Forwarded from • هستی شناسی بنیادین • علي نيكوكار • (Ali Nikookar)
♦️متافيزيك و توهم عبور از جهان مدرن
مارتین هایدگر به تاثیر از هگل معتقد است روح و گشتالت جهانی-تاریخی که تعیین کننده ی دوره های تاریخی است در دوره مدرن، سه نشانه ی اصلی-سه ظهور اصلی دارد:
۱- فقدان خدایان ۲- بی خانمانی انسان و ۳- خشونت تکنولوژی که آنها را سه بیماری یا مرض چرخه ی تاریخ در مدرنیته می داند در این مقال اندک شرحی از سه بیماری ارائه خواهیم داد.
۱- نخستین آن یعنی فقدان خدایان اشاره به این واقعیت است که دیگر "هیچ خدایی" خود را در تاریخ جهان آشکار نمی کند. به تعبیر هایدگر در بند ۲۶ هستی و زمان یکپارچگی جامعه مدرن تنها به وسیله ی نفع شخصی متقابل میان افراد حفظ می شود. دیگر افراد به وسیله ی سرسپردگی همگانی به مفهومی مشترک از زندگانی خوب، آداب و رسوم مشترک، فرهنگ جمعی، سنت اخلاقی، میراث گذشته، که از نسلی به نسل دیگر نه در کتب ثبت شده قوانین، بلکه به وسیله ی شخصیت های الگو و ممتازی که سرمشق معتبري در حافظه جمعی بودند تشكيل جماعت را نمي دهند. هایدگر از چنین شخصیت هایی تعبیر به خدایان می کند. از این رو با فقدان خدایان جامعه و فرهنگ تنزل می یابد.
۲- فقدان در جهان بودن، فقدان اقامت گزیدن، بی خانمانی ، سبب دومین گرفتاری بشریت مدرن می شود كه ناتوانی انسان مدرن در : فهم-پذیرش-به تملک درآوردن "مرگ" می باشد. پیامد اصلی این ناتوانی عبارت خواهد بود از "اضطراب". شیوه بنیادین در جهان بودن-نحوه ی بودن انسان-بنیاد هستی او در جهان-امری که در همه ساحات انسان حضور دارد "اضطراب" است. ما در یک معنای بنیادین فاقد امنیت هستیم چراکه نمی توانیم با مرگ خویش کنار آییم و آن را به تملک خود درآوریم به همین جهت همواره با فراموشی آن را از خود دور می کنیم. ولی از آنجا که "گذشت زمان" و "درد" نشانه ای از مرگ است ما این دو را هم نمی توانیم به تملک خویش در آوریم در نتيجه اضطراب بودگي ماست.
۳- سومین نشانه ی اصلی خشونت تکنولوژی مدرن هم نسبت به طبیعت انسان و هم طبیعت غیرانسانی است. جهان مدرن هر دوی این طبیعت ها را به ماده خامی برای فرایند تولید و مصرف بدل کرده است. فرایندی که غایت آن "هیچ"، مگر جاودان سازی و استمرار تکنولوژی و پر کردن "خلأ بی معنایی" زندگی مدرن مي باشد، این خشونت مهارنشدنی ویژگی منحصر به فرد مدرنیته غربی به شمار می آید.
در تشخیص نشانه های اصلی بیماری مدرنیته از جانب هایدگر هیچ نکته ی ابتکاری وجود ندارد. نیچه پیش تر به مرگ خدا، ارزش زدایی و نهیلیسم پی برده بود. هگل و مارکس از بیگانگی بشریت مدرن سخن گفته بودند فروید، کافکا به تشخیص اضطراب به عنوان حالت بنیادین مدرنیته قائل بودند، و بسیاری از معاصرین از ویژگی خشونت تکنولوژی مدرن که اثرات آن بر انسان و طبیعت آشکار شده به وحشت افتاده بودند
اما اندیشه بدیع و اصیل هایدگر استفاده از "هستی" در شرح این وضعیت بود. او علت اساسی هر یک از این سه مرض مدرن را "متافیزیک مطلق" دانست یعنی "مطلق سازی یک افق" که عبارت است از بیرون راندن هرگونه امکان دیگری از آشکارسازی هستی. متافیزیک از طریق آنچه که در هستی هستندگان کشف شده است، افقی خاص از "آشکارگی و خفأِ هستی" را به یک وضع جبارانه ارتقا درجه داده است و وضعی را بنیان نهاده و می نهد که امکان هیچ گونه افق دیگری را روا نمی شمارد.
"افق گشایی از هستی"
"درافکندن طرحی نو"
"عالم و آدمی دیگر"
"نسبتی دیگر با جهان"
و...
دستکم می بایست "خودش" مبتلا به سه بیماری مدرنیته نباشد. به عبارت ساده تر هرگونه ادعای "تحول" "چشم انداز" "طرح افکنی" عالم و علم دینی، تمدن اسلامی و...با همراهی این سه بیماری مدرن ممتنع خواهد بود. اقتباس از هستی و زمان هایدگر، فلسفه هایدگر درایفوس، هایدگر یانگ
#نیکوکار_اسفند۹۷
🛑 @fundamentalontology
مارتین هایدگر به تاثیر از هگل معتقد است روح و گشتالت جهانی-تاریخی که تعیین کننده ی دوره های تاریخی است در دوره مدرن، سه نشانه ی اصلی-سه ظهور اصلی دارد:
۱- فقدان خدایان ۲- بی خانمانی انسان و ۳- خشونت تکنولوژی که آنها را سه بیماری یا مرض چرخه ی تاریخ در مدرنیته می داند در این مقال اندک شرحی از سه بیماری ارائه خواهیم داد.
۱- نخستین آن یعنی فقدان خدایان اشاره به این واقعیت است که دیگر "هیچ خدایی" خود را در تاریخ جهان آشکار نمی کند. به تعبیر هایدگر در بند ۲۶ هستی و زمان یکپارچگی جامعه مدرن تنها به وسیله ی نفع شخصی متقابل میان افراد حفظ می شود. دیگر افراد به وسیله ی سرسپردگی همگانی به مفهومی مشترک از زندگانی خوب، آداب و رسوم مشترک، فرهنگ جمعی، سنت اخلاقی، میراث گذشته، که از نسلی به نسل دیگر نه در کتب ثبت شده قوانین، بلکه به وسیله ی شخصیت های الگو و ممتازی که سرمشق معتبري در حافظه جمعی بودند تشكيل جماعت را نمي دهند. هایدگر از چنین شخصیت هایی تعبیر به خدایان می کند. از این رو با فقدان خدایان جامعه و فرهنگ تنزل می یابد.
۲- فقدان در جهان بودن، فقدان اقامت گزیدن، بی خانمانی ، سبب دومین گرفتاری بشریت مدرن می شود كه ناتوانی انسان مدرن در : فهم-پذیرش-به تملک درآوردن "مرگ" می باشد. پیامد اصلی این ناتوانی عبارت خواهد بود از "اضطراب". شیوه بنیادین در جهان بودن-نحوه ی بودن انسان-بنیاد هستی او در جهان-امری که در همه ساحات انسان حضور دارد "اضطراب" است. ما در یک معنای بنیادین فاقد امنیت هستیم چراکه نمی توانیم با مرگ خویش کنار آییم و آن را به تملک خود درآوریم به همین جهت همواره با فراموشی آن را از خود دور می کنیم. ولی از آنجا که "گذشت زمان" و "درد" نشانه ای از مرگ است ما این دو را هم نمی توانیم به تملک خویش در آوریم در نتيجه اضطراب بودگي ماست.
۳- سومین نشانه ی اصلی خشونت تکنولوژی مدرن هم نسبت به طبیعت انسان و هم طبیعت غیرانسانی است. جهان مدرن هر دوی این طبیعت ها را به ماده خامی برای فرایند تولید و مصرف بدل کرده است. فرایندی که غایت آن "هیچ"، مگر جاودان سازی و استمرار تکنولوژی و پر کردن "خلأ بی معنایی" زندگی مدرن مي باشد، این خشونت مهارنشدنی ویژگی منحصر به فرد مدرنیته غربی به شمار می آید.
در تشخیص نشانه های اصلی بیماری مدرنیته از جانب هایدگر هیچ نکته ی ابتکاری وجود ندارد. نیچه پیش تر به مرگ خدا، ارزش زدایی و نهیلیسم پی برده بود. هگل و مارکس از بیگانگی بشریت مدرن سخن گفته بودند فروید، کافکا به تشخیص اضطراب به عنوان حالت بنیادین مدرنیته قائل بودند، و بسیاری از معاصرین از ویژگی خشونت تکنولوژی مدرن که اثرات آن بر انسان و طبیعت آشکار شده به وحشت افتاده بودند
اما اندیشه بدیع و اصیل هایدگر استفاده از "هستی" در شرح این وضعیت بود. او علت اساسی هر یک از این سه مرض مدرن را "متافیزیک مطلق" دانست یعنی "مطلق سازی یک افق" که عبارت است از بیرون راندن هرگونه امکان دیگری از آشکارسازی هستی. متافیزیک از طریق آنچه که در هستی هستندگان کشف شده است، افقی خاص از "آشکارگی و خفأِ هستی" را به یک وضع جبارانه ارتقا درجه داده است و وضعی را بنیان نهاده و می نهد که امکان هیچ گونه افق دیگری را روا نمی شمارد.
"افق گشایی از هستی"
"درافکندن طرحی نو"
"عالم و آدمی دیگر"
"نسبتی دیگر با جهان"
و...
دستکم می بایست "خودش" مبتلا به سه بیماری مدرنیته نباشد. به عبارت ساده تر هرگونه ادعای "تحول" "چشم انداز" "طرح افکنی" عالم و علم دینی، تمدن اسلامی و...با همراهی این سه بیماری مدرن ممتنع خواهد بود. اقتباس از هستی و زمان هایدگر، فلسفه هایدگر درایفوس، هایدگر یانگ
#نیکوکار_اسفند۹۷
🛑 @fundamentalontology
ضرورت فهم حقیقت فی نفسه به منزله فراتاریخ*
انسان ها بر اساس حیث تاریخی خویش، همواره بر اساس پاره ای از ضوابط و معیارها به حقیقت می اندیشند، بی خبر از آن که آنها پیوسته براساس شرایط تاریخی خویش و معیارهای مورد قبول روزگار و نظام معرفت شناسی خویش می اندیشند. اکثر انسان ها درنمی یابند که هیچ نقطه ای بیرون از تاریخ وجود ندارد که از آن بتوان از منظری استعلایی و فراتاریخی به حقیقت نگریست.
