🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸من بهت آسیب نمیزنم، فقط میخوام مغزتو داغون كنم!
🔹 داستانی از #سپهر_خلیلی
پسرها وسط خیابان دروازه گذاشتهاند و گلکوچیک بازی میکنند. دو دختر کنار خیابان مشغول دوچرخهسواری هستند. ناگهان یک ماشین پلیس از آنور خیابان میآید. پسرها فوری دروازهها را برمیدارند تا ماشین رد شود. یکی از پسرها توپ دولایهی سبز و قرمز را بغل میگیرد و فرار میکند. دو دختر که سوار دوچرخهاند پشت سر ماشین پلیس راه میافتند و پسرها دنبال توپ. پسرها میریزند سر آنیکی که توپ را برداشته بود. تا جا دارد کتکش میزنند و توپ را از دستش میکشند بیرون. دوباره دروازهها را سر جاشان میگذارند و توپ پلاستیکی را میاندازند وسط و بهنشان بازی جوانمردانه تیمی که توپ دستش بود بازی را شروع میکند.
دو دختر تندتند رکاب میزنند. ماشین سبز پلیس چند کوچه بالاتر، جایی که مردم جمع شدهاند نگه میدارد، بوق میزند، راهش را از میان آنها باز میکند و جلوی یک ساختمان آجری نگه میدارد. یک آمبولانس هم در کوچه است. یکی از دخترها نگاه میکند به آژیر قرمز بالای سر ماشین پلیس و آنیکی نگاه میکند به ماشین مدلبالایی که در کوچه پارک است و اسمش را نمیداند ...
http://www.uupload.ir/files/ie5c_s.kh.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2384
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸من بهت آسیب نمیزنم، فقط میخوام مغزتو داغون كنم!
🔹 داستانی از #سپهر_خلیلی
پسرها وسط خیابان دروازه گذاشتهاند و گلکوچیک بازی میکنند. دو دختر کنار خیابان مشغول دوچرخهسواری هستند. ناگهان یک ماشین پلیس از آنور خیابان میآید. پسرها فوری دروازهها را برمیدارند تا ماشین رد شود. یکی از پسرها توپ دولایهی سبز و قرمز را بغل میگیرد و فرار میکند. دو دختر که سوار دوچرخهاند پشت سر ماشین پلیس راه میافتند و پسرها دنبال توپ. پسرها میریزند سر آنیکی که توپ را برداشته بود. تا جا دارد کتکش میزنند و توپ را از دستش میکشند بیرون. دوباره دروازهها را سر جاشان میگذارند و توپ پلاستیکی را میاندازند وسط و بهنشان بازی جوانمردانه تیمی که توپ دستش بود بازی را شروع میکند.
دو دختر تندتند رکاب میزنند. ماشین سبز پلیس چند کوچه بالاتر، جایی که مردم جمع شدهاند نگه میدارد، بوق میزند، راهش را از میان آنها باز میکند و جلوی یک ساختمان آجری نگه میدارد. یک آمبولانس هم در کوچه است. یکی از دخترها نگاه میکند به آژیر قرمز بالای سر ماشین پلیس و آنیکی نگاه میکند به ماشین مدلبالایی که در کوچه پارک است و اسمش را نمیداند ...
http://www.uupload.ir/files/ie5c_s.kh.jpg
🔴لطفاً ادامه ی داستان را در سایت بخوانید :
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2384
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #داستان
زیر نظر احمد درخشان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