عریضه "اشعار رضا دین پرور"
1.19K subscribers
161 photos
72 videos
1 file
12 links
مناجات، مدح و مرثیه اهل بیت (علیهم السلام)
*تنها صفحه رسمی*
Download Telegram
#مناجات_امام_زمان_عج
#محرم
#حضرت_عباس_ع
#تاسوعا

گرچه همه رد می کنند از خود گدا را
آقا محبت کن صدا کن اسم ما را

من نوکر خوبی برای تو نبودم
خیلی اذیت کرده ام آقا شما را

کج می روم وقتی هوایم را نداری
کج می گذارم روی هم سنگ بنا را

بنشان هم اکنون مادرم را در عزایم
آزار دادم من تو را -صاحب عزا را-

پشت درم، درمانده ام، در را نبندی
از خود مرانی این گدای خرده پا را

بی آبرویی آمده؛ ای آبرو دار
بی وقت آمد، آمده وقت مدارا

اول گرفتی دست های خالیم را
آخر پذیرفتی مَنِ  یک لاقبا را

چشمی که گریه می کند دارو ندارد
درمان نکن این عاشق درد آشنا را

یکبار شد چشم انتظارت را نبخشی؟...
وقتی به لب دارد نوای کربلا را

محض گل روی ابوفاضل عوض کن
حال و هوای نوکر سر به هوا را
****
زهرا کنار علقمه؛ پهلو گرفته
چون دیده دریا و دو تا دست جدا را

ای کاش می شد از تن او در بیارند
آرام، تیر و آهن و سرنیزه ها را

مشکی که پاره بود را بردند خیمه
گفتند این هم مشک و این آب گوارا

@reza_dinparvar101
#مناجات_امام_زمان_عج
#تاسوعا
#حضرت_عباس_ع

تقلاّ ندارم، تمنّا ندارم
کنارم نباشی، تسلّا ندارم

اگر زخم خوردم شفای تو بوده
نظر بر دوای اطبّا ندارم

شکسته سبویم فدای سر تو
به لب صحبتی غیر لیلا ندارم

شلوغی دور و برم از فراق است
چو طفلی یتیمم که بابا ندارم

سفیدی قلبم سیاهی گرفته
دلی داشتم من که حالا ندارم

اگرچه یک عمر است چشم انتظارم
نگفتم امیدی به فردا ندارم

به رویم نیاورده ای که بُریدم
بغل کن مرا که دگر نا ندارم

به رسوائی من کسی را نداری
به غیر از تو من هم کسی را ندارم

مریز آبروی مرا پیش زهرا
بجز این به مولا تقاضا ندارم

چرا بسته ای در به رویم مگر من؛
غم کربلای معلی ندارم!

فدای حسین و فدای عزایش
صدا زد دگر میر و سقا ندارم

@reza_dinparvar101
#مناجات_امام_زمان_عج
#محرم
#تاسوعا
غزل اول مجلس

بپذیرید عرض تسلیتِ
چشم ها، دست ها، بدن ها را
بپذیرید سر سلامتی
روضه خوان ها و سینه زن ها را

قرن تا قرن عصرتان شده تا
پشت در پشتمان شود عاشق
نسل در نسل گریه کن کردند
عام ها، خاص ها، قَرَن ها را

دست بوس نگاه تو چشمی
که بیفتد به چشم تو گذرش
اشک هایت تبرکی دادند
شال مشکی و پیرهن ها را

دل ماها گرفته آقا جان
چقدر غم در این صدایت هست
چشمهایت مگر عزادارند
کشته ها را و بی کفن ها را

مادری قدخمیده می آید
از کنار غرور صاحب مشک
شاید از علقمه کند روزی
یا ابالفضلِ این دهن ها را

تا نمردم بیا تو را به خدا
حاضر آخر الزمان برگرد
تا نمردم بگیر در آغوش
این وجود غریب و تنها را

@reza_dinparvar101
#حضرت_عباس_ع
#محرم
#تاسوعا

دور این باده، مست بسیار است
تشنهء خود پرست، بسیار است
در مسیر سقوط قامت او
ارتفاعات پست بسیار است
پای آهوی چشم او پُر خار
در رکابش نشست بسیار است
مشک او شد هزار رشته قنات
احتمال شکست بسیار است
تاسرش را به آسمان ببرند
نیزه و دار و بست بسیار است
می شود پرچمش بلند انگار
دست بالای دست بسیار است

ای فرات آه! خانه ات آباد
دست او دست دشمنش افتاد

بر زمین خورد تا کُتل از دست
خورد، رو دست بی محل از دست
بی قرار حرم نشست از پا
خواند مرثیه خوان غزل از دست
قاسمِ آب بود اما حیف
پا شد احلی من العسل از دست
کاش حالا که مشک را بردند
می گذشتند لااقل از دست
دیده شد روی دست های همه
روضه ای باز و مستدل از دست
دست می رفت تا رود بعداً
امنیت، حول و حوش تل از دست

این همه دست دست کردن آب
عاقبت کار داد دست رباب

آسمان شد سیاه با چادر
می کشیدند بی هوا چادر
از سر هرکسی که سیلی خورد
یا که معجر پرید یا چادر
دامن دختری درآتش سوخت
برسرش زد که عمه چا... چادر
هرکسی می دوید می افتاد
بس که پیچید، دور پا چادر
با تعارف به زجر می گفتند
دست خالی نرو! بیا چادر
غرفه داران شام فهمیدند
بوده سوغات کربلا چادر

روی نی بود با پری ها باز
روضه ها باز! روسری ها باز!

@reza_dinparvar101
#حضرت_عباس_ع
#محرم
#تاسوعا

راهی شده به سمتی و شد لشکری به خط
یک دست مشک دارد و دستی علم فقط
او نذر کرده تا بشکافد به هر چه شد
دستش اگر رسد به گلوی پُر آب شط
آخر لب حرم به لب مشک می خورد     
حتی اگر که یکّه بماند در آن وسط
او را حسین گفته علمدار کربلا       
نامش اگر که این نشود، می شود غلط
دراین مسیر گر بشود عاقبت بخیر
بدخواه خیمه را دم تیغش کند سقط

سقای کربلاست که تک تازتر شده
دیده لب علی ترکش بازتر شده

لشکر نشسته است چه ها و چه ها کـند
دستی ز مشک و مشک ز دستی جدا کند
لشکر گرفته است کمین بین نخل ها
تا یک عمود را به سری خوب، جا کند
قدّاره بندها همگی هم قسم شدند
طوری زنند تا بدنی سرصدا کند
هرچه بلاست برسرش آید ولی فقط
تیری به چشم او ننشیند-خدا کند-
ای کاش از دیار زبان های پُرعطش
پیدا شود کسی و برایش دعا کند

صد حیف که نشد سفر آخرش بخیر
افتاده دست حضرت سقا به دست غیر

ماهی که بود جلوه رویش سحرشکن
داغش عظیم بود و نگاهش کمرشکن
خون گریه کرد آه، به هر زحمتی که بود
انگار شد غمش به حرم زود سرشکن
دارد خمیده می رسد از خیمه ها کسی
ادرک اخای او شده زیر و زبر شکن
این بوی کیست؟ علقمه از چه قرُق شده؟
مادر برآمد از پس این قوم در شکن
افتاده مشک و خود و علم دست حرمله
یعنی فتاده ریشه به دست تبرشکن

بهتر دگر که سر به سرِ نیزه ها شود
تا که ز روی نیزه کند خیمه را رصد

@reza_dinparvar101
#حضرت_عباس_ع
#محرم
#تاسوعا

درحنجرهء زخم زمین علقمه می سوخت
یک کرببلا خاک چه بی واهمه می سوخت
می ریخت نمک، زخم به داغ دل مردی
از مرثیهء سرخ گلو زمزمه می سوخت
یک سو تن ساقی به روی دشت پر از تیر
مشک و علم و آب به یک سو، همه می سوخت
دیوان بلا مهلکه را تبرئه می کرد
پرونده احساس در این محکمه می سوخت
وقتی که علمدار چو شمعی شده بود آب
انگار که یک بار دگر فاطمه می سوخت
زنجیر نگاهی گره می خورد به خیمه
هر ضربه که می خورد به فرقی، قمه می سوخت

درخیمهء غم، دلهره می کُشت زنی را
وقتی که نشاندند روی خون بدنی را

برچشم گلی، هاله ای از خار نشسته
یا خار تنی بین نمکزار نشسته
تصویر شفق نیست از این منظره شاید..
خون دل زهراست که بر بار نشسته
قدری کمکم کن که شوم راست ببینم
سقای حرم نیست، نه ...انگار نشسته
رخسارهء ماهم  چقدر خاک گرفته
تصویر به چشمم چقَدَر تار نشسته
ای کاش که می شد سر آن تیر درآید
تیری که به چشمان علمدار نشسته
سردار سلحشور سپاه حرم من
پای سر تو چند خریدار نشسته

 حالا که شکستی ز فراقت کمرم را
بی تو چه بگویم تو بگو اهل حرم را

@reza_dinparvar101
#حضرت_عباس_ع
#محرم
#تاسوعا

نشان از پنج تن داری ابالفضل
زره از خون به تن داری ابالفضل

چه عطری می وزد از بسکه عطرِ
نبی موتمن داری ابالفضل

شجاعت از علی داری علمدار
کرامت ازحسن داری ابالفضل

از آن دست قلم فهمیده ام من
که با زهراسخن داری ابالفضل

لباس مادرم را دیده ای که
بنای سوختن داری ابالفضل

از این بازو تکان دادن عیان است
که میل پرزدن داری ابالفضل

چه سقایی! بنازم غیرتت را
چه مشکی بر دهن داری ابالفضل

مشخص شد از این لبهای خشکت
وفایی که به من داری ابالفضل

تقلا میکنی برخیزی ازجا
مگر جان در بدن داری ابالفضل

اگرچه بر زمین خوردی عزیزم
حسین بی کفن داری ابالفضل

اگرچه تیر خورده پیکر تو
به جسمت پیرهن داری ابالفضل

اگرچه شد دست هایت را بریدند
عقیقی از یمن داری ابالفضل

شنیدی خیمه هایم بی امان است
خبر از درد من داری ابالفضل؟

@reza_dinparvar101
#حضرت_عباس_ع
#محرم
#تاسوعا

غزال بود و هزاران کمین به پایش ریخت
تمام هستی خود پای مدعایش ریخت

کسیکه پشت و پناه حسین بود شکست
شکسته شد جبل الرحمه هم بنایش ریخت

عمود در وسط ابرویش فرود آمد
چو موی او سر او روی شانه هایش ریخت

سکینه از یل ام البنین توقع داشت
دو مشک آبرویش بود و هر دوتایش ریخت

نم دو دست جدایش حیات طیبه بود
طبیب درد علی حیف شد دوایش ریخت

حسین که کمرش خردشد همینجا شد
نه موقعی که علی اکبر ازعبایش ریخت

@reza_dinparvar101
#حضرت_عباس_ع
#محرم
#تاسوعا

گوشه محراب، عکس روی تو پیدا
طاق دو ابروت، قوس قاب مصلا

کار قنوتت، کشیده جانب معراج
چارستون تن تو کعبه حجاج

ای جبل النوّر ِ با فضائل زینب
ای جبل الرحمهء مقابل زینب

آینه افتاد و شکست از اثر تو
رکن یمانی است یا که فرق سر تو

دست تو را بُرده هجوم کس و ناکس
کِی زره تو شده با تیر مُلَبَّس؟

هر دو کفت راهی رمی جمرات است
مشک اگر نیست، لبت آب حیات است

بوی مدینه است که پیچیده به صحرا
علقمه را نیز، مگر سرزده زهرا

سایه زینب! چه شده سایه نداری؟
سوره زینب! چه شده آیه نداری؟

بال دعایت پر من بود ولی ریخت
هرمژه ات لشکر من بود ولی ریخت

چشم ترت بود دو تا چشمه کوثر
منکه دلم سوخت به حال علی اصغر

زندگیم! میل نداری که بپاشی
تا گرهء کور به کارم زده باشی

آه ندیدم دو سه جای بدنت را
آه بمیرم متلاشی شدنت را

هرکسی ازدور، به جسم تو رسیده
قد تو را آمده بر نیزه کشیده

پیکرت افتاد و حرم سلسله هم دید
پرچمت افتاد، ببین حرمله هم دید

منکه سرم رفت، زبس کف زده دشمن
یک قدمی حرمت آمده دشمن

دار و ندارت جگرم بود ولی سوخت‌‌
چشم امیدت به حرم بود ولی سوخت

امنیتی نیست، ببین خیمه بهم ریخت
هرچه بلا بود به روی کمرم ریخت

ماکه ندیدیم پس از تو علمت را
ماکه کشیدیم، عمود حرمت را

غصه ام آوار شده بر سر زینب
دل نگرانیم شده معجر زینب

@reza_dinparvar101
#حضرت_عباس_ع
#محرم
#تاسوعا

می، کمی داشت ولی داشت سبو برمیگشت
مشک او پاره شد و آب، به جو برمیگشت

شور افتاد دل خواهر او در خیمه
کاش حالا که شده وقت وضو برمیگشت

پهلوان بود ولی خورد زمین با صورت
علم و دست قلم، کاش به رو برمیگشت

این تکان های سرش تند و مُشدّد میشد
تیر در کاسه هر چشم، نگو برمیگشت

تیغ ها نظم تنش را چه بهم ریخته بود
بر تنش نیزه نمیرفت فرو، برمیگشت

خاطرش جمع حرم بود و سرش گرم همه
لشکری دست پُر از پیکر او بر میگشت

مادرش فاطمه آنجا عوض ام بنین
از کنار بدنش مرثیه گو برمیگشت

سر او بند نمیشد سر نی، چون هربار
دختر قافله میگفت عمو برمی گشت

@reza_dinparvar101