سلام
صبح سه شنبه بخير
دلهای ما که به هم نزدیک باشند،
دیگر چه فرقی میکند
که کجای این جهان باشیم
دور باش اما نزدیک،
من از نزدیک بودنهای دورمیترسم!
#شاملو
۲۱ آذر ۱۳۹۶ خورشیدی
۲۳ ربیع الاول ۱۴۳۹ قمری
۱۲ دسامبر ۲۰۱۷
📻رویدادها و مناسبتها📻
📜۱۳۰۴خ - انتخاب رضا پهلوی به عنوان پادشاه، توسط اولین مجلس مؤسسان ایران.
📜1324خ--جدا شدن آذربایجان از ایران:::
1325روز نجات وبرگشت اذربایجان به دامن وطن
📜۱۳۲۳خ - تشکیل دولت فرقه دموکرات آذربایجان، در تبریز و اعلام نخستوزیری جعفر پیشهوری در آن
📜۱۲۷۹خ-ورود اولين اتومبيل(جفت رنوی فرانسوی) به ايران در زمان مظفرالدين شاه قاجار
📜۱۹۱۶م - درجريان جنگ جهاني اول، (در روداری بی نظیر)بهمن در منطقه تيرول در كوههاي آلپ ۱۶ هزارسرباز اتريشي و ايتاليايي را زنده به گور كرد و يك تن جان سالم به در نبرد
📜۱۹۵۹م - ژنرال آيزنهاور رئيس جمهور آمريكا در جريان ديدار از ۱۱ كشور در سه قاره وارد تهران شد و پنج ساعت با سران ايران گفتگو كرد
📜۶۲۷م -شکست نظامی ایران در نبرد نینوا (موصل)از ارتش امپراتوری رم و آغاز پایان کار ساسانیان و نظم جهانی وقت؛؛: ارتش امپراتوری ایران در منطقه نینوا
این شکست نه تنها آغاز پایان حکومت ساسانیان بر ایران بلکه نظم جهانی وقت و شروع یک دوران تاریخی نوین بود.
(چنین نبردی اینک در همین منطقه ـ ایالت نینوا ـ میان نیروهای ائتلاف و داعش در جریان است)
📜۱۶۶۷ م- آماده باش در اصفهان برای بازسازی شهرهای زلزله زده شمالی
دولت (صفويان) پس از دریافت خبر وقوع زلزله در قفقاز و اطلاع از وسعت ویرانی، براي بازسازي شهر حالت آماده باش اعلام و چند مقام را با پول کافی همراه دهها معمار و صدها کارگر از اصفهان روانه قفقاز کرد و مركز شهرستان را موقتا به باكو كه در ۱۲۰ كيلومتری شرق شماخی واقع شده است منتقل ساخت. دولت به فرمانداران ایالات شمالی و شمال غربی ایران دستور داد که امکانات خودرا در اختیار هیات بازسازی شمالی بگذارند.
تلفات این زلزله نزدیک به ۸۰هزار کشته گزارش شده بود.
📜۵۲۵ م-- اختلاف نظر بر سر نامگذاری بهبهان
درنشست مقامهای کشوری و لشگری شهر تيسفون؛ با پيشنهاد بزرگ وزير قباد يکم شاه وقت ايران به گذاردن نام قباد برشهر تازه ساز ميان شوش و استخر(شيراز) مخالفت و گفتند که نبايد نام يک شاه زنده بر يک شهر گذارده شود که تاريخ از اين عمل ، قضاوت تملق گويی خواهد کرد و قباد که خود او هم متمايل به انديشه های مزدک بود پذيرفت که نام ديگری بر شهر گذارده شود.(ارگان)
اين شهر تازه به دستور قباد و زير نظر مستقيم او ساخته شده بود و محل آن را نيز خود قباد در کنار رودخانه مارون تعيين کرده بود؛؛شهر ارگان بعدا ويران و متروک شد _ احتمالا بر اثر زلزله و عوامل طبيعی _ نفوس آن ترجيح دادند که به جای نقل مکان به شهر کوچک «بهان » در همان نزديکی ، شهری به فاصله ای نه چندان دور در جنوب ارگان برای خود بسازند که پس از تکميل بنای اين شهر، نام آن را
«به بهان» به معنای بهتر از « بهان » گذاردند که تا به امروز باقی مانده است و شهری است قديمی.
مزدک که انديشه های او در زمان حکومت قباد يکم ترويج شد پايه گذار سوسياليسم در جهان بشمار می رود.
