Pathwaystogod
1.62K subscribers
6.61K photos
496 videos
153 files
205 links
اسرار درون ومديتيشن، چاکرا و کالبدها،حقایق روانشناسی ،تعالیم معنوی و عرفانی......
Download Telegram
🍁🌸🍃🔮🍃🌸🍁

🎆 منصور حلاج را درظهر ماه صیام از کوی جذامیان گذرافتاد.

جذامیان به نهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند.

حلاج برسفره آنها نشست و چند لقمه بر دهان برد.

جذامیان گفتند: دیگران بر سفره ما نمی نشینند و از ما می ترسند.

حلاج گفت، آنها روزه اند و برخاست.

غروب هنگام افطار حلاج گفت: خدایا روزه مرا قبول بفرما.

شاگردان گفتند: ما دیدیم که تو روزه شکستی.

حلاج گفت: ما مهمان خدا بودیم.

روزه شکستیم، اما دل نشکستیم...


"آن شب که دلی بود، به میخانه نشستیم

آن توبه صدساله، به پیمانه شکستیم

از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب

ما توبه شکستیم، ولی دل نشکستیم"


#منصور_حلاج #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
حسين منصور را چون بر دار كردند و بكشتند، شبلي او را به خواب ديد.
🔸گفت؛ حق تعالي با تو چه كرد؟
🔹فرمود: مرا فرود آورد و اكرام كرد.
🔸گفت؛ به كدام محل فرود آورد؟
🔹فرمود: در جايگاه صدق، نزد پادشاهي نيرومند.
🔸گفت؛ با اين خلق چه كرد؟
🔹فرمود: هر دو گروه را بيامرزيد!
زيرا آنكه بر من شفقت برد، مرا ندانست، از بهر او بر من شفقت برد!
و آنكه بر من عداوت كرد، مرا ندانست، از بهر او با من عداوت كرد، هر دو معذور گشتند.!!!!
#منصور_حلاج#شبلی#حکایت_خواب_شبلی#راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
"شوریدگی های حلاج"

از ابن فاتک، مرید و همنشین حلاج نقل است که:

یک روز حلاج در بازار قطیعه ایستاده بود. جمعیت که با شتاب در رفت و آمد بود، با بی اعتنایی از کنارش میگذشت. حلاج یک لحظه در مردم نگریست، آستین را به گوشه چشم برد و بی اختیار با فریاد به زیر گریه زد.
گفت: مردم به دادم برسید... مرا از دست او برهانید،
مرا از من باز ستانده است.
مرا از من ربوده است.
نه به خویشتنم باز میگذارد تا آرام یابم، نه مراعات او برایم ممکن میشود.
هااای مردم، از هجرانش میترسم،
ترس آن دارم که از او دور مانم، اما حضور او را هم طاقت ندارم.
آن روز حلاج از خود به در شده بود. پریشان و بی خویشتن بود.
با چشمان به خون نشسته،
با موهای ژولیده و دهان کف کرده،
به هر جا رسید نوای انا الحق سر داد و مردم را به کشتن خود دعوت کرد.
یک بار در گوشه ای از بازار بالای صفه ای ایستاد و بانگ برآورد؛
مردم به دادم برسید....
مرا از چنگ آنکس که به جان و تنم چنگ در انداخته است نجات دهید.
با چشمانی اشکبار فریاد میزد، به دنبالش میروم، از من پنهان میشود، خود را از رهگذارش کنار میکشم، او را به دنبال خویش میبینم.
عشقی که به او دارم را میپسندد، اما دوست ندارد در بین کسانی که داغ این عشق را ندارند نام او را، نام این عشق را بر زبان بیاورم.
یک بار در مسجد بر ستونی تکیه زد و فریاد زد، مردم بیایید....
جواب اینجاست، پس سوال کجاست؟
این همه ندای انالحق از من میشنوید و به کشتن من بر نمی آیید!
برای شما هیچ کاری بهتر از کشتن من نیست.
مرا بکشید واین دیوانه عشق را از این عشقی که در دلم جای گرفته و از زبان من حرف میزند خلاص کنید.
این بگفت و لحظه ای بعد، آرام و با وقار، با قامتی افراخته، با پیشانی گشاده، راه خود را از میان جمعیتی که با تعجب و حیرانی او را احاطه کرده بودند و مینگریستد باز کرد و رفت.
گاه بر حلاج بخاطر این تند روی ها و سخنانش میترسم.
اما او پیر و مرشد ماست. مرشد ما هر چه کند جز به اشارت آنچه از ما در حجاب است نمیکند. "خداوند ما را در دوستی و همراهی اش استوار دارد." #منصور_حلاج #حکایتهای_پند آمیز#شوریدگیهای_منصور_حلاج#راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
🍁🍃🔮🍃🍁

