کانون ادبی هنری سها
636 subscribers
546 photos
38 videos
7 files
92 links
کانون ادبی هنری سها

جایی برای دور هم جمع شدن،
جشن گرفتن،
خواندن،
نوشتن
و یاد گرفتن! 🌙🌱

جهاد دانشگاه علوم پزشکی تهران

ارتباط با ما :
@z_mahramian

آدرس اینستاگرام :
@Soha_javaneh
Download Telegram
+دکتر من خودم برم؟
-خودتوو..ن؟...
[مگه مرجع تقلیدم همه چیو می پرسی. اصلا برو بهتر کار من کم میشه. نکنه بگن چرا همراه اومده اینترن مقصره؟ اه، بدرک. مغزم آزرده شد. irritated، چقدر میگم با رفلاکست انقد قهوه نخور معده ات irritate میشه.
این کیه زنگ میزنه، اخرش 7 بیمارستانه]
+الو، سلام دکتر خسته نباشید
-سلام کجایید شما؟
+عه اینجایی دکتر؟ خلاصه پرونده اینو می نویسی
-عاو، از کشیک قبلی مونده. باشه

×چی شد مریض من؟ سیتیش چی میگه
[شت این پانکراتیته، هنوز نرفتم سوندشو بذارم. سیتیشم که ریپورت نداره]
-سیتیش هنوز نیومده
×گفتی اومده که
-اره اومده ولی تفسیرش، گزارشش، نیومده
[این چرا سرم نداره. مگه پانکراتیت نباید همش هیدره میکردیم؟ من چرا دارم خلاصه پرونده می نویسم الان؟
ای بابا این داره عصبانی میشه]
-ما داریم کاراشو میکنیم شما بفرما میایم
[آموزش پیچاندن.]

+دکتر اینطوری نمیشه، بیا تقسیم کنیم نوبتی وایسیم.
-آره
+خب از الان تا افطار...

نویسنده: #shadow
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_سیزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
کیک سینما - ۱۹
فیلم Barbie (2023)

«شعار صورتی»
⚡️خطر اسپویل⚡️

اگر میخواهید یک فیلم پر سر و صدا ، پر از عناصر صورتی ، پر از هیاهوی شعاری ببینید، باربی را تماشا کنید.
پیامهای فمنیستی را با شمایل گل‌های درشت صورتی به هر ضرب و زوری هست میخواهد در چشم و چال و مغز مخاطب فروکند.
اما حتی در رساندن پیامها دچار تناقض می شود.
تمام حرف محتوایی این است که زنان ابزار نیستند تا مدام برای خوشآمد مردان و سرمایه داران و سیاستگذاران تن به انواع جراحی های زیبایی و آرایش های عجیب بدهند. زنان باید هویت هوشمندانه خودشان را داشته باشند.
اما در سرتاسر فیلم، ناتوانی در رساندن این هویت جدای از جنسیت خود را نشان می دهد.
کاریکاتور واره های پرزیدنت و برنده نوبل ادبی و ...در باربی لند، نه کمدی است نه فانتزی! تمسخر نوینی است که مدلی خاص و شعار زده جلوه می کند.
یک جایی باربی کلیشه ای از نگاه‌های هرزه مردم بر خودش، معذب می شود و به «کن» ( دوست پسر یا نامزدش) این را می گوید. کن اما پاسخ می دهد که از این تحسین شدن به خاطر خوش تیپی مردانه خودش لذت می برد . کن کشف می کند که دنیای واقعی در حکمرانی جنس مردانه است و این واقعیت را با خودش تا باربی لند فانتزی می برد.حالا باربی ها چجوری باید خود را از تسخیر این مردان حاکم رها کنند؟
فیلمنامه به عنوان پاسخ، بی توجهی و غفلت از این جنس خودخواه را نسخه می کند. کمی هم عدالت به خرج می دهد. مارگوی زیبا ( در نقش باربی کلیشه ای) به کن پیشنهاد می دهد که او هم هویت خودش را بسازد، جدا از جنسیت. کن ها هم خیلی حرف گوش کن هستند و راحت می پذیرند. لبخند بزرگ تمام زنان جهان!
صورتی رنگ دوست داشتن و عشق است. اما وقتی دقایق زیادی از فیلم در میان سرخابی و صورتی دست و پا می زنی، توی ذوقت می خورد.شاید هم فیلمساز به عمد میخواهد لذت بصری تماشاگر را به چالش بکشد.
داستان سطحی است، یک عنصر زیبایی مثل فرم پا، باعث می شود که فیلمنامه « سفر قهرمان» را رقم بزند. پا و کفش پاشنه بلند! داستان از سمبل رنج خودخواسته زنان در انتخاب کفش ناراحت پاشنه بلند شروع می شود.همین فیلمی که می خواهد به زنان بگوید زیبایی ظاهری چندان هم مهم نیست، تمام اهتمام خود را بر حل همین مشکل می گذارد. یاد سیندرلا و پای کوچک خوش فرم را هم به نوعی زنده می کند.

