👑 شکوه پدر و مادر
18.9K subscribers
3.54K photos
2.76K videos
2 files
42 links
هیــچ عــشــقــے عــظــیــم تــر از عــشــق مــادر نــیــســت.👌

هیچ حــمــایــتــے عــظــیــم تــر از حــمــایــت پــدر نــیــســت.👌
Download Telegram
#زالو
#اثر_پریسان‌خاتون
#پارت_389

قدم‌قدم راه آمده را بر می‌گردم و اتاق را ترک می‌کنم. پاهایم ضعف برشان می‌دارد و بیش‌تر از آن سرپا ماندن در توانم نیست.
روی یکی از صندلی‌های داخل سالن انتظار می‌نشینم و ستاره هم بعد از هماهنگ کردن با یک مرد و یک زن، می‌آید و کنارم می‌نشیند.
سرم را به دیوارِ یخ‌زده‌ی پشت سرم تکیه می‌دهم و پلک روی هم می‌فشارم. بغض پس می‌فرستم و می‌پرسم:

- کی این اتفاق اُفتاد؟!

صدای او نیز بغض دارد:

- دیروز... دم‌دمای صبح. قلبش مریض بود، بیش‌تر از این دووم نیاورد.

پلک می‌گشایم و سر می‌چرخانم. نگاه بغض‌آلود و غصبناکم را به او می‌دهم و می‌گویم:

- قلبش رو مریض کردن. پدرِ بی‌شرفت قلبش رو مریض کرد!

به لب‌هایش انحنا می‌دهد، نگاه‌اش را از من می‌گیرد و آن را به نقطه‌ی نامعلومی می‌دوزد:

- پدرم! شما از گذشته چی می‌دونید؟ من به حرفای آبان شک دارم‌. من شک دارم شما هیچی از اون گذشته‌ی لعنتی ندونید!

ابروهایم در هم می‌روند و به صورتم چین می‌اندازم. ساکت و صامت می‌مانم و ستاره لب می‌جنباند:

- مامان سرطان داشت، اما به‌خاطر وضع بد مالی‌مون از همه پنهونش کرده بودن. پنهونش کردن تا قبل این‌که دخترِ اون صاحب‌خونه‌ی بی‌شرف‌تون با یه پیشنهادِ وسوسه‌انگیز پا بذاره به خونه‌مون و پدرم رو هوایی کنه!

و من شرم دارم بگویم می‌دانستم و کاری از دستم بر نیامد. خجالت می‌کشم بگویم از تورج همه‌چیز را کف دستم گذاشته بود و اما کاری از دستِ نرویم برنمی‌آمد جز خودخوری!
ستاره پوزخند به لب می‌کشد، با هر دو دستش، به صورتش دست می‌کشد و خسته لب می‌زند: