Forwarded from اینکُجا - ایده نوشت های مهدی سلیمانیه (M)
♦ همهچیزدانها♦
(در نقد شبهعلومانسانی رسانهای)
▪ مجری رادیو میپرسد: خانم دکتر! میشود برای ما توضیح بدهید که چرا پدر و مادرها، معمولاً بچههای خودشان را باهوشتر از بقیه بچهها میدانند؟
خانم دکتر روانشناس: با سلام به شنوندگان عزیز. دلیل این مسألهای که گفتید این است که به لحاظ علمی ثابت شده که پدر و مادرها بچههای خودشان را باهوشتر، زیباتر و جذابتر از باقی بچهها میدانند.
[چه شد؟ جواب سؤال را با تکرار همان جمله و فقط اضافه کردن یک "به لحاظ علمی ثابت شده" داد؟]
▪از اقوام است. میپرسد: «ا؟ جامعهشناسی میخوانی؟ این دکتر هلاکویی را در ماهواره دنبال میکنی؟ چقدر حرفهای خوبی میزند. از مشتریانش هستم. در مورد تربیت بچه و خانواده و اینها خیلی خوب صحبت میکند.» جستجویی میکنم و به فکر فرو میروم..
▪اینها مثالهای واقعی از پدیدهای هستند که آن را «شبهعلومانسانی رسانهای» مینامم. دکترها و متخصصین و چهرههای مدرکداری که نه در پژوهشها و دانشگاه، که مدام در رسانهها با آنها برخورد داریم: در تلویزیون، رادیو، برنامههای شبکههای ماهوارهای، پای ثابت روزنامهها و مجلات. ویژگیهای مشابهی هم دارند: در مورد تمام موضوعات حرف میزنند: از خانواده تا تربیت کودک، از سیاست تا اقتصاد، از گرانی تا انتخابات.. انگار نه انگار که علومانسانی، یک علم است و علم، ماهیتاً "تخصصی" است. آدمیزاد، به صرف اینکه مدرک دکتری در یکی از رشتههای علومانسانی دارد، دیگر علامهی همه چیزدان نیست. مثلاً متخصص مطالعات خانواده در جامعهشناسی، لزوماً از دین و سیاست و اقتصاد چیزی نمیداند. یا متخصص روانشناسی کودک، لزوماً چیزی بیشتر از بقیهی آدمهای معمولی، از خشونت و اعتیاد نمیفهمد. علم مدرن، ماهیتاً تخصصی است. این علومانسانی خواندههای مدعی اما، همه چیزدانند. هیچ حوزهای نیست که درموردش چیزی ندانند.
▪مهارت دیگر مشترکشان، گفتن جملات و باورهایی است که "همه جا و همیشه و برای همه" درست است. یعنی تأیید باورهای عمومی. دوباره گفتن جملات معمولی و عادی و باورپذیر با کلمههای رسمیتر و زیباتر. همین. وجه انتقادی ندارند: نه باورهای عمومی را به نقد میکشند، نه ساختار قدرت را. به خاطر همین هم هست که جامعه احساس میکند که حرفهایشان آشناست.
▪یک ویژگی مشترک دیگرشان، تکرار کلمهی "علمی" است: تحقیقات علمی، پژوهشهای علمی.. اما معلوم نیست مرجع و منبع این "علمی" که میگویند کجاست؟ شنوندگان که در این موضوعات تخصصی ندارند، با شنیدن یک کلمه "علمی"، کار را تمام شده میدانند: حتماً حرف درست و درمانی است! اما نیست.
▪این تیپ مدرکداران رسانهای، به صرف اینکه دارای مدرکی در رشتهای از علومانسانی هستند، چنین نشان میدهند که فارغ از اینکه استدلال سخنشان چیست؟ این جملات را از کجا آوردهاند؟ پایههای تحقیقی حرفهایشان چیست؟ حرفهایشان علمی است. در حالی که اینطور نیست.
▪همیشه قطعی حرف میزنند. در حالی که علومانسانی، بیشتر علم تولید سؤال و شک و مهارت فکر کردن به مسأله است. علومانسانی همیشه ماهی به دست آدم نمیدهد، تلاش میکند ماهیگیری را یاد بدهد. تلاش علومانسانی، قوی کردن آدمها برای اندیشیدن درست به مسأله و مشکلشان است.
▪چرا این تیپ به وجود آمده و در رسانههای داخلی و ماهوارهای تکثیر شده؟ شاید به دلیل اینکه متخصصین واقعی ما، زبان حرف زدن با مردم عادی را یاد نگرفتهاند. شاید به این دلیل که دانایان واقعی علومانسانی، از مسائل واقعی و ملموس و روزمره جامعه فاصله گرفتهاند. شاید به این دلیل که روشنفکری در علومانسانی، با بیان پیچیده و حرفهای قلمبه و سلمبه پیوند خوردهاست نه با مهارت بیان سادهی حرفهای پیچیده. شاید به خاطر اینکه رسانهها ترجیح میدهند با این تیپهای "همهچیزدان" مدعی که همیشه آماده تبلیغ کردن و نشان دادن خودشان هستند، ارتباط بگیرند تا با دانایانی که فرصت مصاحبه و مطلب گرفتن از آنها سخت تر است. شاید چون به تیپی در علومانسانی نیاز داریم که نه استاد دانشگاه و محقق، که "مروج" باشد. معلم باشد. و شاید دلایل دیگر. اما هر چه هست ذهنمان را در اختیار هر همهچیزدانی نگذاریم.
