کانون ادبی هنری سها
766 subscribers
565 photos
42 videos
8 files
105 links
کانون ادبی هنری سها

جایی برای دور هم جمع شدن،
جشن گرفتن،
خواندن،
نوشتن
و یاد گرفتن! 🌙🌱

جهاد دانشگاه علوم‌پزشکی تهران

ارتباط با ما :
@amintaleby

آدرس اینستاگرام :
@Soha_javaneh
Download Telegram
🖋 تاملات ملامت بار

صور دوم
نویسنده: #پارسا_لطفی
دانشجوی پزشکی ورودی ۱۴۰١ دانشگاه علوم پزشکی تهران

#سها #جوانه #کافه_هنر #چای_ادبی #تاملات_ملامت_بار #صور_دوم

@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
🖋 تاملاتِ ملالت‌بار - صور دوم

دست از عمل‌کردن که بکشی، مشکلات تازه یقه‌ات را می‌گیرند. نخستین پرسش که از عملت مطرح شد، نخستین عدم‌ها چشمشان را به هستی باز می‌کنند و از پستان اندیشه‌ات خود را سیراب می‌کنند. البته دوستانِ والا تذکرت می‌دهند: « نیک از آنچه می‌کنیم آگاهیم؛ افزون بر آن، تفکر می‌کنیم، درس می‌خوانیم و...». اینان خیره شدن به اشیا را تفکر می‌دانند و بافتن رشته‌ای از کلمات مرتبط بهم را آگاهی می‌نامند؛ آری اینگونه تمام کلمات را به لجن می‌کشند؛ گونه‌ای که لال‌بودن را به بر‌زبان آوردنِ این واژه‌های فاحشه ترجیح می‌دهم. سوال پرسیده می‌شود و صدایش از آتش‌بازی‌های آیینی هم کر کننده‌تر است. ثانیه‌به‌ثانیه بی‌کس ترت می‌کند؛ برچسب‌ها از روی چهره‌ها کنار می‌رود: "دوست" کنار می‌رود، "انسان محترم" کنار می‌رود، "اخلاق‌مدار" کنار می‌رود. تو میمانی و اتاقت، البته اگر برای خودت اتاق مستقلی داشته باشی. اتاقت ‌آن‌جاست که خود‌ را گاهی بزرگ‌ترین و خردمندترینِ بشر میبینی و به‌حالِ رقت‌انگیزِ انسان‌های ساده‌لوح تاسف می‌خوری، و گاهی آن‌قدر زشتی‌های دیوار‌های اتاق و کوچکی‌اش، و کثافت‌هایی که درونشان می‌غلتی و هرزگی‌ات خودشان را به تو می‌نمایند که حتی پتیاره‌ترین و بدکاره‌ترینِ شهر را هم از خویش بهتر می‌پنداری. تقلا می‌کنی و به‌دنبال چیز‌هایی می‌گردی که کمی قبل بلند‌مرتبه‌ترین فحش‌هایت را روانه‌اش می‌ساختی. این بیچارگیِ انسان است، بزرگترین بیچارگیِ وی تواناییِ "سوال‌‌ساختن"‌اش است. گویی این موجودِ دوپای پرسشگر روحش را به شیطان فروخته تا در ازایش علامت‌ِ سوالی را از آن خود کند. می‌بینندت، براندازت می‌کنند و بعد می‌گویند: «او چیزی از انسان بودن نفهمیده... او هرگز چیزی از اخلاق و ادب و شعور ندانسته... گمان می‌کند این، طریقِ هوا‌خواه پیدا کردن است...» و می‌خواهم بگویم، با تمام جانم بگویم که در تمام این مدت، لحظه‌ای نبوده که بفهمم برای چه باید احترامشان را نگاه دارم. لحظه‌ای نبوده که صحبت کنم و برایشان از آشوب و بلبشو‌یی که درونم را فرمان می‌دهد، بگویم. هیچ ‌نمی‌دانند! گوشَت را باز کن، هیچ نمی‌دانند! هرگز نفهمیده‌ام سودش چیست؛ اینکه بخواهی ‌خلاقانه‌ترین افکار و نقد‌هایت را در قالب کلمه‌های سبک(که گمان می‌کنند با آن‌ها دنیا و تمام زیبایی‌هایش(مخصوصا انسانی) را فتح کرده‌اند)، هدر دهی و در عوض، مشتی موعظه‌ی بی‌ربطِ تاریخِ-مصرف-گذشته را به صورتت بزنند. من تو‌را نمی‌شناسم، آینده‌ای را نمی‌بینم و گمان نمی‌کنم گوشَت ذره‌ای از خزعبلاتِ دیوانه‌وارم(دوستانم به من قبولانده‌اند که مشتی خزعبل است، البته اینگونه برایم بهتر‌ هم هست) را قبول کند. پس بگذار برایت و برایتان همان "زشتِ خودشیفته" بمانم. می‌پرسی چرا با این‌وجود تمام این‌هارا خطاب به "تو"یی نوشتم؟ آه... خودم هم نمی‌دانم، شاید(همانگونه که کمی پیش گفتم) از آن لحظات است که خود را بدبخت‌ترین مخلوق و بدترکیب‌ترین معجون می‌دانم؛ از آن لحظات که اتاقم برایم جهنمی زشت می‌شود؛ فریاد از این اتاق!

نویسنده: #پارسا_لطفی
دانشجوی پزشکی ورودی ۱۴۰١ دانشگاه علوم پزشکی تهران

#سها #جوانه #کافه_هنر #چای_ادبی #تاملات_ملامت_بار #صور_دوم

@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