کانون ادبی هنری سها
636 subscribers
546 photos
38 videos
7 files
92 links
کانون ادبی هنری سها

جایی برای دور هم جمع شدن،
جشن گرفتن،
خواندن،
نوشتن
و یاد گرفتن! 🌙🌱

جهاد دانشگاه علوم پزشکی تهران

ارتباط با ما :
@z_mahramian

آدرس اینستاگرام :
@Soha_javaneh
Download Telegram
Audio
مست عشق حسن فتحی رو ببینیم یا نه؟
بررسی نکات مثبت و منفی مست عشق!
نگاهی به چگونگی واکاوی رابطه بین شمس و مولانا در لنز حسن فتحی.
تفکیک خطوط اصلی و زیرشاخه های فرعی داستان اثر و نیم نگاهی به میزان کارایی شیوه روایت
و…
در ضمن اینجا اسپویلی در کار نیست⚡️
به قلم و با صدای امین بهمن
این اثر اولین قسمت از سری ببینیم یا نه های مجموعه سینماژ هستش و قطعا این سری جای کار بسیاری داره اگر پیشنهادی یا نظری داشتید برامون به ادمینمون بگید🎞
👨‍💻@cinemazh_admin
🎬
@cinamazh
🌱
@javaneh_tums
کانون هنر‌های تجسمی سرو و خیریه روزهای مهربانی با همکاری انجمن امید آینده برگزار میکند؛

🔸غرفه هنری بازارچه خیریه روزهای مهربانی


🖼از همه هنرمندان دعوت میشه که آثار خودشون رو برای فروش به نفع کودکان کار به بازارچه ما بیاورند.

🎨همچنین شما میتونید به صورت حضوری هم در غرفه هنر حضور داشته باشید و برامون کارهای زیباتون رو خلق کنید.


📆تاریخ بازارچه: روزهای ۲۴، ۲۵، ۲۶ اردیبهشت

📌برای ارسال آثار هنری و هماهنگی حضور در بازارچه به ایدی @marzi_kh1223 پیام دهید.


@Sarvart_javaneh
@roozhaye_mehrabani
@omideayande_javane
@javaneh_tums
🍂کانون ادبی و هنری سُها برگزار می کند:

📚حلقه‌ی ادبی سُها
شاهنامه‌خوانی
قصه سیاوش ۵ - ادامه

تو این جلسات دانشجوها دور هم می‌نشینیم و شاهنامه می‌خونیم و درموردش صحبت می‌کنیم 😍

قرار ما:

🗓 یک‌شنبه ٢٣ اردیبهشت ١۴٠٣
ساعت ١۵:٠٠-١٧
🚪دانشکده پزشکی ، انتهای سالن شهدا ، تالار معتمدی

#جوانه #سها #شعر_خوانی #شاهنامه_خوانی #حلقه‌ی_ادبی_سها #جلسه_ششم

@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
📷 گزارش تصویری دوازدهمین حلقه ادبی سها - اردیبهشت ۱۴۰۳

#سها #جوانه #حلقه‌ی_ادبی_سها

@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
    کانون هنرهای نمایشی پَتواژ برگزار می کند...

☑️ شانزدهمین جلسه نمایشنامه خوانی 🎙

نمایشنامه خوانی مکبث 👑
پرده اول تا سوم

نوشته ✍🏻:  ویلیام شکسپیر

🕰 یکشنبه ٣٠ اردیبهشت ماه ١۴٠٣ ، ساعت ١۴:١۵
🏠 دانشکده پزشکی، انتهای غربی سالن شهدا، تالار دکتر معتمدی

📌اگه دوست دارین تو این نمایشنامه خوانی شرکت کنین روی این لینک کلیک کنین

⚠️ اگه دوست دارین نقشی رو برای این جلسه بخونین حتما از قبل متن نقشتون رو یک بار تمرین کنین و به مسئول گروه نقشی که انتخاب کردین رو بگین ✌️

#نمایشنامه_خوانی
@patvazh_javaneh🎭
@javaneh_tums 🌱
Audio
📣 رادیو سها - نقالی داستان زال و روابه

🔸کاری از کانون ادبی و هنری سُها
🔹به مناسبت ٢۵ اردیبهشت، روز بزرگداشت فردوسی

▫️گوینده: غزال کوشکی

#جوانه #سها #پادکست #رادیو_سها

@Soha_javaneh
@javaneh_tums🌱
Forwarded from Medinotes
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت نهم