▫پ.ن: این فقط ماجرای ما و ایران نیست؛ بوردیو (یک جامعهشناس کاردرست فرانسوی) در کتاب "انساندانشگاهی"اش در مورد این تیپ که آنها را "آچار فرانسههای نیمهعلمی" جامعهی فرانسه مینامد، مینویسد:
"[این آچارفرانسههای نیمه علمی] از طریق بیان مجدد چیزهایی که خود مردم میدانند به زبانی که ظاهر علمی دارد، تظاهر میکنند که چیزی را میدانند که مردم عادی نمیدانند... در حالی که گاهی یک فرد عادی تحصیلنکرده، فهم بهتری در مورد آن موضوع از آن "آچار فرانسه" دارد". (ص 57).
ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه
@inkojaa
#جامعه
#جامعهشناسی
#خارج
(در نقد شبهعلومانسانی رسانهای)
▪ مجری رادیو میپرسد: خانم دکتر! میشود برای ما توضیح بدهید که چرا پدر و مادرها، معمولاً بچههای خودشان را باهوشتر از بقیه بچهها میدانند؟
خانم دکتر روانشناس: با سلام به شنوندگان عزیز. دلیل این مسألهای که گفتید این است که به لحاظ علمی ثابت شده که پدر و مادرها بچههای خودشان را باهوشتر، زیباتر و جذابتر از باقی بچهها میدانند.
[چه شد؟ جواب سؤال را با تکرار همان جمله و فقط اضافه کردن یک "به لحاظ علمی ثابت شده" داد؟]
▪از اقوام است. میپرسد: «ا؟ جامعهشناسی میخوانی؟ این دکتر هلاکویی را در ماهواره دنبال میکنی؟ چقدر حرفهای خوبی میزند. از مشتریانش هستم. در مورد تربیت بچه و خانواده و اینها خیلی خوب صحبت میکند.» جستجویی میکنم و به فکر فرو میروم..
▪اینها مثالهای واقعی از پدیدهای هستند که آن را «شبهعلومانسانی رسانهای» مینامم. دکترها و متخصصین و چهرههای مدرکداری که نه در پژوهشها و دانشگاه، که مدام در رسانهها با آنها برخورد داریم: در تلویزیون، رادیو، برنامههای شبکههای ماهوارهای، پای ثابت روزنامهها و مجلات. ویژگیهای مشابهی هم دارند: در مورد تمام موضوعات حرف میزنند: از خانواده تا تربیت کودک، از سیاست تا اقتصاد، از گرانی تا انتخابات.. انگار نه انگار که علومانسانی، یک علم است و علم، ماهیتاً "تخصصی" است. آدمیزاد، به صرف اینکه مدرک دکتری در یکی از رشتههای علومانسانی دارد، دیگر علامهی همه چیزدان نیست. مثلاً متخصص مطالعات خانواده در جامعهشناسی، لزوماً از دین و سیاست و اقتصاد چیزی نمیداند. یا متخصص روانشناسی کودک، لزوماً چیزی بیشتر از بقیهی آدمهای معمولی، از خشونت و اعتیاد نمیفهمد. علم مدرن، ماهیتاً تخصصی است. این علومانسانی خواندههای مدعی اما، همه چیزدانند. هیچ حوزهای نیست که درموردش چیزی ندانند.
▪مهارت دیگر مشترکشان، گفتن جملات و باورهایی است که "همه جا و همیشه و برای همه" درست است. یعنی تأیید باورهای عمومی. دوباره گفتن جملات معمولی و عادی و باورپذیر با کلمههای رسمیتر و زیباتر. همین. وجه انتقادی ندارند: نه باورهای عمومی را به نقد میکشند، نه ساختار قدرت را. به خاطر همین هم هست که جامعه احساس میکند که حرفهایشان آشناست.
▪یک ویژگی مشترک دیگرشان، تکرار کلمهی "علمی" است: تحقیقات علمی، پژوهشهای علمی.. اما معلوم نیست مرجع و منبع این "علمی" که میگویند کجاست؟ شنوندگان که در این موضوعات تخصصی ندارند، با شنیدن یک کلمه "علمی"، کار را تمام شده میدانند: حتماً حرف درست و درمانی است! اما نیست.
▪این تیپ مدرکداران رسانهای، به صرف اینکه دارای مدرکی در رشتهای از علومانسانی هستند، چنین نشان میدهند که فارغ از اینکه استدلال سخنشان چیست؟ این جملات را از کجا آوردهاند؟ پایههای تحقیقی حرفهایشان چیست؟ حرفهایشان علمی است. در حالی که اینطور نیست.
▪همیشه قطعی حرف میزنند. در حالی که علومانسانی، بیشتر علم تولید سؤال و شک و مهارت فکر کردن به مسأله است. علومانسانی همیشه ماهی به دست آدم نمیدهد، تلاش میکند ماهیگیری را یاد بدهد. تلاش علومانسانی، قوی کردن آدمها برای اندیشیدن درست به مسأله و مشکلشان است.
▪چرا این تیپ به وجود آمده و در رسانههای داخلی و ماهوارهای تکثیر شده؟ شاید به دلیل اینکه متخصصین واقعی ما، زبان حرف زدن با مردم عادی را یاد نگرفتهاند. شاید به این دلیل که دانایان واقعی علومانسانی، از مسائل واقعی و ملموس و روزمره جامعه فاصله گرفتهاند. شاید به این دلیل که روشنفکری در علومانسانی، با بیان پیچیده و حرفهای قلمبه و سلمبه پیوند خوردهاست نه با مهارت بیان سادهی حرفهای پیچیده. شاید به خاطر اینکه رسانهها ترجیح میدهند با این تیپهای "همهچیزدان" مدعی که همیشه آماده تبلیغ کردن و نشان دادن خودشان هستند، ارتباط بگیرند تا با دانایانی که فرصت مصاحبه و مطلب گرفتن از آنها سخت تر است. شاید چون به تیپی در علومانسانی نیاز داریم که نه استاد دانشگاه و محقق، که "مروج" باشد. معلم باشد. و شاید دلایل دیگر. اما هر چه هست ذهنمان را در اختیار هر همهچیزدانی نگذاریم.
▫پ.ن: این فقط ماجرای ما و ایران نیست؛ بوردیو (یک جامعهشناس کاردرست فرانسوی) در کتاب "انساندانشگاهی"اش در مورد این تیپ که آنها را "آچار فرانسههای نیمهعلمی" جامعهی فرانسه مینامد، مینویسد:
"[این آچارفرانسههای نیمه علمی] از طریق بیان مجدد چیزهایی که خود مردم میدانند به زبانی که ظاهر علمی دارد، تظاهر میکنند که چیزی را میدانند که مردم عادی نمیدانند... در حالی که گاهی یک فرد عادی تحصیلنکرده، فهم بهتری در مورد آن موضوع از آن "آچار فرانسه" دارد". (ص 57).
ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه
@inkojaa
#جامعه
#جامعهشناسی
#خارج
Forwarded from راهیانه
♦️«پرنده و آتش» ♦️
(انتشار ِ کتابی برای ادای دین به حافظان ِروشنی ایران ِ عزیز)
▪️حدود سه سال قبل، ایدهاش به ذهنمان رسید: در این سالها، حال جامعهمان خوب نیست. حکمرانان، حق مردمان و داشتههای این سرزمین را ادا نمیکنند. جامعه هم روز به روز بر مشکلاتش افزوده میشود. در چنین وضعیتی، "امید" پدیدهی کمیابی است. امیدی که تلاش خستگیناپذیر برای بهبود وضعیت را دامن بزند. امیدی که دلها را برای عبور از این زمستان مه گرفته، گرم کند.
▪️اما وجودهایی بودهاند که چراغ امید را در تمامی این سالها زنده نگه داشتهاند. کسانی که نه در میدان ِ پرهیاهوی سیاست، که در ساحت ِ فرهنگ و هنر، روشنایی را پروراندهاند. وجودهای با برکت گمنامی که بیصدا، چهار دهه است استخوانهای بودنشان را ستون ِ ایستاده ماندن ایران ِ ناخوشاحوال ِ این سالها کردهاند.
▪️و ما سه سال قبل، تصمیم گرفتیم به برخی از این وجودهای روشنیآفرین ِ بیصدا، ادای دین کنیم: نهادهای فرهنگی ِ مردمی ِ مستقلی که حداقل برای مدت بیست سال توانستهباشند بخشی از هنر و فرهنگ ایران را بپرورند. وجودهایی که علیرغم تمام تفاوتهایشان، مذهبی یا غیرمذهبی، سنتی یا مدرن، در هنر یا ادبیات یا نشر کتاب یا انتشار مجله، تمام هستیشان را برای زندهماندن چراغ ِ امید این جامعه وقف کردهباشند.
▪️گاه یک کتابفروشی کوچک، در یک شهر، چراغ فرهنگوهنر را در دوران غربت فرهنگوهنر مستقل، برای چندین دهه، روشن نگاه میدارد. گاه یک آموزشگاه هنری، برای چهار دهه، تنها پناهگاه اهالی هنر در یک شهر است. گاه یک آموزشگاه ِ فرهنگی و هنری، با سرمایهای شخصی، آرشیوی غنی از موسیقیهای بومی و محلی یک منطقه یا کشور را گردآوری و حفظ و منتشر میکند. گاه یک جمع فرهنگی، با برگزاری منظم سخنرانیها و طرح مباحث فکری و گعدههای اندیشهای، نخبگان یک منطقه از کشور را با مباحث فرهنگی و هنری روز آشنا نگاه میدارد. گاه یک مجلۀ مستقل فکری، با نگارش مقالات و متون، نقش پل واسط میان روشنفکران و جامعه را در یک شهر یا استان، ایفا میکند. در پشت پردۀ تمامی این نهادهای فرهنگی مستقل، افراد یا جمعهای فرهنگی و هنری بوده و هستند که عمر، سرمایهها و مهارتهای خود را برای ساخت و نگهداشت این نهادها، در سکوت، صرف کرده و میکنند.
▪️«پرنده و آتش»، اولین جلد از سری کتابهایی است که به امید ِ ادای دین نوشتهایم: درباره کتابفروش و کتابفروشی که 42 سال است مأمن اهالی فرهنگ و هنر در گوشهای از ایران ِ عزیز، در مشهد، بودهاست : «کتابفروشی امام» و بانیاش، «رضا رجبزاده».
▪️چاپ این کتاب هم با همت دوستان نشر آرما و به خصوص برادرمان، «محسن حسام مظاهری» میسر شد. اگر نبود صبر و همت این جمع، «پرنده و آتش» امروز به دست شما نمیرسید. داستان ِ چاپ این کتاب که حدود دو سال طول کشید، خودش ماجرایی پر قصه و پر غصه است؛ از ایراداتی که حضرات بر کلیت کتاب گرفتند و آن را به صفاتی متهم کردند که حتی در مخیلهمان هم نمیگنجید تا سایر ماجراهایش.. اما چه باک، که روایت ِ چنین داستانهای ِ پر از صبر و امیدی، باید خودش هم نشانی از تحمل رنج و صبر و امید را داشتهباشد.
▪️کتاب را به میرزا حسن رشدیه، پوران شریعت رضوی و تمامی معلمان صبور ِ گمنام ِ قدرنادیدهی ایران تقدیم کردهایم؛ کسانی که نمادهای ِ مقاومت و صبر و آفریدن روشنایی در زمانهشان بوده و هستند. به خصوص این روزها که صدای رنجهای این معلمان، از هر کوی و برزنی شنیده میشود.
▪️عمری باشد، در گام ِ بعدی، به سراغ وجودهای ماه و نهادهای با برکت فرهنگی و هنری مستقل دیگری میرویم و داستان ِ امید و وقف ِ وجودشان برای این سرزمین را روایت میکنیم. به تعبیر ِ زیبای ِ علی رجبزاده، «میگویند که وقتی حضرت ابراهیم را در آتش انداختند، پرندهای کوچک پروازکنان میرفت و در منقار خودش آب جمع میکرد و میآمد و بر آن آتش عظیم چند قطره آب میریخت. خاموش نمیشد، اما کارش را انجام داده بود. فکر میکنم باید مثل آن پرنده بود. ما باید کار خودمان را بکنیم. باید کاری کنیم.» بله! باید «کاری» کنیم!
▫️مشخصات کتاب: «پرنده و آتش» (شناخت اجتماعی "انتشارات امام" مشهد)، نویسندگان: مهدی سلیمانیه و لیلا طباطبایی یزدی، با مقدمه دکتر هادی خانیکی، نشر آرما، 1400.
▫️لینکهای تهیه کتاب: (به روز میشود)
ایرانکتاب|پخش ققنوس|جویا بوک|برخط بوک|
راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|@raahiane
#سیاه_مشق|#روشنا|#ما|#ایران_عزیز|#جامعهشناسی|#ایران_تنها_نیست
(انتشار ِ کتابی برای ادای دین به حافظان ِروشنی ایران ِ عزیز)
▪️حدود سه سال قبل، ایدهاش به ذهنمان رسید: در این سالها، حال جامعهمان خوب نیست. حکمرانان، حق مردمان و داشتههای این سرزمین را ادا نمیکنند. جامعه هم روز به روز بر مشکلاتش افزوده میشود. در چنین وضعیتی، "امید" پدیدهی کمیابی است. امیدی که تلاش خستگیناپذیر برای بهبود وضعیت را دامن بزند. امیدی که دلها را برای عبور از این زمستان مه گرفته، گرم کند.
▪️اما وجودهایی بودهاند که چراغ امید را در تمامی این سالها زنده نگه داشتهاند. کسانی که نه در میدان ِ پرهیاهوی سیاست، که در ساحت ِ فرهنگ و هنر، روشنایی را پروراندهاند. وجودهای با برکت گمنامی که بیصدا، چهار دهه است استخوانهای بودنشان را ستون ِ ایستاده ماندن ایران ِ ناخوشاحوال ِ این سالها کردهاند.
▪️و ما سه سال قبل، تصمیم گرفتیم به برخی از این وجودهای روشنیآفرین ِ بیصدا، ادای دین کنیم: نهادهای فرهنگی ِ مردمی ِ مستقلی که حداقل برای مدت بیست سال توانستهباشند بخشی از هنر و فرهنگ ایران را بپرورند. وجودهایی که علیرغم تمام تفاوتهایشان، مذهبی یا غیرمذهبی، سنتی یا مدرن، در هنر یا ادبیات یا نشر کتاب یا انتشار مجله، تمام هستیشان را برای زندهماندن چراغ ِ امید این جامعه وقف کردهباشند.
▪️گاه یک کتابفروشی کوچک، در یک شهر، چراغ فرهنگوهنر را در دوران غربت فرهنگوهنر مستقل، برای چندین دهه، روشن نگاه میدارد. گاه یک آموزشگاه هنری، برای چهار دهه، تنها پناهگاه اهالی هنر در یک شهر است. گاه یک آموزشگاه ِ فرهنگی و هنری، با سرمایهای شخصی، آرشیوی غنی از موسیقیهای بومی و محلی یک منطقه یا کشور را گردآوری و حفظ و منتشر میکند. گاه یک جمع فرهنگی، با برگزاری منظم سخنرانیها و طرح مباحث فکری و گعدههای اندیشهای، نخبگان یک منطقه از کشور را با مباحث فرهنگی و هنری روز آشنا نگاه میدارد. گاه یک مجلۀ مستقل فکری، با نگارش مقالات و متون، نقش پل واسط میان روشنفکران و جامعه را در یک شهر یا استان، ایفا میکند. در پشت پردۀ تمامی این نهادهای فرهنگی مستقل، افراد یا جمعهای فرهنگی و هنری بوده و هستند که عمر، سرمایهها و مهارتهای خود را برای ساخت و نگهداشت این نهادها، در سکوت، صرف کرده و میکنند.
▪️«پرنده و آتش»، اولین جلد از سری کتابهایی است که به امید ِ ادای دین نوشتهایم: درباره کتابفروش و کتابفروشی که 42 سال است مأمن اهالی فرهنگ و هنر در گوشهای از ایران ِ عزیز، در مشهد، بودهاست : «کتابفروشی امام» و بانیاش، «رضا رجبزاده».
▪️چاپ این کتاب هم با همت دوستان نشر آرما و به خصوص برادرمان، «محسن حسام مظاهری» میسر شد. اگر نبود صبر و همت این جمع، «پرنده و آتش» امروز به دست شما نمیرسید. داستان ِ چاپ این کتاب که حدود دو سال طول کشید، خودش ماجرایی پر قصه و پر غصه است؛ از ایراداتی که حضرات بر کلیت کتاب گرفتند و آن را به صفاتی متهم کردند که حتی در مخیلهمان هم نمیگنجید تا سایر ماجراهایش.. اما چه باک، که روایت ِ چنین داستانهای ِ پر از صبر و امیدی، باید خودش هم نشانی از تحمل رنج و صبر و امید را داشتهباشد.
▪️کتاب را به میرزا حسن رشدیه، پوران شریعت رضوی و تمامی معلمان صبور ِ گمنام ِ قدرنادیدهی ایران تقدیم کردهایم؛ کسانی که نمادهای ِ مقاومت و صبر و آفریدن روشنایی در زمانهشان بوده و هستند. به خصوص این روزها که صدای رنجهای این معلمان، از هر کوی و برزنی شنیده میشود.