🎆 من آن جویبار کوچکی هستم که از سرچشمه "و نَفَختُ فيه مِنْ روحي" می جوشد و می پوید و در اقیانوس بی کران "انّا اليه راجعون" غرق و محو می‌شود؛

با همه کوچکی از همان سرچشمه که می جوشد، از صخره های وحشی می‌گذرد، از دره های تنگ و تاریک عبور می کند، در بستر ریگ های تفته فرو می غلتد و بی آنکه بداند کدام خط سیر را در پیش دارد به دریای بی پایان هستی که برایش آغوش گشاده است فرو می ریزد؛

و خودیِ جویبار را به خودیِ دریا تبدیل می‌کند؛ جویبار در پایان راه از خودی می رهد، اما پیش از آنکه راه او پایان یابد، بارها مبدل می شود و در هر قدم که به سوی دریا ره می پوید چیز دیگری می شود؛

و آنگاه که در دریای الهی محو می‌گردد، همه ی خودی ها ( نفس و منیت ها) را در ساحل می شوید و از غبار ”خود“ها که در طول راه بر خود گرفته رهایی می یابد؛

و آنچه در پایان به دریا می‌ریزد دریا ست، جویبار نیست؛ کوچکی او در بزرگی دریا محو می‌شود؛ و آنجا که دریاست، هر چه هست بزرگی است...

«منصور حلاج»

🍁🍃🔮🍃🍁

#منصور_حلاج #سخن_بزرگان #تعالیم_معنوی #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
مردی نزد حلاج آمد و پرسید:
رهایی چیست؟
او در مسجدی نشسته بود که دور تا دور آن ستونهای زیبایی بود،حلاج بی‌درنگ به سمت یکی از ستونها دوید و آن را با هر دو دست گرفت و فریاد زد :
به من کمک کن،این ستون به من چسبیده است و به من اجازه آزاد شدن نمیدهد
مرد گفت:
تو دیوانه هستی این تویی که به ستون چسبیده‌ای،
این ستون تو را نگرفته است.
منصور گفت:
من پاسخت را دادم ،حالا از اینجا برو ،
هیچکس تو را مقید (زندانی) نکرده است
قید و بند تو کاذب است.
و این ساخته خودت است.!!!!
#منصور_حلاج #رهایی#حکایتهای_عارفانه #راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
🌸🌿🔮🌿🌸

🎆 حلاج عادت داشت فریاد بکشد:
«انالحق»

مرشدش جنید به اوگفت درست می گویی، من نیز می دانم خدا هستم؛ ولی این را مخفی کن؛ زیرا مردم متعصب و دیوانه اند، آنان قادر به تحمل این نیستند...

منصور گفت: سعی می کنم ولی لحظاتی هستند که این من نیستم که انالحق می کشم! من یک شاهد هستم و کاری از من ساخته نیست؛ توصیه ات را می پذیرم ولی قول نمی دهم که فریاد نکشم.

او کوشید ولی موفق نشد, او هرجا مردمانی رنجور، عصبی و پریشان را می دید، فریاد نکشیدن برایش غیر ممکن می شد و می گفت:

نگران نباشید، من خدا هستم و شما نیز خدا هستید؛ شما فقط درخوابید؛ بیدار شوید، ولی بیدار کردن مردمان خفته کار آسانی نیست!!

آنان منصور را به قتل رساندند...

🌸🌿🔮🌿🌸

#منصور_حلاج #دار #اناالحق #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
❄️🌨🔮🌨❄️

🎆 حسین بن منصور حلاج را در ظهر ماه رمضان گذر به کوی جذامیان افتاد،

جذامیان به نهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند،

حلاج بر سر سفره نشست و چند لقمه به دهان برد،

جذامیان گفتند:

دیگران بر سر سفره ما نمی نشینند و از ما می ترسند !

حلاج گفت؛ آنها روزه اند و برخاست !