📜۱۹۰۱مخابره اولين مكالمه توسط امواج راديويي و بدون استفاده از سيم رابط، از منطقه اي در ايتاليا به نقطه اي ديگر مخابره شد و فصل تازهاي در ارتباطات آغاز گرديد
💝 زادروزها
🌹۱۳۰۴خ - احمد شاملو، شاعر، نویسنده، فرهنگنویس، ادیب و مترجم
همسر آیدا شاملو
🌹۱۳۱۴خ - رضا براهنی، نویسنده، شاعر و منتقد
🌹۱۸۲۱ م - گوستاو فلوبر، نویسنده فرانسوی و خالق رمان مادام بوآری. (مرگ: ۱۸۸۰)
🌹۱۸۶۳ م -ادوارد مونک، نقاش نروژی خالق تابلوی معروف جیغ
🖤سالمرگها
▪️۱۳۶۱خ-"علی اصغر سروش" اديب و مترجم
▪️۱۳۶۸خ-"غلامرضا قدسي نژاد" شاعر معاصر
▪️۱۳۲۳خ -حسن رشدیه نخستین مؤسس مدارس جدید در تبریز و دومین مدرسه درتهران (بعد از دارالفنون)، پدر فرهنگ جدید ایران
صبح سه شنبه بخير
دلهای ما که به هم نزدیک باشند،
دیگر چه فرقی میکند
که کجای این جهان باشیم
دور باش اما نزدیک،
من از نزدیک بودنهای دورمیترسم!
#شاملو
۲۱ آذر ۱۳۹۶ خورشیدی
۲۳ ربیع الاول ۱۴۳۹ قمری
۱۲ دسامبر ۲۰۱۷
📻رویدادها و مناسبتها📻
📜۱۳۰۴خ - انتخاب رضا پهلوی به عنوان پادشاه، توسط اولین مجلس مؤسسان ایران.
📜1324خ--جدا شدن آذربایجان از ایران:::
1325روز نجات وبرگشت اذربایجان به دامن وطن
📜۱۳۲۳خ - تشکیل دولت فرقه دموکرات آذربایجان، در تبریز و اعلام نخستوزیری جعفر پیشهوری در آن
📜۱۲۷۹خ-ورود اولين اتومبيل(جفت رنوی فرانسوی) به ايران در زمان مظفرالدين شاه قاجار
📜۱۹۱۶م - درجريان جنگ جهاني اول، (در روداری بی نظیر)بهمن در منطقه تيرول در كوههاي آلپ ۱۶ هزارسرباز اتريشي و ايتاليايي را زنده به گور كرد و يك تن جان سالم به در نبرد
📜۱۹۵۹م - ژنرال آيزنهاور رئيس جمهور آمريكا در جريان ديدار از ۱۱ كشور در سه قاره وارد تهران شد و پنج ساعت با سران ايران گفتگو كرد
📜۶۲۷م -شکست نظامی ایران در نبرد نینوا (موصل)از ارتش امپراتوری رم و آغاز پایان کار ساسانیان و نظم جهانی وقت؛؛: ارتش امپراتوری ایران در منطقه نینوا
این شکست نه تنها آغاز پایان حکومت ساسانیان بر ایران بلکه نظم جهانی وقت و شروع یک دوران تاریخی نوین بود.
(چنین نبردی اینک در همین منطقه ـ ایالت نینوا ـ میان نیروهای ائتلاف و داعش در جریان است)
📜۱۶۶۷ م- آماده باش در اصفهان برای بازسازی شهرهای زلزله زده شمالی
دولت (صفويان) پس از دریافت خبر وقوع زلزله در قفقاز و اطلاع از وسعت ویرانی، براي بازسازي شهر حالت آماده باش اعلام و چند مقام را با پول کافی همراه دهها معمار و صدها کارگر از اصفهان روانه قفقاز کرد و مركز شهرستان را موقتا به باكو كه در ۱۲۰ كيلومتری شرق شماخی واقع شده است منتقل ساخت. دولت به فرمانداران ایالات شمالی و شمال غربی ایران دستور داد که امکانات خودرا در اختیار هیات بازسازی شمالی بگذارند.
تلفات این زلزله نزدیک به ۸۰هزار کشته گزارش شده بود.
📜۵۲۵ م-- اختلاف نظر بر سر نامگذاری بهبهان
درنشست مقامهای کشوری و لشگری شهر تيسفون؛ با پيشنهاد بزرگ وزير قباد يکم شاه وقت ايران به گذاردن نام قباد برشهر تازه ساز ميان شوش و استخر(شيراز) مخالفت و گفتند که نبايد نام يک شاه زنده بر يک شهر گذارده شود که تاريخ از اين عمل ، قضاوت تملق گويی خواهد کرد و قباد که خود او هم متمايل به انديشه های مزدک بود پذيرفت که نام ديگری بر شهر گذارده شود.(ارگان)
اين شهر تازه به دستور قباد و زير نظر مستقيم او ساخته شده بود و محل آن را نيز خود قباد در کنار رودخانه مارون تعيين کرده بود؛؛شهر ارگان بعدا ويران و متروک شد _ احتمالا بر اثر زلزله و عوامل طبيعی _ نفوس آن ترجيح دادند که به جای نقل مکان به شهر کوچک «بهان » در همان نزديکی ، شهری به فاصله ای نه چندان دور در جنوب ارگان برای خود بسازند که پس از تکميل بنای اين شهر، نام آن را
«به بهان» به معنای بهتر از « بهان » گذاردند که تا به امروز باقی مانده است و شهری است قديمی.
مزدک که انديشه های او در زمان حکومت قباد يکم ترويج شد پايه گذار سوسياليسم در جهان بشمار می رود.
📜۱۹۰۱مخابره اولين مكالمه توسط امواج راديويي و بدون استفاده از سيم رابط، از منطقه اي در ايتاليا به نقطه اي ديگر مخابره شد و فصل تازهاي در ارتباطات آغاز گرديد
💝 زادروزها
🌹۱۳۰۴خ - احمد شاملو، شاعر، نویسنده، فرهنگنویس، ادیب و مترجم
همسر آیدا شاملو
🌹۱۳۱۴خ - رضا براهنی، نویسنده، شاعر و منتقد
🌹۱۸۲۱ م - گوستاو فلوبر، نویسنده فرانسوی و خالق رمان مادام بوآری. (مرگ: ۱۸۸۰)
🌹۱۸۶۳ م -ادوارد مونک، نقاش نروژی خالق تابلوی معروف جیغ
🖤سالمرگها
▪️۱۳۶۱خ-"علی اصغر سروش" اديب و مترجم
▪️۱۳۶۸خ-"غلامرضا قدسي نژاد" شاعر معاصر
▪️۱۳۲۳خ -حسن رشدیه نخستین مؤسس مدارس جدید در تبریز و دومین مدرسه درتهران (بعد از دارالفنون)، پدر فرهنگ جدید ایران
نفسِ خشم آگینِ مرا
تُند و بُریده
در آغوش می فشاری
و من احساس می کنم که رها می شوم
و عشق
مرگِ رهائی بخشِ مرا
از تمامیِ تلخی ها
می آکنَد
بهشتِ من جنگلِ شوکران هاست
و شهادتِ مرا پایانی نیست.
#شاملو
یادش گرامی
تُند و بُریده
در آغوش می فشاری
و من احساس می کنم که رها می شوم
و عشق
مرگِ رهائی بخشِ مرا
از تمامیِ تلخی ها
می آکنَد
بهشتِ من جنگلِ شوکران هاست
و شهادتِ مرا پایانی نیست.
#شاملو
یادش گرامی
طرف ِ ما شب نيست
صدا با سکوت آشتي نميکند
کلمات انتظار ميکشند
من با تو تنها نيستم، هيچکس با هيچکس تنها نيست
شب از ستارهها تنهاتر است…
□
طرف ِ ما شب نيست
چخماقها کنار ِ فتيله بيطاقتاند
خشم ِ کوچه در مُشت ِ توست
در لبان ِ تو، شعر ِ روشن صيقل ميخورد
من تو را دوست ميدارم، و شب از ظلمت ِ خود وحشت ميکند.
#شاملو
صدا با سکوت آشتي نميکند
کلمات انتظار ميکشند
من با تو تنها نيستم، هيچکس با هيچکس تنها نيست
شب از ستارهها تنهاتر است…
□
طرف ِ ما شب نيست
چخماقها کنار ِ فتيله بيطاقتاند
خشم ِ کوچه در مُشت ِ توست
در لبان ِ تو، شعر ِ روشن صيقل ميخورد
من تو را دوست ميدارم، و شب از ظلمت ِ خود وحشت ميکند.
#شاملو
به نو کردن ماه
بر بام شدم
با عقیق و سبزه و آینه.
داسی سرد بر آسمان گذشت
که پرواز کبوتر ممنوع است.
صنوبرها به نجوا چیزی گفتند
و گزمگان به هیاهو شمشیر
در پرندگان نهادند.
ماه
بر نیامد.
#شاملو
بر بام شدم
با عقیق و سبزه و آینه.
داسی سرد بر آسمان گذشت
که پرواز کبوتر ممنوع است.
صنوبرها به نجوا چیزی گفتند
و گزمگان به هیاهو شمشیر
در پرندگان نهادند.
ماه
بر نیامد.
#شاملو
دیر زمانی در او نگریستم
چندان
که، چون نظری از وی باز گرفتم
در پیرامون من
همه چیزی
به هیات او در آمده بود
آنگاه دانستم که مرا دیگر
از او گزیر نیست.
#شاملو
چندان
که، چون نظری از وی باز گرفتم
در پیرامون من
همه چیزی
به هیات او در آمده بود
آنگاه دانستم که مرا دیگر
از او گزیر نیست.
#شاملو
🔻 #شب_نوشت | رنج و سوادیِ شاعر 🔺
❄️ باز نشر به بهانه ی ِ بارش برف
▪| جهان از زشتی و رنج بیشینه و از زیبایی و لذت کمینه است؛
پرتوهای روشن، در قِبال ِ ازدحام و تسخیر ِ تاریکی، رنگ می بازند و به خسوفی غمانگیز رهمیسپارند...
#شاعر هم که در زمانهای ِ قدیم، بنا بود روایتگر عشق و زیبایی باشد، به ناچار، از پلشتیهای زیست گاه ِ انسانِ مدرن، به اعتراف، لب گشوده است:
"آخرین برگ سفر نامه ی باران این است
که زمین
چرکین است!"
#شفیعی_کدکنی
در این میان، برای نافیانِ این پلشتی، و خیال ورزان ِ ساده ِ لوح یا غرض ورز، که دست پخت ِ بشر از نوع و سنخ و جنس خویش را، چیزی جز برتری یِ روح و گفتمان ِ انقلابیگری از نوعِ تند روی و افراطی و کتمانِ جهانِ خارج از مرزهای ِ خویش، نمی دانند، زجر کشیده ای دیگر، همین دنیایِ دست ساخته یِ آنها را، با تمام ِ آشوبها و آسیب هایی که در دل خویش جای داده است، با آیینه ای، در مقابل آنها، به تصویر می کشد:
" سفینه پایین آمد، نشست روی زمین
نگاه کرد:
سرکوچه یک زن غمگین!
دو دزد، منتظر کیف کارمند جوان!
جلوی مدرسه یک مشت بچه ی نگران...
هزار زندانی فکر راه های خروج!
فرار دختری از دست لات های لجوج...
دوتا پسر وسط ارتباط قایمکی!!
پلیس خسته سر یک تصادف الکی،
صدای گریه ی یک مرد با لب خاموش
پیاده روی پر از دختران دستفروش!
سه کارمند ِ چروکیده در اتاقی سرد
بریدن سرها تویِ جبهه های نبرد!
شکنجه کردن مظنون تازه با لبخند
گلایه ی پدری پیر از زن و فرزند
سقوط کارگری از فشار بی خوابی
فروشگاه پراز جنس های قلابی !
شیوع هذیان ، افسردگی حاد، جنون
دروغ گفتن اخبارگوی تلویزیون...
سکوت و خودکشی شاعر از فشار زیاد!
جلوی مدرسه ی بچه ها فروش مواد!!!
گرفتن دو سه بچه به علت شادی،
خراب کردن میدان پیر آزادی.
طلاق های غیابی درون هر چمدان.
بریدن سرصدها درخت سبز جوان.
کبوتران سربام و چیدن پرها.
کنارپنجره دلواپسی مادرها!
شبانه گریه ی سربازهای اجباری
نماد هوش معاصر : کلاهبرداری!!
هزار حادثه ی غیرقابل تغییر
گرسنگی هزاران هزار کودک و پیر!
درست کردن چندین و چند بمب اتم
و ایستادن مردم مقابل مردم...
نگاه مرد فضایی به شهر آدم ها
سفینه رفت و دوباره به دور دست فضا
#سید_مهدی_موسوی "
در این شوره زار یاس، که هوای عاطفه به شدت به سردی گراییده است ، "درختان که بنا بود،به جای مردان سیاست نشانده شوند،تا هوا تازه کنند./ #سپهری " ، تبدیل به "اسکلت های بلورآجینی/ #اخوان " می شوند که در زمهریر و سوز کولاک، مرده اند...
در این میان "باد می نالد و دلتنگی های آدمی را ترانه ای می خواند و هر دانه ی برفی،به اشکی نریخته می ماند.../ #مارگوت_بیکل " ...
در افق برف ها،چون تانگویی غمگین میرقصند و شاعری، از انسان دست شسته و دل به همین برف ها می دهد:
"برف نو،برف نو، سلام سلام بنشین
خوش نشسته ای بر بام
پاکی آورده ای، ای امید سپید
همه آلودگی است این ایام.../ #شاملو ".
برف که انسان نیست، نمی تواند از سُودا و تمنایِ انسان چشم پوشد!
از این رو سفید می کند این کره ی کبود را، چون خواسته یِ دلِ شاعر.
اما چه تلخ ، چه تلخ ، که شاعری شوربختانه، روایت می کند که "جز روزگار من،همه چیز را سفید کرده برف! / #شمس_لنگرودی "
و انسان همچنان، در سفیدی برف، با پلشتی دنیای خویش، سیاه می ماند!
#امین_جباری
سه شنبه،بیست هفتم تیرماه 96.
ساعت 1:10 بامداد. | ▪
•🌾 جرعه از چاهی
❄️ باز نشر به بهانه ی ِ بارش برف
▪| جهان از زشتی و رنج بیشینه و از زیبایی و لذت کمینه است؛
پرتوهای روشن، در قِبال ِ ازدحام و تسخیر ِ تاریکی، رنگ می بازند و به خسوفی غمانگیز رهمیسپارند...
#شاعر هم که در زمانهای ِ قدیم، بنا بود روایتگر عشق و زیبایی باشد، به ناچار، از پلشتیهای زیست گاه ِ انسانِ مدرن، به اعتراف، لب گشوده است:
"آخرین برگ سفر نامه ی باران این است
که زمین
چرکین است!"
#شفیعی_کدکنی
در این میان، برای نافیانِ این پلشتی، و خیال ورزان ِ ساده ِ لوح یا غرض ورز، که دست پخت ِ بشر از نوع و سنخ و جنس خویش را، چیزی جز برتری یِ روح و گفتمان ِ انقلابیگری از نوعِ تند روی و افراطی و کتمانِ جهانِ خارج از مرزهای ِ خویش، نمی دانند، زجر کشیده ای دیگر، همین دنیایِ دست ساخته یِ آنها را، با تمام ِ آشوبها و آسیب هایی که در دل خویش جای داده است، با آیینه ای، در مقابل آنها، به تصویر می کشد:
" سفینه پایین آمد، نشست روی زمین
نگاه کرد:
سرکوچه یک زن غمگین!
دو دزد، منتظر کیف کارمند جوان!
جلوی مدرسه یک مشت بچه ی نگران...
هزار زندانی فکر راه های خروج!
فرار دختری از دست لات های لجوج...
دوتا پسر وسط ارتباط قایمکی!!
پلیس خسته سر یک تصادف الکی،
صدای گریه ی یک مرد با لب خاموش
پیاده روی پر از دختران دستفروش!
سه کارمند ِ چروکیده در اتاقی سرد
بریدن سرها تویِ جبهه های نبرد!
شکنجه کردن مظنون تازه با لبخند
گلایه ی پدری پیر از زن و فرزند
سقوط کارگری از فشار بی خوابی
فروشگاه پراز جنس های قلابی !
شیوع هذیان ، افسردگی حاد، جنون
دروغ گفتن اخبارگوی تلویزیون...
سکوت و خودکشی شاعر از فشار زیاد!
جلوی مدرسه ی بچه ها فروش مواد!!!
گرفتن دو سه بچه به علت شادی،
خراب کردن میدان پیر آزادی.
طلاق های غیابی درون هر چمدان.
بریدن سرصدها درخت سبز جوان.
کبوتران سربام و چیدن پرها.
کنارپنجره دلواپسی مادرها!
شبانه گریه ی سربازهای اجباری
نماد هوش معاصر : کلاهبرداری!!
هزار حادثه ی غیرقابل تغییر
گرسنگی هزاران هزار کودک و پیر!
درست کردن چندین و چند بمب اتم
و ایستادن مردم مقابل مردم...
نگاه مرد فضایی به شهر آدم ها
سفینه رفت و دوباره به دور دست فضا
#سید_مهدی_موسوی "
در این شوره زار یاس، که هوای عاطفه به شدت به سردی گراییده است ، "درختان که بنا بود،به جای مردان سیاست نشانده شوند،تا هوا تازه کنند./ #سپهری " ، تبدیل به "اسکلت های بلورآجینی/ #اخوان " می شوند که در زمهریر و سوز کولاک، مرده اند...
در این میان "باد می نالد و دلتنگی های آدمی را ترانه ای می خواند و هر دانه ی برفی،به اشکی نریخته می ماند.../ #مارگوت_بیکل " ...
در افق برف ها،چون تانگویی غمگین میرقصند و شاعری، از انسان دست شسته و دل به همین برف ها می دهد:
"برف نو،برف نو، سلام سلام بنشین
خوش نشسته ای بر بام
پاکی آورده ای، ای امید سپید
همه آلودگی است این ایام.../ #شاملو ".
برف که انسان نیست، نمی تواند از سُودا و تمنایِ انسان چشم پوشد!
از این رو سفید می کند این کره ی کبود را، چون خواسته یِ دلِ شاعر.
اما چه تلخ ، چه تلخ ، که شاعری شوربختانه، روایت می کند که "جز روزگار من،همه چیز را سفید کرده برف! / #شمس_لنگرودی "
و انسان همچنان، در سفیدی برف، با پلشتی دنیای خویش، سیاه می ماند!
#امین_جباری
سه شنبه،بیست هفتم تیرماه 96.
ساعت 1:10 بامداد. | ▪
•🌾 جرعه از چاهی
پرنیان خیال (ادبی اجتماعی)
Photo
مرگ #شاملو، مرگ #شعر سپید
و معرفیِ چند کتاب
#شاعر شدن راحت نیست! اینکه کسی چند کلمه را به صورت عمودی بنویسد و بگوید این شعرِ سپید است و من شاعرم، نه دلیل بر شعر بودن آن نوشته و نه دلیل بر #شاعر بودنِ آن فرد است. ظرافتهایی که #شعر_سپید دارد از قبیل #موسیقیِ درونی و بازیهای زبانی خیلی ظریفتر از شعر کلاسیک و شعر نو است که شاعر را مجاب می کند با احتیاط بیشتری بنویسد. برای رسیدن به شعرِ سپید ابتدا باید شعرِ کلاسیک را شناخت. باید وزن عروضی را به طور کامل فهمید. وزن عروضی و موسیقیِ بیرونی اولین قدم برای ورود به موسیقیِ درونی در شعر سپید است. چرا این همه شاعر! وجود دارد و این همه کتاب شعر در سال چاپ می شود اما یک شاعر مثل شاملو ظهور نکرده و یک شعر مثل شعرِ سپیدِ او چاپ و یا در جایی منتشر نشده است؟ !
دلیلش نخواندن و عطشِ نوشتن و مطرح شدن است! به هر قیمتی که شده! شاعر از گذشتهی شعر و سِیر و گذارِ شعر و مراحلِ رسیدنِ #شعر_کلاسیک به شعرِ نو و شعرِ سپید خبر ندارد. نمی داند موسیقیِ بیرونی چیست! نمی داند موسیقیِ درونی چیست! نمی داند #عروض چیست! آرایه های ادبی را نمی شناسد و هزار ندانستهی دیگر! و با تمام این ندانستهها می خواهد بنویسد.
در این میان شعر مظلوم واقع می شود. رابطهها و باندبازیهای انجمنی و #انتشاراتی هایی که برای پول هرچیزی را چاپ می کنند، شاعر را از #مؤلف به #تولیدکننده تبدیل کرده است. تولیدکنندهای که هیچ شناختی نسبت به شعر ندارد!
در نوشتن محتاط باشید و ندانسته دست به قلم نشوید!
در آخر برای آشنایی با عروض و صُوَر خیال در شعر فارسی و شناخت بهترِ شعر، چند #کتاب معرفی خواهم کرد. اکثر کتابهای چاپ شده در ایران با #عقاید شخصیِ نویسنده و یا عقایدِ حکومتی_دینیِ تحمیل شده بر نویسنده در هم آمیخته شده است. مخاطب نه تنها در خواندنِ این کتابها، که در خواندن هر چیزی باید تیزهوش باشد و هر جایی که متوجه شد نویسنده عقاید شخصی یا حکومتیِ یک سیستم را واردِ کتاب کرده آن قسمت را دور بریزد!
عروض و قافیه: سیروس شمیسا، انتشارات دانشگاه پیام نور
آشنایی با عروض و قافیه: سیروس شمیسا، انتشارات فردوس یا نشر میترا
صُوَر خیال در شعر فارسی: محمدرضا شفیعی کدکنی، نشر آگه
موسیقی شعر: محمدرضا شفیعی کدکنی، نشر آگه
در آینده در مورد قدم بعدی و گذار شعر کلاسیک به #شعر_نو حرف خواهیم زد و کتابهای لازم را معرفی خواهیم کرد.
از کانال اموزش رویا مولاخواه
@parnian_khyial
و معرفیِ چند کتاب
#شاعر شدن راحت نیست! اینکه کسی چند کلمه را به صورت عمودی بنویسد و بگوید این شعرِ سپید است و من شاعرم، نه دلیل بر شعر بودن آن نوشته و نه دلیل بر #شاعر بودنِ آن فرد است. ظرافتهایی که #شعر_سپید دارد از قبیل #موسیقیِ درونی و بازیهای زبانی خیلی ظریفتر از شعر کلاسیک و شعر نو است که شاعر را مجاب می کند با احتیاط بیشتری بنویسد. برای رسیدن به شعرِ سپید ابتدا باید شعرِ کلاسیک را شناخت. باید وزن عروضی را به طور کامل فهمید. وزن عروضی و موسیقیِ بیرونی اولین قدم برای ورود به موسیقیِ درونی در شعر سپید است. چرا این همه شاعر! وجود دارد و این همه کتاب شعر در سال چاپ می شود اما یک شاعر مثل شاملو ظهور نکرده و یک شعر مثل شعرِ سپیدِ او چاپ و یا در جایی منتشر نشده است؟ !
دلیلش نخواندن و عطشِ نوشتن و مطرح شدن است! به هر قیمتی که شده! شاعر از گذشتهی شعر و سِیر و گذارِ شعر و مراحلِ رسیدنِ #شعر_کلاسیک به شعرِ نو و شعرِ سپید خبر ندارد. نمی داند موسیقیِ بیرونی چیست! نمی داند موسیقیِ درونی چیست! نمی داند #عروض چیست! آرایه های ادبی را نمی شناسد و هزار ندانستهی دیگر! و با تمام این ندانستهها می خواهد بنویسد.
در این میان شعر مظلوم واقع می شود. رابطهها و باندبازیهای انجمنی و #انتشاراتی هایی که برای پول هرچیزی را چاپ می کنند، شاعر را از #مؤلف به #تولیدکننده تبدیل کرده است. تولیدکنندهای که هیچ شناختی نسبت به شعر ندارد!
در نوشتن محتاط باشید و ندانسته دست به قلم نشوید!
در آخر برای آشنایی با عروض و صُوَر خیال در شعر فارسی و شناخت بهترِ شعر، چند #کتاب معرفی خواهم کرد. اکثر کتابهای چاپ شده در ایران با #عقاید شخصیِ نویسنده و یا عقایدِ حکومتی_دینیِ تحمیل شده بر نویسنده در هم آمیخته شده است. مخاطب نه تنها در خواندنِ این کتابها، که در خواندن هر چیزی باید تیزهوش باشد و هر جایی که متوجه شد نویسنده عقاید شخصی یا حکومتیِ یک سیستم را واردِ کتاب کرده آن قسمت را دور بریزد!
عروض و قافیه: سیروس شمیسا، انتشارات دانشگاه پیام نور
آشنایی با عروض و قافیه: سیروس شمیسا، انتشارات فردوس یا نشر میترا
صُوَر خیال در شعر فارسی: محمدرضا شفیعی کدکنی، نشر آگه
موسیقی شعر: محمدرضا شفیعی کدکنی، نشر آگه
در آینده در مورد قدم بعدی و گذار شعر کلاسیک به #شعر_نو حرف خواهیم زد و کتابهای لازم را معرفی خواهیم کرد.