فیلم باربی با تبلیغات گسترده قرار است پرفروش شود. پس فراموش نمی کند باربی ها و کن ها از رنگین پوستان هم باشند، نماینده چشم بادامی آسیایی هم داشته باشند. حتی جمعیت مسلمانان را می خواهد مخاطب قرار دهد و شما در همان اوایل فیلم در صف نخست مراسم جایزه کاخ ریاست جمهوری یک باربی محجبه را هم می بینید.
اواسط فیلم ، بدشان نمی آید که به مذهبی ها هم روی خوش نشان دهند. «روث» در نقش خدایگان و خالق باربی ظاهر می شود، سعی می کند دست او را لمس کند و گویی هدایت تکوینی آغاز می شود.
در ادامه یک دیدار ماورایی میان خالق باربی و باربی رخ می دهد، مهمترین و قشنگترین پیام فیلم اینجا بیان می شود:
«برای داشتن هویت مستقل از جنسیت، باید خلاق و خالق باشی. و چیزی را به خلقت درآوری.»
پس از دریافت این پیام سفر قهرمان رو به اتمام می گذارد.

اگر بخواهم از زیبایی های این سفر بگویم، باید به بازی خوب مارگو اشاره کنم. جذابیت و غم و عذاب و بی‌خیالی را با هم درمی‌آمیزد. بخشهای موزیکال و رقص و آوازها هم نکات مثبت فیلم هستند. نشاط را به آن همه شعارزدگی حوصله سربر هدیه می دهند.

اما در پایان چه می شود؟
باربارا در قاب پایان برای ملاقات متخصص زنان نوبت گرفته است؟ چرا؟ آیا با تمام توصیه های فیلم ؛ دوباره چرخش می کند و مهم بودن جنسیت را برای هویت سازی  گوشزد می کند؟ باربی زیبایی‌های ظاهری را رها کرده و در پی سلامت خود است؟ آیا قصد دارد همانگونه که خالق و پروردگارش از او خواست ، خلقتی در بدن خود آغاز کند و مهمان نوزادی باشد؟( فیلم تلویحی بهم زدن نامزدی و مقاومت در برابر ازدواج را تحسین کرده است)
یا اینکه آمده برای سقط جنین؟ تا به همان خالق خود ثابت کند که مالک بدن خودش است و اینگونه هویت تازه را شکل بدهد؟
پایان بندی به هویت جنسی اختصاص دارد. با دریچه های باز. اینک مخاطب تصمیم میگیرد که باربی تازه ، پس از هبوط از سیاره ی عروسک ها ، پس از رنج های سفر،  در خصوصی ترین اتاق راجع به بدنش چه تصمیمی بگیرد. اخلاقی یا غیراخلاقی...هر چه!

