@piaderonews
دو شعر از #فرهاد_زارع_کوهی
1
عشق را در خودت بکش فرهاد!
سعی کن زندگی کنی من بعد
شده حتی اگر بدون خودت
سر به دیوارها نکوب، برو
بی خودی ضربه می زنی به خود و
قامت سرد بیستون خودت
قیف وارونه! قاف سرخورده!
بانگِ در غار سر فرو برده!
هر که هستی و هر چه هستی باش
ولی از چشم گله ی خفاش-
جز شبح هیچ نیستی،
آن هم توی دنیای واژگون خودت!
شبحی مثل سایه بر دیوار ،
مثل قندیل های کهنه ی غار
و صدایی که می شود تکرار
بین دیوارهای دیوانه
تا تو نجوا شوی در این خانه
مثل پژواکی از جنون خودت
من صدای توام، مرا بشنو
غارها هر کدام یک دهن اند
چشمه ها کاسه های صبر من اند
صخره ها سینه ی ستبر من اند
گوش کن هق هق مرا و بخند
با همین کودک درون خودت
چند فریاد تا جنون مانده؟
سر به دیوارها نکوب، بمان
زیر این سقف بی ستون مانده
چشمه ی سرنگون سرگردان!
آب ها را به خانه برگردان،
خاک را تشنه کن به خون خودت.
2
شش هام سفره های عزا بود
حتی نفس دمی به سکونت
در من علاقه مند نمی شد
از خود زدم کلافه به بیرون
بیرون ولی کلافه تر از من
در سفره خانه بند نمی شد!
از بس عبوس و دل زده بودم
تهران دیگری شده بودم
رفتم به هر کجای حوالی
دودی شدم به چشم اهالی
نه! هرگز آن هوای شمالی
این گونه دل پسند نمی شد
سیل مسافران بهاری
-خون سیاه و لخته ی تهران
در جویبار و جنگل ساری- ،
دریا شروع کرد به زاری
طوری که نعش آن همه ماهی
از ماسه ها سرند نمی شد!
سیلی که هر چه دور شد از خود
هرزاب و دورریز خودش شد،
جنگل که دورخیز مرا دید
طوری عقب کشید که انگار-
حتی درخت هم به اصولش
یک لحظه پایبند نمی شد
□
یک کوه کرم خورده و خالی
با چندصد قطار خیالی
مأوای غارهای روانی...
پیغمبرانی از پس مانی
که سرنوشتشان به جز این که
از کاه پر شوند، نمی شد
سیگار خالی از توتونم
پس بنگ را بچاق درونم،
یک دودکش شبیه به سیگار
بر بام کلبه های جنونم،
مجنون اگر نبود این جنگل
از ریشه ریشخند نمی شد
سیگار گوشه ی لب من بود
من گوشه ی اتاق و اتاقم
یک گوشه از جهنم عالم
یک جمع گوشه گیر که در هم
می سوختیم نسل به نسل و
دود از سری بلند نمی شد!
http://s1.upzone.ir/96824/F.Z.K.jpg
منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1654
بخش : غزل معاصر ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
@piaderonews
دو شعر از #فرهاد_زارع_کوهی
1
عشق را در خودت بکش فرهاد!
سعی کن زندگی کنی من بعد
شده حتی اگر بدون خودت
سر به دیوارها نکوب، برو
بی خودی ضربه می زنی به خود و
قامت سرد بیستون خودت
قیف وارونه! قاف سرخورده!
بانگِ در غار سر فرو برده!
هر که هستی و هر چه هستی باش
ولی از چشم گله ی خفاش-
جز شبح هیچ نیستی،
آن هم توی دنیای واژگون خودت!
شبحی مثل سایه بر دیوار ،
مثل قندیل های کهنه ی غار
و صدایی که می شود تکرار
بین دیوارهای دیوانه
تا تو نجوا شوی در این خانه
مثل پژواکی از جنون خودت
من صدای توام، مرا بشنو
غارها هر کدام یک دهن اند
چشمه ها کاسه های صبر من اند
صخره ها سینه ی ستبر من اند
گوش کن هق هق مرا و بخند
با همین کودک درون خودت
چند فریاد تا جنون مانده؟
سر به دیوارها نکوب، بمان
زیر این سقف بی ستون مانده
چشمه ی سرنگون سرگردان!
آب ها را به خانه برگردان،
خاک را تشنه کن به خون خودت.
2
شش هام سفره های عزا بود
حتی نفس دمی به سکونت
در من علاقه مند نمی شد
از خود زدم کلافه به بیرون
بیرون ولی کلافه تر از من
در سفره خانه بند نمی شد!
از بس عبوس و دل زده بودم
تهران دیگری شده بودم
رفتم به هر کجای حوالی
دودی شدم به چشم اهالی
نه! هرگز آن هوای شمالی
این گونه دل پسند نمی شد
سیل مسافران بهاری
-خون سیاه و لخته ی تهران
در جویبار و جنگل ساری- ،
دریا شروع کرد به زاری
طوری که نعش آن همه ماهی
از ماسه ها سرند نمی شد!
سیلی که هر چه دور شد از خود
هرزاب و دورریز خودش شد،
جنگل که دورخیز مرا دید
طوری عقب کشید که انگار-
حتی درخت هم به اصولش
یک لحظه پایبند نمی شد
□
یک کوه کرم خورده و خالی
با چندصد قطار خیالی
مأوای غارهای روانی...
پیغمبرانی از پس مانی
که سرنوشتشان به جز این که
از کاه پر شوند، نمی شد
سیگار خالی از توتونم
پس بنگ را بچاق درونم،
یک دودکش شبیه به سیگار
بر بام کلبه های جنونم،
مجنون اگر نبود این جنگل
از ریشه ریشخند نمی شد
سیگار گوشه ی لب من بود
من گوشه ی اتاق و اتاقم
یک گوشه از جهنم عالم
یک جمع گوشه گیر که در هم
می سوختیم نسل به نسل و
دود از سری بلند نمی شد!
http://s1.upzone.ir/96824/F.Z.K.jpg
منبع : مجله ادبی پیاده رو
سایت پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1654
بخش : غزل معاصر ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
@piaderonews
@piaderonews
شعری از
#فرهاد_زارع_کوهی
یک کاخ وارونه بودم
کاخی کلنگی که هرروز
با فرض دیوارهایش
دیوانه میشد
یک آسمان سرکشی بود
میخواست بیرون بریزد
از درز دیوارهایش
اما نمیشد
حتی نمیشد بموید
با رعشهای یا جنونی
از ریشه نمنم بروید
در واژگونی
یا دست خود را بشوید
از جوی خونی،که میریخت
در مرز دیوارهایش
حتی نمی شد-
یک خاک وارونه باشد
یا نبشی از گور گل ها
تا با پشکهای باران
در خود بپاشد
تمثیلی از تیسفون بود
که بعد تاراج تاریخ
با طرز دیوارهایش
بیگانه میشد
تالار یک چلستون بود
با عکس دار و درختش
آیینهای واژگون بود
در قاب بختش
کاخی که در تاجوتختش
گم بود، حالا فقط داشت-
با جرز دیوارهایش
همخانه میشد
□□□
ای خانههای کلنگی!
یک بار هم در بیایید
از درز دیوارهاتان
دیوانه باشید
ای قافیـههای سنگی!
از حوصله سر بیایید
ویلان و ویرانه باشید
ویرانه!
می شد من جای این کاخ فرتوت
یک گوشه ی دنج باشم
از نان ترد لواشی
از هم بپاشم
تا مـ.و رچـ.ه ها.ی ناشی
پرتم کنند از مسیر شهر و کلنجارهایش
آیا نمیشد؟
http://s9.picofile.com/file/8280262618/F_Z_K.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1720
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
شعری از
#فرهاد_زارع_کوهی
یک کاخ وارونه بودم
کاخی کلنگی که هرروز
با فرض دیوارهایش
دیوانه میشد
یک آسمان سرکشی بود
میخواست بیرون بریزد
از درز دیوارهایش
اما نمیشد
حتی نمیشد بموید
با رعشهای یا جنونی
از ریشه نمنم بروید
در واژگونی
یا دست خود را بشوید
از جوی خونی،که میریخت
در مرز دیوارهایش
حتی نمی شد-
یک خاک وارونه باشد
یا نبشی از گور گل ها
تا با پشکهای باران
در خود بپاشد
تمثیلی از تیسفون بود
که بعد تاراج تاریخ
با طرز دیوارهایش
بیگانه میشد
تالار یک چلستون بود
با عکس دار و درختش
آیینهای واژگون بود
در قاب بختش
کاخی که در تاجوتختش
گم بود، حالا فقط داشت-
با جرز دیوارهایش
همخانه میشد
□□□
ای خانههای کلنگی!
یک بار هم در بیایید
از درز دیوارهاتان
دیوانه باشید
ای قافیـههای سنگی!
از حوصله سر بیایید
ویلان و ویرانه باشید
ویرانه!
می شد من جای این کاخ فرتوت
یک گوشه ی دنج باشم
از نان ترد لواشی
از هم بپاشم
تا مـ.و رچـ.ه ها.ی ناشی
پرتم کنند از مسیر شهر و کلنجارهایش
آیا نمیشد؟
http://s9.picofile.com/file/8280262618/F_Z_K.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1720
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
@piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸"پرخاشی که هرگز لایک نمیشود"
🖌نقدی بر مجموعهشعر «راویه»
سرودهی مریم جعفری آذرمانی
🔹 #فرهاد_زارع_کوهی
کارگردانی مشهور در مصاحبهای میگفت: وقتی که دردت میگیرد طبیعتا میگویی "آخ"، و وقتی میگویی "آخ" یک آدم سیاسی هستی.
اما به راستی چرا؟ شاید چون ما در جا و گاهی به سر میبریم که دیگر هیچ چیزی سر جایش نیست و هیچ رخدادی سر بزنگاهش. و در هنگامهای که همهچیز بههمریخته و جابجا باشد، باید به آنچه که در بوق و کرنا میشود و به اقبال عمومی میرسد نیز شک کرد. اما چالشها و واکنشها در برابر چنین سرگذشتی بسیار گوناگون است. به ویزه وقتی از دریچهی هنر به مسئله نگاه کنیم. شعر خواهناخواه جریانی با تراکم تخیل و ابهام بیشتر نسبت به نثر و گونههای دیگر ادبی است و هرچه مخیلتر باشد به همان اندازه از واقعیت عینی و تاریخی فاصله میگیرد. این نیز در نفس خودش یکجور فاصلهگذاری است برای هشدار و فراخوان، ضمن اندیشیدن به خودِ جریان هشدار و فراخوان. چرا که تخیل محض هم تبخیر کامل تاریخ نیست. اما این فرضیهی استقرایی که خوانشهای فرهنگی و هنری مشرقزمین، معمولا دارای غنا و البته مسامحه و تعارفات بیشتری نسبت یه غرب است، خودبهخود خوانش نابجایی نیست. و این درست همان نقطهای است که شعر کسانی همچون مریم جعفری آذرمانی و جایگاهشان را از سایرین جدا میکند ...
http://s8.picofile.com/file/8281661784/F_Z_K_.jpg
🔴 لطفاً ادامه ی متن را در "مجله ادبی پیاده رو" مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1749
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر دکتر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
🔸"پرخاشی که هرگز لایک نمیشود"
🖌نقدی بر مجموعهشعر «راویه»
سرودهی مریم جعفری آذرمانی
🔹 #فرهاد_زارع_کوهی
کارگردانی مشهور در مصاحبهای میگفت: وقتی که دردت میگیرد طبیعتا میگویی "آخ"، و وقتی میگویی "آخ" یک آدم سیاسی هستی.
اما به راستی چرا؟ شاید چون ما در جا و گاهی به سر میبریم که دیگر هیچ چیزی سر جایش نیست و هیچ رخدادی سر بزنگاهش. و در هنگامهای که همهچیز بههمریخته و جابجا باشد، باید به آنچه که در بوق و کرنا میشود و به اقبال عمومی میرسد نیز شک کرد. اما چالشها و واکنشها در برابر چنین سرگذشتی بسیار گوناگون است. به ویزه وقتی از دریچهی هنر به مسئله نگاه کنیم. شعر خواهناخواه جریانی با تراکم تخیل و ابهام بیشتر نسبت به نثر و گونههای دیگر ادبی است و هرچه مخیلتر باشد به همان اندازه از واقعیت عینی و تاریخی فاصله میگیرد. این نیز در نفس خودش یکجور فاصلهگذاری است برای هشدار و فراخوان، ضمن اندیشیدن به خودِ جریان هشدار و فراخوان. چرا که تخیل محض هم تبخیر کامل تاریخ نیست. اما این فرضیهی استقرایی که خوانشهای فرهنگی و هنری مشرقزمین، معمولا دارای غنا و البته مسامحه و تعارفات بیشتری نسبت یه غرب است، خودبهخود خوانش نابجایی نیست. و این درست همان نقطهای است که شعر کسانی همچون مریم جعفری آذرمانی و جایگاهشان را از سایرین جدا میکند ...
http://s8.picofile.com/file/8281661784/F_Z_K_.jpg
🔴 لطفاً ادامه ی متن را در "مجله ادبی پیاده رو" مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1749
◾️بخش : #اندیشه_و_نقد
زیر نظر دکتر سید حمید شریف نیا
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
@piaderonews 👈 ڪلیڪ
"چرخ"
🔹شعری از #فرهاد_زارع_کوهی
زمینه تار و زمانه طناب دار! و من مرد عنکبوتی غار
کسی که دوخت لبش را و با درخشش ظلمت به انزوا برگشت
سری که خواست خودش را طنابپیچ کند مثل چرخ چاه و خری-
که باز دندهعقب رفت و در تأسی از او
چرخ آسیا برگشت!
درفش نور که خرگوشوار جست و درافتاد از کلاه کوه
نگاه دوخت به انظار و از دوباره فرو شد به چاک تاریکی
و رخش آب که بر سینههای مرمر صخره سکندری میرفت
بخار بازدمش را بغل گرفت و به آغوش ابرها برگشت
شبیه آینه بودیم در برابر خود، قدکشیده و خشنود
چه فصل مشترکی بود بین آینهها: بین آب برکه و رود؟
دو لنگه پای مخالف که رفت تا نرسد، یا رسید تا نرود
و در مقارنهی توأمان ماندن و رفتن
از انتها برگشت
پرید در بغل خود سپس که تور شد افتاد در سر دریا
ولی به فکر پریدن...
تمام عمر قفس بافت! کیست این آیا؟
کسی که با گهواره
به خواب نیلی ژرفای خود فرو رفت و
به ناگوارترین حالت شکافتن گور با عصا برگشت
جهان ما که نه یک طاق گنبدیست، نه دیوار مرگ، نابلدیست-
که گوژپشتتر از خضر آبدیده گرفتار غوطهی ابدیست
و آن که راست روی آب راه رفت، فقط نقش باطل ما بود
که در عروج خودش مثل قورباغه به لحن ابوعطا برگشت!!!
□□□
آهای آدم آهنشده! کجای صف چرخدندهها هستی؟
کدام مهرهی رزوهشده تویی
وسط این نوار نقاله؟
چه آمده به سرت که لهولورده شدی در قمار عصر جدید
و هیچوقت نمیپرسی از خودت
ورق آدم از کجا برگشت؟!
پل صراط شکم داد زیر بار کج خود، جهان هم از لج خود-
به زیروروکش ماسورهدار و قرقره داری چنین مبدل شد
چنان جلب شد و فرصتطلب که دور زد از هرزگی خودش را هم
هزار مرتبه چرخید مثل عقربه ها و
به ابتدا برگشت!
http://s9.picofile.com/file/8280262618/F_Z_K.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1750
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA
"چرخ"
🔹شعری از #فرهاد_زارع_کوهی
زمینه تار و زمانه طناب دار! و من مرد عنکبوتی غار
کسی که دوخت لبش را و با درخشش ظلمت به انزوا برگشت
سری که خواست خودش را طنابپیچ کند مثل چرخ چاه و خری-
که باز دندهعقب رفت و در تأسی از او
چرخ آسیا برگشت!
درفش نور که خرگوشوار جست و درافتاد از کلاه کوه
نگاه دوخت به انظار و از دوباره فرو شد به چاک تاریکی
و رخش آب که بر سینههای مرمر صخره سکندری میرفت
بخار بازدمش را بغل گرفت و به آغوش ابرها برگشت
شبیه آینه بودیم در برابر خود، قدکشیده و خشنود
چه فصل مشترکی بود بین آینهها: بین آب برکه و رود؟
دو لنگه پای مخالف که رفت تا نرسد، یا رسید تا نرود
و در مقارنهی توأمان ماندن و رفتن
از انتها برگشت
پرید در بغل خود سپس که تور شد افتاد در سر دریا
ولی به فکر پریدن...
تمام عمر قفس بافت! کیست این آیا؟
کسی که با گهواره
به خواب نیلی ژرفای خود فرو رفت و
به ناگوارترین حالت شکافتن گور با عصا برگشت
جهان ما که نه یک طاق گنبدیست، نه دیوار مرگ، نابلدیست-
که گوژپشتتر از خضر آبدیده گرفتار غوطهی ابدیست
و آن که راست روی آب راه رفت، فقط نقش باطل ما بود
که در عروج خودش مثل قورباغه به لحن ابوعطا برگشت!!!
□□□
آهای آدم آهنشده! کجای صف چرخدندهها هستی؟
کدام مهرهی رزوهشده تویی
وسط این نوار نقاله؟
چه آمده به سرت که لهولورده شدی در قمار عصر جدید
و هیچوقت نمیپرسی از خودت
ورق آدم از کجا برگشت؟!
پل صراط شکم داد زیر بار کج خود، جهان هم از لج خود-
به زیروروکش ماسورهدار و قرقره داری چنین مبدل شد
چنان جلب شد و فرصتطلب که دور زد از هرزگی خودش را هم
هزار مرتبه چرخید مثل عقربه ها و
به ابتدا برگشت!
http://s9.picofile.com/file/8280262618/F_Z_K.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1750
◾️بخش : #غزل_معاصر_ایران
زیر نظر مریم جعفری آذرمانی
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://telegram.me/joinchat/BNRUYzu3hryL-0Np9O6uGA