✍️ مجله ادبی پیاده رو
1.27K subscribers
1.08K photos
45 videos
8 files
1.67K links
سردبیر
@bankiman
شعر آزاد
@mohammad_ashour
شعر کلاسیک
@Shahrammirzaii
داستان
@Ahmad_derakhshan
نقد و اندیشه
@Sharifnia1981
ادبیات جهان
@Azitaghahreman
ادبیات ترکیه آذربایجان
@Alirezashabani33
ادبیات فرانسه

ادبیات عرب
@Atash58
کردستان
@BABAKSAHRA
Download Telegram
@piaderonews
🔵 لطفاً آثار خود در قالب های مختلف شعر کلاسیک جهت نشر در بخش "غزل معاصر ایران " پیاده رو را به آی دی تلگرام دبیر جدید بخش ، آقای شهرام میرزایی ارسال بفرمایید : 👇👇👇👇
@Shahrammirzaii
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸شعر دبستانی (6)
▫️سروده‌ی #ابوالفضل_پاشا
🔹ترجمه به ترکی #الیاد_موسوی


کجا می‌روی قطار!؟
من طاقت دوریِ دست‌ها را ندارم

قطار می‌رود
خانه‌ها خالی
کوچه‌ها خاموش
سنگ‌ها سرد
قطاری از دست‌ها می‌گذرد

چمدانِ مرا روزهایِ از یاد رفته سنگین کرده
برو این قطار را بیاور

راه می‌افتم، خالی
لبخند می‌زنم، سرد
دست می‌دهم، خاموش

بیا داستانی از چمدان برای تو باز کنم
اگر قطار نیاید
اگر کوه بریزد
اگر «ریزعلی» نباشد، قطار می‌آید؟



هارا گئدیرسن ترن!؟
منیم دؤزوموم یوخ اللرین اوزاقلیغینا

ترن گئدیر
ائولر بوش
کوچه‌لر سسسیز
داشلار سویوق
بیر ترن اللردن کئچیر

چمدانیمی اونودولموش گونلر آغیرلاتمیش
گئت بو ترنی گتیر

یولا دوشورم بوش
گولومسورم سویوق
ال وئریرم سسسیز

گل بیر ناغیل چمداندان سنه آچیم
ترن گلمه‌سه
داغ تؤکولسه
ریزعلی اولماسا، ترن گلرمی؟

http://s1.picofile.com/file/8282982168/A_P.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2372

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #ادبیات_ترکیه

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸داستانی از #احمد_الخمیسی
🔹ترجمه ی #فاطمه_جعفری

سوار بر «مینی‌بوس» راهی محل کارم شدم و در‌آن‌حال سرشار از آرزوهایی بودم که نور صبحگاهی در جان برمی‌انگیزد. روی صندلی پشت راننده نشستم. روزنامه‌ای بیرون کشیدم و بازش کردم. با حرکت ماشین، حروف جلوی چشمان ضعیفم روی هم لغزیدند. روزنامه را بستم. به چهره‌ای زل زدم که در آینه‌ی کوچکِ سمت چپ راننده دیدم. با شور‌و‌هیجان، برنامه‌های این ماهم را مرور کردم. تعمیر اثاث اتاق خواب را تمام می‌کنم و آپارتمان را رنگ می‌زنم. آباژور جدیدی می‌خرم تا شب‌ها زیر نورش مطالعه کنم. ترجمه‌ای را که شروع کرده‌ام، تمام می‌کنم و کتاب را تحویل می‌دهم. حداکثر ظرف یک هفته، سفری به اسکندریه می‌کنم. به دیدن حنان می‌روم. با هم در خیابان صفیه زغلول، گشت می‌زنیم. دوباره برایش قسم می‌خورم که تحت هر شرایطی، فقط عاشق او خواهم بود. هیچ‌چیز نمی‌تواند مانع آرزوها و اراده‌ی آهنین شود.
به آینه‌ی سمت چپ راننده نگاه کردم. دوباره آن چهره را دیدم. چشم‌هایم را تنگ کردم و در او دقیق شدم. چهره‌ی پیرمردی فرتوت که چین‌و‌چروک‌های عمیقی دور چشم‌هایش بود. چه تأسف‌بار! چگونه وضع آدم به چنین ناتوانی‌ای می‌رسد؟
سعی کردم صورت راننده را دید بزنم تا ببینم این چهره‌ی اوست که نتوانستم. به صورت مسافر کناری‌ام نگاه کردم. نه. شبیه چهره‌ای نیست که در آینه می‌لرزد. سینه‌ام را جلو بردم و چشم‌هایم را به آینه نزدیک کردم. با‌دقت به آن چهره نگریستم و او را شناختم. چهره‌ی من بود.
از «مینی‌بوس» به‌آرامی و در‌حالی پیاده شدم که دستم را به پنجره‌ی در تکیه داده بودم. در خیابان ایستادم. احساس کردم خستگی روی کف پا و ساق پاهایم نشست. خودم را به‌کندی به سمت دیگر کشاندم. همانجا ایستادم تا نفسی تازه کنم.

http://www.uupload.ir/files/czhf_a.kh.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2373

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸منحنی چشم هایت
▫️شعری از #پل_الوار
🔹ترجمه ی #آسیه_حیدری_شاهی_سرایی

دلم را زیر و رو می کند
منحنی چشم هایت
انحنایی از شیرینی و رقص
هاله ای گِرد زمان
گهواره ی امن شب

دیگر نمی دانم چه اندازه زیسته ام
که همیشه در چشم های تو حاضر نبوده ام
برگ برگ روز، حباب های شبنم
نیزار باد، لبخندهای عطراگین

این چشم های تو

بال هایی که نور بر جهان می کشد
قایق هایی بارشان، آسمان و دریا
شکارچیان صدا، چشمه های رنگ
چشم های تو

عطر سر زده از خانه ی سپیده دم
دمیده بر کهکشان ستاره
آفتاب، ناگزیر پاکی است
جهان، ناگزیر چشم های تو
و خون من، همه جاری در نگاه هایش


🔸La courbe de tes yeux de Paul Eluard

La courbe de tes yeux fait le tour de mon coeur,
Un rond de danse et de douceur,
Auréole du temps, berceau nocturne et sûr,
Et si je ne sais plus tout ce que j’ai vécu
C’est que tes yeux ne m’ont pas toujours vu.

Feuilles de jour et mousse de rosée,
Roseaux du vent, sourires parfumés,
Ailes couvrant le monde de lumière,
Bateaux chargés du ciel et de la mer,
Chasseurs des bruits et sources des couleurs,

Parfums éclos d’une couvée d’aurores
Qui gît toujours sur la paille des astres,
Comme le jour dépend de l’innocence
Le monde entier dépend de tes yeux purs
Et tout mon sang coule dans leurs regards.

▫️#Paul_Eluard , Capitale de la douleur, 1926

http://www.uupload.ir/files/90lr_p.e.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2374

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #ادبیات_فرانسه

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
@piaderonews
🔵 لطفاً ترجمه های خود از ادبیات کردستان را جهت نشر در مجله ادبی پیاده رو به آی دی تلگرام دبیر بخش آقای بابک صحرانورد ارسال بفرمایید : : 👇👇👇👇
@Babaksahra
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 شعری از #محمد_رفیعی

مستم ولی قاموس من وجدان فروشی نیست
پیمانه ام شاید ولی پیمان فروشی نیست

پیراهن خونینی از گم کرده ام داری
اینجا ولی《پیراهن عثمان فروشی》نیست!