#زویا_طاوسیان

#کافه_هنر #کیک_سینما #معرفی_فیلم #قسمت_نوزدهم #سها #جوانه

@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
🍂کانون ادبی و هنری سُها برگزار می کند:

📚حلقه‌ی ادبی سُها
شاهنامه‌خوانی
قصه کین سیاوش ۴

تو این جلسات دانشجوها دور هم می‌نشینیم و شاهنامه می‌خونیم و درموردش صحبت می‌کنیم 😍

قرار ما:

🗓 یک‌شنبه ۱۴ مرداد ١۴٠٣
ساعت ١۵:٠٠-١٧
🚪دانشکده پزشکی، انتهای سالن شهدا، تالار معتمدی

#جوانه #سها #شعر_خوانی #شاهنامه_خوانی #حلقه‌ی_ادبی_سها #جلسه_دوازدهم

@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
🖋 تاملات ملامت بار

صور چهارم
نویسنده: #پارسا_لطفی
دانشجوی پزشکی ورودی ۱۴۰١ دانشگاه علوم پزشکی تهران

#سها #جوانه #کافه_هنر #چای_ادبی #تاملات_ملامت_بار #صور_چهارم

@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
تاملات ملالت‌بار - صور چهارم

ماه هاست که چهره‌اش نگرانی‌های وسواس‌گونه‌ام را افروخته است. پلک‌هایش نزدیک‌تر شده‌اند و چشمانش روزبه‌روز بیشتر به درون پناهگاه‌هایشان می‌خزند. چروک‌های پیشانی‌اش چونان گردنبندی طلسم وجودم گشته‌اند؛ به تَرَک های دیوار خانه می‌مانند، هر روز می‌بینی‌شان و می‌پنداری با کمی رنگ و بازسازی تعمیر می‌شوند، اما هرگز تعمیرشان نمی‌کنی. آری او از آن مشکلات است که هر روز می‌بینی‌اش و هر روز افسوس می‌خوری. همه‌اش افسوس است؛ خندیدن هایش هم قلبم را به درد می‌آورد، آخر تو چگونه به آن‌ها می‌خندی؟ من که می‌دانم هیچکدامشان روانت را نمی‌لرزانند، می‌دانم هیچکدامشان آن چشم‌هارا از خانه‌هایشان بیرون نمی‌آورند... بگو! می‌خواهی مرا مجاب کنی که تو را زنده بدانم؟.. "بس است! آخر بگذار بخندد این حرف‌ها چیست؟" نگران نباش، صدا‌های درون سرم بلندتر از فریاد‌هایت مرا برحذر می‌دارند. چه شده؟ دیگر پایندگی‌ات را در من نمی‌بینی؟ اگر این‌گونه است زودتر فندکت را روشن کن و این انبار ناگفته‌هارا منفجر کن. همواره گفته بودم خودخواه باش، ترست از چیست؟ از من؟ که این‌گونه حرف‌های سخیف را نثارت می‌کنم؟ هماره سخن‌هایت گوشم را چنان پرکرده بود که تپش قلبم هم نمی‌شنیدم، حالا تو تیزشان کن:« کسی که می‌گوید "خود‌خواه باش" بزرگترین ایثار را در حقت کرده و او که دم از ایثار می‌زند خودخواه ترین است. آری، حرف‌ها در همان‌هایی نهفته‌است که "سخیف"شان می‌پنداری، گفته‌هارا بشنو اما آنقدر که ناگفته‌ها و کلمه‌های مسکوت مانده را بیابی». هرگز به این موعظه‌ها افتخاری نکرده‌ام. آن‌‌ها همان ترکیب‌های لغوی هستند که زندگی‌ام را به این کثافت کشانده‌اند. همان لغات کذایی که نخستین بار کنارهم قرار گرفتند؛ مثل "دوست" و "بد". نه، قرار دادنت کنار هیچ کلمه‌ای هرگز آسان نبود. دیروز که دیدم خوراکی در دستت گرفته‌ای و برایم می‌آوری، چشمانت را دیدم، هنوز از پشت پلک‌هایت نفس می‌کشیدند... دیدم که چه معصومانه نگران بودند که مبادا بگوید نمی‌خواهمش، مبادا برایش کافی نباشد... تمام آن حرف‌هارا دیدم مادر؛ و دوباره گمان کردم همان کودک پنج ساله‌ام، همان که از عاشق بودن نمی‌ترسید. نور به زردی می‌زد، نفس‌ها عمیق تر می‌شد، درست مثل قدیم. نمیدانمت! تو هرگز میانبری برایم قرار ندادی، تفکر در تو برایم به پیچیدگی تفکر در زندگی است. اما من شکست خورده‌ام مادر؛ من تسلیم شده‌ام و مدتی‌است از آنچه گمان نمی‌کنی هم ضعیف‌تر شده‌ام؛ ملامتم نکن، هردویمان شده‌ایم. زندگی خرابه‌هایش را برایمان نمایان می‌کند و من و تو دیگر نمی‌توانیم به‌هم وانمود کنیم که وقاحتش را نمی‌بینیم. نمی‌توانیم بی‌حدوحصر بخندیم و همه‌چیز را مانند گذشته تلقی کنیم. حداقل فرصتش را داریم که شریک تاملات ملالت‌بار یکدیگر باشیم.

نویسنده: #پارسا_لطفی
دانشجوی پزشکی ورودی ۱۴۰١ دانشگاه علوم پزشکی تهران

#سها #جوانه #کافه_هنر #چای_ادبی #تاملات_ملامت_بار #صور_چهارم

@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
کانون_ادبی_هنری_سها_نوشتم_و_نخواندی_شماره_دهم
<unknown>
🖋 نوشتم و نخواندی– شماره دهم

نامه ها که هیچ، آن درگوشی حرف زدن هایم با برگ های درخت آلبالو را هم گوش نکردی؟ گریستن هایم در باران های بهاری را چطور ؟

نویسنده: ستاره آزاد
شاعر: امین طالبی
گوینده متن: نازنین خلیلی
گوینده شعر: امین طالبی
میکس و مستر: آرمین طهماسبی
آهنگساز: پوریا جناب
نوازنده تنبور: علی ایزدی
گرافیست: پارسا محمدی‌نژاد

#کافه_هنر #چای_ادبی #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #نوشتم_و_نخواندی #قسمت_دهم

@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
🖋 نوشتم و نخواندی– شماره دهم

نامه ها که هیچ، آن درگوشی حرف زدن هایم با برگ های درخت آلبالو را هم گوش نکردی؟ گریستن هایم در باران های بهاری را چطور؟
حتی یادم می آید به آخرین قطاری که به سمت تو می آمد هم چیزی برای گفتن سپردم، آن را هم نشنیدی، نه؟ این ها هیچ، بگو ببینم آن شیشه های خالی عطر هایم را در پیاده رو ها ندیدی؟
تو دگر که هستی؟ به ستارگان شامگاه چشمانت را نشان دادم و چند تایی از آن ها به احترام درخشش چشمان بی باک ات خموش شدند! حتی تاریک تر شدن شب ها را نیز متوجه نشدی؟ ندانستی چرا آب ها گوارا تر شدند ؟
با دستانم آب را از چشمه های زلال دوست داشتنمان آوردم، هر روز صبح! زمانی که حتی دنیا هم برای تمام شدن معطل میکرد.
مگر میشود اسکناس هایی که رویشان حرف مخصوصمان را نوشته ام به دستت نرسیده باشند؟ هر اسکناسی بود و نبود را برای تو آراسته کردم نکند تو هم کارت میگیری دستت و ارزش پول توی جیب را فراموش کردی؟
آینه و شمعدان ها را به همان عتیقه فروشی فروختم، با کلی چک و چانه. از خدایش هم باشد، مگر هر کسی در این آینه نگاه میکرده است؟ خود را نمیشناختی ؟ چه آینه ای میتوانست تو را به خودت نشان دهد؟ باید جیوه هایش را خودم پشتش قرار میدادم و به همه آن ها گوشزد میکردم او را آنطور که میبینمش نمایان کنید، ساده، دل نشین و شیدا.
میدانم ترشی دوست داری، درون تمام آن ها برایت سبزی های معطری ریخته ام که از قله های سوگ و سکوتی که برایم ساختی، چیده ام.
