پيروزىهاى چشمگيرى ندارم.
ولى میتوانم با شکستهایی که زنده از آن بیرون آمدهام، غافگیرت کنم.
آنتون چخوف
#آوان 🍃
@sickpeople
ولى میتوانم با شکستهایی که زنده از آن بیرون آمدهام، غافگیرت کنم.
آنتون چخوف
#آوان 🍃
@sickpeople
و اگر همه فراموشت کنند من تو را به یاد دارم، تو را که نام کوچکت شروع اندوهم بود. زیرا جز این غم مدام، چیزی برایم نمانده است...
#حمیدسلیمی
#آوان 🍃
@sickpeople
#حمیدسلیمی
#آوان 🍃
@sickpeople
دفعه بعد که ببوسمت
برایت توضیح میدهم آدمهایی که موقع بوسیدن چشمهایشان را میبندند
عادت به خوشحالی ندارند و ترجیح میدهند وانمود کنند خواب میبینند.
دفعه بعد عزیزم.
#حمید_سلیمی
#حامــــــے ❣
@sickpeople
برایت توضیح میدهم آدمهایی که موقع بوسیدن چشمهایشان را میبندند
عادت به خوشحالی ندارند و ترجیح میدهند وانمود کنند خواب میبینند.
دفعه بعد عزیزم.
#حمید_سلیمی
#حامــــــے ❣
@sickpeople
"تنهاییِ دونفر"
_دهنت پُره انگار...حرف داری بزن
_آدم وقتی تکلیفش با خودش معلوم نیست وقتی دلش جای دیگهس نباید آرامش کسیو بریزه به هم
_آرامشتو ریخته به هم؟
_یادم رفت بود خیلی چیزا...یادم انداخت...یادم انداخت و خودشو زد به اون راه...انگار یه جملهای رو بنویسی رو کاغذ و نصفه ولش کنی
_خب پاک کنو وردار پاکش کن
_چند بار خواستم پاک کنم ولی نشد
_غلط گیر بزن
_یعنی غلط بوده؟
_غلط بوده که نا آرومی...عشق باید آدمو آروم کنه دیگه...تپش قلب داری و آرومی دلشوره داری و آرومی میبینیش لرز میگیرتت اما...
_آرومی؟
_اما تا ببینی حواسش بهته آروم میشی
_حواسش بهم نیست...حواسش پرته
_رسید به فیلتر...سوخت دستت
_میسوزونمش...کارِ پاککن وُ غلط گیر نیست...همین امشب میسوزونمو خاکسترشو میدم دست باد
_باد میاد مگه؟
_دل من طوفانه...صدای دریا بیخِ گوشمه...چشمامو ابر گرفته...گونههام کویره
_تو یه رعدوبرق کم داری...یه رعدوبرق از جنس فریدون فروغی که که کویره گونه وُ چشم وُ اَبروتو سیراب کنی.
_آروم میشم؟
_رهاش کن بره رفیق...آروم میشی...
#علی_سلطانی
#دیکلوفناک💊
@sickpeople
_دهنت پُره انگار...حرف داری بزن
_آدم وقتی تکلیفش با خودش معلوم نیست وقتی دلش جای دیگهس نباید آرامش کسیو بریزه به هم
_آرامشتو ریخته به هم؟
_یادم رفت بود خیلی چیزا...یادم انداخت...یادم انداخت و خودشو زد به اون راه...انگار یه جملهای رو بنویسی رو کاغذ و نصفه ولش کنی
_خب پاک کنو وردار پاکش کن
_چند بار خواستم پاک کنم ولی نشد
_غلط گیر بزن
_یعنی غلط بوده؟
_غلط بوده که نا آرومی...عشق باید آدمو آروم کنه دیگه...تپش قلب داری و آرومی دلشوره داری و آرومی میبینیش لرز میگیرتت اما...
_آرومی؟
_اما تا ببینی حواسش بهته آروم میشی
_حواسش بهم نیست...حواسش پرته
_رسید به فیلتر...سوخت دستت
_میسوزونمش...کارِ پاککن وُ غلط گیر نیست...همین امشب میسوزونمو خاکسترشو میدم دست باد
_باد میاد مگه؟
_دل من طوفانه...صدای دریا بیخِ گوشمه...چشمامو ابر گرفته...گونههام کویره
_تو یه رعدوبرق کم داری...یه رعدوبرق از جنس فریدون فروغی که که کویره گونه وُ چشم وُ اَبروتو سیراب کنی.
_آروم میشم؟
_رهاش کن بره رفیق...آروم میشی...
#علی_سلطانی
#دیکلوفناک💊
@sickpeople
صدای بارون عین یه لالایی از بیرون به گوش میرسید...
باز دلم هوای دلبرو کرده بود
دمپاییامو پوشیدم آرومو یواش پا پیش بردم سمت پنجره که جمشید بیدار نشه...
پرده رو زدم کنار همونجا وایستادم به تماشا!
خیلی وقت بود که با چشم بازم میدیدمش، انگار دیگه واسه خیال کردنش نیاز نبود بهش فکر کنم یا چشم رویههم بزارم...
دیدم اومده بی چتر نشسته سرشاخه، با ذوق دستاشو ازهم باز کرده بودو عطر بارونو نفس میکشید...
پنجرهرو باز کردم، صداش زدمو گفتم: بیا تو، سرما میخوریا
خندیدو گفت: دیوونه، خیال که سرما نمیخوره!
دستمو از پنجره بردم بیرونو ازش پرسیدم: تو هم بمن فکر میکنی؟!
باز خندیدو گفت: راستی راستی دیوونه شدیا، خیال که نمیتونه خیال کنه!
بعدم پر زدو رفت.
نگاه دوختم به جای خالیشو سرمو چسبوندم به میلههای پنجره...
اگه اینا نبودن منم پر میزدمو میرفتم...
اما عین یه پرنده بال شکسته تو قفس اسیرم...
نفهمیدم جمشید کی بیدار شدهو کنارم ایستاده تا وقتی گفت: باز بیخوابی زده به سرت؟؟
با زهرخند سر تکون دادمو پرسیدم: جمشید دکترا سواد دارن؟؟
جمشید لباشو یهوری کردو گفت: اینجوری میگن که!
من باز پرسیدم: پس چرا ما مداوا نمیشیم؟؟
جمشید شونه بالا انداخت که یعنی نمیدونم!
من دوباره دراومدم که: جمشید، پاییزم دکتره؟؟
جمشید خندیدو گفت: پاییز ساحرهست!
پرسیدم: یعنی جادو میکنه که از مولکول مولکولش خاطره به سلول سلول آدم منتقل میشه؟
گفت: گمون کنم!
من همینطور که خیره بودم به جای خالیه دلبر باز پرسیدم: ساحرهها هم عاشق میشن؟
جمشید گفت: حتما میشن...
گفتم: پس حتما پاییزم عاشق بوده... خوش به حال معشوقش
فکر کن صدای دلبرت بارون باشه
قلبش انار
پوستش نارنگی باشه
عطر پرتغال بزنه
نارنجی بپوشه
دستاش بوی لیمو بده
موهاش طلایی باشه، چشماش قهوهای
لباش طعم زالزالک بده، تنش مزهی خرمالو
راه که میره درختا از شوق برگاشونو بریزن
موهاشو که باز میکنه باد مست بشه
دلش که میگیره کلاغا سمفونی راه بندازن
حالش که بد میشه جغدا دلشوره بگیرن
چه کیفی میده، نه؟
جمشید از کنار تخت پاکت سیگارشو آوردو یه نخ داد دستمو قبل روشن کردنش گفت: نمردیمو تو از پاییز تعریف کردی...
بعد سیگار منو روشن کردو سیگار خودشو به لب برد
من قبل پک زدن به سیگار دوباره گفتم: چرا پس معشوقش تنهاش گذاشته؟!
جمشید خاکستر سیگارشو لبه پنجره تکوندو جواب داد: حالا کی گفته ولش کرده؟؟
من یه پک دیگه به سیگار زدمو گفتم: اگه ولش نکرده بود که وضعش این نبود...
جمشید همونجور که سیگار میکشید سر تکون داد که یعنی وضعش چشه؟؟
گفتم: معشوقش تنهاش گذاشته که انارا ترک برمیدارن
لیموها تلخ میشن
بارون با خودش کلی خاطره زنده میکنه
صدای کلاغا حال آدمو بد میکنه
جغدا نحسی میارن
زردو نارنجیا دلگیر شدن
زالزالکارو کرم میزنه
خرمالوها مزهی گس میدن
باد جای وزیدن وحشیانه میدره
درختا میخوابن
پرتقالارو سرما میبره
پاییز از وقتی دلبرش گذاشته رفته به این روز افتاده
از وقتی تنها شده جیباش پر شده از بذر دلتنگی که هرجا میره عین نخودچی کشمش کف دست همه میزارهو تو دل همه میکاره...
سیگار جمشید تموم شده بود، سیگار منم!
هنوز بارون میبارید
جمشید دوباره برگشت رو تختشو من باز زل زدم به حیاط سردو ساکتو خلوت آسایشگاه...
چشم رو هم گذاشتمو آرزو کردم پاییز سال بعد کنار دلبر باشم!
#مهلا_بستگان
@sickpeople
#دیکلوفناک💊
باز دلم هوای دلبرو کرده بود
دمپاییامو پوشیدم آرومو یواش پا پیش بردم سمت پنجره که جمشید بیدار نشه...
پرده رو زدم کنار همونجا وایستادم به تماشا!
خیلی وقت بود که با چشم بازم میدیدمش، انگار دیگه واسه خیال کردنش نیاز نبود بهش فکر کنم یا چشم رویههم بزارم...
دیدم اومده بی چتر نشسته سرشاخه، با ذوق دستاشو ازهم باز کرده بودو عطر بارونو نفس میکشید...
پنجرهرو باز کردم، صداش زدمو گفتم: بیا تو، سرما میخوریا
خندیدو گفت: دیوونه، خیال که سرما نمیخوره!
دستمو از پنجره بردم بیرونو ازش پرسیدم: تو هم بمن فکر میکنی؟!
باز خندیدو گفت: راستی راستی دیوونه شدیا، خیال که نمیتونه خیال کنه!
بعدم پر زدو رفت.
نگاه دوختم به جای خالیشو سرمو چسبوندم به میلههای پنجره...
اگه اینا نبودن منم پر میزدمو میرفتم...
اما عین یه پرنده بال شکسته تو قفس اسیرم...
نفهمیدم جمشید کی بیدار شدهو کنارم ایستاده تا وقتی گفت: باز بیخوابی زده به سرت؟؟
با زهرخند سر تکون دادمو پرسیدم: جمشید دکترا سواد دارن؟؟
جمشید لباشو یهوری کردو گفت: اینجوری میگن که!
من باز پرسیدم: پس چرا ما مداوا نمیشیم؟؟
جمشید شونه بالا انداخت که یعنی نمیدونم!
من دوباره دراومدم که: جمشید، پاییزم دکتره؟؟
جمشید خندیدو گفت: پاییز ساحرهست!
پرسیدم: یعنی جادو میکنه که از مولکول مولکولش خاطره به سلول سلول آدم منتقل میشه؟
گفت: گمون کنم!
من همینطور که خیره بودم به جای خالیه دلبر باز پرسیدم: ساحرهها هم عاشق میشن؟
جمشید گفت: حتما میشن...
گفتم: پس حتما پاییزم عاشق بوده... خوش به حال معشوقش
فکر کن صدای دلبرت بارون باشه
قلبش انار
پوستش نارنگی باشه
عطر پرتغال بزنه
نارنجی بپوشه
دستاش بوی لیمو بده
موهاش طلایی باشه، چشماش قهوهای
لباش طعم زالزالک بده، تنش مزهی خرمالو
راه که میره درختا از شوق برگاشونو بریزن
موهاشو که باز میکنه باد مست بشه
دلش که میگیره کلاغا سمفونی راه بندازن
حالش که بد میشه جغدا دلشوره بگیرن
چه کیفی میده، نه؟
جمشید از کنار تخت پاکت سیگارشو آوردو یه نخ داد دستمو قبل روشن کردنش گفت: نمردیمو تو از پاییز تعریف کردی...
بعد سیگار منو روشن کردو سیگار خودشو به لب برد
من قبل پک زدن به سیگار دوباره گفتم: چرا پس معشوقش تنهاش گذاشته؟!
جمشید خاکستر سیگارشو لبه پنجره تکوندو جواب داد: حالا کی گفته ولش کرده؟؟
من یه پک دیگه به سیگار زدمو گفتم: اگه ولش نکرده بود که وضعش این نبود...
جمشید همونجور که سیگار میکشید سر تکون داد که یعنی وضعش چشه؟؟
گفتم: معشوقش تنهاش گذاشته که انارا ترک برمیدارن
لیموها تلخ میشن
بارون با خودش کلی خاطره زنده میکنه
صدای کلاغا حال آدمو بد میکنه
جغدا نحسی میارن
زردو نارنجیا دلگیر شدن
زالزالکارو کرم میزنه
خرمالوها مزهی گس میدن
باد جای وزیدن وحشیانه میدره
درختا میخوابن
پرتقالارو سرما میبره
پاییز از وقتی دلبرش گذاشته رفته به این روز افتاده
از وقتی تنها شده جیباش پر شده از بذر دلتنگی که هرجا میره عین نخودچی کشمش کف دست همه میزارهو تو دل همه میکاره...
سیگار جمشید تموم شده بود، سیگار منم!
هنوز بارون میبارید
جمشید دوباره برگشت رو تختشو من باز زل زدم به حیاط سردو ساکتو خلوت آسایشگاه...
چشم رو هم گذاشتمو آرزو کردم پاییز سال بعد کنار دلبر باشم!
#مهلا_بستگان
@sickpeople
#دیکلوفناک💊