Pathwaystogod
1.62K subscribers
6.61K photos
496 videos
153 files
205 links
اسرار درون ومديتيشن، چاکرا و کالبدها،حقایق روانشناسی ،تعالیم معنوی و عرفانی......
Download Telegram
دردی عمیق در جان و روح ، عذاب می دهد این جسم را ..
صبر پُشت صبر ، تحمل پشت تحمل ، به امید پروانه شدن !
افکارِ مبهم ، در جستجوی درمان
در انزوا می جُست و می زیست ..
خیره به جابجا شدن ستارگانِ آسمان ،
در فکرِ ربودنِ ماه ..
در فکرِ راهِ فراری به دور دست ها ،
در فکرِ رسیدن به عشقی همچو داستان ها ،
همانقدر شیرین ، همانقدر تلخ ..
ذهنی آکنده از وحشت ،
بِرهنگیِ فکر و خیال ،
رو به رفتن که نه ...
رو به پوچی بود !
یک منفردِ رنگین ،
در میانِ مردمِ سیاه و سفید ..
در دلش هر چه که بود
خنده ای بر لبانِ او
نمایان نبود !!!!
#دلنوشته ها#امید_پروانه_شدن
@pathwaystogod
ميروم در ايوان، تا بپرسم از خود
زندگي يعني چه؟
مادرم سيني چايي در دست
گل لبخندي چيد، هديه‌اش داد به من
خواهرم تكه‌ي ناني آورد، آمد آنجا
لب پاشويه نشست
پدرم دفتر شعري آورد، تكيه بر پشتي داد
شعر زيبايي خواند، و مرا برد به آرامش زيباي يقين
با خودم مي‌گفتم:
زندگي فاصله‌ي آمدن و رفتن ماست
وقت رفتن به همان عرياني، كه به هنگام ورود آمده‌ايم
زندگي، وزن نگاهي است كه در خاطره‌ها مي‌ماند
شايد اين حسرت بيهوده كه بر دل داري
شعله‌ي گرمي اميد تورا خواهد كشت
زندگي درك همين اكنون است
شايد اين خنده كه امروز، دريغش كردي
آخرين فرصت همراهي با، اميد است
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
در نبنديم به نور،
در نبندیم به ارامش پر مهر نسیم
زندگي، شايد
چاي مادر، كه مرا گرم نمود
نان خواهر كه به ماهي‌ها داد
زندگي شايد آن لبخنديست، كه دريغش كرديم
من دلم مي‌خواهد
قدر اين خاطره را دريابیم...!!!!
#دلنوشته ها#شعر_نو
@pathwaystogod
ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ،
ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻫﺎ ﻣﺜﻞ ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﯽ اند،
ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻪ ﺑﺸﻮﻧﺪ ﺑﺮﺷﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺍﻧﯽ
ﺍﺯ ﻧﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ... ﺑﻌﺪﻫﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻣﺜﻞ ﻣﺪﺍﺩ ﺭﻧﮕﯽ
ﺩﻧﯿﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺭﻧﮓ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﮐﻮﭼﮏ
می شوند ﺗﺎ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﮐﻨﻨﺪ.
ﻣﺜﻞ ﻗﻨﺪ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ،
ﭼﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺑﮑﻨﻨﺪ،
ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ. 💖قدرشون رو بیشتر بدونیم...💖
#دلنوشته ها#قدر_پدر_و_مادر_را_بیشتر_بدانیم
@pathwaystogod
مردم اینجا چقدر مهربانند!!
دیدند کفش ندارم برایم پاپوش دوختند.
دیدند سرما میخورم سرم کلاه گذاشتند و چون برایم تنگ بود کلاه گشادتری و دیدند هوا گرم شد،
پس کلاهم را برداشتند و چون دیدند لباسم کهنه و پاره است به من وصله چسباندند و چون از رفتارم فهمیدند که سواد ندارم محبت کردند و حسابم را رسیدند. خواستم در این مهربانکده خانه بسازم،
نانم را آجر کردند گفتند کلبه بساز . . . . .
روزگار جالبی است،مرغمان تخم نمی گذارد ولی هر روز گاومان میزاید! "حسین پناهی"
#دلنوشته ها#حسین_پناهی#مردم_اینجا_چقدر_مهربانند
@pathwaystogod
ببخشيد، یک سكه دوزاری داريد؟
میخواهم به گذشته ها, زنگ بزنم!
به آن روزهاي دور...
به دل های بزرگ،
به محل كار پدرم،
به جوانی مادرم،
به کوچه هاى كودكى،
به هم بازيهاى بچگى.

میخواهم زنگ بزنم به دوچرخۀ خسته ام،
به مسیر مدرسه ام که خنده های
مرا فراموش کرده،
به نیمکت های پر از یادگاری،
به زنگ هاى تفريح مدرسه،
به زمستانی که با زمین قهر نبود،
به بخارى نفتى که همۀ ما رابا عشق
دور هم جمع میکرد،
میدانم آن خاطره ها کوچ کرده اند...
می دانم ...
آري ميدانم كه تو هم ، دنبال سكه ميگردى !!
افسوس...هیچ سکه ای در هیچ گوشی تلفنی ،
دیگر ما را به آن روزها وصل نخواهد کرد...
حيف ...
صد افسوس که دوزاری مان بموقع نیفتاد !!!!
#تلفن_به_گذشته#دوزاری#دلنوشته_ها
@pathwaystogod
خدای من نمیدانم گاهی کجای دنیا گم ات میکنم؛
در هیاهوی بازار … در خستگی هنگام نماز ! در وسوسه های نفس ام… نمیدانم…. اما ، گاهی تو را گم میکنم مثل کودکی که در بازار دستان مهربان مادرش را رها کرده به تماشای عروسکی مشغول است…! بعد میبیند مادرش نیست و هیچ عروسکی او را خوشحال نمیکند…!
به کودکی ام بنگر… هرچند خودم تو را گم میکنم اما ….تو پیدایم کن….. خدایا تو رهایم نکن ،
تو را بخشنده پنداشتم و گناهکار شدم !
تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم بازگشتم ! تو را گرم دیدم و سردترین لحظه ها به سراغت آمدم ! تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی ؟؟! نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی میان این دو گم شدم و هم خود را و هم تو را آزار میدهم شاید نتوانستم آنی باشم که تو خواستی اما هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی.

گاهی حجم دنیاي درونم از وجودت تهی میشود،آنوقت من می مانم و تنهایی و ترسهایم ، دردها , امیدهایم یك آرزوي دور از دسترس ، تنها نور وجود توست كه دلم را آرام نگاه میدارد ، آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ” ! پس نورت را هرروز به دلم بتابان و دستم را رها نکن

#دلنوشته#راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
تو.. مهربان باش...
بگذار بگویند؛
-ساده است...
_فراموشکار است...
-زود میبخشد... سالهاست دیگر کسی در این سرزمین!
ساده نیست...
از همان وقتی که -دیوار کاهگلی رفت و
آجر و سنگ
آمد...
-از همان وقتی که ایوان شد بالکن...
-خانه شد آپارتمان...
-و کم کم
انسان شد صرفاً موجودی برای رفع نیاز های خود... اما تو تغییر نکن!
تو خودت باش و نشان بده -آدمیت هنوز نفس میکشد...
-هنوز میشــــود روی کســـی حســـاب باز کرد آن هم از نوع مــادام العــمر...
-هنوز هســتند کســـانی که میشــود به سرشـــان
قســـم راسـت خورد...
-هنوز هست کسی که دل, بهانه ی
خوبیهایش را بگیرد هر از چند گاهی... این کره ی
خاکی به بودنت
نیاز دارد...
لااقل تو تغییر نکن مهربان بمان.....!!!!
#دلنوشته#راهی_بسوی_خدا
@pathwaystogod
🌿🌸🔮🌸🌿

💗دلنوشته: می‌گوييم خدايا کمک‌مان كن،
اما هر روز و هر شب دلهره و نگرانی داريم
هيچ كودكی وقتی دست در دستان پدرش
در شهر شلوغ و پر خطر راه می‌رود
ترس و اضطراب و نگرانی‌ای ندارد
می‌گوييم خدايا تو خودت خوب می‌دانی، پس بهترين را رقم بزن
اما هر لحظه برای پايان ماجرا تصويری نو می‌سازيم.
وقتی كودكی چشمانِ عروسک را به مادرش می‌سپارد
ايمان دارد او بهترينِ خودش را برای درست‌كردن عروسک انجام می‌دهد

كودكان دنيا را زيباتر می‌كنند
كودكان زيباتر زندگی می‌كنند
چون هنوز گوش‌های‌شان را
به رویِ «نمی‌توانم‌ها و نشدن‌ها» بازنكرده‌اند
چون هنوز می‌توانند از بين تمام زشتی‌ها
كوچک‌ترين زيبایی را به اندازه‌ی دنيایی بزرگ ببينند
بی‌توجه به بزرگی يک كوه، كودكانه از آن بالا می‌روند
بی ترسِ امواج دريا، مشتاقانه در آن آب تنی می‌كنند
هرگز دندان‌های تيز یک سگ را نمی‌بينند
فقط به چشمان مهربان او می‌نگرند
بخاطر همين هم شايد راحت‌تر بيافتند
ساده‌تر غرق‌شوند و زودتر خورده
اما كم زندگی‌كردن با بيشترين كيفيت
بِهْ از زندگی‌ای طولانی، پر از ترس
ترسِ از دست‌دادن، ترسِ زمين‌خوردن
ترسِ نشدن، نداشتن
ترسِ شكست‌خوردن

می‌دانی چيست؟
كودكان ذهن‌هایی خاموش دارند
و قلب‌هایی بی‌توقف
چقدر حيف...
حيف كه بزرگ می‌شويم و با بزرگ‌شدن‌مان
توانمندتر اما ترسوتر می‌شويم
افسوس كه داناتر می‌شويم اما ‌دورتر
برای كودكان خدا تعريفی ندارد
آن‌ها تنها در دل‌شان حس می‌كنند
كه چيزی يا كسی هست كه مراقب آن‌هاست
كه می‌تواند و اگر او می‌تواند پس آن‌ها هم می‌توانند
آن‌ها تنها حس می‌كنند و ايمانی‌ بی‌انتها دارند
افسوس كه ما با بزرگ‌شدن‌مان بارها در زندگی
حضورش را به چشم می‌بينم اما حتی به چشمان‌مان شک می‌كنيم
آنقدر غرقِ ساختن زندگی‌ای به ظاهر امن و راحت می‌شويم
كه فراموش می‌كنيم مرز بينِ بودن و نبودن
به اندازه‌ی چشم برهم زدنی است

غرق شديم
غرق‌مان كرده‌اند
آن‌هایی كه خوب می‌دانند اگر بدانيم
چقدر زندگی، چقدر بودن و خواستن
سهل و لذت‌بخش است
كالاهای‌شان خريداری ندارند
ديگر بازارهای‌شان اعتباری ندارند
ديگر هيچ گوشی حرف‌های‌شان را شنوا نيست
خوب می‌دانند با چه سرگرم‌مان كنند
خوب می‌دانند چگونه افكارمان را
مشغول زندگی‌ای تكراری كنند
آنقدر خوب می‌دانند
كه نمی‌ترسند اين حرف‌ها نوشته شوند
بيمی ندارند از اينكه اين خط‌ها حتی چاپ شوند
آنقدر ما ركابِ ذهن‌های‌مانيم، كه حتی فراموش كرده‌ايم
قلبی هم هست، روحی هم هست، خدایی هم هست !
ادامه دارد.....

🌿🌸🔮🌸🌿

#درد_دل #دلنوشته #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🌿🌸🔮🌸🌿

💗دلنوشته: می‌گوييم خدايا کمک‌مان كن،
اما هر روز و هر شب دلهره و نگرانی داريم
هيچ كودكی وقتی دست در دستان پدرش
در شهر شلوغ و پر خطر راه می‌رود
ترس و اضطراب و نگرانی‌ای ندارد
می‌گوييم خدايا تو خودت خوب می‌دانی، پس بهترين را رقم بزن
اما هر لحظه برای پايان ماجرا تصويری نو می‌سازيم.
وقتی كودكی چشمانِ عروسک را به مادرش می‌سپارد
ايمان دارد او بهترينِ خودش را برای درست‌كردن عروسک انجام می‌دهد

كودكان دنيا را زيباتر می‌كنند
كودكان زيباتر زندگی می‌كنند
چون هنوز گوش‌های‌شان را
به رویِ «نمی‌توانم‌ها و نشدن‌ها» بازنكرده‌اند
چون هنوز می‌توانند از بين تمام زشتی‌ها
كوچک‌ترين زيبایی را به اندازه‌ی دنيایی بزرگ ببينند
بی‌توجه به بزرگی يک كوه، كودكانه از آن بالا می‌روند
بی ترسِ امواج دريا، مشتاقانه در آن آب تنی می‌كنند
هرگز دندان‌های تيز یک سگ را نمی‌بينند
فقط به چشمان مهربان او می‌نگرند
بخاطر همين هم شايد راحت‌تر بيافتند
ساده‌تر غرق‌شوند و زودتر خورده
اما كم زندگی‌كردن با بيشترين كيفيت
بِهْ از زندگی‌ای طولانی، پر از ترس
ترسِ از دست‌دادن، ترسِ زمين‌خوردن
ترسِ نشدن، نداشتن
ترسِ شكست‌خوردن

می‌دانی چيست؟
كودكان ذهن‌هایی خاموش دارند
و قلب‌هایی بی‌توقف
چقدر حيف...
حيف كه بزرگ می‌شويم و با بزرگ‌شدن‌مان
توانمندتر اما ترسوتر می‌شويم
افسوس كه داناتر می‌شويم اما ‌دورتر
برای كودكان خدا تعريفی ندارد
آن‌ها تنها در دل‌شان حس می‌كنند
كه چيزی يا كسی هست كه مراقب آن‌هاست
كه می‌تواند و اگر او می‌تواند پس آن‌ها هم می‌توانند
آن‌ها تنها حس می‌كنند و ايمانی‌ بی‌انتها دارند
افسوس كه ما با بزرگ‌شدن‌مان بارها در زندگی
حضورش را به چشم می‌بينم اما حتی به چشمان‌مان شک می‌كنيم
آنقدر غرقِ ساختن زندگی‌ای به ظاهر امن و راحت می‌شويم
كه فراموش می‌كنيم مرز بينِ بودن و نبودن
به اندازه‌ی چشم برهم زدنی است

غرق شديم
غرق‌مان كرده‌اند
آن‌هایی كه خوب می‌دانند اگر بدانيم
چقدر زندگی، چقدر بودن و خواستن
سهل و لذت‌بخش است
كالاهای‌شان خريداری ندارند
ديگر بازارهای‌شان اعتباری ندارند
ديگر هيچ گوشی حرف‌های‌شان را شنوا نيست
خوب می‌دانند با چه سرگرم‌مان كنند
خوب می‌دانند چگونه افكارمان را
مشغول زندگی‌ای تكراری كنند
آنقدر خوب می‌دانند
كه نمی‌ترسند اين حرف‌ها نوشته شوند
بيمی ندارند از اينكه اين خط‌ها حتی چاپ شوند
آنقدر ما ركابِ ذهن‌های‌مانيم، كه حتی فراموش كرده‌ايم
قلبی هم هست، روحی هم هست، خدایی هم هست !
ادامه دارد.....

🌿🌸🔮🌸🌿

#درد_دل #دلنوشته #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🌿🌸🔮🌸🌿

💗 دلنوشته 💗
⚜️قسمت دوم :

جای آنكه تاس‌های زندگی‌مان را خودمان بريزيم
خودمان تاس شده‌ايم و هر روز
دعا می‌كنيم كاش دستی پيدا شود و
برای‌مان جفت شيش بياورد
شده‌ايم برده‌ی مدلِ ماشين‌های‌مان
مارکِ لباس‌های‌مان و تعداد اتاق خانه‌های‌مان

شايد زندگی همين باشد كه
بگوييم مهم تن‌های‌مان نيست، روحمان است
ببينيم چه بر تنِ روح‌مان می‌كنيم
ببينيم چه به خورد روانمان می‌دهيم
ما هر روز در تلاشيم تا همه‌چيز را درست كنيم
هر روز می خواهيم نواقص را برطرف كنيم
نكته اينجاست!
هيچ‌چيز خراب نيست
هيچ‌چيز ناقص نيست
ما بايد رشد كنيم و بگذاريم فرزندان‌مان
معشوقه‌های‌مان و تمام كسانی كه
راه‌شان، نگاه‌شان و نوع بودن‌شان
با ما متفاوت هست هم،
فرصت اين را داشته‌باشند تا رشد كنند
برای رشدكردن، اولين قدم فقط بودن است

هيچ‌چيز و هيچ‌كس ايرادی ندارد
هيچ چشم نابينایی خراب نيست
هيچ انسانِ بی‌دستی ناقص نيست
هيچ خانه‌ی سوخته‌ای پايان كار نيست
هيچ‌چيز بی‌دليل و اتفاقی نيست
هيچ‌جای كار اين دنيا نمی‌لنگد
دنيا، دنيایی كردنش را خوب می‌داند
اين ماييم كه زندگی‌كردن - نه زنده‌ماندن - را از يادبرده‌ايم

ما نيامده‌ايم. بیهوده درد بكشيم و به سختی‌ها تن بدهيم
آمده‌ايم تا بياموزيم چگونه می‌توان در اوج لذت و سرور
اين راه پر پيچ و خم را عاشقانه و كودكانه طی كنيم
شما را نمی‌دانم
اما خدایی كه من به آن ايمان دارم
مرا خلق نكرده است تا يک عمر بیهوده زندگی کنم و
درد و سختی بكشم و در پايان هم بخاطر اشتباهاتم
وعده‌ی جهنمی سوزان پيشكشم كند
خدای شما را نمی‌دانم
اما خدای من نامهربان نيست...
خدای من عاشق است....
آنقدر خدایی كرده است كه اين چنين بندگی‌ای از من نخواهد
شما را نمی‌دانم، اما من خدايم را دوست می‌دارم بی‌ترس ، بی ریا
خدایم را دوست دارم با عشق و امنیت مطلق
و از او سپاسگزارم بابت فرصت بودنم...
بابت اينكه شايد هيچ‌كدام‌تان را نمی‌شناسم و ندیده ام ،
اما وجودم برای همه شما لبریز از عشق و مهربانی است.
سرشار از نور و آگاهی.....
انچنان خودم و شما را يكی می‌دانم
كه گوئی همه عمر با یکدیگر آشنا بوده ایم...
یادت نرود
💗«روح ما آشنای دیرینه است »...💗

🌿🌸🔮🌸🌿

#دلنوشته #درد_دل #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🍃🍁🔮🍁🍃

🎆 حوالی سی تا چهل سالگی،
فهمیدم هرچه زیستم اشتباه بود!!!!
حالا می فهمم:
چیزی بالاتر از سلامتی
چیزی بهتر از لحظه ی حال
بااهمیت تر از شادی
باارزش تر از آرامش
و در صدر ِ همه
نفس هایی که نفهمیده دَم و بازدَم می شدند و بدون آگاهی بزندگی مشغول بودم ، نيست!

حالا می فهمم
استرس
تشویش
دلهره
ترس ِآزمون
ترس ِنتیجه
ترس ِکنکور
اضطراب ِسربازی
ترس از آینده
وحشت ازعقب ماندن
دلهره تنهایی
تردیدهای ِمستاصل کننده
نگرانی از غربت
وحشت از غریبی
غصه های ِعصر ِجمعه
اول ِ مهر
۱۴ فروردین
بیکاری
هرگز نه ماندگار بودند
نه ارزش ِلحظه های ِ هَدَررفته اَم را داشتند.
حالا می فهمم
یک کبد ِسالم چندبرابر ِلیسانسم ارزشمند است.
کلیه هایم از تمامی ِکارهایم
دیسک کمرم از متراژ ِخانه
تراکم ِاستخوانم از غروب های ِجمعه
روحم از تمام ِنگرانی هایم
زمانم از همه ی ناشناخته‌های ِآینده های ِنیامده اَم
شادیم از تمام ِلحظه های ِعبوسم
امیدم از همه ی یاس هایم باارزش تر بودند.
حالا می فهمم
چقدر موهایم قیمتی بودند
و
چقدر یک ثانیه بیشتر کنار ِفرزندم زنده بمانم
ارزش ِتمام ِشغل های ِدنیا را دارد.
یقین دارم آدم هایی که به معنی ِتمام ِکلمه
لحظه ی بودنشان رامی فهمند
با غبار ِغم
و
تردید
و
غصه
و
ترس
و
اضطراب
و
چه شَوَدها نیالودند.
درحال، ماندند
و ذهن ِ شان را خالی
حِسِّ شان را چون ابر در حرکت
روحشان را
با آموزه های ِدرست وحقیقی تزیین
و اندیشه هایشان را آزاد
و
تخیل شان را سرشار می کنند
به معنی ِحقیقی ِکلمه زنده اند
و
زندگی می کنند
و به معنی ِ واقعی ِ کلمه
در آرامش می میرند

سرخوش، همچون فصلی از زندگی
جزیی از زندگی و در مسیر زندگی....

🍃🍁🔮🍁🍃

#دلنوشته_ها #عمر_تلف_شده #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🎆 با توام:
ای لنگر تسکین!
ای تکان‌های دل!
ای آرامش ساحل!

با توام:
ای نور!
ای منشور!
ای تمام طیف‌های آفتاب!
ای کبود ِ ارغوانی!
ای بنفش ابی!

با توام ای شور،
ای دلشوره‌ی شیرین!

با توام:
ای شادی غمگین‌!

با توام:
ای غم!
غم مبهم!
نمی‌دانم....
هر چه هستی باش!
اما کاش...
نه، جز اینم آرزویی نیست:
هر چه هستی باش!
اما باش!

#دلنوشته_ها #باش #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🎆 گاهی چه
دلگرفته میشوی ازخدا....
گاهی از حکمتش ناراضی
و گاهی شاکر و خوشحال
گاهی مشکوک.....
گاهی مجذوب عدالتش.،
گاهی بسیارنزدیک،گاه دور
« خدا همان خداست »
ای کاش ما اینقدر
گاهی به گاهی نمیشدیم.!
انصاف یعنی،
اگه روزهای سخت رسید،
روزهای خوب زندگیت یادت بمونه...
انصاف یعنی،
بدونی خدای روزهای سخت
همون خدای روزهای خوبه....
کمی منصف باشیم.....!!!!

#دلنوشته_ها #خدا_همان_خداست #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🎆 زندگیه دیگه!
گاهی خستت می‌کنه، خیلی خسته....
اونقد که دوست داری خودکارتو بذاری لای
صفحات زندگیت و یه‌مدت «بری سراغِ خودت»... هیچ‌کاری نکنی، هیچکی رو نبینی و با هیچ ‌کسی
حرف نزنی، حتی نفسم نکشی اما مشکل
این‌جاست بعدش که برمی‌گردی می‌بینی یه نفر،
خودکارو از لای کتابِ زندگیت بیرون کشیده که تو هم یادت نمیاد «کدوم صفحه بودی ؟»
گم میشی، و هیچی تو دنیـا بدتر از این نیست؛
«ندونی کجا زندگی می‌کنی....»

#دلنوشته_ها #ندونی_کجای_زندگیت_هستی #خستگی_زندگی #دفتر_و_خودکار #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🍃🌸🔮🌸🍃

🎆 غم زندگی ذره کاهیست، که کوهش کردیم،
زندگی نام نکویی است ، که خارش کردیم ،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجز دیدن یار،

زندگی نیست بجز عشق ،
بجز حرف محبت به کسی،
ورنه هر خار و خسی ،
زندگی کرده بسی ،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد ،
دو سه تا کوچه و پس کوچه و
اندازه ی یک عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم...؟!

🍃🌸🔮🌸🍃

#دلنوشته_ها #زندگی_نیست_بجز_عشق #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
❄️🧘🔮🧘❄️

🎆 حوالی چهل سالگی
فهمیدم هرچه زیستم اشتباه بود!
حالا می‌فهمم؛
چیزی بالاتر از سلامتی
چیزی بهتر از لحظه ی حال
بااهمیت تر از شادی
باارزش تر و گرانبها تر از عشق و محبت
و در صدر ِ همه
نفسهایی که نفهمیده دَم و بازدَم می‌شدند،
وجود ندارد.... حالا می‌فهمم؛
استرس
تشویش
دلهره
ترس ِآزمون
ترس ِنتیجه
ترس ِکنکور
اضطراب ِسربازی

ترس از آینده
وحشت از عقب ماندن
دلهره تنهایی
تردیدهای ِمستاصل کننده
نگرانی از غربت
وحشت از غریبی
غصه‌های ِعصر ِجمعه
اول ِ مهر
۱۴ فروردین
بیکاری
هرگز نه ماندگار بودند
نه ارزش ِلحظه‌های ِ هَدَررفته‌اَم را داشتند.... حالا می‌فهمم؛
یک قلب ِسالم چندبرابر ِلیسانس و فوق لیسانس و دکترا ارزشمنداست....
کلیه‌هایم از تمامی ِکارهایم
دیسک کمرم ازمتراژ ِخانه
تراکم ِاستخوانم ازغروب‌های ِجمعه
روحم از تمام ِنگرانیهایم
زمانم ازهمه‌ی ناشناخته‌های ِآینده‌های ِنیامده اَم
شادیم ازتمام ِلحظه‌های ِعبوسم
امیدم ازهمه‌ی یاس‌هایم باارزش‌تر بودند.
حالا می‌فهمم؛
چقدر یک ثانیه بیشتر کنار خانواده ام، همسرم، ِفرزندم و تمامی کسانی که دوستشان دارم، زنده بمانم
ارزش ِتمام ِشغلهای ِدنیا را دارد.....!!!!

"قدر لحظه لحظه های زندگی مان را بدانیم که زود می گذرند و تمام میشوند..."

❄️🧘🔮🧘❄️

#دلنوشته_ها #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🌿🧘🔮🧘🌿

🎆 دردی عمیق در جان و روح ، عذاب می دهد این جسم را ..
صبر پُشت صبر ، تحمل پشت تحمل ، به امید پروانه شدن !
افکارِ مبهم ، در جستجوی درمان
در انزوا می جُست و می زیست ..
خیره به جابجا شدن ستارگانِ آسمان ،
در فکرِ ربودنِ ماه ..
در فکرِ راهِ فراری به دور دست ها ،
در فکرِ رسیدن به عشقی همچو داستان ها ،
همانقدر شیرین ، همانقدر تلخ ..
ذهنی آکنده از وحشت ،
بِرهنگیِ فکر و خیال ،
رو به رفتن که نه ...
رو به پوچی بود !
یک منفردِ رنگین ،
در میانِ مردمِ سیاه و سفید ..
در دلش هر چه که بود
خنده ای بر لبانِ او
نمایان نبود !!!!

🌿🧘🔮🧘🌿

#دلنوشته_ها #امید_پروانه_شدن #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🌿🧘🔮🧘🌿

🎆 مي روم در ايوان، تا بپرسم از خود
زندگي يعني چه؟
مادرم سيني چايي در دست
گل لبخندي چيد، هديه‌اش داد به من
خواهرم تكه‌ي ناني آورد، آمد آنجا
لب پاشويه نشست
پدرم دفتر شعري آورد، تكيه بر پشتي داد
شعر زيبايي خواند، و مرا برد به آرامش زيباي يقين
با خودم مي‌گفتم:
زندگي فاصله‌ي آمدن و رفتن ماست
وقت رفتن به همان عرياني، كه به هنگام ورود آمده‌ايم
زندگي، وزن نگاهي است كه در خاطره‌ها مي‌ماند
شايد اين حسرت بيهوده كه بر دل داري
شعله‌ي گرمي اميد تورا خواهد كشت
زندگي درك همين اكنون است
شايد اين خنده كه امروز، دريغش كردي
آخرين فرصت همراهي با، اميد است
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
در نبنديم به نور،
در نبندیم به ارامش پر مهر نسیم
زندگي، شايد
چاي مادر، كه مرا گرم نمود
نان خواهر كه به ماهي‌ها داد
زندگي شايد آن لبخنديست، كه دريغش كرديم
من دلم مي‌خواهد
قدر اين خاطره را دريابيم...!!!!

🌿🧘🔮🧘🌿

#دلنوشته_ها #شعر_نو #زندگی_درک_همین_اکنون_است #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🌿🧘🔮🧘🌿

🎆 به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند..
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود،
جامه اندوه مـپوشان هرگز...!!
زندگی ذره كاهیست،
كه كوهش كردیم،
زندگی نام نکویی ست،
كه خارش كردیم،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجز دیدن یار
زندگی نیست بجز عشق،
بجزحرف محبت به كسی،
ورنه هرخار و خسی،
زندگی كرده بسی،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد،
دوسه تا كوچه و پس كوچه
و اندازه یك عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم ...

🌿🧘🔮🧘🌿

#دلنوشته_ها #گذر_زندگی #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🌿🧘🔮🧘🌿

💔 بزرگ شدیم و فهمیدیم که دوا، آب میوه نبود.

بزرگ شدیم و فهمیدیم که پدر همیشه با دستان پر باز نخواهد گشت آنطور که مادر گفته بود.

بزرگ شدیم و فهمیدیم که چیزهای ترسناک تر از تاریکی هم هست!

بزرگ شدیم به اندازه ای که فهمیدیم پشت هر خنده ی مادر هزار گریه بود و پشت هر قدرت پدر یک بیماری نهفته!

بزرگ شدیم و فهمیدیم که مشکلات ما دیگر در حد یک بازی کودکانه نیست!
و دیگر دستهای ما را برای عبور از جاده نخواهند گرفت!

بزرگ تر که شدیم، فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم؛ بلکه والدین ما هم همراه با ما بزرگ شده اند و چیزی نمانده که بروند! شاید هم رفته باشند...! خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم که دلیل چین و چروک صورت مادر و پدر نگرانی از آینده ما بود.

خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم سخت گیری مادر عشق بود،
غضبش عشق بود،
و تنبیه اش عشق... و خیلی بزرگتر شدیم تا فهمیدیم زیباتر از لبخند پدر، انحنای قامت همراه با استقامت اوست...!!!!

🌿🧘🔮🧘🌿

#دلنوشته_ها #بزرگ_شدیم_و_فهميدیم #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot