کانون ادبی هنری سها
765 subscribers
565 photos
42 videos
8 files
105 links
کانون ادبی هنری سها

جایی برای دور هم جمع شدن،
جشن گرفتن،
خواندن،
نوشتن
و یاد گرفتن! 🌙🌱

جهاد دانشگاه علوم‌پزشکی تهران

ارتباط با ما :
@amintaleby

آدرس اینستاگرام :
@Soha_javaneh
Download Telegram
"براى شكارچى ذهن، براى يئگر"

‼️ این قسمت کیک سینما معرفی نیست! اگه میخوای Attack on Titan برات اسپویل نشه این نقد رو بذار بعد دیدن سریال 😉

بخش ١
سالها بود كه انيميشن سريالى نديده بودم. شايد آخرينش بازمى گشت به اوايل دانشجويى كه بابا لنگ دراز را ديده بودم.
پاندمى كرونا و چپيدن ما درون خانه، سبب شد تا دخترانم ترغيبم كنند تا انيمه ى عجيب غريب "اتك آن تايتان" را ببينم.
از همان آغاز حضور غول عظيم الجثه در دهكده كوچك ذهن مرا معطوف كرد به بمبهاى اتمى كه بر سر ژاپنى ها ريخته شد...و بعد داستان پيچيده اى را دنبال مى كردم كه قهرمانانش يك مشت بچه بودند. همه كودك/ سرباز. در يك جزيره گرفتار شده بودند با ديوارهاى بلند كه كشيشها، آن ديوارها را الهى و مقدس مى خواندند.نبرد خوبى و بدى تمام ماجراى اين انيمه طولانى بود.
در هيچ داستانى اين قدر ميان جبهه خوبى و بدى گيج نشده بودم. در حالى كه تا فصل چهارم انيمه از ته دل طرفدار اِرِن ئيگر بودم ناگهان زير پايم خالى شد چرا كه شخصيت ارن يك چرخش عجيب كرده بود و قصد داشت غولهاى مخفى در ديوارهاى مقدس- همانها كه پرستش مى شدند- را آزاد كند و مردم دنيا را با نمايش رامبلينگ نابود كند.
حالا چطور از قهرمان دست بكشيم؟
آيا مى توانيم، هدف غيرانسانى ارن را توجيه كنيم؟
نويسنده تو را در تنگنا قرار مى دهد و تمام قهرمانان را هم. قهرمانان بارها دشمن هم مى شوند و با هم مى جنگند و بارها سياست مى ورزند و دست به يكى مى كنند عليه جبهه ى سوم. قهرمان و ضدقهرمان ها در هم مى شوند و ملغمه اى از خير و شر داريم. ديگر خودت هم نمى دانى طرف كداميك مى توانى باشى؟
همه دروغ مى گويند، همه پنهانكارى مى كنند، تنها عاشقى كه كمتر حرف مى زند ميكاسا است كه بزرگترين جنايت را نسبت به قلب خودش انجام مى دهد، او عشق را مى كشد و ارن را نابود مى كند تا قتل عام رامبلينگ را پايان دهد.
او قهرمان زندگى اش را به همان تپه و درخت اول قصه مى برد و ...و سالها بعد بچه اى از آنجا رد مى شود كه گويا قرار است چرخه بعدى جنگ دو هزارساله باشد.
نبرد دو نژاد مارليايى ها و الديايى ها خيلى خيلى اتفاقى در كنار مديترانه است. چيزى كه باعث شده جنگ ميان غولها و آدمها شكل بگيرد ، همين اختلاف عجيب نژادى است . مارليايى ها خودشان را نژاد برتر مى دانند. نام اين منطقه خيلى خيلى اتفاقى "ليبريو" است، اما آزادى در آن نيست.
الديايى ها در در وضعى اسف بار درون حصار اردوگاههايى در باريكه ى دريا نگه ميدارند. تنفر ميان اين دو نژاد هر روز بيشتر مى شود و در نهايت جنگى اتفاق مى افتد كه همه دنيا درگيرش مى شوند.
پايان نبرد آسمان و زمين هم درست همانجاست. همان خاور ميانه ى كذايى كنار درياى مديترانه!...
بنظر ميرسد كه ارن يئگر نام و نژاد آلمانى دارد و ميكاسا كه عاشق اوست از نژاد آسيايى ژاپنى است. آنها عاشق و معشوقند اما در نهايت ميكاسا بايد همه چيز را تمام كند.
غولها به ويژه غول بنيانگذار كه ارن آن را دارد، ذهن و حافظه همه مردم را پاك مى كنند.
اما روى حافظه آكرمن ها( همان ژاپنى ها) هيچ تاثيرى ندارند؛ جنگها تمام بشود و نشود ...حافظه اين نژاد تمام جنايتها را تا ابد نگه ميدارد.

ادامه...

#زويا_طاوسيان

#کافه_هنر #کیک_سینما #معرفی_فیلم #قسمت_چهاردهم #سها #جوانه

@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
کانون ادبی هنری سها
"براى شكارچى ذهن، براى يئگر" ‼️ این قسمت کیک سینما معرفی نیست! اگه میخوای Attack on Titan برات اسپویل نشه این نقد رو بذار بعد دیدن سریال 😉 بخش ١ سالها بود كه انيميشن سريالى نديده بودم. شايد آخرينش بازمى گشت به اوايل دانشجويى كه بابا لنگ دراز را ديده بودم.…
"براى شكارچى ذهن، براى يئگر"

بخش ٢
اتك آن تايتان، پر از نماد است.
آن ديوارهاى مهلك كه ميليونها غول عظيم الجثه را در خود جاى داده اند ، مدام از سوى كليسا و حكومت پارادايس به عنوان ديوارهاى مقدس ياد مى شوند، به مردم گفته مى شود مادامى كه درون ديوارهاى مقدس محصور باشند در امان هستند. اين همان ايده ى فيلم دهكده است، ديوارها نماد مذهب و سنت هستند. اما اين حصارها نمى توانند امنيت را تأمين كنند و خودشان پتانسيل بزرگ نابودى جهان هستند.
نبرد آسمان و زمين، به افسانه ى آفرينش جهان در خاور دور اشاره دارد. انگار اين نبرد يك ازل تازه است بسوى يك ابد تكرارى.
"خاطرات" در اين انيمه خيلى مهم هستند. كنترل مردم در پارادايس از اول به اين علت بوده كه حاكمان توانسته اند خاطرات مردم را پاك كنند. نژاد آكرمن تنها گروهى هستند كه مى توانند خود را از اين پاكسازى خاطره ها نجات دهند، در نهايت هم يكى از همين ها خاطراتش دست نخورده باقى مانده دنيا را نجات مى دهد. حتى تايتان ها هم بارها از طريق خاطراتشان به هم متصل مى شوند و چيزها را تغيير مى دهند. به نقش كليدى خاطره در زندگى مردم جهان بارها اشاره مى شود.
تايتان هاى مهم با كمك بازيابى خاطراتشان در يك كانال نورانى قرار مى گيرند كه انتهاى آن ، درختى است روشن. شبيه سدر يا مورد ... اين هم به افسانه هايى اشاره دارد و حتى به داستان هاى مذهبى ، يك درخت سدر مقدس در انتهاى راهى عروجى.
نام پارادايس ( شبيه داستان هاى مشابه) باز هم يك پارادوكس را به دوش مى كشد، بهشتى كه در واقع جهنمى گم شده و مهجور است. ادعاى حاكمان و كشيشها براى بهشت بودن آنجا بزرگترين دروغ تحميلى به مردم است.

"شعار جنگ براى صلح جهانى" بارها و بارها در داستان مطرح مى شود، آرمانگراها در نهايت به بزرگترين قتل عامگران تبديل مى شوند. اصلا معلوم نيست كه چرا آن بچه هاى گوگولى ، ديوهاى عجيب و غريبى مى شوند كه تمام اقداماتشان به نابودى هشتاد درصد مردم دنيا مى انجامد. اين كودك/ سربازهاى ويرانگر!

خيلى خيلى اتفاقى صحنه هاى پايانى، از منظر آن تپه و درخت؛ حوادث شهر است كه موشكباران مى شود با كلاهكهاى هسته اى...

افسوس مى خورى!
حالا اگر برگردى همه سكانس ها را از ابتدا دوره كنى در گوشه و كنار تصاوير ، همه جا ارن را مى بينى!
مثل يك داناى كل كه فقط تو را بازى داده است!
ويرانت كرده است اين قمارباز شكارچى! اين كودك جگوار!

و بارها تبريك به "هاجيمه ايساياما"ى خلاق كه چنين داستان پيچيده اى را طراحى كرده است.

#زويا_طاوسيان

#کافه_هنر #کیک_سینما #معرفی_فیلم #قسمت_چهاردهم #سها #جوانه

@Soha_javaneh
@javaneh_tums 🌱
Forwarded from Medinotes
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - قسمت چهاردهم

مرگ، امید، لبخند
نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_چهاردهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam
Forwarded from Medinotes
👩🏻‍⚕🧑🏻‍⚕ Medinotes - مرگ، امید، لبخند

سه نفری توی بخش، سرگردان به دنبال بیمار سرحالی می‌گشتیم تا سمع کردن را تمرین کنیم. از کنار یکی از اتاق‌ها که گذشتم چشمم به مرد حدودا ۶۰ ساله‌‌‌ای افتاد. گفتم: <به نظر اوکی باشه. بریم تو.> وارد اتاق شدیم و مکالمه‌مان را با سلامی آغاز کردیم. پنج دقیقه اول از خاطرات و زندگی‌اش گفت و از اصطلاحاتی که به کار می‌برد مشخص بود فرد تحصیل کرده‌ایست. چشمم که به کتاب روی تخت افتاد، گفت: <هر چی می‌کشیم از اینه.> و به عنوان کتاب که اضطراب و افسردگی بود، اشاره کرد. وقتی صحبتش تمام شد، برای معاینه اجازه گرفتیم، با خنده گفت: <اجازه نمی‌خواد که، شما اصلا فک مارو بیار پایین.> از این استقبال ما هم خنده‌مان گرفت و برای معاینه، گوشی‌‌هایمان را بیرون آوردیم. عجیب بود، هر چه بلندتر نفس می‌کشید، بیشتر چیزی نمی‌شنیدم و از نگاه بقیه هم مشخص بود آن‌ها هم صدایی نشنیده‌اند. پیرمرد انگار افکارم را شنیده باشد، گفت: <نفسم در نمیاد. انقدر سیگار کشیدم دیگه ریه‌ای نمونده.> مکثی کردم و از سر کنجکاوی پرسیدم: <راستی چه تشخیصی دادن؟> با خنده پاسخ داد: <سرطانه احتمالا.> سکوت سنگینی فضا را پر کرد. ادامه داد: <حقیقتش اگر بگن الان میری ناراحت نمیشم، به هر حال، عمر و قسمت دست خداست. تا اونجا که تونستم سعی کردم خوب زندگی کنم، فرقی نداره حالا یا امروز میریم یا فردا...>
بعد از خداحافظی، از اتاق بیرون آمدیم. نیم‌نگاهی به چشمان غرق در فکرِ بچه‌ها انداختم. شاید آن‌ها هم، نمی‌دانم، شاید فقط به آنچه شاهدش بودند فکر می‌کردند.

نویسنده: #اسم_مستعار
پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران

#پزشکی_روایی #medinotes #صدای_درمان  #قسمت_چهاردهم #مدیکیشن #سها #جوانه #کافه_هنر

@Medii_notes 🩺
@Soha_javaneh
@MedicationTeam