رمانکده _رز🌹
545 subscribers
177 photos
64 videos
236 files
102 links
دراین کانال علاقمندان میتونن به کتاب‌های صوتی ، پی دی اف ها و داستان‌های پارت گذاری شده ایرانی و خارجی دسترسی داشته باشن

ارتباط با ادمین: Roza7883@
Download Telegram
داستان #لاکو 🌱❤️
#قسمت۵۶


نَنه خنده ی صدا داری کرد و دستهاشو از هم باز کرد و به لاکو که نزدیک اون نشسته بود گفت : پاشو بیا بغل من ؛؛ ناز نکن اینقدر لاکو جان ..بیا ؛ بیا اینجا ؛؛
خودتم می دونی که ما نمی زاریم تو جایی بری ..
حالا که تو دل ما خودتو جا کردی می خوای کجا بری؟ و در حالیکه با محبت اونو روی سینه ی خودش گرفته بود ادامه داد ..ای فدا بشم دختر ..ای قربون برم دختر ..
سمیرا گفت : من دیگه داره حسودیم میشه ....
داشتم به اونا نگاه می کردم در حالیکه سمیرا و امید و لاکو سه تایی به ننه چسببده بودن خنده رو روی لب اون دیدم ..و این بهترین چیزی بود که می خواستم ...
و از او روز به بعد هم ما قبول کرده بودیم و هم لاکو که اون عضوی از خانواده ی ما شده ....
چند بار پیش روانشناس رفتیم ولی بازم فایده نداشت و دکتر هم معتقد بود چون فراموشی بر اثر شوک بوده ممکنه با شوک هم دوباره همه چیز رو به یاد بیاره ...
و پیشنهاد یک مرکز پزشکی توی تهران رو داد که با دستگاه های مخصوص می تونن این کارو بکنن .....







#ناهید_گلکار
#زندگینامه_نادر_شاه_افشار
#قسمت۵۶
 
 
نادر پس از سامان دادن کشورهای آسیای میانه ، پیروزمندانه به مشهد بازگشت ، در راه بازگشت به مشهد جاسوسان وی به اطلاع رسانیدند اموال بسیاری ازخزانه بسرقت رفته ، نادر برافروخته شد و پس از رسیدن به مشهد دستور داد مستوفیان (حسابداران) ، موشکافانه به حساب های خزانه ملی رسیدگی کنند که پس از بررسی دقیق متوجه شد پنج‌ نفر از مسئولان رده بالای حکومتی با حساب سازی و تبانی با یکدیگر ، مقادیر زیادی از اموال دولتی را از بیت المال بسرقت برده اند ، بدستور نادر ، جارچیان مردم را دعوت کردند که در میدان جلوی حرم رضوی اجتماع نمایند ، جمع کثیری ازمردم در میدان حاضر شدند ، بدستور نادر ، کوره ای از آتش آماده کردند و سکه های طلا را در کوره ذوب کرده و طلاهای گداخته شده را در دهان و چشمان گنهکاران ریختند ، در اعلامیه ای که پس از مجازات دزدان بیت المال ، توسط جارچیان خوانده شد آمده بود بدستور حضرت ظل اللهی ، نادر شاه افشار ، چشمان طمع تبهکارانی که به خزانه مردم خیانت کنند اینچنین با زر و سیم (طلا و نقره) ، برای همیشه بسته خواهد شد
 
*احتمالا واژه و ضرب المثل نقره داغ ، از اینگونه مجازات ها سرچشمه گرفته باشد*

نادر پس از مدت کوتاهی به انتقام خون برادرش (هنگامیکه نادر در هندوستان بود ابراهیم خان در جنگ ، بدست لزگی ها کشته شده بود) و به قصد سرکوبی مجدد لزگی ها که اینک با تحریک روس ها دست به شورش زده بودند بهمراه پسرش رضاقلی میرزا و علیقلی خان ، پسر برادرش بسوی قفقاز حرکت کرد ، در مسیر راه ، در کنار دژی بنام اولاد در مازندران ، جنگلی انبوه وجود داشت که نادر و سپاهیانش می باید از آن عبور کنند ، نادر هنوز چند صد متری بداخل جنگل نرفته بود که ناگهان صدای شلیک گلوله ای برخاست ، گلوله از میان بازو و بدن نادر گذشت و با ایجاد جراحت در بازوی راست ، شست دست چپ نادر را که افسار اسب را بدست داشت را قطع کرد و با اصابت به جمجمه اسب ، مغز حیوان را متلاشی کرد ، نادر بسرعت خود را از اسب به زیر انداخت و پناه گرفت تا آماج شلیک های احتمالی بعدی نشود
 
 
محافظان نادر بیدرنگ نادر را در میان گرفتند و گارد شاهی نیز برای دستگیری ضارب ، در جنگل پراکنده شد ولی هر چه گشتند اثری از تیرانداز نیافتند ، پس از یک درهم ریختگی چند ساعته و بستن زخم های نادر ، سپاهیان مجددا آرایش خود را بازیافته ، بسوی قفقاز حرکت کردند ، در طول مسیر ، اندیشه های گوناگونی نادر را بشدت آزرده خاطر می کرد و نسبت به همه ، حتی پسرش رضاقلی میرزا مشکوک شده بود
 
 
این بدگمانی هنگامی به اوج خود رسید که شب هنگام ، نادر در داخل چادر خود نامه ای یافت که با دست چپ نوشته شده و در آن یاد آور شده بود ، *پسرت رضاقلی میرزا ، ترتیب دهنده این سوء قصد بوده است* ، نادر همه نگهبانان را شخصا بازجوئی کرد تا آورنده نامه را پیدا کند ولی موفقیتی حاصل نشد (بعدها پس از نادر ، هنگامیکه علیقلی میرزا به سلطنت رسید به نزدیکان خود گفته بود آن نامه را من نوشتم تا نادر را به رضاقلی بدبین و روزگارش را تلخ کنم)
 
 
زخم های نادر کم کم رو به بهبود می رفت ولی سوءظن و بدگمانی وی نسبت به اطرافیانش ، زخمی بود که روز به روز بزرگتر و چرکین تر و عمیق تر می شد ، نادر در افکار خود ، به سرگذشت پادشاهان قبل از خود می اندیشید ، شاه تهماسب اول چند پسر خود را کشت ، شاه سلیمان صفوی (پدر شاه سلطان حسین) نیز پسر بزرگ خود را کشت ، شاه عباس بزرگ ، چهار تن از پسران خود را ، یا کشت یا کور کرد
 
 
اطرافیان نادر با تعجب می دیدند چهره فرمانده دلاورشان روز به روز درهم تر و ابروانش گره خورده تر و رفتارش تندتر و خشم آگین تر شده ، کمتر کسی جرات می کرد با نادر روبرو شود ، همگان سعی می کردند تا می توانند از وی دور باشند و به بهانه های مختلف از رفتن به نزد او خودداری می کردند ، زندگی برای نادر تلخ شده بود و به سایه خودش هم بدگمان بود ، شب ها خوابش نمی برد و به باده (مشروبات الکلی) پناه برده بود
 
 
سپاه ایران بهمراه نادر به ری (تهران) رسید و از آنجا به قزوین و در نهایت به قفقاز رسید ، سردار عبدالغنی خان و سردار فتحعلی خان و گالوشکین ، نماینده  به پیشواز نادر آمدند و گزارش سرکوبی شورشیان قفقاز را به نادر دادند ، با شنیدن پیروزی های سپاه ایران تا دو سه روز از عکس العمل های تند نادر کاست ولی پس از چند روز دوباره دیو سوء ظن و بدگمانی در وجودش رخنه کرد و همان نادر چند روز پیش گردید
 
 
گالوشکین که در برخوردهای چند سال پیش با نادر شیفته اخلاق نادر بود این بار با مردی روبرو شده بود که دارای تندخوئی تحمل ناپذیری بود ، وی در نامه ای که برای ملکه روسیه فرستاد اینگونه نوشت