همه ی مخالفان تفکر تاریخی، اعم از سنت گرایان ارسطوزده یا شیفتگان تفکر دکارتی-کانتی، که کوشیده و می کوشند تا مبانی و معیارهای بی زمان و غیرتاریخی برای شناخت، اخلاق، علم، زبان، جامعه، حقوق، دین و ...فراهم سازند در نهایت صرفا به جاودانه سازی برخی تعصبات و جزم اندیشی ها سوق یافته، روح حقیقت را قربانی پاره ای از جزمیت ها ساخته اند. ذات حقیقت، یعنی همان حقیقت بنیادین، فراتاریخ است. حوزه فراتاریخ همان حوزه سر، یا ساحت غیب الغیوب است، که همواره فراتر از هر گونه نظام سازی جزمیت اندیشانه متافیزیکی و تئولوژیک است. این سخن تکرار همان شعار عظیمی است که در صدر اسلام سر داده شد: "الله اکبر". حقیقی ترین تبیین این شعار، همان گونه که گفته شده است، این است: "الله اکبر من ان یوصف" (خداوند بزرگ تر از آن است که به وصف درآید).
متون مقدس، شخصیت انبیا، زندگی و کنش چهره های برجسته تاریخ حیات دینی و شعر شاعران هر یک مظاهر و آیینه های نوری جاودان اند. آیینه ها تاریخی اند اما نور حقیقت جاودانه است. آیینه ها شکسته می شوند اما حقیقتی که خود را در آیینه ها می نمایاند دست ناخورده باقی مانده، هرگز در آیینه ها محصور نمی گردد.
*پرسش از امکان امر دینی در جهان معاصر-صفحه 176-اثر دکتر بیژن عبدالکریمی
انسان ها بر اساس حیث تاریخی خویش، همواره بر اساس پاره ای از ضوابط و معیارها به حقیقت می اندیشند، بی خبر از آن که آنها پیوسته براساس شرایط تاریخی خویش و معیارهای مورد قبول روزگار و نظام معرفت شناسی خویش می اندیشند. اکثر انسان ها درنمی یابند که هیچ نقطه ای بیرون از تاریخ وجود ندارد که از آن بتوان از منظری استعلایی و فراتاریخی به حقیقت نگریست.
همه ی مخالفان تفکر تاریخی، اعم از سنت گرایان ارسطوزده یا شیفتگان تفکر دکارتی-کانتی، که کوشیده و می کوشند تا مبانی و معیارهای بی زمان و غیرتاریخی برای شناخت، اخلاق، علم، زبان، جامعه، حقوق، دین و ...فراهم سازند در نهایت صرفا به جاودانه سازی برخی تعصبات و جزم اندیشی ها سوق یافته، روح حقیقت را قربانی پاره ای از جزمیت ها ساخته اند. ذات حقیقت، یعنی همان حقیقت بنیادین، فراتاریخ است. حوزه فراتاریخ همان حوزه سر، یا ساحت غیب الغیوب است، که همواره فراتر از هر گونه نظام سازی جزمیت اندیشانه متافیزیکی و تئولوژیک است. این سخن تکرار همان شعار عظیمی است که در صدر اسلام سر داده شد: "الله اکبر". حقیقی ترین تبیین این شعار، همان گونه که گفته شده است، این است: "الله اکبر من ان یوصف" (خداوند بزرگ تر از آن است که به وصف درآید).
متون مقدس، شخصیت انبیا، زندگی و کنش چهره های برجسته تاریخ حیات دینی و شعر شاعران هر یک مظاهر و آیینه های نوری جاودان اند. آیینه ها تاریخی اند اما نور حقیقت جاودانه است. آیینه ها شکسته می شوند اما حقیقتی که خود را در آیینه ها می نمایاند دست ناخورده باقی مانده، هرگز در آیینه ها محصور نمی گردد.
*پرسش از امکان امر دینی در جهان معاصر-صفحه 176-اثر دکتر بیژن عبدالکریمی
Forwarded from نیچه و فلسفه / Amirhossein (امیرحسین الهی)
🔺«من خوارداشتِ تو را خوار میدارم. و تویی که مرا هشدار میدهی، چرا خویشتن را هشدار ندهی؟ پرندهی خوارداشت و هشداردهیِ من تنها از درونِ عشق است که پَر میکشد، نه از درونِ مرداب!...
چنین گفت زرتشت و به شهرِ بزرگ نگاهی کرد و آهی کشید و دیری خاموش ماند. سرانجام چنین گفت:
نهتنها این دیوانه، که این شهرِ بزرگ نیز مرا به تهوّع میآورَد. در این و در آن چیزی نیست که بهتر یا بدتر شود. وای بر این شهرِ بزرگ! ای کاش هماکنون میدیدم آن تنورهی آتشی را که این شهر در آن خواهد سوخت!... امّا ای دیوانه! برایِ بدرود این آموزه را به تو پیشکش میکنم: آنجا که دیگر نمیتوان عشق ورزید، باید آن را گذاشت و گذشت!»
📘 ( #فردریش_نیچه ، #چنین_گفت_زرتشت ؛ دربارهی گذار از کنار، ترجمهی #داریوش_آشوری )
💯 @Friedrich_nietzsche
🔺نیچه همواره میانِ کینهتوزی، یعنی توانِ نهگفتنای که در نیروهایِ واکنشگر به بیان درمیآید [از یک سو] و ستیزهجویی، یعنی شیوهی بودنِ کنشگرانهی توانِ آریگفتن [از سویِ دیگر] تاکید میورزد. از آغاز تا پایان، زرتشت را «بوزینه»، «دلقک»، «کوتوله» و «دیو» تعقیب میکند، ادایِ او را در میآورد، او را فریب میدهد، به او خیانت میکند. دیو، هیچانگاری است: زیرا او همهچیز را نه میگوید و خوار میدارد، اما بر این باور است که او نیز نهگویی را به بالاترین درجهاش رسانده است. حال آنکه، در مقامِ کسی که از نهگویی به منزلهی توانی مستقل تغذیه میکند و کیفیتِ دیگری جز نهگویی ندارد، فقط آفرینندهی کینهتوزی و نفرت و انتقام است. زرتشت به او میگوید: «من خوارداشتِ تو را خوار میدارم... پرندهی خوارداشت و هشداردهیِ من تنها از درونِ عشق است که پر میکشد نه از درونِ مرداب.» این بدان معناست که نهگویی فقط در مقامِ توانِ آریگویی (عشق) به بالاترین درجهی خود میرسد (پرندهی هشداردهنده که پیش و پس از آریگویی میآید)؛ تا زمانی که نهگویی توان و کیفیتی مستقل است، در مرداب است، به واقع خود مردابی است (نیروهایِ واکنشگر). فقط تحتِ فرمانرواییِ آریگویی است که نهگویی در همان زمان که خود را مغلوب میکند به بالاترین درجهاش میرسد: از این پس نه در مقامِ توان و کیفیت، بلکه به منزلهی وجهی از بودنِ آنکه توانمند است باقی خواهد بود. بدینسان، فقط بدینسان، نهگویی ستیزهجویی است و کنشگرانه میشود، و ویرانگری شادمانه.
📘 ( #ژیل_دلوز ، #نیچه_و_فلسفه ؛ فصل پنجم، آریگویی و نهگویی، ترجمهی #عادل_مشایخی )
#M_Rezaeian
join us : | کانال نیچه و فلسفه
💯 @Friedrich_nietzsche
چنین گفت زرتشت و به شهرِ بزرگ نگاهی کرد و آهی کشید و دیری خاموش ماند. سرانجام چنین گفت:
نهتنها این دیوانه، که این شهرِ بزرگ نیز مرا به تهوّع میآورَد. در این و در آن چیزی نیست که بهتر یا بدتر شود. وای بر این شهرِ بزرگ! ای کاش هماکنون میدیدم آن تنورهی آتشی را که این شهر در آن خواهد سوخت!... امّا ای دیوانه! برایِ بدرود این آموزه را به تو پیشکش میکنم: آنجا که دیگر نمیتوان عشق ورزید، باید آن را گذاشت و گذشت!»
📘 ( #فردریش_نیچه ، #چنین_گفت_زرتشت ؛ دربارهی گذار از کنار، ترجمهی #داریوش_آشوری )
💯 @Friedrich_nietzsche
🔺نیچه همواره میانِ کینهتوزی، یعنی توانِ نهگفتنای که در نیروهایِ واکنشگر به بیان درمیآید [از یک سو] و ستیزهجویی، یعنی شیوهی بودنِ کنشگرانهی توانِ آریگفتن [از سویِ دیگر] تاکید میورزد. از آغاز تا پایان، زرتشت را «بوزینه»، «دلقک»، «کوتوله» و «دیو» تعقیب میکند، ادایِ او را در میآورد، او را فریب میدهد، به او خیانت میکند. دیو، هیچانگاری است: زیرا او همهچیز را نه میگوید و خوار میدارد، اما بر این باور است که او نیز نهگویی را به بالاترین درجهاش رسانده است. حال آنکه، در مقامِ کسی که از نهگویی به منزلهی توانی مستقل تغذیه میکند و کیفیتِ دیگری جز نهگویی ندارد، فقط آفرینندهی کینهتوزی و نفرت و انتقام است. زرتشت به او میگوید: «من خوارداشتِ تو را خوار میدارم... پرندهی خوارداشت و هشداردهیِ من تنها از درونِ عشق است که پر میکشد نه از درونِ مرداب.» این بدان معناست که نهگویی فقط در مقامِ توانِ آریگویی (عشق) به بالاترین درجهی خود میرسد (پرندهی هشداردهنده که پیش و پس از آریگویی میآید)؛ تا زمانی که نهگویی توان و کیفیتی مستقل است، در مرداب است، به واقع خود مردابی است (نیروهایِ واکنشگر). فقط تحتِ فرمانرواییِ آریگویی است که نهگویی در همان زمان که خود را مغلوب میکند به بالاترین درجهاش میرسد: از این پس نه در مقامِ توان و کیفیت، بلکه به منزلهی وجهی از بودنِ آنکه توانمند است باقی خواهد بود. بدینسان، فقط بدینسان، نهگویی ستیزهجویی است و کنشگرانه میشود، و ویرانگری شادمانه.
📘 ( #ژیل_دلوز ، #نیچه_و_فلسفه ؛ فصل پنجم، آریگویی و نهگویی، ترجمهی #عادل_مشایخی )
#M_Rezaeian
join us : | کانال نیچه و فلسفه
💯 @Friedrich_nietzsche
چارشنبه سوری و انفجار توده های متراکم بغض و کینه!
ما از اینکه در یک دنیایی زندگی می کنیم که حرف اول و آخر را پول می زند و سرمایه و سرمایه داری سرور آن است و در کشوری زندگی می کنیم که از جریان توسعه عقب و عقب تر افتاده است و زمامدارانی داریم که گوششان بدهکار اهل تفکر نیست و ...و هزار و یک دلیل ریز و درشت دیگر بیشتر شبیه بمبی شده ایم لبالب از بغض و کینه. این هم بماند که در جهانی بی اوتوپیا زیست می کنیم جهانی که امنیت هستی شناختی ما را درهم شکسته است جهانی نهیلیستیک و در میانه ی خدایان رفته و خدایان نیامده. به بهانه ی چهارشنبه سوری هیچ یک از سوراخ های زندگی رفو نمی شود. اما باید دید که حداقلی از آنچه نامش را زندگی گذاشته ایم حتی از همین مناسبت های کوچکش هم نمی تواند شکم سیر رد شود. تا می توانید در این شب بزنید توده های متراکم بغض و کینه را در خودتان و دوستان و عزیزانتان بترکانید. اما در همین حال فراموش نکنید که این صداهای انفجار در همان حال که می بایست طنین آری گویی به زندگی را داشته باشد باید عادت گوش در تن دادن به شنیدن صدای سنگین سکوت حاکم بر زندگی ملال انگیزمان تحت سیطره ی مطلق روزمرگی های کش دار را بشکند!
ما از اینکه در یک دنیایی زندگی می کنیم که حرف اول و آخر را پول می زند و سرمایه و سرمایه داری سرور آن است و در کشوری زندگی می کنیم که از جریان توسعه عقب و عقب تر افتاده است و زمامدارانی داریم که گوششان بدهکار اهل تفکر نیست و ...و هزار و یک دلیل ریز و درشت دیگر بیشتر شبیه بمبی شده ایم لبالب از بغض و کینه. این هم بماند که در جهانی بی اوتوپیا زیست می کنیم جهانی که امنیت هستی شناختی ما را درهم شکسته است جهانی نهیلیستیک و در میانه ی خدایان رفته و خدایان نیامده. به بهانه ی چهارشنبه سوری هیچ یک از سوراخ های زندگی رفو نمی شود. اما باید دید که حداقلی از آنچه نامش را زندگی گذاشته ایم حتی از همین مناسبت های کوچکش هم نمی تواند شکم سیر رد شود. تا می توانید در این شب بزنید توده های متراکم بغض و کینه را در خودتان و دوستان و عزیزانتان بترکانید. اما در همین حال فراموش نکنید که این صداهای انفجار در همان حال که می بایست طنین آری گویی به زندگی را داشته باشد باید عادت گوش در تن دادن به شنیدن صدای سنگین سکوت حاکم بر زندگی ملال انگیزمان تحت سیطره ی مطلق روزمرگی های کش دار را بشکند!
پاسداشت تخم محبتی که "تو" در دلها کاشتی به بهانه تبریک سال نو!
در واپسین دقایق سالی که گذشت مصلحت را در آن دیدم که به بهانه ی پاسداشت تخم محبتی که "تو" در دلها کاشتی؛ با خاطر ه ای شیرین سال گذشته را بدرقه و بدرود گویم و با ترس و دلهره ای ارجمند تمام قد بر سر جوانه های مهر و دوستی که تو در سینه ی ما کاشته ای بایستم و به استقبال بهار و سال نو بروم.
در سالی که گذشت توفیق یافتم در محضر اساتید بزرگوارم مرحله ای دیگر از مراحل تحصیل علم و معرفت را در این اوضاع خزان زده ی بوستان علم و ادب طی بکنم و این ممکن نبود مگر با همت اساتید بزرگواری چون دکتر وثوقی، دکتر محدثی، دکتر میری از اساتید بزرگوار جامعه شناسی و صد البته با حضور جانانه ی استاد بیژن عبدالکریمی در صحنه ی فلسفه و فرهنگ این مرز و بوم که یک تنه دیو انحطاط را حریف هستند و امیدوارم ایشان و همه ی دلسوزان این عرصه همچنان با قوت تمام به انجام رسالت خطیر خویش توفیق بیابند...
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ "تو" در نظر من چنین خوشش آراست
در واپسین دقایق سالی که گذشت مصلحت را در آن دیدم که به بهانه ی پاسداشت تخم محبتی که "تو" در دلها کاشتی؛ با خاطر ه ای شیرین سال گذشته را بدرقه و بدرود گویم و با ترس و دلهره ای ارجمند تمام قد بر سر جوانه های مهر و دوستی که تو در سینه ی ما کاشته ای بایستم و به استقبال بهار و سال نو بروم.
در سالی که گذشت توفیق یافتم در محضر اساتید بزرگوارم مرحله ای دیگر از مراحل تحصیل علم و معرفت را در این اوضاع خزان زده ی بوستان علم و ادب طی بکنم و این ممکن نبود مگر با همت اساتید بزرگواری چون دکتر وثوقی، دکتر محدثی، دکتر میری از اساتید بزرگوار جامعه شناسی و صد البته با حضور جانانه ی استاد بیژن عبدالکریمی در صحنه ی فلسفه و فرهنگ این مرز و بوم که یک تنه دیو انحطاط را حریف هستند و امیدوارم ایشان و همه ی دلسوزان این عرصه همچنان با قوت تمام به انجام رسالت خطیر خویش توفیق بیابند...
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ "تو" در نظر من چنین خوشش آراست
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
تذکرةالاولیاء، نمایشگاه هنر تصوف*
▪️تذکرةالاولیاء نمایشگاه دائمیِ نگاههای هنری و جمالشناسانه نسبت به الاهیّاتِ اسلامی است. درین نمایشگاه، بینش هنری حدود یکصد تن از آفریدگاران این نگاه هنری به نمایش گذاشته شده است. از نگاه هنری سادهٔ بعضی زاهدانِ دورهٔ آغازینِ تاریخ ایران اسلامی تا صورتهای پیچیده و شگفتآورِ این نگاه که در رؤیت جمالشناسانهٔ عارفانی همچون بایزید و حلّاج و واسطی دیده میشود.
▪️عرفان چیزی نیست جز نگاهِ هنری و جمالشناسانه نسبت به الاهیّات و تجربهٔ دینی. این «نگاه هنری» فقط و فقط در «زبان عارف» قابلِ مشاهده است.
«زبان عارف» درین سیاق که ما از آن سخن میگوییم، تمام حرکات و سکناتِ بیرونیِ ایشان را زیر چترِ مفهومی خود میگیرد. «سخن» عارف همانقدر «زبان» تلقّی میشود که «سکوت» او یا «رقص» و «سماع» او.
▪️تذکرةالاولیاء نمایشگاهِ بزرگ حالاتِ عارفان است در آینهٔ زبان ایشان؛ زبان به مفهوم عامّ کلمه که هر نوع حرکت و خاموشی را نیز شامل است. در مطالعهٔ تحوّلِ «زبان عارف» حرکت از سادگی به سوی پیچیدگی را بهروشنی، همهجا، میتوان مشاهده کرد. سخنان سادهٔ عارف/ زاهدانی از نوعِ حسن بصری و ابراهیم ادهم تا سخنانِ پیچیدهٔ عارفانی امثال بایزید و حلّاج تا شبلی و خرقانی.
▪️این سخن به معنی کوچک کردنِ احوالِ عارفان نیست، بلکه جستجوی راهی است برای فهم بهتر و روشنترِ جهانِ روحانی ایشان که هم ایشان خود گفتهاند: «معنی» نتوان یافت مگر در «صورت».
*در آستانه انتشار تذکرةالاولیاء عطار نیشابوری به تصحیح دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی(انتشارات سخن)، بخشهایی از مقدمه این کتاب در اختیار خوانندگان مجله بخارا قرار گرفته است.
بخارای نوروزی، شماره ۱۳۰، صص۱۳_۱۶
فروردین _ اردیبهشت۱۳۹۸
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani/
ـــــــــــــــــــــــ
تذکرةالاولیاء، نمایشگاه هنر تصوف*
▪️تذکرةالاولیاء نمایشگاه دائمیِ نگاههای هنری و جمالشناسانه نسبت به الاهیّاتِ اسلامی است. درین نمایشگاه، بینش هنری حدود یکصد تن از آفریدگاران این نگاه هنری به نمایش گذاشته شده است. از نگاه هنری سادهٔ بعضی زاهدانِ دورهٔ آغازینِ تاریخ ایران اسلامی تا صورتهای پیچیده و شگفتآورِ این نگاه که در رؤیت جمالشناسانهٔ عارفانی همچون بایزید و حلّاج و واسطی دیده میشود.
▪️عرفان چیزی نیست جز نگاهِ هنری و جمالشناسانه نسبت به الاهیّات و تجربهٔ دینی. این «نگاه هنری» فقط و فقط در «زبان عارف» قابلِ مشاهده است.
«زبان عارف» درین سیاق که ما از آن سخن میگوییم، تمام حرکات و سکناتِ بیرونیِ ایشان را زیر چترِ مفهومی خود میگیرد. «سخن» عارف همانقدر «زبان» تلقّی میشود که «سکوت» او یا «رقص» و «سماع» او.
▪️تذکرةالاولیاء نمایشگاهِ بزرگ حالاتِ عارفان است در آینهٔ زبان ایشان؛ زبان به مفهوم عامّ کلمه که هر نوع حرکت و خاموشی را نیز شامل است. در مطالعهٔ تحوّلِ «زبان عارف» حرکت از سادگی به سوی پیچیدگی را بهروشنی، همهجا، میتوان مشاهده کرد. سخنان سادهٔ عارف/ زاهدانی از نوعِ حسن بصری و ابراهیم ادهم تا سخنانِ پیچیدهٔ عارفانی امثال بایزید و حلّاج تا شبلی و خرقانی.
▪️این سخن به معنی کوچک کردنِ احوالِ عارفان نیست، بلکه جستجوی راهی است برای فهم بهتر و روشنترِ جهانِ روحانی ایشان که هم ایشان خود گفتهاند: «معنی» نتوان یافت مگر در «صورت».
*در آستانه انتشار تذکرةالاولیاء عطار نیشابوری به تصحیح دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی(انتشارات سخن)، بخشهایی از مقدمه این کتاب در اختیار خوانندگان مجله بخارا قرار گرفته است.
بخارای نوروزی، شماره ۱۳۰، صص۱۳_۱۶
فروردین _ اردیبهشت۱۳۹۸
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani/
"دوستی به مثابه بنیادی برای سیاست"!
سیاست و حکومت از منطق خاص خویش پیروی می کند نظر به این واقعیت در دوران مدرن و در دنیای امروز، اهمیت بیشتری هم پیدا می کند. حال سخن گفتن از "دوستی به مثابه بنیادی برای سیاست" ملاحظات بسیاری را طلب می کند. اگر چه می توان این بحث را در حاشیه مفهوم ولایت در تاریخ تشیع مطرح کرد و از تلاش های نظری افرادی نظیر دکتر شریعتی در جعل مفهوم دموکراسی متعهد به عنوان تلاش های مشابه یاد کرد لیکن با وجود همه ی این شواهد باز ابهامات بسیاری در این زمینه باقی می مانند که می بایست مورد توجه قرار گیرد به عنوان مثال مسائل اجتماعی و تاریخی در خلا مطرح نمی گردند و هماره از وضعیتی که اکنون بد یا خوب وجود دارد تداوم پیدا می کند ولو با انقلاب. بنابراین تاکید بر روی این مسئله که دوستی می تواند به عنوان بنیادی برای سیاست قلمداد شود هماره باید در نسبت با وضعیت انضمامی از پیش موجود مطرح گردد آیا این سیاست ورزی به نحوه سیاست حاکمان نظر دارد یا در خصوص هر اقلیتی یا اپوزوسیونی قابل انطباق است یعنی آیا در چه شرایطی می توان به عنوان بنیان گذار این شیوه از حکومت داری صرفا با ابلاغ دعوت به توفیق هم رسید.
از طرفی در دنیای امروز که سرنوشت کشورها با تاریخ جهانی نسبت بیشتری پیدا کرده است سخن گفتن از مدل های خاص گرایانه احتیاط بیشتری را طلب می کند. در دنیایی که رسانه و تکنولوژی حرف اول را می زند و پای اسلحه و سرمایه در میان است و...
ارائه صورت بندی روشنی از مبانی و مبادی این نوع از سیاست با توجه به شئون وشقوق مختلف آن، حداقل کاری هست که مقدم بر هر گونه طرح شتاب زده ای انتظار می رود به آن پرداخته شود.
سیاست و حکومت از منطق خاص خویش پیروی می کند نظر به این واقعیت در دوران مدرن و در دنیای امروز، اهمیت بیشتری هم پیدا می کند. حال سخن گفتن از "دوستی به مثابه بنیادی برای سیاست" ملاحظات بسیاری را طلب می کند. اگر چه می توان این بحث را در حاشیه مفهوم ولایت در تاریخ تشیع مطرح کرد و از تلاش های نظری افرادی نظیر دکتر شریعتی در جعل مفهوم دموکراسی متعهد به عنوان تلاش های مشابه یاد کرد لیکن با وجود همه ی این شواهد باز ابهامات بسیاری در این زمینه باقی می مانند که می بایست مورد توجه قرار گیرد به عنوان مثال مسائل اجتماعی و تاریخی در خلا مطرح نمی گردند و هماره از وضعیتی که اکنون بد یا خوب وجود دارد تداوم پیدا می کند ولو با انقلاب. بنابراین تاکید بر روی این مسئله که دوستی می تواند به عنوان بنیادی برای سیاست قلمداد شود هماره باید در نسبت با وضعیت انضمامی از پیش موجود مطرح گردد آیا این سیاست ورزی به نحوه سیاست حاکمان نظر دارد یا در خصوص هر اقلیتی یا اپوزوسیونی قابل انطباق است یعنی آیا در چه شرایطی می توان به عنوان بنیان گذار این شیوه از حکومت داری صرفا با ابلاغ دعوت به توفیق هم رسید.
از طرفی در دنیای امروز که سرنوشت کشورها با تاریخ جهانی نسبت بیشتری پیدا کرده است سخن گفتن از مدل های خاص گرایانه احتیاط بیشتری را طلب می کند. در دنیایی که رسانه و تکنولوژی حرف اول را می زند و پای اسلحه و سرمایه در میان است و...
ارائه صورت بندی روشنی از مبانی و مبادی این نوع از سیاست با توجه به شئون وشقوق مختلف آن، حداقل کاری هست که مقدم بر هر گونه طرح شتاب زده ای انتظار می رود به آن پرداخته شود.
Forwarded from بیژن عبدالکریمی (Payam)
امت و امامت،عبدالکریمی.amr
3.4 MB
تفسیر سیل و سیل تفسیر!
(به وقت توسعه نیافتگی)
بعد از طغیان طبیعت و درگیر شدن اغلب مناطق کشور با سیل، در کوشه و کنار کشور تفسیر سیل و خرابی هایی که به بار آمده، بالا گرفت این تفاسیر البته نه تنها از سوی کارشناسان امر و متخصصین مربوطه که از سوی بسیار کسان صورت گرفت و هنوز هم ادامه دارد و همین طور سیل تفاسیر هست که از صفحات مجازی و انواع رسانه ها سرازیر می شود. در این میان صدای اعتراض در برابر سونامی تفاسیر از سوی برخی از اصحاب نظر هم بر روی این تفاسیر اضافه شد چند استاد جامعه شناسی به نکات حایز اهمیتی اشاره کردند چرا که وقوع سیل و سیلاب های رخداده چند صباحی سامان زندگی اجتماعی را بر هم ریخت و ری اکشن های بسیاری را موجب شد از طرفی تحلیل هایی از سوی جامعه مهندسین که اهل تتبع در امور مربوط به عمران در گرایش های مختلف آن اعم از آب و سازه و راه و ... هستند به سیل تفاسیر افزوده شد. پیمان کاران و کارفرمایان به خوبی می دانند که پروژه های عمرانی می بایست دارای پیوست اجتماعی-فرهنگی مبسوطی باشد که از سوی افراد صاحب نظر از آغاز تا پایان یک پروژه تنظیم می گردد که مطلقا به پاره ای اطلاعات آماری و صوری تقلیل پذیر نیست. به وقت توسعه نیافتگی زمان از حرکت باز می ایستد و چه بسیار کسان که از این آب گل آلود به دنبال صید خویش دندان تیز می کنند کسانی هم هستند که از خشم آسمان سخن می رانند و چه ها که نمی گویند. حتی میدان برای ذوق ورزی هم فراهم می شود زبان طنز و کنایه گشوده می شود پیشنهاداتی هم می شود فی المثل جایگزینی بحران مدیریت با مدیریت بحران و چه و چه ...این میان اما کسی نیست نهیبی به خویش بزند و در هستی اجتماعی-تاریخی ما خیره شود و از عمق فاجعه سخن ساز کند.
تفسیر سیل را هم باید کنار تفاسیر سونامی مسائل مختلف سیاسی-اجتماعی و آسیب های اجتماعی مبتلی به جامعه به اهل تخصص واگذاشت و به جای وراجی و حرافی می بایست گوش ها را به شنیدن سخن اهل نظر واداشت.
(به وقت توسعه نیافتگی)
بعد از طغیان طبیعت و درگیر شدن اغلب مناطق کشور با سیل، در کوشه و کنار کشور تفسیر سیل و خرابی هایی که به بار آمده، بالا گرفت این تفاسیر البته نه تنها از سوی کارشناسان امر و متخصصین مربوطه که از سوی بسیار کسان صورت گرفت و هنوز هم ادامه دارد و همین طور سیل تفاسیر هست که از صفحات مجازی و انواع رسانه ها سرازیر می شود. در این میان صدای اعتراض در برابر سونامی تفاسیر از سوی برخی از اصحاب نظر هم بر روی این تفاسیر اضافه شد چند استاد جامعه شناسی به نکات حایز اهمیتی اشاره کردند چرا که وقوع سیل و سیلاب های رخداده چند صباحی سامان زندگی اجتماعی را بر هم ریخت و ری اکشن های بسیاری را موجب شد از طرفی تحلیل هایی از سوی جامعه مهندسین که اهل تتبع در امور مربوط به عمران در گرایش های مختلف آن اعم از آب و سازه و راه و ... هستند به سیل تفاسیر افزوده شد. پیمان کاران و کارفرمایان به خوبی می دانند که پروژه های عمرانی می بایست دارای پیوست اجتماعی-فرهنگی مبسوطی باشد که از سوی افراد صاحب نظر از آغاز تا پایان یک پروژه تنظیم می گردد که مطلقا به پاره ای اطلاعات آماری و صوری تقلیل پذیر نیست. به وقت توسعه نیافتگی زمان از حرکت باز می ایستد و چه بسیار کسان که از این آب گل آلود به دنبال صید خویش دندان تیز می کنند کسانی هم هستند که از خشم آسمان سخن می رانند و چه ها که نمی گویند. حتی میدان برای ذوق ورزی هم فراهم می شود زبان طنز و کنایه گشوده می شود پیشنهاداتی هم می شود فی المثل جایگزینی بحران مدیریت با مدیریت بحران و چه و چه ...این میان اما کسی نیست نهیبی به خویش بزند و در هستی اجتماعی-تاریخی ما خیره شود و از عمق فاجعه سخن ساز کند.
تفسیر سیل را هم باید کنار تفاسیر سونامی مسائل مختلف سیاسی-اجتماعی و آسیب های اجتماعی مبتلی به جامعه به اهل تخصص واگذاشت و به جای وراجی و حرافی می بایست گوش ها را به شنیدن سخن اهل نظر واداشت.