لای آن کتاب «سو و شون» برگه قبض ای گذاشته بودی و یادت رفته بود آن را برداری! دستان خیس ات موقعی که کتاب میخواندی جوهر قبض را برده بود و من حتی به آن جوهر حسودی میکنم، برایم بگو که حداقل هنوز هم کمی روی انگشتانت مانده است، آری؟
نکند میترسی نامه هایم را جواب دهی و من آن ها را آنقدر بو کنم که کارم به طبیبان بیوفتد؟
نکند میخوانی و انکار میکنی؟
اگر اینطور باشد، به ارواح خاک آقایم آنقدر تخم مرغ ها را روی سرم میشکنم که از بین آن ها شاید نام تو درآید.
چشم زدن هم باشد ای کاش تو چشم زده بودی، قربان آن چشم هایت بروم. دفعه آخر گفتی که قربانت نروم چون و چرایش هم به خودت مربوط است و با همان حرکت بد اخلاقی همیشگیت دستانت را در هوا چرخاندی و گفتی: آدم که قربان کسی نمیرود، باید به قربانش بروند حالا میشود من به قربان شما بروم؟
من هم با نگاهی خالی اما‌ کودکانه گفتم: پس میگویی آدم نیستی نه؟
و کله ام را محکم در بغل گرفتی و بوسیدی، آن روسری را نگه داشته ام. هر چند نخ‌نما شده است ولی نخ و سوزن چاره اش میکند، نگران نباش!

پی نوشت؛
مینویسم تا بدانی تو سرزمین گم شده من هستی، همان سرزمینی که روزی رونق بازار هایش دلگرم کننده بود و دریا ها و نان اش مثل عطر تند بازرگانان؛ اسمت را تیتر روزنامه ها میکنم و هنگامی که رهگذری نشانی آن بندر‌ آرامش را بدهد، پا برهنه خواهم دوید  انگار که زندگی را سخت و عشق را آسان گرفته ایم و با همان نگاه کودکانه خواهم پرسید: هنوز هم به قربانم میروی؟

قربانِ نگاهِ تو که دل می‌بَرَد از من!
جز تو چه کسی قلبِ مرا می‌خَرَد از من؟

چشمم چو رصدخانه و هرکس که بخواهد
باید رخِ چون ماهِ تو را بنگرد از من!

تو ساده و محجوب، خدا خیر دهادت!
من رندم و گستاخ، خدا نگذرد از من!

از بادِ صبا پُرس که تا مُلکِ سبایت
صد شانه‌به‌سر بَهرِ خبر می‌پرد از من

دیوار و در و پنجره دَم می‌زند از تو
کو آینه‌ای تا خبری آوَرَد از من؟!

نویسنده: #ستاره_آزاد
دانشجوی پزشکی ورودی ۱۴۰۱ دانشگاه علوم‌پزشکی تهران

شاعر: #امین_طالبی
دانشجوی دندان‌پزشکی ورودی ۱۴۰۱ دانشگاه علوم‌پزشکی تهران

#کافه_هنر #چای_ادبی #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #نوشتم_و_نخواندی #قسمت_نهم

@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
📚 قصه های بی‌صدا - قسمت چهارم