▪️عمری باشد، در گام ِ بعدی، به سراغ وجودهای ماه و نهادهای با برکت فرهنگی و هنری مستقل دیگری میرویم و داستان ِ امید و وقف ِ وجودشان برای این سرزمین را روایت میکنیم. به تعبیر ِ زیبای ِ علی رجبزاده، «میگویند که وقتی حضرت ابراهیم را در آتش انداختند، پرندهای کوچک پروازکنان میرفت و در منقار خودش آب جمع میکرد و میآمد و بر آن آتش عظیم چند قطره آب میریخت. خاموش نمیشد، اما کارش را انجام داده بود. فکر میکنم باید مثل آن پرنده بود. ما باید کار خودمان را بکنیم. باید کاری کنیم.» بله! باید «کاری» کنیم!
▫️مشخصات کتاب: «پرنده و آتش» (شناخت اجتماعی "انتشارات امام" مشهد)، نویسندگان: مهدی سلیمانیه و لیلا طباطبایی یزدی، با مقدمه دکتر هادی خانیکی، نشر آرما، 1400.
▫️لینکهای تهیه کتاب: (به روز میشود)
ایرانکتاب|پخش ققنوس|جویا بوک|برخط بوک|
راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|@raahiane
#سیاه_مشق|#روشنا|#ما|#ایران_عزیز|#جامعهشناسی|#ایران_تنها_نیست
Forwarded from Sherwin Vakili (شروین وکیلی)
Sherwin Vakili- red white green.pdf
3.7 MB
▫️عیدی ۱۴۰۱: ۱۱۱ کتاب:
✅ کتاب «سرخ، سپید، سبز»/ شرحی بر رمانتیسمِ روشنفکری ایرانی
✅ کتاب چهارم از مجموعهی جامعهشناسی
#۱۱۱کتاب
#جامعهشناسی
@sherwin_vakili
✅ کتاب «سرخ، سپید، سبز»/ شرحی بر رمانتیسمِ روشنفکری ایرانی
✅ کتاب چهارم از مجموعهی جامعهشناسی
#۱۱۱کتاب
#جامعهشناسی
@sherwin_vakili
Forwarded from Sherwin Vakili (شروین وکیلی)
Sherwin Vakili- Iranshahrik.pdf
14.8 MB
▫️عیدی ۱۴۰۱: ۱۱۱ کتاب:
✅ کتاب «سیاست ایرانشهری» (نشر جدید)
✅ کتاب دهم از مجموعهی جامعهشناسی
#۱۱۱کتاب
#جامعهشناسی
@sherwin_vakili
✅ کتاب «سیاست ایرانشهری» (نشر جدید)
✅ کتاب دهم از مجموعهی جامعهشناسی
#۱۱۱کتاب
#جامعهشناسی
@sherwin_vakili
Forwarded from راهیانه
♦️«کدام» مشهد؟ «کدام» قم؟♦️
(درباره ما و بیخبریمان از پیشرویهای آرام عُرف)
[بخش اول از دو بخش]
▪️با عزیزی قرار دارم. دیر کرده است. برای اولین بار در عمرم باید حدود دو ساعت در فلکه آب مشهد منتظر بمانم. مینشینم. ورودی حرم است. جمعیت زایر مدام میرود و میآید. آرام آرام توجهم به لباسها جلب میشود! چقدر رنگارنگ و متنوع و متکثر! زنان ترکمن با دامنهای بلند و روسریهای رنگی و لباسهای گلگلی و زیورهای سنتیشان، مردان بلوچ با لباسهای روشن و بلند، زنان عرب خلیجی با آرایشهای غلیظ و خط چشمهای پررنگ و بلوز و شلوار و موهای تمام پوشیده، دختران جوان از شهرهای دیگر ایران با آرایش و لباسهای آشنای طبقه متوسطی و نوشتههای غربی و شلوار لیهای زاپدار! رنگارنگ! و آن بینها، گاهی خانم چادری با چادر سیاه یا چادرنماز.. و کنارش دخترش، با تیپی کاملاْ متفاوت.. دست در دست هم به سمت حرم یا بازار و خرید.
▪️آن طرفتر نگاه میکنم: زنان نیروی انتظامی و گشت ارشاد ایستادهاند و فقط نگاه میکنند! چه کار میتوانند بکنند؟! بی اغراق، اگر قرار بر معیار گشت ارشاد تهران و میدان ونک باشد، ۸۰ درصد این زنان بیحجابند! در ورودی حرم! باید در ثانیه به ده نفر تذکر بدهند و هر نیمساعت، یک اتوبوس پر کنند! این است که فقط نگاه میکنند و با خودشان حرف میزنند! عرف است که مشهد و ورودیهای حرم را تسخیر کردهاست.
▪️با گروهی از دوستان سوییسی به قم آمدهبودیم. بعد مدتها، شبی در قم ماندم. اما این قم کجا و قم سالهای قبل کجا؟ این قم کجا و تصویر بیرونی از قم کجا؟ به دوستان سوییسی گفته بودم در جاهای دیگر ایران، وضع فرق میکند اما در قم، حجاب کامل لازم است. کلیپس و روسری و چادر. چه فکر میکردم و چه شد! هتل صد متری در حرم بود. نیمساعت نگذشت که صدایشان درآمد: چرا گفتید چادر بپوشیم؟! اینجا که دخترها چادر ندارند! اینمه آرایش کردهاند و موهایشان بیرون است! خلاصه خودشان، خودشان را با پوشش عرفی تنظیم کردند! قم عجیب تغییر کردهبود! حدود هفت سال قبل که با گروهی دیگر از دانشجویان خارجی به قم سفر کردهبودیم، با اینکه چادر داشتند، هر ده دقیقه یک تذکر حجاب گرفتیم! امسال اما هیچ از این خبرها نبود!
▪️در مشهد، کمی از مرکز شهر و حرم که دور شوی، تمام تصورت از مشهد تغییر میکند: مشهد زیارت و مشهد گنبد، مشهد زعفران و زرشک و بازار رضا و هل و شلوغی. کافی است بیست دقیقه بیایی تا وکیلآباد، تا سجاد، تا بلوار احمدآباد.. آن وقت مشهد، برایت معنی دیگری پیدا میکند: هر پانصد متر، یک بیمارستان حیوانات خانگی (که احتمالاْ نود درصدش سگهای خانگی است). تیپها و پوششها، چند قدم از عرف شمال تهران، آزادتر. دختران دوچرخهسوار دهه هشتاد و نودی به وفور میروند و میآیند و حتی نگاه متعجب و بوقی هم دنبالشان نمیکند. هر سه چهار دقیقه، یک فروشگاه ساز و پیانو و ابزار موسیقی! کافهها هر فصل بیشتر از قبل و مملو از جوانان با پوششهای انتخابی و باز. دخترانی که بی حس فشار نگاه، در کنار دوستانشان ایستادهاند و میگویند و میخندند و سیگار میکشند. فراوان دخترانی که حتی روسری بر سر ندارند و فقط کلاه هودیشان را نصفه و نیمه بر سر کشیدهاند. روی پل عابر، گله به گله، دختر و پسر نشستهاند و همان هودی هم بر سرشان نیست و مشغول حرف زدن و بازیاند. هر بار در مشهد، در همین وضع اقتصادی، یک کتابفروشی جدید با تصویرها و مجسمههای فروغ و کافکا و نیما و شاملو افتتاح میشود! انقدر زیادند که هر بار، یکیشان را نمیرسم ببینم! این هم یک مشهد دیگر است!
[ادامه دارد 🔻]
راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|@raahiane
#عرف|#جامعهشناسی_سفری|#روشنا|#نقد_خویشتن|#جامعهشناسی_دین
(درباره ما و بیخبریمان از پیشرویهای آرام عُرف)
[بخش اول از دو بخش]
▪️با عزیزی قرار دارم. دیر کرده است. برای اولین بار در عمرم باید حدود دو ساعت در فلکه آب مشهد منتظر بمانم. مینشینم. ورودی حرم است. جمعیت زایر مدام میرود و میآید. آرام آرام توجهم به لباسها جلب میشود! چقدر رنگارنگ و متنوع و متکثر! زنان ترکمن با دامنهای بلند و روسریهای رنگی و لباسهای گلگلی و زیورهای سنتیشان، مردان بلوچ با لباسهای روشن و بلند، زنان عرب خلیجی با آرایشهای غلیظ و خط چشمهای پررنگ و بلوز و شلوار و موهای تمام پوشیده، دختران جوان از شهرهای دیگر ایران با آرایش و لباسهای آشنای طبقه متوسطی و نوشتههای غربی و شلوار لیهای زاپدار! رنگارنگ! و آن بینها، گاهی خانم چادری با چادر سیاه یا چادرنماز.. و کنارش دخترش، با تیپی کاملاْ متفاوت.. دست در دست هم به سمت حرم یا بازار و خرید.
▪️آن طرفتر نگاه میکنم: زنان نیروی انتظامی و گشت ارشاد ایستادهاند و فقط نگاه میکنند! چه کار میتوانند بکنند؟! بی اغراق، اگر قرار بر معیار گشت ارشاد تهران و میدان ونک باشد، ۸۰ درصد این زنان بیحجابند! در ورودی حرم! باید در ثانیه به ده نفر تذکر بدهند و هر نیمساعت، یک اتوبوس پر کنند! این است که فقط نگاه میکنند و با خودشان حرف میزنند! عرف است که مشهد و ورودیهای حرم را تسخیر کردهاست.
▪️با گروهی از دوستان سوییسی به قم آمدهبودیم. بعد مدتها، شبی در قم ماندم. اما این قم کجا و قم سالهای قبل کجا؟ این قم کجا و تصویر بیرونی از قم کجا؟ به دوستان سوییسی گفته بودم در جاهای دیگر ایران، وضع فرق میکند اما در قم، حجاب کامل لازم است. کلیپس و روسری و چادر. چه فکر میکردم و چه شد! هتل صد متری در حرم بود. نیمساعت نگذشت که صدایشان درآمد: چرا گفتید چادر بپوشیم؟! اینجا که دخترها چادر ندارند! اینمه آرایش کردهاند و موهایشان بیرون است! خلاصه خودشان، خودشان را با پوشش عرفی تنظیم کردند! قم عجیب تغییر کردهبود! حدود هفت سال قبل که با گروهی دیگر از دانشجویان خارجی به قم سفر کردهبودیم، با اینکه چادر داشتند، هر ده دقیقه یک تذکر حجاب گرفتیم! امسال اما هیچ از این خبرها نبود!
▪️در مشهد، کمی از مرکز شهر و حرم که دور شوی، تمام تصورت از مشهد تغییر میکند: مشهد زیارت و مشهد گنبد، مشهد زعفران و زرشک و بازار رضا و هل و شلوغی. کافی است بیست دقیقه بیایی تا وکیلآباد، تا سجاد، تا بلوار احمدآباد.. آن وقت مشهد، برایت معنی دیگری پیدا میکند: هر پانصد متر، یک بیمارستان حیوانات خانگی (که احتمالاْ نود درصدش سگهای خانگی است). تیپها و پوششها، چند قدم از عرف شمال تهران، آزادتر. دختران دوچرخهسوار دهه هشتاد و نودی به وفور میروند و میآیند و حتی نگاه متعجب و بوقی هم دنبالشان نمیکند. هر سه چهار دقیقه، یک فروشگاه ساز و پیانو و ابزار موسیقی! کافهها هر فصل بیشتر از قبل و مملو از جوانان با پوششهای انتخابی و باز. دخترانی که بی حس فشار نگاه، در کنار دوستانشان ایستادهاند و میگویند و میخندند و سیگار میکشند. فراوان دخترانی که حتی روسری بر سر ندارند و فقط کلاه هودیشان را نصفه و نیمه بر سر کشیدهاند. روی پل عابر، گله به گله، دختر و پسر نشستهاند و همان هودی هم بر سرشان نیست و مشغول حرف زدن و بازیاند. هر بار در مشهد، در همین وضع اقتصادی، یک کتابفروشی جدید با تصویرها و مجسمههای فروغ و کافکا و نیما و شاملو افتتاح میشود! انقدر زیادند که هر بار، یکیشان را نمیرسم ببینم! این هم یک مشهد دیگر است!
[ادامه دارد 🔻]
راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|@raahiane
#عرف|#جامعهشناسی_سفری|#روشنا|#نقد_خویشتن|#جامعهشناسی_دین
Forwarded from راهیانه
♦️«کدام» مشهد؟ «کدام» قم؟♦️
(درباره ما و بیخبریمان از پیشرویهای آرام عُرف)
[بخش دوم و پایانی]
▪️اگر از ما بپرسند «تکلیفمعلومترین» شهرهای ایران کداماند؟ خواهیم گفت: قم و مشهد. اما نیست. مشهد و قم هم بیاندازه لایه لایهاند. مشهد و قم هم فقط مشهد تصویر رسانهها نیست. تصویر کلیشه حوزوی و زیارت و خطبههای امام جمعههایش نیست. حتی مشهد و قم، مشهد و قم مردم است: مشهد و قم ِ عُرف. مشهد و قم ِ در تغییر. برای مردم، برای عرف، زیارت هم یک بخشی از زندگی است. امام رضا، در دین عامه، پایش را روی گلوی زندگی نگذاشتهاست: امام رضا و زیارت هم بخشی از زندگی است. کنار خرید. کنار تفریح. کنار آزادی پوشش و انتخاب و عاشقی. این منطق زندگی است. این منطق دین عامه است. اینها هم روشنفکر نیستند. خودشان را در دعوا نمیبینند. اصلاْ گشت حجاب را نمیبینند. صحبتهای علمالهدی ها را نمیشنوند. دارند زندگیشان را میکنند.
▪️با گفتن ِ قم و مشهد، کار تمام نمیشود: مشهد فقط مشهد زیارت نیست. قم، فقط قم ِ حوزه نیست. کدام قم؟ کدام مشهد؟ مشهد زیارت یا سیاحت؟ مشهد زایر یا مجاور؟ مشهد فلکه طبرسی یا مشهد احمدآباد و سجاد و وکیلآباد؟ مشهد پیانو و بیمارستان حیوانات خانگی و دوچرخهسواری زنان و کافکا و کافه! مشهدها و قمهایی که با هم سر جنگ ندارند. مشهدها و قمهایی که به موازات هم و در تقاطع با هم زندگی میکنند. مشهد و قم ِ عرف!
▪️این مشهد و قم را نه ما تحصیلکردههای طبقه متوسطی علوم انسانی خسته از فشار و اجبار میبینیم، نه خارج نشستههای دلتنگ دورنشین تلسکوپ به دست و اخبارسوار، نه حضرات حاکم و نه حوزویان تریبوندار و در رفت و آمد میان جلسات درس و نشستهای فلان و کمیسیونهای فرهنگی بهمان و نه غالب سیاسیون داخل و خارج معتقد و مخالف و منتقد.
▪️گفته بودم: عرف است که در نهایت پیروز میشود. خطا کردم! عرف، همین الان هم پیروز شده است! عرف دارد آن بیرون، در مشهد و قم و تهران و یزد و أصفهان، کارش را بیصدا پیش میبرد. ماییم که نمیبینیم. ماییم که جا ماندهایم. حالا، هر بار به متکثرترین جای ایران فکر کنم، مشهد است که ذهنم میآید. قم است که تصور میکنم. و اگر بخواهم به دوستی پیشنهاد بدهم که مشتی از خروار عادیترین اقشار جامعهام، از رنگارنگی و همزیستی زندگی ایرانیان را ببیند، پیشنهادم جایی است که قبلش خودم هم تصور نمیکردم: ورودی حرمهای قم و مشهد!
▪️جامعه، با پیچیدگیاش، مثل همیشه ما را غافلگیر میکند.
راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|@raahiane
#عرف|#جامعهشناسی_سفری|#روشنا|#نقد_خویشتن|#جامعهشناسی_دین
(درباره ما و بیخبریمان از پیشرویهای آرام عُرف)
[بخش دوم و پایانی]
▪️اگر از ما بپرسند «تکلیفمعلومترین» شهرهای ایران کداماند؟ خواهیم گفت: قم و مشهد. اما نیست. مشهد و قم هم بیاندازه لایه لایهاند. مشهد و قم هم فقط مشهد تصویر رسانهها نیست. تصویر کلیشه حوزوی و زیارت و خطبههای امام جمعههایش نیست. حتی مشهد و قم، مشهد و قم مردم است: مشهد و قم ِ عُرف. مشهد و قم ِ در تغییر. برای مردم، برای عرف، زیارت هم یک بخشی از زندگی است. امام رضا، در دین عامه، پایش را روی گلوی زندگی نگذاشتهاست: امام رضا و زیارت هم بخشی از زندگی است. کنار خرید. کنار تفریح. کنار آزادی پوشش و انتخاب و عاشقی. این منطق زندگی است. این منطق دین عامه است. اینها هم روشنفکر نیستند. خودشان را در دعوا نمیبینند. اصلاْ گشت حجاب را نمیبینند. صحبتهای علمالهدی ها را نمیشنوند. دارند زندگیشان را میکنند.
▪️با گفتن ِ قم و مشهد، کار تمام نمیشود: مشهد فقط مشهد زیارت نیست. قم، فقط قم ِ حوزه نیست. کدام قم؟ کدام مشهد؟ مشهد زیارت یا سیاحت؟ مشهد زایر یا مجاور؟ مشهد فلکه طبرسی یا مشهد احمدآباد و سجاد و وکیلآباد؟ مشهد پیانو و بیمارستان حیوانات خانگی و دوچرخهسواری زنان و کافکا و کافه! مشهدها و قمهایی که با هم سر جنگ ندارند. مشهدها و قمهایی که به موازات هم و در تقاطع با هم زندگی میکنند. مشهد و قم ِ عرف!
▪️این مشهد و قم را نه ما تحصیلکردههای طبقه متوسطی علوم انسانی خسته از فشار و اجبار میبینیم، نه خارج نشستههای دلتنگ دورنشین تلسکوپ به دست و اخبارسوار، نه حضرات حاکم و نه حوزویان تریبوندار و در رفت و آمد میان جلسات درس و نشستهای فلان و کمیسیونهای فرهنگی بهمان و نه غالب سیاسیون داخل و خارج معتقد و مخالف و منتقد.
▪️گفته بودم: عرف است که در نهایت پیروز میشود. خطا کردم! عرف، همین الان هم پیروز شده است! عرف دارد آن بیرون، در مشهد و قم و تهران و یزد و أصفهان، کارش را بیصدا پیش میبرد. ماییم که نمیبینیم. ماییم که جا ماندهایم. حالا، هر بار به متکثرترین جای ایران فکر کنم، مشهد است که ذهنم میآید. قم است که تصور میکنم. و اگر بخواهم به دوستی پیشنهاد بدهم که مشتی از خروار عادیترین اقشار جامعهام، از رنگارنگی و همزیستی زندگی ایرانیان را ببیند، پیشنهادم جایی است که قبلش خودم هم تصور نمیکردم: ورودی حرمهای قم و مشهد!
▪️جامعه، با پیچیدگیاش، مثل همیشه ما را غافلگیر میکند.
راهیانه|ایدهنوشتهای مهدی سلیمانیه|@raahiane
#عرف|#جامعهشناسی_سفری|#روشنا|#نقد_خویشتن|#جامعهشناسی_دین
Forwarded from نشر همان
گذار از حکومت قاجار (حدود 1174 تا 1304 ھ.ش.) به حکومت خاندان پهلوی (1304 تا 1357 ھ.ش.) تغییراتی را در عرصههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران ایجاد کرد. این کتاب با تمرکز بر مفهوم مردانگی در ایران، انگارها و دریافتها، قوانین، جنبشهای سیاسی و رویّههای مردان را در هم میتند تا نقش آنان را به عنوان موضوع مطالعهٔ جنسیتی در تاریخ ایران روشن کند. این کتاب نشان میدهد چگونه مردان در دورهٔ رضا شاه متفاوت از اواخر دورهٔ قاجار لباس میپوشیدند، عمل میکردند، سخن میگفتند و فکر میکردند. به علاوه، تأکید میکند که چطور اندیشهٔ «مرد ایرانی شایسته» بودن، طی این دههها، تغییر کرد.
بالسلیو، با توضیح اینکه چگونه طبقهٔ ممتازِ در حال ظهورِ مردانِ تحصیلکرده در غرب، در بخشی از کوشش خود برای کسب تفوق سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، الگوی تازهای از مردانگی را ساختند و تقویت کردند، نشان میدهد که چگونه این الگوی تازه پیشرفتهای گستردهتری، از جمله ظهور ملیگرایی و فرایند نوگرایی، را در جامعهٔ ایرانی آن زمان بازتاب میدهد.
مردانگی ایرانی | سیوان بالسلیو | ترجمهٔ لعیا عالینیا | نشر همان | ۴۰۰ صفحه |
پخش: گسترش / آسیم / صدای معاصر / سرزمین / پیام امروز / دوستان / ۵۹
+ امکان سفارش و ارسال پستی رایگان
ارتباط با نشر همان:
Telegram: @HamanPublications
Instagram: @HamanPub
Email: hamanpub@gmail.com
Phone: (+98) 9912010456
#همان
#مردانگی
#قاجار
#پهلوی
#جنسیت
#سیاست
#کتاب_جدید
#ایرانشناسی
#جامعهشناسی
https://t.me/hamanpub/145
بالسلیو، با توضیح اینکه چگونه طبقهٔ ممتازِ در حال ظهورِ مردانِ تحصیلکرده در غرب، در بخشی از کوشش خود برای کسب تفوق سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، الگوی تازهای از مردانگی را ساختند و تقویت کردند، نشان میدهد که چگونه این الگوی تازه پیشرفتهای گستردهتری، از جمله ظهور ملیگرایی و فرایند نوگرایی، را در جامعهٔ ایرانی آن زمان بازتاب میدهد.
مردانگی ایرانی | سیوان بالسلیو | ترجمهٔ لعیا عالینیا | نشر همان | ۴۰۰ صفحه |
پخش: گسترش / آسیم / صدای معاصر / سرزمین / پیام امروز / دوستان / ۵۹
+ امکان سفارش و ارسال پستی رایگان
ارتباط با نشر همان:
Telegram: @HamanPublications
Instagram: @HamanPub
Email: hamanpub@gmail.com
Phone: (+98) 9912010456
#همان
#مردانگی
#قاجار
#پهلوی
#جنسیت
#سیاست
#کتاب_جدید
#ایرانشناسی
#جامعهشناسی
https://t.me/hamanpub/145
Telegram
نشر همان
مردانگی ایرانی | سیوان بالسلو | ترجمهٔ لعیا عالینیا | نشر همان | ۴۰۰ صفحه | چاپ اول |