زن نیازمند و حضرت دادوود:
ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ !
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ،
ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ !
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ
ﺑﺎﻓﺘﻪ
ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍي ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ
ﮐﻨﻢ
ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ
ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ ...
ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ،
درب خانه حضرت داوودرا زدن، و ايشان اجازه ورود دادند،
ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کيسه صد ديناري رو مقابل حضرت گذاشتن، و گفتن اينهارو به مستحق بدهيد.
حضرت پرسيد علت چيست؟؟؟
ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم ودکل کشتي اسيب ديد وخطر غرق شدن بسيار نزديک بود که درکمال تعجب پرنده اي طناب بزرگ به طرف ما رها کرد. و با آن قسمتهاي آسيب ديده کشتي را بستيم. و نذر کرديم اگر نجات يافتيم هر يک صد دينار به مستحق بدهيم.
حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود:
خداوند براي تو از دريا هديه ميفرستد، و تو او را ظالم مي نامي.
اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند براي حال تو بيش از ديگران آگاه هست...
خالق من بهشتي دارد،
«نزديک، زيبا و بزرگ…»
و دوزخي دارد به گمانم «کوچک و بعيد»
و در پي دليلي ست که ببخشد ما را،،،
گاهي به بهانه دعايي در حق ديگري...
شايد امروز آن روز بي دليل باشد،،،
"عزیزانم دعايتان مي کنم. دعايم کنيد."
#حضرت_داوود_و_زن_مستحق #پرنده_طناب_بدهان #حکایتهای_پند_آموز
@mazeye_malakoot
@pathwaystogod
ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ !
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ،
ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ !
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ
ﺑﺎﻓﺘﻪ
ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍي ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ
ﮐﻨﻢ
ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ
ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ ...
ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ،
درب خانه حضرت داوودرا زدن، و ايشان اجازه ورود دادند،
ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کيسه صد ديناري رو مقابل حضرت گذاشتن، و گفتن اينهارو به مستحق بدهيد.
حضرت پرسيد علت چيست؟؟؟
ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم ودکل کشتي اسيب ديد وخطر غرق شدن بسيار نزديک بود که درکمال تعجب پرنده اي طناب بزرگ به طرف ما رها کرد. و با آن قسمتهاي آسيب ديده کشتي را بستيم. و نذر کرديم اگر نجات يافتيم هر يک صد دينار به مستحق بدهيم.
حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود:
خداوند براي تو از دريا هديه ميفرستد، و تو او را ظالم مي نامي.
اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند براي حال تو بيش از ديگران آگاه هست...
خالق من بهشتي دارد،
«نزديک، زيبا و بزرگ…»
و دوزخي دارد به گمانم «کوچک و بعيد»
و در پي دليلي ست که ببخشد ما را،،،
گاهي به بهانه دعايي در حق ديگري...
شايد امروز آن روز بي دليل باشد،،،
"عزیزانم دعايتان مي کنم. دعايم کنيد."
#حضرت_داوود_و_زن_مستحق #پرنده_طناب_بدهان #حکایتهای_پند_آموز
@mazeye_malakoot
@pathwaystogod
❄️✨🌨✨🔮✨🌨✨❄️
🎆 زنی خدمت حضرت داود رسید و پرسید آیا خدا عادل است؟ !
حضرت فرمود : عادل تر از خداوند وجود ندارد،
چه شده که این سوال را می پرسی؟ !
زن گفت من بیوه هستم و 3فرزند دارم ، بعداز مدتها طناب بزرگی بافته
به بازار می بردم تا با پولش آذوقه ای برای فرزندان گرسنه ام فراهم کنم
که ناگهان پرنده ای طناب را از دست من ربود و دور شد
و الان محزون و بی پول و گرسنه مانده ایم ...
هنوزم صحبت زن تمام نشده بود ،
درب خانه حضرت داوود را زدن، وایشان اجازه ورود دادند،
ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کیسه صد دیناری رو مقابل حضرت گذاشتن، و گفتن اینهارو به مستحق بدهید.
حضرت پرسید علت چیست؟؟؟
ایشان گفتند در دریا دچار طوفان شدیم ودکل کشتی اسیب دید وخطر غرق شدن بسیار نزدیک بود که درکمال تعجب پرنده ای طناب بزرگ به طرف ما رها کرد و با ان قسمت های اسیب دیده کشتی را بستیم
ونذر کردیم اگر نجات یافتیم هر یک صد دینار به مستحق بدهیم.
حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود:
خداوند برای تو از دریا هدیه می فرستد، و تو او را ظالم می نامی.
این هزار دینار بگیر و معاش کن و بدان خداوند برای حال تو بیش از دیگران آگاه هست...
خالق من بهشتی دارد،
«نزدیک زیبا و بزرگ...»
و دوزخی دارد به گمانم «کوچک و بعید»
و در پی دلیلی ست که ببخشد ما را،،،
گاهی به بهانه دعایی در حق دیگری...
شاید امروز آن روز بی دلیل باشد...
«عزیزانم دعایتان می کنم. دعایم کنید.»
❄️✨🌨✨🔮✨🌨✨❄️
#حضرت_داوود_و_زن_مستحق #پرنده_طناب_بدهان #حکایت_های_پند_آمیز #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🎆 زنی خدمت حضرت داود رسید و پرسید آیا خدا عادل است؟ !
حضرت فرمود : عادل تر از خداوند وجود ندارد،
چه شده که این سوال را می پرسی؟ !
زن گفت من بیوه هستم و 3فرزند دارم ، بعداز مدتها طناب بزرگی بافته
به بازار می بردم تا با پولش آذوقه ای برای فرزندان گرسنه ام فراهم کنم
که ناگهان پرنده ای طناب را از دست من ربود و دور شد
و الان محزون و بی پول و گرسنه مانده ایم ...
هنوزم صحبت زن تمام نشده بود ،
درب خانه حضرت داوود را زدن، وایشان اجازه ورود دادند،
ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کیسه صد دیناری رو مقابل حضرت گذاشتن، و گفتن اینهارو به مستحق بدهید.
حضرت پرسید علت چیست؟؟؟
ایشان گفتند در دریا دچار طوفان شدیم ودکل کشتی اسیب دید وخطر غرق شدن بسیار نزدیک بود که درکمال تعجب پرنده ای طناب بزرگ به طرف ما رها کرد و با ان قسمت های اسیب دیده کشتی را بستیم
ونذر کردیم اگر نجات یافتیم هر یک صد دینار به مستحق بدهیم.
حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود:
خداوند برای تو از دریا هدیه می فرستد، و تو او را ظالم می نامی.
این هزار دینار بگیر و معاش کن و بدان خداوند برای حال تو بیش از دیگران آگاه هست...
خالق من بهشتی دارد،
«نزدیک زیبا و بزرگ...»
و دوزخی دارد به گمانم «کوچک و بعید»
و در پی دلیلی ست که ببخشد ما را،،،
گاهی به بهانه دعایی در حق دیگری...
شاید امروز آن روز بی دلیل باشد...
«عزیزانم دعایتان می کنم. دعایم کنید.»
❄️✨🌨✨🔮✨🌨✨❄️
#حضرت_داوود_و_زن_مستحق #پرنده_طناب_بدهان #حکایت_های_پند_آمیز #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
Forwarded from ॐ مزه ملکوت ॐ
❄️✨🌨✨🔮✨🌨✨❄️
🎆 زنی خدمت حضرت داود رسید و پرسید آیا خدا عادل است؟ !
حضرت فرمود : عادل تر از خداوند وجود ندارد،
چه شده که این سوال را می پرسی؟ !
زن گفت من بیوه هستم و 3فرزند دارم ، بعداز مدتها طناب بزرگی بافته
به بازار می بردم تا با پولش آذوقه ای برای فرزندان گرسنه ام فراهم کنم
که ناگهان پرنده ای طناب را از دست من ربود و دور شد
و الان محزون و بی پول و گرسنه مانده ایم ...
هنوزم صحبت زن تمام نشده بود ،
درب خانه حضرت داوود را زدن، وایشان اجازه ورود دادند،
ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کیسه صد دیناری رو مقابل حضرت گذاشتن، و گفتن اینهارو به مستحق بدهید.
حضرت پرسید علت چیست؟؟؟
ایشان گفتند در دریا دچار طوفان شدیم ودکل کشتی اسیب دید وخطر غرق شدن بسیار نزدیک بود که درکمال تعجب پرنده ای طناب بزرگ به طرف ما رها کرد و با ان قسمت های اسیب دیده کشتی را بستیم
ونذر کردیم اگر نجات یافتیم هر یک صد دینار به مستحق بدهیم.
حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود:
خداوند برای تو از دریا هدیه می فرستد، و تو او را ظالم می نامی.
این هزار دینار بگیر و معاش کن و بدان خداوند برای حال تو بیش از دیگران آگاه هست...
خالق من بهشتی دارد،
«نزدیک زیبا و بزرگ...»
و دوزخی دارد به گمانم «کوچک و بعید»
و در پی دلیلی ست که ببخشد ما را،،،
گاهی به بهانه دعایی در حق دیگری...
شاید امروز آن روز بی دلیل باشد...
«عزیزانم دعایتان می کنم. دعایم کنید.»
❄️✨🌨✨🔮✨🌨✨❄️
#حضرت_داوود_و_زن_مستحق #پرنده_طناب_بدهان #حکایت_های_پند_آمیز #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🎆 زنی خدمت حضرت داود رسید و پرسید آیا خدا عادل است؟ !
حضرت فرمود : عادل تر از خداوند وجود ندارد،
چه شده که این سوال را می پرسی؟ !
زن گفت من بیوه هستم و 3فرزند دارم ، بعداز مدتها طناب بزرگی بافته
به بازار می بردم تا با پولش آذوقه ای برای فرزندان گرسنه ام فراهم کنم
که ناگهان پرنده ای طناب را از دست من ربود و دور شد
و الان محزون و بی پول و گرسنه مانده ایم ...
هنوزم صحبت زن تمام نشده بود ،
درب خانه حضرت داوود را زدن، وایشان اجازه ورود دادند،
ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کیسه صد دیناری رو مقابل حضرت گذاشتن، و گفتن اینهارو به مستحق بدهید.
حضرت پرسید علت چیست؟؟؟
ایشان گفتند در دریا دچار طوفان شدیم ودکل کشتی اسیب دید وخطر غرق شدن بسیار نزدیک بود که درکمال تعجب پرنده ای طناب بزرگ به طرف ما رها کرد و با ان قسمت های اسیب دیده کشتی را بستیم
ونذر کردیم اگر نجات یافتیم هر یک صد دینار به مستحق بدهیم.
حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود:
خداوند برای تو از دریا هدیه می فرستد، و تو او را ظالم می نامی.
این هزار دینار بگیر و معاش کن و بدان خداوند برای حال تو بیش از دیگران آگاه هست...
خالق من بهشتی دارد،
«نزدیک زیبا و بزرگ...»
و دوزخی دارد به گمانم «کوچک و بعید»
و در پی دلیلی ست که ببخشد ما را،،،
گاهی به بهانه دعایی در حق دیگری...
شاید امروز آن روز بی دلیل باشد...
«عزیزانم دعایتان می کنم. دعایم کنید.»
❄️✨🌨✨🔮✨🌨✨❄️
#حضرت_داوود_و_زن_مستحق #پرنده_طناب_بدهان #حکایت_های_پند_آمیز #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
Forwarded from ॐ مزه ملکوت ॐ
🍃✨🌸✨🔮✨🌸✨🍃
📜 زن نیازمند و حضرت داود
ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ !
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ،
ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ !
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ
ﺑﺎﻓﺘﻪ
ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍي ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ
ﮐﻨﻢ
ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ
ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ ...
ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ،
درب خانه حضرت داوودرا زدن، و ايشان اجازه ورود دادند،
ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کيسه صد ديناري رو مقابل حضرت گذاشتن، و گفتن اينهارو به مستحق بدهيد.
حضرت پرسيد علت چيست؟؟؟
ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم ودکل کشتي اسيب ديد وخطر غرق شدن بسيار نزديک بود که درکمال تعجب پرنده اي طناب بزرگ به طرف ما رها کرد. و با آن قسمت هاي آسيب ديده کشتي را بستيم. و نذر کرديم اگر نجات يافتيم هر يک صد دينار به مستحق بدهيم.
حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود:
خداوند براي تو از دريا هديه ميفرستد، و تو او را ظالم مي نامي.
اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند براي حال تو بيش از ديگران آگاه هست...
خالق من بهشتي دارد،
«نزديک، زيبا و بزرگ…»
و دوزخي دارد به گمانم «کوچک و بعيد»
و در پي دليلي ست که ببخشد ما را،،،
گاهي به بهانه دعايي در حق ديگري...
شايد امروز آن روز بي دليل باشد،،،
"عزیزانم دعايتان مي کنم. دعايم کنيد."
🍃✨🌸✨🔮✨🌸✨🍃
#حضرت_داوود_و_زن_مستحق #پرنده_طناب_بدهان #حکایتهای_پند_آميز #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
📜 زن نیازمند و حضرت داود
ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ !
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ،
ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ !
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ
ﺑﺎﻓﺘﻪ
ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍي ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ
ﮐﻨﻢ
ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ
ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ ...
ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ،
درب خانه حضرت داوودرا زدن، و ايشان اجازه ورود دادند،
ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کيسه صد ديناري رو مقابل حضرت گذاشتن، و گفتن اينهارو به مستحق بدهيد.
حضرت پرسيد علت چيست؟؟؟
ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم ودکل کشتي اسيب ديد وخطر غرق شدن بسيار نزديک بود که درکمال تعجب پرنده اي طناب بزرگ به طرف ما رها کرد. و با آن قسمت هاي آسيب ديده کشتي را بستيم. و نذر کرديم اگر نجات يافتيم هر يک صد دينار به مستحق بدهيم.
حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود:
خداوند براي تو از دريا هديه ميفرستد، و تو او را ظالم مي نامي.
اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند براي حال تو بيش از ديگران آگاه هست...
خالق من بهشتي دارد،
«نزديک، زيبا و بزرگ…»
و دوزخي دارد به گمانم «کوچک و بعيد»
و در پي دليلي ست که ببخشد ما را،،،
گاهي به بهانه دعايي در حق ديگري...
شايد امروز آن روز بي دليل باشد،،،
"عزیزانم دعايتان مي کنم. دعايم کنيد."
🍃✨🌸✨🔮✨🌸✨🍃
#حضرت_داوود_و_زن_مستحق #پرنده_طناب_بدهان #حکایتهای_پند_آميز #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot