Rahil💚میلیاردر سکسی و منزوی💚
1.53K subscribers
21 files
43 links
مترجم:🌸راحیل🌸
🟠ذوب شدن[جلد۴ برادران استیل (فایل آماده فروشی)
🔵همسر همتای پدرخوانده مافیا(فایل آماده فروشی)
🟢میلیاردر سکسی و منزوی(فایل آماده فروشی)
سایر رمان ها:
@novelsrah
@rahilasha
@rahillro
عیارسنج ها و فایل های رایگان:
@tarjomehayerahil
Download Telegram
Forwarded from ذوب شدن
#melt

#part_88

#رمان_ذوب_شدن

#جلد_چهارم_برادران_استیل


_ پس من درست فهمیدم رایان بهم افتخار میکنه

_ آره، چون اون توی خانواده تون متخصص و خبره شرابه

با دهان بسته خندیدم

_ تو منو توی وضعیت بد و به شدت در معرض آسیب قرار دادی، مگه نه؟ تو از مشاوره ها و جلساتت با تالون چیزهای زیادی در مورد خانواده ام و چیزهای زیادی در مورد من میدونی. من باید کارهای زیادی رو انجام بدم تا در موردت اطلاعات بیشتری کسب کنم.

_من؟ من مثل یه کتاب سر باز هستم

این بار نتونستم جلوی خنده بلند خودم رو بگیرم

_ ملانی، تو نه تنها مثل یه کتاب سر باز نیستی بلکه خیلی هم بسته هستی. تو علاوه بر اینکه مثل یه کتاب سر بسته و درون گرا هستی توی لفافه ها هم پیچیده شدی، بهم بگو که چی داره وجودت رو میخوره؟

اون نگاهش رو به سمت پایین انداخت. یه چاقو توی شکمم حس کردم که داره وجودم رو میبره. احساس بدی داشتم

_ متاسفم، من قصد نداشتم که تو رو توی وضعیت دشواری قرار بدم، بعد از اینکه تو واسم شام و این همه چیز درست کردی

_ بیا غذا بخوریم، تو که نمیخوای غذا سرد بشه، مگه نه؟

وای، اون واقعا خجالتی بود. فکر میکردم که فقط خودم درون گرا هستم. تصمیم گرفتم که الان بحث رو پیش نکشم و دیگه این قضیه که میخواستم باهاش بحث کنم رو ول کنم و از همراهی اون توی شام لذت ببرم.

_ این یه شراب خوبه، من از شراب زین فاندل خوب خوشم میاد، گاهی اوقات واست از شراب های زین فاندل رایان میارم، شرابش عالیه، رایان واقعا توی شراب سازی استاده

اون نگاهش رو بالا برد و بهم خیره شد. بعد لبخند کوچکی بهم زد

_ من از یه بطری خوب شراب واقعا لذت میبرم

منم در ازاش بهش لبخندی زدم

_ هر چیزی که لبخند روی لبهات بیاره انجام میدم، تو وقتی که لبخند میزنی خیلی خوشگل میشی

اون چشمهاش رو بست. مژه های قهوه‌ ای بلندش روی پوست خامه‌ ای و کرمیش سایه افکندن و بعد چشم هاش رو با شرم و وقار باز کرد. کشاله رونم دوباره سفت شد. اون واقعاً نمیدونست که باهام داره چیکار میکنه، احتمالاً کاری که با همه مردها کرده. من یه لقمه از مرغم رو گاز گرفتم و تصمیم گرفتم دیگه صحبت نکنم. شاید اون وقت اون صحبت می کرد. اما اون توی سکوت راحت به نظر می رسید. و نکته جالب این بود که من هم راحت بودم. فقط بودن با اون راحت بود. احساس نمی کردم مجبورم گپ های کوچکی بزنم. من این رو در مورد اون دوست داشتم، چون که خدایا، من از گپ های کوچولو متنفر بودم. غذا واسه بیرون بری مناسب و خوب بود.


___________________

shrink wrap

بسته بندی فشرده، در اصل یک اصطلاح به معنای کسی که بیش از حد پیچیده است که اصلاً نمیشه اون رو بخونی


put someone on the spot


1 کسی را خجالت‌زده کردن کسی را در وضعیت دشواری قرار دادن
#رمان_میلیاردر_سکسی_و_منزوی

#part_88


اون در حالی که به جلو حرکت می کرد به طرز مثبتی حیوانی به نظر می رسید.

فین در چند قدمی من ایستاد، و من در حالی که عمیقاً نفس می‌کشید سوراخ‌های دماغش رو تماشا کردم که انگار عطر منو فرو می‌برد و می بلعید.

صدای عمیق دیگه ای اونو ترک کرد، و من آب دهنم رو قورت دادم، در حالی که احساس می‌کردم در لبه‌ ی عصبی بودن هستم، در معرض… مطمئن نبودم که چه اتفاقی داره میفته

مثل این بود که برق و الکتریسته در اطرافمون و در ما حرکت می کرد.

احساس کردم قدرت از اون بیرون میاد، عطر مردانه مردی که به زنی که می خواست نگاه می کنه نگاه میکرد.

و من اون زن بودم.

زمزمه کردم:

_تو دنبالش رفتی

حتی اینو به عنوان سوال بیان نکردم، چون که هر دوی ما حقیقت رو می دونستیم.

هر دوی ما جواب رو می دونستیم. اون پاسخی نداد، فقط یه قدم دیگه به سمت من برداشت. اما من موضع خودم رو حفظ کردم، حتی بیشتر از این عقب نشینی نکردم.

من نمی خواستم.
#همسر_همتای_پدر_خوانده_مافیا

#part_88



استفان قبل‌ از این‌که بچرخه و کاملاً از میزم دور بشه متوقفش کردم و گفتم:

_ در واقع، از پیشنهادت ممنونم، ولی من یه دختر کلوپ‌های شبونه نیستم

البته دروغ بود. من در طول سال ها به چندین کلوپ توی شهر رفته بودم و اوقات خوبی رو هم سپری کرده بودم، و دوباره می رفتم.... ولی نه با استفان.

هرگز با اون نه.

اون نمی خواست که به عنوان دوست با من به کلوپ بره، نمی خواست بره چون که فقط از خودمون و فضا لذت ببریم. از روی فک و نگاهش به من خیلی واضح بود که اون به دلیل خاصی می‌خواد با من به کلوپ بره.

نوشیدن... اون قدر نوشیدن مشروب، که بردن من به خونه از نظر اون امری مطمئنه.

اون چیزی نگفت و قیافه اش افکارش رو آشکار نکرد، اما قبل از اینکه لبخندی جهنمی ساختگی ای بزنه متوجه انقباض خفیف فکش شدم.

قطعاً به رد شدن عادت نداشت، این مطمئناً همین بود.

گفت:

_آهان، اوکی، خب من اینو به یه وقت دیگه موکول می کنم