رادیو یلدا-قسمت چهارم
Radio Yalda
❄️صدای پای زمستان
#رادیو_یلدا
قسمت چهارم
ویژه برنامه کانون ادبی و هنری سها به مناسبت شب یلدا
#جوانه #سها #پادکست #رادیو_سها #یلدا #قسمت_چهارم
@Soha_jahad
@javaneh_tums
#رادیو_یلدا
قسمت چهارم
ویژه برنامه کانون ادبی و هنری سها به مناسبت شب یلدا
#جوانه #سها #پادکست #رادیو_سها #یلدا #قسمت_چهارم
@Soha_jahad
@javaneh_tums
هزاران فریاد از سوز دل فرهاد
دورهم خوانی
🎙 #ویس جلسه نمایشنامه خوانی هزاران فریاد از سوز دل فرهاد
#نمایشنامه_خوانی #سها #جوانه #حلقهی_ادبی_سها #پادکست #رادیو_سها #دور_خوانی #قسمت_چهارم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums
#نمایشنامه_خوانی #سها #جوانه #حلقهی_ادبی_سها #پادکست #رادیو_سها #دور_خوانی #قسمت_چهارم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums
📣 رادیو سها
بحر طویل 📜
فرق این دنیا و آن دنیا
قسمت چهارم
🔸کاری از کانون ادبی و هنری سُها
🔹بحرطویل های هدهد میرزا - ابوالقاسم حالت
▫️گوینده: زهرا دوستی
#جوانه #سها #پادکست #رادیو_سها #بحر_طویل #قسمت_چهارم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums
بحر طویل 📜
فرق این دنیا و آن دنیا
قسمت چهارم
🔸کاری از کانون ادبی و هنری سُها
🔹بحرطویل های هدهد میرزا - ابوالقاسم حالت
▫️گوینده: زهرا دوستی
#جوانه #سها #پادکست #رادیو_سها #بحر_طویل #قسمت_چهارم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums
Audio
📣 رادیو سها
بحر طویل 📜
فرق این دنیا و آن دنیا
قسمت چهارم
مردکی در وسط راه، به ناگاه، گرفتار به یک حمله ی قلبی شد و هوش از سر او رفت و در افتاد ز پا... 😵💫
▫️گوینده: زهرا دوستی
#جوانه #سها #پادکست #رادیو_سها #بحر_طویل #قسمت_چهارم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums
بحر طویل 📜
فرق این دنیا و آن دنیا
قسمت چهارم
مردکی در وسط راه، به ناگاه، گرفتار به یک حمله ی قلبی شد و هوش از سر او رفت و در افتاد ز پا... 😵💫
▫️گوینده: زهرا دوستی
#جوانه #سها #پادکست #رادیو_سها #بحر_طویل #قسمت_چهارم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums
🍰 کیک سینما - ۴
فیلم Dogville
⭐️ IMDB: 8/10
#کافه_هنر #کیک_سینما #معرفی_فیلم #قسمت_چهارم #سها #جوانه
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
فیلم Dogville
⭐️ IMDB: 8/10
#کافه_هنر #کیک_سینما #معرفی_فیلم #قسمت_چهارم #سها #جوانه
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
🍰 کیک سینما - ۴
"فیلم Dogville"
"اولین باری را به یاد بیاورید که بدلیل ترس از برملا شدنِ رازی از خودتان، کاری برخلاف میلتان انجام داده اید..."
داگویل، شهری بسیار کوچک در میان کوهستان، که فقط یک ورودی ماشینرو دارد و نزدیک به ۱۰ خانه قدیمی. ساکنینی که سالهاست در آنجا زندگی میکنند و حالا کاملا به آن سبک زندگی عادت کرده اند.
این فیلم شامل یک مقدمه و ۹ بخش است؛ در ابتدا فضای فانتزی شهر و وجود راوی چنان مینماید که گویی صحنهی تئاتر است.
دختری به نام گریس که از دست گانگسترها در حال فرار است به طور اتفاقی وارد داگویل شده و سعی در پذیرفته شدن توسط ساکنین شهر دارد تا بتواند برای همیشه در آنجا زندگی کند. شهری کوچک که فقط یک ورودی دارد و اگر ماشینی بخواهد وارد شود همه اهالی شهر متوجه خواهند شد؛ بهترین مکان برای زندگی دختری فراری!
داگویل مانند یک فرد است که اهالیاش احساسات متفاوت آن فرد را نشان میدهد؛ بخش منطق و فلسفه، کار و تلاش، شهوت، زیبایی طلبی و شیطنتهای کودکی.
استفاده بسیار مناسب از رنگها و نمادها ناخودآگاه حسی که کارگردان انتظار دارد را درون شما القا میکند؛ فقط کافیست مانند قصهای به حکایتهای راوی گوش دهید تا شما را ببرد به عمق احساساتتان! تا جایی که با فیلم حرص بخورید، اعصابتان به هم بریزد، خوشحال شوید و نهایتا شگفت زده از اینکه بالاخره از اتفاقات فیلم حس خوبی دارید یا بد؟!
اگر دلتان فیلمی با داستان قوی و نمایشی متفاوت از باقی فیلمهایی که تاکنون دیدهاید میخواهد، داگویل یکی از بهترین پیشنهادهای ماست.
#عرفان_شریفی
دانشجوی پزشکی ورودی 96 دانشگاه علوم پزشکی تهران
#کافه_هنر #کیک_سینما #معرفی_فیلم #قسمت_چهارم #سها #جوانه
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
"فیلم Dogville"
"اولین باری را به یاد بیاورید که بدلیل ترس از برملا شدنِ رازی از خودتان، کاری برخلاف میلتان انجام داده اید..."
داگویل، شهری بسیار کوچک در میان کوهستان، که فقط یک ورودی ماشینرو دارد و نزدیک به ۱۰ خانه قدیمی. ساکنینی که سالهاست در آنجا زندگی میکنند و حالا کاملا به آن سبک زندگی عادت کرده اند.
این فیلم شامل یک مقدمه و ۹ بخش است؛ در ابتدا فضای فانتزی شهر و وجود راوی چنان مینماید که گویی صحنهی تئاتر است.
دختری به نام گریس که از دست گانگسترها در حال فرار است به طور اتفاقی وارد داگویل شده و سعی در پذیرفته شدن توسط ساکنین شهر دارد تا بتواند برای همیشه در آنجا زندگی کند. شهری کوچک که فقط یک ورودی دارد و اگر ماشینی بخواهد وارد شود همه اهالی شهر متوجه خواهند شد؛ بهترین مکان برای زندگی دختری فراری!
داگویل مانند یک فرد است که اهالیاش احساسات متفاوت آن فرد را نشان میدهد؛ بخش منطق و فلسفه، کار و تلاش، شهوت، زیبایی طلبی و شیطنتهای کودکی.
استفاده بسیار مناسب از رنگها و نمادها ناخودآگاه حسی که کارگردان انتظار دارد را درون شما القا میکند؛ فقط کافیست مانند قصهای به حکایتهای راوی گوش دهید تا شما را ببرد به عمق احساساتتان! تا جایی که با فیلم حرص بخورید، اعصابتان به هم بریزد، خوشحال شوید و نهایتا شگفت زده از اینکه بالاخره از اتفاقات فیلم حس خوبی دارید یا بد؟!
اگر دلتان فیلمی با داستان قوی و نمایشی متفاوت از باقی فیلمهایی که تاکنون دیدهاید میخواهد، داگویل یکی از بهترین پیشنهادهای ماست.
#عرفان_شریفی
دانشجوی پزشکی ورودی 96 دانشگاه علوم پزشکی تهران
#کافه_هنر #کیک_سینما #معرفی_فیلم #قسمت_چهارم #سها #جوانه
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
Audio
🖋 نوشتم و نخواندی– شماره چهارم
یادت هست روز هایی را که هیچوقت انتهایی نداشتند؟ سرخوشانه زندگی می کردیم و گاه گاهی برای مشکلاتی که اکنون از آن ها دردی دور به جای مانده اشک می ریختیم؟
نویسنده: ستاره آزاد
شاعر: مهدی عندلیب
گوینده متن: علی پورلر
گوینده شعر: محمدپارسا مظاهری
نوازنده سازدهنی: آرمین طهماسبی
نوازنده پیانو اول: تانیا موسوی
نوازنده پیانو دوم: پارسا میرزاییان
#کافه_هنر #چای_ادبی #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #نوشتم_و_نخواندی #قسمت_چهارم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
یادت هست روز هایی را که هیچوقت انتهایی نداشتند؟ سرخوشانه زندگی می کردیم و گاه گاهی برای مشکلاتی که اکنون از آن ها دردی دور به جای مانده اشک می ریختیم؟
نویسنده: ستاره آزاد
شاعر: مهدی عندلیب
گوینده متن: علی پورلر
گوینده شعر: محمدپارسا مظاهری
نوازنده سازدهنی: آرمین طهماسبی
نوازنده پیانو اول: تانیا موسوی
نوازنده پیانو دوم: پارسا میرزاییان
#کافه_هنر #چای_ادبی #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #نوشتم_و_نخواندی #قسمت_چهارم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
🖋 نوشتم و نخواندی– شماره چهارم
یادت هست روز هایی را که هیچوقت انتهایی نداشتند؟ سرخوشانه زندگی می کردیم وگاه گاهی برای مشکلاتی که اکنون از آن ها دردی دور به جای مانده اشک می ریختیم؟ پیری ؟
کدام پیری؟ تا وقتی دستان تو را میگرفتم و بدنت را نوازش میکردم این خیال ها در سرم نبود، از کجا میدانستم پوستت دگر لطافت اش را از دست می دهد؟ از کجا میدانستم
خنده هایت با چین هایی مثل دامن عروسیت همراه می شود؟ عروس من؛ چرا پیر شدیم؟
ای کاش، بیشتر میدیدمت، بیشتر میخواستمت. میدانی، حالا که دیگر همه چیز از دستمان رفته و تو مثل خیالی دور تنها باقی مانده قلب شکسته ام هستی؛ خوب گوش کن، عزیز من برای یک بار هم که شده ناتوانی ام را احساس کن.
من تو را تمام تو را، نقص هایت ،خشم هایت، بی حالیت، سرزندگی ات، دروغ هایت و چشم هایت را میخواستم، من تو را و تمام چیز هایی که تو را تو میکرد میخواستم، چرا آن ها را دریغ کردی؟
یکوقت جواب که ندادی نه؟ فقط گوش کن.
بستن موهایت زمانی که عصبانی بودی، لرزش خفیف پاهایت وقتی نگران بودی، چشم هایت وقتی از زندگی میگفتی، خنده هایت، وای از خنده هایت که حاضرم بزرگترین جنگ های دنیا را برایشان راه بیندازم، لرزیدنت به هنگام سرما و گل انداختن پوستت وقتی از چیز هایی که جرئت گفتنشان را نداشتی ولی ناچار میشدی به قلبت خیانت کنی و با لحنی آرام و برایم روایت میکردی، نگاه هایت به من، چرا نگذاشتی اعماق وجودم دست نخورده باقی بماند؟ نگاهت بی شرم ترین و در عین حال نجیب ترین نگاه جهان بود ، دست هایت، چه قدرت عجیبی در آن ها بود! چه لطافت و پاکی در آن ها بود، دستانم را بیشتر میگرفتی، دستانم را…
اگر بیشتر بگویم، تاب اش را ندارم.
من تو را حفظ بودم، من تو را مانند نقاشی ماهر به هنگام شنیدن کلمه عشق در ذهنم تصور میکردم و با این حال چگونه گذاشتم بی نظیرترین نقاشی ذهنم پاک شود؟ آن تکه جانم برود؟
کنار آمده ام، با همه، با تو ،ولی با خودم؟ لطیفه ای است اگر بگویم من به قبل از تو برمیگردم. تقصیر تو نیست، خودت را یکوقت مقصر ندانی، جرم تو سنگین تر از این حرفاست تکه جانم. ای کاش زندانی بند بند قلبم میشدی ای مجرم فراری من.
ای کاش حکم عشق را به پای تو نمیزدند، ای کاش فال من در این شب و امسال تو را به یادم نمی آورد، این بدن توانایی درد کشیدن ندارد، قلبم ناتوان شده است، می گویند برای پیریست ولی من خوب میدانم عشق تو پیرم را در آورد و می آورد و نمیدانم تا کجا با من همراه است ولی چیز زیادی نمانده است، شاید آن سوی آسمان ببینمت، آن سوی تمام درد ها. آنجا میبینمت.
پی نوشت:
میدانم نامه پر از قطرات اشک است، تصمیم ندارم دوباره روی کاغذی نو بنویسم.
اگر برای بار دیگر این کلمات را بنویسم قطرات خون که از چشمانم جاری میشود این بار کاغذ نامه را راحت نمیگذارند.
برایت فال گرفتم ولی دستانم توانایی قدیم را ندارند، کتاب از دستم رها شد و فالت را گم کردم، شاید اینگونه بهتر است، هیچوقت نخواهم فهمید من در فالت وجود داشتم یا فقط الهامی از یک عاشق خسته بودم.
زخم ناسور اعتمادم را
روی آیینه در خودم دیدم
از تو ای آنکه قاتلم بودی
من سر سوزنی نرنجیدم
جای تیرت به صورتم پیداست
این دو گویی که خالی از نورند
چشمها را هدف گرفتی، من
چشم گفتم چرا نپرسیدم
خندهها بعد رفتنت، رفتند
زرد و افسرده مثل پاییزم
هر چه میدیدم از تو میدیدم
هر چه فهمیدم از تو فهمیدم
صبر کن از تو کینه در دل نیست
تو بلندی و دست من کوتاه
گرم و عاشق تویی، تو خورشید و
من یخی زیر پای خورشیدم
ذرهای یخ که آب شد از شرم
وز حقارت به روی خاک افتاد
مزد نالایقی همین بوده است
من مبدل به خاک گردیدم
*
بعد خیام و کوزههایش، من
قصه از جاودانگی دارم
تا نوازش کنی مرا روزی
مثل یک گل دوباره روئیدم
نویسنده: #ستاره_آزاد
دانشجوی پزشکی ورودی ١۴٠١ دانشگاه علوم پزشکی تهران
شاعر: #مهدی_عندلیب
دانشجوی پزشکی ورودی ١٣٩٩ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#کافه_هنر #چای_ادبی #نوشتم_و_نخواندی #جوانه #سها #قسمت_چهارم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
یادت هست روز هایی را که هیچوقت انتهایی نداشتند؟ سرخوشانه زندگی می کردیم وگاه گاهی برای مشکلاتی که اکنون از آن ها دردی دور به جای مانده اشک می ریختیم؟ پیری ؟
کدام پیری؟ تا وقتی دستان تو را میگرفتم و بدنت را نوازش میکردم این خیال ها در سرم نبود، از کجا میدانستم پوستت دگر لطافت اش را از دست می دهد؟ از کجا میدانستم
خنده هایت با چین هایی مثل دامن عروسیت همراه می شود؟ عروس من؛ چرا پیر شدیم؟
ای کاش، بیشتر میدیدمت، بیشتر میخواستمت. میدانی، حالا که دیگر همه چیز از دستمان رفته و تو مثل خیالی دور تنها باقی مانده قلب شکسته ام هستی؛ خوب گوش کن، عزیز من برای یک بار هم که شده ناتوانی ام را احساس کن.
من تو را تمام تو را، نقص هایت ،خشم هایت، بی حالیت، سرزندگی ات، دروغ هایت و چشم هایت را میخواستم، من تو را و تمام چیز هایی که تو را تو میکرد میخواستم، چرا آن ها را دریغ کردی؟
یکوقت جواب که ندادی نه؟ فقط گوش کن.
بستن موهایت زمانی که عصبانی بودی، لرزش خفیف پاهایت وقتی نگران بودی، چشم هایت وقتی از زندگی میگفتی، خنده هایت، وای از خنده هایت که حاضرم بزرگترین جنگ های دنیا را برایشان راه بیندازم، لرزیدنت به هنگام سرما و گل انداختن پوستت وقتی از چیز هایی که جرئت گفتنشان را نداشتی ولی ناچار میشدی به قلبت خیانت کنی و با لحنی آرام و برایم روایت میکردی، نگاه هایت به من، چرا نگذاشتی اعماق وجودم دست نخورده باقی بماند؟ نگاهت بی شرم ترین و در عین حال نجیب ترین نگاه جهان بود ، دست هایت، چه قدرت عجیبی در آن ها بود! چه لطافت و پاکی در آن ها بود، دستانم را بیشتر میگرفتی، دستانم را…
اگر بیشتر بگویم، تاب اش را ندارم.
من تو را حفظ بودم، من تو را مانند نقاشی ماهر به هنگام شنیدن کلمه عشق در ذهنم تصور میکردم و با این حال چگونه گذاشتم بی نظیرترین نقاشی ذهنم پاک شود؟ آن تکه جانم برود؟
کنار آمده ام، با همه، با تو ،ولی با خودم؟ لطیفه ای است اگر بگویم من به قبل از تو برمیگردم. تقصیر تو نیست، خودت را یکوقت مقصر ندانی، جرم تو سنگین تر از این حرفاست تکه جانم. ای کاش زندانی بند بند قلبم میشدی ای مجرم فراری من.
ای کاش حکم عشق را به پای تو نمیزدند، ای کاش فال من در این شب و امسال تو را به یادم نمی آورد، این بدن توانایی درد کشیدن ندارد، قلبم ناتوان شده است، می گویند برای پیریست ولی من خوب میدانم عشق تو پیرم را در آورد و می آورد و نمیدانم تا کجا با من همراه است ولی چیز زیادی نمانده است، شاید آن سوی آسمان ببینمت، آن سوی تمام درد ها. آنجا میبینمت.
پی نوشت:
میدانم نامه پر از قطرات اشک است، تصمیم ندارم دوباره روی کاغذی نو بنویسم.
اگر برای بار دیگر این کلمات را بنویسم قطرات خون که از چشمانم جاری میشود این بار کاغذ نامه را راحت نمیگذارند.
برایت فال گرفتم ولی دستانم توانایی قدیم را ندارند، کتاب از دستم رها شد و فالت را گم کردم، شاید اینگونه بهتر است، هیچوقت نخواهم فهمید من در فالت وجود داشتم یا فقط الهامی از یک عاشق خسته بودم.
زخم ناسور اعتمادم را
روی آیینه در خودم دیدم
از تو ای آنکه قاتلم بودی
من سر سوزنی نرنجیدم
جای تیرت به صورتم پیداست
این دو گویی که خالی از نورند
چشمها را هدف گرفتی، من
چشم گفتم چرا نپرسیدم
خندهها بعد رفتنت، رفتند
زرد و افسرده مثل پاییزم
هر چه میدیدم از تو میدیدم
هر چه فهمیدم از تو فهمیدم
صبر کن از تو کینه در دل نیست
تو بلندی و دست من کوتاه
گرم و عاشق تویی، تو خورشید و
من یخی زیر پای خورشیدم
ذرهای یخ که آب شد از شرم
وز حقارت به روی خاک افتاد
مزد نالایقی همین بوده است
من مبدل به خاک گردیدم
*
بعد خیام و کوزههایش، من
قصه از جاودانگی دارم
تا نوازش کنی مرا روزی
مثل یک گل دوباره روئیدم
نویسنده: #ستاره_آزاد
دانشجوی پزشکی ورودی ١۴٠١ دانشگاه علوم پزشکی تهران
شاعر: #مهدی_عندلیب
دانشجوی پزشکی ورودی ١٣٩٩ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#کافه_هنر #چای_ادبی #نوشتم_و_نخواندی #جوانه #سها #قسمت_چهارم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
صدای درمان ۴ 🧑🏻⚕👨🏻🌾
یک ماه پیش بعلت قولنج کتف و تنفس سخت نصف شب مادرم را بردم درمانگاه روستا.جوانکی با موهای ژولیده(گویا مُد است)ویزیت کرد.توضیح مؤکد دادم که مادر همه سابقه ای دارد(نارسایی تنفسی،کمکاری تیرویید،فشار،معده و اعمال جراحی مختلف از دیسک،عروق گردن،کلیه،زانو،چشم)بغیر از قلب.
