درمییابد که دوست، در میان جان او نشیمن دارد: «من چرا گرد جهان گردم؟ چو دوست / در میان جانِ شیرین من است» و «گر شش جهتت بسته شود باک مدار / کز قعر نهادت سوی جانان راه است». در مییابد که خدا در عین جان او است: «مجو بیرون مرا در عینِ جانم» و آن عشقی که از فرط بیکرانگی در دو جهان نمیگنجد در روح و جان او ریشه دارد:
ای عشق که از زفتی در چرخ نمیگردی
چون است که میگُنجی اندر دل مستورم؟
دل خود را میدید که زادهی عشق است: «اگر نمود به ظاهر که عشق زاد ز من / همی بدان به حقیقت که عشق زاد مرا» و اگرخاک، مادر تن اوست، مادر جان او عشق است: «ما زادهی عشق و عشق بُد مادر ما»؛ «ما را مادر نزاد، آن عشق بزاد / صد رحمت و آفرین بر آن مادر باد»
بنیاد خود را که بر عشق میدید، نتیجه میگرفت که بنیاد جهان نیز بر عشق است. جهان را در عین جان خود تماشا میکرد و میگفت: «تو مبین جهان ز بیرون، که جهان درون دیده است.»
جهاننگری او از جاننگری او مایه میگرفت و این جهاننگری سوختبار امید او بود.
به باور مولانا دعوت پیامبران، دعوت به امید است. چرا که اصلِ دعوت آنان دعوت به جانب خداست. خدایی که فضل و رحمتِ بیانتها دارد:
انبیا گفتند: نومیدی بد است
فضل و رحمتهای باری بیحد است
از چنین محسن نشاید ناامید
دست در فتراکِ این رحمت زنید
بعدِ نومیدی بسی اومیدهاست
از پس ظلمت بسی خورشیدهاست
(مثنوی، ۳/ ۲۹۲۴، ۲۹۲۵، ۲۹۲۷)
خدا عشق است، از اینرو، مولانا امیدوار است:
زحمت سرما و برف ماه دی
بر امید نوبهاری میکشَم
✍️ صدیق قطبی
#سروش_مولانا
#مولانا
#روز_امید
#مولانا_چرا_امیدوار_است
#صدیق_قطبی
@sorooshemewlana
اما مولانا چگونه به وسعت بیکرانهی عشق امید بست؟ از کجا دریافت که ورای این عالَم مادی یا در باطنِ این جهان مادی، حقیقت پهناوری است؟ به نظر میرسد با نظر به حقیقت دل خویش!
به دل نگر، که دل تو برون ز شش جهت است
که دل تو را برهاند از این جگرخواهی
به دل خود نگاه میکند. میبیند که دل او واجد نوعی از آگاهی و عشق است که از جنس جهان کرانمند نیست. وقتی جنس جان خود را در مییابد به جنس جان هستی نیز راه میبَرَد:
عقل گوید شش جهت حدّ است و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفتهام من بارها
گوش بر دریچهی دل خود که مینهد آواز عشق میشنود و درمییابد که این آواز از همه سو به گوش میرسد: «هر نفس آواز عشق میرسد از چپّ و راست». به دل خود مینگرد و میبیند که هستیِ خدا در هستیِ او پنهان است: «ای هستِ تو پنهان شده در هستیِ پنهان من»، «اینجا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان / باغی به من نموده ایوان من گرفته» و «باز در دل یکی دلی است نهان / چون سواری نهانشده در گَرد» و از دل او به جانب خدا روزنی است: «دوری به تن لیک از دلم، اندر دل تو روزنی است / زان روزنِ دزدیده من، چون مَه پیامت میکنم». درمییابد که دوست، در میان جان او نشیمن دارد: «من چرا گرد جهان گردم؟ چو دوست / در میان جانِ شیرین من است» و «گر شش جهتت بسته شود باک مدار / کز قعر نهادت سوی جانان راه است». در مییابد که خدا در عین جان او است: «مجو بیرون مرا در عینِ جانم» و آن عشقی که از فرط بیکرانگی در دو جهان نمیگنجد در روح و جان او ریشه دارد:
ای عشق که از زفتی در چرخ نمیگردی
چون است که میگُنجی اندر دل مستورم؟
دل خود را میدید که زادهی عشق است: «اگر نمود به ظاهر که عشق زاد ز من / همی بدان به حقیقت که عشق زاد مرا» و اگرخاک، مادر تن اوست، مادر جان او عشق است: «ما زادهی عشق و عشق بُد مادر ما»؛ «ما را مادر نزاد، آن عشق بزاد / صد رحمت و آفرین بر آن مادر باد»
بنیاد خود را که بر عشق میدید، نتیجه میگرفت که بنیاد جهان نیز بر عشق است. جهان را در عین جان خود تماشا میکرد و میگفت: «تو مبین جهان ز بیرون، که جهان درون دیده است.»
جهاننگری او از جاننگری او مایه میگرفت و این جهاننگری سوختبار امید او بود.
به باور مولانا دعوت پیامبران، دعوت به امید است. چرا که اصلِ دعوت آنان دعوت به جانب خداست. خدایی که فضل و رحمتِ بیانتها دارد:
انبیا گفتند: نومیدی بد است
فضل و رحمتهای باری بیحد است
از چنین محسن نشاید ناامید
دست در فتراکِ این رحمت زنید
بعدِ نومیدی بسی اومیدهاست
از پس ظلمت بسی خورشیدهاست
(مثنوی، ۳/ ۲۹۲۴، ۲۹۲۵، ۲۹۲۷)
خدا عشق است، از اینرو، مولانا امیدوار است:
زحمت سرما و برف ماه دی
بر امید نوبهاری میکشَم
✍️ صدیق قطبی
#سروش_مولانا
#مولانا
#روز_امید
#مولانا_چرا_امیدوار_است
#صدیق_قطبی
@sorooshemewlana
که دلمُردگی تو را کُشت، هان؟ از خشم میترکی، از اندوه در تابی، خفه میشوی؟ صبور باش ای شیرِ صحرا! من هم در حالِ خفهشدنم، مدتهاییست مدید...
به ریههایت یاد بده نفسِ کوتاه بکشند تا زمانیکه پا بر قلّههای بلند مینهی و باید در توفان دم زنی، با شادی بسیار گسترش یابند.
بیندیش، کار کن، بنویس، آستینهایت را تا شانه بالا زن و مرمرت را بتراش؛ مانندِ کارگرِ خوبی که هرگز سر برنمیگرداند، عرق میریزد و زحمت میکشد و لبخند میزند... تنها راهِ حذر از ناشادی، محصور کردنِ خویش است به هنر و جا ندادن به هرچه که دیگر.
🍃 بخشی از نامههای گوستاو فلوبر، ترجمهی ابراهیم گلستان
#سروش_مولانا
#گوستاو_فلوبر
#ابراهیم_گلستان
@sorooshemewlana
به ریههایت یاد بده نفسِ کوتاه بکشند تا زمانیکه پا بر قلّههای بلند مینهی و باید در توفان دم زنی، با شادی بسیار گسترش یابند.
بیندیش، کار کن، بنویس، آستینهایت را تا شانه بالا زن و مرمرت را بتراش؛ مانندِ کارگرِ خوبی که هرگز سر برنمیگرداند، عرق میریزد و زحمت میکشد و لبخند میزند... تنها راهِ حذر از ناشادی، محصور کردنِ خویش است به هنر و جا ندادن به هرچه که دیگر.
🍃 بخشی از نامههای گوستاو فلوبر، ترجمهی ابراهیم گلستان
#سروش_مولانا
#گوستاو_فلوبر
#ابراهیم_گلستان
@sorooshemewlana
🍃 با قضا پنجه مَزَن!
در این برهه از زندگی، استرس و نگرانی همچون آتشی است که بر دامن انسان آویخته است.
باید از این آتش به سلامت گذر کنیم و پختهتر شویم. باید بدانیم هر اتفاقی حاوی درسهای زیادی است به نام "حکمت" که در لحظه لحظۀ زندگی انسان جاری است. باید با امید و عشق اتفاقات را بپذیریم.
مولانا چه زیبا میگوید:
با قضا پنجه مَزَن ای تند و تیز
تا نگیرد هم قضا با تو ستیز
مرده باید بود پیش حکم حق
تا نیابد زخم، از ربالفلق (۹۱۷/۱)
و ندا میدهد که پس از پذیرش قضای الهی و جاریشدن حکمتش، درس بزرگی پشت این ماجراهاست؛ کافی است این درسها را طلب کنیم.
این درسها با گذشتن از غرور و منیت و کنارزدن حجابها میسر میشود. انسان که مرتفع شد، عشق در وجودش جاری میشود و اینجاست که ایمانی چندین برابر در وجود انسان شکل میگیرد. مولانا اشاره میکند که:
هرکه از خورشید باشد پشت گرم
سخت رو باشد نه بیم او را نه شرم (۴۱۳۹/۳)
✍ پریناز حقیقتدوست
#سروش_مولانا
#مولانا
#حکمت
#پریناز_حقیقتدوست
@sorooshemewlana
در این برهه از زندگی، استرس و نگرانی همچون آتشی است که بر دامن انسان آویخته است.
باید از این آتش به سلامت گذر کنیم و پختهتر شویم. باید بدانیم هر اتفاقی حاوی درسهای زیادی است به نام "حکمت" که در لحظه لحظۀ زندگی انسان جاری است. باید با امید و عشق اتفاقات را بپذیریم.
مولانا چه زیبا میگوید:
با قضا پنجه مَزَن ای تند و تیز
تا نگیرد هم قضا با تو ستیز
مرده باید بود پیش حکم حق
تا نیابد زخم، از ربالفلق (۹۱۷/۱)
و ندا میدهد که پس از پذیرش قضای الهی و جاریشدن حکمتش، درس بزرگی پشت این ماجراهاست؛ کافی است این درسها را طلب کنیم.
این درسها با گذشتن از غرور و منیت و کنارزدن حجابها میسر میشود. انسان که مرتفع شد، عشق در وجودش جاری میشود و اینجاست که ایمانی چندین برابر در وجود انسان شکل میگیرد. مولانا اشاره میکند که:
هرکه از خورشید باشد پشت گرم
سخت رو باشد نه بیم او را نه شرم (۴۱۳۹/۳)
✍ پریناز حقیقتدوست
#سروش_مولانا
#مولانا
#حکمت
#پریناز_حقیقتدوست
@sorooshemewlana