Forwarded from Medinotes
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت سیزدهم
سکانسپلان اولین کشیک اینترنی-بخش سوم و آخر
نویسنده: #shadow
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سیزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
سکانسپلان اولین کشیک اینترنی-بخش سوم و آخر
نویسنده: #shadow
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سیزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
Forwarded from Medinotes
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - سکانس پلان اولین کشیک اینترنی-بخش سوم
-اسم مریضت چی بود؟
-پرونده 20 رو میدید ترخیصشو بنویسم؟
[خب، چی بود اصلا؟ ، شرح حال کو کپی
کنم... ]
-دکتر برگه های تصویر برداری اینو ننوشتی؟ آی، ناراحت نشو با هم میریم.
[پاشو، حالا به راست، سه تا بردار شاید لازم شد، برگرد، صندلی، آغوش مادر، مهر زدن چه حالی میده]
دستت درد نکنه
دکتر برو
[آره دیگه برم نمی کشم...
غذا !
همینه فقط؟
پنیر و خرمام هست داخل
آخیش. سیر نشدم. با این وضع تغذیه و ورزشم بهم میخوره. کلا زندگیم چپه میشه که
سرویس شدم. تو چرا بازنگشتی دیگر؟
ساعت چنده؟ باید بخوابم یکم.
پختم با این روپوش لعنتی. آب، آب میخوام، مایع عقبم...
زیاد بخورم دستشوییم میگیره که!!
سر تحویلم. بدرک. بدرک لعنتی!]
-به، سلام!
-سلام چطوری؟
[اینام با الکتیو شروع کردن دارن صفا میکنن اینجا!
چای، چای میخوام.
واقعا مُردی؟ عجب میلی به داغون کردن خودم دارم...
پلی لیست افسردگی میخوام؟ خفه شو، خفه شو، اینطوری میشه ملت خودکشی میکنن؟!
چرا اینقدر ساکته اینجا؟ چرا اونقدر ساکت نیست بشه خوابید؟
دمپایی ندارم، پاهامو باید بشورم، هیپوتالاموس من اکتوپیکه، لای انگشتای پامه. نمیشه...
موال این تو چرا فرنگیه؟؟
داخل چرا موال نداره؟ حالا آب....
رزیدنتا چه آشنان. دارن کالاف میزنن؟ اینا باید هواپیما بازی کنن.
من تشک خودمو میخوام!
کثافت در صدا میده دیگه چرا میگی نچ در خیلی صدا میشه شرمنده. بذار کپه مرگمو بذارم.
مریض شدم؟ چرا بینی ام گرفته؟ من دارم هر روز میچائم؟ نه اینجا جاش نیست...
درخواست آهنگ سخیف. درین دین.
اینوری شو جای پاتو عوض کن!
میخوابی....
گرم شد پتو رو بردار. گردنم درد کرد، بالش کثافتو بنداز اونور. این تشک چرا اینطوریه؟؟؟
این چی میگه هی پیام میده. تو حوصله ات سر رفته من دارم اینجا پاره میشم.
راستی اون پرستاره چه خوشگل بود!
چرا اونجا مریض کم دارم.
باید بخوابم. تا 12 وقت دارم. بعد تا صبح باید باشم.
بکن ای صبح طلوع.!!]
نویسنده: #shadow
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سیزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
-اسم مریضت چی بود؟
-پرونده 20 رو میدید ترخیصشو بنویسم؟
[خب، چی بود اصلا؟ ، شرح حال کو کپی
کنم... ]
-دکتر برگه های تصویر برداری اینو ننوشتی؟ آی، ناراحت نشو با هم میریم.
[پاشو، حالا به راست، سه تا بردار شاید لازم شد، برگرد، صندلی، آغوش مادر، مهر زدن چه حالی میده]
دستت درد نکنه
دکتر برو
[آره دیگه برم نمی کشم...
غذا !
همینه فقط؟
پنیر و خرمام هست داخل
آخیش. سیر نشدم. با این وضع تغذیه و ورزشم بهم میخوره. کلا زندگیم چپه میشه که
سرویس شدم. تو چرا بازنگشتی دیگر؟
ساعت چنده؟ باید بخوابم یکم.
پختم با این روپوش لعنتی. آب، آب میخوام، مایع عقبم...
زیاد بخورم دستشوییم میگیره که!!
سر تحویلم. بدرک. بدرک لعنتی!]
-به، سلام!
-سلام چطوری؟
[اینام با الکتیو شروع کردن دارن صفا میکنن اینجا!
چای، چای میخوام.
واقعا مُردی؟ عجب میلی به داغون کردن خودم دارم...
پلی لیست افسردگی میخوام؟ خفه شو، خفه شو، اینطوری میشه ملت خودکشی میکنن؟!
چرا اینقدر ساکته اینجا؟ چرا اونقدر ساکت نیست بشه خوابید؟
دمپایی ندارم، پاهامو باید بشورم، هیپوتالاموس من اکتوپیکه، لای انگشتای پامه. نمیشه...
موال این تو چرا فرنگیه؟؟
داخل چرا موال نداره؟ حالا آب....
رزیدنتا چه آشنان. دارن کالاف میزنن؟ اینا باید هواپیما بازی کنن.
من تشک خودمو میخوام!
کثافت در صدا میده دیگه چرا میگی نچ در خیلی صدا میشه شرمنده. بذار کپه مرگمو بذارم.
مریض شدم؟ چرا بینی ام گرفته؟ من دارم هر روز میچائم؟ نه اینجا جاش نیست...
درخواست آهنگ سخیف. درین دین.
اینوری شو جای پاتو عوض کن!
میخوابی....
گرم شد پتو رو بردار. گردنم درد کرد، بالش کثافتو بنداز اونور. این تشک چرا اینطوریه؟؟؟
این چی میگه هی پیام میده. تو حوصله ات سر رفته من دارم اینجا پاره میشم.
راستی اون پرستاره چه خوشگل بود!
چرا اونجا مریض کم دارم.
باید بخوابم. تا 12 وقت دارم. بعد تا صبح باید باشم.
بکن ای صبح طلوع.!!]
نویسنده: #shadow
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_سیزدهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
Forwarded from Medinotes
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - قسمت چهاردهم
مرگ، امید، لبخند
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_چهاردهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
مرگ، امید، لبخند
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_چهاردهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
Forwarded from Medinotes
👩🏻⚕🧑🏻⚕ Medinotes - مرگ، امید، لبخند
سه نفری توی بخش، سرگردان به دنبال بیمار سرحالی میگشتیم تا سمع کردن را تمرین کنیم. از کنار یکی از اتاقها که گذشتم چشمم به مرد حدودا ۶۰ سالهای افتاد. گفتم: <به نظر اوکی باشه. بریم تو.> وارد اتاق شدیم و مکالمهمان را با سلامی آغاز کردیم. پنج دقیقه اول از خاطرات و زندگیاش گفت و از اصطلاحاتی که به کار میبرد مشخص بود فرد تحصیل کردهایست. چشمم که به کتاب روی تخت افتاد، گفت: <هر چی میکشیم از اینه.> و به عنوان کتاب که اضطراب و افسردگی بود، اشاره کرد. وقتی صحبتش تمام شد، برای معاینه اجازه گرفتیم، با خنده گفت: <اجازه نمیخواد که، شما اصلا فک مارو بیار پایین.> از این استقبال ما هم خندهمان گرفت و برای معاینه، گوشیهایمان را بیرون آوردیم. عجیب بود، هر چه بلندتر نفس میکشید، بیشتر چیزی نمیشنیدم و از نگاه بقیه هم مشخص بود آنها هم صدایی نشنیدهاند. پیرمرد انگار افکارم را شنیده باشد، گفت: <نفسم در نمیاد. انقدر سیگار کشیدم دیگه ریهای نمونده.> مکثی کردم و از سر کنجکاوی پرسیدم: <راستی چه تشخیصی دادن؟> با خنده پاسخ داد: <سرطانه احتمالا.> سکوت سنگینی فضا را پر کرد. ادامه داد: <حقیقتش اگر بگن الان میری ناراحت نمیشم، به هر حال، عمر و قسمت دست خداست. تا اونجا که تونستم سعی کردم خوب زندگی کنم، فرقی نداره حالا یا امروز میریم یا فردا...>
بعد از خداحافظی، از اتاق بیرون آمدیم. نیمنگاهی به چشمان غرق در فکرِ بچهها انداختم. شاید آنها هم، نمیدانم، شاید فقط به آنچه شاهدش بودند فکر میکردند.
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_چهاردهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
سه نفری توی بخش، سرگردان به دنبال بیمار سرحالی میگشتیم تا سمع کردن را تمرین کنیم. از کنار یکی از اتاقها که گذشتم چشمم به مرد حدودا ۶۰ سالهای افتاد. گفتم: <به نظر اوکی باشه. بریم تو.> وارد اتاق شدیم و مکالمهمان را با سلامی آغاز کردیم. پنج دقیقه اول از خاطرات و زندگیاش گفت و از اصطلاحاتی که به کار میبرد مشخص بود فرد تحصیل کردهایست. چشمم که به کتاب روی تخت افتاد، گفت: <هر چی میکشیم از اینه.> و به عنوان کتاب که اضطراب و افسردگی بود، اشاره کرد. وقتی صحبتش تمام شد، برای معاینه اجازه گرفتیم، با خنده گفت: <اجازه نمیخواد که، شما اصلا فک مارو بیار پایین.> از این استقبال ما هم خندهمان گرفت و برای معاینه، گوشیهایمان را بیرون آوردیم. عجیب بود، هر چه بلندتر نفس میکشید، بیشتر چیزی نمیشنیدم و از نگاه بقیه هم مشخص بود آنها هم صدایی نشنیدهاند. پیرمرد انگار افکارم را شنیده باشد، گفت: <نفسم در نمیاد. انقدر سیگار کشیدم دیگه ریهای نمونده.> مکثی کردم و از سر کنجکاوی پرسیدم: <راستی چه تشخیصی دادن؟> با خنده پاسخ داد: <سرطانه احتمالا.> سکوت سنگینی فضا را پر کرد. ادامه داد: <حقیقتش اگر بگن الان میری ناراحت نمیشم، به هر حال، عمر و قسمت دست خداست. تا اونجا که تونستم سعی کردم خوب زندگی کنم، فرقی نداره حالا یا امروز میریم یا فردا...>
بعد از خداحافظی، از اتاق بیرون آمدیم. نیمنگاهی به چشمان غرق در فکرِ بچهها انداختم. شاید آنها هم، نمیدانم، شاید فقط به آنچه شاهدش بودند فکر میکردند.
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران
#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان #قسمت_چهاردهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر
@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
🍂کانون ادبی و هنری سُها برگزار می کند:
📚حلقهی ادبی سُها
شاهنامهخوانی
قصه کین سیاوش ۵
تو این جلسات دانشجوها دور هم مینشینیم و شاهنامه میخونیم و درموردش صحبت میکنیم 😍
قرار ما:
🗓 سهشنبه ۳ مهر ١۴٠٣
⏰ ساعت ١۵:٠٠-١٧
🚪دانشکده پزشکی، انتهای سالن شهدا، تالار معتمدی
#جوانه #سها #شعر_خوانی #شاهنامه_خوانی #حلقهی_ادبی_سها #جلسه_سیزدهم
@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
📚حلقهی ادبی سُها
شاهنامهخوانی
قصه کین سیاوش ۵
تو این جلسات دانشجوها دور هم مینشینیم و شاهنامه میخونیم و درموردش صحبت میکنیم 😍
قرار ما:
🗓 سهشنبه ۳ مهر ١۴٠٣
⏰ ساعت ١۵:٠٠-١٧
🚪دانشکده پزشکی، انتهای سالن شهدا، تالار معتمدی
#جوانه #سها #شعر_خوانی #شاهنامه_خوانی #حلقهی_ادبی_سها #جلسه_سیزدهم
@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
نوشتم و نخواندی - شماره ۱۱
کانون ادبی هنری سها - soha_javaneh
🖋 نوشتم و نخواندی– شماره یازدهم
چه حکمتیست که در آغاز، نگاه من به سرانجام است...؟
نویسنده: زهرا محرمیان معلم
گوینده متن: نازنین خلیلی
موسیقی: پارسا میرزائیان
تدوین و تنظیم: پارسا محمدینژاد
#کافه_هنر #چای_ادبی #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #نوشتم_و_نخواندی #قسمت_یازدهم
@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
چه حکمتیست که در آغاز، نگاه من به سرانجام است...؟
نویسنده: زهرا محرمیان معلم
گوینده متن: نازنین خلیلی
موسیقی: پارسا میرزائیان
تدوین و تنظیم: پارسا محمدینژاد
#کافه_هنر #چای_ادبی #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #نوشتم_و_نخواندی #قسمت_یازدهم
@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
🖋 نوشتم و نخواندی - قسمت یازدهم
چه حکمتیست که در آغاز... نگاه من به سرانجام است؟!
نگاه می کنم به کلبه ی کوچک برفیم... هنوز سرد است... می لرزد... انگار این بوران تمامی ندارد
می روم کنارش... "آهههههه" ... نفس می کشد... خسته شده... دستم را می گذارم روی دیوارش...
- این دوران هم تمام میشود کلبه... آن وقت من می مانم و تو و تمام خاطرات برف سردی که وقتی به آن فکر کنیم، تنها شیرینی آب شدن برف روی کلاه من و روزنه های تو یادمان می آید...
در را که باز می کنم دنیای موازی این بوران باز میشود... نقطه ی عکس... می پرم در آغوش گرم عکسهای به دیوار زده... پر از صدای خنده که سرنگ ها همگان قرمز و رنگ ها همگان قرمز می چرخند با سما مولویان... قرمز...
کشیده می شوم درون سیاهچاله ی خیال... می چرخم... می چرخد... می چرخیم... استپ!
تاریک مثل سکوت! روشن مثل برق... نگاه می کنم... چشمک چشمک چشمک که اینجا آسمان کهکشان دل من است... نیلی... پر از ستاره... آرام آرام میشمرم... دب اکبر، دب اصغر، عقرب... "اون چنگالشه، عه اینم گاو! مثلث تابستانه کو؟! کو؟! آهان این هم جبار که تازه بیدار شده!"
فرصت آرزو... شهاب اول، دوم، سوم... هفتم!
آخر ستاره ی دردانه ی من... طلوع کن که در انزوای رصدخانه ی قلبم هنوز حلقه ی دستانم می چرخد به دورت... می چرخم... می چرخد... می چرخیم... استپ!
چه حکمتیست در این مردن... در عاشقانه ترین مردن و مغز را به فضا بردن... و گریه را... به خلا بردن...
چه حکمتیست که در آغاز... نگاه من به سرانجام است؟!
پی. نوشت:
میدانم شاید چیزی نفهمیده باشی... میدانم شاید قلب قرمز تو و اشک های نیلی من هیچگاه با هم تلاقی نکنند... اما امید من به سرانجام زمانیست که شاید روزی، کنارت بنشینم و اشک هایم را بر روی قلبت بریزم... آن وقت تو بگویی دیدی این بار تو نوشتی و من خواندم؟
#زهرا_محرمیان_معلم
پزشکی ورودی ۹۶ دانشگاه علومپزشکی تهران
#کافه_هنر #چای_ادبی #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #نوشتم_و_نخواندی #قسمت_یازدهم
@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
چه حکمتیست که در آغاز... نگاه من به سرانجام است؟!
نگاه می کنم به کلبه ی کوچک برفیم... هنوز سرد است... می لرزد... انگار این بوران تمامی ندارد
می روم کنارش... "آهههههه" ... نفس می کشد... خسته شده... دستم را می گذارم روی دیوارش...
- این دوران هم تمام میشود کلبه... آن وقت من می مانم و تو و تمام خاطرات برف سردی که وقتی به آن فکر کنیم، تنها شیرینی آب شدن برف روی کلاه من و روزنه های تو یادمان می آید...
در را که باز می کنم دنیای موازی این بوران باز میشود... نقطه ی عکس... می پرم در آغوش گرم عکسهای به دیوار زده... پر از صدای خنده که سرنگ ها همگان قرمز و رنگ ها همگان قرمز می چرخند با سما مولویان... قرمز...
کشیده می شوم درون سیاهچاله ی خیال... می چرخم... می چرخد... می چرخیم... استپ!
تاریک مثل سکوت! روشن مثل برق... نگاه می کنم... چشمک چشمک چشمک که اینجا آسمان کهکشان دل من است... نیلی... پر از ستاره... آرام آرام میشمرم... دب اکبر، دب اصغر، عقرب... "اون چنگالشه، عه اینم گاو! مثلث تابستانه کو؟! کو؟! آهان این هم جبار که تازه بیدار شده!"
فرصت آرزو... شهاب اول، دوم، سوم... هفتم!
آخر ستاره ی دردانه ی من... طلوع کن که در انزوای رصدخانه ی قلبم هنوز حلقه ی دستانم می چرخد به دورت... می چرخم... می چرخد... می چرخیم... استپ!
چه حکمتیست در این مردن... در عاشقانه ترین مردن و مغز را به فضا بردن... و گریه را... به خلا بردن...
چه حکمتیست که در آغاز... نگاه من به سرانجام است؟!
پی. نوشت:
میدانم شاید چیزی نفهمیده باشی... میدانم شاید قلب قرمز تو و اشک های نیلی من هیچگاه با هم تلاقی نکنند... اما امید من به سرانجام زمانیست که شاید روزی، کنارت بنشینم و اشک هایم را بر روی قلبت بریزم... آن وقت تو بگویی دیدی این بار تو نوشتی و من خواندم؟
#زهرا_محرمیان_معلم
پزشکی ورودی ۹۶ دانشگاه علومپزشکی تهران
#کافه_هنر #چای_ادبی #رادیو_سها #پادکست #جوانه #سها #نوشتم_و_نخواندی #قسمت_یازدهم
@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
⭐️ کانون ادبی هنری سها تقدیم میکند:
📚 حلقه ادبی سها - جلسه پانزدهم
👑 بچهها داخل حلقه، اگر دوست داشته باشین، اشعار و تکه متنهایی از خودتون یا نویسنده و شاعر موردعلاقهتون رو از زبان خودتون میشنویم 😃
شعر یا متن موردنظرتون رو به ایدی تلگرام @Nikoo_Ra بفرستین ☘
این بار قراره زندگی و آثار و احوال وحشی بافقی رو بررسی کنیم
در ضمن مثل جلسات قبل بازی با شعر هم داریم.
برای شرکت در حلقه و عضو شدن در گروه تلگرامی، به آیدی @Nikoo_Ra پیام بدین
منتظرتون هستیم 😀✌️
🗓 شنبه ۲۸ مهر ١۴٠٣
⏳ساعت ۱۵ الی ١۷
🏛دانشکده پزشکی، سالن شهدا، تالار دکتر معتمدی
#سها #جوانه #حلقهی_ادبی_سها
@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
📚 حلقه ادبی سها - جلسه پانزدهم
👑 بچهها داخل حلقه، اگر دوست داشته باشین، اشعار و تکه متنهایی از خودتون یا نویسنده و شاعر موردعلاقهتون رو از زبان خودتون میشنویم 😃
شعر یا متن موردنظرتون رو به ایدی تلگرام @Nikoo_Ra بفرستین ☘
این بار قراره زندگی و آثار و احوال وحشی بافقی رو بررسی کنیم
در ضمن مثل جلسات قبل بازی با شعر هم داریم.
برای شرکت در حلقه و عضو شدن در گروه تلگرامی، به آیدی @Nikoo_Ra پیام بدین
منتظرتون هستیم 😀✌️
🗓 شنبه ۲۸ مهر ١۴٠٣
⏳ساعت ۱۵ الی ١۷
🏛دانشکده پزشکی، سالن شهدا، تالار دکتر معتمدی
#سها #جوانه #حلقهی_ادبی_سها
@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
🍂کانون ادبی و هنری سُها برگزار می کند:
📚حلقهی ادبی سُها
شاهنامهخوانی
قصه رستم و سهراب
تو این جلسات دانشجوها دور هم مینشینیم و شاهنامه میخونیم و درموردش صحبت میکنیم 😍
قرار ما:
🗓 یکشنبه ۲۲ مهر ١۴٠٣
⏰ ساعت ۱۵-١٧
🚪دانشکده پزشکی، انتهای سالن شهدا، تالار معتمدی
#جوانه #سها #شعر_خوانی #شاهنامه_خوانی #حلقهی_ادبی_سها #جلسه_چهاردهم
@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
📚حلقهی ادبی سُها
شاهنامهخوانی
قصه رستم و سهراب
تو این جلسات دانشجوها دور هم مینشینیم و شاهنامه میخونیم و درموردش صحبت میکنیم 😍
قرار ما:
🗓 یکشنبه ۲۲ مهر ١۴٠٣
⏰ ساعت ۱۵-١٧
🚪دانشکده پزشکی، انتهای سالن شهدا، تالار معتمدی
#جوانه #سها #شعر_خوانی #شاهنامه_خوانی #حلقهی_ادبی_سها #جلسه_چهاردهم
@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
📷 گزارش تصویری چهاردهمین شاهنامه خوانی (داستان رستم و سهراب ۲) - مهر ١۴٠٣
#سها #جوانه #حلقهی_ادبی_سها #شاهنامه_خوانی #جلسه_چهاردهم
@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱
#سها #جوانه #حلقهی_ادبی_سها #شاهنامه_خوانی #جلسه_چهاردهم
@Soha_javaneh
@javaneh_club 🌱