🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸#معرفی_رمان #دروزیان_بلگراد_داستان_حنا_یعقوب
▫️#برندهی_جایزهی_بوکر_عربی_۲۰۱۲
🔹اثر: #ربیع_جابر
▪️مترجم: #فاطمه_جعفری
▫️ناشر: #انتشارات_افراز
#دربارهی_نویسنده
ربیع جابر نویسنده و روزنامهنگار برجسته و مبتکر لبنانی (۱۹۷۲ م) دانشآموختهی فیزیک از دانشگاه آمریکایی بیروت و سردبیر هفتهنامهی «آفاق»، پیوست فرهنگی روزنامهی «الحیاة» است که در لندن به چاپ میرسد. نخستین رمان وی، سید العتمة/ آقای تاریکی، در سال ۱۹۹۲ برندهی جایزهی منتقدان و رمان آمریکای او در سال ۲۰۱۰ کاندید جایزهی بوکر عربی شد و سرانجام در سال ۲۰۱۲ برندهی جایزهی بینالمللی بوکر عربی برای اثرش با عنوان دروز بلغراد- حکایة حنا یعقوب/ دروزیان بلگراد- داستان حنا یعقوب شد. بیشتر آثار وی به دیگر زبانها از جمله فرانسه و آلمانی ترجمه شده است.
#دربارهی_کتاب
این رمان، رمانی تاریخی با ژانر ادبیات زندان است که روایتی نفسگیر از سرنوشت دروزیان تبعیدی بلگراد بعد از واقعهی کشتار ۱۸۶۰ م و تخممرغفروشی مسیحی به نام حنا یعقوب در زندانهای مخوف بالکان و در عصر امپراطوری عثمانی و همچنین روزگار تیرهی هیلانه، همسر حنا و دختر کوچشان باراباراست که به زبانی شاعرانه و با تصویرسازیهایی تاثیرگذار روایت شده است.
#برشی_از_رمان
فریادش انگار ابدی بود. حتی بعد از اینکه دست از فریاد کشید و ایستاد تا مطمئن شود نسوخته و با گلوله زخمی نشده است، طنین فریاد در سرش بود. با چشمان تار برگشت. قلعهی سیاه و منارهی بلندش را پوشیده از دود سیاه دید انگار داشت حجاب به سر میکرد. با جیغ و دادی هراسانگیز که زمین را به لرزه میانداخت از آنجا خارج شدند. تودهای سیاه و آتشین دید و گاوها و مردمانی که از دل دود بیرون آمده و بیوقفه میدویدند و فریاد میزدند. گلوله در فضا زوزه کشید. ساچمه روی سنگ تقتق کرد. «بدو حنا!» لهله زنان دورتر و دورتر دوید. مه قرمزرنگی به صورتش هجوم آورد اما نایستاد. خون تف کرد و در مزارع سوختهی پر گِل و لای به تاخت رفت. باد بدجور چشمانش را اذیت میکرد اما ترسِ بازگشت به زندان بدتر بود. «یادت هست تو بندر که به هم بسته شده بودیم نگاهمون کردی و پا به فرار نذاشتی؟» با بدن درب و داغان در گریختن از زندانی شتاب کرد که فراریانش یا خود خفه شدند یا خفهشان کردند. این بار از ترس خشکش نزد. کشاورزانی را دید که خلاف جهت میدویدند و خود را از سر راهشان کنار کشید. به تک سؤال تکراری جواب نداد. اما با دستش به پشت اشاره کرد، به سمت دود، سمت فریاد، سمت قلعهای که داشت از آن میگریخت. بالاتر پرید و با سرعت بیشتری به جلو رفت انگار پای لنگش دوباره قرص و محکم شده بود. پایش به تنهایی میدوید و او را به دوش میکشید درست مثل بالی که پرنده را با خود میبرد. باز نایستاد. بدنش او را به زیر درختان عجیبی انداخت که بیشتر شبیه ابر بودند تا درخت. خون به هدر رفت. کورَش کرد. ریهی متورمش از اینکه ناگهان چنین حجمی از هوای تازه را میبلعید به خونریزی افتاد. تف کرد و قلبش را دید که روی علف زرد دارد میتپد. تودهای سرخرنگ و ضرباندار در روشنایی شب.
http://www.uupload.ir/files/cqn7_ctafj.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2193
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸#معرفی_رمان #دروزیان_بلگراد_داستان_حنا_یعقوب
▫️#برندهی_جایزهی_بوکر_عربی_۲۰۱۲
🔹اثر: #ربیع_جابر
▪️مترجم: #فاطمه_جعفری
▫️ناشر: #انتشارات_افراز
#دربارهی_نویسنده
ربیع جابر نویسنده و روزنامهنگار برجسته و مبتکر لبنانی (۱۹۷۲ م) دانشآموختهی فیزیک از دانشگاه آمریکایی بیروت و سردبیر هفتهنامهی «آفاق»، پیوست فرهنگی روزنامهی «الحیاة» است که در لندن به چاپ میرسد. نخستین رمان وی، سید العتمة/ آقای تاریکی، در سال ۱۹۹۲ برندهی جایزهی منتقدان و رمان آمریکای او در سال ۲۰۱۰ کاندید جایزهی بوکر عربی شد و سرانجام در سال ۲۰۱۲ برندهی جایزهی بینالمللی بوکر عربی برای اثرش با عنوان دروز بلغراد- حکایة حنا یعقوب/ دروزیان بلگراد- داستان حنا یعقوب شد. بیشتر آثار وی به دیگر زبانها از جمله فرانسه و آلمانی ترجمه شده است.
#دربارهی_کتاب
این رمان، رمانی تاریخی با ژانر ادبیات زندان است که روایتی نفسگیر از سرنوشت دروزیان تبعیدی بلگراد بعد از واقعهی کشتار ۱۸۶۰ م و تخممرغفروشی مسیحی به نام حنا یعقوب در زندانهای مخوف بالکان و در عصر امپراطوری عثمانی و همچنین روزگار تیرهی هیلانه، همسر حنا و دختر کوچشان باراباراست که به زبانی شاعرانه و با تصویرسازیهایی تاثیرگذار روایت شده است.
#برشی_از_رمان
فریادش انگار ابدی بود. حتی بعد از اینکه دست از فریاد کشید و ایستاد تا مطمئن شود نسوخته و با گلوله زخمی نشده است، طنین فریاد در سرش بود. با چشمان تار برگشت. قلعهی سیاه و منارهی بلندش را پوشیده از دود سیاه دید انگار داشت حجاب به سر میکرد. با جیغ و دادی هراسانگیز که زمین را به لرزه میانداخت از آنجا خارج شدند. تودهای سیاه و آتشین دید و گاوها و مردمانی که از دل دود بیرون آمده و بیوقفه میدویدند و فریاد میزدند. گلوله در فضا زوزه کشید. ساچمه روی سنگ تقتق کرد. «بدو حنا!» لهله زنان دورتر و دورتر دوید. مه قرمزرنگی به صورتش هجوم آورد اما نایستاد. خون تف کرد و در مزارع سوختهی پر گِل و لای به تاخت رفت. باد بدجور چشمانش را اذیت میکرد اما ترسِ بازگشت به زندان بدتر بود. «یادت هست تو بندر که به هم بسته شده بودیم نگاهمون کردی و پا به فرار نذاشتی؟» با بدن درب و داغان در گریختن از زندانی شتاب کرد که فراریانش یا خود خفه شدند یا خفهشان کردند. این بار از ترس خشکش نزد. کشاورزانی را دید که خلاف جهت میدویدند و خود را از سر راهشان کنار کشید. به تک سؤال تکراری جواب نداد. اما با دستش به پشت اشاره کرد، به سمت دود، سمت فریاد، سمت قلعهای که داشت از آن میگریخت. بالاتر پرید و با سرعت بیشتری به جلو رفت انگار پای لنگش دوباره قرص و محکم شده بود. پایش به تنهایی میدوید و او را به دوش میکشید درست مثل بالی که پرنده را با خود میبرد. باز نایستاد. بدنش او را به زیر درختان عجیبی انداخت که بیشتر شبیه ابر بودند تا درخت. خون به هدر رفت. کورَش کرد. ریهی متورمش از اینکه ناگهان چنین حجمی از هوای تازه را میبلعید به خونریزی افتاد. تف کرد و قلبش را دید که روی علف زرد دارد میتپد. تودهای سرخرنگ و ضرباندار در روشنایی شب.
http://www.uupload.ir/files/cqn7_ctafj.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2193
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