هر تحفه ای آورده ای ارزانی ات باشد
بازار یوسف دکه ی ارزان فروشی نیست

گفتی که اشکم را خریداری ولی حالا
چتری که داری باز کن باران فروشی نیست

هر روضه ای را در توان داری به ما بفروش
فردا اگر چه روضه ی رضوان فروشی نیست

http://www.uupload.ir/files/e2sl_m.r.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2375

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر شهرام میرزایی

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸تاخیر
🔹 داستانی از #شیرین_هاشمی_ورچه

خرمگس، سنگین وخسته خودش را می کوباند به دیوارهای این اتاقی که با نور مهتابی، رنگ پریده و بی رمق شده است. هر بار سنگین تر و خسته تر. آزارت می دهد. دلت می خواهد دیگر از جایش بلند نشود. توان این را هم نداری که بلند شوی و بکوبی توی سرش. رو به طاق اتاق دراز کشیده ای و گوشت را سپرده ای به آخرین تلاش های بی فرجام خرمگس محتضر و صورت رنگ پریده ات زیر نور مهتابی، هیچ تکانی نمی خورد. نگاهت همانطور بی حرکت چسبیده به سقف ترک خورده ی اتاق که درزهایش را دوده ی سیگار و غبارهای تکراری شهر پر کرده است. معلوم است هیچ دستی برای پاک کردنش دراز نشده. درست مثل آخرین خنده های لب های ترک خورده ات.
خیره به تو مانده ام. نفس هایت را می شمارم. تو هم... نفس هایت را می شماری. خرمگس هم طاقباز افتاده است کف زمین . نه اینکه دیده باشی اش یا من دیده باشمش. از صدایش می فهمیم. بارها دیده ای حتماً که چطور خرمگس ها جان می کنند؟ معلوم نیست اگر بیشتر زنده می ماندند، چه کار نکرده ای داشتند که انجام بدهند؟... اما خیلی مهم نیست. مهم این است که آنقدر دیده ای یا آنقدر تجربه داری که حالا خوب می توانی ندیده، همه ی حرکات آن خرمگس در حال مرگ را تصور کنی ...

http://www.uupload.ir/files/v39f_sh.h.jpg

🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2376

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 شعری از #فرناز_فرازمند

من در این نقاشی چه می‌کنم؟!
خوابیده‌ام کنار تو
رمل‌های ملحفه می‌برند دستم را به مصبّ انگشتانت
جایی که ادیان در آغاز خود مردّدند
و آن چشم که نمی‌خوابد
آن چشم که همیشه پرندگان می‌خوانند لابه‌لای مژه‌هایش
می‌چرخد ناگهان به شکافتن نیل
اما هنوز "هایی" هست
در زمین آلوده
پرندگان سدوم!
سرنگی
که خیابان‌خوابی می‌شوید و شیر می‌دهد به گربه‌ی کور
یا لنگری که می‌کشم از نوازش انگشتانت بیرون
تا دور شود قایقت از پوست
و ماه
ماه که چنان نزدیک است به پنجره
می‌روم برایش دانه بریزم
می‌گویی نرو
چیزی نمانده عبریان برسند به ساحل سرخ
آه! این رنگ را تمام کرده‌ام
پیش از چرخیدن چشم

http://www.uupload.ir/files/0hpx_f.f.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2377

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
سرود جهان
اثر #ژان_ژینو
ترجمه ی #شهاب_وحدتی
انتشارات کیان افراز
#معرفی_کتاب

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 دو شعر از #محمد_حسین_حجازی

🔸غزل اول:

تا بال های ابر سرم آسمان تان
پر می کشند روی پرم کهکشان تان
خورشید چاره ای به جز آوارگی نداشت
روزی هزار زلزله دارد زبان تان
بهتر نبود هر چه بپاشی نمی شدم
مبهوت شرمساری رنگین کمان تان؟
چک چک چکانده معجزه ی گیس کاکتوس
موج شلال گریه به روی لبان تان
از عمق چاله زار غریوی نمی رسد
تابوت کیست هندسه ی نردبان تان؟
گاهی شبیه شیهه ی خورشید می کشم
گاهی فلوت رویش آتشفشان تان
ناقوس بی قرار کدامین ترانه ام
جا مانده توی حنجره های جهان تان؟

