گدای حرا در پی ساغر آمد
دم مستی و عید پیغمبر آمد
شب بعثتش استخاره گرفتم
کرم را ببین! سوره ی کوثر آمد
نمیخواستم او به زحمت بیفتد
پی بچه ی ناخلف، مادر آمد
فقیرم، من از تاج و تختم گذشتم
به سلطان بگوئید که نوکر آمد
گنهکار بودم، محلّم ندادند
رضا خود، سراسیمه پشت در آمد
به آئینه کاری صحنش رسیدم
به چشمم ترک خوردنم بهتر آمد
در آئینه تصویر خود را چو دیدم
فقط ناله کردم که پیری سر آمد
نجف خواستم زیر ایوان طلایش
به روی زبانم مدد حیدر آمد
کمی کم نشد از بزرگی مولا
کنار علی گرچه که قنبر آمد
به عشق علی هر شب احیا گرفتم
چه خوش بودم اما شب آخر آمد
نجف ناله زد، طوس و مکه بهم ریخت
که یک کاروان از مدینه در آمد
چه زیبا رقیه ز مادر بزرگش
خداحافظی کرد و با معجر آمد
رباب اصغرش را کمی شیر داد و
به یادش غم و غصه ی هاجر آمد
چقدر از روی دوش آقا می افتاد
عبایی که بر قامت اکبر آمد
چه می شد که زینب کفن برنمیداشت
بهم ریخت تا اسم انگشتر آمد
#امام_رضا_ع
#زیارت_مخصوصه
#مبعث
#خروج_کاروان_از_مدینه
@reza_dinparvar101
دم مستی و عید پیغمبر آمد
شب بعثتش استخاره گرفتم
کرم را ببین! سوره ی کوثر آمد
نمیخواستم او به زحمت بیفتد
پی بچه ی ناخلف، مادر آمد
فقیرم، من از تاج و تختم گذشتم
به سلطان بگوئید که نوکر آمد
گنهکار بودم، محلّم ندادند
رضا خود، سراسیمه پشت در آمد
به آئینه کاری صحنش رسیدم
به چشمم ترک خوردنم بهتر آمد
در آئینه تصویر خود را چو دیدم
فقط ناله کردم که پیری سر آمد
نجف خواستم زیر ایوان طلایش
به روی زبانم مدد حیدر آمد
کمی کم نشد از بزرگی مولا
کنار علی گرچه که قنبر آمد
به عشق علی هر شب احیا گرفتم
چه خوش بودم اما شب آخر آمد
نجف ناله زد، طوس و مکه بهم ریخت
که یک کاروان از مدینه در آمد
چه زیبا رقیه ز مادر بزرگش
خداحافظی کرد و با معجر آمد
رباب اصغرش را کمی شیر داد و
به یادش غم و غصه ی هاجر آمد
چقدر از روی دوش آقا می افتاد
عبایی که بر قامت اکبر آمد
چه می شد که زینب کفن برنمیداشت
بهم ریخت تا اسم انگشتر آمد
#امام_رضا_ع
#زیارت_مخصوصه
#مبعث
#خروج_کاروان_از_مدینه
@reza_dinparvar101
Forwarded from حُـسِيـنـْ جــانـ
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
باز لنگم ... کربلایم دیر شد کاری بکن
سائلم که پنج تن هستند بانی های من
از مدینه قافله سالار بیرون می رود
میل روضه کرده امشب خون فشانی های من
تا شنیدند اصغرش در کاروان کربلاست
بیشتر شد غصه ی هم کاروانی های من
هر شب جمعه بیاد مادرم ... آنجا که گفت:
ای گلم آخر چه شد آن باغبانی های من
#رضا_دین_پرور
#حسین_جان
#خروج_کاروان_از_مدینه
💠 @hossein_jaan
سائلم که پنج تن هستند بانی های من
از مدینه قافله سالار بیرون می رود
میل روضه کرده امشب خون فشانی های من
تا شنیدند اصغرش در کاروان کربلاست
بیشتر شد غصه ی هم کاروانی های من
هر شب جمعه بیاد مادرم ... آنجا که گفت:
ای گلم آخر چه شد آن باغبانی های من
#رضا_دین_پرور
#حسین_جان
#خروج_کاروان_از_مدینه
💠 @hossein_jaan