علائم مرگ - بخش اول
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_نهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
Forwarded from Medinotes
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - علائم مرگ

تخت پانزدهِ c مال من بود (مال من بود؟ یعنی چه؟)، بیمار قبلی ام خوشحال بود. با اون خوش گذشت. خوب شد و رفت. میروم سر پانزدهِ c. از همراهش میپرسم، میگوید کنسر ریه دارد (کنسر ریه...مرگ). تا همین پریروز هم حالش خوب بوده. حتی پس از تنگی نفس اخیر هم هوشیار بوده و مشکلی نداشته. پسرش جوان است، هنزفری در گوش دارد و از همه چیز ظاهرا آگاه است. خودش ولی خواب است. روز اولی که دیدمش خواب بود. فردایش ولی نه، اینتوبه بود. دخترش کنارش بود، او هم جوان و کپی پدرش. میروم مثلا پروگرس نوت بگذارم.
+دیروز چه طور بودند؟
-خوب بودند، صحبت میکردند، شام خوردند، صبح که شد، اکسیژن شان افتاد.

پرونده را میخوانم: "درخواست مشاوره با سرویس بیهوشی: بیمار را از لحاظ اینتوبه شدن بررسی فرمایید."
مهم ترین سوال من در این بیمار، یک سوال پاتوفیزیولوژیک بود: چرا اساسا یک فرد به اینتوبه شدن نیاز پیدا میکند؟ مکانیسم اش چیست؟(اراده مایل به دانستن مکانیسم)
"...به محض رویت درخواست مشاوره، بر بالین بیمار حاضر شدیم. در هوای اتاق، اکسیژن 90 دارد. بنابر این و یک سری چیز های دیگر، بیمار با لارنگوسکوپ اینتوبه شد."

تمام بیمارستانی ها، پزشک، پرستار، خدماتی: (اینتوبه...مرگ). همان پارچه معروف هم روی دهانش بود، که هیچ وقت نفهمیدم چرا پارچه میگذارند روی دهان اینتوبه ها، روی دهان نیمه باز شان. استاد در راند سری به دستگاه اینتوبه میزند تا تنظیمات را عوض کند. بعد موقع رفتن سراغ مریض بعدی، به ما میگوید PEEP اش را روی ۵ بگذاریم. میرویم بالای سر دستگاهی که چیزی ازش بلد نیستیم. یک چیز چرخاندنی داشت، آن را میچرخانیم تا بین گزینه های مختلف روی دستگاه جابجا شود و ناگهان، از آن لرز های کوتاه: دستگاه خاموش شد، دیگر صدایی از اکسیژن نمی آمد، بوق اخطار زد، رنگ قرمز نشان داد. وحشت!کشتیمش! و یک نفر از آن پشت میگوید استاد خودتان بروید بهتر است! یک نفری که همراه بیمار نیست. و استاد می آید و دستگاه درست میشود.

فردا میشود. روز آخر بخش و من در تختی در همان سالن، از بیماری دیگر شرح حال میگیرم، که نمره ام را تضمین کنم... نمره! و اینجاست که میفهمیم آن خاموشی ناگهانی دستگاه اینتوبه و بوق اخطار دادنش، گویی عادی است! هر یک دقیقه یک بار یا کمتر، این اتفاق می افتاد! و من که بارهای اول خودم را نمیتوانستم با آن وفق دهم! هر بار صدای اخطار، رعشه به تنم می انداخت! و با خودم میگفتم: این پسرش چی فکر میکنه؟ قلبش نمیریزه هر بار؟
تلاش میکنم به صدایش عادت کنم. دور آن تخت را هاله ای گرفته بود. انگار یک آدم آهنی بغل تخت است. ترس... و پرستاری که بالای سرش بلند میگوید: این هم لووفد اش! من رفتم! [شیفت را تحویل میدهد...]

سر راند امروز، استاد از رزیدنت میپرسد: "پروگنوز این ها را چطور تعیین کنیم؟ الان همراهش بپرسد در مورد پدرش، چه میگویی به او؟" پاسخ، مثل خیلی دیگر از پاسخ های پزشکی، چیزی نیست جز یک score، اسکور تعیین کننده مرگ! گوی پیشگویی طبابت.
رزیدنت میپرسد آزمایش هایش کو؟ و من که به نظرم بیمار کیس جذابی نبود و کسی به او اهمیتی نمیداد و حدس نمیزدم آزمایش هایش مهم باشد، آزمایش هایش را در نیاورده بودم. سریع میروم پشت سیستم. بیکربنات،پ هاش و ....

ادامه دارد...

نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_نهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
🌿
اگه علاقه مندین لطفا به آیدی زیر پیام بدین:
@musicaura5
🌿
Forwarded from Medinotes
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت دهم

علائم مرگ - بخش دوم
نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_دهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
Forwarded from Medinotes
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - علائم مرگ

کمی بعد تر، وقتی ما برای امتحان آماده میشویم، همراه مریض کناری، به من میگوید این دستگاه اینتوبه چرا اکسیژنش را نشون نمیدهد. من حدس میزنم که اون انگشتی بهش وصل نیست. ولی وقتی میگردم، اصلا انگشتی ندارد! به او میگویم احتمالا مهم نبوده که نذاشتن! و او هم میگوید پس همین که گردنش بالا پایین میرود یعنی اکسیژن دارد و میگویم بله و تلاش میکنم که نبضش را بگیرم. دست هایش سرد سرد است. نبضی حس نمیشود. به گردنش که دست میزنم داغ است.حتی نبض کاروتید هم به آن صورت حس نمیشود. دستگاه اینتوبه هر بار که اکسیژن میفرستد، گردن و ریه اش را متسع میکند، نمیشد نبض کاروتید را خوب گرفت، چون گردنش هی تکان میخورد به خاطر اینتوبه. چشم هایش نیمه باز است. مردمک هایش به چپ و راست تکان میخورد... (سرما...مرگ)

همچنان برای امتحان آماده میشویم که دخترش را میبینیم، در صندلی بیرون از سالن پدرش. ضجه میزند. لباس سیاه دارد.
+این که هنوز زنده است، چرا گریه میکنه؟
-شاید تازه بهش گفتن که سرطان داره
[مکالمه من و یکی از بچه ها]
بعد از مدتی میبنیمش که آرام است، و بعضا گریه های ریز میکند.
+خیلی سخته ها!
-آره خب اولش سخته!
گمان میکنم دخترش داستان را پذیرفته و کار تمام است!

بعد از امتحان، چند نفر جدید می آیند، انگار همراهان جدید بیمار هستند. لباس سیاه بر تن دارند. بابا این که زنده است!(سیاه...مرگ) میروند بالای سر مریض. دور تختش پرده میکشند. صدای گریه می آید. بابا این که هنوز زنده است! دقایقی بعد همه را بیرون میکنند، حتی همه ۵ بیمار تخت های کناری در آن سالن را! همراهان خودش هم بیرون اند. تعدادی پرستار و دانشجوی پرستاری جوان بالای تختش هستند. معلوم نیست چه میکنند. حدس این است که برای احیا آماده میشوند.

صدایی می آید: "این ها که بلد نبودن یه لوله بذارن تو دماغش که غذا بخوره! باید ببریمش (میبردیمش؟) یه جای دیگه!" این بار صدا از همراه مریض است، دختر دیگرش، که بزرگ تر است و عصبانی تر. ما داریم ct های مریض ها را پشت سیستم میبینیم. و میبنیم که یک میز متحرک شامل دستگاه شوک را میبرند بالای سرش در اتاق (ترالی؟)...پس هنوز زنده است. در اتاق را میبندند، اتاق خالی از بیمار، به جز بیمار اینتوبه.

+آخر چرا این ادم ریه است؟ این سفیدی ها مگه نمیتونه پنومونی باشه؟
... جیییغ! فریاد. مرد؟ لابد. شیون، گریه... مرد... (گریه....مرگ)

نگهبان بخش می آید. "همه بیرون!" از بخش میروند بیرون. ما ct میبنیم، عجله داریم، باید برویم نهار. همچنان صدا می آید. میرویم بیرون از بخش، دم اسانسور. دخترش پخش زمین است، در آغوش یک زن پیر تر. چند مرد هم هستند. همه فریاد میزنند. آسانسور میرسد. یادم می افتد پدرم ۶۲ سالش است. او هم ۶۲ سالش بود...
آسانسور زنگ میزند...دن، دن دن، دن دن دن در دن، دن دن دن دن در دن دن،در دن دن دن دن دن...

نویسنده: #سورن_در_سرزمین_غرائب
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_دهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
🍂کانون ادبی و هنری سُها برگزار می کند:

📚حلقه‌ی ادبی سُها
شاهنامه‌خوانی
قصه سیاوش ۶ - ادامه

تو این جلسات دانشجوها دور هم می‌نشینیم و شاهنامه می‌خونیم و درموردش صحبت می‌کنیم 😍

قرار ما:

🗓 یک‌شنبه ۶ خرداد ١۴٠٣
ساعت ١۵:٠٠-١٧
🚪دانشکده پزشکی ، انتهای سالن شهدا ، تالار معتمدی

#جوانه #سها #شعر_خوانی #شاهنامه_خوانی #حلقه‌ی_ادبی_سها #جلسه_هفتم

@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
📚 قصه های بی‌صدا - قسمت سوم

تو در همه جا هستی و نیستی.
بخش اول

چند روزیست که در فکرش هستم، چه خاصیت مغناطیسی دارد او؟ در راه رفتن زیر پل های شهر، دود سیگار های در حال کشیدن مردم بیرون از مترو،
چلپ چلپ کفش روی پیاده رو کثیف و خیس، کتاب های خاک خورده کتابخانه ام، شیرینی مناسب یک ناپلئونی، جای زخم های قدیمی روی پوست غریبه ها، چشم ها، دست ها، حرکات؛ در همه این ها هست و نیست! او به راستی کیست؟ به چه جرئتی در لا به لای بافت پوسیده زندگی ام نقش بسته و هر آن خودنمایی میکند؟
خجالت نمیکشد؟ خاله میگوید مرد باید کمی هم شرم کند؛ کجاست آن شرم مردانه که دیگر رونقی در بازار علاقه های امروزی ندارد! بازار کساد شده است حاجی آقا.
باورتان نمیشود ولی او در بوی حلوای سوخته هم هست، حتی در ریشه کنده شده گل های باغچه یا اخبار تغییرات قیمت دلار؛ حتی او را در لیوان های شکسته میبینم، آخر کارش در درست کردن تکه های شکسته شده عالی بود، الحق که کمی مخش سر جایش نبود، بود؟ چه بگویم، مرد است دیگر. عاشق میشود، شیدا میشود، دنیا را برایت خراب میکند ولی در واقع فقط تکه سنگی را از جلوی پای گربه کوچه آن هم به کمک خود گربه جا به جا میکند. کاشکی کمی بیشتر چشم هایش را روی هم میگذاشت تا وانمود کند نمیشنود و صدای خانه بلند تر از تحمل اوست یا بیشتر از چایی های تلخ و برنج های هندی خانه ایراد میگرفت. مرد بیچاره، زد به سرش برود، به اون دور دور ها که آرامش دارد! آخر کدام آدم سر به تن ارزنده ای این همه راه را میکوبد برود دنبال آرامش؟ آن هم در این سن؟ مگر من آرامشش نبودم؟ از همان روز اولی که دم در خانه مان بست مینشست و میگفت دیدنت آرامش است و بودنت مرهم؛ پس چه شد؟ نکند زیر گوشش خواندند سنت که بالا رفت دیگر وقت تنگ است و باید فکری به حال روزگار کرد.
نکند گیرا تر از من نگاهش کردند و دل داده و رفته است پی کارش؟
آخ از این مرد، دلم برایش مثل قند در همان چایی تلخ حل میشود، نبینید از او خرده میگیرم، آخر خیلی دوستش دارم! ولی امان از وقتی که کسی رفتنی شود، کجا گذاشت و رفت؟
ببین، از وقتی رفته ای جارو کردن سخت شده است، کسی نیست که روی پایش بزنم و بگویم پایت را ببر بالا، دیگر هم صدای جا دادن ظرف ها بدون ملاحظه کردن صدای بلندشان نمی آید، حتی جوشیدن آب هم سرسام آور است، تازه پول های خرد هم دیگر ندارم، میوه های یخچال هم کمتر شده است؛ کسی برف را از روی آنتن پاک نمیکند، در را شب ها قفل نمیکند، قرص های ضد درد و غم و التهاب هم دیگر زود زود تمام نمیشوند، هسته های زردآلو اکثرا تلخ هستند و دوغ های بیمزه پاکتی بیشتر شده اند.
درخت فندقی که با آن همه سلام و صلوات، نذر و خواندن انواع و اقسام شعر های قدیمی که یادم نمی آید حداقل برای من خوانده باشی را دیگر چرا تنها گذاشتی ؟
میدانی از وقتی رفتی فندق هایش دونه به دونه با صدای تیک تیک ساعت روی زمین می افتند؟
حتی رادیو را روشن کردم و برای درخت شعر خواند ولی صدای تو را میخواهد، برایش چه آوازی از زندگی میخواندی؟ دست هایت را و توجه ات را میخواهد.
حالا درخت فندق را که رها کردی، بگو ببینم دلت آمد ماشین ات را هم گوشه حیاط به حال خود بگذاری؟
آن همه شمارش معکوس برای از چنگ همسایه در آوردن و نقشه های پی در پی برای گرفتن معاینه فنی و هر روز دیدنش و ذوق کردن از نوستالژی ماشین قدیمی، فکر کردی یادم می رود؟ صبح ها پایت را روی دمپایی من میگذاشتی و بعد مال خودت را پیدا میکردی، دمپایی هایم را خراب کردی تا هر روز به جنازه خاطرات صنعت ماشین سازی نگاه کنی! ای خدا اگر بودی هم دمپایی هایت و هم آن لگن قرمز و زشت قدیمی را …
نه کاری نمیکردم. کاش بودی، اشکالی نداشت اگر دمپایی ام را پاره میکردی و یا مسواک ام را اشتباه برمیداشتی، حتی غذا ها را تند نمیکردی.
📚 قصه های بی‌صدا - قسمت سوم

تو در همه جا هستی و نیستی
بخش دوم


عکست که روی طاقچه هست نمیخندد، تازه نواری سیاه هم دارد، این تو هستی؟ ، اینطور فکر نمیکنم! تو در همه چیز و همه کسی، در آفتاب اعصاب خورد کن تابستان و باد خنک بهار، بارون تیز پاییز و سُر خوردن های زمستان.
چشم هایت در چشم جهان است و صدایت در زمزمه های باد میان همان چادر کوچک پاره پاره ای که به درخت فندق بستی؛ تو در خطوط رنگی تلویزیون و کبریت های سوخته کنار گاز هستی، در قبض های خانه و نوک مداد های گیر کرده لای تراش قدیمی، چسبناکی عطر های تاریخ گذشته و باطری های از کار افتاده ساعت های بی خط خوردگیت.
تو در همه جا هستی و نیستی.
کجایی.

همراه کن دلم را تا هر کجا که خواهی
زیرا دگر ندارم، جز قلب تو پناهی

هر صبح امید دارم دیدار روی ماهت
هر شب کشانده پیشم اندوه تو سپاهی

هرگه که لب گشودی، از نیکی و ملاحت
افتاد از سر عقل اندر پی‌ت کلاهی

بسیار جهد کردم در آمدن به کویت
تا عاقبت ربودم از چشم تو نگاهی

تابی دگر نمانده در قلب من ز هجرت
آه از خیال وصلت! آه این امید واهی!

هرچند پیش چشمت عاصی و روسیاهم
جز مهر تو ندارم در نامه ام گناهی

دانم نظر نمایی بر حال من ولیکن
روزی که رسته باشد از گور من گیاهی

نویسنده: #ستاره_آزاد
دانشجوی پزشکی ورودی ١۴٠١ دانشگاه علوم پزشکی تهران

شاعر: #مریم‌سادات_پوراحمدی
دانشجوی پزشکی دانشگاه علوم پزشکی یزد

#کافه_هنر #چای_ادبی #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #قصه_های_بیصدا #قسمت_سوم

@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
📚 مکبث، نمایش و پوشش

در اثنای فلسفیدن و مجیزبافی‌هاست که کودکِ سرخورده ناگاه تاج پادشاهی را از پدر می‌قاپد و در قامت شاه بالغ اسکاتلند خرامان از دروازه قصر بیرون می‌آید؛ اما دیری نمی‌پاید که فر و شکوه رویا رنگِ واقعیت می‌گیرد...

▪️سرفصل های برنامه
وجدان
جبر
کودک مسلکی
پارانویا
سمبلیسم اسکیزوفرنیک

▫️با ارائه
پارسا لطفی و سپنتا غلامپور
دانشجوی رشته پزشکی ورودی ١۴٠١ دانشگاه علوم پزشکی تهران

🗓 دوشنبه ٢١ خرداد ١۴٠٣
ساعت ١۵:٠٠ - ١٧:٠٠
🚪دانشکده پزشکی ، انتهای سالن شهدا ، تالار معتمدی

🖇اگه خارج از دانشگاه مایل به شرکت تو برنامه هستین به آیدی زیر پیام بدین 😉
@z_mahramian

#حلقه‌ی_ادبی_سها #فلسفه #جوانه #سها

@Soha_javaneh
@javaneh_tums🌱