در ستایش او و کره زمین
بخش دوم


چیز های بسیار خوبی هم معمولی بودن دارد؛ آنقدر خوب که اکنون میفهمم چرا در بدو ورودم به کره زمین این کتاب را به من دادند، قرار بود تا پایان فراگیری آموزه ها پایم را بیرون نگذارم و جامعه را در خطر یک موجود غیر معمولی قرار ندهم، ولی میدانید دیگر، رعایت کردن کار انسان های معمولیست! من عاشق شدم، من در کوچه و خیابان های همین کره زمین عاشق شدم، همان کوچه هایی که منع ورود داشتند و همان خیابان هایی که مردم معمولی آن هارا سنگفرش کرده بودند، من در لابه لای گریستن ها و غذا درست کردن هایی که باید انجام میدادم، عاشق شدم، من هزاران بار طبق گفته کتاب پشت دستم را داغ کردم و سعی کردم به عواقب آن فکر کنم اما خط قرمز معمولی بودن را رد کردم، من عاشق آن چشم ها یا موها و هزاران چیز دیگر که هر انسانی دارد نشدم، من عاشق آن دریای صورتی، درخت های بنفش، رود های پر از شکلات، ابر های سرخ، آسمان پر از نگین های درشت یاقوت او شدم. من عاشق آن حیوان های وحشی و سرکش جنگل های وجودش شدم، عاشق بادبادک بازی کودکانه اش در هیاهو شیاطین غار های متروکش شدم، من عاشق یک انسان غیر معمولی شدم و این حکمی بر اخراج من از کره زمین بود، اما من اینجا را دوست داشتم، باران هایش و جنگ های عجیبش، بزرگ شدن یک بچه و دویدن اسب ها را دوست داشتم، من تایید شدن توسط انسان ها و حس قدرت عجیب کلامشان در بالا بردن نفری و زمین زدن دیگری را دوست داشتم، من هم کم کم داشتم انسان میشدم، مثل آن ها میخوابیدم و اگر مهربانی را جایی میدیدم، به آن ارج نمیدادم، من معمولی شدن را پذیرفته بودم و در عین حال او هر چیزی بود جز معمولی، او طغیان هزاران ساله زنان این کره بود، او انرژی زمین بود، خنده هایش مرا به یاد خانه می انداخت و گل گونی گونه هایش به یاد دست های قرمز شده از توت های خیابانی، او همه چیزی بود که انسان ها از آن میترسیدند، دروغ چرا؟ من هم میترسیدم، عاشق او بودن به منزله باطل کردن ویزای کره زمین بود؛ تصمیم گرفتم او را دوست داشته باشم غافل از اینکه دوست داشتن برای انسان های معمولی بود و او …
میدانید، او که رفت، رفتنی بود، میدانستم، من هم مثل انسان ها اولویت هایم را هر چیزی گذاشتم که فقط ویزایم را باطل نکنند و من را فرازمینی نخوانند، اما عشق او چیزیست که جایش پر نمیشود، نه به همین سادگی ها، به نویسندگان کتاب ایمیل زدم و درخواست کردم جلد دوم را مبنی بر راه حل هایی در مواجه شدن با انسان های غیر معمولی ارائه دهند و بار ها به عنوان یک فرد ناشناس به دنبال کمک گرفتن و پر کردن آن خلا لعنتی بودم، انسان های زیادی را بعد او دوست داشتم ولی هیچکدام او نشدند، امیدوارم به سرزمین من سفر کند و بداند جایش همیشه در آنجا امن است، او در آنجا به آسانی عشق میورزد بی آنکه غیر معمولی بخوانندش، او تمام سال هایی را که من در کره زمین زندگی کردم چندین برابر زندگی خواهد کرد و سرزمین درونش هیچگاه آسمان و دریای آبی نخواهد داشت.

نویسنده: #ستاره_آزاد
دانشجوی پزشکی ورودی ١۴٠١ دانشگاه علوم پزشکی تهران

#کافه_هنر #چای_ادبی #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #قصه_های_بیصدا #قسمت_چهارم

@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
🖋 تاملات ملالت‌بار

صور اسرافیل
نویسنده: #پارسا_لطفی
دانشجوی پزشکی ورودی ۱۴۰١ دانشگاه علوم پزشکی تهران

#سها #جوانه #کافه_هنر #چای_ادبی #تاملات_ملامت_بار #صور_اسرافیل

@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