ریمکس شجریان و شاملو
تهران پادکست
میخواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست
از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت...
#محمدرضا_شجریان
#حافظ
#شاملو
@ketabeabii
🆔 @Sayehsokhan
از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت...
#محمدرضا_شجریان
#حافظ
#شاملو
@ketabeabii
🆔 @Sayehsokhan
اخوان مشکل شعر حافظ را برای من حل کرد.
▪️من اگر متجاوز از یک رُبعقرن، زندگی او را از نزدیک ندیده بودم و در احوالات مختلف با او نزیسته بودم، امروز فهم درستی از شعر حافظ نمیتوانستم داشته باشم. اخوان مشکلِ شعرِ حافظ را برای من حل کرد، بیآنکه سخنی در باب حافظ یا توضیح شعرهای او گفته باشد.
من از مشاهدهٔ احوال و زندگی اخوان، متوجهٔ این نکته شدم که چرا حافظ «خرقهٔ زهد» و «جامِ می» را از جهت رضای او با هم میداشته است.
دریغا که به دلایلی، اکنون مجال آن نیست تا لحظههایی از تجسّم این تناقضها را در گفتار و رفتار او نقل کنم. زیباترین سخنان و طنزآمیزترین لحظههایی که در عمرِ خویش شنیدم و دیدم، همین گفتهها و لحظهها بود «شب قدری نصیبم شد، ولی قدرش ندانستم.»
اکنون میفهمم که چرا در دوره سلطهٔ ژدانف، ادبیات و فرهنگ شوروی به انحطاط گرایید؛ زیرا در آن ایّام، به این تناقض که محور هنرهاست، نمیخواستند میدان بدهند و میگفتند:
باید یکی از دو سوی این تناقض به نفع ایدئولوژی حزب مرتفع شود و نمیدانستند که ارتفاع یکی از دو سوی این تناقض به معنی پایان یافتن خلاقیّت هنری است.
به زبان ساده، میتوانم بگویم که هیچ شعر حزبی یا مذهبی خالص تاکنون ندیدهام که ارزش هنری هم داشته باشد. بیگمان اگر شعر مذهبیای، که ارزش هنری داشته باشد، یافت شود، به ناگزیر صبغهای از عرفان و گاه زندقه در آن وجود دارد و این لازمهٔ خلاقیّت هنری است. من این نکته را از زندگی با اخوان آموختم.
محمدرضا شفیعی کدکنی
حالات و مقامات م. امید(مهدی اخوان ثالث)،
صص ۲۱۷–۲۱۶
#حافظ
#اخوان_ثالث
@shafiei_kadkani
🆔 @Sayehsokhan
▪️من اگر متجاوز از یک رُبعقرن، زندگی او را از نزدیک ندیده بودم و در احوالات مختلف با او نزیسته بودم، امروز فهم درستی از شعر حافظ نمیتوانستم داشته باشم. اخوان مشکلِ شعرِ حافظ را برای من حل کرد، بیآنکه سخنی در باب حافظ یا توضیح شعرهای او گفته باشد.
من از مشاهدهٔ احوال و زندگی اخوان، متوجهٔ این نکته شدم که چرا حافظ «خرقهٔ زهد» و «جامِ می» را از جهت رضای او با هم میداشته است.
دریغا که به دلایلی، اکنون مجال آن نیست تا لحظههایی از تجسّم این تناقضها را در گفتار و رفتار او نقل کنم. زیباترین سخنان و طنزآمیزترین لحظههایی که در عمرِ خویش شنیدم و دیدم، همین گفتهها و لحظهها بود «شب قدری نصیبم شد، ولی قدرش ندانستم.»
اکنون میفهمم که چرا در دوره سلطهٔ ژدانف، ادبیات و فرهنگ شوروی به انحطاط گرایید؛ زیرا در آن ایّام، به این تناقض که محور هنرهاست، نمیخواستند میدان بدهند و میگفتند:
باید یکی از دو سوی این تناقض به نفع ایدئولوژی حزب مرتفع شود و نمیدانستند که ارتفاع یکی از دو سوی این تناقض به معنی پایان یافتن خلاقیّت هنری است.
به زبان ساده، میتوانم بگویم که هیچ شعر حزبی یا مذهبی خالص تاکنون ندیدهام که ارزش هنری هم داشته باشد. بیگمان اگر شعر مذهبیای، که ارزش هنری داشته باشد، یافت شود، به ناگزیر صبغهای از عرفان و گاه زندقه در آن وجود دارد و این لازمهٔ خلاقیّت هنری است. من این نکته را از زندگی با اخوان آموختم.
محمدرضا شفیعی کدکنی
حالات و مقامات م. امید(مهدی اخوان ثالث)،
صص ۲۱۷–۲۱۶
#حافظ
#اخوان_ثالث
@shafiei_kadkani
🆔 @Sayehsokhan
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
🌺🌺🌺
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آیین سروری داند
🌺🌺🌺
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
🌺🌺🌺
غلام همت آن رند عافیت سوزم
که در گداصفتی کیمیاگری داند
🌺🌺🌺
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی
وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
🌺🌺🌺
بباختم دل دیوانه و ندانستم
که آدمی بچهای شیوه پری داند
🌺🌺🌺
هزار نکته باریکتر ز مو این جاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
🌺🌺🌺
مدار نقطه بینش ز خال توست مرا
که قدر گوهر یک دانه جوهری داند
🌺🌺🌺
به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد
جهان بگیرد اگر دادگستری داند
🌺🌺🌺
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
#حافظ
🆔 @sayehsokhan
نه هر که آینه سازد سکندری داند
🌺🌺🌺
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آیین سروری داند
🌺🌺🌺
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
🌺🌺🌺
غلام همت آن رند عافیت سوزم
که در گداصفتی کیمیاگری داند
🌺🌺🌺
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی
وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
🌺🌺🌺
بباختم دل دیوانه و ندانستم
که آدمی بچهای شیوه پری داند
🌺🌺🌺
هزار نکته باریکتر ز مو این جاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
🌺🌺🌺
مدار نقطه بینش ز خال توست مرا
که قدر گوهر یک دانه جوهری داند
🌺🌺🌺
به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد
جهان بگیرد اگر دادگستری داند
🌺🌺🌺
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
#حافظ
🆔 @sayehsokhan
صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ، بسی چون تو شکفت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخنِ سخت به معشوق نگفت
#حافظ
#سلام_صبحتون_بخیر
🆔 @sayehsokhan
ناز کم کن که در این باغ، بسی چون تو شکفت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخنِ سخت به معشوق نگفت
#حافظ
#سلام_صبحتون_بخیر
🆔 @sayehsokhan
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
به می پرستی از آن نقش خود بر آب زدم
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت راز پوشیدن
ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب
که گرد عارض خوبان خوشست گردیدن
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بیعملان واجب است نشنیدن
به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه
کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن
مبوس جز لب معشوق و جام می حافظ
که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن
براساس نسخه ی #حافظ به سعی سایه
هر روز درخشندهتر باد نام نامی حافظ، این شاعر شکوهمند جهانی که خود حافظهی فارسیزبانان است.
🆔 @Sayehsokhan
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
به می پرستی از آن نقش خود بر آب زدم
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت راز پوشیدن
ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب
که گرد عارض خوبان خوشست گردیدن
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بیعملان واجب است نشنیدن
به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه
کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن
مبوس جز لب معشوق و جام می حافظ
که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن
براساس نسخه ی #حافظ به سعی سایه
هر روز درخشندهتر باد نام نامی حافظ، این شاعر شکوهمند جهانی که خود حافظهی فارسیزبانان است.
🆔 @Sayehsokhan
✔️روایتی که میخوانید نقلیست کمتر شنیده شده از رضا براهنی در حاشیه دیداری با بورخس. خواندنش در چنین روزهایی(اشاره به روز بزرگداشت حافظ) خالی از لطف نخواهد بود، خاصه اگر بدانیم که بورخس با چه وسواسی آن اسم خاص را از میان اسامیِ محبوبش بر زبان آورده است...
🔸در سال هفتادو هفت میلادی شاعر معروف امریکایی «الن گینزبرگ» مرا به شعر خوانی بورخس در نیویورک دعوت کرد. بورخس شعرها را نخواند یکی شعرها را به زبان اسپانیولی خواند و یکی دیگر آنها را به زبان انگلیسی و بورخس از شان نزول هریک حرفی زد. بیش از دو هزار شاعر و نویسنده و نمایشنامهنویس و روشنفکر و روزنامهنگار و ناشر و عاشق و فاسق و سایق و لاعقل و همه لنترانیگوهای پولیتزر گرفته و نوبلدار گوشتاگوش نشسته بودند. وقت تنفس گینزبرگ مرا به اتاقی که بورخس در آن نشسته بود و چای و یا قهوه میخورد برد و با صدای بلند مرا به او معرفی کرد، شاعر و نویسنده ایرانی است و مهمان امریکاست.
#بورخس نابینا بود. سرش را بلند کرد و گوشش را گرفت به طرف صدا و جای نامعلوم را با همان چشمها نگاه کرد و بعد به انگلیسی بسیار مودبانهای به من گفت: «یک غزل از #حافظ برای من بخوان به زبان اصلی». قاعدتا در این جور موارد آدم، غزل که سهل است اصل و فرع زبان هم از دستش در میرود ولی خواندم:
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
تا رسیدم به جای که میگوید :
سزد ار چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
دیدم که اشک از چشمهای صورت چپکی و روبه هوا گرفته بورخس دارد میغلتد روی گونههای سیاهسوخته پیرمرد و این همان زبانِ کور است یا نه؟ از کجا فهمیده بود که طرب آشیان بلبل را زاغ در ید خود دارد؟ خب این فهمیدن همان است که زمانی شمس هم گفت: «خطی که نه نویسندهاش بداند و نه خوانندهاش!»
✍️متنِ برگهها برگرفتهی نوشتهایست مفصل، منتشر شده در نشریهی دانشجویی آذرنگ از سالهای دههی هشتاد.
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس
که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد
ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد
به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله
به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد
من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد
سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ
که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد
@sahandiranmehr
🆔 @Sayehsokhan
🔸در سال هفتادو هفت میلادی شاعر معروف امریکایی «الن گینزبرگ» مرا به شعر خوانی بورخس در نیویورک دعوت کرد. بورخس شعرها را نخواند یکی شعرها را به زبان اسپانیولی خواند و یکی دیگر آنها را به زبان انگلیسی و بورخس از شان نزول هریک حرفی زد. بیش از دو هزار شاعر و نویسنده و نمایشنامهنویس و روشنفکر و روزنامهنگار و ناشر و عاشق و فاسق و سایق و لاعقل و همه لنترانیگوهای پولیتزر گرفته و نوبلدار گوشتاگوش نشسته بودند. وقت تنفس گینزبرگ مرا به اتاقی که بورخس در آن نشسته بود و چای و یا قهوه میخورد برد و با صدای بلند مرا به او معرفی کرد، شاعر و نویسنده ایرانی است و مهمان امریکاست.
#بورخس نابینا بود. سرش را بلند کرد و گوشش را گرفت به طرف صدا و جای نامعلوم را با همان چشمها نگاه کرد و بعد به انگلیسی بسیار مودبانهای به من گفت: «یک غزل از #حافظ برای من بخوان به زبان اصلی». قاعدتا در این جور موارد آدم، غزل که سهل است اصل و فرع زبان هم از دستش در میرود ولی خواندم:
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
تا رسیدم به جای که میگوید :
سزد ار چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
دیدم که اشک از چشمهای صورت چپکی و روبه هوا گرفته بورخس دارد میغلتد روی گونههای سیاهسوخته پیرمرد و این همان زبانِ کور است یا نه؟ از کجا فهمیده بود که طرب آشیان بلبل را زاغ در ید خود دارد؟ خب این فهمیدن همان است که زمانی شمس هم گفت: «خطی که نه نویسندهاش بداند و نه خوانندهاش!»
✍️متنِ برگهها برگرفتهی نوشتهایست مفصل، منتشر شده در نشریهی دانشجویی آذرنگ از سالهای دههی هشتاد.
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس
که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد
ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد
به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله
به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد
من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد
سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ
که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد
@sahandiranmehr
🆔 @Sayehsokhan
Hale Khoonin Delan
Alireza Eftekhari
حال خونین دلان
حال خونین دلان که گوید باز
وز فلک خون خم که جوید باز
شرمش از چشم می پرستان باد
نرگس مست اگر بروید باز
جز فلاطون خم نشین شراب
سر حکمت به ما که گوید باز
هر که چون لاله کاسه گردان شد
زین جفا رخ به خون بشوید باز
نگشاید دلم چو غنچه اگر
ساغری از لبش نبوید باز
بس که در پرده چنگ گفت سخن
ببرش موی تا نموید باز
گرد بیت الحرام خم حافظ
گر نمیرد به سر بپوید باز
#حافظ
🆔 @Sayehsokhan
حال خونین دلان که گوید باز
وز فلک خون خم که جوید باز
شرمش از چشم می پرستان باد
نرگس مست اگر بروید باز
جز فلاطون خم نشین شراب
سر حکمت به ما که گوید باز
هر که چون لاله کاسه گردان شد
زین جفا رخ به خون بشوید باز
نگشاید دلم چو غنچه اگر
ساغری از لبش نبوید باز
بس که در پرده چنگ گفت سخن
ببرش موی تا نموید باز
گرد بیت الحرام خم حافظ
گر نمیرد به سر بپوید باز
#حافظ
🆔 @Sayehsokhan
ماجرای من و فال حافظ
#رضا_ترنیان
****
از سالهایی که خودم را شناختم و در راه ادبیات همچون دانش آموزی پویان، راه میپیمودم، چند مواجهه با #فال_حافظ داشتم، هر چند این شيوه از برخورد با ادبیات اصلا مورد نظر و اندیشهام نبود و آن را نوعی پنداشت جبری از روزگار میدانستم؛ اما چون حافظ در این صد ساله اخیر بیشتر از #سعدی در دل ها جا باز کرده و این خود ، نمودی از همترازی و هم آوایی روزگارمان با دوران #شاه_شجاع و #امیرمبارزالدین است، گویی برایمان چارهای در مواجهه با این جبر در مواقعی باقی نمیگذارد، و چراغی است که این گونه افروخته میماند.
دو نمونه این رویارویی با حافظ به اوایل تا اواسط دهه هفتاد خورشیدی بر میگردد، و آن هم معطوف به دوران سربازی بوده است! مابقی بماند تا روزگار دیگر نوشته آید ، در باب #الهیات_شعر که در دست تالیف است، فعلا عجالتا به همین دو نمونه بسنده میکنم تا هم حسن اتفاقی باشد در شب بیستم مهرماه که مصادف با روز جهانی حافظ است و هم خاطرهای گفته شود برای خوانندگان گرانقدر!
اول بار در سال هفتاد و سه دوست خواننده و موزیسینی با ما هم گروهانی بود در پادگان ارتش در افسریه #تهران، دوستی بسیار فرهیخته و با اصالت بود و اکنون از نیکان روزگار است و هنرمند و خواننده و دانش آموخته موسیقی هنر، هر کجا هست خدایا به سلامت دارش! #شب_یلدا بنا به سنت #ایرانیان در داخل آسایشگاه دیوان کوچک حافظی درآورد و فالی برای دوستان به فراخور روحیاتشان میگرفت و به صدایی خوش میخواند، من که تازه شاعری پیشه کرده بودم برایم غزل سیصد و بیست و هشت آمد و به ویژه این ابیات مدنظر شد :
حافظا شاید اگر در طلبِ گوهرِ وصل
دیده دریا کُنَم از اشک و در او غوطه خورم
پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو
تا کُنَد پادشهِ بحر دهان پُر گُهَرَم
چنان به دلم نشست که گویی راه نجاتم از سختی های این دنیا همین ادبیات بوده و هست، و با آنکه ابتدا ورزش خواندم اما بعدها راهم به سفارش #حافظ به همین سمت و سوی شعر و شاعری و نقد و پژوهش کشیده شد، و امروز نیز با همین ادبیات به گفته #هانا_آرنت در دل شرّ رخنه میکنیم، باشد که بتوانیم رهروی پوینده در راه زبان و #ادبیات_پارسی و #ادبیات_گیلکی و فرهنگ و تاریخ و اساطیر #ایرانشهر باشم.
دوم بار در سال هفتاد و شش خورشیدی، پس از آنکه دوره کوتاه تحصیلی تمام شد و دوباره به خدمت سربازی اعزام شدم، این بار به جای آنکه خدمتم در#تهران یا #چالوس باشد به ناگاه برای ادامه خدمت به #اصلاندوز_مغان معرفی شدم.
#اصلاندوز از شهرهای تاریخی در کنار #رود_ارس است که محل شکست سربازان #قاجار از #روسیه_تزاری به فرماندهی سپاه #پاسکوویچ است. در آنجا تپهای هم هست که میگویند #نادر_شاه_افشار دستور ساخت آن را داده بود، که آن هم برای خود ماجرایی دارد. بسیار ناراحت فسرده بودم از اینکه باید چندین ماه دور از تهران یا شمال در گوشِ گربهی ایران در کنار یکی از ایلات #ائلسون_مغان زندگی کنم. لاجرم وقتی به پادگان اصلاندوز رسیدم، از روی استیصال دیوان حافظی از کسی گرفته و باز کرده،و غزل دویست شصت و هفت آمد درست این بیت:
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مُشکین کن نفس
عجب!چه بیتی! آن هم اینجا؟ نکند حافظ پس از قریب به هفتصد سال از من خواسته که این پیام او را از راه واژگان به گوش #ارس برسانم! لاجرم به توسعه بیت حافظ رفتم کنار رودخانه ارس، سجده کردم و بوسه حافظ را بر ساحل رود زدم و با خودم نشستم و گفتم این هم پیام دوم حافظ برای من! چاره چیست!؟ از قضا پس از این غزل حافظ بیشتر و با فراغت بیشتر به تجربه اندوزی در راه ادبیات پرداختم تا زندگی ادامه بیاید و شعر گاه شوریده و گاه سر به راه با من جنبش برخیزد!
***
#دیوان_حافظ
🆔 @Sayehsokhan
#رضا_ترنیان
****
از سالهایی که خودم را شناختم و در راه ادبیات همچون دانش آموزی پویان، راه میپیمودم، چند مواجهه با #فال_حافظ داشتم، هر چند این شيوه از برخورد با ادبیات اصلا مورد نظر و اندیشهام نبود و آن را نوعی پنداشت جبری از روزگار میدانستم؛ اما چون حافظ در این صد ساله اخیر بیشتر از #سعدی در دل ها جا باز کرده و این خود ، نمودی از همترازی و هم آوایی روزگارمان با دوران #شاه_شجاع و #امیرمبارزالدین است، گویی برایمان چارهای در مواجهه با این جبر در مواقعی باقی نمیگذارد، و چراغی است که این گونه افروخته میماند.
دو نمونه این رویارویی با حافظ به اوایل تا اواسط دهه هفتاد خورشیدی بر میگردد، و آن هم معطوف به دوران سربازی بوده است! مابقی بماند تا روزگار دیگر نوشته آید ، در باب #الهیات_شعر که در دست تالیف است، فعلا عجالتا به همین دو نمونه بسنده میکنم تا هم حسن اتفاقی باشد در شب بیستم مهرماه که مصادف با روز جهانی حافظ است و هم خاطرهای گفته شود برای خوانندگان گرانقدر!
اول بار در سال هفتاد و سه دوست خواننده و موزیسینی با ما هم گروهانی بود در پادگان ارتش در افسریه #تهران، دوستی بسیار فرهیخته و با اصالت بود و اکنون از نیکان روزگار است و هنرمند و خواننده و دانش آموخته موسیقی هنر، هر کجا هست خدایا به سلامت دارش! #شب_یلدا بنا به سنت #ایرانیان در داخل آسایشگاه دیوان کوچک حافظی درآورد و فالی برای دوستان به فراخور روحیاتشان میگرفت و به صدایی خوش میخواند، من که تازه شاعری پیشه کرده بودم برایم غزل سیصد و بیست و هشت آمد و به ویژه این ابیات مدنظر شد :
حافظا شاید اگر در طلبِ گوهرِ وصل
دیده دریا کُنَم از اشک و در او غوطه خورم
پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو
تا کُنَد پادشهِ بحر دهان پُر گُهَرَم
چنان به دلم نشست که گویی راه نجاتم از سختی های این دنیا همین ادبیات بوده و هست، و با آنکه ابتدا ورزش خواندم اما بعدها راهم به سفارش #حافظ به همین سمت و سوی شعر و شاعری و نقد و پژوهش کشیده شد، و امروز نیز با همین ادبیات به گفته #هانا_آرنت در دل شرّ رخنه میکنیم، باشد که بتوانیم رهروی پوینده در راه زبان و #ادبیات_پارسی و #ادبیات_گیلکی و فرهنگ و تاریخ و اساطیر #ایرانشهر باشم.
دوم بار در سال هفتاد و شش خورشیدی، پس از آنکه دوره کوتاه تحصیلی تمام شد و دوباره به خدمت سربازی اعزام شدم، این بار به جای آنکه خدمتم در#تهران یا #چالوس باشد به ناگاه برای ادامه خدمت به #اصلاندوز_مغان معرفی شدم.
#اصلاندوز از شهرهای تاریخی در کنار #رود_ارس است که محل شکست سربازان #قاجار از #روسیه_تزاری به فرماندهی سپاه #پاسکوویچ است. در آنجا تپهای هم هست که میگویند #نادر_شاه_افشار دستور ساخت آن را داده بود، که آن هم برای خود ماجرایی دارد. بسیار ناراحت فسرده بودم از اینکه باید چندین ماه دور از تهران یا شمال در گوشِ گربهی ایران در کنار یکی از ایلات #ائلسون_مغان زندگی کنم. لاجرم وقتی به پادگان اصلاندوز رسیدم، از روی استیصال دیوان حافظی از کسی گرفته و باز کرده،و غزل دویست شصت و هفت آمد درست این بیت:
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مُشکین کن نفس
عجب!چه بیتی! آن هم اینجا؟ نکند حافظ پس از قریب به هفتصد سال از من خواسته که این پیام او را از راه واژگان به گوش #ارس برسانم! لاجرم به توسعه بیت حافظ رفتم کنار رودخانه ارس، سجده کردم و بوسه حافظ را بر ساحل رود زدم و با خودم نشستم و گفتم این هم پیام دوم حافظ برای من! چاره چیست!؟ از قضا پس از این غزل حافظ بیشتر و با فراغت بیشتر به تجربه اندوزی در راه ادبیات پرداختم تا زندگی ادامه بیاید و شعر گاه شوریده و گاه سر به راه با من جنبش برخیزد!
***
#دیوان_حافظ
🆔 @Sayehsokhan
بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم
که سرتاپای حافظ را چرا در زر نمیگیرد
«با اطمینان میتوان گفت که هیچ ملتی، شاعری از نوع #حافظ ندارد. #فردوسی بیش و کم نظایری در جهان دارد و #سعدی نیز. حتی جلالالدین #مولانا هم.
ولی حافظِ ما در فرهنگ بشری بیمانند است؛ شاعری که شعر فارسیِ او را زاهدان و عارفان در قنوت نماز به جای ادعیه و آیات عربی بخوانند و در عین حال زندیقان هر دورهای شعر او را آیینهی اندیشههای خود بدانند و از نظر “پیر خطاپوش” حافظ که بر قلم صنع چنان اعتراض خطرناکی کرده است شادمان باشند و در زندگی روزانه مردم ما، دیوانش را در کنار قرآن مجید، سر سفره عقد و هفت سین سال نو قرار دهند و با آن فال بگیرند و استخاره کنند. چنین شاعری در جغرافیای کرهی زمین و در تاریخ بشریت منحصر به فرد است و همانند ندارد.»
دکتر #شفیعی_کدکنی
🆔 @Sayehsokhan
که سرتاپای حافظ را چرا در زر نمیگیرد
«با اطمینان میتوان گفت که هیچ ملتی، شاعری از نوع #حافظ ندارد. #فردوسی بیش و کم نظایری در جهان دارد و #سعدی نیز. حتی جلالالدین #مولانا هم.
ولی حافظِ ما در فرهنگ بشری بیمانند است؛ شاعری که شعر فارسیِ او را زاهدان و عارفان در قنوت نماز به جای ادعیه و آیات عربی بخوانند و در عین حال زندیقان هر دورهای شعر او را آیینهی اندیشههای خود بدانند و از نظر “پیر خطاپوش” حافظ که بر قلم صنع چنان اعتراض خطرناکی کرده است شادمان باشند و در زندگی روزانه مردم ما، دیوانش را در کنار قرآن مجید، سر سفره عقد و هفت سین سال نو قرار دهند و با آن فال بگیرند و استخاره کنند. چنین شاعری در جغرافیای کرهی زمین و در تاریخ بشریت منحصر به فرد است و همانند ندارد.»
دکتر #شفیعی_کدکنی
🆔 @Sayehsokhan