راهک، راهنمای کتاب
1.49K subscribers
13.4K photos
1.07K videos
1.49K files
10.3K links
راهنمای کتاب
Download Telegram
Forwarded from راهیانه
♦️«پرنده و آتش» ♦️
(انتشار ِ کتابی برای ادای دین به حافظان ِروشنی ایران ِ عزیز)

▪️حدود سه سال قبل، ایده‌اش به ذهنمان رسید: در این سال‌ها، حال جامعه‌مان خوب نیست. حکمرانان، حق مردمان و داشته‌های این سرزمین را ادا نمی‌کنند. جامعه هم روز به روز بر مشکلاتش افزوده می‌شود. در چنین وضعیتی، "امید" پدیده‌ی کمیابی است. امیدی که تلاش خستگی‌ناپذیر برای بهبود وضعیت را دامن بزند. امیدی که دل‌ها را برای عبور از این زمستان مه گرفته، گرم کند.

▪️اما وجودهایی بوده‌اند که چراغ امید را در تمامی این سال‌ها زنده نگه داشته‌اند. کسانی که نه در میدان ِ پرهیاهوی سیاست، که در ساحت ِ فرهنگ و هنر، روشنایی را پرورانده‌اند. وجودهای با برکت گمنامی که بی‌صدا، چهار دهه است استخوان‌های بودن‌شان را ستون ِ ایستاده ماندن ایران ِ ناخوش‌احوال ِ این سال‌ها کرده‌اند.

▪️و ما سه سال قبل، تصمیم گرفتیم به برخی از این وجودهای روشنی‌آفرین ِ بی‌صدا، ادای دین کنیم: نهادهای فرهنگی ِ مردمی ِ مستقلی که حداقل برای مدت بیست سال توانسته‌باشند بخشی از هنر و فرهنگ ایران را بپرورند. وجودهایی که علیرغم تمام تفاوت‌هایشان، مذهبی یا غیرمذهبی، سنتی یا مدرن، در هنر یا ادبیات یا نشر کتاب یا انتشار مجله، تمام هستی‌شان را برای زنده‌ماندن چراغ ِ امید این جامعه وقف کرده‌باشند.

▪️گاه یک کتاب‌فروشی کوچک، در یک شهر، چراغ فرهنگ‌وهنر را در دوران غربت فرهنگ‌وهنر مستقل، برای چندین دهه، روشن نگاه می‌دارد. گاه یک آموزشگاه هنری، برای چهار دهه، تنها پناهگاه‌ اهالی هنر در یک شهر ‌است. گاه یک آموزشگاه ِ فرهنگی و هنری، با سرمایه‌ای شخصی، آرشیوی غنی از موسیقی‌های بومی و محلی یک منطقه یا کشور را گردآوری و حفظ و منتشر می‌کند. گاه یک جمع فرهنگی، با برگزاری منظم سخنرانی‌ها و طرح مباحث فکری و گعده‌های اندیشه‌ای، نخبگان یک منطقه از کشور را با مباحث فرهنگی و هنری روز آشنا نگاه می‌دارد. گاه یک مجلۀ مستقل فکری، با نگارش مقالات و متون، نقش پل واسط میان روشنفکران و جامعه را در یک شهر یا استان، ایفا می‌کند. در پشت پردۀ تمامی این نهادهای فرهنگی مستقل، افراد یا جمع‌های فرهنگی و هنری بوده‌ و هستند که عمر، سرمایه‌ها و مهارت‌های خود را برای ساخت و نگهداشت این نهادها، در سکوت، صرف کرده‌ و می‌کنند.

▪️«پرنده و آتش»، اولین جلد از سری کتاب‌هایی است که به امید ِ ادای دین نوشته‌ایم: درباره کتابفروش و کتابفروشی که 42 سال است مأمن اهالی فرهنگ و هنر در گوشه‌ای از ایران ِ عزیز، در مشهد، بوده‌است : «کتابفروشی امام» و بانی‌اش، «رضا رجب‌زاده».

▪️چاپ این کتاب هم با همت دوستان نشر آرما و به خصوص برادرمان، «محسن حسام مظاهری» میسر شد. اگر نبود صبر و همت این جمع، «پرنده و آتش» امروز به دست شما نمی‌رسید. داستان ِ چاپ این کتاب که حدود دو سال طول کشید، خودش ماجرایی پر قصه و پر غصه است؛ از ایراداتی که حضرات بر کلیت کتاب گرفتند و آن را به صفاتی متهم کردند که حتی در مخیله‌مان هم نمی‌گنجید تا سایر ماجراهایش.. اما چه باک، که روایت ِ چنین داستان‌های ِ پر از صبر و امیدی، باید خودش هم نشانی از تحمل رنج و صبر و امید را داشته‌باشد.

▪️کتاب را به میرزا حسن رشدیه، پوران شریعت رضوی و تمامی معلمان صبور ِ گمنام ِ قدرنادیده‌ی ایران تقدیم کرده‌ایم؛ کسانی که نمادهای ِ مقاومت و صبر و آفریدن روشنایی در زمانه‌شان بوده و هستند. به خصوص این روزها که صدای رنج‌های این معلمان، از هر کوی و برزنی شنیده می‌شود.

▪️عمری باشد، در گام ِ بعدی، به سراغ وجودهای ماه و نهادهای با برکت فرهنگی و هنری مستقل دیگری می‌رویم و داستان ِ امید و وقف ِ وجودشان برای این سرزمین را روایت می‌کنیم. به تعبیر ِ زیبای ِ علی رجب‌زاده، «می‌گویند که وقتی حضرت ابراهیم را در آتش انداختند، پرنده‌ای کوچک پروازکنان می‌رفت و در منقار خودش آب جمع می‌کرد و می‌آمد و بر آن آتش عظیم چند قطره آب می‌ریخت. خاموش نمی‌شد، اما کارش را انجام داده‌ بود. فکر می‌کنم باید مثل آن پرنده بود. ما باید کار خودمان را بکنیم. باید کاری کنیم.» بله! باید «کاری» کنیم!

▫️مشخصات کتاب: «پرنده و آتش» (شناخت اجتماعی "انتشارات امام" مشهد)، نویسندگان: مهدی سلیمانیه و لیلا طباطبایی یزدی، با مقدمه دکتر هادی خانیکی، نشر آرما، 1400.

▫️لینک‌های تهیه کتاب: (به روز می‌شود)
ایران‌کتاب|پخش ققنوس|جویا بوک|برخط بوک|

راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|@raahiane
#سیاه_مشق|#روشنا|#ما|#ایران_عزیز|#جامعه‌شناسی|#ایران_تنها_نیست
Forwarded from راهیانه
♦️ما و کردستان: رنج و رنگ♦️
(چرا کردستان، آموزگار ِ منطقه است؟)

▪️هیچ‌وقت به کردستان نرفته‌ام. جز یک بار در کودکی آن هم با تصاویری مبهم از سنندج. اما همواره، کُردها و کردستان، برایم دغدغه‌ای قلبی بوده‌است. ارتباط من و کردستان و کردها، نه با سفر، که با ارتباطم با دوستان کُرد در این سال‌ها و خواندن‌های پراکنده‌ام در مورد ماجراهای کردستان شکل گرفته‌است؛ و برآیند تمام این سال‌ها مواجهه‌ی غیرمستقیم با مسأله کرد، ترکیبی از غم، ستایش و شگفتی بوده‌است.

▪️کردستان، برای من، جای غربیی است: ترکیبی کمیاب از رنج و شادی. از اندوه و میل به زیستن. از حافظه‌های مجروح و شوری منحصر به فرد. تقاطعی از چیزهایی که معمولاً شاید کنار هم ننشینند.

▪️کردستان برای من، از دور، از قلب‌های تپنده‌ی رنج ِ این منطقه و ایران بوده‌است: از روایت‌های فشار و پس زده‌شدن: از پهلوی اول و دوم گرفته تا چهل سال اخیر. از ایران گرفته تا عراق و ترکیه و سوریه. از صدام و تاول‌های حلبچه تا بمباران‌های گاه و بی‌گاه سایر دولت‌ها. از فرهاد ِ خسروی‌های کوله‌بر یخ زده و گلوله‌خورده تا نادیده گرفته‌شدن‌های پیاپی و بدعهدی‌ها و خیانت‌ها به امید کُردها. در این قاب ِ صد ساله، برای من، کردستان، مهلکه‌ی رنج است. جایی که یک قرن است شیون در آن پایان نگرفته. کردستان و کردها در این تصویر، به خصوص کردهای اهل سنت، برای من مثال ِ زنده‌ی «حافظه‌های زخمی» هستند: نسل به نسل، سینه به سینه، حادثه به حادثه، وارثان ِ تداوم ِ یک رنج پایان‌ناپذیر.

▪️اما تصویر کردستان برای من، سویی دیگر هم دارد: سرزمین ِ آواهای پرشور، کامکارها، قدردانی ِ سنت، پایکوبی و رنگ. جایی که در زمانه‌ی تسلط ِ تنهایی، دست‌ها، در هم گره می‌خورند. در دوران ِ خمودگی و افسردگی، بدن‌ها به آوای ِ شادی‌آفرین و مهیج، به رقص درمی‌آیند. زن و مرد و کودک و جوان، در شوری حماسی، شریک و همصدا و هم‌آوا می‌شوند. ساز به دست می‌گیرند و زن و مرد، می‌نوازند و می‌خوانند. رنگ‌هایی که شور ِ زندگی را فریاد می‌زنند و حرکت می‌آفرینند و غم و افسردگی و رنج‌های صدساله را پس می‌زنند.

▪️این کردستان ِ دیگر، کردستان ِ شور و رنگ و امید، کردستان ِ جمع و اتحاد، چنان هلهله می‌کند و می‌خواند و می‌چرخد و می‌نوازد، که امروز، برای ایران ِ غمناک و خسته‌ی من، معدن ِ شادی است: ایرانیان، به سویش می‌شتابند تا جان بگیرند. طراوات بیابند و شور ِ فراموش‌شده‌ی زیستن را دوباره در آغوش بگیرند.

▪️این معجزه‌ی کردستان است: سر خم نکردن به صد سال رنج ِ پیاپی و سرکوب و طرد شدن. دوباره و ده باره و صد باره، از زندگی خواندن و در سماع شدن و از پس ِ یک تاریخ رنج، دوباره، در بهار، سر برکشیدن و باز، بال گشودن. گویی که آن تجربه‌ی رنج ِ جمعی است که این جمع را به شادمانی جمعی فرامی‌خواند: همبستگی شادمانه‌ای در برابر ِ رنجی جمعی. به یکدیگر تکیه کردن در برابر ِ تاریخی از جراحت.

▪️کردستان، آموزگار ماست: زخم خورده اما امیدوار. همبسته و متحد برای زنده‌گی. تکیه کرده به هم، در برابر ِ طوفانی از شکست‌های جمعی. آموزگاری برای تمام ما، مردمان ِ زخم خورده و کم‌رمق شده و بر زمین افتاده و مستأصل؛ از افغانستان ِ خسته از نسل نسل جنگ، تا ایران ِ بغض‌کرده و زخمی از تلاش‌های صدساله برای رستگاری ِ جمعی تا عراق و یمن و پاکستان و آذربایجان و ارمنستان ِ در راه. برای منطقه‌ای که پاهای رفتنش، تاول زده اما از سماع ِ دلاورانه برای ساختن ِ فردایی روشن، بازنمی‌ایستد. امید که قرن ِ جدید، کردستانی دیگر، ایرانی دیگر و منطقه‌ای دیگر بسازیم.

▪️زنده باشی، کردستان ِ مقاوم! آموزگار ِ رنج‌دیده، منبع الهام و آوا و رنگ! "شاد بژی و زور بژی کوردستان"!

▫️پانوشت: فیلم از نوروز 1401 در کامیاران کردستان؛ با تشکر از همراه گرامی که برایم ارسالش کردند.
https://www.aparat.com/v/sjvBZ

@raahiane|راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه
#ایران_عزیز|#از_رنجی_که_میبریم|#روشنا|#جامعه|#ما|#کردستان
Forwarded from راهیانه
♦️«کدام» مشهد؟ «کدام» قم؟♦️
(درباره ما و بی‌خبری‌مان از پیشروی‌های آرام عُرف)

[بخش اول از دو بخش]

▪️با عزیزی قرار دارم. دیر کرده است. برای اولین بار در عمرم باید حدود دو ساعت در فلکه آب مشهد منتظر بمانم. مینشینم. ورودی حرم است. جمعیت زایر مدام می‌رود و می‌آید. آرام آرام توجهم به لباس‌ها جلب می‌شود! چقدر رنگارنگ و متنوع و متکثر! زنان ترکمن‌ با دامن‌های بلند و روسری‌های رنگی و لباس‌های گل‌گلی و زیورهای سنتی‌شان، مردان بلوچ با لباس‌های روشن و بلند، زنان عرب خلیجی با آرایش‌های غلیظ و خط چشم‌های پررنگ و بلوز و شلوار و موهای تمام پوشیده، دختران جوان از شهرهای دیگر ایران با آرایش و لباس‌های آشنای طبقه متوسطی و نوشته‌های غربی و شلوار لی‌های زاپ‌دار! رنگارنگ! و آن بین‌ها، گاهی خانم چادری با چادر سیاه یا چادرنماز.. و کنارش دخترش، با تیپی کاملاْ متفاوت.. دست در دست هم به سمت حرم یا بازار و خرید.

▪️آن طرف‌تر نگاه می‌کنم: زنان نیروی انتظامی و گشت ارشاد ایستاده‌اند و فقط نگاه می‌کنند! چه کار می‌توانند بکنند؟! بی اغراق، اگر قرار بر معیار گشت ارشاد تهران و میدان ونک باشد، ۸۰ درصد این زنان بی‌حجابند! در ورودی حرم! باید در ثانیه به ده نفر تذکر بدهند و هر نیمساعت، یک اتوبوس پر کنند! این است که فقط نگاه می‌کنند و با خودشان حرف می‌زنند! عرف است که مشهد و ورودی‌های حرم را تسخیر کرده‌است.

▪️با گروهی از دوستان سوییسی به قم آمده‌بودیم. بعد مدت‌ها، شبی در قم ماندم. اما این قم کجا و قم سال‌های قبل کجا؟ این قم کجا و تصویر بیرونی از قم کجا؟ به دوستان سوییسی گفته بودم در جاهای دیگر ایران، وضع فرق می‌کند اما در قم، حجاب کامل لازم است. کلیپس و روسری و چادر. چه فکر می‌کردم و چه شد! هتل صد متری در حرم بود. نیمساعت نگذشت که صدایشان درآمد: چرا گفتید چادر بپوشیم؟! اینجا که دخترها چادر ندارند! اینمه آرایش کرده‌اند و موهایشان بیرون است! خلاصه خودشان، خودشان را با پوشش عرفی تنظیم کردند! قم عجیب تغییر کرده‌بود! حدود هفت سال قبل که با گروهی دیگر از دانشجویان خارجی به قم سفر کرده‌بودیم، با اینکه چادر داشتند، هر ده دقیقه یک تذکر حجاب گرفتیم! امسال اما هیچ از این خبرها نبود!

▪️در مشهد، کمی از مرکز شهر و حرم که دور شوی، تمام تصورت از مشهد تغییر می‌کند: مشهد زیارت و مشهد گنبد، مشهد زعفران و زرشک و بازار رضا و هل و شلوغی. کافی است بیست دقیقه بیایی تا وکیل‌آباد، تا سجاد، تا بلوار احمدآباد.. آن وقت مشهد، برایت معنی دیگری پیدا می‌کند: هر پانصد متر، یک بیمارستان حیوانات خانگی (که احتمالاْ نود درصدش سگ‌های خانگی است). تیپ‌ها و پوشش‌ها، چند قدم از عرف شمال تهران، آزادتر. دختران دوچرخه‌سوار دهه هشتاد و نودی به وفور می‌روند و می‌آیند و حتی نگاه متعجب و بوقی هم دنبالشان نمی‌کند. هر سه چهار دقیقه، یک فروشگاه ساز و پیانو و ابزار موسیقی! کافه‌ها هر فصل بیشتر از قبل و مملو از جوانان با پوشش‌های انتخابی و باز. دخترانی که بی حس فشار نگاه، در کنار دوستان‌شان ایستاده‌اند و می‌گویند و می‌خندند و سیگار می‌کشند. فراوان دخترانی که حتی روسری بر سر ندارند و فقط کلاه هودی‌شان را نصفه و نیمه بر سر کشیده‌اند. روی پل عابر، گله به گله، دختر و پسر نشسته‌اند و همان هودی هم بر سرشان نیست و مشغول حرف زدن و بازی‌اند. هر بار در مشهد، در همین وضع اقتصادی، یک کتابفروشی جدید با تصویرها و مجسمه‌های فروغ و کافکا و نیما و شاملو افتتاح می‌شود! انقدر زیادند که هر بار، یکی‌شان را نمی‌رسم ببینم! این هم یک مشهد دیگر است!

[ادامه دارد 🔻]

راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|@raahiane
#عرف|#جامعه‌شناسی_سفری|#روشنا|#نقد_خویشتن|#جامعه‌شناسی_دین
Forwarded from راهیانه
♦️«کدام» مشهد؟ «کدام» قم؟♦️
(درباره ما و بی‌خبری‌مان از پیشروی‌های آرام عُرف)

[بخش دوم و پایانی]

▪️اگر از ما بپرسند «تکلیف‌معلوم‌ترین» شهرهای ایران کدام‌اند؟ خواهیم گفت: قم و مشهد. اما نیست. مشهد و قم هم بی‌اندازه لایه لایه‌اند. مشهد و قم هم فقط مشهد تصویر رسانه‌ها نیست. تصویر کلیشه حوزوی و زیارت و خطبه‌های امام جمعه‌هایش نیست. حتی مشهد و قم، مشهد و قم مردم است: مشهد و قم ِ عُرف. مشهد و قم ِ در تغییر. برای مردم، برای عرف، زیارت هم یک بخشی از زندگی است. امام رضا، در دین عامه، پایش را روی گلوی زندگی نگذاشته‌است: امام رضا و زیارت هم بخشی از زندگی است. کنار خرید. کنار تفریح. کنار آزادی پوشش و انتخاب و عاشقی. این منطق زندگی است. این منطق دین عامه است. اینها هم روشنفکر نیستند. خودشان را در دعوا نمی‌بینند. اصلاْ گشت حجاب را نمی‌بینند. صحبت‌های علم‌الهدی ها را نمی‌شنوند. دارند زندگی‌شان را می‌کنند.

▪️با گفتن ِ قم و مشهد، کار تمام نمی‌شود: مشهد فقط مشهد زیارت نیست. قم، فقط قم ِ حوزه نیست. کدام قم؟ کدام مشهد؟ مشهد زیارت یا سیاحت؟ مشهد زایر یا مجاور؟ مشهد فلکه طبرسی یا مشهد احمدآباد و سجاد و وکیل‌آباد؟ مشهد پیانو و بیمارستان حیوانات خانگی و دوچرخه‌سواری زنان و کافکا و کافه! مشهدها و قم‌هایی که با هم سر جنگ ندارند. مشهدها و قم‌هایی که به موازات هم و در تقاطع با هم زندگی می‌کنند. مشهد و قم ِ عرف!

▪️این مشهد و قم را نه ما تحصیلکرده‌های طبقه متوسطی علوم انسانی خسته از فشار و اجبار می‌بینیم، نه خارج نشسته‌های دلتنگ دورنشین تلسکوپ به دست و اخبارسوار، نه حضرات حاکم و نه حوزویان تریبون‌دار و در رفت و آمد میان جلسات درس و نشست‌های فلان و کمیسیون‌های فرهنگی بهمان و نه غالب سیاسیون داخل و خارج معتقد و مخالف و منتقد.

▪️گفته بودم: عرف است که در نهایت پیروز می‌شود. خطا کردم! عرف، همین الان هم پیروز شده است! عرف دارد آن بیرون، در مشهد و قم و تهران و یزد و أصفهان، کارش را بیصدا پیش می‌برد. ماییم که نمی‌بینیم. ماییم که جا مانده‌ایم. حالا، هر بار به متکثرترین جای ایران فکر کنم، مشهد است که ذهنم می‌آید. قم است که تصور می‌کنم. و اگر بخواهم به دوستی پیشنهاد بدهم که مشتی از خروار عادی‌ترین اقشار جامعه‌ام، از رنگارنگی و همزیستی زندگی ایرانیان را ببیند، پیشنهادم جایی است که قبلش خودم هم تصور نمی‌کردم: ورودی حرم‌های قم و مشهد!

▪️جامعه، با پیچیدگی‌اش، مثل همیشه ما را غافلگیر می‌کند.

راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه|@raahiane
#عرف|#جامعه‌شناسی_سفری|#روشنا|#نقد_خویشتن|#جامعه‌شناسی_دین
Forwarded from راهیانه
♦️تاریخ بر دوش یک نفر♦️
(درباره‌ی معلمی بازنشسته - رضا باقریان موحد- و احضار روح میرزا حسن رشدیه)

۱
بعضی کارها را تنها می‌شود پیش‌ برد. اما بعضی کارهای دیگر، چنان مفصل‌اند که قاعدتاً باید یک تیم انجام‌شان بدهد. یک «نهاد». حالا وقتی شرایط دورانی ما در ایران پساانقلاب، تیم و نهادی برای انجام آن کارهای بزرگ باقی نگذاشته، چه باید کرد؟ دست روی دست گذاشت؟ تنها غصه خورد؟ تنها در جهان سیاست، به دنبال تغییرات بزرگ گشت؟

بعضی آدم‌ها اما این پاسخ را کافی نمی‌دانند. دست به «کار» می‌شوند. یک تنه، با صرف عمر و داشته و نداشته‌شان، لحظه‌هایشان را به ماه و سال و سال‌ها، وقف کاری بزرگ می‌کنند. من پیش‌تر،‌ نام‌شان را «نفر-نهادها» گذاشته‌ام.

۲
«میرزا حسن رشدیه» را می‌شناسم. اگر ایرانی باشی و سواد خواندن و نوشتن داشته‌باشی، نمی‌شود او را نشناخت. چرا که بدانی یا ندانی، مدیونش هستی. رشدیه، از آن آدم‌هایی است که خواندن داستان زندگی‌اش، مبهوتت می‌کند. از آن «نفر-نهادها»ی غریبی که انگار بار یک تاریخ نداشتن یک ملت و اراده‌اش را به داشتن و ساختن، یک تنه بر دوش می‌کشند. میرزا حسن رشدیه، پایه‌گذار مدارس و آموزش جدید در ایران. کسی که جانش را پای این کار گذاشت. و تمام عمرش و آبرو و سلامتی و سرمایه‌هایش را. و در گمنامی و فقر، داستان زندگی عجیب و با برکتش را تمام کرد.

۳
«رضا باقریان موحد» را اما نمی‌شناختم. زمانی که در یکی از شب‌های بخارا درباره میرزا حسن رشدیه شرکت کردم، از تألیف کتابی جامع در مورد زندگی‌اش آگاه شدم: «مجموعه آثار میرزا حسن رشدیه». کتابی به کوشش و پژوهش و نگارش معلمی گمنام، در قم، درباره میرزا حسن رشدیه. کتاب رونمایی شد اما به چاپ نرسید. تا اینکه ۱۴۰۱، زمانی که در ایران نبودم، از انتشارش آگاه شدم و با شوق، از همان‌جا سفارشش دادم. کاری کارستان. با کیفیتی چشمگیر و دقتی مثال‌زدنی. در حد قامت میرزا حسن رشدیه.

۴
باقریان موحد در مقدمه‌ی جلد نخست این کتاب نوشته‌بود: وقتی به هفتاد سال تلاش میرزا حسن رشدیه در راستای اصلاح نظام تعلیم و تربیت و بنیادگذاری مدارس جدید فکر می‌کنم و گزارش آن همه مشقت جسمی و روحی را می‌خوانم،‌از صبر و همت او شگفت‌زده می‌شوم. (...) اگر گذشتگان، حق هفتاد سال تلاش تلاش رشدیه را به خوبی ادا نکردند و نام و یاد او را پاس نداشتند، امروزه که هفتاد سال از مرگ او گذشته، ما چه کرده‌ایم؟ (...) بیست و هشت سال است که به عنوان یک معلم، بر سر سفره‌ای نشسته‌ام که رشدیه پهن کرده‌است. به همین علت تصمیم گرفتم که به پاس زحمات هفتاد ساله‌ی آن پیر معارف، هفت سال در راستای احیای آثار او بدون هیچ چشمداشت مالی تلاش کنم. باشد که دین خود را نسبت به او ادا کرده‌باشم.»

۵
او سپس با توضیح سختی‌های عجیبی که در این مسیر کشیده و بی‌تفاوتی نهادهای به ظاهر فرهنگی، از آموزش و پرورش تا حوزه، داستان نگارش این کتاب را در هفت سال عمرش توضیح داده بود. همان‌جا در سال ۱۳۹۹ گفته بود که دو جلد دیگر از این پژوهش را نیز در نظر داشته که منتشر کند اما نمی‌داند که در توانش هست یا نه:
مجموعه اسناد رشدیه، شامل اسناد و مکاتبات اداری و خاطرات و یادداشت‌های پراکنده
و
شناخت‌نامه‌ی رشدیه، شامل مجموعه مقالات مخالفان و موافقان رشدیه.
این را که دیدم، با خودم آه کشیدم و مطمئن بودم که یک نفر،‌به تنهایی، بی‌پشتوانه، نخواهد توانست چنان کار بزرگی را به سرانجام برساند. شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل! نفس کشیدن هم در این شرایط، کمرشکن است. چه رسد به...

چند هفته قبل اما، خبر انتشار آن دو جلد دیگر را کانال کتابفروشی دماوند دیدم. یاد این عهد این معلم عجیب، باقریان موحد در مقدمه‌ی کتابش افتادم. در سکوت بغض کردم.

گرچه این انسان شریف و معلم بازنشسته را نمی‌شناسم، اما به عنوان یک اهل خاورمیانه، یک دانش‌آموز و مدیون میرزا حسن‌ رشدیه و میرزا حسن‌ها، از دور، به احترام این وقف عمر و صبر و شرافتش، زانو می‌زنم.گرچه هیچ مسوول و سازمان و نهادی به شما دستمریزادی نگوید. حالا وقت خواندن ماست. وقت شناخت دقیق‌ رشدیه.

آقای باقریان موحد! شما به جای یک ملت، به جای یک تاریخ، ادای دین کردید.

@raahiane|راهیانه|ایده‌نوشت‌های مهدی سلیمانیه
#مدرسه|#آموزش|#حافظه|#روشنا|#ما|#خواندن