همچنین نظر متخصص نامدار این حوالی در مورد نارسایی تنفسی مادرم را بسمع و نظر جوانک رساندم، دستور به نوار قلب داد!
به اکراه قبول کردم،نوار را که دید،گفت سمت راست قلب به آن خوبی که باید کار نمیکند،ملزمی به رجوع به متخصص قلب.دارو هم نداد! برگشتیم خانه.
گفتم بیهوده است ولی به اکراه پیش یک فوق تخصص قلب بردم.اکو،نوار،چند آزمایش،یک عکس عجیب غریب از قلب!،
معلوم شد سوی راست قلب خوب کار نمیکند!! داروهای فشار را عوض کرد،داروی قلب هم داد.
چندین روز است که تپش قلب ندارد، قبراق شدهقبل ازین میگفتند از نارسایی تنفسی است که احساس تپش دارد،ولی معلوم شد کار قلب هم عیبدار بوده.
القصه!
هر بیشه گمان مبر که خالیست
شاید که پلنگ خفته باشد_سعدی
خوب شد جوانی و قد کوتاه طبیب و ناخن بلند انگشت کوچکش! و موهای هیپی اش ملاک عملم نشد.
رفتم و اندازه ی توانم ممنوندارش شدم.
غرورِهمه چیز دانی و قضاوتِ ظاهر و بیملاحظگی و سویه گیری احمقانه خانه ی آدم را خراب میکند.
#جلال_الدین_حسینی
منبع: توییتر
https://twitter.com/jalaalodin/status/1765038084188439023
#کافه_هنر #صدای_درمان #پزشکی_روایی #قسمت_چهارم #سها #جوانه
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
یک ماه پیش بعلت قولنج کتف و تنفس سخت نصف شب مادرم را بردم درمانگاه روستا.جوانکی با موهای ژولیده(گویا مُد است)ویزیت کرد.توضیح مؤکد دادم که مادر همه سابقه ای دارد(نارسایی تنفسی،کمکاری تیرویید،فشار،معده و اعمال جراحی مختلف از دیسک،عروق گردن،کلیه،زانو،چشم)بغیر از قلب.
همچنین نظر متخصص نامدار این حوالی در مورد نارسایی تنفسی مادرم را بسمع و نظر جوانک رساندم، دستور به نوار قلب داد!
به اکراه قبول کردم،نوار را که دید،گفت سمت راست قلب به آن خوبی که باید کار نمیکند،ملزمی به رجوع به متخصص قلب.دارو هم نداد! برگشتیم خانه.
گفتم بیهوده است ولی به اکراه پیش یک فوق تخصص قلب بردم.اکو،نوار،چند آزمایش،یک عکس عجیب غریب از قلب!،
معلوم شد سوی راست قلب خوب کار نمیکند!! داروهای فشار را عوض کرد،داروی قلب هم داد.
چندین روز است که تپش قلب ندارد، قبراق شدهقبل ازین میگفتند از نارسایی تنفسی است که احساس تپش دارد،ولی معلوم شد کار قلب هم عیبدار بوده.
القصه!
هر بیشه گمان مبر که خالیست
شاید که پلنگ خفته باشد_سعدی
خوب شد جوانی و قد کوتاه طبیب و ناخن بلند انگشت کوچکش! و موهای هیپی اش ملاک عملم نشد.
رفتم و اندازه ی توانم ممنوندارش شدم.
غرورِهمه چیز دانی و قضاوتِ ظاهر و بیملاحظگی و سویه گیری احمقانه خانه ی آدم را خراب میکند.
#جلال_الدین_حسینی
منبع: توییتر
https://twitter.com/jalaalodin/status/1765038084188439023
#کافه_هنر #صدای_درمان #پزشکی_روایی #قسمت_چهارم #سها #جوانه
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
Forwarded from Medinotes
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت چهارم
روزبهنامه (٢)
نویسنده: #پوریا_بحیرایی
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
پیش نوشت: نوشته پیشرو در واقع حاصل چند یادداشت پراکنده از مواجهات روزمره نگارنده است.
اسامی و جزییات روایات به شیوهای تغییر یافته که هویت افراد قابل شناسایی نباشد.
همچنین عمیقا تلاش شده تا نقل روایات عاری از قضاوت فردی و با در نظر گرفتن اهداف آموزشی صورت گیرد.
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_چهارم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
روزبهنامه (٢)
نویسنده: #پوریا_بحیرایی
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
پیش نوشت: نوشته پیشرو در واقع حاصل چند یادداشت پراکنده از مواجهات روزمره نگارنده است.
اسامی و جزییات روایات به شیوهای تغییر یافته که هویت افراد قابل شناسایی نباشد.
همچنین عمیقا تلاش شده تا نقل روایات عاری از قضاوت فردی و با در نظر گرفتن اهداف آموزشی صورت گیرد.
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_چهارم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
Forwarded from Medinotes
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - روزبهنامه (٢)
سوم:
+ مریم قبل از اینکه بگیرمش زن بود، یعنی دوست پسرش تو چهاردهسالگی "زنش کرده بود". منم اگه هی میگم زن منه واسه دلخوشی خودمه.
مادرم میگفت "اینهمه دختر ریخته"، چرا باید بری با یکی که قبلاً "دست خورده"،”هرجایی شده" ولی چندماه پام رو کرده بودم تو یه کفش که الاوبلا مریم رو میخوام.
این جملهها از دهن یه آدم با ظاهر نفرتانگیز بیرون نمیاومد، اتفاقا داشت اینا رو برای دفاع از خودش میگفت تا بفهمونه چقدر زنش رو دوست داره و بهخاطرش جلوی زخمزبون خونواده وایساده. همینقدر که این اعتقادات و واژهها واسه من شنونده عجیبه، بیانش واسه گوینده بیمکث و عادی بود، انگار که همیشه همین بوده و غیر از این هم نیست.
همیشه واسه من بیمارستان تابلویی از فرهنگ شهری بوده که روزمره تو سوشال مدیا دیده نمیشه،مرور کلیشههایی که بهواسطه زندگی تو کامیونیتیهای دانشگاهی یادت میره هنوز تو تاروپود جامعه به زیست خودشون ادامه میدن و قربانی میگیرن.
تو بیمارستان روان که خواه یا ناخواه فرصت بیشتری برای شنیدن روایت جنبههای مختلف زندگی افراد فراهم میشه، به کرات میشه این مدل مفاهیم رو لمس کرد.
چهارم:
طبق روتین همه مراجعین اورژانس، معاینههای نورولوژی و اعصاب کرانیال رو دونهدونه انجام میدیم تا برسیم به معاینه عصب فیشیال.
این تیکه قسمت مورد علاقه منه،
نقطهعطفِ لیستِ معاینههای درهم؛
+میشه لبخند بزنید، طوری که دندونها مشخص بشه؟
تعلل و بهونههایی که کمکم گل میکنن:
-امم دندونای جلوییم به خاطر تشنج شکسته
-دکتر به خدا خیلی زشت میخندم، بیخیال ما شو
-من چند ساله که دندون ندارم پسرم
-آخه هول هولکی اومدیم اورژانس، مسواک نزدم
(خیلی از آدما همون قدر از نشوندادن دهنشون خجالت میکشن که از نشون دادن اندامای خصوصی، امتحان کنید)
در نهایت که بهونه رفع میشه و معاینه اجرا، شاید اثر تصویر این خنده ساختگی، شاید شجاعت نمایشِ خود بعد از شرم اولیه و احتمالا هم ترکیبی از هردو فضا رو عوض میکنه.
کم رایج نیست که بیمار آژیته و مضطرب چند دقیقه پیش، تا اتمام مصاحبه این لبخند رو با خودش حمل کنه.
روتیشن روانپزشکی به اندازه جذابیتش ترسناکه.
وقتی دیوار حائل زمخت ساخته شده از انبار آزمایشات و تصویربرداریهای مختلف شکسته میشه،
خلع سلاح شده از روپوش سفید و زره پزشکی،تنها چیزی که برات باقی میمونه مواجهه عریان انسان با انسانه
و این اصلا اتفاق آسونی نیست.
#پوریا_بحیرایی
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_چهارم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
سوم:
+ مریم قبل از اینکه بگیرمش زن بود، یعنی دوست پسرش تو چهاردهسالگی "زنش کرده بود". منم اگه هی میگم زن منه واسه دلخوشی خودمه.
مادرم میگفت "اینهمه دختر ریخته"، چرا باید بری با یکی که قبلاً "دست خورده"،”هرجایی شده" ولی چندماه پام رو کرده بودم تو یه کفش که الاوبلا مریم رو میخوام.
این جملهها از دهن یه آدم با ظاهر نفرتانگیز بیرون نمیاومد، اتفاقا داشت اینا رو برای دفاع از خودش میگفت تا بفهمونه چقدر زنش رو دوست داره و بهخاطرش جلوی زخمزبون خونواده وایساده. همینقدر که این اعتقادات و واژهها واسه من شنونده عجیبه، بیانش واسه گوینده بیمکث و عادی بود، انگار که همیشه همین بوده و غیر از این هم نیست.
همیشه واسه من بیمارستان تابلویی از فرهنگ شهری بوده که روزمره تو سوشال مدیا دیده نمیشه،مرور کلیشههایی که بهواسطه زندگی تو کامیونیتیهای دانشگاهی یادت میره هنوز تو تاروپود جامعه به زیست خودشون ادامه میدن و قربانی میگیرن.
