#همسر_همتای_پدر_خوانده_مافیا
#part_88
استفان قبل از اینکه بچرخه و کاملاً از میزم دور بشه متوقفش کردم و گفتم:
_ در واقع، از پیشنهادت ممنونم، ولی من یه دختر کلوپهای شبونه نیستم
البته دروغ بود. من در طول سال ها به چندین کلوپ توی شهر رفته بودم و اوقات خوبی رو هم سپری کرده بودم، و دوباره می رفتم.... ولی نه با استفان.
هرگز با اون نه.
اون نمی خواست که به عنوان دوست با من به کلوپ بره، نمی خواست بره چون که فقط از خودمون و فضا لذت ببریم. از روی فک و نگاهش به من خیلی واضح بود که اون به دلیل خاصی میخواد با من به کلوپ بره.
نوشیدن... اون قدر نوشیدن مشروب، که بردن من به خونه از نظر اون امری مطمئنه.
اون چیزی نگفت و قیافه اش افکارش رو آشکار نکرد، اما قبل از اینکه لبخندی جهنمی ساختگی ای بزنه متوجه انقباض خفیف فکش شدم.
قطعاً به رد شدن عادت نداشت، این مطمئناً همین بود.
گفت:
_آهان، اوکی، خب من اینو به یه وقت دیگه موکول می کنم
#part_88
استفان قبل از اینکه بچرخه و کاملاً از میزم دور بشه متوقفش کردم و گفتم:
_ در واقع، از پیشنهادت ممنونم، ولی من یه دختر کلوپهای شبونه نیستم
البته دروغ بود. من در طول سال ها به چندین کلوپ توی شهر رفته بودم و اوقات خوبی رو هم سپری کرده بودم، و دوباره می رفتم.... ولی نه با استفان.
هرگز با اون نه.
اون نمی خواست که به عنوان دوست با من به کلوپ بره، نمی خواست بره چون که فقط از خودمون و فضا لذت ببریم. از روی فک و نگاهش به من خیلی واضح بود که اون به دلیل خاصی میخواد با من به کلوپ بره.
نوشیدن... اون قدر نوشیدن مشروب، که بردن من به خونه از نظر اون امری مطمئنه.
اون چیزی نگفت و قیافه اش افکارش رو آشکار نکرد، اما قبل از اینکه لبخندی جهنمی ساختگی ای بزنه متوجه انقباض خفیف فکش شدم.
قطعاً به رد شدن عادت نداشت، این مطمئناً همین بود.
گفت:
_آهان، اوکی، خب من اینو به یه وقت دیگه موکول می کنم
#همسر_همتای_پدر_خوانده_مافیا
#part_89
توی دلم گفتم:
« عمرا بچه زرنگ»
چیزی نگفتم و پوزخند اون حتی گسترده تر بود و من جلوی خودمو گرفتم که ابروهام رو در حالتی که بدون شک ظاهری گیج کرده بود پایین بیارم و اخم کنم.
می خواستم این موضوع رو هم روشن کنم، به اون بگم که توی یه رابطه هستم..... حتی با وجود اینکه فقط توی یه قرار ملاقات رفته بودم و مطمئناً با انزو در مورد چیز جدی صحبت نکرده بودیم..... اما استفان بهم چشمکی زد و قبل از این که بهش بگم هیچ تمایلی واسه بیرون رفتن باهاش ندارم دور شد.
می تونستم یه کلمه رو به زبون بیارم که اون دور شد و رفت.
و اون یه کلمه « نه» بود.
استفان یه راست و سریعا به طرف سوزانا، یکی دیگه از کارکنان توی شرکت جستجوی منحنی ها رفت و فوراً جذابیت و توجه اونو به خودش معطوف کرد. فقط تونستم واسه تاسف واسش سرم تکون بدم، و ممنون بودم و خدا رو شکر کردم که توجهش رو به شخص دیگه ای معطوف کرد و واضح بود که سوزانا تمام حواسش به این توجه بود.
دوباره توجهم رو به سمت کامپیوترم معطوف کردم و شروع به کار کردم، اما از زمانی که انزو اومد و از من خواست باهاش بیرون برم، همه فکر و تمرکزم به سمت اون رفته بود.
و ترسناکترین قسمت از همه، این بود که انزو میدونست که چه تأثیری روی من گذاشته....... و من کاملاً مطمئن بودم که دقیقاً همون چیزی بود که اون میخواست.
من دقیقا همون جایی بودم که اون می خواست.
#پایان_فصل_هشتم
#part_89
توی دلم گفتم:
« عمرا بچه زرنگ»
چیزی نگفتم و پوزخند اون حتی گسترده تر بود و من جلوی خودمو گرفتم که ابروهام رو در حالتی که بدون شک ظاهری گیج کرده بود پایین بیارم و اخم کنم.
می خواستم این موضوع رو هم روشن کنم، به اون بگم که توی یه رابطه هستم..... حتی با وجود اینکه فقط توی یه قرار ملاقات رفته بودم و مطمئناً با انزو در مورد چیز جدی صحبت نکرده بودیم..... اما استفان بهم چشمکی زد و قبل از این که بهش بگم هیچ تمایلی واسه بیرون رفتن باهاش ندارم دور شد.
می تونستم یه کلمه رو به زبون بیارم که اون دور شد و رفت.
و اون یه کلمه « نه» بود.
استفان یه راست و سریعا به طرف سوزانا، یکی دیگه از کارکنان توی شرکت جستجوی منحنی ها رفت و فوراً جذابیت و توجه اونو به خودش معطوف کرد. فقط تونستم واسه تاسف واسش سرم تکون بدم، و ممنون بودم و خدا رو شکر کردم که توجهش رو به شخص دیگه ای معطوف کرد و واضح بود که سوزانا تمام حواسش به این توجه بود.
دوباره توجهم رو به سمت کامپیوترم معطوف کردم و شروع به کار کردم، اما از زمانی که انزو اومد و از من خواست باهاش بیرون برم، همه فکر و تمرکزم به سمت اون رفته بود.
و ترسناکترین قسمت از همه، این بود که انزو میدونست که چه تأثیری روی من گذاشته....... و من کاملاً مطمئن بودم که دقیقاً همون چیزی بود که اون میخواست.
من دقیقا همون جایی بودم که اون می خواست.
#پایان_فصل_هشتم
Forwarded from Rahil💚میلیاردر سکسی و منزوی💚 (Rahil)
برای خرید رمان همسر همتای پدر خوانده مافیا به قیمت ۲۷ هزار تومان به این آیدی پیام بدین و فایل رو بعد از واریز تحویل بگیرین:
👇👇👇👇👇👇👇
@rahila7
👇👇👇👇👇👇👇
@rahila7
Rahil💚میلیاردر سکسی و منزوی💚
#melt #part_143 #رمان_ذوب_شدن #جلد_چهارم_برادران_استیل گفتم؛ _تو هیچ ایده ای نداشتی که چقدر واسم آزار دهنده بود. هدف اصلی من توی زندگی این بود که از تو پیشی بگیرم و بگذرم و من هرگز نتونستم _ها! دلیل اینکه تو هرگز نتونستی این کار رو انجام بدی اینه…
#melt
#part_144
#رمان_ذوب_شدن
#جلد_چهارم_برادران_استیل
_پیشنهاد سوشی عالی به نظر میرسه، بیا تا بریم امتحانش کنیم.
_خیلی خوب. اجازه بده تا کیف پولم رو از کشوی میزم بردارم
وقتی خم شدم تا کیفم رو از کشوی قفل شده، جایی که همیشه کیفم رو نگه میداشتم بیرون بیارم، گرما توی پشت سرم ظاهر شد. کیفم رو برداشتم و چرخیدم. اولیور درست پشت سر من بود، و اون سریع لبهاش رو روی لب های من کشید و مالید. با لرزش به عقب، روی صندلی میز تحریر افتادم و باسنم روی چرم صندلی افتاده و سقلمه زده شد. لبم رو گاز گرفتم.
اون گفت؛
_متاسفم، من نمیتونستم این رو از ذهنم بیرون کنم.
عصبی ایستادم. از احساسم در مورد بوسه مطمئن نبودم. مسلما که من و اولیور مدتها پیش صمیمی بودیم، اما فقط یک بار، و این قطعاً بخشی از رابطه نبود.
اون آرنج منو گرفت و منو به سمت خودش کشید.
گفت؛
_بیا تا دوباره امتحانش کنیم
و قبل از اینکه بتونم کنار بیام و یا خودمو کنار بکشم، لبهای اون دوباره روی لب های من بودن. اون زبون خودش رو روی درز لبهای من دواند، و اگرچه من مطمئن نبودم، دهانم رو واسه اون باز کردم و اون زبونش رو توی دهانم فرو برد.
چشم هام رو بستم، سعی کردم روی اون بوسه تمرکز کنم، سعی کردم راهی رو که درون اون (جونا) ذوب شده بودم ذوب شم......
_اینجا داره چه خبر کوفتی میگذره؟
#پایان_فصل_بیستم
#part_144
#رمان_ذوب_شدن
#جلد_چهارم_برادران_استیل
_پیشنهاد سوشی عالی به نظر میرسه، بیا تا بریم امتحانش کنیم.
_خیلی خوب. اجازه بده تا کیف پولم رو از کشوی میزم بردارم
وقتی خم شدم تا کیفم رو از کشوی قفل شده، جایی که همیشه کیفم رو نگه میداشتم بیرون بیارم، گرما توی پشت سرم ظاهر شد. کیفم رو برداشتم و چرخیدم. اولیور درست پشت سر من بود، و اون سریع لبهاش رو روی لب های من کشید و مالید. با لرزش به عقب، روی صندلی میز تحریر افتادم و باسنم روی چرم صندلی افتاده و سقلمه زده شد. لبم رو گاز گرفتم.
اون گفت؛
_متاسفم، من نمیتونستم این رو از ذهنم بیرون کنم.
عصبی ایستادم. از احساسم در مورد بوسه مطمئن نبودم. مسلما که من و اولیور مدتها پیش صمیمی بودیم، اما فقط یک بار، و این قطعاً بخشی از رابطه نبود.
اون آرنج منو گرفت و منو به سمت خودش کشید.
گفت؛
_بیا تا دوباره امتحانش کنیم
و قبل از اینکه بتونم کنار بیام و یا خودمو کنار بکشم، لبهای اون دوباره روی لب های من بودن. اون زبون خودش رو روی درز لبهای من دواند، و اگرچه من مطمئن نبودم، دهانم رو واسه اون باز کردم و اون زبونش رو توی دهانم فرو برد.
چشم هام رو بستم، سعی کردم روی اون بوسه تمرکز کنم، سعی کردم راهی رو که درون اون (جونا) ذوب شده بودم ذوب شم......
_اینجا داره چه خبر کوفتی میگذره؟
#پایان_فصل_بیستم
#melt
#part_145
#رمان_ذوب_شدن
#جلد_چهارم_برادران_استیل
#فصل_بیست_و_یکم
#جونا
بدنم منقبض و سفت و سخت شد. لبهای مرد دیگه ای روی لبهای ملانی بود.
ملانیِ من. ولی اون ملانی من نبود. تا اون لحظه، نمیدونستم که چقدر دلم میخواست که اون ملانیِ من باشه. موهای تنم از خشم سیخ شده بودن و با احساس وحشیانه و غارنشینی خشمم از جا برخاسته بود. وحشیانه و با احساس حیوانی و وحشی مثل انسان های اولیه به طرف اون ها قدم برداشتم.
کُت مرده رو از پشت گردنش گرفتم و دهان اون رو از دهان ملانی با خشونت دور کردم. اون روی زمین افتاد و باسنش به زمین خورده شد.
گفت؛
_هی! تو کی هستی؟ داری چیکار میکنی؟ فکر میکنی داری چه غلطی میکنی؟
من این مرتیکه رو نادیده گرفتم. اون مشکل و مسئله ای نبود. مشکلم این زن بود که داشت اون رو می بوسید. ملانی کمی عقب رفت و لب هاش رو به هم مالید. لب های اون از لب های یه مرد دیگه قرمز شده بودن. دیگه هرگز این اتفاق نمیفته.
_اون دیگه چه خریه؟ و این مرتیکه چیکاره ست که تو رو ببوسه؟
#part_145
#رمان_ذوب_شدن
#جلد_چهارم_برادران_استیل
#فصل_بیست_و_یکم
#جونا
بدنم منقبض و سفت و سخت شد. لبهای مرد دیگه ای روی لبهای ملانی بود.
ملانیِ من. ولی اون ملانی من نبود. تا اون لحظه، نمیدونستم که چقدر دلم میخواست که اون ملانیِ من باشه. موهای تنم از خشم سیخ شده بودن و با احساس وحشیانه و غارنشینی خشمم از جا برخاسته بود. وحشیانه و با احساس حیوانی و وحشی مثل انسان های اولیه به طرف اون ها قدم برداشتم.
کُت مرده رو از پشت گردنش گرفتم و دهان اون رو از دهان ملانی با خشونت دور کردم. اون روی زمین افتاد و باسنش به زمین خورده شد.
