خواهش از مدرنیته برای جا دادن به دین داران یا پرسش از امکان امر دینی در جهان معاصر!
مدرنیته، تا آنجا که می توان از ملاحظات تاریخی و تاملات فلسفی دریافت، یک رویدادگی عظیم تاریخی از آن خود کننده است، و فاقد سازمان مرکزی و تشخص یافته ای هست که بتوان از آن انتظار اجابت آرزوها و خواهش های ما را داشته باشد از طرفی همه ی حرف بر سر این است که این "دین داران" که از آن سخن گفته می شود در سطح فرهنگ قابل طرح اند و در جهانی که عالمیت دینی رخت بر بسته است و در جهانی بذات سکولار، تنها می توان از پرسش از امکان امر دینی در یک چنین جهانی سخن به میان آورد. هویت های واکنشی در برابر مدرنیته هم می توانند خود را به هر نام خودخوانده ای فرا بخوانند اما دل خوش کردن به فهم دم دستی از هستی و مدرنیته و دین و هویت و سیاست، به هیچ وجه ناجی ما در این فروبستگی ها نخواهد بود. مقاله دکتر کاشی به گمانم با پیرایه ی تکلف و تعارف از آن از یک چنین عنوانی می توانست برخوردار باشد:
هم خرد، هم خدا!
مدرنیته، تا آنجا که می توان از ملاحظات تاریخی و تاملات فلسفی دریافت، یک رویدادگی عظیم تاریخی از آن خود کننده است، و فاقد سازمان مرکزی و تشخص یافته ای هست که بتوان از آن انتظار اجابت آرزوها و خواهش های ما را داشته باشد از طرفی همه ی حرف بر سر این است که این "دین داران" که از آن سخن گفته می شود در سطح فرهنگ قابل طرح اند و در جهانی که عالمیت دینی رخت بر بسته است و در جهانی بذات سکولار، تنها می توان از پرسش از امکان امر دینی در یک چنین جهانی سخن به میان آورد. هویت های واکنشی در برابر مدرنیته هم می توانند خود را به هر نام خودخوانده ای فرا بخوانند اما دل خوش کردن به فهم دم دستی از هستی و مدرنیته و دین و هویت و سیاست، به هیچ وجه ناجی ما در این فروبستگی ها نخواهد بود. مقاله دکتر کاشی به گمانم با پیرایه ی تکلف و تعارف از آن از یک چنین عنوانی می توانست برخوردار باشد:
هم خرد، هم خدا!
Forwarded from نیچه و فلسفه / Amirhossein (مهدی رضاییان)
سنگین¬ترین بار
این را چه می گویی، که شبی، یا روزی، دیوی به خلوتگاهت بیاید و به تو بگوید: "باید این زندگی را، که الآن می گذرانی، باز هم بگذرانی. آن هم نه یک بار و دو بار، بلکه بینهایت بار! هیچ چیزِ نوئی هم در آن نخواهد بود، بلکه هر درد و هر شادی، هر فکر و هر آه، و هر چیزی که در این زندگی¬ات از خیلی بزرگ تا خیلی کوچک داشته¬ای، فقط همان ها برایت تکرار می شود. همگی هم درست با همین ترتیب و توالی که در این زندگی¬ات داشته¬اند. حتی این عنکبوتی که الان در این خلوتگاهت است، این مهتابی که میان درخت¬هاست، همین طور خودِ این لحظه، خودِ من. همۀ این ها تکرار شود. دنیا مثل ساعتی شنی بشود که یکسر سر و ته می شود، و تو هم، ای ذره¬ای خاک، تو هم یکسر با آن سر و ته شدن ها هی می روی و بر می گردی."
وقتی او این را گفت، آیا تو خود را به زمین نخواهی زد؟ دندان هایت را بر هم نخواهی سایید؟ دیوی را که چنین چیزی گفته است دشنام نخواهی داد؟ یا این که آن لحظه، لحظه¬ای بزرگ برایت خواهد بود، و تو در آن لحظه به او خواهی گفت: "تو خدا هستی. من هیچ گاه چیزی بهتر از این نشنیده¬ام؟"
اگر این بازگشت در توانت نباشد، فکرش تو را دیگرگون خواهد ساخت، و شاید له خواهد کرد. آن سؤالی که راجع به کلِ چیزها و تک تکشان می گوید، "آیا می خواهی این همچنان و بینهایت بار تکرار شود"، بار سنگینی برایت می شود که هر کارِ تو را سنگین خواهد کرد. یا این که نه؟ آنقدر خودت و زندگی¬ات را دوست داری که آرزویی جز تحقق یافتن این بازگشت، و مُهر قطعیت و جاودانی بر آن خوردن، نخواهی داشت؟
📘 ( #فردریش_نیچه ؛ #حکمت_شادان ؛ کتابِ چهارم ؛ قطعهی ۳۴۱)
🔺این قطعه ترجمهی دکتر عباس پژمان است.
#M_Rezaeian
join us : | کانال نیچه و فلسفه
💯 @Friedrich_nietzsche
این را چه می گویی، که شبی، یا روزی، دیوی به خلوتگاهت بیاید و به تو بگوید: "باید این زندگی را، که الآن می گذرانی، باز هم بگذرانی. آن هم نه یک بار و دو بار، بلکه بینهایت بار! هیچ چیزِ نوئی هم در آن نخواهد بود، بلکه هر درد و هر شادی، هر فکر و هر آه، و هر چیزی که در این زندگی¬ات از خیلی بزرگ تا خیلی کوچک داشته¬ای، فقط همان ها برایت تکرار می شود. همگی هم درست با همین ترتیب و توالی که در این زندگی¬ات داشته¬اند. حتی این عنکبوتی که الان در این خلوتگاهت است، این مهتابی که میان درخت¬هاست، همین طور خودِ این لحظه، خودِ من. همۀ این ها تکرار شود. دنیا مثل ساعتی شنی بشود که یکسر سر و ته می شود، و تو هم، ای ذره¬ای خاک، تو هم یکسر با آن سر و ته شدن ها هی می روی و بر می گردی."
وقتی او این را گفت، آیا تو خود را به زمین نخواهی زد؟ دندان هایت را بر هم نخواهی سایید؟ دیوی را که چنین چیزی گفته است دشنام نخواهی داد؟ یا این که آن لحظه، لحظه¬ای بزرگ برایت خواهد بود، و تو در آن لحظه به او خواهی گفت: "تو خدا هستی. من هیچ گاه چیزی بهتر از این نشنیده¬ام؟"
اگر این بازگشت در توانت نباشد، فکرش تو را دیگرگون خواهد ساخت، و شاید له خواهد کرد. آن سؤالی که راجع به کلِ چیزها و تک تکشان می گوید، "آیا می خواهی این همچنان و بینهایت بار تکرار شود"، بار سنگینی برایت می شود که هر کارِ تو را سنگین خواهد کرد. یا این که نه؟ آنقدر خودت و زندگی¬ات را دوست داری که آرزویی جز تحقق یافتن این بازگشت، و مُهر قطعیت و جاودانی بر آن خوردن، نخواهی داشت؟
📘 ( #فردریش_نیچه ؛ #حکمت_شادان ؛ کتابِ چهارم ؛ قطعهی ۳۴۱)
🔺این قطعه ترجمهی دکتر عباس پژمان است.
#M_Rezaeian
join us : | کانال نیچه و فلسفه
💯 @Friedrich_nietzsche
دین-تکنولوژی-رویدادگی!
دکتر بیژن عبدالکریمی
این مقاله درصدد است تا با تأمل بر پرسش از نسبت میان دین و تکنولوژی و پاره ای از مقدمات و نیز لوازم و پیامدهای نظری و مفهومی این پرسش, به فهم تازه هایدگر از «حقیقت», به منزله «رویدادگی» نزدیک شود, فهمی که متفاوت از فهم متافیزیکی حقیقت, به منزله مطابقت ذهن با عین, یا مطابقت گزاره با امر واقع است, که در بسط تاریخی خود به تفسیری سوبژکتیویستی از حقیقت, یعنی سازگاری پاره ای از آگاهی های سوبژه با پاره ای دیگر از آگاهی های وی, تنزل یافته و حقیقت, امری بشری و سوبژه محور گشته و همین تلقی از حقیقت, چارچوب تفکر و پژوهش های ما را در بسیاری از امور تعیین کرده و می کند.
همچنین این مقاله در صدد است تا به واسطه نزدیکتر شدن به فهم هایدگر از حقیقت، به منزله رویدادگی، افق و چارچوب تازهای را برای تفکر و پژوهش در مورد بسیاری از پرسشهایمان، از جمله نسبت ما با مدرنیته و عقلانیت جدید و نیز در مورد خود پرسش از نسبت دین و تکنولوژی بیابد؛ افق و چارچوبی که در آن بتوانیم از سطحی بالاتر، یعنی از سطحی وجودشناسانه (و نه از سطحی سیاسی، جامعهشناختی، ایدئولوژیک، تئولوژیک، یا اخلاقی) درباره نسبت میان دین و تکنولوژی بیندیشیم.
http://www.aftabir.com/articles/view/religion/religion/c7_1311072061p1.php/
دکتر بیژن عبدالکریمی
این مقاله درصدد است تا با تأمل بر پرسش از نسبت میان دین و تکنولوژی و پاره ای از مقدمات و نیز لوازم و پیامدهای نظری و مفهومی این پرسش, به فهم تازه هایدگر از «حقیقت», به منزله «رویدادگی» نزدیک شود, فهمی که متفاوت از فهم متافیزیکی حقیقت, به منزله مطابقت ذهن با عین, یا مطابقت گزاره با امر واقع است, که در بسط تاریخی خود به تفسیری سوبژکتیویستی از حقیقت, یعنی سازگاری پاره ای از آگاهی های سوبژه با پاره ای دیگر از آگاهی های وی, تنزل یافته و حقیقت, امری بشری و سوبژه محور گشته و همین تلقی از حقیقت, چارچوب تفکر و پژوهش های ما را در بسیاری از امور تعیین کرده و می کند.
همچنین این مقاله در صدد است تا به واسطه نزدیکتر شدن به فهم هایدگر از حقیقت، به منزله رویدادگی، افق و چارچوب تازهای را برای تفکر و پژوهش در مورد بسیاری از پرسشهایمان، از جمله نسبت ما با مدرنیته و عقلانیت جدید و نیز در مورد خود پرسش از نسبت دین و تکنولوژی بیابد؛ افق و چارچوبی که در آن بتوانیم از سطحی بالاتر، یعنی از سطحی وجودشناسانه (و نه از سطحی سیاسی، جامعهشناختی، ایدئولوژیک، تئولوژیک، یا اخلاقی) درباره نسبت میان دین و تکنولوژی بیندیشیم.
http://www.aftabir.com/articles/view/religion/religion/c7_1311072061p1.php/
Aftabir.com
دین, تکنولوژی, رویدادگی
این مقاله درصدد است تا با تأمل بر پرسش از نسبت میان دین و تکنولوژی و پاره ای از مقدمات و نیز لوازم و پیامدهای نظری و مفهومی این پرسش, به فهم تازه هایدگر از حقیقت , به منزله رویدادگی نزدیک شود, فهمی که متفاوت از فهم متافیزیکی حقیقت, به منزله مطابقت ذهن با…
4_6042087475784974862.pdf
727.1 KB
پرسش از تکنولوژی
مارتین هایدگر
مارتین هایدگر
فروغ فرخزاد و شعر مدرن!
24 بهمن سالروز وداع نابهنگام با فروغ است در پایین به بخش هایی از آرای محمد رضا شفیعی کدکنی در خصوص فروغ اشاره می شود.
ادبیات فارسی سالها باید در انتظار بماند تا چهرهای به مانندِ فروغ بر صحایف پریشان و آشفتهٔ آن که میدان ادعاهای بیجا و آشفته کاریهای متشاعرچَگانِ پیر و جوان است بتابد و چه دیر خواهد بود تا چهرهای چون او در شعر ما روی نماید!
فروغ اگر خالصترین و برجستهترین چهره روشنفکری ایران، در نیمه دوم قرن بیستم نباشد، بی گمان یکی از دو سه تن چهرههایی است که عنوانِ روشنفکر، به کمال، بر آنان صادق است.
صورت و معنی در شعر او مدرن است. هیچ گونه نقابی از صنعت و ریای روشنفکرانه که اغلب متظاهرین در کشورِ ما گرفتارِ آن اند بر چهره شخصیت او دیده نمیشود..
اما فروغ در هنرِ خویش، زلال است و خالص. همان است که احساس میکند و همان است که میگوید.
فروغ نمایشگر روشن فکر آوانگارد و پیشرو طراز اول ادبیات چهل- پنجاه سال اخیر ایران است؛ با همهء خصلت هایی که یک روشنفکر دارد، با همهء نقاط مثبت و منفی. همه چیز در شعر فروغ لرزان است. او هیچ وقت نمی گوید مضطربم، او «اضطراب» را نشان می دهد. این اضطراب را در «وصف» ها یا epithet های شعر او می توان احساس کرد. که پیوسته از «رشته سست طناب رخت» و « حجم سفید لیز» و «سایه مغشوش» و «طرح سرگردان» و «دست های مشوش، مضطرب، ترسان» و «کوچه های گیج» و «عطر گذران» و «سایه بی اعتبار عشق» و «سایه فرّار خوشبختی» و... سخن می گوید.
بخشی از سروده ی فروغ با عنوان
"آیه های زمینی":
چه روزگار تلخ و سیاهی
نان ، نیروی شگفت رسالت را
مغلوب کرده بود
پیغمبران گرسنه و مفلوک
از وعده گاه های الهی گریختند
و بره های گمشدهء عیسی
دیگر صدای هی هی چوپانی را
در بهت دشت ها نشنیدند
در دیدگان آینه ها گوئی
حرکات و رنگ ها و تصاویر
وارونه منعکس می گشت
و بر فراز سر دلقکان پست
و چهره ی وقیح فواحش
یک هاله ی مقدس نورانی
مانند چتر مشتعلی می سوخت
مرداب های الکل
با آن بخارهای گس مسموم
انبوه بی تحرک روشنفکران را
به ژرفای خویش کشیدند
و موش های موذی
اوراق زرنگار کتب را
در گنجه های کهنه جویدند
خورشید مرده بود
خورشید مرده بود ، و فردا
در ذهن کودکان
مفهوم گنگ گمشده ای داشت
آنها غرابت این لفظ کهنه را
در مشق های خود
با لکه ی درشت سیاهی
تصویر می نمودند
...
24 بهمن سالروز وداع نابهنگام با فروغ است در پایین به بخش هایی از آرای محمد رضا شفیعی کدکنی در خصوص فروغ اشاره می شود.
ادبیات فارسی سالها باید در انتظار بماند تا چهرهای به مانندِ فروغ بر صحایف پریشان و آشفتهٔ آن که میدان ادعاهای بیجا و آشفته کاریهای متشاعرچَگانِ پیر و جوان است بتابد و چه دیر خواهد بود تا چهرهای چون او در شعر ما روی نماید!
فروغ اگر خالصترین و برجستهترین چهره روشنفکری ایران، در نیمه دوم قرن بیستم نباشد، بی گمان یکی از دو سه تن چهرههایی است که عنوانِ روشنفکر، به کمال، بر آنان صادق است.
صورت و معنی در شعر او مدرن است. هیچ گونه نقابی از صنعت و ریای روشنفکرانه که اغلب متظاهرین در کشورِ ما گرفتارِ آن اند بر چهره شخصیت او دیده نمیشود..
اما فروغ در هنرِ خویش، زلال است و خالص. همان است که احساس میکند و همان است که میگوید.
فروغ نمایشگر روشن فکر آوانگارد و پیشرو طراز اول ادبیات چهل- پنجاه سال اخیر ایران است؛ با همهء خصلت هایی که یک روشنفکر دارد، با همهء نقاط مثبت و منفی. همه چیز در شعر فروغ لرزان است. او هیچ وقت نمی گوید مضطربم، او «اضطراب» را نشان می دهد. این اضطراب را در «وصف» ها یا epithet های شعر او می توان احساس کرد. که پیوسته از «رشته سست طناب رخت» و « حجم سفید لیز» و «سایه مغشوش» و «طرح سرگردان» و «دست های مشوش، مضطرب، ترسان» و «کوچه های گیج» و «عطر گذران» و «سایه بی اعتبار عشق» و «سایه فرّار خوشبختی» و... سخن می گوید.
بخشی از سروده ی فروغ با عنوان
"آیه های زمینی":
چه روزگار تلخ و سیاهی
نان ، نیروی شگفت رسالت را
مغلوب کرده بود
پیغمبران گرسنه و مفلوک
از وعده گاه های الهی گریختند
و بره های گمشدهء عیسی
دیگر صدای هی هی چوپانی را
در بهت دشت ها نشنیدند
در دیدگان آینه ها گوئی
حرکات و رنگ ها و تصاویر
وارونه منعکس می گشت
و بر فراز سر دلقکان پست
و چهره ی وقیح فواحش
یک هاله ی مقدس نورانی
مانند چتر مشتعلی می سوخت
مرداب های الکل
با آن بخارهای گس مسموم
انبوه بی تحرک روشنفکران را
به ژرفای خویش کشیدند
و موش های موذی
اوراق زرنگار کتب را
در گنجه های کهنه جویدند
خورشید مرده بود
خورشید مرده بود ، و فردا
در ذهن کودکان
مفهوم گنگ گمشده ای داشت
آنها غرابت این لفظ کهنه را
در مشق های خود
با لکه ی درشت سیاهی
تصویر می نمودند
...
🔸چه کس قرار است "کات" بدهد؟
به راستی چه چیزی می تواند در روند سرسام آور این زندگی فلاکت بار وقفه ای ایجاد کند و رخنه ای در حصار کج اندیشی انسان امروز ایجاد کند انسانی که در زندان سوبژکتیویسم گرفتار آمده است و حتی ضرورت رهایی از آن را احساس نمی کند بلکه بدتر از آن، خود اسارت را درک نمی کند و چه بسا که لولیدن در آن را عین تنعم و برخورداری می داند. این طرف در جهان توسعه نیافته اوضاع به مراتب بدتر است از لاف های خلاف واقع متوهمان تکیه زده بر اریکه ی قدرت بگیر تا نق و نق متظاهرانه ی روشنفکران در حاشیه.
