پخش ققنوس
2.02K subscribers
30.5K photos
213 videos
52 files
14K links
معرفی کتاب پخش ققنوس
Download Telegram
فایده اشک چیست؟ بابابزرگ می‌گفت اگر قرار می‌شد گریه کند دیگر نمی‌توانست جلو خودش را بگیرد _ چیزهای زیادی برای گریه کردن پیش روی آدم رژه می‌روند.
به نظرم درست می‌گفت. آب شور هرزرفته توی گودال‌های گل‌آلود. اشک همه‌چیز را غرق می‌کند، یک چیز قلنبه را توی گلوی آدم گیر می‌اندازد. اشک باعث می‌شود بزنم زیر فریاد...
از متن کتاب

#ماه_کرمو
#سالی_گاردنر
#نسترن_ظهیری
#آفرینگان

@qoqnoosp
« چرا می‌خوای بری؟ اون بیرون دنیا افتضاحه. قتل و ترور. هیشکی تو خیابون امنیت نداره. دیگه حتی نمی‌دونی باید به کی اعتماد کنی. می‌دونی آدم بدا کیان؟»
دلم می‌خواهد بروم. نمی‌خواهم گوش کنم.
« البته که نمی‌دونی. چون دیگه نمی‌تونی آدم خوبا رو از بدا تشخیص بدی. این روزا دیگه هیشکی نمی‌تونه. هیشکی. دیگه حریم شخصی هم معنا نداره. دفعه بعدی که یه تلفن دیدی گوش کن. خوب گوش کن. شاید یه صدای تیلیک شنیدی. اگه شنیدی یعنی یه نفر داره گوش می‌ده. حتی اگه نشنیدی هم احتمالا یه نفر داره گوش می‌ده.»
به چرخ‌های دوچرخه‌ام لگدی می‌زنم.
« به هیچ کس اعتماد نکن، فرمانده. اگه یه غریبه بهت نزدیک شد شناسنامه‌شو ببین. ولی دیگه حتی به شناسنامه‌ها هم نمی‌شه اعتماد کرد. این روزا می‌تونن تقلبی هر چیزی رو بسازن. پاسپورت، گواهینامه. هر چی. اگه می‌خوای بری برو، ولی مواظب باش. مواظب باش.»
از متن کتاب

#من_پنیرم
#رابرت_کورمیه
#رویا_زنده‌بودی
#آفرینگان

@qoqnoosp
خبرهای بد زود پخش می‌شوند، نیازی هم به لغت و واژه ندارند. حتی آن‌هایی هم که اریک اوون کوچولو را نمی‌شناختند می‌دانستند او مرده. سرایدار مدرسه او را لای ملافه پیچید. بدن خرد و خمیرش را همان‌طوری توی حیاط مدرسه رها کردند. کسی اجازه نداشت این نقطه عطف تاریخی را از دست بدهد یعنی روزی را که بی‌رحمی محض نژادی که انسانیت سرش نمی‌شود توانست انسانی را به ماه بفرستد.
دلم می‌خواست در آن سکوت از ته دل فریاد بزنم : چرا بین شما هیچ گرگی نیست که از ما محافظت کند؟ آموزگار. لطفا به این کلمه دقت کنید: آموزگار. قرار است آموزش بدهید، نه این‌که دانش‌آموزهایتان را آن‌قدر بزنید تا مغزشان از دهانشان درآید.

از متن کتاب
#ماه_کرمو
#سالی_گاردنر
#نسترن_ظهیری
#آفرینگان

@qoqnoosp
کشاورز توی دره،
های های، وای وای،
کشاورز توی دره
بچه گربه رو می‌گیره،
گربه موشو می‌گیره،
موش پنیر و می‌گیره،
های های، وای وای،
موش پنیر و می‌گیره...
پنیره حالا تنهاست،
پنیره حالا تنهاست،
های های، وای وای
پنیره حالا تنهاست.
دکتر دوپون می‌گوید:« یه کم استراحت کن. همه‌چی درست می‌شه، پاول.»
نمی‌دانم دکتر دارد با کی حرف می‌زند، این پاول کی هست؟ پاول؟
من می‌دانم پاول نیستم. اسم دیگری هست که می‌شناسم ولی حالا آن اسم یادم نمی‌آید و به هر حال هم سرم گرم آواز خواندن است. پکی خوکه را به خودم می‌چسبانم و وقتی دارم آواز می‌خوانم لبخند می‌زنم چون حالا می‌دانم، بله البته که می‌دانم کی هستم، همیشه چه کسی بودم و همیشه چه کسی خواهم بود. من پنیرم.

از متن کتاب
#من_پنیرم
#رابرت_کورمیه
#رویا_زنده‌بودی
#آفرینگان

@qoqnoosp
چشم‌بهشتی برای این اسمش چشم‌بهشتی است که از میان همه غم و غصه و مشکلات دنیا، بهشتی را که زیر آن است می‌بیند.
#چشم‌بهشتی
#دیوید_آلموند
#نسرین_وکیلی
#آفرینگان
@qoqnoosp
همه قصه‌ها می‌توانند قصه غم‌انگیز غم‌انگیزی باشند. اما آن‌ها قصه‌های غم‌انگیزی نیستند. ما همدیگر را داریم و قصه‌هایمان مانند آب‌های جاری و در حال چرخش رودخانه در هم رفته و با هم یکی شده‌اند. هر وقت دست و پایمان را گم می‌کنیم و دور خودمان می‌چرخیم محکم همدیگر را نگه می‌داریم. لحظه‌های شادیبخش و شگفت‌انگیزی داریم. با سپیده زدن هر صبح، با ورق خوردن هر برگ از دفتر زندگی، حیرت‌انگیزترین چیزها می‌توانند در انتظار ما باشند.
از متن کتاب
#چشم‌بهشتی
#دیوید_آلموند
#نسرین_وکیلی
#آفرینگان

@qoqnoosp
#منتشر_شد
.
مایکی نوجوانی درونگرا و کتاب‌خوان است که از فضای باز وحشت دارد. خواهرش مگی، که دختری باهوش و سرزنده است و مایکی بیش از هر کسی به او اعتماد دارد، سعی می‌کند به او کمک کند تا بر ترسش غلبه کند. اما در این مسیر، آن‌ها درگیر ماجرایی می‌شوند که زندگی هردوشان را تغییر می‌دهد.
در بخشی از کتاب می‌خوانیم:
«مایکی از گوشۀ پرده بیرون را نگاه می‌کند. نیم ساعت تا رسیدن مگی مانده: 25، 20، 15، 10، 5 . بالاخره اتوبوس را می‌بیند اما اتوبوس از انتهای جاده می‌گذرد و از مگی خبری نیست. انگار منتظر مگی نبوده. شاید منتظر چیز وحشتناکی بوده.
دینگ! دوباره پیامک
خودت تنها بیا مایکی. به هیچ‌کس چیزی نگو وگرنه خواهرت...
حالا دیگر بازی برای مایکی عوض شده. باید بر ترسش از فضای باز غلبه کند. به خاطر مگی. چون دار و دستۀ دزدها با کسی شوخی ندارند. او چیزی را دیده که نباید می‌دیده.»
#بازی_گردان
#تیم_بولر
ترجمه #معصومه_رستم_زاد
شومیز / رقعی / ۲۲۹ ص / ۲۵۰۰۰
#آفرینگان #کودک_نوجوان
#انتشارات_ققنوس
@qoqnoosp