🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸شش شعر از #آدونیس (علی احمد سعید)
🔹ترجمه ی #حمزه_کوتی
🔸مزمورِ پایانِ جهان
برای باد، سینه و کمرگاهی میآفرینم و قامتم را بر آن مینهم. چهرهای برای تن زدن میآفرینم، و آن را با چهرهام قیاس میکنم. از ابرها دفتر و دواتم را میسازم و نور را میشویم. شقایق نعمانی زینتی دارد که بدان مُزیّن میشوم. کاج میانی دارد که برایم میخندد، و کسی را نمییابم که دوستش بدارم. ای مرگ، آیا چیز زیادیست اگر خود را دوست داشته باشم؟ آبی خلق میکنم که سیرابم نمیکند. چون هوایی بی بادبانم من. آبوهوایی میآفرینم که در آن دوزخ و بهشت یکدیگر را قطع کنند. شیاطین دگری اختراع میکنم و با آنها مسابقه میدهم و شرطبندی میکنم. چشمها را از غبارم میروبم. در الیاف زمانِ گذشته وارد شده، حافظهی گذشتگان را میگشایم. رنگها را میبافم و بومها را رنگین میکنم. خسته میشوم و در آبیا استراحت میکنم. خستگی من همزمان خورشیدگون و ماهگونه میشود. زمین را آزاد میسازم و آسمان را زندانی میکنم، آنگاه سقوط میکنم، تا وفادارِ نور بمانم؛ تا جهان را مبهم، جادوگر، دگرگون و خطرناک سازم. تا فراگذشتن را اعلام کنم. خون خدایان در جامههایم تازه است؛ و جیغِ مُرغکِ دریا میان برگهایم بلند میشود. پس کلماتم را بردارم و بروم.
🔸مزمورِ جادوگرِ غبار
هاویهام را حمل میکنم و به راه میافتم. راههای بیپایان را از میان برمیدارم. راههای بلند را چون هوا و خاک میگشایم. از گامهایم دشمنانی برای خود میآفرینم. دشمنانی در اندازهی خودم. هاویه بالش من و خرابهها میانجیگر مناند. به راستی من مرگم. مجالس سوگواری روش مناند. محو میکنم و منتظرم کسی مرا محو کند. در دود و جادویم خللی نیست. ازینگونه است که من در حافظهی هوا زندگی میکنم. آهنگ و زمزمهای برای عصرمان کشف میکنم. عصری که ذره ذره میشود چون شن و به هم جوش میخورد چون لحیم. عصر ابری که گلهاش مینامند و حلبیهایی که مغز. عصر کرنش و سراب، عصر عروسک و مترسک، عصر لحظهی پرآز، عصر فرورفتن بی انتها. مرا رگی برای این عصر نیست. من پریشانم و چیزی گردم نمیآورد. شهوتی چون له لهِ اژدها میآفرینم. پنهانی میزیَم در آغوش خورشیدی که میآید. به کودکی شب پناه میآورم، و سرم را بر زانوی صبح میگذارم. بیرون میآیم و اسفار خروج را مینویسم، و مرا رستاخیزی نیست که منتظرم باشد. من پیامبر و شکاکم. خمیر سقوط را میورزم. گذشته را در سقوط خویش میگذارم و خود را برمیگزینم. عصر را پهن و نازک میکنم و صدایش میکنم ای غولآسای مسخ ای مسخِ غولآسا، و میخندم و میگریم. من حجتی ضد عصرم. آثار و لکههای درونم را پاک میکنم. درونم را میشویم و خالی و تمیز میگذارم. اینگونه زیر نظر خود زندگی میکنم. رگانِ من با خونِ ریخته تغذیه میکنند و مرا میان مردگان جایی نیست. زندگی، قربانی من است و با مردن آشنا نیستم. زمان من پنهان و زیر چشمهاست. دیروز به درون آیین موج رفتم و آب، زبانههای آتشینم بود. من شتابکارم و مرگ دنبال من است، با دستهای از بادها میان چشمانم. با او میخندم و در پلک زدن میگریم. آه ای مرگِ دلقک، مرگِ گریان. میدانم که در آغاز مرگم. در بطن گور میروم و کلماتم را تو دماغی میگویم. من اما زندهام. این را دیگری میداند. هجوم میبرم و ریشه کن میسازم. عبور میکنم و خوار میدارم. آنجا که میگذرم، آبشار جهانی دیگر فرود میآید. آنجا که میگذرم مرگ است و بیراهه. باقی خواهم ماند. چرا که من در حصار خود هستم.
http://uupload.ir/files/cnb_a.jpg
🔴لطفاً چهار شعر دیگر را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2089
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔸شش شعر از #آدونیس (علی احمد سعید)
🔹ترجمه ی #حمزه_کوتی
🔸مزمورِ پایانِ جهان
برای باد، سینه و کمرگاهی میآفرینم و قامتم را بر آن مینهم. چهرهای برای تن زدن میآفرینم، و آن را با چهرهام قیاس میکنم. از ابرها دفتر و دواتم را میسازم و نور را میشویم. شقایق نعمانی زینتی دارد که بدان مُزیّن میشوم. کاج میانی دارد که برایم میخندد، و کسی را نمییابم که دوستش بدارم. ای مرگ، آیا چیز زیادیست اگر خود را دوست داشته باشم؟ آبی خلق میکنم که سیرابم نمیکند. چون هوایی بی بادبانم من. آبوهوایی میآفرینم که در آن دوزخ و بهشت یکدیگر را قطع کنند. شیاطین دگری اختراع میکنم و با آنها مسابقه میدهم و شرطبندی میکنم. چشمها را از غبارم میروبم. در الیاف زمانِ گذشته وارد شده، حافظهی گذشتگان را میگشایم. رنگها را میبافم و بومها را رنگین میکنم. خسته میشوم و در آبیا استراحت میکنم. خستگی من همزمان خورشیدگون و ماهگونه میشود. زمین را آزاد میسازم و آسمان را زندانی میکنم، آنگاه سقوط میکنم، تا وفادارِ نور بمانم؛ تا جهان را مبهم، جادوگر، دگرگون و خطرناک سازم. تا فراگذشتن را اعلام کنم. خون خدایان در جامههایم تازه است؛ و جیغِ مُرغکِ دریا میان برگهایم بلند میشود. پس کلماتم را بردارم و بروم.
🔸مزمورِ جادوگرِ غبار
هاویهام را حمل میکنم و به راه میافتم. راههای بیپایان را از میان برمیدارم. راههای بلند را چون هوا و خاک میگشایم. از گامهایم دشمنانی برای خود میآفرینم. دشمنانی در اندازهی خودم. هاویه بالش من و خرابهها میانجیگر مناند. به راستی من مرگم. مجالس سوگواری روش مناند. محو میکنم و منتظرم کسی مرا محو کند. در دود و جادویم خللی نیست. ازینگونه است که من در حافظهی هوا زندگی میکنم. آهنگ و زمزمهای برای عصرمان کشف میکنم. عصری که ذره ذره میشود چون شن و به هم جوش میخورد چون لحیم. عصر ابری که گلهاش مینامند و حلبیهایی که مغز. عصر کرنش و سراب، عصر عروسک و مترسک، عصر لحظهی پرآز، عصر فرورفتن بی انتها. مرا رگی برای این عصر نیست. من پریشانم و چیزی گردم نمیآورد. شهوتی چون له لهِ اژدها میآفرینم. پنهانی میزیَم در آغوش خورشیدی که میآید. به کودکی شب پناه میآورم، و سرم را بر زانوی صبح میگذارم. بیرون میآیم و اسفار خروج را مینویسم، و مرا رستاخیزی نیست که منتظرم باشد. من پیامبر و شکاکم. خمیر سقوط را میورزم. گذشته را در سقوط خویش میگذارم و خود را برمیگزینم. عصر را پهن و نازک میکنم و صدایش میکنم ای غولآسای مسخ ای مسخِ غولآسا، و میخندم و میگریم. من حجتی ضد عصرم. آثار و لکههای درونم را پاک میکنم. درونم را میشویم و خالی و تمیز میگذارم. اینگونه زیر نظر خود زندگی میکنم. رگانِ من با خونِ ریخته تغذیه میکنند و مرا میان مردگان جایی نیست. زندگی، قربانی من است و با مردن آشنا نیستم. زمان من پنهان و زیر چشمهاست. دیروز به درون آیین موج رفتم و آب، زبانههای آتشینم بود. من شتابکارم و مرگ دنبال من است، با دستهای از بادها میان چشمانم. با او میخندم و در پلک زدن میگریم. آه ای مرگِ دلقک، مرگِ گریان. میدانم که در آغاز مرگم. در بطن گور میروم و کلماتم را تو دماغی میگویم. من اما زندهام. این را دیگری میداند. هجوم میبرم و ریشه کن میسازم. عبور میکنم و خوار میدارم. آنجا که میگذرم، آبشار جهانی دیگر فرود میآید. آنجا که میگذرم مرگ است و بیراهه. باقی خواهم ماند. چرا که من در حصار خود هستم.
http://uupload.ir/files/cnb_a.jpg
🔴لطفاً چهار شعر دیگر را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2089
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈ڪلیڪ
🔹چهار شعر از #جورج_حنین
—پیشگام سوررئالیستهای عرب
◾️ترجمه ی #حمزه_کوتی
🔸در دوردست
در دوردست
در مکان
در جایی که کاهدانِ کوتاه مینامند
کسانی نظم را تحقیر میکنند
کسانی راز را تحقیر میکنند
و هیچ کس با چیزی
سازگار نیست.
به جای پسربچهی پرجوش
که نه در تاکستانها میگنجد
نه در گیاهان
و نه در چیزهای ناشناخته.
ــ جهان را درنَوشتم.
این را مرد بیایمانی گفت که زیر پایش سنگ میغلتید.
ــ شهرهایی دیدم که دندان کم داشتند، و دلم میخواهد بعد از این همه وحشت، خود را دوباره میان شما پیدا کنم. ای مردم بی هدف.
(۱۹۱۴/قاهره ــ۱۹۷۳/پاریس)
🔸عطایِ زندگی
منم انسانِ نشسته بر کنارهی راه.
اکنون وقت مناسبی است
تا آدمی برای دوستانش
بنویسد.
بنویسد و کلمات را خفه
و صداها را سلاخی کند.
و آنان را که به نظر
بسنده کرده
بر سر آنان که
به فهم اکتفا کردهاند
بکوبد؛
و از آن هالهای بنفش و بزرگ
بر گرد چشمها
حاصل شود
که آدمی هرگز از آن
شفا نمییابد.
منم آن که بر کنارهی راه نشست
آن که دشمنانش را
زیر سایهی خستگیاش
باقی میگذارد
آن که هنوز هم میبیند
که هر چیز
امکان کَنده شدن دارد.
مهم نیست زندگی
بسی شعلهور باشد
یا که ناگهان بینتیجه
متوقف شود.
مهم نیست برای انسانی که
انتقام میگیرد
از اهمیت کمی که
به انسان داده میشود.
۱۹۱۴ـقاهره/ ۱۹۷۳ـپاریس
🔸بی بصیرت
صدفِ پیداشده وسط جنگل
اهانتِ پیداشده در صمیمیتِ گور
شادیِ پیداشده بر بالش
جیغِ پیداشده در دهان.
ما گنجهای خود را میشناسیم
اما این زنِ روستایی که خود را میان ما نمیشناسد. زنی که ناقوسها برایش به صدا درنمیآید جز در نهان، زخمهای آتشین ما را کجا پیدا کند.
چیزی برایش نمانده است
جز پنجاه بُرجِ اصلیِ پشمآگین
پنجاه سکوی بالـکوبان
پنجاه ابروی بور چون پنجاه ببر
پنجاه چاهِ بی انتها برای پنجاه ستارهی بیآسمان.
آری ای شادیگسار
ای فانی
شاید کسی جز ما
برایش باقی نمانَد.
(۱۹۱۴/قاهره ـ۱۹۷۳/پاریس)
http://uupload.ir/files/assp_h.k.jpg
🔴ترجمه ی اثر چهارم را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2105
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹چهار شعر از #جورج_حنین
—پیشگام سوررئالیستهای عرب
◾️ترجمه ی #حمزه_کوتی
🔸در دوردست
در دوردست
در مکان
در جایی که کاهدانِ کوتاه مینامند
کسانی نظم را تحقیر میکنند
کسانی راز را تحقیر میکنند
و هیچ کس با چیزی
سازگار نیست.
به جای پسربچهی پرجوش
که نه در تاکستانها میگنجد
نه در گیاهان
و نه در چیزهای ناشناخته.
ــ جهان را درنَوشتم.
این را مرد بیایمانی گفت که زیر پایش سنگ میغلتید.
ــ شهرهایی دیدم که دندان کم داشتند، و دلم میخواهد بعد از این همه وحشت، خود را دوباره میان شما پیدا کنم. ای مردم بی هدف.
(۱۹۱۴/قاهره ــ۱۹۷۳/پاریس)
🔸عطایِ زندگی
منم انسانِ نشسته بر کنارهی راه.
اکنون وقت مناسبی است
تا آدمی برای دوستانش
بنویسد.
بنویسد و کلمات را خفه
و صداها را سلاخی کند.
و آنان را که به نظر
بسنده کرده
بر سر آنان که
به فهم اکتفا کردهاند
بکوبد؛
و از آن هالهای بنفش و بزرگ
بر گرد چشمها
حاصل شود
که آدمی هرگز از آن
شفا نمییابد.
منم آن که بر کنارهی راه نشست
آن که دشمنانش را
زیر سایهی خستگیاش
باقی میگذارد
آن که هنوز هم میبیند
که هر چیز
امکان کَنده شدن دارد.
مهم نیست زندگی
بسی شعلهور باشد
یا که ناگهان بینتیجه
متوقف شود.
مهم نیست برای انسانی که
انتقام میگیرد
از اهمیت کمی که
به انسان داده میشود.
۱۹۱۴ـقاهره/ ۱۹۷۳ـپاریس
🔸بی بصیرت
صدفِ پیداشده وسط جنگل
اهانتِ پیداشده در صمیمیتِ گور
شادیِ پیداشده بر بالش
جیغِ پیداشده در دهان.
ما گنجهای خود را میشناسیم
اما این زنِ روستایی که خود را میان ما نمیشناسد. زنی که ناقوسها برایش به صدا درنمیآید جز در نهان، زخمهای آتشین ما را کجا پیدا کند.
چیزی برایش نمانده است
جز پنجاه بُرجِ اصلیِ پشمآگین
پنجاه سکوی بالـکوبان
پنجاه ابروی بور چون پنجاه ببر
پنجاه چاهِ بی انتها برای پنجاه ستارهی بیآسمان.
آری ای شادیگسار
ای فانی
شاید کسی جز ما
برایش باقی نمانَد.
(۱۹۱۴/قاهره ـ۱۹۷۳/پاریس)
http://uupload.ir/files/assp_h.k.jpg
🔴ترجمه ی اثر چهارم را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2105
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
▪️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹دو شعر از #جان_دمو
🔸ترجمه ی #حمزه_کوتی
📚معرفی شاعر: جان دمو در شهر کرکوک(آتش ازلی) در سال ۱۹۴۲ متولد شد. در سال ۲۰۰۳ در استرالیا بر اثر سکتهی قلبی درگذشت. دمو جزو شاعران موسوم به "جماعت کرکوک" است، که به سوررئالیسم و دادائیسم گرایش داشتند، و بر علیه شعر اجتماعی شاعرانی چون عبدالوهاب البیاتی، بلندالحیدری، نزارقبانی .. موضع سختی گرفتند. دمو شاعری کارتونخواب بود.
🔸شعر اول :
برای رُشدی عامل
حتی در رودخانههایی که
خواب نیمروزی ندارند
موسیقیِ سکوتِ تو
پرخروشتر و نامتعارفتر
از بحث و جدل ترسانگیزیست
که دربرمان میگیرد.
چه سود اگر قماربازان
به رؤیاهای قدیمی خویش
بازگردند
و بالداران
به طرایف خود
و شاعران
به افسانههای پنهانشان؟
میان یک گام و گامی دیگر
گامِ تو میان ماست.
آیا این خودْ چیزی خداگونه نیست؟
🔸شعر دوم :
در جستوجوی توام
در خاکستر حافظه
در خاکستر صاعقهها
در آتشهای خلأ
در عشق
در عذاب
در دگردیسیها
در نالهی قلبهای پارهپاره
در گیتارهای خموش
در تعطیلات زیبای پایان هفته
در اساطیر
در دیروز با ریههای بسته
در ژرفناها، در همهجا
جز این جهان
تو را میجویم
محبوب من.
...
http://www.uupload.ir/files/3g4m_j.d.jpeg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2119
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹دو شعر از #جان_دمو
🔸ترجمه ی #حمزه_کوتی
📚معرفی شاعر: جان دمو در شهر کرکوک(آتش ازلی) در سال ۱۹۴۲ متولد شد. در سال ۲۰۰۳ در استرالیا بر اثر سکتهی قلبی درگذشت. دمو جزو شاعران موسوم به "جماعت کرکوک" است، که به سوررئالیسم و دادائیسم گرایش داشتند، و بر علیه شعر اجتماعی شاعرانی چون عبدالوهاب البیاتی، بلندالحیدری، نزارقبانی .. موضع سختی گرفتند. دمو شاعری کارتونخواب بود.
🔸شعر اول :
برای رُشدی عامل
حتی در رودخانههایی که
خواب نیمروزی ندارند
موسیقیِ سکوتِ تو
پرخروشتر و نامتعارفتر
از بحث و جدل ترسانگیزیست
که دربرمان میگیرد.
چه سود اگر قماربازان
به رؤیاهای قدیمی خویش
بازگردند
و بالداران
به طرایف خود
و شاعران
به افسانههای پنهانشان؟
میان یک گام و گامی دیگر
گامِ تو میان ماست.
آیا این خودْ چیزی خداگونه نیست؟
🔸شعر دوم :
در جستوجوی توام
در خاکستر حافظه
در خاکستر صاعقهها
در آتشهای خلأ
در عشق
در عذاب
در دگردیسیها
در نالهی قلبهای پارهپاره
در گیتارهای خموش
در تعطیلات زیبای پایان هفته
در اساطیر
در دیروز با ریههای بسته
در ژرفناها، در همهجا
جز این جهان
تو را میجویم
محبوب من.
...
http://www.uupload.ir/files/3g4m_j.d.jpeg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2119
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹شش شعر از #ولید_خازندار
🔸ترجمه ی #حمزه_کوتی
📚معرفی شاعر: ولید خازندار شاعر فلسطینی در سال ۱۹۵۶ متولد شد. افعال مضارع و چیرهگی شامگاه دو مجموعهشعر اوست.
این چند شعر، از مجموعهی چیرهگی شامگاه انتخاب شدهاند.
🔸درهای فروشدنِ خورشید
نزدِ ما تاریکانِ در هاله بیا
به چشمهامان
خرامیدن افق را برگردان
شاید که فرود آن
گامهای ما را راهنمایی کند.
به راههای ما دوباره بیاموز
روشنای صبح را
شاید که
روبهروی آستانهمان
شمایل خود را بازگردانیم.
ما درهای خود را گم کردهایم
و کلیدشان
میان دستها پراکنده میشود.سایههای ما کوچک شد
و خورشید به سمت غروب است.
یکبار مییابیم و بار دیگر
رهنمون نمیشویم
و نمیدانیم که برای بار سوم
کجا پنهان کنیم جرقههایی که
از ما تن زدند.
ما آمدگان از عسلی نیرومند
شکل شکوفهای اکنون میگیریم
که شباهت به شیرهی خود ندارد.
اگر چه برای آخرین بار
نزدِ ما بیا.
تو مادهزنبوری
که به ابهامهای عسل
آگاه است
و تندبادی که برگهای ما را
مرتب میکند.
🔸پاروهای لجوج
از جانکندن در کوچهی خورشید
از حریر رومی
در لرزش سپیدهدم
او را فرو میپوشاند
آن بهشکافتادهی هرجایی.
بادبانی دور، تیره تا دریا
آبی، بیکشتی
آبی، پاروهای لجوج
نازک نازک.
موجی، پنهانی بالا میآید همواره
و میشکند
اما کوفی اینجا دلسخت است
از غربت، و الفت گرفته است.
اما کوفی اینجا سخت
در خاطر میآورد:
اکنون چه کسی پیوند میزند
میان درخت سرو و شبنم؟
چه کسی یکسان میسازد
سمتِ دریا
شمشیر و مِهر را؟
چه کسی، دوباره
به روستاییان یاد میدهد
درسی از لطافتِ فیروزه را؟
بگذرید خلاف عادت و طربگون
بادهای شمالی! بگذرید.
او شکننده و خودرأی است
از بافتی شگفتزده از بافتن.
برهنه بود آن هنگام، بابونه
و نابکار بود
و آب، پخش از بلندیها
و در دوردست
بیدی خجل.
http://www.uupload.ir/files/xzrs_h.k.jpg
🔴لطفاً چهار شعر دیگر را در سایتِ مجله مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2137
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹شش شعر از #ولید_خازندار
🔸ترجمه ی #حمزه_کوتی
📚معرفی شاعر: ولید خازندار شاعر فلسطینی در سال ۱۹۵۶ متولد شد. افعال مضارع و چیرهگی شامگاه دو مجموعهشعر اوست.
این چند شعر، از مجموعهی چیرهگی شامگاه انتخاب شدهاند.
🔸درهای فروشدنِ خورشید
نزدِ ما تاریکانِ در هاله بیا
به چشمهامان
خرامیدن افق را برگردان
شاید که فرود آن
گامهای ما را راهنمایی کند.
به راههای ما دوباره بیاموز
روشنای صبح را
شاید که
روبهروی آستانهمان
شمایل خود را بازگردانیم.
ما درهای خود را گم کردهایم
و کلیدشان
میان دستها پراکنده میشود.سایههای ما کوچک شد
و خورشید به سمت غروب است.
یکبار مییابیم و بار دیگر
رهنمون نمیشویم
و نمیدانیم که برای بار سوم
کجا پنهان کنیم جرقههایی که
از ما تن زدند.
ما آمدگان از عسلی نیرومند
شکل شکوفهای اکنون میگیریم
که شباهت به شیرهی خود ندارد.
اگر چه برای آخرین بار
نزدِ ما بیا.
تو مادهزنبوری
که به ابهامهای عسل
آگاه است
و تندبادی که برگهای ما را
مرتب میکند.
🔸پاروهای لجوج
از جانکندن در کوچهی خورشید
از حریر رومی
در لرزش سپیدهدم
او را فرو میپوشاند
آن بهشکافتادهی هرجایی.
بادبانی دور، تیره تا دریا
آبی، بیکشتی
آبی، پاروهای لجوج
نازک نازک.
موجی، پنهانی بالا میآید همواره
و میشکند
اما کوفی اینجا دلسخت است
از غربت، و الفت گرفته است.
اما کوفی اینجا سخت
در خاطر میآورد:
اکنون چه کسی پیوند میزند
میان درخت سرو و شبنم؟
چه کسی یکسان میسازد
سمتِ دریا
شمشیر و مِهر را؟
چه کسی، دوباره
به روستاییان یاد میدهد
درسی از لطافتِ فیروزه را؟
بگذرید خلاف عادت و طربگون
بادهای شمالی! بگذرید.
او شکننده و خودرأی است
از بافتی شگفتزده از بافتن.
برهنه بود آن هنگام، بابونه
و نابکار بود
و آب، پخش از بلندیها
و در دوردست
بیدی خجل.
http://www.uupload.ir/files/xzrs_h.k.jpg
🔴لطفاً چهار شعر دیگر را در سایتِ مجله مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2137
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
▪️ارواد ای شاهدُختِ وهم
🔹 شعری از #آدونیس (علی احمد سعید)
🔸ترجمه ی #حمزه_کوتی
۱ــ
شعر، برگهای قدیمیاش را آتش میزند؛ و قصیدهی آمده سرزمینِ تنزدن است. آه ای کلماتِ مردگان، آه ای بکارتِ کلمه. قصیده مژههای کودکی میپوشد و در برابر سیارهی پستان کرنش میکند.
۲ــ
آتش برای چه حواشی زیربغل را فرامیگیرد. جنازه برای چه دلتنگی و دوات میبارد. زن برای چه با زخم کلمه جاری میشود.
برای ساعاتِ گریزان چون مخملِ برف، برای عمر که بالهایی از کاه دارد، زهدان پاره و به حروفی بیگانه و زنی دیگر تبدیل میشود.
اینک این یار که پل برهنگی را طی میکند، و در خلیجِ پستانها غرق میشود. این اوست که زن را میشناسد و جزیرهای را که زن نام دارد؛ و بر سواحلِ گیاهِ بیستساله، خیزاب و کف را شعلهور میکند و نخِ سپیدهدم را میبُرد. این اوست که شناور است زیر شکمبند، چسبیده به ژرفاها، در مغارهای از پرنیان و تب. پس خاموش شود این گدازه، تا او شعلهور گردد، و ستوده شود این اعضای مصلوبِ به عشق، که زیر خورشیدش تاکستانهای عمر رشد میکند. تنِ معشوقه برگ است، تنِ معشوقه انجیلی از دوات است؛ و پل برهنگی را طی میکند یار و در بسترِ ساعاتِ خفته بیدار میشود از گیجهی سرخوشی؛ نقششده با عرق، آذینیافته به جسمِ زن.
۳ــ
و میآیی ای کودکی، ای مُهرهی عمر؛ و صلیب ما را نقش میزند مرگ و اعضای رؤیابینِ ما را میجَوَد؛ و برای ارواد چیزی جز شعر و جز سایههایی از دریا و کلیسا نداریم. ای حضورِ ما! تو بهجا میگذاری ما را برای روزهای مردهمان، برای حفرههای کوچک چون جسمهای ما که سقفی از نماز و ماسه دارند. مرا پُر کن ای وهمِ کودکی! آنجا که عمر دشنهی مرگ است. در برابر تو خم میشوم و کمانی از شعر میگردم، و انحنایم را تمام میکنم...
http://uupload.ir/files/cnb_a.jpg
🔴لطفاً ادامه ی اثر را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2161
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
▪️ارواد ای شاهدُختِ وهم
🔹 شعری از #آدونیس (علی احمد سعید)
🔸ترجمه ی #حمزه_کوتی
۱ــ
شعر، برگهای قدیمیاش را آتش میزند؛ و قصیدهی آمده سرزمینِ تنزدن است. آه ای کلماتِ مردگان، آه ای بکارتِ کلمه. قصیده مژههای کودکی میپوشد و در برابر سیارهی پستان کرنش میکند.
۲ــ
آتش برای چه حواشی زیربغل را فرامیگیرد. جنازه برای چه دلتنگی و دوات میبارد. زن برای چه با زخم کلمه جاری میشود.
برای ساعاتِ گریزان چون مخملِ برف، برای عمر که بالهایی از کاه دارد، زهدان پاره و به حروفی بیگانه و زنی دیگر تبدیل میشود.
اینک این یار که پل برهنگی را طی میکند، و در خلیجِ پستانها غرق میشود. این اوست که زن را میشناسد و جزیرهای را که زن نام دارد؛ و بر سواحلِ گیاهِ بیستساله، خیزاب و کف را شعلهور میکند و نخِ سپیدهدم را میبُرد. این اوست که شناور است زیر شکمبند، چسبیده به ژرفاها، در مغارهای از پرنیان و تب. پس خاموش شود این گدازه، تا او شعلهور گردد، و ستوده شود این اعضای مصلوبِ به عشق، که زیر خورشیدش تاکستانهای عمر رشد میکند. تنِ معشوقه برگ است، تنِ معشوقه انجیلی از دوات است؛ و پل برهنگی را طی میکند یار و در بسترِ ساعاتِ خفته بیدار میشود از گیجهی سرخوشی؛ نقششده با عرق، آذینیافته به جسمِ زن.
۳ــ
و میآیی ای کودکی، ای مُهرهی عمر؛ و صلیب ما را نقش میزند مرگ و اعضای رؤیابینِ ما را میجَوَد؛ و برای ارواد چیزی جز شعر و جز سایههایی از دریا و کلیسا نداریم. ای حضورِ ما! تو بهجا میگذاری ما را برای روزهای مردهمان، برای حفرههای کوچک چون جسمهای ما که سقفی از نماز و ماسه دارند. مرا پُر کن ای وهمِ کودکی! آنجا که عمر دشنهی مرگ است. در برابر تو خم میشوم و کمانی از شعر میگردم، و انحنایم را تمام میکنم...
http://uupload.ir/files/cnb_a.jpg
🔴لطفاً ادامه ی اثر را در مجله ادبی پیاده رو مطالعه بفرمایید :
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2161
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
▪️فصلِ خواب دیدن
🔹 شعری از #عبدالعظیم_فنجان
🔸ترجمه ی #حمزه_کوتی
#شعر_عراق
📚مقدمه: عبدالعظیم فنجان در ۱۹۵۵ در شهر الناصریه عراق متولد شد. از جمله مجموعهشعرهای او به: مثل یک درخت میاندیشم، چگونه گلی را به دست میآوری و مراسم تشییع یک شبح اشاره میکنیم.
به روح نگهبان سربلند:
به پدر و شیخ من امیر الدراجی
که از عصیان کردن بر او
دست بر نمیدارم
تا آخرین جرعهی امید.
ــــ
»و در خواب دیدم که کنار در خانهام نشستهام و سرم بریده است و آن را بر کف دستم میچرخانم، و حیرتزده به این چشمانداز شگفت میخندم. اینکه چگونه سرم بریده است و همزمان به آن نگاه میکنم. تا اینکه بیدار شدم» (شیخ حیدر آملی)
مُفلس و بیچیز با ساحل بهراه افتادم. از پیراهنش خیزابی دریوزگی کردم. با رنگ آبیاش سرم را از صحرا شستوشو دادم. جیبهایم را از اسلحه تمیز کردم و از آن بالشی ساخته به خواب رفتم. در خواب: صدای قطارهایی را شنیدم. بر فراز یکی از قطارها خود را همراه سربازانی دیدم، که در سر خود بیداری را میکاشتند. آنان خواب بودند. من بیرون از حلقه به شب مینگریستم و دهانم در هوا، ردّ بوسهای را دنبال میکرد. اما قطارها از راه بیرون میشدند. ناگهان، سربازان به سمت آبشار رفتند و در مجرای آن کلاهخودهای خود را انداختند، و چون به دهان بردند، آنها را پر از خون دیدند.
کلاهخودم را بلند نکردم. آن را بهجا گذاشتم و فرود آمدم. خود را دیدم که همراه یک قاچاقچی راه میرفتم. تفنگام را در مقابل پاکت سیگاری به او بخشیدم. در حضورش روزهایام را دود کردم و دود بلند میشد و: آسمان، سرزمین و تپهای میکشید. تخیّلم میانجیگری کرد:
به آسمان، ابری فرستاد. بر تپّه سربازی کاشت. اما سرزمین، تاج شایگان بر سرم گذاشت.
من اکنون پادشاهام: سرزمینام هرز است و یگانهپارهابرش نمیبارد. او را امر میکنم که برود. اما نمیرود. او را با تاجام میزنم؛ و تاج میشکند. سیگارم تمام میشود. نفس دیگری از آن میگیرم. سرزمین و آسمان و تپهای میکشم. سرباز را کاشته شده در خلأ بهجا میگذارم. او را تصور میکنم که در جهتها میدود و بازوهایش را گشوده، تا تاج مرا بگیرد. اما من او را با دود سیگار دیگری غافلگیر میکنم. او گهوارهای را تکان میدهد. در گهواره جثهام را مییابم.
آن را از او مطالبه کردم. اما بر سرم فریاد کشید:
»برو
برو، ای که با زغال
زندگیات را سیاه کردی.
برو، برو
و مرا بگذار
تا این جثه را بر ضد دوستی اشباح برانگیزم.»
آنگاه ضربهای سخت بر سینهام زد و میان ما ظلمتی عمیق افتاد؛ که انسان در آن میغلتد درون احشای یادهایش، و بیهوده درخواست کمک میکند. درون ظلمت دیدم که از کوهی بالا میروم. نزدیک یکی از دامنههایش با دیوانهای رودررو شدم؛ که با دستی درشکهای میکشاند و در دست دیگرش شعلهای بود. در پهنهی درشکه شهری دیدم که با کاه پوشیده شده بود. آن را کنار میزنم و در آن مردمی میبینم که دیوارها با خیالاتشان روشنی میگیرد. یکی از آنان با صدایی بلند، کتاب پیشگوییها را میخواند، که قرنها آن را تکرار میکردند: «و هنگامی که دیوانه به قله میرسد، شعله را در درشکه میگذارد. بعد درشکه را تا دشتها رها میکند.«
در بخش دیگری از خوابام، درشکه را در همان دشتها دیدم. در پهنهی آن فلاسفه، شاعران، عاشقان و گدایانی دیدم که مردی آنان را با کاه میپوشاند، و با خاطرههایی طنزآمیز گرمشان میکرد؛ که با دستی درشکه را میکشاند و در دست دیگرش شعله بالوپر میزد.
دور میشوند و به خویشتن در میان آنان مینگرم و حیرت میکنم: چگونه من میان آنان هستم و همزمان: چگونه در خواب به آنان نگاه میکنم؛ تا اینکه بیدار شدم.
الناصریه / قم
۱۹۹۰ـ۱۹۹۱
از کتاب: مراسم تشییع یک شبح
http://www.uupload.ir/files/k3hp_a.f.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2185
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
▪️فصلِ خواب دیدن
🔹 شعری از #عبدالعظیم_فنجان
🔸ترجمه ی #حمزه_کوتی
#شعر_عراق
📚مقدمه: عبدالعظیم فنجان در ۱۹۵۵ در شهر الناصریه عراق متولد شد. از جمله مجموعهشعرهای او به: مثل یک درخت میاندیشم، چگونه گلی را به دست میآوری و مراسم تشییع یک شبح اشاره میکنیم.
به روح نگهبان سربلند:
به پدر و شیخ من امیر الدراجی
که از عصیان کردن بر او
دست بر نمیدارم
تا آخرین جرعهی امید.
ــــ
»و در خواب دیدم که کنار در خانهام نشستهام و سرم بریده است و آن را بر کف دستم میچرخانم، و حیرتزده به این چشمانداز شگفت میخندم. اینکه چگونه سرم بریده است و همزمان به آن نگاه میکنم. تا اینکه بیدار شدم» (شیخ حیدر آملی)
مُفلس و بیچیز با ساحل بهراه افتادم. از پیراهنش خیزابی دریوزگی کردم. با رنگ آبیاش سرم را از صحرا شستوشو دادم. جیبهایم را از اسلحه تمیز کردم و از آن بالشی ساخته به خواب رفتم. در خواب: صدای قطارهایی را شنیدم. بر فراز یکی از قطارها خود را همراه سربازانی دیدم، که در سر خود بیداری را میکاشتند. آنان خواب بودند. من بیرون از حلقه به شب مینگریستم و دهانم در هوا، ردّ بوسهای را دنبال میکرد. اما قطارها از راه بیرون میشدند. ناگهان، سربازان به سمت آبشار رفتند و در مجرای آن کلاهخودهای خود را انداختند، و چون به دهان بردند، آنها را پر از خون دیدند.
کلاهخودم را بلند نکردم. آن را بهجا گذاشتم و فرود آمدم. خود را دیدم که همراه یک قاچاقچی راه میرفتم. تفنگام را در مقابل پاکت سیگاری به او بخشیدم. در حضورش روزهایام را دود کردم و دود بلند میشد و: آسمان، سرزمین و تپهای میکشید. تخیّلم میانجیگری کرد:
به آسمان، ابری فرستاد. بر تپّه سربازی کاشت. اما سرزمین، تاج شایگان بر سرم گذاشت.
من اکنون پادشاهام: سرزمینام هرز است و یگانهپارهابرش نمیبارد. او را امر میکنم که برود. اما نمیرود. او را با تاجام میزنم؛ و تاج میشکند. سیگارم تمام میشود. نفس دیگری از آن میگیرم. سرزمین و آسمان و تپهای میکشم. سرباز را کاشته شده در خلأ بهجا میگذارم. او را تصور میکنم که در جهتها میدود و بازوهایش را گشوده، تا تاج مرا بگیرد. اما من او را با دود سیگار دیگری غافلگیر میکنم. او گهوارهای را تکان میدهد. در گهواره جثهام را مییابم.
آن را از او مطالبه کردم. اما بر سرم فریاد کشید:
»برو
برو، ای که با زغال
زندگیات را سیاه کردی.
برو، برو
و مرا بگذار
تا این جثه را بر ضد دوستی اشباح برانگیزم.»
آنگاه ضربهای سخت بر سینهام زد و میان ما ظلمتی عمیق افتاد؛ که انسان در آن میغلتد درون احشای یادهایش، و بیهوده درخواست کمک میکند. درون ظلمت دیدم که از کوهی بالا میروم. نزدیک یکی از دامنههایش با دیوانهای رودررو شدم؛ که با دستی درشکهای میکشاند و در دست دیگرش شعلهای بود. در پهنهی درشکه شهری دیدم که با کاه پوشیده شده بود. آن را کنار میزنم و در آن مردمی میبینم که دیوارها با خیالاتشان روشنی میگیرد. یکی از آنان با صدایی بلند، کتاب پیشگوییها را میخواند، که قرنها آن را تکرار میکردند: «و هنگامی که دیوانه به قله میرسد، شعله را در درشکه میگذارد. بعد درشکه را تا دشتها رها میکند.«
در بخش دیگری از خوابام، درشکه را در همان دشتها دیدم. در پهنهی آن فلاسفه، شاعران، عاشقان و گدایانی دیدم که مردی آنان را با کاه میپوشاند، و با خاطرههایی طنزآمیز گرمشان میکرد؛ که با دستی درشکه را میکشاند و در دست دیگرش شعله بالوپر میزد.
دور میشوند و به خویشتن در میان آنان مینگرم و حیرت میکنم: چگونه من میان آنان هستم و همزمان: چگونه در خواب به آنان نگاه میکنم؛ تا اینکه بیدار شدم.
الناصریه / قم
۱۹۹۰ـ۱۹۹۱
از کتاب: مراسم تشییع یک شبح
http://www.uupload.ir/files/k3hp_a.f.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2185
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹چند شعر از #مسعد_عکیزان
🔸ترجمه ی #حمزه_کوتی
📚مسعد عکیزان شاعر، رمان نویس و پژوهشگر یمنی در سال ۱۹۷۶ در مارب یمن متولد شد. تاکنون رمانی تحت عنوان "راهب و عذرا" و مجموعه داستانی با عنوان "فریب" و چند پژوهش در زمینهی فرهنگ ملی منتشر کرده است. / #ادبیات_یمن
▪️روزمرّگی
اینجا چیزی جز وهم نیست
که آن را میتنم
بدان پناه میآورم
و هزار حکایت از گذشته را
بر او بازمیخوانم.
در اشارات کوچک ساکن شده
فراموشی را نقش میزنم.
سکوت گلوخراشیدهام را
میبینم که شبِ زخمگین ما را
چون سوال میتند.
از اینجا بود که زمان گذشت
سیرت خود را نگاشت
و در خونم آه دمید
تا عصارهی رنج مرا
چون شراب بنوشد.
ـــــ
▪️ نوشتن
چه بنویسم اکنون
جز آنچه بهمانند رویاها
در پایانِ سخن
برباد رفته است
و اختناق شعر
اندوهانِ مرا در ایستگاههای درهمشکستهام
مینویسد.
چقدر با تو مدارا کنم چقدر
ای درد نهان در زوایای دلتنگی
و چقدر سالیانِ بیحاصل را
ملامت کنم.
ـــــ
▪️قیام علیه خود
خود را شلاق بزن
شاید که حجم آنچه پیشآید را بدانی
خود را شلاق بزن
از قیدوبندِ گذشته آزاد کن
جامهی کهن عادات را برکَن.
خود را شلاق بزن
برای خویشتن میهنی بساز
و از وهم حصارها
و از شکایتِ همیشگی تقدیر ستمگر
برون آی
و خود را از زندان الهامات
و نفرت فقر
و هیاهوی فکر
و عشق گوشهنشین
تبرئه کن
خود را شلاق بزن.
خود را شلاق بزن
که گذشته
روح تو را هرگز آزاد نمیکند
امروزِ خود را زندگی کن
با واقعیت
آتشفشان رویاها را
منفجر کن
و از برخورد با بادها و جمعیتِ گلهها
خویشتن را رها ساز
که معشوقهی قلبت درون توست
و فرمانروای جنیان
او را زندانی نکرده است
خود را شلاق بزن.
خود را شلاق بزن
تو هنوز هم آرزوها داری
که بخاطر ناامیدیات خود را در غلوزنجیر میبینند
برای آن همت کن
تسلیم نشو
سرخوردگیات را درهم شکن
کرنش نکن
و بر خود قیام کن
که قیام بیشک زلزله است.
خود باش و دیگری نباش
من، خودِ توست
و ما دیگری هستیم
هنگامی که ساختن خود را از سربگیریم
هنگامی که کلمه در ما سفر کند
هنگامی که مرغان دریا بازگردند
هنگامی که افشاگری هنر ما شود
و از مُهر سکوتی که بر ما زدهاند نترسیم
تا کودکی زاده شود
که دیری در زهدان سرخوردگی
مانده بود.
خود را شلاق بزن
فردا خواهد آمد
توشه آماده کن
تا به کاروان روان ملحق شویم
و جز برای سرنوشت خود زندگی نکن
روحی را بیدار کن
که ترس و وحشت
در آن جهانهایی را نابوده کرده
که برای سخن سایه بودهاند.
خود را شلاق بزن.
http://www.uupload.ir/files/7a5q_h.k.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2459
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🔹چند شعر از #مسعد_عکیزان
🔸ترجمه ی #حمزه_کوتی
📚مسعد عکیزان شاعر، رمان نویس و پژوهشگر یمنی در سال ۱۹۷۶ در مارب یمن متولد شد. تاکنون رمانی تحت عنوان "راهب و عذرا" و مجموعه داستانی با عنوان "فریب" و چند پژوهش در زمینهی فرهنگ ملی منتشر کرده است. / #ادبیات_یمن
▪️روزمرّگی
اینجا چیزی جز وهم نیست
که آن را میتنم
بدان پناه میآورم
و هزار حکایت از گذشته را
بر او بازمیخوانم.
در اشارات کوچک ساکن شده
فراموشی را نقش میزنم.
سکوت گلوخراشیدهام را
میبینم که شبِ زخمگین ما را
چون سوال میتند.
از اینجا بود که زمان گذشت
سیرت خود را نگاشت
و در خونم آه دمید
تا عصارهی رنج مرا
چون شراب بنوشد.
ـــــ
▪️ نوشتن
چه بنویسم اکنون
جز آنچه بهمانند رویاها
در پایانِ سخن
برباد رفته است
و اختناق شعر
اندوهانِ مرا در ایستگاههای درهمشکستهام
مینویسد.
چقدر با تو مدارا کنم چقدر
ای درد نهان در زوایای دلتنگی
و چقدر سالیانِ بیحاصل را
ملامت کنم.
ـــــ
▪️قیام علیه خود
خود را شلاق بزن
شاید که حجم آنچه پیشآید را بدانی
خود را شلاق بزن
از قیدوبندِ گذشته آزاد کن
جامهی کهن عادات را برکَن.
خود را شلاق بزن
برای خویشتن میهنی بساز
و از وهم حصارها
و از شکایتِ همیشگی تقدیر ستمگر
برون آی
و خود را از زندان الهامات
و نفرت فقر
و هیاهوی فکر
و عشق گوشهنشین
تبرئه کن
خود را شلاق بزن.
خود را شلاق بزن
که گذشته
روح تو را هرگز آزاد نمیکند
امروزِ خود را زندگی کن
با واقعیت
آتشفشان رویاها را
منفجر کن
و از برخورد با بادها و جمعیتِ گلهها
خویشتن را رها ساز
که معشوقهی قلبت درون توست
و فرمانروای جنیان
او را زندانی نکرده است
خود را شلاق بزن.
خود را شلاق بزن
تو هنوز هم آرزوها داری
که بخاطر ناامیدیات خود را در غلوزنجیر میبینند
برای آن همت کن
تسلیم نشو
سرخوردگیات را درهم شکن
کرنش نکن
و بر خود قیام کن
که قیام بیشک زلزله است.
خود باش و دیگری نباش
من، خودِ توست
و ما دیگری هستیم
هنگامی که ساختن خود را از سربگیریم
هنگامی که کلمه در ما سفر کند
هنگامی که مرغان دریا بازگردند
هنگامی که افشاگری هنر ما شود
و از مُهر سکوتی که بر ما زدهاند نترسیم
تا کودکی زاده شود
که دیری در زهدان سرخوردگی
مانده بود.
خود را شلاق بزن
فردا خواهد آمد
توشه آماده کن
تا به کاروان روان ملحق شویم
و جز برای سرنوشت خود زندگی نکن
روحی را بیدار کن
که ترس و وحشت
در آن جهانهایی را نابوده کرده
که برای سخن سایه بودهاند.
خود را شلاق بزن.
http://www.uupload.ir/files/7a5q_h.k.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2459
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews👈
🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔸چهار شعر از بشیر حسن الزریقی شاعر یمنی
🔹ترجمه ی #حمزه_کوتی
بشیر حسن الزریقی شاعر و منتقد یمنی متولد ۱۹۷۲ است. دبیر ریاضیات است، و علاوه بر کار شعر در زمینهی فلسفه، هنر و ادبیات پژوهش و نقد مینویسد.
#ادبیات_یمن
#ادبیات_عرب
▪️آنچه دقیقاً اتفاق افتاد
گاهی وقتها هنگامی که تنها میشوم؛ بادی نیرومند میوزد، و اندامی بزرگ نقش میزند، که از روحِ من زنی میآفریند. آیینهاش هیمهی معابد تندباد است، که در او ساکن شده و او نیز هم در من ساکن میشود. در گرمای فرات آن شنا میکنم. او پادزهر تنهایی من است. تنها بودن برای چه؟ واقعاً نمیدانم. اما جزئیات آن کوچک و رازهایش بسیار است؛ و همیشه رؤیایی بهتاراجرفته را جستوجو میکند، که به آخرین قرارش شتابان میرود.
ـــــ
▪️این پرسشی بیش نیست
چنین است
آنچه بر آن شرط بستیم:
یکی پری
و دیگری پُشتهای هیزم
نقاشی کرد.
من اما زنی عروسکفروش
نقاشی کردم.
کدامیک از ما
به شاخهها دهانِ شبنم داد
چه کسی با فراخیِ حال
به ایوانِ قلب راه پیدا کرد
و چه کسی
مطیع خواهشهای آتش شد؟
ـــــ
▪️سقوطِ ایکاروس
ایکاروس سقوط کرد
و من صدایِ بازدم موج را شنیدم
که بر سطح دریای اژه
خروشان شد.
آیا پرواز را دوباره
از سر بگیرد؟
گرمای خورشید
شمعها را میگدازد
و خلأ اینجا هنوز
سترون و خشمگین است
و بالهای گداختهی شمع
چون دو پر بزرگ بر سطح آب
بی حرکت آرام گرفتند.
همهچیز میگوید
که ماجراجوی جسور
در حال احتضار است.
شتاب کن ایکاروس
پرنده جان میدهد
و آماده میشود
که در گرداب کران دوردست
پرواز کند.
ـــــ
▪️زنِ آب
دریا، سپیدهدم و رنگینکمان
میراث وعدهی غزل آب بر حلبی داغ میان دالانهای نبض ممنوع از پهناوری سخاوتمند میان سرانگشتان اشکهای شوق و میان شرشر خشکی سوزش مجبور به سیالیت جیکجیک علف تشنه.
دریا خفتن تشنگی که عرق نبوت محض میریزد.
سپیدهدم واژهای که آن را مست میکند گیسوان عشق مشرک به رستاخیر حفرهی اول نور.
رنگینکمان ژرفای دلایل درد روان با مُهرهی آزاد بر میز کشتگان خورشید در حضور انجمن اعدامکنندگان ابر، روایتکنندگان مهربانی.
آیینهایی هست که امواجی پوشیده دارند. گناه رقص آب ساکن در بیوحی که زن نام دارد.
http://www.uupload.ir/files/j1rx_h.k.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2512
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈
🔸چهار شعر از بشیر حسن الزریقی شاعر یمنی
🔹ترجمه ی #حمزه_کوتی
بشیر حسن الزریقی شاعر و منتقد یمنی متولد ۱۹۷۲ است. دبیر ریاضیات است، و علاوه بر کار شعر در زمینهی فلسفه، هنر و ادبیات پژوهش و نقد مینویسد.
#ادبیات_یمن
#ادبیات_عرب
▪️آنچه دقیقاً اتفاق افتاد
گاهی وقتها هنگامی که تنها میشوم؛ بادی نیرومند میوزد، و اندامی بزرگ نقش میزند، که از روحِ من زنی میآفریند. آیینهاش هیمهی معابد تندباد است، که در او ساکن شده و او نیز هم در من ساکن میشود. در گرمای فرات آن شنا میکنم. او پادزهر تنهایی من است. تنها بودن برای چه؟ واقعاً نمیدانم. اما جزئیات آن کوچک و رازهایش بسیار است؛ و همیشه رؤیایی بهتاراجرفته را جستوجو میکند، که به آخرین قرارش شتابان میرود.
ـــــ
▪️این پرسشی بیش نیست
چنین است
آنچه بر آن شرط بستیم:
یکی پری
و دیگری پُشتهای هیزم
نقاشی کرد.
من اما زنی عروسکفروش
نقاشی کردم.
کدامیک از ما
به شاخهها دهانِ شبنم داد
چه کسی با فراخیِ حال
به ایوانِ قلب راه پیدا کرد
و چه کسی
مطیع خواهشهای آتش شد؟
ـــــ
▪️سقوطِ ایکاروس
ایکاروس سقوط کرد
و من صدایِ بازدم موج را شنیدم
که بر سطح دریای اژه
خروشان شد.
آیا پرواز را دوباره
از سر بگیرد؟
گرمای خورشید
شمعها را میگدازد
و خلأ اینجا هنوز
سترون و خشمگین است
و بالهای گداختهی شمع
چون دو پر بزرگ بر سطح آب
بی حرکت آرام گرفتند.
همهچیز میگوید
که ماجراجوی جسور
در حال احتضار است.
شتاب کن ایکاروس
پرنده جان میدهد
و آماده میشود
که در گرداب کران دوردست
پرواز کند.
ـــــ
▪️زنِ آب
دریا، سپیدهدم و رنگینکمان
میراث وعدهی غزل آب بر حلبی داغ میان دالانهای نبض ممنوع از پهناوری سخاوتمند میان سرانگشتان اشکهای شوق و میان شرشر خشکی سوزش مجبور به سیالیت جیکجیک علف تشنه.
دریا خفتن تشنگی که عرق نبوت محض میریزد.
سپیدهدم واژهای که آن را مست میکند گیسوان عشق مشرک به رستاخیر حفرهی اول نور.
رنگینکمان ژرفای دلایل درد روان با مُهرهی آزاد بر میز کشتگان خورشید در حضور انجمن اعدامکنندگان ابر، روایتکنندگان مهربانی.
آیینهایی هست که امواجی پوشیده دارند. گناه رقص آب ساکن در بیوحی که زن نام دارد.
http://www.uupload.ir/files/j1rx_h.k.jpg
☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2512
🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید 👆👆👆
◾️بخش : #ادبیات_عرب
زیر نظر تیرداد آتشکار
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید : 👇👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw
🆔 @piaderonews 👈
🆔 @piaderonews 👈