🔸غزل دوم:

میان همهمه ی دره های دربه دری
تو از کجای پریدن به قله می نگری؟
خدای عرش تماشا به عرشه آمده تا
نبرد تن به تن موج و صخره را ببری
چه می شود که برای پران پروازم
فراز قلب خداهات کهکشان بخری
به احترام تو دارد سکوت می رقصد
گلو گلو همه جا آبشار بی خبری
قسم به خاک اگر چه پریده از سرمان
تو از مرور سپیده ی نسیم تازه تری
مگر صدای تو را می کشند روی صلیب
که روی دوش مسیحای مرده بال و پری
مرا به لحظه ی پرواز قله ها بسپار
میان همهمه ی دره های دربه دری

http://www.uupload.ir/files/w34y_m.h.h.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2378

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر شهرام میرزایی

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 شعری از #علیرضا_نوری

نعش اسب را کشیده بود روی پوست
و قصد داشت دو تکه ابر را جای قلب بچپاند کنج سینه سمت راست
باد را گفته بود خواهر
به درختان به چشم مادر نگاه می‌کرد
به هر درختی که می‌رسید بغل می‌کرد و می‌بوسید و خداحافظی
تکه تکه باد را برده بود خانه‌ی بخت
و باد چه سرنوشت کذابی بود
در لابه‌لای نوشته‌هام گشتم ردی از ناخن‌های تو را بکشم روی صورت تاریکی
کلمات رفته بودند انفرادی
هیچ صدایی از برگ‌ها برنخاست
و ما را در کوه آهک دفن کردند
من عاشق سیمین بودم و دست‌هایش را دیده بودم که لحظه‌ی آخر کشیده بود روی گونه‌ی سهراب
و آن باد بی‌نیازی را وزانده بودند توی صورت کذاب و گفته بودند دهانت را ببند عوضی
و سهراب دستش را از آرنج از تنش درآورده بود و دست را فرو کرده بود در دهان خورشید
آدمی که محصول رعد و برق است کی کلمات را ترک می‌کند و انتقامش را از هوا می‌گیرد
اسبِ روی پوست دارد توی رگ‌ها می‌دود
و آن خیابان که عاشقش بودیم
ذکری جمیل بود
دعوت کنید به عذابی اليم
به خانقاهی در نیشابور
به روح پر فتوح باد
از کوه آهک چکاوکانی پرکشیدند
انا طیرا ابابیل
انا طیرا ابابیل
و شوق پریدن چنان بود که علی تپه‌ای هر صبح تا قبل از ده سه‌ بار پریده بود توی فضا و کشف کرده بود آدم اگر بخواهد می‌تواند تمام کرات را با یک سرنگ و سه قطره در طرفه‌العینی چنان بپیماید که همه‌ی عارفان تذکره در هفتصد سال هرگز. مادر علی قبل از علی پریده بود پنجاه سال تمام و هم او بود که کاشف سیارات جدیدی بود که بعدها فروید را کشف کرد. رنگ نارنجی کرات علی و مادرش را چنان مجنون کرده بود که یک شب هر دو با هم تصمیم گرفتند به دنیا نه بگویند و بروند زیر زمین و آن‌جا حکومت کنند. علی اول مادرش را و بعد خودش را و قبل از آن زنگ زده بود به اژدر و او را وارث سرنگ در سیلو کرده بود. اژدر و علی و مادرش در یک لحظه تف کردند به چهره وقیح هستی و هستی را با هستی‌اش ترک کردند.
گزارش پزشک قانونی و آگاهی: فردی به نام علی معروف به علی تپه‌ای در منطقه‌ی سیلو با کارد آشپزخانه اول رگ مادر و بعد خودش را می‌زند. همزمان در این ساعت شش لات و معتاد در سیلو خودکشی می‌کنند .فردای همان روز سه لات دیگر با هم خود را در باغ‌های مزدقینه حلق‌آویز می‌کنند.
انا طیرا ابابیل
انا طیرا ابابیل
دیدی آن ظهر کذاب چیزی جز پایین‌آمدن از پله نبود
دیدی باران بر جنازه‌ی پوینده چه ناز می‌بارید
و چکاوکانی فسفری در دل سیمرغ فرو رفتند و او را به فنل فتالئین ارغوانی بدل کردند
خدایا این قلیل توسلات را از ما بپذیر
خدایا به ما عمری چنان ده که ببینیم نرده‌های دانشگاه چه عاقبت خوشی داشتند
پسرم سهراب
پسرم سهراب
و گونه‌های سرخت در مرز توران خار مغيلان، خار مغيلان
دیدی کلمات را روی اجاق که می‌گیری سوختن چه رنگ خوشی دارد
دیدی پنجره پیغمبری بود که مبعوث نشد
دیدی من چه‌قدر از اندام هدیه تهرانی خوشم می‌آید
دیدی زنان چشم‌آبی یک‌ روز هم از عمرشان مانده باشد ترکت می‌کنند
باران بر جنازه‌ی پوینده نرم نرم نرم نرم نرم نرم نرم نرم نرم نرم می‌بارید
و زمین خون‌گونه می‌کرد

http://www.uupload.ir/files/73ru_a.n.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2379

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸كشتن يك سرباز تُرک در زاخو
▫️نوشته ی #فرهاد_پيربال
🔹ترجمه ی #بابك_صحرانورد

✍️ #فرهاد_پیربال متولد 1961ازشاعران و نویسندگان دهه هشتاد میلادی کُردستان عراق است. در زمان دیکتاتوری صدام همچون دیگر نویسندگان از كشور خارج و سال ها درغربت به سر برد. در سال 1994 موفق به اخذ مدرک دکترای ادبیات نوین کردی از انستیتوی کردی پاریس شد. هم اکنون درزادگاه خود اربیل به سر می برد. از پیربال تا کنون نزدیک به هفتاد اثر در زمینه های شعر، داستان، نمایشنامه و ترجمه و تحقیق به جا مانده است . او در داستان نویسی تحت تأثیر نویسندگان اروپایی ست و نوعی طنز هجوآمیز در آثار او پیداست. این داستان کوتاه از تنها مجموعه داستان او گزینش و ترجمه شده است و نمونه ای از کارهای طنزآمیز اوست كه به فاجعه هاي انساني با نگرشي هجو آميز پهلو مي زند.

«روايت ماجرا از زبان مرد»
من و زن و دو تا بچه ام بودیم و می خواستیم از پل رد بشیم. سه تا سرباز از روبرو مي اومدند. من دست دخترم رو گرفته بودم. مي خواستيم به اون طرف پل بريم و سري به مجسمه ی احمد خاني بزنيم. زنم بچه به بغل، چند قدم از من جلوتر بود. يكهو يكي از سربازها جلوي چشمام به زنم بي احترامي كرد.
«روايت ماجرا از زبان يك شاهد»
قربان، وقتي از ماجرا با خبر شدم كه از پشت سرم يكهو صداي رگبار كلاشنيكف بلند شد؛ وحشتناك بود. راستش، نمي دونم كي به كي زد؛ اما با همين چشمام ديدم. غير از اون سربازي كه توی خون خودش می غلطید، هر دو تا سرباز ديگه مست و پاتیل بودند؛ معلوم بود خيلي خورده بودند.
«روايت ماجرا از زبان مجرم»
من از همه ي ماجرا باخبرم قربان. از اول تا آخرش؛ چونكه من از جاده ي اون طرف پل همه را مي ديدم. مرد و زن و هر دو بچه اش. معلوم بود غربتی هستند و واسه تفريح اومدند زاخو. مرد، دست دخترش را گرفته بود و زن هم پسر بچه ای به بغل داشت و چند متر جلوتر از شوهرش راه می رفت. يكهو سرباز به زن بچه به بغل یه دستی زد.
«روايت ماجرا از زبان يكي از سربازهاي تُرك»
مرحوم، خير، هيچ خطايي ازش سر نزده بود. تازه برعكس، براي اظهار دوستي و صمیمیت، خيلي محترمانه روي پل به سمت اونا رفت، نوشابه ی پپسي به شوهر زن تعارف كرد. بعد اون واقعه نحس پيش اومد ...

