Phobia
1.54K subscribers
10.9K photos
476 videos
182 files
93 links
فوبیا :
ترس شدید یا بیمارگونه که در روانشناسی به هراس‌زدگی یا فوبیا شهرت دارد عبارت است از نوعی بیمارگونه و پایدار از ترس در فرد که باعث اختلال در زندگی روزمره وی می‌شود.

باشد که رستگار شویم
ارتباط با ما:
@phobia_manager
Download Telegram
🔹
هیچوقت به تهش فکر نکن،چون ممکنه برسی به غم!
ته زندگی به این قشنگی، میرسی به مرگ!
ته یک روز خوب، ممکنه برسی به شبِ پر از فکر و خیال!
ته یک خاطره قشنگ،ممکنه برسی به یک یادش بخیر!
از حس و حال الانت لذت ببر،در لحظه زندگی کن، به تهش فکر نکن

#علی_سلطانی
#آوان‌‌ 🍃
@sickpeople
تو را باید کمی بیشتر دوست داشت
کمی بیشتر از یک همراه
کمی بیشتر از یک همسفر
کمی بیشتر از یک آشنای ناشناس!
تو را باید...
اندازه تمام دلشوره هایت
اندازه اعتماد کردنت
تو را باید با تمام حرف هایی که در چشمانت موج میزند
با تمام رازهایی که در سینه داری دوست داشت
تو را باید همانند یک هوای ابری
یک شب بارانی
یک آهنگ قدیمی
یک شعر تمام نشدنی
همانند یک ملو درامِ کلاسیکِ عاشقانه ی فرانسوی
همانند یک آواره ی عاشق دوست داشت!
تو را باید هنگامی که موهایت را تاب میدهی
هنگامی که پشت پنجره ی اتاقِ خاطرات ات...
چشم میدوزی به برگ هایِ روانِ پاییز
هنگامی که دیوار شب را با سکوت ات میشکنی
هنگامی که آغوشی میخواهی از جنس آرامش
تو را باید فراتر از لمسِ تَن ات دوست داشت
فراتر از اختلالات هورمونی!
برای دوست داشتنت باید غرور را رها کرد!




#علی_سلطانی
#آوان‌‌ 🍃
@sickpeople
هنگامی که از رسیدن به تو ناامید شدم
خودم را زدم به فراموشی
اما کجای این فراموشی به فراموشی می‌ماند؟ وقتی هر شب به وقت تنهایی‌ام سراغی از خاطراتت می‌گیرم
لب پنجره می‌ایستم
خیره به نقطه ای نامعلوم
می‌بینمت که می‌خندیدی
که می‌رقصیدی
که در آغوشم آرام می‌شدی
فرق زیادی ست جانم
فرق زیادی ست بین کسی که فراموش می‌کند
با کسی که خودش را به فراموشی می‌زند...!

#علی_سلطانی
#آوان 🍃
@sickpeople
خیلی دلم ترمینال می‌خواد! مسخره‌س نه؟ دلم می‌خواد با یه گوشیِ اینترنت خاموش و بدون پاور بانک، با یه کوله‌ی کوچیک روی دوش برم ترمینال وُ بلیتِ اولین اتوبوس به سمت جنوب رو بگیرم.
می‌گم جنوب چون دلم جاده‌ی کویری می‌خواد، می‌دونم شب کنار جاده چیزی معلوم نیست اما آسمون همیشه معلومه، درست شبیه خدا!
نمی‌شه گرفت بغلش کرد، نمی‌شه لمسش کرد اما معلومه، از همه‌ چیزایی که می‌بینی و می‌شه لمسشون کرد معلوم تره! حتی از پسِ همون تاریکیِ کویرِ کنار جاده که جلو چشمای منتظرِ من قد علم کرده هم خدا معلومه.
هی نگاه کنم به تاریکی و صدای حرکت لاستیک اتوبوسِ آبی رنگ که مقصدش جنوبه روی آسفالت دلتنگیم رو هزار برابر کنه.
دلتنگِ خودمم. چی بود آخه این زندگی.
صدا وُ نورِ کم جون وُ حتی بویِ اتوبوسِ شب چنگ می‌زنه به دلِ آدم.
وقتی اتوبوس بین راه زد کنار پیاده شم و با فاصله از آدما بشینیم روی سکو وُ یه نخ سیگار روشن کنم وُ از لابه‌لای دودِ محوِ کِنتِ چهار که دیر کام می‌ده نگاه کنم به سیاهیِ مطلقِ کویر.
به این فکر کنم وسط اون همه تاریکی چه خبره؟
نیازی‌ام به تکوندن خاکسترِ سیگار نیست، باد از شرق و غرب و شمال و جنوب می‌وزه!
دلم میخواد کسی بهم زنگ نزنه، دلم می‌خواد کسی بهم نگه کجایی، کِی می‌رسی؟ اینهمه رسیدیم تهش چی شد؟ باز فهمیدم نرسیدیم.
اصلا یکی نیست بگه کجا داریم می‌ریم.
راننده بیاد اتوبوس رو روشن کنه و بگه مسافرا سوار بشید، بی توجه به راننده برم یه چای نبات بگیرم وایسم اون کنج وُ چوبِ نبات رو بچرخونم توی لیوان.
اتوبوسِ آبی کم کم بره توی جاده وُ آروم آروم دور شه. به این فکر نکنم فردا چیکار دارم، کجا باید باشم، اصلا هیچ بایدی نباشه.
زُل بزنم به کویر وُ باد بپیچه توی موهام.
امیدوارم اتوبوسی که از اینجا رد می‌شه و می‌ره سمت شمال برای من هم جا داشته باشه.
چون می‌خوام بین راه پیاده شم وُ برم سمت غرب وُ بعدشم شرق و‌ُ بعدشم...
فهمیدی نمی‌خوام برسم نه؟ کجا برسم آخه.
وقتی مقصد داری هیچی از مسیر نمی‌فهمی
همش می‌خوای برسی، بعدشم تا می‌رسی یادت می‌ره مقصدت اونجا بوده وُ بعد مقصدت رو عوض می‌کنی.
اینجوری همش میخوای برسی اما نمی‌رسی.
خسته ام. خیلی خسته ام.


#علی_سلطانی
#آوان 🍃
@sickpeople
خیلی دلم ترمینال می‌خواد! مسخره‌س نه؟ دلم می‌خواد با یه گوشیِ اینترنت خاموش و بدون پاور بانک، با یه کوله‌ی کوچیک روی دوش برم ترمینال وُ بلیتِ اولین اتوبوس به سمت جنوب رو بگیرم.
می‌گم جنوب چون دلم جاده‌ی کویری می‌خواد، می‌دونم شب کنار جاده چیزی معلوم نیست اما آسمون همیشه معلومه، درست شبیه خدا!
نمی‌شه گرفت بغلش کرد، نمی‌شه لمسش کرد اما معلومه، از همه‌ چیزایی که می‌بینی و می‌شه لمسشون کرد معلوم تره! حتی از پسِ همون تاریکیِ کویرِ کنار جاده که جلو چشمای منتظرِ من قد علم کرده هم خدا معلومه.
هی نگاه کنم به تاریکی و صدای حرکت لاستیک اتوبوسِ آبی رنگ که مقصدش جنوبه روی آسفالت دلتنگیم رو هزار برابر کنه.
دلتنگِ خودمم. چی بود آخه این زندگی.
صدا وُ نورِ کم جون وُ حتی بویِ اتوبوسِ شب چنگ می‌زنه به دلِ آدم.
وقتی اتوبوس بین راه زد کنار پیاده شم و با فاصله از آدما بشینیم روی سکو وُ یه نخ سیگار روشن کنم وُ از لابه‌لای دودِ محوِ کِنتِ چهار که دیر کام می‌ده نگاه کنم به سیاهیِ مطلقِ کویر.
به این فکر کنم وسط اون همه تاریکی چه خبره؟
نیازی‌ام به تکوندن خاکسترِ سیگار نیست، باد از شرق و غرب و شمال و جنوب می‌وزه!
دلم میخواد کسی بهم زنگ نزنه، دلم می‌خواد کسی بهم نگه کجایی، کِی می‌رسی؟ اینهمه رسیدیم تهش چی شد؟ باز فهمیدم نرسیدیم.
اصلا یکی نیست بگه کجا داریم می‌ریم.
راننده بیاد اتوبوس رو روشن کنه و بگه مسافرا سوار بشید، بی توجه به راننده برم یه چای نبات بگیرم وایسم اون کنج وُ چوبِ نبات رو بچرخونم توی لیوان.
اتوبوسِ آبی کم کم بره توی جاده وُ آروم آروم دور شه. به این فکر نکنم فردا چیکار دارم، کجا باید باشم، اصلا هیچ بایدی نباشه.
زُل بزنم به کویر وُ باد بپیچه توی موهام.
امیدوارم اتوبوسی که از اینجا رد می‌شه و می‌ره سمت شمال برای من هم جا داشته باشه.
چون می‌خوام بین راه پیاده شم وُ برم سمت غرب وُ بعدشم شرق و‌ُ بعدشم...
فهمیدی نمی‌خوام برسم نه؟ کجا برسم آخه.
وقتی مقصد داری هیچی از مسیر نمی‌فهمی
همش می‌خوای برسی، بعدشم تا می‌رسی یادت می‌ره مقصدت اونجا بوده وُ بعد مقصدت رو عوض می‌کنی.
اینجوری همش میخوای برسی اما نمی‌رسی.
خسته ام. خیلی خسته ام.



#علی_سلطانی
#دیکلوفناک💊
@sickpeople
هر سالی که می‌گذرد
تکه ای از ما در آن سال جا می‌ماند
تو را نمی‌دانم
اما من در سالی که گذشت
مثل تکه های یک پازل به هم ریختم
و در این واپسین لحظات
هر چه جستجو می‌کنم
نمی‌دانم کدام تکه ام در کدام لحظه جا مانده!
که اینگونه سردرگم و دلتنگ به سر می‌برم

#علی_سلطانی
#آوان 🍃
@sickpeople
بعد از ظهرهای جمعه
هول و هوش ساعت هفت
منتظر تماسش بودم
زنگ میزد و کلی شاکی بود.... !
میگفت نمیبینی هوا چقدر لعنتی شده؟!
تو فکر نمیکنی شاید من دلم قهوه میخواهد؟!
شاید من دلم میخواهد وسط خیابان کلافه ات کنم...
اصلا دلم میخواهد بازویم را نیشگون بگیری...!
واقعا که چقدر بی فکری...

انقدر میگفت تا بگویم
یک ساعت دیگه دم در کافه.... .

عزیزم بعدازظهر جمعه است
هوا هم که لعنتی شده... .
احیانا من نباید به تو زنگ بزنم...؟!
احیانا دلت دیوانه بازی نمیخواهد...؟!
هر چند مدت هاست نمی آیی
اما من مثل هر هفته آماده شده ام....
یک ساعت دیگه دم در کافه ... .


#علی_سلطانی
#غوغا

@sickpeople
تویِ تاریکیِ اتاق دراز بکش
یه موسیقیِ آروم گوش کن و تمام این روزهای تلخ و
شیرینی که گذشت رو از مقابل چشمات عبور بده
تا وقتی چشمات رو باز کردی راحت‌تر نفس بکشی

یادت نره گذشته تموم شده
اگه ازش رد نشی
اون از تو رد میشه
و تمومِ راه رو بند میاره...

👤#علی_سلطانی
#سایکو 🔥
@sickpeople
نمی‌خواد کار خاصی بکنی
توی دنیای شلوغِ امروز که هیچکس حوصله‌ی
کسی رو نداره، گوشِ شنوای حرف‌هاش باش
آدما انقدر پیش بقیه قضاوت شدن
که دیگه جرأت حرف زدن ندارن
که یه دنیا حرف توی مغزشون گندیده...

هیچی نگو فقط گوش کن بهش
بذار بهت بگه چی بهش گذشته تا آروم بشه...

👤#علی_سلطانی
#سایکو 🔥
@Sickpeople
آدم سگ دو می‌زند تا شرایط را فراهم کند که به آرزوهایش برسد اما در این سگ دو زدن ها انقدر از خودش فاصله می‌گیرد که آرزوهایش را فراموش می‌کند...
ما در روزگاری زندگی می‌کنیم که آرزوهامان قربانی شرایط می‌شوند
دردناک است، خیلی دردناک
این را یک جایی وسط سگ دو زدن هایت می‌فهمی...

#علی_سلطانی
#آوان 🍃
@sickpeople
سلام بر آن‌هایی که وسط روز یکدفعه فکر می‌کنند
چقدر همه چیز تکراری‌ست...
«تو به تغییر نیاز داری رفیق»

👤#علی_سلطانی
#سایکو 🔥
@Sickpeople
تو را باید کمی بیشتر دوست داشت
کمی بیشتر از یک همراه
کمی بیشتر از یک همسفر
کمی بیشتر از یک آشنای ناشناس!
تو را باید...
اندازه تمام دلشوره‌هایت
اندازه اعتماد کردن‌ات
تو را باید با تمام حرف‌هایی که در چشمانت موج می‌زند
با تمام رازهایی که در سینه داری دوست داشت
تو را باید همانند یک هوای ابری
یک شب بارانی
یک آهنگ قدیمی
یک شعر تمام نشدنی
همانند یک ملو درامِ کلاسیکِ عاشقانه‌ی فرانسوی
همانند یک آواره‌ی عاشق دوست داشت!
تو را باید هنگامی که موهایت را تاب می‌دهی
هنگامی که پشت پنجره‌ی اتاقِ خاطرات ات...
چشم میدوزی به برگ هایِ روانِ پاییز
هنگامی که دیوار شب را با سکوت‌ات میشکنی
هنگامی که آغوشی میخواهی از جنس آرامش
تو را باید فراتر از لمسِ تَن‌ات دوست داشت
فراتر از اختلالات هورمونی!
برای دوست داشتنت باید غرور را رها کرد!
دخترانِ سرزمینم...

#علی_سلطانی
#آوان 🍃
@sickpeople
چشمان خیس‌ات را می‌بوسم نازنین
دلواپسِ آینده نباش
این شب‌ها میگذرد
و می‌رسد روزی که در آغوشِ هم
از سَرِ شوق
گریه سر می‌دهیم .

#علی_سلطانی
#آوان 🍃
@sickpeople
دلم خواسته بود با تمام کم و کاستی‌هایی که داشت دوستش بدارم.
با تمام ضعف‌ها و کمبودهایی که مختص آدمیزاد است.
مثلا اگر پیازِ پخته دوست نداشت توی رستوران پیاز‌های غذا را برایش سوا کنم
یا اگر عادت داشت که همیشه یک چیزی را جا بگذارد، قبل از هر رفت و آمد بهش یادآوری کنم که ساعت یا شارژر یا عینک یا کلید خانه را بردار
یا وقت‌هایی که زهوارِ اعتماد به نفسش در می‌رفت، بنشینم رو به روی اش و بگویم: تو با تمام خنگ بودن و پُفِ دماغت و غرغر‌های اول صبحت، تنها آدم آشنای زندگی من هستی
که منحصر به فردی و هیچکس توی این کره‌ی خاکی شبیه تو نیست…

از کتاب
📚وتنها عشق چاره‌ساز است
#علی_سلطانی


#آوان 🍃
@sickpeople
خدایا...
بابتِ همه‌ی چیزهایی که به
صلاح‌مون نبود و نشد، شکرت
حتی اگه براش گریه کردیم‌
حتی اگه غُر زدیم
حتی اگه ازت شاکی شدیم‌ ...


#علی_سلطانی
#آوان 🍃
@sickpeople
دردناک‌‌ترین چیز آن است که انسان «‏حقش» را «‏آرزو» کند ...

.
#علی_سلطانی
#آوان 🍃
@sickpeople
@sickpeople
ازت نمی‌پرسم کجا بودی که اگه نخواستی من بدونم، مجبور نشی دروغ بگی. نمی‌پرسم حقوقت چقدره که احساس نکنی آمار درآمدت رو دارم.
درباره‌ی رابطه‌ت نمی‌پرسم چیزی، چون نمی‌تونی همه‌ی وقایع رو بگی و قطعا باعث میشه کامنت غلط بدم. نمی‌پرسم خونه‌ت کجاست که احساس نکنی می‌خوام شخصیتت رو با محل زندگیت بسنجم. نمی‌پرسم چرا شوهر نمی‌کنی یا زن نمی‌گیری تا جَو ایجاد نکنم که احساس کنی دیر شده و عقب موندی از بقیه و دست به انتخاب اشتباه بزنی. نمی‌پرسم نمره یا رتبه‌ت چند شد؛ چون تو عدد نیستی برای من.
چون فهم و سوادت مهمه!
نمی‌پرسم این مدل چیزارو ازت.
چون وقتی آدم اَمنی‌ام برات، که راحتت بذارم.
چون بعضی سؤالات، احساس امنیت رو از بین میبره!


#علی_سلطانی
#بادیز
وسط شلوغیای ذهنت خواستم بهت بگم:
فقط خودت میدونی چی بهت گذشت که اون تصمیم رو گرفتی...

#علی_سلطانی
#آوان 🍃
@sickpeople
خواستم بهت یادآوری کنم که
یادته چقدر به خدا گفتیم "خدایا فقط همین یه بار" و خدا نه فقط همون یه بار بلکه صدها بار بعدش هم هوامونو داشت...
پس بیخودی غصه نخور 🫂

#علی_سلطانی
#آوان 🍃
@sickpeople
بالاخره یه روز کنار کسی دلت آروم می‌گیره که بهش میگی: تو بی‌شک اجابتِ دعایِ مادرم هستی :)🤍

#علی_سلطانی
#آوان 🍃
@sickpeople