Forwarded from Fallosafah | فَلُّسَفَه
فارنهایت ۴۵۱
از بدبختیهای تاریخی ما یکی همین است که تجربههای نسلی خودمان را به نسلهای آینده منتقل نمیکنیم یا بهدرستی منتقل نمیکنیم. یکی از فیلمهایی که برای نسل ما (نسلی که در دهۀ ۵۰ تا قبل از ۵۷ دبیرستان میرفت) بسیار خاطرهانگیز بود فیلم «فارنهایت ۴۵۱»، ساختۀ فرانسوا تروفو، بر اساس داستانی تخیلی دربارۀ آینده و نظامهای «تمامخواه»، به قلم ری بردبری، بود ـــ نظامهایی که فرد در آن بیاهمیت، «دولت» یا «نظام» در آن حاکم مطلق و بیچون و چرا و حکومت پلیسی در همه جا برقرار است و پاسداران «نظام» همه جا هستند و به همه چیز و همهکس کار دارند و دست و بازو و چشم و چراغ «نظام»اند. این فیلم دربارۀ جامعهای بود که کتاب در آن ممنوع بود، مطلق کتاب، و مردم فقط باید «عکس» یا «تصویر» میدیدند. فیلم به خوبی پایان عصر «خط» و آغاز «عصر تصویر» را پیشبینی کرده بود. ماجرای این فیلم با دگرگونی درونی یکی از همین «پاسداران نظام» رقم میخورد که یک بار کتابی را کش میرود تا ببیند این کتابها چی دارند که باید سوخته شوند. این کتابها علیه «نظام» نیستند. کتابهای داستان و شعر و از این قبیلاند، چیزهایی که احساسات و اندیشههای فردی را توصیف میکنند و به هریک از ما هم میآموزند که «خودمان را در دیگران کشف کنیم» و هم میآموزند که «تفاوت خودمان را با دیگران بدانیم». ما انسانها نه از هر حیث مانند هم هستیم و نه از هر حیث متفاوت با هم. «نظام» نمیخواست افراد فردیت داشته باشند، احساس فردی داشته باشند و بیندیشند و خود را از «اجتماع» یا «امّت» جدا کنند یا جدا ببینند. همه باید مثل هم میبودند: گلّهای انسانی. «متفاوت بودن» گناه بود چیزی علیه اجتماع. توجه کنید که چرا جامعههای کمونیستی و فاشیستی و گروههای دینی، مانند راهبها و کشیشها و آخوندها، لباسهای یک شکل دارند یا به این گونه لباس پوشیدن علاقه نشان میدهند؟
باری آنچه میخواستم بگویم این بود ما این فیلم را در آن سالها بارها از تلویزیون دولتی تماشا میکردیم و لذت میبردیم و در همان حال آن را با «نظام» حاکم بر آن روز ایران تطبیق میکردیم و روز بعد در دبیرستان از این سخن میگفتیم که مملکت ما هم مثل این فیلم است، جایی که برخی کتابها در آن ممنوع است و اشخاص برای داشتن کتابهایی خاص مدتها باید به زندان بروند. مأمورانی که به خانه میریزند تا «کتاب» پیدا کنند! آنچه جالب توجه است این است که همان نظامی که خود این قدر به «کتاب» گیر میداد و بند میکرد و نویسندگان و روشنفکران را بیخودی آزار میداد و عاصی میکرد، خود در تلویزیون دولتیاش فیلمهایی پخش میکرد و نشان میداد که روز بعد در مدرسه و دبیرستان و دانشگاه «شبیهسازی» میشد و خودش محکوم میشد. در واقع آنچه سبب «سقوط» نظام شاه شد، این نبود که نظام خیلی بدی بود، این بود که نظام خیلی بدی جلوه کرد، چون «دیکتاتوری» فردی متجددی بود که مجموعهای از تناقضها داشت که برای خودش حل نشده بود: از یک سو در تلویزیون فیلمهایی نشان میداد که فرهنگ «فردگرایی» و «آزادیخواهی» و «ضد تمامخواهی» و «متفاوت بودن» جامعههای غربی را تبلیغ میکرد و از سوی دیگر در عمل به فکر «سانسور» و جمعآوری کتاب بود؟
اما یک چیز دیگری که در این فیلم بود پایان فیلم بود که بیانی آشنا دربارۀ شگردهای سازمانهای اطلاعاتی برای القای حس «همه چیز زیر نظر» است و «پشه هم نمیتواند بدون آگاهی ما بال بزند بود». قهرمان فیلم در پایان از آن سرزمین میگریزد و به جایی دیگر میرود، جایی که پناهگاه همۀ کتابخوانان است، کتابخوانهایی که هریک کتابی زندهاند و کتابی را به خاطر سپردهاند، در عصری که نوشتن دیگر از یاد بسیاری از مردم رفته است، چون تصویر «خط» و «الفبا» را نابود کرده است و وسیلهای برای نوشتن نیست یا آسان یافت نمیشود.
باری، تلویزیون دولتی پاسداران نظام فیلمی میسازد که آن شخص یاغی را پاسداران با هلیکوپتر تعقیب کردند و در هنگام فرار به دست پاسداران نظام کشته شد و چه و چه. اعلانی برای مردم که کسی از چنگ ما فرار نمیتواند بکند! سازمانهای اطلاعاتی فقط مردم را با توهّم «قدرت مطلق» خود نمیفریبند، خود «نظام» را هم فریب میدهند و آنگاه که طوفان فرارسد تازه هم خودشان و هم «نظام»شان متوجه میشوند، نه «همه چیز هم زیر نظر» نبود. اگر اینگونه بود موسی در کاخ فرعون پرورش نمییافت. آن که «نظام» را برمیاندازد از «بیرون» نمیآید از «خود» نظام و از «درون» آن میآید. چنین میگوید خدای رحمان و رحیم. چنان نماند، چنین نیز هم نخواهد ماند.
https://en.m.wikipedia.org/wiki/Fahrenheit_451_(1966_film)
#فارنهایت_۴۵۱
#تروفو
#شاه
#سازمان_امنیت
سهشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۸
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
از بدبختیهای تاریخی ما یکی همین است که تجربههای نسلی خودمان را به نسلهای آینده منتقل نمیکنیم یا بهدرستی منتقل نمیکنیم. یکی از فیلمهایی که برای نسل ما (نسلی که در دهۀ ۵۰ تا قبل از ۵۷ دبیرستان میرفت) بسیار خاطرهانگیز بود فیلم «فارنهایت ۴۵۱»، ساختۀ فرانسوا تروفو، بر اساس داستانی تخیلی دربارۀ آینده و نظامهای «تمامخواه»، به قلم ری بردبری، بود ـــ نظامهایی که فرد در آن بیاهمیت، «دولت» یا «نظام» در آن حاکم مطلق و بیچون و چرا و حکومت پلیسی در همه جا برقرار است و پاسداران «نظام» همه جا هستند و به همه چیز و همهکس کار دارند و دست و بازو و چشم و چراغ «نظام»اند. این فیلم دربارۀ جامعهای بود که کتاب در آن ممنوع بود، مطلق کتاب، و مردم فقط باید «عکس» یا «تصویر» میدیدند. فیلم به خوبی پایان عصر «خط» و آغاز «عصر تصویر» را پیشبینی کرده بود. ماجرای این فیلم با دگرگونی درونی یکی از همین «پاسداران نظام» رقم میخورد که یک بار کتابی را کش میرود تا ببیند این کتابها چی دارند که باید سوخته شوند. این کتابها علیه «نظام» نیستند. کتابهای داستان و شعر و از این قبیلاند، چیزهایی که احساسات و اندیشههای فردی را توصیف میکنند و به هریک از ما هم میآموزند که «خودمان را در دیگران کشف کنیم» و هم میآموزند که «تفاوت خودمان را با دیگران بدانیم». ما انسانها نه از هر حیث مانند هم هستیم و نه از هر حیث متفاوت با هم. «نظام» نمیخواست افراد فردیت داشته باشند، احساس فردی داشته باشند و بیندیشند و خود را از «اجتماع» یا «امّت» جدا کنند یا جدا ببینند. همه باید مثل هم میبودند: گلّهای انسانی. «متفاوت بودن» گناه بود چیزی علیه اجتماع. توجه کنید که چرا جامعههای کمونیستی و فاشیستی و گروههای دینی، مانند راهبها و کشیشها و آخوندها، لباسهای یک شکل دارند یا به این گونه لباس پوشیدن علاقه نشان میدهند؟
باری آنچه میخواستم بگویم این بود ما این فیلم را در آن سالها بارها از تلویزیون دولتی تماشا میکردیم و لذت میبردیم و در همان حال آن را با «نظام» حاکم بر آن روز ایران تطبیق میکردیم و روز بعد در دبیرستان از این سخن میگفتیم که مملکت ما هم مثل این فیلم است، جایی که برخی کتابها در آن ممنوع است و اشخاص برای داشتن کتابهایی خاص مدتها باید به زندان بروند. مأمورانی که به خانه میریزند تا «کتاب» پیدا کنند! آنچه جالب توجه است این است که همان نظامی که خود این قدر به «کتاب» گیر میداد و بند میکرد و نویسندگان و روشنفکران را بیخودی آزار میداد و عاصی میکرد، خود در تلویزیون دولتیاش فیلمهایی پخش میکرد و نشان میداد که روز بعد در مدرسه و دبیرستان و دانشگاه «شبیهسازی» میشد و خودش محکوم میشد. در واقع آنچه سبب «سقوط» نظام شاه شد، این نبود که نظام خیلی بدی بود، این بود که نظام خیلی بدی جلوه کرد، چون «دیکتاتوری» فردی متجددی بود که مجموعهای از تناقضها داشت که برای خودش حل نشده بود: از یک سو در تلویزیون فیلمهایی نشان میداد که فرهنگ «فردگرایی» و «آزادیخواهی» و «ضد تمامخواهی» و «متفاوت بودن» جامعههای غربی را تبلیغ میکرد و از سوی دیگر در عمل به فکر «سانسور» و جمعآوری کتاب بود؟
اما یک چیز دیگری که در این فیلم بود پایان فیلم بود که بیانی آشنا دربارۀ شگردهای سازمانهای اطلاعاتی برای القای حس «همه چیز زیر نظر» است و «پشه هم نمیتواند بدون آگاهی ما بال بزند بود». قهرمان فیلم در پایان از آن سرزمین میگریزد و به جایی دیگر میرود، جایی که پناهگاه همۀ کتابخوانان است، کتابخوانهایی که هریک کتابی زندهاند و کتابی را به خاطر سپردهاند، در عصری که نوشتن دیگر از یاد بسیاری از مردم رفته است، چون تصویر «خط» و «الفبا» را نابود کرده است و وسیلهای برای نوشتن نیست یا آسان یافت نمیشود.
باری، تلویزیون دولتی پاسداران نظام فیلمی میسازد که آن شخص یاغی را پاسداران با هلیکوپتر تعقیب کردند و در هنگام فرار به دست پاسداران نظام کشته شد و چه و چه. اعلانی برای مردم که کسی از چنگ ما فرار نمیتواند بکند! سازمانهای اطلاعاتی فقط مردم را با توهّم «قدرت مطلق» خود نمیفریبند، خود «نظام» را هم فریب میدهند و آنگاه که طوفان فرارسد تازه هم خودشان و هم «نظام»شان متوجه میشوند، نه «همه چیز هم زیر نظر» نبود. اگر اینگونه بود موسی در کاخ فرعون پرورش نمییافت. آن که «نظام» را برمیاندازد از «بیرون» نمیآید از «خود» نظام و از «درون» آن میآید. چنین میگوید خدای رحمان و رحیم. چنان نماند، چنین نیز هم نخواهد ماند.
https://en.m.wikipedia.org/wiki/Fahrenheit_451_(1966_film)
#فارنهایت_۴۵۱
#تروفو
#شاه
#سازمان_امنیت
سهشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۸
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
Wikipedia
Fahrenheit 451 (1966 film)
1966 film directed by François Truffaut
Forwarded from Fallosafah | فَلُّسَفَه
🔷 روشنفکران «فرانکلین»
🔶 دهههای چهل و پنجاه تا رسیدن به سال ۵۷ دهههایی طلایی برای روشنفکران ایران بود: زندان میرفتند، کشته میشدند (اگر اتهام کار مسلحانه داشتند)، اما مهاجرت نمیکردند، چون پس از آزادی از زندان میرفتند در شرکت نفت یا فرانکلین یا کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان یا رادیو و تلویزیون ملی ایران استخدام میشدند، با درآمدی حتی بهتر از استادان دانشگاه، که در آن زمان بهترین درآمد را در میان همۀ کارمندان دولتی بعد از وزیران داشتند. از همین رو بود که بسیاری از آنان هرگز دنبال تحصیلات و گرفتن مدرک دکتری نرفتند، چون کار بلد بودند و کاری داشتند پردرآمدتر و پر حیثیتتر از کار استادان دانشگاه. کشور در رفاه بود، زندگی خوش و شاد، کسی هم هر ساعت و هر روز از قیمت «دلار» خبر نمیگرفت! پس از انقلاب بود که «دلار» وارد خیابان و زندگی ما شد. اما همه از یک چیز ناراضی بودند، «نظام»: تفرعن اعلیحضرت، سنگاندازی دستگاه سانسورش، هراسافکنی پُر سر و صدای دستگاه امنیتیاش (که تبلیغاتش خیلی بیشتر از زور و اطلاعات واقعیاش بود و بیشتر «نظام» را فریب میداد و به آن اطلاعات دروغ میداد تا اطلاعات واقعی)، و البته از همه مهمتر، این اتهام یا واقعیت که امریکایی است. با این همه خیلی چیزها منتشر میشد و ساخته میشد (در سینما)، که گوشهای هم به «نظام» میزد: از شعر و رمان گرفته تا سینما و تئاتر (برشت نفر اول اجراهای تئاتری ایران در دوران شاهنشاهی بود!). شاه نظام عجیبی درست کرده بود: کارمندانی دانشآموخته و درسخوانده، آراسته و با فرهنگ، شهرهایی آباد، اما روستاهایی ویران و محروم، و سیلی از واردات که فقط بخشی از بازار را خشنود میکرد و دستگاهی اطلاعاتی که با روشهای نوین تبلیغات و جنگ روانی آشنا نبود. بازاریان همه ناخشنود از زندگی خود بودند که چرا درس نخوانده بودند تا مانند کارمندان دولت حقوق درست و حسابی بگیرند، خوش قیافه باشند، خوب لباس بپوشند و زنان زیبا داشته باشند!
باری، از خدمات امریکاییها به ایران عصر پهلوی یکی هم انتشارات فرانکلین بود که هم سر و سامانی به وضع انتشارات مملکت ما داد. هم کار یاد روشنفکران ما داد و هم به اصطلاح انتقال علم و فناوری روز بود به ایرانیان. و هم روشنفکرانی را پرورد مرفه، خوش و شاد، تا طرح فردایی را بریزند که خود و فرزندانشان شاید در دهههای بعد از آن نصیبی نمیداشتند. باری، از دهن کجی روزگار یکی هم این بود که «فرانکلین» امریکایی پرورشگاه فکری و هنری و تغذیهکنندۀ مالی همۀ روشنفکران چپ و راستی بود که در مخالفت با یک چیز اشتراک داشتند: «نظام امریکایی». نجف دریابندری نیکبخت بود که بخش بزرگی از زندگیاش را در دورانی سپری کرد که از «زمانۀ عسرت» پس از ۵۷ به دور بود. روانش شاد و قرین آرامش باد.
#فرانکلین
#شاه
#روشنفکران
#انقلاب
سه شنبه ۱۶ اردیبهشت ۹۹
@fallosafah
🔶 دهههای چهل و پنجاه تا رسیدن به سال ۵۷ دهههایی طلایی برای روشنفکران ایران بود: زندان میرفتند، کشته میشدند (اگر اتهام کار مسلحانه داشتند)، اما مهاجرت نمیکردند، چون پس از آزادی از زندان میرفتند در شرکت نفت یا فرانکلین یا کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان یا رادیو و تلویزیون ملی ایران استخدام میشدند، با درآمدی حتی بهتر از استادان دانشگاه، که در آن زمان بهترین درآمد را در میان همۀ کارمندان دولتی بعد از وزیران داشتند. از همین رو بود که بسیاری از آنان هرگز دنبال تحصیلات و گرفتن مدرک دکتری نرفتند، چون کار بلد بودند و کاری داشتند پردرآمدتر و پر حیثیتتر از کار استادان دانشگاه. کشور در رفاه بود، زندگی خوش و شاد، کسی هم هر ساعت و هر روز از قیمت «دلار» خبر نمیگرفت! پس از انقلاب بود که «دلار» وارد خیابان و زندگی ما شد. اما همه از یک چیز ناراضی بودند، «نظام»: تفرعن اعلیحضرت، سنگاندازی دستگاه سانسورش، هراسافکنی پُر سر و صدای دستگاه امنیتیاش (که تبلیغاتش خیلی بیشتر از زور و اطلاعات واقعیاش بود و بیشتر «نظام» را فریب میداد و به آن اطلاعات دروغ میداد تا اطلاعات واقعی)، و البته از همه مهمتر، این اتهام یا واقعیت که امریکایی است. با این همه خیلی چیزها منتشر میشد و ساخته میشد (در سینما)، که گوشهای هم به «نظام» میزد: از شعر و رمان گرفته تا سینما و تئاتر (برشت نفر اول اجراهای تئاتری ایران در دوران شاهنشاهی بود!). شاه نظام عجیبی درست کرده بود: کارمندانی دانشآموخته و درسخوانده، آراسته و با فرهنگ، شهرهایی آباد، اما روستاهایی ویران و محروم، و سیلی از واردات که فقط بخشی از بازار را خشنود میکرد و دستگاهی اطلاعاتی که با روشهای نوین تبلیغات و جنگ روانی آشنا نبود. بازاریان همه ناخشنود از زندگی خود بودند که چرا درس نخوانده بودند تا مانند کارمندان دولت حقوق درست و حسابی بگیرند، خوش قیافه باشند، خوب لباس بپوشند و زنان زیبا داشته باشند!
باری، از خدمات امریکاییها به ایران عصر پهلوی یکی هم انتشارات فرانکلین بود که هم سر و سامانی به وضع انتشارات مملکت ما داد. هم کار یاد روشنفکران ما داد و هم به اصطلاح انتقال علم و فناوری روز بود به ایرانیان. و هم روشنفکرانی را پرورد مرفه، خوش و شاد، تا طرح فردایی را بریزند که خود و فرزندانشان شاید در دهههای بعد از آن نصیبی نمیداشتند. باری، از دهن کجی روزگار یکی هم این بود که «فرانکلین» امریکایی پرورشگاه فکری و هنری و تغذیهکنندۀ مالی همۀ روشنفکران چپ و راستی بود که در مخالفت با یک چیز اشتراک داشتند: «نظام امریکایی». نجف دریابندری نیکبخت بود که بخش بزرگی از زندگیاش را در دورانی سپری کرد که از «زمانۀ عسرت» پس از ۵۷ به دور بود. روانش شاد و قرین آرامش باد.
#فرانکلین
#شاه
#روشنفکران
#انقلاب
سه شنبه ۱۶ اردیبهشت ۹۹
@fallosafah
Forwarded from Fallosafah | فَلُّسَفَه
🔷 تاریخ و اشباح گمشدهٔ نیاکان ما
♦️ تاریخ مجموعهای از امور واقع ثابت و سنگشده و دگرگونیناپذیر نیست. تاریخ «روایتها»یی است از آنچه زمانی بوده است، و اکنون دیگر نیست. تاریخ «امور واقع» نیست بلکه «روایت»ی است از «امور واقع»ی که پذیرفتهایم «واقع» شدهاند. بنابراین، هر روایت «نو» و «دیگر»، هر یافتۀ تازه، میتواند مجموعهای از امور واقع «نو» بیافریند که تمامی فهم و درک ما را از گذشته دگرگون سازد و ما را به کودکانی ساده لوح مبدّل سازد که «افسانهها»ی ابلهی او را سرگرم ساخته بود و اکنون در رویارویی با «بلوغ» میباید تلخی رویارویی با «حقیقت» را بچشد. اما آیا این «روایت» آخرین «روایت» خواهد بود یا باز هم خواهد بود؟ تاریخ همواره معاصر است و از چشمانداز تجربههای نو و معاصر نوشته میشود. از همین روست که هر نسلی به نسل گذشته همچون کودکانی ساده لوح، اگرنه احمقهایی بزرگسال، مینگرد. اما خندهدار اینجاست که جوان خود را «جوان» میپندارد و بر این گمان است که او جوانتر از افراد مسنتر از خود است و حال آنکه این گونه نیست. هرجوانی باید سن خود را با سن پدرش جمع کند. سن واقعی امروز ما بیش از سه میلیون سال است. خردمند آن کسی است که تجربههای گذشتگان را از آن خود کند. یکی از آن تجربهها رها شدن از «فرهنگ کین توزی» و اندیشیدن به زندگی در پیش روست. از «کین» حماسه ساختن و با خون همه چیز را رنگین کردن برای هیچ کس فرجامی خوش نداشته است. چنین دید هملت آنگاه که به جای گوش دادن به ندای دل خویش و برگزیدن «افیلیا» دل به سخنان «شبح» بینوای پدر سپرد تا آینده را فدای انتقامی کند که به گذشته تعلق داشت. اشباح نباید بر زندگی ما فرمان برانند، اگر خواهان زندگی هستیم. اشباح به جهان مردگان تعلق دارند. مردگان را بگذار تا مردگان بردارند.
سخنان زیر از موسی غنینژاد دربارۀ «۲۸ مرداد ۳۲» شایان تأمل است.
ecoiran.com
https://ecoiran.com/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%DA%AF%D9%81%D8%AA-%DA%AF%D9%88-87/1810-%D9%88%D8%A7%D9%82%D8%B9%D9%87-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AF-%DA%A9%D9%88%D8%AF%D8%AA%D8%A7-%D8%A8%D9%88%D8%AF
#کودتا
# ۲۸ مرداد
#مصدق
#شاه
دوشنبه، ۳ شهریور ۹۹
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
♦️ تاریخ مجموعهای از امور واقع ثابت و سنگشده و دگرگونیناپذیر نیست. تاریخ «روایتها»یی است از آنچه زمانی بوده است، و اکنون دیگر نیست. تاریخ «امور واقع» نیست بلکه «روایت»ی است از «امور واقع»ی که پذیرفتهایم «واقع» شدهاند. بنابراین، هر روایت «نو» و «دیگر»، هر یافتۀ تازه، میتواند مجموعهای از امور واقع «نو» بیافریند که تمامی فهم و درک ما را از گذشته دگرگون سازد و ما را به کودکانی ساده لوح مبدّل سازد که «افسانهها»ی ابلهی او را سرگرم ساخته بود و اکنون در رویارویی با «بلوغ» میباید تلخی رویارویی با «حقیقت» را بچشد. اما آیا این «روایت» آخرین «روایت» خواهد بود یا باز هم خواهد بود؟ تاریخ همواره معاصر است و از چشمانداز تجربههای نو و معاصر نوشته میشود. از همین روست که هر نسلی به نسل گذشته همچون کودکانی ساده لوح، اگرنه احمقهایی بزرگسال، مینگرد. اما خندهدار اینجاست که جوان خود را «جوان» میپندارد و بر این گمان است که او جوانتر از افراد مسنتر از خود است و حال آنکه این گونه نیست. هرجوانی باید سن خود را با سن پدرش جمع کند. سن واقعی امروز ما بیش از سه میلیون سال است. خردمند آن کسی است که تجربههای گذشتگان را از آن خود کند. یکی از آن تجربهها رها شدن از «فرهنگ کین توزی» و اندیشیدن به زندگی در پیش روست. از «کین» حماسه ساختن و با خون همه چیز را رنگین کردن برای هیچ کس فرجامی خوش نداشته است. چنین دید هملت آنگاه که به جای گوش دادن به ندای دل خویش و برگزیدن «افیلیا» دل به سخنان «شبح» بینوای پدر سپرد تا آینده را فدای انتقامی کند که به گذشته تعلق داشت. اشباح نباید بر زندگی ما فرمان برانند، اگر خواهان زندگی هستیم. اشباح به جهان مردگان تعلق دارند. مردگان را بگذار تا مردگان بردارند.
سخنان زیر از موسی غنینژاد دربارۀ «۲۸ مرداد ۳۲» شایان تأمل است.
ecoiran.com
https://ecoiran.com/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%DA%AF%D9%81%D8%AA-%DA%AF%D9%88-87/1810-%D9%88%D8%A7%D9%82%D8%B9%D9%87-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AF-%DA%A9%D9%88%D8%AF%D8%AA%D8%A7-%D8%A8%D9%88%D8%AF
#کودتا
# ۲۸ مرداد
#مصدق
#شاه
دوشنبه، ۳ شهریور ۹۹
م. سعید ح. کاشانی
@fallosafah
از علی آموز اخلاصِ عمل
@shafiei_kadkani
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
کیست مولا آنکه آزادت کُنَد
بندِ رقیّت زِ پایت بر کنَد
▪️ستایشی که مولانا از حضرت مولی المَوالی امام علی بن ابی طالب در مثنوی شریف دارد، علی التَّحقیق بالاترین نمونهٔ مدیح آن حضرت در تاریخِ ادبیاتِ جهانِ اسلام است.
ما غالباً نمیاندیشیم که حجم نود و نُه درصدِ مدایح آن حضرت مقداری وصف چشم و ابروی معشوق خیالی و موهوم است یا اغراقهای آزاردهنده.
مدیح حضرت، بدان زیبایی و ژرفی که مولانا از آن سخن میگوید نه در فارسی و نه در عربی، در هیچ جا، دیده نشده است.
محمدرضا شفيعی كدكنی
غزلیات شمس تبریز، جلد اول، ص ۳۵
نوای مرحوم استاد سید جواد ذبیحی
#شاه_مردان
ـــــــــــــــــــــــ
کیست مولا آنکه آزادت کُنَد
بندِ رقیّت زِ پایت بر کنَد
▪️ستایشی که مولانا از حضرت مولی المَوالی امام علی بن ابی طالب در مثنوی شریف دارد، علی التَّحقیق بالاترین نمونهٔ مدیح آن حضرت در تاریخِ ادبیاتِ جهانِ اسلام است.
ما غالباً نمیاندیشیم که حجم نود و نُه درصدِ مدایح آن حضرت مقداری وصف چشم و ابروی معشوق خیالی و موهوم است یا اغراقهای آزاردهنده.
مدیح حضرت، بدان زیبایی و ژرفی که مولانا از آن سخن میگوید نه در فارسی و نه در عربی، در هیچ جا، دیده نشده است.
محمدرضا شفيعی كدكنی
غزلیات شمس تبریز، جلد اول، ص ۳۵
نوای مرحوم استاد سید جواد ذبیحی
#شاه_مردان
Forwarded from نشر هرمس (هرمس)
🔺 چاپ ششم کتاب «شاهِ نامهها» منتشر شد
📚📚📚
📚 کتاب: #شاه_نامهها
🖊 نویسنده: #سیروس_شمیسا
🔹 چاپ ششم
◽️رقعی، جلد سخت، ۹۴۴ صفحه
🔹قیمت: ۶۸۰ هزار تومان
📚📚📚
برشی از متن:
در بسیاری از قصص حماسی و اساطیری تقابل پدر و پسر مطرح است. در شاهنامه کاووس با فرستادن سیاوش به سرزمین توران، فرزند خود را به کشتن میدهد، افراسیاب هم که خود را پدرخواندهٔ سیاوش میداند دستور قتل او را میدهد. گشتاسب نیز با علم به کشته شدن اسفندیار او را به جنگ رستم میفرستد، مادرش کتایون مخالف است و میخواهد جلوی فاجعه را بگیرد. اما برعکس در تراژدی رستم و سهراب، تهمینه مادر سهراب، سهراب را به سراغ رستم میفرستد. در اینجا با دو بنیاد اساطیری یا آرکیتایپ مواجهیم: یک جستوجوی پدر است. در قصص اساطیری این زناناند که از خدازادگان و پهلوانان باردار میشوند و پسر بعد از رسیدن به سن بلوغ نشانی پدر خود را از مادر سوال میکند. چنانکه فریدون از فرانک میخواهد که بگوید پدرش کیست؟ دیگری موتیف تقابل پدر و پسر است.
دربارهٔ کتاب:
شاهنامه گنجینهای از اساطیر و فرهنگ و تاریخ ایرانی است که همهٔ جنبههای آن هنوز مورد بررسی قرار نگرفته است. از این منظر کتاب «شاهِ نامهها» قدم دیگری در جهت شناساندن بهتر این شاهکار ادبی ایران و جهان به مخاطبین و علاقمندان فردوسی و به نوعی ادای دینی است به شخصیت و کار حکیم ابوالقاسم فردوسی.
این کتاب حاصل یادداشتهای پراکندۀ دکتر سیروس شمیسا است که طی تدریس شاهنامه در کلاسهای درس خارج از دانشگاه داشته. این یادداشتها عمدتاً محصول مطالعات و نظریات شخصی او در متن شاهنامه است و در مواردی با نظریات مرسوم و سنتی متفاوت. مهمترین رویکرد نویسنده به شاهنامه در این کتاب، تبدیل داستان به تاریخ یا یافتن ارتباطی میان این دو است.
«شاهِ نامهها» بیست فصل دارد و به طور مفصل جنبههای مختلف شاهنامه را بررسی میکند. از بنیادهای اساطیری شاهنامه و دینهای کهن ایران تا داستانپردازی در شاهنامه، نشانهشناسی ادبی و هنرهای بلاغی.
#نشر_هرمس
#تجدید_چاپ
@hermesspublication
📚📚📚
📚 کتاب: #شاه_نامهها
🖊 نویسنده: #سیروس_شمیسا
🔹 چاپ ششم
◽️رقعی، جلد سخت، ۹۴۴ صفحه
🔹قیمت: ۶۸۰ هزار تومان
📚📚📚
برشی از متن:
در بسیاری از قصص حماسی و اساطیری تقابل پدر و پسر مطرح است. در شاهنامه کاووس با فرستادن سیاوش به سرزمین توران، فرزند خود را به کشتن میدهد، افراسیاب هم که خود را پدرخواندهٔ سیاوش میداند دستور قتل او را میدهد. گشتاسب نیز با علم به کشته شدن اسفندیار او را به جنگ رستم میفرستد، مادرش کتایون مخالف است و میخواهد جلوی فاجعه را بگیرد. اما برعکس در تراژدی رستم و سهراب، تهمینه مادر سهراب، سهراب را به سراغ رستم میفرستد. در اینجا با دو بنیاد اساطیری یا آرکیتایپ مواجهیم: یک جستوجوی پدر است. در قصص اساطیری این زناناند که از خدازادگان و پهلوانان باردار میشوند و پسر بعد از رسیدن به سن بلوغ نشانی پدر خود را از مادر سوال میکند. چنانکه فریدون از فرانک میخواهد که بگوید پدرش کیست؟ دیگری موتیف تقابل پدر و پسر است.
دربارهٔ کتاب:
شاهنامه گنجینهای از اساطیر و فرهنگ و تاریخ ایرانی است که همهٔ جنبههای آن هنوز مورد بررسی قرار نگرفته است. از این منظر کتاب «شاهِ نامهها» قدم دیگری در جهت شناساندن بهتر این شاهکار ادبی ایران و جهان به مخاطبین و علاقمندان فردوسی و به نوعی ادای دینی است به شخصیت و کار حکیم ابوالقاسم فردوسی.
این کتاب حاصل یادداشتهای پراکندۀ دکتر سیروس شمیسا است که طی تدریس شاهنامه در کلاسهای درس خارج از دانشگاه داشته. این یادداشتها عمدتاً محصول مطالعات و نظریات شخصی او در متن شاهنامه است و در مواردی با نظریات مرسوم و سنتی متفاوت. مهمترین رویکرد نویسنده به شاهنامه در این کتاب، تبدیل داستان به تاریخ یا یافتن ارتباطی میان این دو است.
«شاهِ نامهها» بیست فصل دارد و به طور مفصل جنبههای مختلف شاهنامه را بررسی میکند. از بنیادهای اساطیری شاهنامه و دینهای کهن ایران تا داستانپردازی در شاهنامه، نشانهشناسی ادبی و هنرهای بلاغی.
#نشر_هرمس
#تجدید_چاپ
@hermesspublication