http://www.uupload.ir/files/wcx8_f.p.jpg

🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2380

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #ادبیات_کردستان
زیر نظر بابک صحرانورد

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 شعری از #تیرداد_آتشکار

طاقت بلند ستاره
نام کوچک توست
که زیر رگ ابر
پوست می‌اندازد
و کهربای کلمه
چشم است / درخت است
که فرشتگان از آن روییده‌اند
جهان از گلوی تو زیادتر می‌شود
و لب‌هات تبرک هرچه رویاست
نور
به سوخته‌های ستاره می‌پاشی
و حوصله‌ای
از نام کوچک تو
کوچک‌‌تر

http://www.uupload.ir/files/a3l5_t.a.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2381

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 شعری از #بهروز_ایرانی

مثل حسّ اتاق بی پرده
يا لباس سياه تا كرده
مثل شايد با فعل برگرده

هستی اما چقد صدات دوره

كلّ روزُ فقط نمی خوابم
شب كه می شه يه كرم شب تابم
من چهل ساله بی تو بی تابم

حال و روزم يه جورِ ناجوره

از تو عكسم منو صدا كردی؟
روزی صد بار بهم نگا كردی؟
تا خود صبح خدا خدا كردی؟

راستی عكس منو هنوز داری؟

واژه هاتو يكی يكی خوردی؟
هر دقيقه توی خودت مردی؟
آبروی ترانه تو بردی؟

اصلاً اين موقع ها تو بيداری؟

تو وجودم يه مرد سرسخته
خيلی حرفا دارم ولی سخته
ميگم اما الان كه بی وخته

ميگم اما شايد يه روز ديگه

توی قلبم نموندی اما من
شعری از من نخوندی اما من
زندگيمو سوزوندی اما من

يه صدايی همش بهم ميگه:

خوب می دونم دلت پر از درده
منتظر باش يه روزی برگرده
باشه اما خدايی نا كرده...

چی به روزم آوردی با انصاف!

تا كه خواستم خودم رو بشناسم
شور و شعر و شعور و احساسم
هر چيزی رو كه مونده بود واسم

دست غربت سپردی با انصاف

ديگه چيزی نمونده از چيزی
توی اين روزگار پاييزی
جز يه رويا، اونم دياليزی

برنگردی، خيالتم راحت

خوب می دونم منو نفهميدی
خوب می دونم صدامو نشنيدی
خوب می دونم گرفتی خوابيدی

لعنت به اين نصفه شبا، لعنت

http://www.uupload.ir/files/w8s4_b.i.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2382

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر شهرام میرزایی

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔹 سه شعر از #بهاره_بشارتی

"يك"

باد می‌آمدی،
وزیده در موهات،
لای هذیان موهام،
به هر طرف هرکدامی،
لاي هذيان موهامي،
كه باد از در تو نمی‌آيد.
موهام بيرونِ در مانده تو نمی‌آيد.
باد می‌روی و تو نمی‌آيی
فروده بر موهام
به هرطرف هركدام.
و روزْ خورشيد بود،
نمی‌وزيد بر شب
نمی‌وزيد.

"دو"

چگونه برمی‌گذشتی از ردی كه خونی و خويشاوند؟
چگونه بر سايه‌های لغزان آفتاب؟
تيغ می‌زدی‌ بر پوست
چگونه بی كه خونی
كه فواره شود بر نور؟

بسيار سايه بودی و راه می‌رفتی از كنار...
بس تيره كه بود و راه نمی‌داد به آفتاب.
بگو چگونه گذشتی آن‌جا
كه خويش بود و سياهی،
چگونه در سايه‌ها و سياهی•••
***
كناره می‌رفتی از تيزیِ خونبار
كه سايه‌هاش
چه تاريك بود و نرم
شب می‌شد
شب بود
بی ردی كه بماند شب بود
بی سايه‌ای كه بماند بود
بود و در ريشه‌هاش بود
غلتان
و از كنار می‌رفت.

"سه"

به دهان می‌جهد
لكنتی
بر زبان كه نمی‌شود.
غروبِ عصر بود و بيابان،
خوابيد دگر بار و رسول ايمانی‌ ديگر برخاست.
كه دام‌های ما كلماتند،
پناهگاهمان
قاتلان ما
و پيامبرانمان.

http://www.uupload.ir/files/nhi2_b.b.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2383

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸من بهت آسیب نمی‌زنم، فقط می‌خوام مغزتو داغون كنم!
🔹 داستانی از #سپهر_خلیلی

پسرها وسط خیابان دروازه گذاشته‌اند و گل‌‌کوچیک بازی می‌کنند. دو دختر کنار خیابان مشغول دوچرخه‌سواری هستند. ناگهان یک ماشین پلیس از آن‌ور خیابان می‌آید. پسرها فوری دروازه‌ها را برمی‌دارند تا ماشین رد شود. یکی از پسرها توپ دولایه‌ی سبز و قرمز را بغل می‌گیرد و فرار می‌کند. دو دختر که سوار دوچرخه‌اند پشت سر ماشین پلیس راه می‌افتند و پسرها دنبال توپ. پسرها می‌ریزند سر آن‌یکی که توپ را برداشته بود. تا جا دارد کتکش می‌زنند و توپ را از دستش می‌کشند بیرون. دوباره دروازه‌ها را سر جاشان می‌گذارند و توپ پلاستیکی را می‌اندازند وسط و به‌نشان بازی جوان‌مردانه تیمی که توپ دستش بود بازی را شروع می‌کند.
دو دختر تندتند رکاب می‌زنند. ماشین سبز پلیس چند کوچه بالاتر، جایی که مردم جمع شده‌اند نگه می‌دارد، بوق می‌زند، راهش را از میان آن‌ها باز می‌کند و جلوی یک ساختمان آجری نگه می‌دارد. یک آمبولانس هم در کوچه است. یکی از دخترها نگاه می‌کند به آژیر قرمز بالای سر ماشین پلیس و آن‌یکی نگاه می‌کند به ماشین مدل‌بالایی که در کوچه پارک است و اسمش را نمی‌داند ...

http://www.uupload.ir/files/ie5c_s.kh.jpg

🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2384

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸شعرهایی از #قباد_جلی_زاده
🔹ترجمه ی #حسن_ذبیحی

🔸سرآغاز

در نخستین میعاد آدم و حوا
سه بوسه از لبان شان
فرو
اف
تاد.
یکی را آسمان بالا کشید و
خورشید شد.
یکی را زمین بلعید و
شد دریا !

سومی در فاصله ی زمین و آسمان
شد خدا !

🔸پاییز

بهاران
باغ، به درختی با حجاب می ماند
سرشار از شعر گنجشکان.
پاییزان،
باغ به زنی فریبنده در باد،
لخت و عور!
سرشاز از جیک –جیک قباد!

🔸پاییز

گربه یی ناقلا
زیر درخت انارِ لخت لَم داده و
با چشمان هیزش
به درون پاهایش
زُل زده است!

🔸غلاف

سنگرم را با زنگارهای خاطراتم می آکنم.
تفنگم را بر شاخه ی درخت زیتونی می آویزم.
آن گاه بر پستان های تو
سنگری جدید حفره می کنم،
و خنجرم را به غلاف تو می بخشم!

🔸ای کاش

ای کاش تو یک دهن بیشتر داشتی و
من هم یک دهان بیشتر.
ای کاش تو از دو پستان بیشتر داشتی و

و من هم از دو دست بیشتر.
ای کاش تو یگانه زن بودی و
من صدها مرد !

🔸بوسه

بوسه کلیدی سبز است
که تمامی درهای بسته ی روح و جسم را چارتاق می گشاید !

🔸پاییز

پاییز،درخت برهنه را دوست می دارد،
من،زن برهنه را.
او تنها در یک فصل،
من، در هر چهار فصل !

http://www.uupload.ir/files/dyjt_gh.j.jpg

🔴شعرهای بیشتری از #قباد_جلی_زاده را در سایت بخوانید :

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2385

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #ادبیات_کردستان
زیر نظر بابک صحرانورد

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸با ملاحظات ملحوظ
🔹 شعری از #علیرضا_بهنام

تنها با ملاحظات ملحوظ و به لطف اين زبان كه صرفا زبان است نه هيچ چيز ديگر
از سربالايی بالا لا لا و شيرجه زده‌ام می‌زنم بيرون چارچوبی ساخته شده از راست كاری
از سربالايی پا می‌شوم سرازير و سر درمی‌آورم از آدم‌هايی كه خودشان و شايد من نمی‌شناسيم
نه آن‌طور كه شناخته می‌شود كسی در آينه
برعكسشان را می‌شناسيم در عكسی آويزان كه از پرده بيرون افتاده است
از سربالايی می‌پرم در حال بالا لا لا رفتن با مشقت اين بار سنگين
و می‌بينيد مرا تمام شما می‌بينيد دارم می‌پرم رو به بالا
نمی‌شناسيدم
به رسميت يا از توی رسميتی كه مدام سرريز می‌كند
تنها با ملاحظات ملحوظ به لطف اين زبان اصلاح نمی‌شوم
تبديل نمی‌شوم به چيزی غير از خودم در سراشيبی بالارونده از صندوق‌ها
تن نمی‌دهم به برعكس
و اين زبان هنوز و صرفن زبان است
نه هيچ چيز ديگر

http://www.uupload.ir/files/3g7k_a.b.jpg

☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2386

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #شعر_امروز_ایران
زیر نظر محمد آشور

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ

🔸بررسی مباحث اخلاقی و تربیتی در بوستان #سعدی
🔹 #وحید_یوسف_پور / #زهرا_رشیدی_افشرد

در قرن هفتم بعد از حمله خانمان سوز مغول ها شیخ مصلح الدین بن عبدالله، سعدی، در شیراز پای به عرصه شعر و ادب پارسی نهاد. با «بوستان» و « گلستان» در نظم و نثر فارسی قله های دست نیافتنی را با مباحث اخلاقی و تربیتی، که تاکنون زیور فرهنگ ایرانیان است را به زیور طب آراست. بوستان که سرشار از اشعار حکیمانه است با مفاهیم اخلاقی تربیتی پیوندی ناگسستنی دارد. هنر نویسندگی سعدی و نکته های لطیف اخلاقی تربیتی در بوستان که در تحقیقات گذشته کمتر بدان توجه شده است. ما را بر آن داشت تا در مقاله ای جداگانه به بررسی این مبحث در سعدی نامه بپردازیم. مقالۀ حاضر سعی دارد با پرداختن به «مباحث اخلاقی تربیتی در بوستان»، جهان بینی و جامعه آرمانی سعدی در بوستان را با ذکر شواهد شعری و تحلیل های مناسب تبیین کند ...

http://www.uupload.ir/files/qc2k_v.y.z.r.jpg

🔴لطفاً ادامه ی متن را در سایت بخوانید :

http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2387

🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆

◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر سید حمید شریف نیا

🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw

🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