تو بیمارستان روان که خواه یا ناخواه فرصت بیشتری برای شنیدن روایت جنبههای مختلف زندگی افراد فراهم میشه، به کرات میشه این مدل مفاهیم رو لمس کرد.
چهارم:
طبق روتین همه مراجعین اورژانس، معاینههای نورولوژی و اعصاب کرانیال رو دونهدونه انجام میدیم تا برسیم به معاینه عصب فیشیال.
این تیکه قسمت مورد علاقه منه،
نقطهعطفِ لیستِ معاینههای درهم؛
+میشه لبخند بزنید، طوری که دندونها مشخص بشه؟
تعلل و بهونههایی که کمکم گل میکنن:
-امم دندونای جلوییم به خاطر تشنج شکسته
-دکتر به خدا خیلی زشت میخندم، بیخیال ما شو
-من چند ساله که دندون ندارم پسرم
-آخه هول هولکی اومدیم اورژانس، مسواک نزدم
(خیلی از آدما همون قدر از نشوندادن دهنشون خجالت میکشن که از نشون دادن اندامای خصوصی، امتحان کنید)
در نهایت که بهونه رفع میشه و معاینه اجرا، شاید اثر تصویر این خنده ساختگی، شاید شجاعت نمایشِ خود بعد از شرم اولیه و احتمالا هم ترکیبی از هردو فضا رو عوض میکنه.
کم رایج نیست که بیمار آژیته و مضطرب چند دقیقه پیش، تا اتمام مصاحبه این لبخند رو با خودش حمل کنه.
روتیشن روانپزشکی به اندازه جذابیتش ترسناکه.
وقتی دیوار حائل زمخت ساخته شده از انبار آزمایشات و تصویربرداریهای مختلف شکسته میشه،
خلع سلاح شده از روپوش سفید و زره پزشکی،تنها چیزی که برات باقی میمونه مواجهه عریان انسان با انسانه
و این اصلا اتفاق آسونی نیست.
#پوریا_بحیرایی
پزشکی ورودی ٩۶ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_چهارم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
📚 قصه های بیصدا - قسمت چهارم
در ستایش او و کره زمین
بخش دوم
چیز های بسیار خوبی هم معمولی بودن دارد؛ آنقدر خوب که اکنون میفهمم چرا در بدو ورودم به کره زمین این کتاب را به من دادند، قرار بود تا پایان فراگیری آموزه ها پایم را بیرون نگذارم و جامعه را در خطر یک موجود غیر معمولی قرار ندهم، ولی میدانید دیگر، رعایت کردن کار انسان های معمولیست! من عاشق شدم، من در کوچه و خیابان های همین کره زمین عاشق شدم، همان کوچه هایی که منع ورود داشتند و همان خیابان هایی که مردم معمولی آن هارا سنگفرش کرده بودند، من در لابه لای گریستن ها و غذا درست کردن هایی که باید انجام میدادم، عاشق شدم، من هزاران بار طبق گفته کتاب پشت دستم را داغ کردم و سعی کردم به عواقب آن فکر کنم اما خط قرمز معمولی بودن را رد کردم، من عاشق آن چشم ها یا موها و هزاران چیز دیگر که هر انسانی دارد نشدم، من عاشق آن دریای صورتی، درخت های بنفش، رود های پر از شکلات، ابر های سرخ، آسمان پر از نگین های درشت یاقوت او شدم. من عاشق آن حیوان های وحشی و سرکش جنگل های وجودش شدم، عاشق بادبادک بازی کودکانه اش در هیاهو شیاطین غار های متروکش شدم، من عاشق یک انسان غیر معمولی شدم و این حکمی بر اخراج من از کره زمین بود، اما من اینجا را دوست داشتم، باران هایش و جنگ های عجیبش، بزرگ شدن یک بچه و دویدن اسب ها را دوست داشتم، من تایید شدن توسط انسان ها و حس قدرت عجیب کلامشان در بالا بردن نفری و زمین زدن دیگری را دوست داشتم، من هم کم کم داشتم انسان میشدم، مثل آن ها میخوابیدم و اگر مهربانی را جایی میدیدم، به آن ارج نمیدادم، من معمولی شدن را پذیرفته بودم و در عین حال او هر چیزی بود جز معمولی، او طغیان هزاران ساله زنان این کره بود، او انرژی زمین بود، خنده هایش مرا به یاد خانه می انداخت و گل گونی گونه هایش به یاد دست های قرمز شده از توت های خیابانی، او همه چیزی بود که انسان ها از آن میترسیدند، دروغ چرا؟ من هم میترسیدم، عاشق او بودن به منزله باطل کردن ویزای کره زمین بود؛ تصمیم گرفتم او را دوست داشته باشم غافل از اینکه دوست داشتن برای انسان های معمولی بود و او …
میدانید، او که رفت، رفتنی بود، میدانستم، من هم مثل انسان ها اولویت هایم را هر چیزی گذاشتم که فقط ویزایم را باطل نکنند و من را فرازمینی نخوانند، اما عشق او چیزیست که جایش پر نمیشود، نه به همین سادگی ها، به نویسندگان کتاب ایمیل زدم و درخواست کردم جلد دوم را مبنی بر راه حل هایی در مواجه شدن با انسان های غیر معمولی ارائه دهند و بار ها به عنوان یک فرد ناشناس به دنبال کمک گرفتن و پر کردن آن خلا لعنتی بودم، انسان های زیادی را بعد او دوست داشتم ولی هیچکدام او نشدند، امیدوارم به سرزمین من سفر کند و بداند جایش همیشه در آنجا امن است، او در آنجا به آسانی عشق میورزد بی آنکه غیر معمولی بخوانندش، او تمام سال هایی را که من در کره زمین زندگی کردم چندین برابر زندگی خواهد کرد و سرزمین درونش هیچگاه آسمان و دریای آبی نخواهد داشت.
نویسنده: #ستاره_آزاد
دانشجوی پزشکی ورودی ١۴٠١ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#کافه_هنر #چای_ادبی #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #قصه_های_بیصدا #قسمت_چهارم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
در ستایش او و کره زمین
بخش دوم
چیز های بسیار خوبی هم معمولی بودن دارد؛ آنقدر خوب که اکنون میفهمم چرا در بدو ورودم به کره زمین این کتاب را به من دادند، قرار بود تا پایان فراگیری آموزه ها پایم را بیرون نگذارم و جامعه را در خطر یک موجود غیر معمولی قرار ندهم، ولی میدانید دیگر، رعایت کردن کار انسان های معمولیست! من عاشق شدم، من در کوچه و خیابان های همین کره زمین عاشق شدم، همان کوچه هایی که منع ورود داشتند و همان خیابان هایی که مردم معمولی آن هارا سنگفرش کرده بودند، من در لابه لای گریستن ها و غذا درست کردن هایی که باید انجام میدادم، عاشق شدم، من هزاران بار طبق گفته کتاب پشت دستم را داغ کردم و سعی کردم به عواقب آن فکر کنم اما خط قرمز معمولی بودن را رد کردم، من عاشق آن چشم ها یا موها و هزاران چیز دیگر که هر انسانی دارد نشدم، من عاشق آن دریای صورتی، درخت های بنفش، رود های پر از شکلات، ابر های سرخ، آسمان پر از نگین های درشت یاقوت او شدم. من عاشق آن حیوان های وحشی و سرکش جنگل های وجودش شدم، عاشق بادبادک بازی کودکانه اش در هیاهو شیاطین غار های متروکش شدم، من عاشق یک انسان غیر معمولی شدم و این حکمی بر اخراج من از کره زمین بود، اما من اینجا را دوست داشتم، باران هایش و جنگ های عجیبش، بزرگ شدن یک بچه و دویدن اسب ها را دوست داشتم، من تایید شدن توسط انسان ها و حس قدرت عجیب کلامشان در بالا بردن نفری و زمین زدن دیگری را دوست داشتم، من هم کم کم داشتم انسان میشدم، مثل آن ها میخوابیدم و اگر مهربانی را جایی میدیدم، به آن ارج نمیدادم، من معمولی شدن را پذیرفته بودم و در عین حال او هر چیزی بود جز معمولی، او طغیان هزاران ساله زنان این کره بود، او انرژی زمین بود، خنده هایش مرا به یاد خانه می انداخت و گل گونی گونه هایش به یاد دست های قرمز شده از توت های خیابانی، او همه چیزی بود که انسان ها از آن میترسیدند، دروغ چرا؟ من هم میترسیدم، عاشق او بودن به منزله باطل کردن ویزای کره زمین بود؛ تصمیم گرفتم او را دوست داشته باشم غافل از اینکه دوست داشتن برای انسان های معمولی بود و او …
میدانید، او که رفت، رفتنی بود، میدانستم، من هم مثل انسان ها اولویت هایم را هر چیزی گذاشتم که فقط ویزایم را باطل نکنند و من را فرازمینی نخوانند، اما عشق او چیزیست که جایش پر نمیشود، نه به همین سادگی ها، به نویسندگان کتاب ایمیل زدم و درخواست کردم جلد دوم را مبنی بر راه حل هایی در مواجه شدن با انسان های غیر معمولی ارائه دهند و بار ها به عنوان یک فرد ناشناس به دنبال کمک گرفتن و پر کردن آن خلا لعنتی بودم، انسان های زیادی را بعد او دوست داشتم ولی هیچکدام او نشدند، امیدوارم به سرزمین من سفر کند و بداند جایش همیشه در آنجا امن است، او در آنجا به آسانی عشق میورزد بی آنکه غیر معمولی بخوانندش، او تمام سال هایی را که من در کره زمین زندگی کردم چندین برابر زندگی خواهد کرد و سرزمین درونش هیچگاه آسمان و دریای آبی نخواهد داشت.
نویسنده: #ستاره_آزاد
دانشجوی پزشکی ورودی ١۴٠١ دانشگاه علوم پزشکی تهران
#کافه_هنر #چای_ادبی #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #قصه_های_بیصدا #قسمت_چهارم
@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