گفت؛
_هی! تو کی هستی؟ داری چیکار میکنی؟ فکر میکنی داری چه غلطی میکنی؟
من این مرتیکه رو نادیده گرفتم. اون مشکل و مسئله ای نبود. مشکلم این زن بود که داشت اون رو می بوسید. ملانی کمی عقب رفت و لب هاش رو به هم مالید. لب های اون از لب های یه مرد دیگه قرمز شده بودن. دیگه هرگز این اتفاق نمیفته.
_اون دیگه چه خریه؟ و این مرتیکه چیکاره ست که تو رو ببوسه؟
Forwarded from 🌸عیارسنج ترجمه های راحیل🌸
Forwarded from Rahil💚میلیاردر سکسی و منزوی💚
❤️❤️ برای خرید رمان #ذوب_شدن #جلد_چهارم_بردران_استیل به قیمت ۳۵ هزار تومان به این آیدی پیام بدین و فایل رو بعد از واریز تحویل بگیرید🌺🌺
👇👇👇👇👇👇
@rahila7
👇👇👇👇👇👇
@rahila7
Rahil💚میلیاردر سکسی و منزوی💚
#رمان_میلیاردر_سکسی_و_منزوی #part_89 من می خواستم تا حد امکان به فین نزدیک بشم. قبلاً به خودم گفته بودم امشب همون شبیه که باید بهش بگم که چه احساسی دارم. و به این ترتیب سرم رو به عقب بردم تا به صورتش نگاه کنم، به چشمان پرتلاطمش خیره شدم، و احساس کردم…
#رمان_میلیاردر_سکسی_و_منزوی
#part_90
#فصل_سیزدهم
#فین
در نفس بعدی، اونو در آغوش داشتم، هیچ فکری به عواقب یا پیامد نداشتم. فکر کردم ممکنه ناخواسته به اون صدمه بزنم، اما وقتی اون روی انگشتان پاهاش بلند شد و سینهاش رو محکمتر به سینهام فشار داد، شکمش الان توی آلت من فرو رفته بود، سرش رو با دستم کج کردم و فهمیدم که دخترم در این حالته. به اندازه ای که منم در این حالت بودم.
من فقط می خواستم اونو در آغوش بگیرم تا بالاخره لمسش کنم.
در حالی که دستم توی موهاش گره خورده بود و سرش رو به طرز غیرممکنی دورتر به عقب خم کرده بودم، خم شدم و دهنم به دهن اون کوبیدم و له کردم.
صدای غافلگیرکنندهای که اون از دهنش رها کرد، درونم رو سوزوند، و من زبونم رو بین درز لبهاش فرو بردم، در درونش فرو رفتم، مزه ی اونو چشیدم، تسلیمش شدم
اونو احساس کردم
مزه ی زبونش رو مثل جوهر ریختن از شیشه احساس کردم.
منو مشتعل کرد، ملتهبم کرد.
اون منو می خواست؟ اون تک تک تکه های منو داشت.
من اونو با اشتیاق و وحشیانه و با هوس زیاد بوسیدم. با لب و زبونم رو دهنش کردم و لیس زدم و میکیدمشون
اونو مجبور کردم هر انسی از منو بگیره، و با این حال، بیشتر بهش دادم.
دستهام رو روی شونه هاش، در امتداد پشتش، روی شیب باریک و زنانهی کمرش و بر روی باسنش حرکت دادم.
قبل از اینکه کف دستم رو به سمت تپه های کامل باسن اون حرکت بدم، انگشتانم رو فقط برای یه ثانیه توی لمبر باسنش فرو کردم. و بعدش اون قدر محکم لمبر باسنش رو فشار دادم که صدای کوچولویی از دهنش بیرون داد.
#part_90
#فصل_سیزدهم
#فین
در نفس بعدی، اونو در آغوش داشتم، هیچ فکری به عواقب یا پیامد نداشتم. فکر کردم ممکنه ناخواسته به اون صدمه بزنم، اما وقتی اون روی انگشتان پاهاش بلند شد و سینهاش رو محکمتر به سینهام فشار داد، شکمش الان توی آلت من فرو رفته بود، سرش رو با دستم کج کردم و فهمیدم که دخترم در این حالته. به اندازه ای که منم در این حالت بودم.
من فقط می خواستم اونو در آغوش بگیرم تا بالاخره لمسش کنم.
در حالی که دستم توی موهاش گره خورده بود و سرش رو به طرز غیرممکنی دورتر به عقب خم کرده بودم، خم شدم و دهنم به دهن اون کوبیدم و له کردم.
صدای غافلگیرکنندهای که اون از دهنش رها کرد، درونم رو سوزوند، و من زبونم رو بین درز لبهاش فرو بردم، در درونش فرو رفتم، مزه ی اونو چشیدم، تسلیمش شدم
اونو احساس کردم
مزه ی زبونش رو مثل جوهر ریختن از شیشه احساس کردم.
منو مشتعل کرد، ملتهبم کرد.
اون منو می خواست؟ اون تک تک تکه های منو داشت.
من اونو با اشتیاق و وحشیانه و با هوس زیاد بوسیدم. با لب و زبونم رو دهنش کردم و لیس زدم و میکیدمشون
اونو مجبور کردم هر انسی از منو بگیره، و با این حال، بیشتر بهش دادم.
دستهام رو روی شونه هاش، در امتداد پشتش، روی شیب باریک و زنانهی کمرش و بر روی باسنش حرکت دادم.
قبل از اینکه کف دستم رو به سمت تپه های کامل باسن اون حرکت بدم، انگشتانم رو فقط برای یه ثانیه توی لمبر باسنش فرو کردم. و بعدش اون قدر محکم لمبر باسنش رو فشار دادم که صدای کوچولویی از دهنش بیرون داد.
#رمان_میلیاردر_سکسی_و_منزوی
#part_91
آلت من، این لوله سربی، خشمگین بود که به سختی مهار شده و پشت شلوارم محبوس شده بود.
این آلت لعنتی و دیوث روی پارچه شلوارم فشار می اورد و حفر شده بود و چون بزرگ شده بود روی زیپم فشار داده میشد
میدونستم که اونم آلت گنده شده و سیخم رو حس میکنه، میدونست اینو، چون که صدای غوغای کوچولویی که وقتی آلتم رو توی شکمش فرو میکردم ازش بیرون میومد.
صدای غوغایی از لذت.
اون آلت منو در درون واژن خودش می خواست. من اینو می دونستم.
احساسش میکردم
اون بیشتر می خواست، حس میکردم که این شهوت و خواستن که از اون بیرون میومد، یه برانگیختگی شیرین که هوا رو غلیظ میکرد، بدنم رو میپوشوند و باعث میشد بیشتر حشری و شهوتی بشم
#part_91
آلت من، این لوله سربی، خشمگین بود که به سختی مهار شده و پشت شلوارم محبوس شده بود.
این آلت لعنتی و دیوث روی پارچه شلوارم فشار می اورد و حفر شده بود و چون بزرگ شده بود روی زیپم فشار داده میشد
میدونستم که اونم آلت گنده شده و سیخم رو حس میکنه، میدونست اینو، چون که صدای غوغای کوچولویی که وقتی آلتم رو توی شکمش فرو میکردم ازش بیرون میومد.
صدای غوغایی از لذت.
اون آلت منو در درون واژن خودش می خواست. من اینو می دونستم.
احساسش میکردم
اون بیشتر می خواست، حس میکردم که این شهوت و خواستن که از اون بیرون میومد، یه برانگیختگی شیرین که هوا رو غلیظ میکرد، بدنم رو میپوشوند و باعث میشد بیشتر حشری و شهوتی بشم
#رمان_میلیاردر_سکسی_و_منزوی
#part_92
در حالی که هنوز دستانم روی باسنش بود، انگشتانم در اطراف تپه های عالی لمبرهای باسنش خمیده بودن، اونو به راحتی بلند کردم. ناله کرد و پاهاش رو دور کمرم حلقه کرد، کُ*س اون الان در تماس مستقیم با برآمدگی آلت من بود.
من برای لحظات طولانی آلتم رو روی واژنش مالوندم و اونو روی لباسش بدون دخول کردم، نمی تونستم جلوی خودمو بگیرم.
نمی تونستم شور و شوق و اشتیاق و هوسب رو که برای اون داشتم رام کنم.
توی لبهاش غریدم:
_لعنتی، دختر، تو منو دیوونه و وحشی میکنی، دوباره بهم بگو که منو می خوای، عزیزم.
کلماتم روی لب هاش خفه شده بودن.
ناله ای کرد و قبل از اینکه سرش رو واسه تایید تکون بده گفت:
_ من خیلی بد می خوامت
می خواستم بشنوم که بهم میگه بارها و بارها بهم نیاز داره. چون که به طرز گاییده شده ای مطمئنم که به طرز لعنتی بهش نیاز داشتم.
اونو در آغوشم گرفتم، بدنش کوچولو و وزنش کم بود. پله ها رو دو به یک بالا رفتم و باید اونو به اتاقم، روی تختم ببرم.
#part_92
در حالی که هنوز دستانم روی باسنش بود، انگشتانم در اطراف تپه های عالی لمبرهای باسنش خمیده بودن، اونو به راحتی بلند کردم. ناله کرد و پاهاش رو دور کمرم حلقه کرد، کُ*س اون الان در تماس مستقیم با برآمدگی آلت من بود.
من برای لحظات طولانی آلتم رو روی واژنش مالوندم و اونو روی لباسش بدون دخول کردم، نمی تونستم جلوی خودمو بگیرم.
نمی تونستم شور و شوق و اشتیاق و هوسب رو که برای اون داشتم رام کنم.
توی لبهاش غریدم:
_لعنتی، دختر، تو منو دیوونه و وحشی میکنی، دوباره بهم بگو که منو می خوای، عزیزم.
کلماتم روی لب هاش خفه شده بودن.
ناله ای کرد و قبل از اینکه سرش رو واسه تایید تکون بده گفت:
_ من خیلی بد می خوامت
می خواستم بشنوم که بهم میگه بارها و بارها بهم نیاز داره. چون که به طرز گاییده شده ای مطمئنم که به طرز لعنتی بهش نیاز داشتم.
اونو در آغوشم گرفتم، بدنش کوچولو و وزنش کم بود. پله ها رو دو به یک بالا رفتم و باید اونو به اتاقم، روی تختم ببرم.
Forwarded from Rahil💚میلیاردر سکسی و منزوی💚
برای خرید فایل میلیاردر سکسی بشتابین😍 و با قیمت ۲۵ هزار تومان فایلش رو کامل بخونید😁😜💋
برای خرید به این آیدی پیام بدین
👇👇👇
@rahila7
برای خرید به این آیدی پیام بدین
👇👇👇
@rahila7
Rahil💚میلیاردر سکسی و منزوی💚
#melt #part_145 #رمان_ذوب_شدن #جلد_چهارم_برادران_استیل #فصل_بیست_و_یکم #جونا بدنم منقبض و سفت و سخت شد. لبهای مرد دیگه ای روی لبهای ملانی بود. ملانیِ من. ولی اون ملانی من نبود. تا اون لحظه، نمیدونستم که چقدر دلم میخواست که اون ملانیِ من باشه.…
#melt
#part_146
#رمان_ذوب_شدن
#جلد_چهارم_برادران_استیل
_اون.... اون یکی از دوست های من توی دانشکده پزشکیه
_اون وقت تو این طوری به دوست های خودت سلام میکنی؟
_ببین، جونا، این هیچ ربطی به تو نداره که....
_به جهنم که ربطی نداره
مرد دیگه بلند شد و اون آستین لباسم رو لمس کرد.
_ببین، من فکر میکنم ما اینجا یه سو تفاهم بزرگ داریم. این مثل همون چیزیه که ملانی میگفت. من اولیور نیکلاس یکی از دوست های اون توی مدرسه پزشکی هستم.
شونه هام رو بالا انداختم و اون رو هل دادم و دوباره اونو به زمین هل دادم و چسبوندمش.
_محض رضای خدا، جونا، میتونی بس کنی؟
ملانی به طرف این مرتیکه که افتاده بود زانو زد.
_اولیور، تو حالت خوبه؟
اولیور ایستاد و شلوارش رو پاک کرد.
_آره، من خوبم. ببین، شاید ما باید این قرار رو به وقت دیگه ای موکول کنیم
حرفم رو تُف کردم
_تو با اون یه قرار داشتی؟
#part_146
#رمان_ذوب_شدن
#جلد_چهارم_برادران_استیل
_اون.... اون یکی از دوست های من توی دانشکده پزشکیه
_اون وقت تو این طوری به دوست های خودت سلام میکنی؟
_ببین، جونا، این هیچ ربطی به تو نداره که....
_به جهنم که ربطی نداره
مرد دیگه بلند شد و اون آستین لباسم رو لمس کرد.
_ببین، من فکر میکنم ما اینجا یه سو تفاهم بزرگ داریم. این مثل همون چیزیه که ملانی میگفت. من اولیور نیکلاس یکی از دوست های اون توی مدرسه پزشکی هستم.
شونه هام رو بالا انداختم و اون رو هل دادم و دوباره اونو به زمین هل دادم و چسبوندمش.
_محض رضای خدا، جونا، میتونی بس کنی؟
ملانی به طرف این مرتیکه که افتاده بود زانو زد.
_اولیور، تو حالت خوبه؟
اولیور ایستاد و شلوارش رو پاک کرد.
_آره، من خوبم. ببین، شاید ما باید این قرار رو به وقت دیگه ای موکول کنیم
حرفم رو تُف کردم
_تو با اون یه قرار داشتی؟
#melt
#part_147
#رمان_ذوب_شدن
#جلد_چهارم_برادران_استیل
ملانی ایستاد
_اون یه دوسته، جونا
اولیور گفت؛
_حالا میخوام خودمو بهانه کنم، باهات تماس میگیرم، ملانی
از بالای شونه هام بهش گفتم؛
_زحمت نکش
اون از در بیرون رفت.
ملانی خواستار شد؛
_خودت فکر میکنی داری چیکار میکنی؟ من و اون برنامه ریزی واسه شام داشتیم
_آره، برنامه ریزی شام با دوستت، دوستی که زبونش رو تا آخر حلقت فرو کرده بود!
اون سرخ شد. اون سرخی تمشکی خوشگل ... اما نه، من قرار نبود طعمه حیله های زنانه اون شم. من عصبانی بودم.... در واقع از شدت عصبانیت کبود شده بودم و از کوره در رفته بودم و آمپر چسبونده بودم..... و اون قصد داشت که بهم جواب پس بده.
_چرا اون داشت می بوسیدت؟
_نمیدونم، منم به قدری که تو تعجب کردی متعجب شدم
_من از موضعی که توش قرار داشتم تو متعجب به نظر نمیرسیدی
#part_147
#رمان_ذوب_شدن
#جلد_چهارم_برادران_استیل
ملانی ایستاد
_اون یه دوسته، جونا
اولیور گفت؛
_حالا میخوام خودمو بهانه کنم، باهات تماس میگیرم، ملانی
از بالای شونه هام بهش گفتم؛
_زحمت نکش
اون از در بیرون رفت.
ملانی خواستار شد؛
_خودت فکر میکنی داری چیکار میکنی؟ من و اون برنامه ریزی واسه شام داشتیم
_آره، برنامه ریزی شام با دوستت، دوستی که زبونش رو تا آخر حلقت فرو کرده بود!
اون سرخ شد. اون سرخی تمشکی خوشگل ... اما نه، من قرار نبود طعمه حیله های زنانه اون شم. من عصبانی بودم.... در واقع از شدت عصبانیت کبود شده بودم و از کوره در رفته بودم و آمپر چسبونده بودم..... و اون قصد داشت که بهم جواب پس بده.
_چرا اون داشت می بوسیدت؟
_نمیدونم، منم به قدری که تو تعجب کردی متعجب شدم
_من از موضعی که توش قرار داشتم تو متعجب به نظر نمیرسیدی
#melt
#part_148
#رمان_ذوب_شدن
#جلد_چهارم_برادران_استیل
_تو دقیقاً توی زمان اشتباه وارد شدی. اون تازه شروع به بوسیدن من کرده بود و من آماده بودم که به اون بوسه پایان بدم.
_اوه تو آماده بودی تا اون بوسه رو پایان بدی؟ و من باید همچین چیزی رو باور کنم؟
_این واقعا اهمیتی نداره که تو به چی باور داری، جونا، و من و تو با همدیگه نیستیم
_به نظر میرسه که ما تا الان چند باری با هم بودیم
_این سکس بود. سکس های واقعا خوب، اما ما حتی چیزی در مورد یکدیگه نمیدونیم.
هه، درسته. اون از جلساتش با برادرم همه چیز رو درباره ی من میدونست.
#part_148
#رمان_ذوب_شدن
#جلد_چهارم_برادران_استیل
_تو دقیقاً توی زمان اشتباه وارد شدی. اون تازه شروع به بوسیدن من کرده بود و من آماده بودم که به اون بوسه پایان بدم.
_اوه تو آماده بودی تا اون بوسه رو پایان بدی؟ و من باید همچین چیزی رو باور کنم؟
_این واقعا اهمیتی نداره که تو به چی باور داری، جونا، و من و تو با همدیگه نیستیم
_به نظر میرسه که ما تا الان چند باری با هم بودیم
_این سکس بود. سکس های واقعا خوب، اما ما حتی چیزی در مورد یکدیگه نمیدونیم.
هه، درسته. اون از جلساتش با برادرم همه چیز رو درباره ی من میدونست.
#melt
#part_149
#رمان_ذوب_شدن
#جلد_چهارم_برادران_استیل
_من میگم که تو در مورد من خیلی چیزهای لعنتی و کـوفتی رو میدونی.
اون آهی کشید.
_باشه، ولی تو چیزی در مورد من نمیدونی
اون رو به طرف خودم کشیدم و سینه هاش رو جلوی سینهام چسبوندم و قلاب کردم.
_من بیشتر از اون چیزی که تو فکر میکنی درباره ات میدونم
بو رو استشمام کردم و نفسی کشیدم
_من میدونم که تو همیشه بوی اسطوخودوس تازه داری، من دقیقاً میدونم که لب های سرخ و یاقوتیت زیر لبهام چه احساسی دارن. میدونم که نوک سینه هات تقریباً یه رنگ هستن و میدونم که دوست داری نوک سینه هات مکیده بشن. اونم سخت مکیده بشن. میدونم که هر شکاف کوچولوی کُس داغت چطور طعم و مزه ای دارن. میدونم که واژن خیست چطور طعم هلوهای شیرین و بوی مُشک خاکی رو داره. میدونم که هر چند دفعه پشت سر هم آبت میاد و به ارگاسم میرسی وقتی که من سخت کُلیتت رو بمکم و انگشت هام رو داخل واژنت قرار بدم و داخلت فرو کنم.
باسنش رو نه به آرومی بلکه با خشونت چنگ زدم و صدام رو پایین اوردم و توی گوشش زمزمه و پچ پچ کردم؛
_من میدونم که تو از سیلی زدن در کونت در حین سکس خوشت نمیاد و اینم می دونم که این به زودی تغییر می کنه
اون جلوی من نفس نفس زد.
_آره، این تغییر خواهد کرد. من این رو تضمین می کنم، ملانی. من می خوام به اون باسن کوچولوی شیرینت سیلی بزنم. به اون سینه های هلوییت سیلی بزنم. به تخت گره ات بزنم و ببندمت و احمقانه بکنمت. و در پایان، من همیشه اون چه رو که میخوام به دستش میارم و بهش میرسم.
#part_149
#رمان_ذوب_شدن
#جلد_چهارم_برادران_استیل
_من میگم که تو در مورد من خیلی چیزهای لعنتی و کـوفتی رو میدونی.
اون آهی کشید.
_باشه، ولی تو چیزی در مورد من نمیدونی
اون رو به طرف خودم کشیدم و سینه هاش رو جلوی سینهام چسبوندم و قلاب کردم.
_من بیشتر از اون چیزی که تو فکر میکنی درباره ات میدونم
بو رو استشمام کردم و نفسی کشیدم
_من میدونم که تو همیشه بوی اسطوخودوس تازه داری، من دقیقاً میدونم که لب های سرخ و یاقوتیت زیر لبهام چه احساسی دارن. میدونم که نوک سینه هات تقریباً یه رنگ هستن و میدونم که دوست داری نوک سینه هات مکیده بشن. اونم سخت مکیده بشن. میدونم که هر شکاف کوچولوی کُس داغت چطور طعم و مزه ای دارن. میدونم که واژن خیست چطور طعم هلوهای شیرین و بوی مُشک خاکی رو داره. میدونم که هر چند دفعه پشت سر هم آبت میاد و به ارگاسم میرسی وقتی که من سخت کُلیتت رو بمکم و انگشت هام رو داخل واژنت قرار بدم و داخلت فرو کنم.
باسنش رو نه به آرومی بلکه با خشونت چنگ زدم و صدام رو پایین اوردم و توی گوشش زمزمه و پچ پچ کردم؛
_من میدونم که تو از سیلی زدن در کونت در حین سکس خوشت نمیاد و اینم می دونم که این به زودی تغییر می کنه
اون جلوی من نفس نفس زد.
_آره، این تغییر خواهد کرد. من این رو تضمین می کنم، ملانی. من می خوام به اون باسن کوچولوی شیرینت سیلی بزنم. به اون سینه های هلوییت سیلی بزنم. به تخت گره ات بزنم و ببندمت و احمقانه بکنمت. و در پایان، من همیشه اون چه رو که میخوام به دستش میارم و بهش میرسم.
Forwarded from Rahil💚میلیاردر سکسی و منزوی💚
❤️❤️ برای خرید رمان #ذوب_شدن #جلد_چهارم_بردران_استیل به قیمت ۳۵ هزار تومان به این آیدی پیام بدین و فایل رو بعد از واریز تحویل بگیرید🌺🌺
👇👇👇👇👇👇
@rahila7
👇👇👇👇👇👇
@rahila7