Forwarded from جامعهشناسی
#توده
@IranSociology
اورتگا یی گاست فیلسوف اسپانیایی در نیمه قرن بیستم از ظهور انسان توده ای و طغیان توده ها ابراز نگران می کرد، توده هایی که به عقیده او در همه جا حاضر بودند و در هر زمینه ای بدون هیچ اندیشه و تفکری خود را محق ابراز عقیده و فکر می دانستند.
یی گاست در تعریف انسان توده ای می گوید : انسان تودهای کسی است که شک و تردید به خود راه نمیدهد، زندگی او جریان دارد ولی بی هدف است و اسیر روزمرگیها است. انسان تودهای همان است که توسط امپراتوریهای رسانهای کنترل میشود و هرچه به خوردش میدهند بی هیچ تردیدی میپذیرد.
در اندیشه یی گاست انسان توده ای شبیه رباتی است که توسط رسانه ها کوک می شود و به هر سو که دلخواه آنهاست هدایت می شود. (به گفته بودیار ایمان انسان امروزی به رسانه از نوع ایمان به کلیسا در قرون وسطا است و توده ها توسط رسانه ها گروگان گرفته شده اند)
یی گاست نگاه بسیار بدبینانه ای به توده ها و دارد و معتقد است خطر آنها خطری است که کل پایه های تمدنی بشر را تهدید می کند «شک دارم که تودهها در اعصار دیگر همچون زمان ما حکومت مستقیم به دست آورده باشند. [در حکومت تودهها] هر کس که مثل همگان نیست و مانند دیگران فکر نمیکند در خطر حذف شدن قرار میگیرد»
این توتالیتاریسم اندیشگانی که یی گاست به آن اشاره می کند، توتالتاریسم توده ای است که فاشیسم و استالینیسم از آن تغذیه کرد، آنها هیچ «غیری» را نمی پذیرفتند.
خطر طغیان توده ها بزرگترین خطری است که تمدن بشری را تهدید می کند.
توده ها در خاورمیانه اغلب در غالب های بنیادگرایانه ظهور می کنند و با هر تمدن و نشانه تمدنی سر ستیز دارند.
از طالبان و القاعده تا داعش و سایر محافظه کاران بنیادگرا در خاصیت توده ای و ضد تمدنی بودن با یکدیگر مشترکند، آنها می خواهند با هر کسی که کوچکترین تفاوتی حس می کنند را از بین ببرند.
#فرهاد_قنبری
🌐جامعه شناسی👇
https://t.me/joinchat/AAAAADusPvd55HU6gKBynA
@IranSociology
اورتگا یی گاست فیلسوف اسپانیایی در نیمه قرن بیستم از ظهور انسان توده ای و طغیان توده ها ابراز نگران می کرد، توده هایی که به عقیده او در همه جا حاضر بودند و در هر زمینه ای بدون هیچ اندیشه و تفکری خود را محق ابراز عقیده و فکر می دانستند.
یی گاست در تعریف انسان توده ای می گوید : انسان تودهای کسی است که شک و تردید به خود راه نمیدهد، زندگی او جریان دارد ولی بی هدف است و اسیر روزمرگیها است. انسان تودهای همان است که توسط امپراتوریهای رسانهای کنترل میشود و هرچه به خوردش میدهند بی هیچ تردیدی میپذیرد.
در اندیشه یی گاست انسان توده ای شبیه رباتی است که توسط رسانه ها کوک می شود و به هر سو که دلخواه آنهاست هدایت می شود. (به گفته بودیار ایمان انسان امروزی به رسانه از نوع ایمان به کلیسا در قرون وسطا است و توده ها توسط رسانه ها گروگان گرفته شده اند)
یی گاست نگاه بسیار بدبینانه ای به توده ها و دارد و معتقد است خطر آنها خطری است که کل پایه های تمدنی بشر را تهدید می کند «شک دارم که تودهها در اعصار دیگر همچون زمان ما حکومت مستقیم به دست آورده باشند. [در حکومت تودهها] هر کس که مثل همگان نیست و مانند دیگران فکر نمیکند در خطر حذف شدن قرار میگیرد»
این توتالیتاریسم اندیشگانی که یی گاست به آن اشاره می کند، توتالتاریسم توده ای است که فاشیسم و استالینیسم از آن تغذیه کرد، آنها هیچ «غیری» را نمی پذیرفتند.
خطر طغیان توده ها بزرگترین خطری است که تمدن بشری را تهدید می کند.
توده ها در خاورمیانه اغلب در غالب های بنیادگرایانه ظهور می کنند و با هر تمدن و نشانه تمدنی سر ستیز دارند.
از طالبان و القاعده تا داعش و سایر محافظه کاران بنیادگرا در خاصیت توده ای و ضد تمدنی بودن با یکدیگر مشترکند، آنها می خواهند با هر کسی که کوچکترین تفاوتی حس می کنند را از بین ببرند.
#فرهاد_قنبری
🌐جامعه شناسی👇
https://t.me/joinchat/AAAAADusPvd55HU6gKBynA
Forwarded from • هستی شناسی بنیادین • علي نيكوكار • (Ali Nikookar)
♦️از حجاب انسان تا راهی به سوی حقیقت وجود
نگرانی، تعالی، اختیار، زمانمندی، ترس، زبان، آگاهی، مظهر وجود، مرادف های "هست بودن" انسان می باشد. در ادامه توضیحی از برخی مفاهیم مذکور از منظر هایدگر اما به زبانی دیگر خواهیم داشت. منابع اقتباس شده وجود و زمان، هايدگر مايكل اينوود و...
🔸هست بودن به مثابه نگرانی
هست بودن نگران بودن است چراکه انسان همیشه خودش را در وضعیتی پرتاب شده به سوی امکان ها می بیند، و نگران از اینکه با این امکانات چه چیزی باید انتحاب کند تا بشود...این هست بودن، عین نگرانی است.
🔸هست بودن به مثابه ترس و مرگ
نهایی ترین امکان آدمی مرگ است در جایی که در تعریفش می توان گفت: او بودن برای مرگ هست. اگر این امکان نهایی را به روشنی قبول کند و در نهان خویش همیشه حاضر بدارد، بنابر اختیار به سوی انتخاب های اصیل حرکت خواهد کرد و این انتخاب های اصیل، او را در وضعیت ترس آگاهی قرار خواهد داد. در نتیجه دازاین از آن جهت که گشوده بر وجود است قیام ظهوری خواهد بود.
اگر امکان نهایی مرگ را فراموش کند بنابر امیال به سوی انتخاب های غیراصیل حرکت خواهد کرد و با این انتخاب های غیراصیل همچون روزمرگی، سرگرمی، مشغولیات، وراجی، مذبذبی شاد و دمدمی مزاج، سعی در پنهان داشتن مواجهه با خویش و فرار از ترس آگاهی در خویشتن با گذر عمر شود.
🔸هست بودن به مثابه اختیار
انسان در اختیار است که خود را به جانب مقدورات و ممکنات می افکند و با نسبت بر قرار کردن تعالی می جوید لذا اختیار نام دیگر تعالی و هست بودن است.
حقیقت، عیان و هویدا "هست" است و نیازی ندارد حجاب از رخ کشد، اما برگرفتن حجاب امری است انسانی، چراکه انسان، هست بودنش، بیرون از خود و در نزد اشیا قرار می گیرد. به عبارت دیگر انسان با نسبت برقرار کردن با چیزها حجاب از رخ حقیقت می کشد، حقیقت همان اختیار یعنی نسبت برقرار کردن با دیگران و چیزها است.
🔸هست بودن به مثابه مظهر وجود
در واقع انسان با نسبت برقرار کردن با وجود در موجودات، آن را هویدا و آشکار می کند، اما نسبت و رابطه ی ابتدایی انسان با چیزها نه حقیقت که ناحقیقت و پوشیدگی است و همین پوشیدگی و حجاب باعث می شود انسان به دنبال حقیقت برود. به همین دلیل ناحقیقت-پوشیدگی، اشتباه و خطا نیست بلکه راز است، هنگاهی که نتوانیم این راز پوشیده و مخفی را عیان کنیم دچار سرگردانی و بی بنیان و خانمان می شویم.
🔸وجود به مثابه زبان
انسان در مواجهه باواقعیت چیزها نسبتی غیروجودی برقرار می کند، نسبتی که از پس حجاب انسانی پدیدار گشته و این حجاب مانع از بروز حقیقت وجود می شود. بنابراین یگانه غرض مابعدالطبیعه وصول فکر به حقیقت وجود، و بیان وجود به وسیله زبان است، که به گفته ی هایدگر زبان خانه ی وجود می باشد.
🔸وجود به مثابه حقیقت
زمان افقی است که وجود در آن ممکن می شود زیرا وجود تاریخمند است، به تعبیری اینگونه نیست که وجود یکبار در طول تاریخ ظهور کند و دچار خفقان و ظلمت شود بلکه همواره زمان افق ممکن برای فهمیدن وجود است.
🔸انسان به مثابه مظهر وجود
وجود هیچ موجودی نیست نه خداست و نه اساس جهان، بدین معنی باید هیچ نامیده شود و این لحظه ایست که ترس آگاهی در انسان رخ می دهد. آنچه هست نیست و آنچه نیست هست. حقیقت وجود، خود وجود است وتنها وجود است که پرده از حقیقت برمی دارد. وجود نامتناهی است و جز در تعالی وجود حاضر انسانی ظاهر نمی شود. انسان حضور وجود است یعنی ناحیه ایست که روشنی و وضوح وجود است، اما حاصل شدن این حضور به حکم خود وجود است و نه انسان زیرا وجود، انسان را در هست بودن می اندازد.
🔸وجود به مثابه خدا
فقط با ابتنا به حقیقت وجود، که محصول نسبت اصیل انسان با چیزها است می توان درباره ماهیت امر مقدس فکر کرد. و فقط با توجه به ماهیت امر مقدس، باید درباره ذات الوهیت اندیشید و فقط در ذات الوهیت است که می توان گفت مفهوم خدا بر چه چیزی دلالت می کند. اما هایدگر اضافه می کند چون تاکنون حقیقت وجود به فکر درنیامده است، دریافتن نسبت خدا با انسان به تجربه ناممکن است. پس ما باید در انتظار باشیم تا حقیقت وجود کشف شود.
◾️فکر نه دانش که راه است، راهی به سوی وجود و گوش فرا داشتن به ندای خاموش جهان که نیچه گفت: فکرهای بسیار آرام است که باعث طوفان می شود...
تكمله: جان كلام اینکه فلسفه يعني نسبت اصيل با وجود چيزها، كه دكتر صلواتي عزيز در پاسخ به سوال دكتر قزلباش به زبانی دیگر فرمودند: بافلسفه باید زندگی کرد و نفس کشید و همدم شد بافلسفه باید درد کشید و گریست.بافلسفه باید خندید و لذت برد.فلسفه همۀ اینهاست و مستقلاٌ هیچ یک از اینها نیست برایم تصور اینکه چگونه میتوان شعرخواند داستان خواند فوتبال دید فوتبال بازی کرد رانندگی کرد اما اینها را درگیر چرخدندههای فلسفه نکردسخت است و همۀ اینها از چشم فلسفه برایم دیدنی و لذت بخش است.
نویسنده:علی نیکوکار
بهمن ۹۷
🛑 @fundamentalontology
نگرانی، تعالی، اختیار، زمانمندی، ترس، زبان، آگاهی، مظهر وجود، مرادف های "هست بودن" انسان می باشد. در ادامه توضیحی از برخی مفاهیم مذکور از منظر هایدگر اما به زبانی دیگر خواهیم داشت. منابع اقتباس شده وجود و زمان، هايدگر مايكل اينوود و...
🔸هست بودن به مثابه نگرانی
هست بودن نگران بودن است چراکه انسان همیشه خودش را در وضعیتی پرتاب شده به سوی امکان ها می بیند، و نگران از اینکه با این امکانات چه چیزی باید انتحاب کند تا بشود...این هست بودن، عین نگرانی است.
🔸هست بودن به مثابه ترس و مرگ
نهایی ترین امکان آدمی مرگ است در جایی که در تعریفش می توان گفت: او بودن برای مرگ هست. اگر این امکان نهایی را به روشنی قبول کند و در نهان خویش همیشه حاضر بدارد، بنابر اختیار به سوی انتخاب های اصیل حرکت خواهد کرد و این انتخاب های اصیل، او را در وضعیت ترس آگاهی قرار خواهد داد. در نتیجه دازاین از آن جهت که گشوده بر وجود است قیام ظهوری خواهد بود.
اگر امکان نهایی مرگ را فراموش کند بنابر امیال به سوی انتخاب های غیراصیل حرکت خواهد کرد و با این انتخاب های غیراصیل همچون روزمرگی، سرگرمی، مشغولیات، وراجی، مذبذبی شاد و دمدمی مزاج، سعی در پنهان داشتن مواجهه با خویش و فرار از ترس آگاهی در خویشتن با گذر عمر شود.
🔸هست بودن به مثابه اختیار
انسان در اختیار است که خود را به جانب مقدورات و ممکنات می افکند و با نسبت بر قرار کردن تعالی می جوید لذا اختیار نام دیگر تعالی و هست بودن است.
حقیقت، عیان و هویدا "هست" است و نیازی ندارد حجاب از رخ کشد، اما برگرفتن حجاب امری است انسانی، چراکه انسان، هست بودنش، بیرون از خود و در نزد اشیا قرار می گیرد. به عبارت دیگر انسان با نسبت برقرار کردن با چیزها حجاب از رخ حقیقت می کشد، حقیقت همان اختیار یعنی نسبت برقرار کردن با دیگران و چیزها است.
🔸هست بودن به مثابه مظهر وجود
در واقع انسان با نسبت برقرار کردن با وجود در موجودات، آن را هویدا و آشکار می کند، اما نسبت و رابطه ی ابتدایی انسان با چیزها نه حقیقت که ناحقیقت و پوشیدگی است و همین پوشیدگی و حجاب باعث می شود انسان به دنبال حقیقت برود. به همین دلیل ناحقیقت-پوشیدگی، اشتباه و خطا نیست بلکه راز است، هنگاهی که نتوانیم این راز پوشیده و مخفی را عیان کنیم دچار سرگردانی و بی بنیان و خانمان می شویم.
🔸وجود به مثابه زبان
انسان در مواجهه باواقعیت چیزها نسبتی غیروجودی برقرار می کند، نسبتی که از پس حجاب انسانی پدیدار گشته و این حجاب مانع از بروز حقیقت وجود می شود. بنابراین یگانه غرض مابعدالطبیعه وصول فکر به حقیقت وجود، و بیان وجود به وسیله زبان است، که به گفته ی هایدگر زبان خانه ی وجود می باشد.
🔸وجود به مثابه حقیقت
زمان افقی است که وجود در آن ممکن می شود زیرا وجود تاریخمند است، به تعبیری اینگونه نیست که وجود یکبار در طول تاریخ ظهور کند و دچار خفقان و ظلمت شود بلکه همواره زمان افق ممکن برای فهمیدن وجود است.
🔸انسان به مثابه مظهر وجود
وجود هیچ موجودی نیست نه خداست و نه اساس جهان، بدین معنی باید هیچ نامیده شود و این لحظه ایست که ترس آگاهی در انسان رخ می دهد. آنچه هست نیست و آنچه نیست هست. حقیقت وجود، خود وجود است وتنها وجود است که پرده از حقیقت برمی دارد. وجود نامتناهی است و جز در تعالی وجود حاضر انسانی ظاهر نمی شود. انسان حضور وجود است یعنی ناحیه ایست که روشنی و وضوح وجود است، اما حاصل شدن این حضور به حکم خود وجود است و نه انسان زیرا وجود، انسان را در هست بودن می اندازد.
🔸وجود به مثابه خدا
فقط با ابتنا به حقیقت وجود، که محصول نسبت اصیل انسان با چیزها است می توان درباره ماهیت امر مقدس فکر کرد. و فقط با توجه به ماهیت امر مقدس، باید درباره ذات الوهیت اندیشید و فقط در ذات الوهیت است که می توان گفت مفهوم خدا بر چه چیزی دلالت می کند. اما هایدگر اضافه می کند چون تاکنون حقیقت وجود به فکر درنیامده است، دریافتن نسبت خدا با انسان به تجربه ناممکن است. پس ما باید در انتظار باشیم تا حقیقت وجود کشف شود.
◾️فکر نه دانش که راه است، راهی به سوی وجود و گوش فرا داشتن به ندای خاموش جهان که نیچه گفت: فکرهای بسیار آرام است که باعث طوفان می شود...
تكمله: جان كلام اینکه فلسفه يعني نسبت اصيل با وجود چيزها، كه دكتر صلواتي عزيز در پاسخ به سوال دكتر قزلباش به زبانی دیگر فرمودند: بافلسفه باید زندگی کرد و نفس کشید و همدم شد بافلسفه باید درد کشید و گریست.بافلسفه باید خندید و لذت برد.فلسفه همۀ اینهاست و مستقلاٌ هیچ یک از اینها نیست برایم تصور اینکه چگونه میتوان شعرخواند داستان خواند فوتبال دید فوتبال بازی کرد رانندگی کرد اما اینها را درگیر چرخدندههای فلسفه نکردسخت است و همۀ اینها از چشم فلسفه برایم دیدنی و لذت بخش است.
نویسنده:علی نیکوکار
بهمن ۹۷
🛑 @fundamentalontology
Forwarded from سیدجواد میری مینق
Voice 010.m4a
77.4 MB
Forwarded from سیدجواد میری مینق
Voice 011.m4a
17.3 MB
ای کوته آستینان تا کی دراز دستی؟!
دست اندازی نمایندگان پلید آستین حکمت و فرهنگ به آستان هنر، و داعیه ی پاسداری از کیان ملت با پول بیت المال به چنان فرجام نامیمونی انجامیده است که شوربختانه این بار نوبت به نازنینی چون استاد شجریان رسیده است کسی که محبوب قلوب بسیاری از ایرانیان بوده و هست و خواهد بود هرچند هر بار هم پروپوگاندای عظیم این کج اندیشان به کرات نتیجه ی عکس داده است و در چشم مردمان هم ایشانند که به چاهی که خود کنده اند فرو غلتیده اند با این همه همچنان به افکندن تف سربالای خود و لجن پراکنی و کین جویی مداومت می ورزند.
"الغریق یتشبث بکل حشیش"! این منزلت ناشناسی هم چنان در این بحبوحه ادامه داشته و نه تنها مسببین و عاملین خطاکار درصدد جبران بر نمی آیند که هر روز که می گذرد بیشتر در باتلاق حماقت و جهالت خویش فرو می روند.
مردم اما هماره در حق هنرمندان خویش مهربان بوده اند و هیچ گاه جانب حرمت را فرو نمی گذارند و مقام هنر و هنرمند را پاس داشته و می دارند خاصه که سخن از هنرمندی مردمی باشد که با شادی های این مردم خندیده و با غم هایش گریسته است.
حتی قرار نیست امثال تتلوها هم به واسطه ی کج سلیقگی این نودولتان تقبیح شده و تخفیف یابند چه که هر کسی و هر نسلی می بایست با استعدادها و ذایقه های مختص به خویش و در افق معنایی روزگار خویش فهمیده و سنجیده شود.
این اوضاع آشفته در عرصه فرهنگ و هنر ازحقیقت اندیشه برانگیز دیگری حکایت دارد و آن جایگاه تفکر و معدود متفکرین این دیار است که مع الاسف در میان توده مردم شناخته شده نیست و هزار افسوس که متولیان نالایق فرهنگ به هیچ وجه از غنیمت وجود ایشان نه خویش و نه جامعه را متنعم و متنفع نداشته اند. دریغ و درد که قصه تلخ انحطاط در این برهوت فرهنگی با این میزان از خسران ها هم پایان نمی گیرد...
دست اندازی نمایندگان پلید آستین حکمت و فرهنگ به آستان هنر، و داعیه ی پاسداری از کیان ملت با پول بیت المال به چنان فرجام نامیمونی انجامیده است که شوربختانه این بار نوبت به نازنینی چون استاد شجریان رسیده است کسی که محبوب قلوب بسیاری از ایرانیان بوده و هست و خواهد بود هرچند هر بار هم پروپوگاندای عظیم این کج اندیشان به کرات نتیجه ی عکس داده است و در چشم مردمان هم ایشانند که به چاهی که خود کنده اند فرو غلتیده اند با این همه همچنان به افکندن تف سربالای خود و لجن پراکنی و کین جویی مداومت می ورزند.
"الغریق یتشبث بکل حشیش"! این منزلت ناشناسی هم چنان در این بحبوحه ادامه داشته و نه تنها مسببین و عاملین خطاکار درصدد جبران بر نمی آیند که هر روز که می گذرد بیشتر در باتلاق حماقت و جهالت خویش فرو می روند.
مردم اما هماره در حق هنرمندان خویش مهربان بوده اند و هیچ گاه جانب حرمت را فرو نمی گذارند و مقام هنر و هنرمند را پاس داشته و می دارند خاصه که سخن از هنرمندی مردمی باشد که با شادی های این مردم خندیده و با غم هایش گریسته است.
حتی قرار نیست امثال تتلوها هم به واسطه ی کج سلیقگی این نودولتان تقبیح شده و تخفیف یابند چه که هر کسی و هر نسلی می بایست با استعدادها و ذایقه های مختص به خویش و در افق معنایی روزگار خویش فهمیده و سنجیده شود.
این اوضاع آشفته در عرصه فرهنگ و هنر ازحقیقت اندیشه برانگیز دیگری حکایت دارد و آن جایگاه تفکر و معدود متفکرین این دیار است که مع الاسف در میان توده مردم شناخته شده نیست و هزار افسوس که متولیان نالایق فرهنگ به هیچ وجه از غنیمت وجود ایشان نه خویش و نه جامعه را متنعم و متنفع نداشته اند. دریغ و درد که قصه تلخ انحطاط در این برهوت فرهنگی با این میزان از خسران ها هم پایان نمی گیرد...
"انسانها در عصر ظلمت"!
«انسانها در عصر ظلمت» نوشته هانا آرنت (ترجمه مهدی خلجی) در ۳۳۶ صفحه به فارسی منتشر شده است:
اثری در ستایش شهامت مدنی و به یادآورنده مفاهیمی مانند دوستی و شفقت حتی در تباهترین دورانها.
«انسانها در عصر ظلمت» مجموعهایست از چند گزارشِ زندگی به قلم هانا آرنت، اندیشمند و نظریهپرداز آلمانی پیرامون زمانهای که شخصیتهایی مانند روزا لوکزامبورگ، کارل یاسپرس، برتولت برشت، والتر بنیامین و لسینگ و هرمان باروخ در آن میزیستند.
آنچه که این شخصیتها را به هم پیوند میدهد، دورانی است که آنها زندگی خود را در آن سپری کردند: عصر ظلمت در نیمه نخست قرن بیستم با فجایع سیاسی و اخلاقی که همزمان بود با گسترش خیرهکننده علم و هنر.
آرنت این مقالات را در طول ۱۲ سال نوشته است.
هانا آرنت تعبیر «عصر ظلمت» را از شعر «آیندگان» برشت به وام گرفته است.
این شعر با این سطرها آغاز میشود:
در روزگاری که سخن گفتن ساده، نشان بیخردی است
و پیشانی بیچین، نشان بیتفاوتی
آری، آنکه میخندد خبر فاجعه را دریافت نکرده است
این چه روزگاری است
که گفتوگو در مورد درختان هم جنایت به شمار میآید؟
هانا آرنت به یک توقع اخلاقی و از برخی لحاظ امیدبخش در دوران ظلمت اشاره میکند: این توقع وجود دارد که حتی در تاریکترین دورانها خردک شرری وجود داشته باشد.
هانا آرنت:
«حتی در تاریکترین زمانها، حق داریم توقع دیدن خُردک نوری را داشته باشیم. چنین بارقه نوری بیش از آنکه از نظریهها و مفهومها سر برکشد، به احتمال بیشتر، از پرتوی لرزان و سوسوزننده و اغلب کمجانی مایه میگیرد که مردان و زنانی در زندگی و کار خود – تقریباً تحت هر شرایطی و طی فرصتی که به آنها برای زیستن روی زمین داده شده – برمیافروزند.»
شرح زندگیهایی که هانا آرنت در این کتاب روایت میکند، همه بیانگر «خردک نوری» اند که مردان و زنانی مانند روزا لوکزامبورگ و برتولت برشت بر دوران خود تاباندهاند.
در میان این شخصیتها شاید روزا لوکزامبورگ اهمیت ویژهای داشته باشد. اگر هانا آرنت فقط به شرح زندگانی خود و روزا لوکزامبورگ اکتفا میکرد، این کتاب را میتوانستیم «زنان در عصر ظلمت» بنامیم: اثری در ستایش شهامت مدنی و به یادآورنده مفاهیمی مانند دوستی، برابری، شفقت و انسانیت، حتی در تباهترین دورانها.
هانا آرنت ۱۴ اکتبر ۱۹۰۶ در شهر هانوفر در آلمان متولد شد و ۴ دسامبر ۱۹۷۵ در نیویورک چشم بر جهان ما فروبست. او دانش آموخته فلسفه بود و در سال ۱۹۳۳، پس از به قدرت رسیدن فاشیسم در آلمان، ابتدا به پاریس رفت و سپس به نیویورک مهاجرت کرد. او در دانشگاه شیکاگو فلسفه سیاسی تدریس میکرد.
«ریشههای توتالیتاریسم» و «موقعیت بشری» و «ابتذال شر» از آثار مهم هانا آرنت به شمار میآیند. او در «ریشههای توتالیتاریسم» بر آن است که تا زمانی که انسان برای «ساختن تاریخ» خشونت بهکار میبرد، به رشد جنبشها و نظامهای توتالیتر کمک میرساند.
«انسانها در عصر ظلمت» نوشته هانا آرنت (ترجمه مهدی خلجی) در ۳۳۶ صفحه به فارسی منتشر شده است:
اثری در ستایش شهامت مدنی و به یادآورنده مفاهیمی مانند دوستی و شفقت حتی در تباهترین دورانها.
«انسانها در عصر ظلمت» مجموعهایست از چند گزارشِ زندگی به قلم هانا آرنت، اندیشمند و نظریهپرداز آلمانی پیرامون زمانهای که شخصیتهایی مانند روزا لوکزامبورگ، کارل یاسپرس، برتولت برشت، والتر بنیامین و لسینگ و هرمان باروخ در آن میزیستند.
آنچه که این شخصیتها را به هم پیوند میدهد، دورانی است که آنها زندگی خود را در آن سپری کردند: عصر ظلمت در نیمه نخست قرن بیستم با فجایع سیاسی و اخلاقی که همزمان بود با گسترش خیرهکننده علم و هنر.
آرنت این مقالات را در طول ۱۲ سال نوشته است.
هانا آرنت تعبیر «عصر ظلمت» را از شعر «آیندگان» برشت به وام گرفته است.
این شعر با این سطرها آغاز میشود:
در روزگاری که سخن گفتن ساده، نشان بیخردی است
و پیشانی بیچین، نشان بیتفاوتی
آری، آنکه میخندد خبر فاجعه را دریافت نکرده است
این چه روزگاری است
که گفتوگو در مورد درختان هم جنایت به شمار میآید؟
هانا آرنت به یک توقع اخلاقی و از برخی لحاظ امیدبخش در دوران ظلمت اشاره میکند: این توقع وجود دارد که حتی در تاریکترین دورانها خردک شرری وجود داشته باشد.
هانا آرنت:
«حتی در تاریکترین زمانها، حق داریم توقع دیدن خُردک نوری را داشته باشیم. چنین بارقه نوری بیش از آنکه از نظریهها و مفهومها سر برکشد، به احتمال بیشتر، از پرتوی لرزان و سوسوزننده و اغلب کمجانی مایه میگیرد که مردان و زنانی در زندگی و کار خود – تقریباً تحت هر شرایطی و طی فرصتی که به آنها برای زیستن روی زمین داده شده – برمیافروزند.»
شرح زندگیهایی که هانا آرنت در این کتاب روایت میکند، همه بیانگر «خردک نوری» اند که مردان و زنانی مانند روزا لوکزامبورگ و برتولت برشت بر دوران خود تاباندهاند.
در میان این شخصیتها شاید روزا لوکزامبورگ اهمیت ویژهای داشته باشد. اگر هانا آرنت فقط به شرح زندگانی خود و روزا لوکزامبورگ اکتفا میکرد، این کتاب را میتوانستیم «زنان در عصر ظلمت» بنامیم: اثری در ستایش شهامت مدنی و به یادآورنده مفاهیمی مانند دوستی، برابری، شفقت و انسانیت، حتی در تباهترین دورانها.
هانا آرنت ۱۴ اکتبر ۱۹۰۶ در شهر هانوفر در آلمان متولد شد و ۴ دسامبر ۱۹۷۵ در نیویورک چشم بر جهان ما فروبست. او دانش آموخته فلسفه بود و در سال ۱۹۳۳، پس از به قدرت رسیدن فاشیسم در آلمان، ابتدا به پاریس رفت و سپس به نیویورک مهاجرت کرد. او در دانشگاه شیکاگو فلسفه سیاسی تدریس میکرد.
«ریشههای توتالیتاریسم» و «موقعیت بشری» و «ابتذال شر» از آثار مهم هانا آرنت به شمار میآیند. او در «ریشههای توتالیتاریسم» بر آن است که تا زمانی که انسان برای «ساختن تاریخ» خشونت بهکار میبرد، به رشد جنبشها و نظامهای توتالیتر کمک میرساند.
"محمد" شاید وقتی دیگر!
رویدادگی فهم محمد خارج از عالم اسلام و عالمیت اسلامی؛ چه در میان مردم ملل مختلف غیر اسلامی، چه در میان اندیشمندان جهان غرب(در دوره های مختلف)، و چه حتی در میان معدودی از اسلام شناسان، بعید است که به حقیقت محمد قرابت بیشتری داشته باشد. امروز حتی جهان به اصطلاح اسلام هم پس از ظهور مدرنیته و به زیر آب رفتن عالمیت سنتی، و نیز تحت سیطره انواع تاریخ سازی های تئولوژیک از تاریخ اسلام، در شناخت محمد با انواعی از دشواری ها مواجه هست. کسانی هم که جرایانات بنیادگرای اسلامی را عاملی برای دامن زدن به اسلام هراسی معرفی می کنند در واقع بی اطلاعی مردم ملل مختلف از حقیقت اسلام، قرآن و محمد را در خلال تبیین ها و تحلیل های خویش مفروض می گیرند. به نظر می رسد امروز دیگر پرسش از امکان شناخت حقیقی تری از سیمای محمد نه تنها برای جهان غرب که برای "ما" نیز چندان پرسش سهل و بی چون و چرایی نیست. در چنین شبی که مصادف با مبعث محمد نیز هست به نظر می رسد فقدان فهم از محمد را بتوان به عنوان مشترکات جهان اسلام و غرب معرفی کرد.
رویدادگی فهم محمد خارج از عالم اسلام و عالمیت اسلامی؛ چه در میان مردم ملل مختلف غیر اسلامی، چه در میان اندیشمندان جهان غرب(در دوره های مختلف)، و چه حتی در میان معدودی از اسلام شناسان، بعید است که به حقیقت محمد قرابت بیشتری داشته باشد. امروز حتی جهان به اصطلاح اسلام هم پس از ظهور مدرنیته و به زیر آب رفتن عالمیت سنتی، و نیز تحت سیطره انواع تاریخ سازی های تئولوژیک از تاریخ اسلام، در شناخت محمد با انواعی از دشواری ها مواجه هست. کسانی هم که جرایانات بنیادگرای اسلامی را عاملی برای دامن زدن به اسلام هراسی معرفی می کنند در واقع بی اطلاعی مردم ملل مختلف از حقیقت اسلام، قرآن و محمد را در خلال تبیین ها و تحلیل های خویش مفروض می گیرند. به نظر می رسد امروز دیگر پرسش از امکان شناخت حقیقی تری از سیمای محمد نه تنها برای جهان غرب که برای "ما" نیز چندان پرسش سهل و بی چون و چرایی نیست. در چنین شبی که مصادف با مبعث محمد نیز هست به نظر می رسد فقدان فهم از محمد را بتوان به عنوان مشترکات جهان اسلام و غرب معرفی کرد.
آخرین انسان*
"آخرین انسان" یا "انسان کوچک" در ادبیات نیچه، بیانی استعاری از انسان دوره ی جدید است. از نظر نیچه انسان دوره ی مدرن به تجربه کردن و خود را به خطر انداختن اعتقادی ندارد، چرا که اساسا به هیچ چیز باور ندارد. در انسان دوره ی جدید، از شور و سودا و دغدغه خبری نیست. در نظر او هر بینش و بصیرتی فاقد اعتبار است. او همه ی آدمیان را مانند هم می بیند و مدعی است که هر کسی که جز این بیندیشد حتما باید به آسایشگاه روانی هدایت شود. آخرین انسان صرفا در جهت رسیدن به رفاه مادی در تلاش است. او به هیچ وجه برای کارهای خطیر خود را به خطر نمی اندازد و از ارزش ها و هنجارهای تازه گریزان است. او اخلاق رمگان را با وجود خویش سازگار می داند. او همه چیز را کوچک و حقیر می کند.
نحوه ی هستی انسان دوران ما نیز در استمرار نحوه ی هستی همان انسانی است که با ظهور دوران مدرن متحقق شده است و شیوه ی زیست وی را باید شکل شدت یافته ی انسان چارپوله ی قرن نوزده و نیمه ی اول قرن بیست دانست. انسان روزگار ما نیز همان آخرین انسان نیچه است این انسان، به هر پدیده ی سهمگینی آری می گوید. وی فاقد عزمیت بوده، بیشتر کنش پذیر و انفعالی است. در زندگی فعالانه، نیروهای کنش گر و پرتکاپو دست اندرکارند. اما در نحوه ی زیست منفعلانه، نیروهای منفعل جانشین قوای فعال می شوند و به طور کلی اثبات جای خود را به سلب، و ایجاب جای خود را به نفی و انکار می دهد. افسردگی اجتماعی، بدبینی فراگیر و ... از نشانه های نیهیلیسم است. وجدان بیمار و اخلاق بردگی از علائم بارز و آشکار روحیه ی منفعل و کنش پذیر است. در یک چنین انسان منفعل و کنش پذیری، حس کینه و انتقام جویی و انزجار جانشین عشق، دوستی و مودت می شود. در یک چنین انسانی همبستگی اجتماعی، احساس تعلق به یک حقیقت یا میراثی متعالی یا حتی عشق به سرزمین آباء و اجدادی دیده نمی شود.
*ما و جهان نیچه ای-صفحه184-اثر دکتر بیژن عبدالکریمی.
"آخرین انسان" یا "انسان کوچک" در ادبیات نیچه، بیانی استعاری از انسان دوره ی جدید است. از نظر نیچه انسان دوره ی مدرن به تجربه کردن و خود را به خطر انداختن اعتقادی ندارد، چرا که اساسا به هیچ چیز باور ندارد. در انسان دوره ی جدید، از شور و سودا و دغدغه خبری نیست. در نظر او هر بینش و بصیرتی فاقد اعتبار است. او همه ی آدمیان را مانند هم می بیند و مدعی است که هر کسی که جز این بیندیشد حتما باید به آسایشگاه روانی هدایت شود. آخرین انسان صرفا در جهت رسیدن به رفاه مادی در تلاش است. او به هیچ وجه برای کارهای خطیر خود را به خطر نمی اندازد و از ارزش ها و هنجارهای تازه گریزان است. او اخلاق رمگان را با وجود خویش سازگار می داند. او همه چیز را کوچک و حقیر می کند.
نحوه ی هستی انسان دوران ما نیز در استمرار نحوه ی هستی همان انسانی است که با ظهور دوران مدرن متحقق شده است و شیوه ی زیست وی را باید شکل شدت یافته ی انسان چارپوله ی قرن نوزده و نیمه ی اول قرن بیست دانست. انسان روزگار ما نیز همان آخرین انسان نیچه است این انسان، به هر پدیده ی سهمگینی آری می گوید. وی فاقد عزمیت بوده، بیشتر کنش پذیر و انفعالی است. در زندگی فعالانه، نیروهای کنش گر و پرتکاپو دست اندرکارند. اما در نحوه ی زیست منفعلانه، نیروهای منفعل جانشین قوای فعال می شوند و به طور کلی اثبات جای خود را به سلب، و ایجاب جای خود را به نفی و انکار می دهد. افسردگی اجتماعی، بدبینی فراگیر و ... از نشانه های نیهیلیسم است. وجدان بیمار و اخلاق بردگی از علائم بارز و آشکار روحیه ی منفعل و کنش پذیر است. در یک چنین انسان منفعل و کنش پذیری، حس کینه و انتقام جویی و انزجار جانشین عشق، دوستی و مودت می شود. در یک چنین انسانی همبستگی اجتماعی، احساس تعلق به یک حقیقت یا میراثی متعالی یا حتی عشق به سرزمین آباء و اجدادی دیده نمی شود.
*ما و جهان نیچه ای-صفحه184-اثر دکتر بیژن عبدالکریمی.
اندیویدوآلیسم*
با بی اعتبار شدن هر آنچه در وجود آدمی ارزشمند و متعالی تلقی می شده است، هستی آدمی، در فهمی طبیعت گرایانه (ناتورالیستیک) به صرف غرایز، انگیزه های طبیعی و تلاش برای کسب نیازهای مادی و غریزی تقلیل می یابد. در جهان نیچه ای انسان ها به قدری ذره ای (اتمی) می شوند که دیگر جایی برای ظهور همبستگی میان شان باقی نمی ماند. برای یک چنین انسان طبیعی، نیچه به جای صلح کانتی ناشی از خرد، از کشاکش سهمگین و هولناکی خبر می دهد که تاکنون به تصور هم نیامده است. غلبه ی فردگرایی (اندیویدوآلیسم) افراطی، که از شاخصه های اصلی دوران ماست، به معنای مرگ عشق و ، به تعبیر سارتر، "جهنم بودن دیگری" است. در روزگار ما، درست است که نهادها از نزاع میان افراد ممانعت به عمل می آورند، اما در درون، هر انسان طبیعی، همچون حیوانی طبیعی، در نزاع با دیگری است. با یک چنین انسانی همبستگی اجتماعی و احساس تقدیر مشترک شکل نمی گیرد، لذا هم اخلاق و هم سیاست هر دو به اضمحلال و تباهی سوق می یابند. فهم اضمحلال و تباهی سیاست در گرو شناخت جهان نیچه ای است.
*ما وجهان نیچه ای_صفحه185-اثر دکتر بیژن عبدالکریمی.
با بی اعتبار شدن هر آنچه در وجود آدمی ارزشمند و متعالی تلقی می شده است، هستی آدمی، در فهمی طبیعت گرایانه (ناتورالیستیک) به صرف غرایز، انگیزه های طبیعی و تلاش برای کسب نیازهای مادی و غریزی تقلیل می یابد. در جهان نیچه ای انسان ها به قدری ذره ای (اتمی) می شوند که دیگر جایی برای ظهور همبستگی میان شان باقی نمی ماند. برای یک چنین انسان طبیعی، نیچه به جای صلح کانتی ناشی از خرد، از کشاکش سهمگین و هولناکی خبر می دهد که تاکنون به تصور هم نیامده است. غلبه ی فردگرایی (اندیویدوآلیسم) افراطی، که از شاخصه های اصلی دوران ماست، به معنای مرگ عشق و ، به تعبیر سارتر، "جهنم بودن دیگری" است. در روزگار ما، درست است که نهادها از نزاع میان افراد ممانعت به عمل می آورند، اما در درون، هر انسان طبیعی، همچون حیوانی طبیعی، در نزاع با دیگری است. با یک چنین انسانی همبستگی اجتماعی و احساس تقدیر مشترک شکل نمی گیرد، لذا هم اخلاق و هم سیاست هر دو به اضمحلال و تباهی سوق می یابند. فهم اضمحلال و تباهی سیاست در گرو شناخت جهان نیچه ای است.
*ما وجهان نیچه ای_صفحه185-اثر دکتر بیژن عبدالکریمی.