Pathwaystogod
1.62K subscribers
6.61K photos
496 videos
153 files
205 links
اسرار درون ومديتيشن، چاکرا و کالبدها،حقایق روانشناسی ،تعالیم معنوی و عرفانی......
Download Telegram
🍃🌸🔮🌸🍃

📜 بُودی دارما به مدت چهارده سال در چین ماند. او را مولایش فرستاده بود تا پیام مراقبه را در زمین اشاعه دهد.
وی پس از چهارده سال عزم بازگشت به کوه های هیمالیا کرد.
دراین هنگام او به قدری سال خورده بود که آماده بود تا به برف های ابدیت نشسته بر شانه های هیمالیا بپیوندد.
او که یکی از نوادر روزگار بود و شمار شاگردانش به هزاران هزار
می رسید، فقط چهار نفر از آنان را فرا خواند،
و گفت : « من تنها یک سؤال از شما می پرسم
اساس تعلیمات من چیست ؟
هرکس پاسخ درستی به این سؤال بدهد. جانشین من خواهد بود.» سکوتی ژرف تؤام با انتظاری مهیب بر فضا حکمفرما می گردد. همه به شاگرد اول که از همه آزموده تر و فاضل تر بود، چشم دوخته اند.

شاگرد اول می گوید: «رفتن به ورای ذهن. این می تواند چکیده ی کل تعلیمات شما باشد. »
بُودی دارما می گوید:
تو پوستم را از آن خود داری، اما نه بیشتر از آن را.»
سپس رو به شاگرد دوم می کند و او چنین می گوید : «کسی نیست به ماوراء قدم بگذارد. همه سراسر سکوت است. هیچ مرزی بین آنچه باید به فراتر از آن رفت وآنکه باید به فراسو رود، وجود ندارد. این عصاره ی تعلیمات استاد عظیم الشأن است.
بُدی دارما می گوید که « تو استخوان هایم را از آن خود داری. »

وبعد رو به شاگرد سوم می کند و او در پاسخ می گوید : جوهر تعلیمات شما وصف ناپذیر است.»
بُودی دارما خنده یی سر داد، می گوید : « اما تو آن را وصف کردی! تو به هر حال چیزی راجع به آن گفتی ! تو مغزم استخوانم را از آن خودداری.»
بعد رو به شاگرد چهارم می کند، شاگردی که جز اشک و سکوت هیچ پاسخی در آستین ندارد. او به پای بُودی دارما می ٱفتد... و هر چند پاسخی بر زبان نیاورده است، امّا به عنوان جانشین پذیرفته
می شود.

او پاسخ را گفته بود اما بدون بکارگیری واژه ها ، بدون استفاده از زبان اشک های او دربیان منظور از هر زبانی پیشی گرفته بود و حق شناسی، حاجتمندی و امتنان او...پیش از این چه می توان گفت؟
جمع کثیر شاگردان سخت مأیوس گردیدند، زیرا او تنها مردی بود که هرگز کسی رویش حساب نمی کرد.
دانشمندان و اندیشمندان بزرگ از گردونه خارج گردیدند، عالمان بزرگ دست رد به سینه خوردند و آنوقت یک آدم عادٌی... اما همین عادّی بودن تنها چیز غیرعادّی در دنیاست... آن بُهت کودکانه، آن تجربه ی کودک وار از رمز و رازی که همه جا سایه افکنده است.

"همیشه این را به خاطر داشته باش "

🍃🌸🔮🌸🍃

#بودی_دارما_و_شاگردان #بهت_کودکانه #کودک_باش #حکایتهای_پندآميز #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot
🍃🌸🔮🌸🍃

📜 بُودی دارما به مدت چهارده سال در چین ماند. او را مولایش فرستاده بود تا پیام مراقبه را در زمین اشاعه دهد.
وی پس از چهارده سال عزم بازگشت به کوه های هیمالیا کرد.
دراین هنگام او به قدری سال خورده بود که آماده بود تا به برف های ابدیت نشسته بر شانه های هیمالیا بپیوندد.
او که یکی از نوادر روزگار بود و شمار شاگردانش به هزاران هزار
می رسید، فقط چهار نفر از آنان را فرا خواند،
و گفت : « من تنها یک سؤال از شما می پرسم
اساس تعلیمات من چیست ؟
هرکس پاسخ درستی به این سؤال بدهد. جانشین من خواهد بود.» سکوتی ژرف تؤام با انتظاری مهیب بر فضا حکمفرما می گردد. همه به شاگرد اول که از همه آزموده تر و فاضل تر بود، چشم دوخته اند.

شاگرد اول می گوید: «رفتن به ورای ذهن. این می تواند چکیده ی کل تعلیمات شما باشد. »
بُودی دارما می گوید:
تو پوستم را از آن خود داری، اما نه بیشتر از آن را.»
سپس رو به شاگرد دوم می کند و او چنین می گوید : «کسی نیست به ماوراء قدم بگذارد. همه سراسر سکوت است. هیچ مرزی بین آنچه باید به فراتر از آن رفت وآنکه باید به فراسو رود، وجود ندارد. این عصاره ی تعلیمات استاد عظیم الشأن است.
بُدی دارما می گوید که « تو استخوان هایم را از آن خود داری. »

وبعد رو به شاگرد سوم می کند و او در پاسخ می گوید : جوهر تعلیمات شما وصف ناپذیر است.»
بُودی دارما خنده یی سر داد، می گوید : « اما تو آن را وصف کردی! تو به هر حال چیزی راجع به آن گفتی ! تو مغزم استخوانم را از آن خودداری.»
بعد رو به شاگرد چهارم می کند، شاگردی که جز اشک و سکوت هیچ پاسخی در آستین ندارد. او به پای بُودی دارما می ٱفتد... و هر چند پاسخی بر زبان نیاورده است، امّا به عنوان جانشین پذیرفته
می شود.

او پاسخ را گفته بود اما بدون بکارگیری واژه ها ، بدون استفاده از زبان اشک های او دربیان منظور از هر زبانی پیشی گرفته بود و حق شناسی، حاجتمندی و امتنان او...پیش از این چه می توان گفت؟
جمع کثیر شاگردان سخت مأیوس گردیدند، زیرا او تنها مردی بود که هرگز کسی رویش حساب نمی کرد.
دانشمندان و اندیشمندان بزرگ از گردونه خارج گردیدند، عالمان بزرگ دست رد به سینه خوردند و آنوقت یک آدم عادٌی... اما همین عادّی بودن تنها چیز غیرعادّی در دنیاست... آن بُهت کودکانه، آن تجربه ی کودک وار از رمز و رازی که همه جا سایه افکنده است.

"همیشه این را به خاطر داشته باش "

🍃🌸🔮🌸🍃

#بودی_دارما_و_شاگردان #بهت_کودکانه #کودک_باش #حکایتهای_پندآميز #راهی_بسوی_خدا

@pathwaystogod
@mazeye_malakoot