غروب هنگام افطار، حلاج گفت:

خدایا روزه مرا قبول بفرما...!

شاگردان گفتند:

استاد ما دیدیم که روزه شکستی !

حلاج گفت: ما مهمان خدا بودیم،

روزه شکستیم ولی دل نشکستیم...!

آنجا که دلی بود به میخانه نشستیم/
آن توبه صد ساله به پیمانه شکستیم

از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب/
ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم !!!!

❄️🌨🔮🌨❄️

#منصور_حلاج #حکايت_روزه_و_جزاميان #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🔮 کدام نقطۀ زمین خالی از اوست، که خلق او را در آسمان می جویند...!!!!»

"منصور حلاج"

#سخن_بزرگان #منصور_حلاج #خدا_همه_جا_هست #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🌿🌸🔮🌸🌿

🎆 عشاق وفاپيشه اگر محرم مائيد
از خود بدر آئيد و در اين بزم درآئيد

در بزم احد غير يکي راه ندارد
با کثرت موهوم در اين بزم ميائيد

تا نقش رخ دوست در آيينه به بينيد
زنگار خود از آينه دل بزدائيد

چون صاف شد آيينه ز اغيار بدانيد
کايينه وهم ناظر و منظور شمائيد

کونين چه جسم است و شما جان مقدس
عالم چو طلسم است و شما گنج بقائيد

مستور شد اندر صدف آن گوهر کمياب
گوهر بنمايد چو صدف را بگشائيد

در کعبه دل عيد تجلي جمالت
اي قوم بحج رفته کجائيد کجائيد

سرگشته در آن باديه تا چند بپوئيد
معشوق همين جاست بيائيد بيائيد

چون مقصد اصلي ز حرم کعبه وصل است
غافل ز چنين کعبه مقصود چرائيد

گفتار حسين است ز اسرار خدائي
دانيدش اگر واقف اسرار خدائيد

«حسین ابن منصور حلاج»

🌿🌸🔮🌸🌿

#اشعار #منصور_حلاج #معشوق_همينجاست_بيايید #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🌿🌸🔮🌸🌿

🎆 فتوای جنید و بر سر دار شدن منصور حلاج

جنید از اَقطاب زمان خود بود ....
و منصور حَلّاج نیز شاگرد او.....
جنید راز مستوری را می دانست و سینه اش صندوقچه اسرار...
اما از اَزل چنین رفته بود که منصور حلاج مستی اش عیان شود...

نقش مستوری و مستی نه بدست من و توست
آنچه استاد ازل گفت بکن آن کردم
"حافظ"

پس بارها و بارها جنید ، منصور حلاج را بر حذر داشت که اسرار فاش نکند......
گر چه خوب می دانست که منصور همان خواهد کرد که از ازل بر لوحش نوشته شده ....
دست تقدیر چنین رقم خورد که جنید که در مقام حاکم شرع باشد باید از سوی خلیفه در مورد منصور حلاج و ادعای اینکه می گفت "اَنَالحَق" یعنی من خدا هستم نظر بدهد....
جنید در دو راهی سختی بود ...
در لباس شرع ، این ادعا بنوعی کفر محسوب میشد و در لباس اهل طریقت ، حکایت از سیر تکامل تا به مرحله فنای فی الله داشت ...
یعنی سالک دیگر از خودش خبری نداشت ...
او نیست شده بود در هستی خدا ....
و حلاج هم در حالت شطحیات است ...
یعنی بی خویشی و بی خبری و مجذوب بودن در حق....

همانطور که بابا طاهر گفته بود :
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به دریا بنگرم دریا تو بینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا تو بینم

منصورحلاج نیز محو خدا گشته بود ......

" محو اویم محو اویم محو او"
مولانا...

و حالا جنید باید تصمیم می گرفت. او خرقه اهل طریقت را از تن به در کرد و عبای شریعت پوشید و برکرسی قضاوت نشست و فتوی داد ، تحن نحکم بالظاهر...
یعنی بر ظاهر حال کشتنی است و فتوی بر ظاهر است ، اما باطن را خدای داند...
و به این ترتیب بود که منصور حلاج بدار شد.....!!!!!

🌿🌸🔮🌸🌿

#منصور_حلاج #فتوای_جنید #دار #حکایتهای_پند_آمیز #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot