#melt
#part_145
#رمان_ذوب_شدن
#جلد_چهارم_برادران_استیل
#فصل_بیست_و_یکم
#جونا
بدنم منقبض و سفت و سخت شد. لبهای مرد دیگه ای روی لبهای ملانی بود.
ملانیِ من. ولی اون ملانی من نبود. تا اون لحظه، نمیدونستم که چقدر دلم میخواست که اون ملانیِ من باشه. موهای تنم از خشم سیخ شده بودن و با احساس وحشیانه و غارنشینی خشمم از جا برخاسته بود. وحشیانه و با احساس حیوانی و وحشی مثل انسان های اولیه به طرف اون ها قدم برداشتم.
کُت مرده رو از پشت گردنش گرفتم و دهان اون رو از دهان ملانی با خشونت دور کردم. اون روی زمین افتاد و باسنش به زمین خورده شد.
گفت؛
_هی! تو کی هستی؟ داری چیکار میکنی؟ فکر میکنی داری چه غلطی میکنی؟
من این مرتیکه رو نادیده گرفتم. اون مشکل و مسئله ای نبود. مشکلم این زن بود که داشت اون رو می بوسید. ملانی کمی عقب رفت و لب هاش رو به هم مالید. لب های اون از لب های یه مرد دیگه قرمز شده بودن. دیگه هرگز این اتفاق نمیفته.
_اون دیگه چه خریه؟ و این مرتیکه چیکاره ست که تو رو ببوسه؟
#part_145
#رمان_ذوب_شدن
#جلد_چهارم_برادران_استیل
#فصل_بیست_و_یکم
#جونا
بدنم منقبض و سفت و سخت شد. لبهای مرد دیگه ای روی لبهای ملانی بود.
ملانیِ من. ولی اون ملانی من نبود. تا اون لحظه، نمیدونستم که چقدر دلم میخواست که اون ملانیِ من باشه. موهای تنم از خشم سیخ شده بودن و با احساس وحشیانه و غارنشینی خشمم از جا برخاسته بود. وحشیانه و با احساس حیوانی و وحشی مثل انسان های اولیه به طرف اون ها قدم برداشتم.
کُت مرده رو از پشت گردنش گرفتم و دهان اون رو از دهان ملانی با خشونت دور کردم. اون روی زمین افتاد و باسنش به زمین خورده شد.
گفت؛
_هی! تو کی هستی؟ داری چیکار میکنی؟ فکر میکنی داری چه غلطی میکنی؟
من این مرتیکه رو نادیده گرفتم. اون مشکل و مسئله ای نبود. مشکلم این زن بود که داشت اون رو می بوسید. ملانی کمی عقب رفت و لب هاش رو به هم مالید. لب های اون از لب های یه مرد دیگه قرمز شده بودن. دیگه هرگز این اتفاق نمیفته.
_اون دیگه چه خریه؟ و این مرتیکه چیکاره ست که تو رو ببوسه؟