Phobia
1.53K subscribers
10.9K photos
477 videos
182 files
93 links
فوبیا :
ترس شدید یا بیمارگونه که در روانشناسی به هراس‌زدگی یا فوبیا شهرت دارد عبارت است از نوعی بیمارگونه و پایدار از ترس در فرد که باعث اختلال در زندگی روزمره وی می‌شود.

باشد که رستگار شویم
ارتباط با ما:
@phobia_manager
Download Telegram
روزگار مرگ آلودی است.
حتما گاهی به زندگی فکر کن.
مخصوصا قبل از خواب.
که یاد گرفته ام خوابیدن،
شکل کوچکی از مردن است.
همان طور که فکر کردن به محبوب، شکل کوچکی است از زیستن...

#حمید_سلیمی
#سایکو 🔥
@sickpeople
جایی از سریال پاپ جدید ( new pope) ، کاردینال گوتیرز درتوضیح عشق میگه: عشق مثل خداست، به صورت دقیق نمی دونیم وجود داره یا نه، اما به شدت محتاجیم که وجود داشته باشه.
فکر کنم این درست ترین تعریف از عشق و خداونده که من تا حالا شنیدم.》
#حمید_سلیمی

#سایکو 🔥
@sickpeople
🍁
نوشته‌ بود وقتی غمگینی چطور می‌خندی؟ نوشتم به کسانی که دوستشان دارم فکر می‌کنم. به لبخندشان. به صدایشان.
نوشته بود وقتی کم می‌آوری، چطور دوباره ادامه می‌دهی؟ نوشتم ادامه نمی‌دهم، شکست را می‌پذیرم و از اول شروع می‌کنم.
نوشته‌ بود وقتی دلت گریه بخواهد چطور صورتت را خشک نگه می‌داری؟ نوشتم ادب علاقه همین است، گریه به درون، خنده به بیرون. مباد که کسی را غصه‌دار کنی.
نوشته‌ بود جهان ساکت خلوت خسته‌ات نکرده‌است؟ نوشتم پناه ببر از ازدحام بیهوده‌ی صداها، به آن صدای گرم مهربان که نام کوچکت را به شعر مبدل می‌کند، حتی اگر هرگز صدایت نکرده‌باشد.
نوشته‌ بود کسی را چنان دوست داری که برایش بجنگی؟ نوشتم از جنگها برگشته‌ام، با زخمها و موی سپید، و یاد گرفته‌ام صبور باشم و به تماشا قانع.
نوشته‌ بود شب بخیر، خواستم بنویسم کدام شب به خیر گذشته؟ دیدم کلمه‌ای نوشته و رد شده بی آن که در قید معنایش باشد، نوشتم دوستت دارم و رد شدم، بی آن که در قید معنایش باشم...


#حمید_سلیمی
#بادیز
@sickpeople
@sickpeople
می‌خواستم بلد باشم تو را بخندانم، و بلد باشم وقتی غصه داری قانعت کنم به من پناهنده شوی، و وقتی به من می چسبی از تیغ هایم نترسی، و به نوازش انگشتان ملتهبم اعتماد کنی، و در چشم‌های من تن برهنه‌ی خودت را ببینی تا بفهمی آتشْ‌بودنت چه دلخواه است. اما گمت کردم.

می‌خواستم خانه‌ات باشم، تا از خستگی‌هایت به من بازگردی. می‌خواستم روزها و شب‌ها صبور و دور بمانم تا در ملاقاتی دلچسب کلماتت را بنوشم، و در تو گم بشوم بدون علاقه‌ای به پیداشدن. می‌خواستم ارض موعود تو باشد وسعت آغوشم، ای زیباترین زائر زشتی‌های من. اما گمت کردم.

می‌خواستم بلد باشم تو را نترسانم. می‌خواستم دنیای امن تو باشم، جزیره‌ای که در سفرهای کوتاه آرامشت را آن‌جا جستجو کنی. می‌خواستم آدم‌برفی ساده‌ی تو باشم در کوچه‌های کودکیت. تا به دماغ هویجی من بخندی، و شالی برایم بیاوری، و با زغال دو چشم برای من بکشی، و آرام نوازشم کنی، و اشک مرا ببوسی، و گنجشک کوچک مستی باشی که از شانه‌ی راستم به شانه‌ی چپم مهاجرت می‌کند و در راه برای موهای سپیدم لالایی می‌خواند. اما گمت کردم.

ای دورایستاده از هراس تلخی من، ای بوسه‌ی رخ‌نداده که انتظار آمدنت هنوز رنج زیبای من است، ای ناشناسِ گرم خندان که فکرِ بودنت مستی دیوارهای خانه‌ی من است، گاهی بی‌دلیل و بی‌هوا بخند. بگذار فکر کنم آمده‌ای، دیده‌ای و رفته‌ای. و حالا مرا به یاد آورده‌ای، و تقلای غریبانه‌ام را برای خنداندنت. بگذار دلیل لبخند روشن تو باشم، من که گریه‌ساز خسته‌ای هستم.
همین.
#حمید_سلیمی




#بادیز
خواست کلمه‌ای اضافه کند.
نشد.
و بعد، فهمید قصه مدتهاست تمام شده...

#حمید_سلیمی
#سایکو 🔥
@sickpeople
Must save jane °
Thom Robson
اینها را از یاد نبر اگر کنارش هستی:
تماشا کردنش، وقتی که آرام خوابیده.
تماشا کردنش، وقتی حواسش به تو نیست و دارد از ته دل می خندد.
تماشا کردنش، وقتی با دقت نوشته ای را می خواند، آن چین بین ابروهاش.
تماشا کردنش، وقتی دارد لباس می پوشد و مهیای بیرون رفتن با تو می شود.
تماشا کردنش، وقتی اسمت را با دلتنگی صدا می زند.
تماشا کردنش، وقتی دارد از خواب بیدار می شود.
تماشا کردنش...

👤#حمید_سلیمی
#سایکو 🔥 بیکلام
@Sickpeople
@sickpeople
به غم عادت نکن و از یاد نبر این رنجِ مدام به ما تحمیل شده‌است بدون این که شایسته‌اش باشیم. خشمت را از مسبب اندوه از دست نده.

از زنده‌بودن و زندگی‌کردن شرمسار نباش چرا که انکار مرگ و انکار تاریکی خود شمایلی از مبارزه است. زخمی زندگی کن، اما از مرور جنایت دست برندار.

از یاد نبر ما ادامه خواهیم‌داد، با زخم‌هایی تازه و خون‌ریز در دل، و ابرهایی تیره در گلو، و نام‌هایی عزیز که ورد مقدس ما شده‌اند.


شبیه هیولایی که با او می‌جنگی نشو، و ایمان داشته‌باش چنان که مرد بزرگ گفت
"هیولا می‌میرد."

گریه کن، بخند، درد بکش، برقص.
خشمگین و نگران و مخصوصا زنده باش
و شاهد زوال آن‌که دلت را مرده می‌خواهد...
همین
#حمید_سلیمی


#بادیز
@sickpeople
آدم‌ها، معلمان ما هستند، یا یادآوران ما، یا پیامبران ساده‌ی معمولی با کتاب‌هایی زمینی. آموخته‌ام کسی اتفاقی کنارم قرار نمی‌گیرد؛ و در هر معاشرت درسی برایم هست.

گاه کسی کنارت می ایستد تا بفهمی برای بودن در یک قاب دونفره چقدر خسته و کلافه‌ای. گاه کسی دلیل فریادهایت می‌شود تا به یاد بیاوری هنوز افسار خشمت دست خودت نیست. گاه کسی در آغوشش پناهت می‌دهد فقط برای این که به یاد بیاوری برای این‌همه وقت بی‌پناه دوام‌آوردن شایسته‌ی تقدیری، و گاه کسی به در خانه‌ات می‌کوبد تا صرفا ابعاد تنهاییت را یادآوری کرده‌باشد.

صبح به عبوس ژولیده‌ی توی آینه گفتم درس خون و خیابان برایت چه بوده‌است؟ و درس تنهایی این سالهای اخیر؟ و درس زیستن بی‌ شوق و بی هراس؟ عبوس گفت درس ساده‌ای گرفتم و درسی پیچیده. درس ساده‌ام این بود که باور کنم چنان که عیسای مصلوب گفت در زمین تنها و مسافرم؛ و درس پیچیده‌ام این بود که بفهمم رهایی جایی بالاتر از بوسه و شعار و خشم و گلوله و زندگی و مرگ ایستاده، منفک و مستقل، و برای رسیدن به آن باید شهامت پرواز پیدا کنم، اگرچه بال ندارم.

بعد با او که تنها دوستم است وداع کردم. هریک روز خود را شروع کردیم، تا جنون شب از راه برسد و عاقل بی‌کس با دیوانه‌ی مشتاق زیر سقف ابری خانه برقصند.
بله، مرگ میان‌بری باشکوه است اما همیشه یک درس دیگر باقی مانده. همیشه.
#حمید_سلیمی



#بادیز
+ کسی را چنان دوست داری که برایش بجنگی؟
- از جنگ‌ها برگشته‌ام،
با زخم‌ها و موی سپید
و یاد گرفته‌ام صبور باشم و
به تماشا قانع..

#حمید_سلیمی
#سایکو 🔥
@sickpeople
مثل ابری سپید بود در آسمان آبی.
نمی‌شد لمسش کنی،
یا او را به آغوشت بکشانی،
یا لبش را ببوسی.
تنها می‌شد نگاهش کنی، دوستش بداری،
و اجازه بدهی عبور آرام او از روز،
جهانت را کمی زیبا کند...

👤#حمید_سلیمی
#سایکو 🔥
@Sickpeople
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@sickpeople
وقتی برف، ردپاها را بپوشانَد، یا خاک،استخوان‌ها را بپوسانَد، از ما جز آن بوسه‌ها چه می‌ماند؟
🫀


#حمید_سلیمی

#بادیز
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@sickpeople

آقای #حمید_سلیمی هم دوست داشتن رو
اینجوری تعبیر میکنن که :

کسی را بسیار دوست داشتن
یعنی از آرامشِ او مراقبت کردن...
🙂🫀


#بادیز
ما قوی نبودیم، تنها مجبور بودیم. و این اجبار استخوان‌ها را دائما می‌فرسود...

#حمید_سلیمی
#آوان 🍃
@sickpeople
می دانست شکسته‌تر از آن است که شاخه‌ی امنی برای پرنده‌ی محبوبش باشد...

#حمید_سلیمی
#آوان 🍃
@sickpeople
بعد جلوی کمد می‌ایستی و پیراهن سفیدت را می‌بینی و او را تصور می‌کنی که لباست را پوشیده و پالخت روی مبل ولو شده و سرش توی گوشی است و خبر ندارد خورشید خانه‌ی توست. گرم و تماشایی و لازم.
‏کمد را می‌بندی، تیشرت سیاه می‌پوشی و به تنهاییت ادامه می‌دهی.
‏نه، این خانه‌ خورشید ندارد.
#حمید_سلیمی
#آوان 🍃
@sickpeople
زخم‌هایمان را بستیم و صبر کردیم روز برآید.
سپس دوباره راه افتادیم.نپرسیدیم کجا می‌رویم یا چرا باید برویم یا اگر زخم‌ها خوب نشد چطور طاقت بیاوریم؟
فقط دوباره راه افتادیم...

#حمید_سلیمی
#آوان 🍃
@sickpeople
به طرز غم‌انگیزی کُندم، و هر وقت می‌رسم دیر است. این را دیگر یاد گرفته‌ام. هیچ بندری برای من نمانده، و این قایق پیر به سرگردانی در دریاهای مزخرف ادامه خواهد داد. چه دریاهایی: رنج، فاصله، سکوت، درد. اما گاهی در تو کناره می‌گیرم، و وقتی مرغ دریایی می‌شوی و نزدیکم پرواز می‌کنی، از ذوق مثل کودکی سرخوش بلندبلند می‌خندم.

#حمید_سلیمی
#آوان 🍃
@sickpeople
فهمیدم غم‌هایی دارم که گاهی حتی نامی هم برایشان پیدا نمی‌کنم، چه برسد به تسکین...

#حمید_سلیمی
#آوان 🍃
@sickpeople