شریعتی می گفت من حرکتم را بر روی امیدی در نا امیدی استوار کردم. ما چه باید بکنیم با نا امیدی در نا امیدی. مگر اینکه باید شبیه انسان می شدیم این قدر آرزوی بعید و دوردستی بوده است که روز را به شب و شب را به روز می فروشیم و جوی آدمیت نصیبمان نمی شود. کی و کجا قرار است از اندک احترامی که به خاطره ی انسان بودن قائل هستیم مورد مواخذه قرار نگیریم؟ چرا در خاکی که دم از کرامت انسان می زنند تحقق انسان تا این اندازه محال به نظر می رسد که آدمی حتی از تحقق خویش در ادامه ی زندگی هم نا امید است تا آنجا که خیال آینده هم به هیچ وجه نویدی با خود به همراه نمی آورد. هولدرلین شاعر آلمانی می گوید آنجا که خطر هست منجی می بالد و در مقابل فروغ شاعره ی ایرانی می گوید "نجات دهنده در گور خفته است"!؟ حالا به این کابوس وحشتناک و این نمایش بی پایان چه کسی قرار است کات بدهد؟
به راستی چه چیزی می تواند در روند سرسام آور این زندگی فلاکت بار وقفه ای ایجاد کند و رخنه ای در حصار کج اندیشی انسان امروز ایجاد کند انسانی که در زندان سوبژکتیویسم گرفتار آمده است و حتی ضرورت رهایی از آن را احساس نمی کند بلکه بدتر از آن، خود اسارت را درک نمی کند و چه بسا که لولیدن در آن را عین تنعم و برخورداری می داند. این طرف در جهان توسعه نیافته اوضاع به مراتب بدتر است از لاف های خلاف واقع متوهمان تکیه زده بر اریکه ی قدرت بگیر تا نق و نق متظاهرانه ی روشنفکران در حاشیه.
شریعتی می گفت من حرکتم را بر روی امیدی در نا امیدی استوار کردم. ما چه باید بکنیم با نا امیدی در نا امیدی. مگر اینکه باید شبیه انسان می شدیم این قدر آرزوی بعید و دوردستی بوده است که روز را به شب و شب را به روز می فروشیم و جوی آدمیت نصیبمان نمی شود. کی و کجا قرار است از اندک احترامی که به خاطره ی انسان بودن قائل هستیم مورد مواخذه قرار نگیریم؟ چرا در خاکی که دم از کرامت انسان می زنند تحقق انسان تا این اندازه محال به نظر می رسد که آدمی حتی از تحقق خویش در ادامه ی زندگی هم نا امید است تا آنجا که خیال آینده هم به هیچ وجه نویدی با خود به همراه نمی آورد. هولدرلین شاعر آلمانی می گوید آنجا که خطر هست منجی می بالد و در مقابل فروغ شاعره ی ایرانی می گوید "نجات دهنده در گور خفته است"!؟ حالا به این کابوس وحشتناک و این نمایش بی پایان چه کسی قرار است کات بدهد؟
"در حال حاضر - و نمیدانم تا کی – انسان خود را در موقعیتی خطرناک میبیند. چرا؟ آیا صرفا برای اینکه ممکن است جنگ جهانی سوم به طور غیرمنتظره آغاز شود و به نابودی کامل بشر و انهدام کرهی زمین بینجامد؟ نه! در این طلوع عصر اتم خطری به مراتب بزرگتر، حتی وقتی که خطر یک جنگ جهانی سوم هم برطرف شده باشد، آدمی را تهدید میکند. ظاهرا این سخن عجیب به نظر میرسد و البته عجیب هم هست، لکن تا وقتی که ما فکر نمیکنیم.
این سخن به چه معنی درست است؟ به این معنی درست است که جزر و مد قریبالوقوع تکنولوژی در عصراتم آنچنان میتواند انسان را اسیر و افسون و خیره و غافل کند که سرانجام روزی تفکر حسابگرانه به عنوان "یگانه" راه تفکر پذیرفته و به کار بسته شود.
پس از این کدام خطر بزرگ ممکن است به ما روی کند؟ پس از این، غفلت تام و تمام است که دست در دست تخصص هرچه بیشتر در برنامهریزی حسابگرانه و بیاعتنایی عمدی به تفکر معنوی به سراغ ما خواهد آمد. بنابراین، مسئله، حفظ گوهر ذاتی انسان و زنده نگاه داشتن تفکر معنوی است. اما وارستگی از اشیاء و فتوح از برای راز خود به خود اتفاق نمیافتد. این دو به طور اتفاقی برای ما روی نمیدهد. این هر دو فقط در تفکری مستمر و شجاعانه جلوه خواهد کرد.
این "ما" هستیم که "فکر" میکنیم به شرط آنکه خود را انسانی بدانیم که باید اینجا و اکنون خویشتن را آماده کنیم و راه ورود و بیرون شدن از عصر اتم را بیابیم. اگر وارستگی از اشیاء و فتوح از برای راز در وجود ما بیدار شود، آنگاه به راهی خواهیم رسید که ما را به زمین و بنیاد جدیدی هدایت میکند. در آن زمین، ابداع و ابتکاری که آثار آن باقی و بردوام است از نو ریشه خواهد کرد."
مارتین هایدگر
این سخن به چه معنی درست است؟ به این معنی درست است که جزر و مد قریبالوقوع تکنولوژی در عصراتم آنچنان میتواند انسان را اسیر و افسون و خیره و غافل کند که سرانجام روزی تفکر حسابگرانه به عنوان "یگانه" راه تفکر پذیرفته و به کار بسته شود.
پس از این کدام خطر بزرگ ممکن است به ما روی کند؟ پس از این، غفلت تام و تمام است که دست در دست تخصص هرچه بیشتر در برنامهریزی حسابگرانه و بیاعتنایی عمدی به تفکر معنوی به سراغ ما خواهد آمد. بنابراین، مسئله، حفظ گوهر ذاتی انسان و زنده نگاه داشتن تفکر معنوی است. اما وارستگی از اشیاء و فتوح از برای راز خود به خود اتفاق نمیافتد. این دو به طور اتفاقی برای ما روی نمیدهد. این هر دو فقط در تفکری مستمر و شجاعانه جلوه خواهد کرد.
این "ما" هستیم که "فکر" میکنیم به شرط آنکه خود را انسانی بدانیم که باید اینجا و اکنون خویشتن را آماده کنیم و راه ورود و بیرون شدن از عصر اتم را بیابیم. اگر وارستگی از اشیاء و فتوح از برای راز در وجود ما بیدار شود، آنگاه به راهی خواهیم رسید که ما را به زمین و بنیاد جدیدی هدایت میکند. در آن زمین، ابداع و ابتکاری که آثار آن باقی و بردوام است از نو ریشه خواهد کرد."
مارتین هایدگر
دیگری و دیگری هراسی.mp3
11.4 MB
دیگری و دیگری هراسی
دکتر بیژن عبدالکریمی
دکتر بیژن عبدالکریمی
Forwarded from فلسفه ورزی
💌#ژان_لوک_نانسی (Jean-Luc Nancy) فیلسوف 79 سالۀ فرانسوی متأثر از #لویناس بر این باور است که #عشق اتونومی و در-انحصار-بودگی فرد را درهم میشکند؛ در آن شکاف و گشایشی ایجاد میکند و فرد رو به #دیگری گشوده میشود. در این حالت دیگر «من» وجود ندارد.#عشق همواره نوعی از شکستگی قلب است؛ چراکه هر عشقی -حتی مسرّتبخشترین آن- «من» را درهم میشکند. #عشق نوعی کردار اعتلاجویانه است. این «اعتلا» به معنای گونهای برتریِ «خود» یا «دیگری» نیست؛ مقصود ازآن، گسیختگی و گشودگی «خود» است،نه به حالت زخمخوردن، بلکه بهصورت آشکارشدن و بیرونِ «خود» را تجربهکردن. نانسی در "Shattered Love"، صفحۀ 260، مینویسد:
«از آنگاه که #عشق به وجود میآید، از آن زمان که ناچیزترین تأثیر #عشق پدید میآید، این شکاف هستیشناختی پدیدار میشود که رشتههای دل او را میبُرد و جدا میکند. تنها یک #بوسه کافیست،... مشروط به آنکه برخاسته از #عشق باشد. ...»
روز جهانی #عشق مبارک ❤️💞💝♥️
https://t.me/DoingPhilosophy
«از آنگاه که #عشق به وجود میآید، از آن زمان که ناچیزترین تأثیر #عشق پدید میآید، این شکاف هستیشناختی پدیدار میشود که رشتههای دل او را میبُرد و جدا میکند. تنها یک #بوسه کافیست،... مشروط به آنکه برخاسته از #عشق باشد. ...»
روز جهانی #عشق مبارک ❤️💞💝♥️
https://t.me/DoingPhilosophy
Telegram
فلسفه ورزی
درسگفتارها، مصاحبهها و نوشتههای فلسفیِ
«دکتر حمیدرضا سعادت نیاکی»
تماس با ادمین: @Doing_Philosophy بازنشر مطالب با ذکر منبع مجاز است.
«دکتر حمیدرضا سعادت نیاکی»
تماس با ادمین: @Doing_Philosophy بازنشر مطالب با ذکر منبع مجاز است.
هنرمند و امر هنری.m4a
59.8 MB
هنرمند و امر هنری
دکتر بیژن عبدالکریمی
دکتر بیژن عبدالکریمی
به یاد دکتر پوران شریعت رضوی پس از عزیمت جاودانه!
مثل روز روشن است که یکی از تاثیر گذارترین رخدادها در زندگی دکتر علی شریعتی رخداد آشنایی او با دکتر پوران شریعت رضوی و استمرار بخشیدن به حیات مشترک با ایشان بوده است برای روح بزرگ علی و سلوک بزرگ منشانه ی او به سختی می توان سخن از شریک و انباز به میان آورد. ولی پوران_ جان شد آنکه هیچ کس نمی توانست باشد.
شریک زندگی و مرگ مردی بی باک و پر شور، با آن صورت و سیمای گرم و سرخ، و با آن لهجه و صوت تپنده و پر حرارت، که حماسه و عرفان را با هم جمع آورده بود.
نقش بی بدیل پوران_جان، از تربیت و تنبه تا تحقق و طغیان این روح عصیان گر غیر قابل انکار است.
خوشا بهمنی که علی و پوران را دوباره زیر یک بیرق جمع آورد. چه بسیار حرف از آن جنس حرف هایی که انسان برای نگفتن دارد و در سینه ی این مادر صبور در تمام مدت این هجرت طولانی سنگینی می کرده است که اینک موعد عقده گشایی از آن ها فرا رسیده است...
پرواز این روح خویشاوند و اسوه ی وفای به عهد و عشق و ایثار را به حضور دوستداران و فرزندان ایشان صمیمانه تسلیت عرض می کنیم.
مثل روز روشن است که یکی از تاثیر گذارترین رخدادها در زندگی دکتر علی شریعتی رخداد آشنایی او با دکتر پوران شریعت رضوی و استمرار بخشیدن به حیات مشترک با ایشان بوده است برای روح بزرگ علی و سلوک بزرگ منشانه ی او به سختی می توان سخن از شریک و انباز به میان آورد. ولی پوران_ جان شد آنکه هیچ کس نمی توانست باشد.
شریک زندگی و مرگ مردی بی باک و پر شور، با آن صورت و سیمای گرم و سرخ، و با آن لهجه و صوت تپنده و پر حرارت، که حماسه و عرفان را با هم جمع آورده بود.
نقش بی بدیل پوران_جان، از تربیت و تنبه تا تحقق و طغیان این روح عصیان گر غیر قابل انکار است.
خوشا بهمنی که علی و پوران را دوباره زیر یک بیرق جمع آورد. چه بسیار حرف از آن جنس حرف هایی که انسان برای نگفتن دارد و در سینه ی این مادر صبور در تمام مدت این هجرت طولانی سنگینی می کرده است که اینک موعد عقده گشایی از آن ها فرا رسیده است...
پرواز این روح خویشاوند و اسوه ی وفای به عهد و عشق و ایثار را به حضور دوستداران و فرزندان ایشان صمیمانه تسلیت عرض می کنیم.
نگاهی جامعه شناختی به مفهوم "آرمان خواهی" در جامعه پساانقلابی ایران!
پای جامعه شناسی آنجا که سخن از چیستی آرمان و آرمان خواهی باشد چوبین است علی الاصول جامعه شناسی از طرح معنی و حقیقت انسان عاجز است اما می توان با یک رویکرد جامعه شناختی به واکاوی نسبت تحول و تغییر جامعه و تطور مفاهیمی چون آرمان و انسان مبادرت ورزید البته ناگفته نماند که توجه به واقع بودگی جامعه ایران در دل رویدادگی مدرنیته و تاثیر و تاثراتی که این جامعه به فراخر نسبتی که با تاریخ جهانی برقرار کرده است می تواند نقش بسزایی در تغییر نگاه ها و تفاسیر از مفاهیمی چون "آرمان" داشته باشد. آرمان انسان و جامعه دینی یا انسان و جامعه توسعه یافته نه در مقام شعار و ادعا که در نمود بیرونی آن در منش، شخصیت و کنش انسان ها هست که واجد اهمیت نظری برای اندیشه ورزی و نظریه پردازی می باشد. آنچه از یک نگاه شتابزده و اجمالی به وضعیت امروز ما، بر می آید اعتراف به افول همه ی جریان های آرمان خواهانه در سطح جامعه ایرانی چه در میان نخبگان سیاسی، چه در میان روشنفکران و جامعه ی دانشگاهی و چه در میان توده ی مردم با التفات به همه ی تنوع و تکثر آنهاست که خود می تواند به تفصیل محل توجه و تامل اصحاب فکر و فرهنگ واقع گردد.
پای جامعه شناسی آنجا که سخن از چیستی آرمان و آرمان خواهی باشد چوبین است علی الاصول جامعه شناسی از طرح معنی و حقیقت انسان عاجز است اما می توان با یک رویکرد جامعه شناختی به واکاوی نسبت تحول و تغییر جامعه و تطور مفاهیمی چون آرمان و انسان مبادرت ورزید البته ناگفته نماند که توجه به واقع بودگی جامعه ایران در دل رویدادگی مدرنیته و تاثیر و تاثراتی که این جامعه به فراخر نسبتی که با تاریخ جهانی برقرار کرده است می تواند نقش بسزایی در تغییر نگاه ها و تفاسیر از مفاهیمی چون "آرمان" داشته باشد. آرمان انسان و جامعه دینی یا انسان و جامعه توسعه یافته نه در مقام شعار و ادعا که در نمود بیرونی آن در منش، شخصیت و کنش انسان ها هست که واجد اهمیت نظری برای اندیشه ورزی و نظریه پردازی می باشد. آنچه از یک نگاه شتابزده و اجمالی به وضعیت امروز ما، بر می آید اعتراف به افول همه ی جریان های آرمان خواهانه در سطح جامعه ایرانی چه در میان نخبگان سیاسی، چه در میان روشنفکران و جامعه ی دانشگاهی و چه در میان توده ی مردم با التفات به همه ی تنوع و تکثر آنهاست که خود می تواند به تفصیل محل توجه و تامل اصحاب فکر و فرهنگ واقع گردد.
«حسین وارث آدم» از نظرگاه دکتر عبدالکریمی!
این کتاب نیز مثل اکثر قریب به اتفاق آثار شریعتی در راستای تلاش او به منظور احیا و بازخوانی سنت تاریخی ما در دورانی است که فرهنگ و تفکر مدرن در حال بسط و سیطره کامل، و فرهنگ و تفکر سنتی رو به اضمحلال بوده است. همچنین شریعتی به واسطة بازخوانی مفهوم «شهادت» خواهان نزدیک شدن به وجدان مغفوله جامعه و دعوت افراد خو کرده به اخلاق ذلت و بردگی به نوعی اصالت و خودجوشی بوده است.
معنا و مفهوم «حقیقت» در سنت تاریخی ما با معنای «حقیقت» در سنت متافیزیکی، یعنی درک حقیقت «به منزله مطابقت ذهن با امر واقع» بسیار متفاوت است. در روزگار ما به تبع سیطره مدرنیته و تمدن متافیزیکی غرب معنای متافیزیکی از حقیقت در سراسر جهان سیطره یافته است. اما در سنن دینی و معنوی شرقی حقیقت معنای کاملاً متفاوتی داشته و «حقیقت» و «حضرت حق یا امر متعالی» در وحدت و این همانی شان مورد تفکر قرار می گیرد. در همه سنن دینی، شرقی و معنوی یکی از نشانه های باورمندی به وجود حقیقت و وفاداری با عهد و پیمانی که میان انسان مؤمن متفکر با حقیقت وجود دارد آمادگی فرد مؤمن و متفکر برای مواجهه انتخابی و آزادانه با پدیده «مرگ» است. در سنت تاریخی خود ما نیز «شهادت»، یعنی مرگ در راه خدا و ایمان به خداوند در همین سیاق، یعنی بر اساس درک خاصی از حقیقت و وجود پیوندی ازلی و ابدی میان فرد مؤمن با خداوند باید فهمیده شود.
البته باید توجه داشت که «شهادت» و «آمادگی برای شهادت» از ارزش های بسیار متعالی سنن دینی و معنوی از جمله اسلام و تشیع و حتی سنن غیردینی بوده است. حتی سقراط که یکی از بنیان گذاران سنت متافیزیک یونانی است فلسفه را «مشق مرگ» و آماده شدن برای رویارویی با مرگ می داند. لیکن این خطر وجود دارد که این مفاهیم و ارزش های متعالی به ابزارهایی سیاسی و ایدئولوژیک در دست قدرت ها یا جریانات سیاسی تبدیل شوند، آنچنان که این استحالة معنایی در خصوص مفهوم متعالی «شهادت» این روزها برای نمونه در عملیات تروریستی و انتحاری برخی از مسلمانان معتقد به برخی از جریانات ظاهراً اسلام گرا و در واقع به شدت ضد اسلام و ضد معنویت دیده می شود. شهادت و شهادت طلبی که امری بسیار متعالی است، اگر با «آگاهی و خودآگاهی» و نیز با «آزادی و انتخاب» همراه نباشد، بی تردید خود برای جامعه و فرهنگ دینی و معنوی به ابزاری بسیار آسیب-رسان و خطرناک تبدیل می شود.
کتاب «حسین وارث آدم» یکی از زیباترین و عمیق ترین آثاری است که در تاریخ گذشته و حال ما در خصوص شهادت به تحریر درآمده است. در این اثر غنا و گستردگی فرهنگی و عمق آگاهی و خودآگاهی تاریخی شریعتی به خوبی خود را نمایان می سازد. در «حسین وارث آدم» شریعتی می کوشد تا بر اساس درکی وجودی (اگزیستانسیالیستی) شهادت را از یک باور بومی، قومی و فرقه ای که صرفاً مورد اعتقاد شیعیان است به یک نحوه نگرش و به یک فلسفه تاریخ برای همة آن کسانی تبدیل کند که راهی برای نجات انسان از بردگی و اسارت جست وجو می کنند.
کتاب «شهید جاوید»، درست مثل کتاب «حماسة حسینی» مطهری اثری تئولوژیک¬تاریخی است، یعنی پژوهشی تاریخی در خصوص حوادث عاشورا لیکن بر اساس مفروضات پیشین اعتقادی و شیعی در خصوص شخصیت امام سوم شیعیان. اما اثر شریعتی مواجهه ای وجودی (اگزیستانسیالیستی) با مقوله مرگ خودآگاهانه و انتخابی (شهادت) و نه رویکردی تاریخی یا تئولوژیک با رویداهای عاشورا است.
شریعتی اعتقاد داشت که در نگرش شیعی نوعی فلسفه تاریخ وجود دارد و این فلسفه تاریخ خود را در «زیارت وارث» آشکار می سازد. شریعتی نیز خواهان درک حماسة کربلای حسینی بر اساس نوعی فلسفه تاریخ بشری، خارج از باورهای قومی، اعتقادی و کلامی بود.
شریعتی سه گانة مشهور خود، یعنی مثلث زرو و زور و تزویر را در همه تاریخ می دید و همان گونه که اصطلاحات قرآنی «ملأ، مترف، رهبان» یا «فرعون، قارون و بلعم باعورا» نشان می دهد، شاید قرآن مأخذ مناسب تری برای این سه گانه شریعتی باشد، سه گانه ای که البته خود را در حوادث عاشورا و در جبهه مقابل حسین بن علی نیز آشکار می سازد.
این کتاب نیز مثل اکثر قریب به اتفاق آثار شریعتی در راستای تلاش او به منظور احیا و بازخوانی سنت تاریخی ما در دورانی است که فرهنگ و تفکر مدرن در حال بسط و سیطره کامل، و فرهنگ و تفکر سنتی رو به اضمحلال بوده است. همچنین شریعتی به واسطة بازخوانی مفهوم «شهادت» خواهان نزدیک شدن به وجدان مغفوله جامعه و دعوت افراد خو کرده به اخلاق ذلت و بردگی به نوعی اصالت و خودجوشی بوده است.
معنا و مفهوم «حقیقت» در سنت تاریخی ما با معنای «حقیقت» در سنت متافیزیکی، یعنی درک حقیقت «به منزله مطابقت ذهن با امر واقع» بسیار متفاوت است. در روزگار ما به تبع سیطره مدرنیته و تمدن متافیزیکی غرب معنای متافیزیکی از حقیقت در سراسر جهان سیطره یافته است. اما در سنن دینی و معنوی شرقی حقیقت معنای کاملاً متفاوتی داشته و «حقیقت» و «حضرت حق یا امر متعالی» در وحدت و این همانی شان مورد تفکر قرار می گیرد. در همه سنن دینی، شرقی و معنوی یکی از نشانه های باورمندی به وجود حقیقت و وفاداری با عهد و پیمانی که میان انسان مؤمن متفکر با حقیقت وجود دارد آمادگی فرد مؤمن و متفکر برای مواجهه انتخابی و آزادانه با پدیده «مرگ» است. در سنت تاریخی خود ما نیز «شهادت»، یعنی مرگ در راه خدا و ایمان به خداوند در همین سیاق، یعنی بر اساس درک خاصی از حقیقت و وجود پیوندی ازلی و ابدی میان فرد مؤمن با خداوند باید فهمیده شود.
البته باید توجه داشت که «شهادت» و «آمادگی برای شهادت» از ارزش های بسیار متعالی سنن دینی و معنوی از جمله اسلام و تشیع و حتی سنن غیردینی بوده است. حتی سقراط که یکی از بنیان گذاران سنت متافیزیک یونانی است فلسفه را «مشق مرگ» و آماده شدن برای رویارویی با مرگ می داند. لیکن این خطر وجود دارد که این مفاهیم و ارزش های متعالی به ابزارهایی سیاسی و ایدئولوژیک در دست قدرت ها یا جریانات سیاسی تبدیل شوند، آنچنان که این استحالة معنایی در خصوص مفهوم متعالی «شهادت» این روزها برای نمونه در عملیات تروریستی و انتحاری برخی از مسلمانان معتقد به برخی از جریانات ظاهراً اسلام گرا و در واقع به شدت ضد اسلام و ضد معنویت دیده می شود. شهادت و شهادت طلبی که امری بسیار متعالی است، اگر با «آگاهی و خودآگاهی» و نیز با «آزادی و انتخاب» همراه نباشد، بی تردید خود برای جامعه و فرهنگ دینی و معنوی به ابزاری بسیار آسیب-رسان و خطرناک تبدیل می شود.
کتاب «حسین وارث آدم» یکی از زیباترین و عمیق ترین آثاری است که در تاریخ گذشته و حال ما در خصوص شهادت به تحریر درآمده است. در این اثر غنا و گستردگی فرهنگی و عمق آگاهی و خودآگاهی تاریخی شریعتی به خوبی خود را نمایان می سازد. در «حسین وارث آدم» شریعتی می کوشد تا بر اساس درکی وجودی (اگزیستانسیالیستی) شهادت را از یک باور بومی، قومی و فرقه ای که صرفاً مورد اعتقاد شیعیان است به یک نحوه نگرش و به یک فلسفه تاریخ برای همة آن کسانی تبدیل کند که راهی برای نجات انسان از بردگی و اسارت جست وجو می کنند.
کتاب «شهید جاوید»، درست مثل کتاب «حماسة حسینی» مطهری اثری تئولوژیک¬تاریخی است، یعنی پژوهشی تاریخی در خصوص حوادث عاشورا لیکن بر اساس مفروضات پیشین اعتقادی و شیعی در خصوص شخصیت امام سوم شیعیان. اما اثر شریعتی مواجهه ای وجودی (اگزیستانسیالیستی) با مقوله مرگ خودآگاهانه و انتخابی (شهادت) و نه رویکردی تاریخی یا تئولوژیک با رویداهای عاشورا است.
شریعتی اعتقاد داشت که در نگرش شیعی نوعی فلسفه تاریخ وجود دارد و این فلسفه تاریخ خود را در «زیارت وارث» آشکار می سازد. شریعتی نیز خواهان درک حماسة کربلای حسینی بر اساس نوعی فلسفه تاریخ بشری، خارج از باورهای قومی، اعتقادی و کلامی بود.
شریعتی سه گانة مشهور خود، یعنی مثلث زرو و زور و تزویر را در همه تاریخ می دید و همان گونه که اصطلاحات قرآنی «ملأ، مترف، رهبان» یا «فرعون، قارون و بلعم باعورا» نشان می دهد، شاید قرآن مأخذ مناسب تری برای این سه گانه شریعتی باشد، سه گانه ای که البته خود را در حوادث عاشورا و در جبهه مقابل حسین بن علی نیز آشکار می سازد.
1513586156-joint-item1.flv
41.5 MB
🔸خرد و توسعه
🔹دکتر رضا داوری اردکانی
🔹دکتر رضا داوری اردکانی
Forwarded from javad kashi (Javad Kashi)
از جنس آب است
**********
غم ساختمان حسینه بیشتر از غم سوگواران بود. درهای حسینیه بسته بود و مردم پشت درهای بسته در هوای آزارنده سرد، بر بدن پوران شریعت رضوی نماز میخواندند. انگار کسی میان سوگواران و ساختمان حسینیه ایستاده بود و فریاد میزد، دیگر شما را به این ساختمان راه نیست، حتی اگر مرده باشید. مردم پذیرفته بودند و آرام بودند اما حسینیه انگار نه.
برای یک ناظر بی طرف هیچ چیز قابل درک نبود. بهمن ماه بود و چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب. مگر علی شریعتی همان نبود که میگفتند در ظهور انقلاب نقش داشته است؟ مگر هم او نبود که از امت و امامت گفته بود؟ او همان است که وقتی نظام میخواهد مدعی داشتن روشنفکران متعلق به خود باشد، کسانی یکباره از زمین سبز میشوند که مثل او حرف میزنند و تلاش میکنند یک علی شریعتی وفادار به نظام باشند. مگر او همان نیست که روشنفکران منتقد نظام، برای نقد نظام، به نقد او میپردازند؟ مگر او همان نیست که میگویند ایدئولوژی خلق کرده است و اسلام را از انزوا به عرصه سیاست کشانده است. اینها که همه میتوانند در خدمت نظام باشند. او هرکاری کرد، در همین حسینیه کرد و اینک این همسر اوست که از دنیا رفته است و این جماعت سوگوارانش. صحنه اما حکایت از یک نفرت عمیق داشت. کسی انگار فریاد میزد بروید حتی مردگانتان هم دیگر در حسینه ارشاد راه ندارند.
نظام از منظومه آموزههای دکتر علی شریعتی گزارههای متعددی استخراج کرده است، اما از کلیت او به شدت میپرهیزد. سازمان مجاهدین هم همین رفتار را با شریعتی کرد. جملاتی از او را برگزید اما هیکل و تن کامل او و آراء اش را به کلی بیرون در گذاشت. دکتر شریعتی متهم به ایدئولوژیک کردن دین است، اما معلوم نیست چرا هیچ صورت بندی سازمان یافته به او تکیه نمیکند و به شدت از او میپرهیزد. دوست دارنش هم اگر گرد هم جمع شده باشند، هیچ گاه به یک سازماندهی منسجم نرسیدند، حلقه شان به حلقه بحث و جدل و منازعه فکری تبدیل شد.
سازماندهی های منسجم اعم از حکومتی یا معارضان، به فرد رام نیازمندند. فرد رام فرمان پذیر است. یک شیء خوب برای یک تبلیغات سازمان یافته و فشرده است. دستگاههای تبلیغاتی نظام برای چنین فردی تلاش میکنند. جوانان کشور هم اگر پذیرا نبودند و به فرد مطلوب و رام تبدیل نشدند، باکی نیست، اگر هم زور و هم پول در اختیار داشته باشی، آنکه نپذیرفت، ناگزیر میشود از سر ناچاری تظاهر کند که پذیرفته است. اگر راضی به پذیرش متظاهرانه هم نشد، باز هم باکی نیست. تبدیل میشود به یک فرد لخت، رانده شده، بی جایگاه و بی نام. شاید به الگوی یک زندگی لذت طلبانه بی هدف تسلیم شود، آنهم اگر نشد، دمش را روی کولش میگذارد و از کشور خارج میشود. البته یک گزینه دیگر هم دارد: میتواند از صبح تا شب سخنان روشنفکرانه بگوید اما هیچ کس نفهمد دقیقاً چه میگوید. هیچ کس از سخنانش آزار نبیند. اما شکوه کلمات و جملاتش همه را تحت تاثیر قرار دهد. تبدیل شود به یک تنگ بلور قیمتی که روی طاقچه نهادهاند. بی دین هم اگر شود که نور علی نور است. اصولاً هر چه خواست بگوید ضرری به جایی نمیزند.
فردی که در پرتو نظام فکری شریعتی زاده میشود، به احتمال زیاد مسلمان هست، شیعه هست، ایدئولوژیک هم حتی هست، اما معلوم نیست چرا مزاحم است. فردی که در پرتو آراء او زاده میشود نظم آهنین نمیپذیرد اما مسئول است، به این معنا که بر حیثیت نظمهای آهنین شده زبان تیز دارد. شریعتی اجازه نمیدهد سنگ روی سنگ سازماندهیهای میلیتاریزه شده بند شود. میراث شریعتی اصولاً از جنس چسب نیست از جنس آب است. در همه درزها نفوذ میکند و همه چیز در پرتو آنچه او به میراث نهاده خیس میخورد و وا میرود.
شربعتی فرد را به یک جستجو گر مدام تبدیل میکند. نه از سنخ جستجوگری های آکادمیک. از آنها که مرتب به این کتاب و آن کتاب سرک میکشند. بلکه به یک جستجوگر ناآرام که زندگی را عرصه بی پایان جستجوی ناکام تجربه میکند. فرد زخمی تولید میکند. در جان و دلش دردی عمیق مینشاند و قرار از او میستاند. یک فرد فعال و تلاشگر در عرصه اجتماعی و سیاسی خلق میکند اما معلوم نیست چگونه در همان حال، یک تنهایی عمیق در دل و جانش مینشاند. منظومه و کلیت فکری شریعتی، تنهاییهای در اجتماع میآفریند و این برای سازماندهیهای متمرکز معجون شگفتی است. نه جذبت میشود و نه رهایت میکند.
حق با اوست که فریاد میزد، بروید حتی مردگانتان هم دیگر در این ساختمان راه ندارند. اما چه باید کرد ساختمان نمیپذیرد.
@javadkashi
**********
غم ساختمان حسینه بیشتر از غم سوگواران بود. درهای حسینیه بسته بود و مردم پشت درهای بسته در هوای آزارنده سرد، بر بدن پوران شریعت رضوی نماز میخواندند. انگار کسی میان سوگواران و ساختمان حسینیه ایستاده بود و فریاد میزد، دیگر شما را به این ساختمان راه نیست، حتی اگر مرده باشید. مردم پذیرفته بودند و آرام بودند اما حسینیه انگار نه.
برای یک ناظر بی طرف هیچ چیز قابل درک نبود. بهمن ماه بود و چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب. مگر علی شریعتی همان نبود که میگفتند در ظهور انقلاب نقش داشته است؟ مگر هم او نبود که از امت و امامت گفته بود؟ او همان است که وقتی نظام میخواهد مدعی داشتن روشنفکران متعلق به خود باشد، کسانی یکباره از زمین سبز میشوند که مثل او حرف میزنند و تلاش میکنند یک علی شریعتی وفادار به نظام باشند. مگر او همان نیست که روشنفکران منتقد نظام، برای نقد نظام، به نقد او میپردازند؟ مگر او همان نیست که میگویند ایدئولوژی خلق کرده است و اسلام را از انزوا به عرصه سیاست کشانده است. اینها که همه میتوانند در خدمت نظام باشند. او هرکاری کرد، در همین حسینیه کرد و اینک این همسر اوست که از دنیا رفته است و این جماعت سوگوارانش. صحنه اما حکایت از یک نفرت عمیق داشت. کسی انگار فریاد میزد بروید حتی مردگانتان هم دیگر در حسینه ارشاد راه ندارند.
نظام از منظومه آموزههای دکتر علی شریعتی گزارههای متعددی استخراج کرده است، اما از کلیت او به شدت میپرهیزد. سازمان مجاهدین هم همین رفتار را با شریعتی کرد. جملاتی از او را برگزید اما هیکل و تن کامل او و آراء اش را به کلی بیرون در گذاشت. دکتر شریعتی متهم به ایدئولوژیک کردن دین است، اما معلوم نیست چرا هیچ صورت بندی سازمان یافته به او تکیه نمیکند و به شدت از او میپرهیزد. دوست دارنش هم اگر گرد هم جمع شده باشند، هیچ گاه به یک سازماندهی منسجم نرسیدند، حلقه شان به حلقه بحث و جدل و منازعه فکری تبدیل شد.
سازماندهی های منسجم اعم از حکومتی یا معارضان، به فرد رام نیازمندند. فرد رام فرمان پذیر است. یک شیء خوب برای یک تبلیغات سازمان یافته و فشرده است. دستگاههای تبلیغاتی نظام برای چنین فردی تلاش میکنند. جوانان کشور هم اگر پذیرا نبودند و به فرد مطلوب و رام تبدیل نشدند، باکی نیست، اگر هم زور و هم پول در اختیار داشته باشی، آنکه نپذیرفت، ناگزیر میشود از سر ناچاری تظاهر کند که پذیرفته است. اگر راضی به پذیرش متظاهرانه هم نشد، باز هم باکی نیست. تبدیل میشود به یک فرد لخت، رانده شده، بی جایگاه و بی نام. شاید به الگوی یک زندگی لذت طلبانه بی هدف تسلیم شود، آنهم اگر نشد، دمش را روی کولش میگذارد و از کشور خارج میشود. البته یک گزینه دیگر هم دارد: میتواند از صبح تا شب سخنان روشنفکرانه بگوید اما هیچ کس نفهمد دقیقاً چه میگوید. هیچ کس از سخنانش آزار نبیند. اما شکوه کلمات و جملاتش همه را تحت تاثیر قرار دهد. تبدیل شود به یک تنگ بلور قیمتی که روی طاقچه نهادهاند. بی دین هم اگر شود که نور علی نور است. اصولاً هر چه خواست بگوید ضرری به جایی نمیزند.
فردی که در پرتو نظام فکری شریعتی زاده میشود، به احتمال زیاد مسلمان هست، شیعه هست، ایدئولوژیک هم حتی هست، اما معلوم نیست چرا مزاحم است. فردی که در پرتو آراء او زاده میشود نظم آهنین نمیپذیرد اما مسئول است، به این معنا که بر حیثیت نظمهای آهنین شده زبان تیز دارد. شریعتی اجازه نمیدهد سنگ روی سنگ سازماندهیهای میلیتاریزه شده بند شود. میراث شریعتی اصولاً از جنس چسب نیست از جنس آب است. در همه درزها نفوذ میکند و همه چیز در پرتو آنچه او به میراث نهاده خیس میخورد و وا میرود.
شربعتی فرد را به یک جستجو گر مدام تبدیل میکند. نه از سنخ جستجوگری های آکادمیک. از آنها که مرتب به این کتاب و آن کتاب سرک میکشند. بلکه به یک جستجوگر ناآرام که زندگی را عرصه بی پایان جستجوی ناکام تجربه میکند. فرد زخمی تولید میکند. در جان و دلش دردی عمیق مینشاند و قرار از او میستاند. یک فرد فعال و تلاشگر در عرصه اجتماعی و سیاسی خلق میکند اما معلوم نیست چگونه در همان حال، یک تنهایی عمیق در دل و جانش مینشاند. منظومه و کلیت فکری شریعتی، تنهاییهای در اجتماع میآفریند و این برای سازماندهیهای متمرکز معجون شگفتی است. نه جذبت میشود و نه رهایت میکند.
حق با اوست که فریاد میزد، بروید حتی مردگانتان هم دیگر در این ساختمان راه ندارند. اما چه باید کرد ساختمان نمیپذیرد.
@javadkashi
هبوط پس از کویر. دکتر حسن محدثی
<unknown>
دکتر حسن محدثی گیلوایی
ایشان در این سخنرانی به کشف خویش در انسان شناسی شریعتی اشاره می کند و ضمن انتقاد از انسان شناسی دینی سنتی، بر روی دو اثر هبوط و کویر شریعتی تامل می کند به نظر وی مسئله اصلی شریعتی معنای حیات و انسان شناسی او درون ماندگار است. سپس به چهار نوع پاسخ برای پرسش بنیادی انسان از معنای زندگی(که چی؟) اشاره می کند:
1-ذوق ورزی(روزمرگی)
2- نظام های اعتقادی(اعتقادی اندیشی) 3-هیچ انگاری(نهیلیسم)
4- جستجوگری دائم.
دکتر محدثی شریعتی را متعلق به نوع چهارم تقسیم بندی خویش می داند. وی می افزاید ایده هبوط شریعتی نوعی انسان شناسی درون ماندگار ارائه می کند و معتقد است ماورا در اندیشه شریعتی از پیش مفروض گرفته نمی شود و از دل جریان زندگی انسان سر می زند و تجربه ی بیگانگی انسان با جایی که در آن زیست می کند همان کویر است محدثی معتقد است در نظر شریعتی انسان شناسی سنتی وارونه می شود و غیب(نه اینجا) وماورا را به مثابه طلبی می داند که از دل زندگی و زیست اینجهانی و تجربه کویر بر می آید و هبوط داستان آفرینش انسان است به دست خویشتن. بنابراین اشاره می کند که باید عنوان کتاب شریعتی را چنین بیان کرد:
هبوط پس از کویر!
ایشان در این سخنرانی به کشف خویش در انسان شناسی شریعتی اشاره می کند و ضمن انتقاد از انسان شناسی دینی سنتی، بر روی دو اثر هبوط و کویر شریعتی تامل می کند به نظر وی مسئله اصلی شریعتی معنای حیات و انسان شناسی او درون ماندگار است. سپس به چهار نوع پاسخ برای پرسش بنیادی انسان از معنای زندگی(که چی؟) اشاره می کند:
1-ذوق ورزی(روزمرگی)
2- نظام های اعتقادی(اعتقادی اندیشی) 3-هیچ انگاری(نهیلیسم)
4- جستجوگری دائم.
دکتر محدثی شریعتی را متعلق به نوع چهارم تقسیم بندی خویش می داند. وی می افزاید ایده هبوط شریعتی نوعی انسان شناسی درون ماندگار ارائه می کند و معتقد است ماورا در اندیشه شریعتی از پیش مفروض گرفته نمی شود و از دل جریان زندگی انسان سر می زند و تجربه ی بیگانگی انسان با جایی که در آن زیست می کند همان کویر است محدثی معتقد است در نظر شریعتی انسان شناسی سنتی وارونه می شود و غیب(نه اینجا) وماورا را به مثابه طلبی می داند که از دل زندگی و زیست اینجهانی و تجربه کویر بر می آید و هبوط داستان آفرینش انسان است به دست خویشتن. بنابراین اشاره می کند که باید عنوان کتاب شریعتی را چنین بیان کرد:
هبوط پس از کویر!
چنین گفت زرتشت.pdf
5.5 MB
چنین گفت زرتشت!
(کتابی برای هیچ کس و همه کس)
اثری از "فریدریش نیچه"
ترجمه ی داریوش آشوری
(کتابی برای هیچ کس و همه کس)
اثری از "فریدریش نیچه"
ترجمه ی داریوش آشوری
آیا شیرازه ی دین در مواجهه با دنیای مدرن از هم می پاشد؟
برخی ها گونه ای از دین سخن می گویند که تو گویی دین، ملک طلق آبا و اجدادی ایشان است و جماعت دین دار، وام داران و لقمه پردازان یک لاقبای آن مائده ی آسمانی با آن همه جلال و جبروت. چنین محتشمانی اولا قائل به این هستند که دین چونان یک دژ مستحکم و زوال ناپذیری هست که شامل احکام و حقایقی ازلی و ابدی می باشد و به قول مشهور بیدی نیست که به هر بادی بلرزد ولو این باد، باد خانمان برانداز مدرنیته باشد. در نظر این گروه خاص الخاص علما همان حاجبان این برج و باروی ستبر و خدشه ناپذیرند. دینی که ایشان سنگ آن را به سینه می زنند محال ممکن است که بر اثر شیطنت هر طفل نادان و ممکن الخطایی خم به ابرو بیاورد و یا از برق هر حادثه ی کوچک و بزرگی برآشفته شود و چنان از دین به دفاع بر می خیزند که ساحت دین را بالاتر از هر گونه تغییر و تبدل برمی شمارند.
همین مدرنیته ی مادرمرده هم فقط قصد خراب کردن خودش را داشته است که در مقابل بنای بشکوه و سر به فلک کشیده ی دین، ایستاده است و با آن قد و قواره ی ترحم برانگیز خود، به صورت ناپیدای دین در پشت ابرهای تقدس، تف سربالا می اندازد. در نظر ایشان دین نه تنها در مواجهه با این میهمان ناخوانده، دست و پای خویش را گم نمی کند و نخواهد کرد بلکه از آن به عنوان فرصتی برای تائید دوباره ی حقانیت خویش بهره خواهد جست. و در پاسخ به این سوال ناسنجیده که آیا شیرازه ی دین در مواجهه با دنیای مدرن از هم می پاشد یا خیر، از سر کرامت و بزرگواری، پوزخندی می زند و می گذرد.
در نظر ایشان این خود دین است که می باید در برابر هجمه ها و حملات تاریخ سینه سپر کند و جان سالم به در برد و انسان نه تنها مجلای هیچ حقیقتی نیست که به نحو جبران ناپذیری غایب ابدی این داستان است.
برخی ها گونه ای از دین سخن می گویند که تو گویی دین، ملک طلق آبا و اجدادی ایشان است و جماعت دین دار، وام داران و لقمه پردازان یک لاقبای آن مائده ی آسمانی با آن همه جلال و جبروت. چنین محتشمانی اولا قائل به این هستند که دین چونان یک دژ مستحکم و زوال ناپذیری هست که شامل احکام و حقایقی ازلی و ابدی می باشد و به قول مشهور بیدی نیست که به هر بادی بلرزد ولو این باد، باد خانمان برانداز مدرنیته باشد. در نظر این گروه خاص الخاص علما همان حاجبان این برج و باروی ستبر و خدشه ناپذیرند. دینی که ایشان سنگ آن را به سینه می زنند محال ممکن است که بر اثر شیطنت هر طفل نادان و ممکن الخطایی خم به ابرو بیاورد و یا از برق هر حادثه ی کوچک و بزرگی برآشفته شود و چنان از دین به دفاع بر می خیزند که ساحت دین را بالاتر از هر گونه تغییر و تبدل برمی شمارند.
همین مدرنیته ی مادرمرده هم فقط قصد خراب کردن خودش را داشته است که در مقابل بنای بشکوه و سر به فلک کشیده ی دین، ایستاده است و با آن قد و قواره ی ترحم برانگیز خود، به صورت ناپیدای دین در پشت ابرهای تقدس، تف سربالا می اندازد. در نظر ایشان دین نه تنها در مواجهه با این میهمان ناخوانده، دست و پای خویش را گم نمی کند و نخواهد کرد بلکه از آن به عنوان فرصتی برای تائید دوباره ی حقانیت خویش بهره خواهد جست. و در پاسخ به این سوال ناسنجیده که آیا شیرازه ی دین در مواجهه با دنیای مدرن از هم می پاشد یا خیر، از سر کرامت و بزرگواری، پوزخندی می زند و می گذرد.
در نظر ایشان این خود دین است که می باید در برابر هجمه ها و حملات تاریخ سینه سپر کند و جان سالم به در برد و انسان نه تنها مجلای هیچ حقیقتی نیست که به نحو جبران ناپذیری غایب ابدی این داستان است.
یا مرگ، یا حقیقت!
در وانفسای دنیای امروز کسی که بیش از حد متعارف دغدغه ی حقیقت داشته باشد از خود زندگی جا می ماند. و هر آنکه از عهده ی تامین زندگی بر می آید با فرض اینکه در گرداب روزمرگی و معادلات آلوده ی سرمایه غرق نشده باشد و پشت به حقیقت نکرده باشد دیگر نمی تواند و در واقع نمی خواهد که جویای ارزش هایی والاتر باشد. تنها آن فئه ای از انسان های کم تعداد در تاریخند که پای حقیقت جویی خویش حاضرند از جان خویش و از نفس زندگی بگذرند اما براستی اگر ما آدمیان در دوران اختفای حقیقت بسر می بریم آیا حتی به قیمت گذشتن از زندگی در مسیر حق و حقیقت خواهیم بود و بر نهیلیسم مسلط بر زمانه ی خویش خواهیم توانست که فائق آییم.
اگر که صورت مسئله ی زندگی ناگزیر از مواجهه با پرسش "یا مرگ، یا حقیقت" بگذرد آیا مواجهه با آن به واقع کلام صعب و تهورآمیز نخواهد بود؟
اگر تفکر در سایه تفکر ممکن است آیا حقیقت نه این است که مرگ نیز در سایه مرگ ممکن خواهد بود؟ در افتادن به دام تفکر درباره ی حقیقت، آیا می تواند تا بدان پایه خطیر و خون ریز نباشد؟!
اما ذکر این نکته نیز ضروری می نماید که همه این گزینه های پیش رو نمی تواند بی وجه نظر به آموزه ی نیچه ای "زندگی را خوار مشمار" حساب خود را از مدعیان ساده انگار این طریق جدا کرده در مسیر صواب پیش رود.
در وانفسای دنیای امروز کسی که بیش از حد متعارف دغدغه ی حقیقت داشته باشد از خود زندگی جا می ماند. و هر آنکه از عهده ی تامین زندگی بر می آید با فرض اینکه در گرداب روزمرگی و معادلات آلوده ی سرمایه غرق نشده باشد و پشت به حقیقت نکرده باشد دیگر نمی تواند و در واقع نمی خواهد که جویای ارزش هایی والاتر باشد. تنها آن فئه ای از انسان های کم تعداد در تاریخند که پای حقیقت جویی خویش حاضرند از جان خویش و از نفس زندگی بگذرند اما براستی اگر ما آدمیان در دوران اختفای حقیقت بسر می بریم آیا حتی به قیمت گذشتن از زندگی در مسیر حق و حقیقت خواهیم بود و بر نهیلیسم مسلط بر زمانه ی خویش خواهیم توانست که فائق آییم.
اگر که صورت مسئله ی زندگی ناگزیر از مواجهه با پرسش "یا مرگ، یا حقیقت" بگذرد آیا مواجهه با آن به واقع کلام صعب و تهورآمیز نخواهد بود؟
اگر تفکر در سایه تفکر ممکن است آیا حقیقت نه این است که مرگ نیز در سایه مرگ ممکن خواهد بود؟ در افتادن به دام تفکر درباره ی حقیقت، آیا می تواند تا بدان پایه خطیر و خون ریز نباشد؟!
اما ذکر این نکته نیز ضروری می نماید که همه این گزینه های پیش رو نمی تواند بی وجه نظر به آموزه ی نیچه ای "زندگی را خوار مشمار" حساب خود را از مدعیان ساده انگار این طریق جدا کرده در مسیر صواب پیش رود.
غلبه تفکر الهیاتی بر امر معنوی!
دکتر بیژن عبدالکریمی
ادیان در طول تاریخ و به ویژه در اسلام که توحید در این دین اوج میگیرد، همواره دعوتگر وحدت نوعی بشر بودهاند، چه در اسطوره خلقت انسان که بشر یک خانواده و از یک پدر و مادر است و مفاهیمی مانند برادری و اینکه همه بشریت اعضای یک خانواده هستند، مفاهیم بزرگی بودهاند که بشریت به این فرهنگ مدیون است. اگر اینها نبود، معلوم نبود بشریت چه مسیری را طی میکرد، اما جای تاسف دارد که چقدر امروز ما مسلمانها از این تعالیم بزرگ که مبتنی بر وحدت نوعی انسانی است فاصله داریم.
اگر بخواهیم خارج از باورمندی و باروهای الهیاتی و اعتقادی به اینکه مسلمان باشیم یا نه، به تفسیر معنوی از جهان قائل باشیم یا خیر، این آموزههای بزرگ بشری یعنی اعتقاد به وحدتِ نوعی بشر و مخالفت با همه تفرقههایی که بشر را تکهتکه میکند و بزرگترین مشکل بشر همین شکافها است اهمیت مییابد. در واقع ادیان همواره بزرگترین نقادان این تلقی و حامل دعوت به نوعی بوده که بشر یک ریشه دارد و یک خانواده است.
اگر در تعالیم پیامبر(ص) ذرهای بوی شعوبیگری و قومیگری میآمد، امکان نداشت بتواند این حرکت بزرگ را در فرصت اندک و در عرض ۲۳ سال رقم بزند و چنین تحول عمیق دینی را که انقلاب دینی بود را ایجاد کند. در حول پیامبر(ص) ما، بلال حبشی و ... را داریم و این اصل بزرگ انسانی که هنوز فکر میکنم که جهان کنونی ما آموزهای به این عظمت نداشته است که «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ». اما اینقدر این را تکرار کردهایم، عادت شده است و به همین دلیل عظمتش از بین رفته است.
حول ادیان، نظامهای الهیاتی شکل گرفت و ایمان را به امر کلامی تبدیل کردند و این آموزههای کلامی با از دست دادن حقیقت بنیادین که فرازمانی است که باید در ساحت دیگری فراتر از آموزههای زبانی و مفهومی دنبال کرد. چون آن ساحت فراموش شد و تفکر الهیات بر امر معنوی غلبه یافت و این امر در پای نظامهای تئولوژیک قربانی شد، لذا جوامع دینی نیز اسیر نوعی فرقهگرایی شدند. آنچنان که میبینیم، در میان ادیان، نوعی تفسیرهای نژادی و قومی از امر دینی صورت گرفت. مانند اینکه ما برتر هستیم، در حالی که، اینکه ما برتر هستیم و ... در فرهنگ قرآن یهودی است و در فرهنگ ما مقبولیت ندارد.
نکته این است که در جهان امروز، تحولات زیادی صورت گرفته است. در جهان کنونی، فرهنگهای قبیلهای فروپاشیدهاند و هیچ کس نمیتواند بگوید در زیر چادر قبیله خودم میخواهم زندگی کنم. جهان ما جهان تکثر است. کثرتگرایی یکی از مولفههای بنیادین جهان کنونی است. در این جهان تمام نظامهای تئولوژیک و تاریخی فروپاشیدهاند و در این روزگار نظامهای متافیزیک و ایدئولوژیک فروپاشیدهاند. یعنی در سطح رهبران فکری جهانی کسی نیست که بگوید مارکسیست هستم، حتی ممکن است بگوییم شیعه هستیم اما این را در سطح تودهها و در سطح رهبران نداریم. اگر هم باشد معنای محصلی ندارد.در روزگار ما مواجهه با دیگری یکی از اصیلترین معیارها برای اصالت و حقانیت یک تفکر است.
امروز این مسلمانیت در یک فضای جهانی باید تفسیر شود. روزگار ما نفی فراروایتها است و در این جهان، دیگری به یک مسئله بنیادین تبدیل شده است.
امروز اصیلترین معیار برای حقانیت یک اندیشه، این است که در این نظام اجتماعی و این سیتسم فکری با دیگری چطور مواجهه پیدا میکنیم و اگر در جایی دیگری به رسمیت شناخته نشود، حقیقتی وجود ندارد و عین نیهیلیزم است و جهان اسلام از این نیهیلیزم رنج میبرد.
مواجهه قهرآمیز با هر آنچه که فرد در آن نقشی ندارد، تفسیری سوبژهمحورانه است. لذا این مواجههها در مورد قومها و زبانهای محلی و احکام شرعی نیازمند یک نوع مواجهه گشودهتر است.
دکتر بیژن عبدالکریمی
ادیان در طول تاریخ و به ویژه در اسلام که توحید در این دین اوج میگیرد، همواره دعوتگر وحدت نوعی بشر بودهاند، چه در اسطوره خلقت انسان که بشر یک خانواده و از یک پدر و مادر است و مفاهیمی مانند برادری و اینکه همه بشریت اعضای یک خانواده هستند، مفاهیم بزرگی بودهاند که بشریت به این فرهنگ مدیون است. اگر اینها نبود، معلوم نبود بشریت چه مسیری را طی میکرد، اما جای تاسف دارد که چقدر امروز ما مسلمانها از این تعالیم بزرگ که مبتنی بر وحدت نوعی انسانی است فاصله داریم.
اگر بخواهیم خارج از باورمندی و باروهای الهیاتی و اعتقادی به اینکه مسلمان باشیم یا نه، به تفسیر معنوی از جهان قائل باشیم یا خیر، این آموزههای بزرگ بشری یعنی اعتقاد به وحدتِ نوعی بشر و مخالفت با همه تفرقههایی که بشر را تکهتکه میکند و بزرگترین مشکل بشر همین شکافها است اهمیت مییابد. در واقع ادیان همواره بزرگترین نقادان این تلقی و حامل دعوت به نوعی بوده که بشر یک ریشه دارد و یک خانواده است.
اگر در تعالیم پیامبر(ص) ذرهای بوی شعوبیگری و قومیگری میآمد، امکان نداشت بتواند این حرکت بزرگ را در فرصت اندک و در عرض ۲۳ سال رقم بزند و چنین تحول عمیق دینی را که انقلاب دینی بود را ایجاد کند. در حول پیامبر(ص) ما، بلال حبشی و ... را داریم و این اصل بزرگ انسانی که هنوز فکر میکنم که جهان کنونی ما آموزهای به این عظمت نداشته است که «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ». اما اینقدر این را تکرار کردهایم، عادت شده است و به همین دلیل عظمتش از بین رفته است.
حول ادیان، نظامهای الهیاتی شکل گرفت و ایمان را به امر کلامی تبدیل کردند و این آموزههای کلامی با از دست دادن حقیقت بنیادین که فرازمانی است که باید در ساحت دیگری فراتر از آموزههای زبانی و مفهومی دنبال کرد. چون آن ساحت فراموش شد و تفکر الهیات بر امر معنوی غلبه یافت و این امر در پای نظامهای تئولوژیک قربانی شد، لذا جوامع دینی نیز اسیر نوعی فرقهگرایی شدند. آنچنان که میبینیم، در میان ادیان، نوعی تفسیرهای نژادی و قومی از امر دینی صورت گرفت. مانند اینکه ما برتر هستیم، در حالی که، اینکه ما برتر هستیم و ... در فرهنگ قرآن یهودی است و در فرهنگ ما مقبولیت ندارد.
نکته این است که در جهان امروز، تحولات زیادی صورت گرفته است. در جهان کنونی، فرهنگهای قبیلهای فروپاشیدهاند و هیچ کس نمیتواند بگوید در زیر چادر قبیله خودم میخواهم زندگی کنم. جهان ما جهان تکثر است. کثرتگرایی یکی از مولفههای بنیادین جهان کنونی است. در این جهان تمام نظامهای تئولوژیک و تاریخی فروپاشیدهاند و در این روزگار نظامهای متافیزیک و ایدئولوژیک فروپاشیدهاند. یعنی در سطح رهبران فکری جهانی کسی نیست که بگوید مارکسیست هستم، حتی ممکن است بگوییم شیعه هستیم اما این را در سطح تودهها و در سطح رهبران نداریم. اگر هم باشد معنای محصلی ندارد.در روزگار ما مواجهه با دیگری یکی از اصیلترین معیارها برای اصالت و حقانیت یک تفکر است.
امروز این مسلمانیت در یک فضای جهانی باید تفسیر شود. روزگار ما نفی فراروایتها است و در این جهان، دیگری به یک مسئله بنیادین تبدیل شده است.
امروز اصیلترین معیار برای حقانیت یک اندیشه، این است که در این نظام اجتماعی و این سیتسم فکری با دیگری چطور مواجهه پیدا میکنیم و اگر در جایی دیگری به رسمیت شناخته نشود، حقیقتی وجود ندارد و عین نیهیلیزم است و جهان اسلام از این نیهیلیزم رنج میبرد.
مواجهه قهرآمیز با هر آنچه که فرد در آن نقشی ندارد، تفسیری سوبژهمحورانه است. لذا این مواجههها در مورد قومها و زبانهای محلی و احکام شرعی نیازمند یک نوع مواجهه گشودهتر است.