از کانال اموزش رویا مولاخواه
@parnian_khyial
🔷اصطلاح #شعر_آزاد و #شعر_سپيد
( #محمد_رضا_شفيعی_كدكنی/ #با_چراغ_و_آينه/ص ٢٧٩)
شعر آزاد، در اصطلاح اروپائی آن، عبارت است از نوعی ساختارِ منظوم به نظمِ غير عروضی و غالبا بدون قافيه كه در زبان فرانسوی به آن verse librev میگويند و فاقد عروض رسمی و تساوی طولی مصراعهاست و تكيهی آن بيشتر بر وزن طبيعی گفتار در زبان است و ايقاعهايی كه نتيجهی همخوانیِ صوتیِ هجاهای تكيهدار و بیتكيه است.
در شعرِ آزاد قافيه ممكن است وجود داشته باشد و ممكن است نداشته باشد. اگر هم قافيهای در شعر آزاد ظاهر شود، به شيوهای آزاد خواهد بود، با آزادی كامل. در شعر رسمی و معمولی واحد شعر را مصراع يا «پا» foot تشكيل میدهد و در شعر آزاد «واحد»ها وسيعتر از اين حدود است و گاه تا حدّ يک فقره ( پاراگراف) يا يک stroph توسعه میيابند( اصطلاح اخير، از اصطلاحات شعر يونانی است: يک قطعه، يک پاره و...)
شعر آزاد به عنوان يک «شعر» هرگز نمیتواند «آزاد» باشد زيرا مفهوم بیقيدی با هنر ارتباطی ندارد و در هر اثر هنری نظامی ويژه و نظمی استوار بايد وجود داشته باشد، همان كه حكيم ناصر خسرو بدان اشاره كرده و گفته است:
نظمیست هر نظامپذيری را
گر خواندهای در اول موسيقا
#اليوت در مقالهی « تأملات در باب شعر آزاد» ضمن يادآوری اين كه «شعر» هيچگاه نمیتواند «آزاد» باشد میگويد:
اگر شعرِ آزاد يک فرمِ اصيل است بايد تعريف مثبت داشته باشد ولی من از آن يک تعريف منفی، فقط، میتوانم ارائه كنم، به اين صورت كه شعر آزاد قلمرو غياب طرح و انگاره، غياب وزن است. به دليل غيابِ همين مبانی بود كه #والت_ويتمن آن را به «بازی تنيسِ بدون تور» تشبيه كرد.
اما اصطلاح «شعر سپيد» كه امروز در ايران بر «شعر منثور» ( شعر بی وزن و قافيه) اطلاق میشود، در زبانهای فرنگی مفهوم ديگری دارد و بر شعری اطلاق میشود كه فاقد قافيه باشد، اما وزن از لوازم آن است. شيوع اينگونه شعر در ادبيات انگليسی به حدی است كه میگويند هفتادوپنج درصد شعرها شعر سپيد است و برای نمايشنامههای منظوم ساختار مناسبی است.
در ايران و ادب فارسی به يک معنی، كه بسيار معقول و منطقی است، شعر سپيد پيشينهای هزارودويست ساله دارد؛ در شطحيّات بايزيد و ديگر عارفان بزرگ؛ گرچه قدری ستم است بر آن بزرگان كه ما كارهای آنان را شعر سپيد بناميم. اگر از اين حقيقت بگذريم مفهوم شعر سپيد، يعنی شعر بی وزن و قافيه، چيزی است كه در صد سال اخير در روزنامهها و مجلات، به ويژه به هنگام ترجمهی شعرهای اروپايی، رواج گرفته و در نمونههايی از شعر #شاملو به نوعِ قابل قبولی رسيده كه میتوان آن را خواند و از آن لذتی برد كه از يک شعر میتوان بُرد.
مفهوم «شعر سپيد» در كارهای شاملو، با آنچه در زبان انگليسی شعر سپيد خوانده میشود به كلی متفاوت است.
چنين به نظر میرسد كه آنچه بيرونِ عروض سنتیِ شعر فارسی است، و در صورتِ شعرهای مشهور نيما و اخوان و فروغ و سپهری رواج دارد، دقيقا با شعر آزاد فرنگی قابل تطبيق نيست.
پس بهتر است آنها را به اعتبارِ خروج از عروض سنتّی و دلبخواه بودنِ جای قافيه شعر «آزاد» بخوانيم يا همانگونه كه شهرت يافته « آزاد نيمايی» يا «نيمايی» و آنچه به صورتِ قطعاتِ فاقد وزن و قافيه عرضه میشود ( گيرم در مواردی تصادفا قافيهای هم در آن اتفاق بيفتد يا در مواردی به تصادف سطری از آن نظامی عروضی به خود بگيرد) شعر منثور خوانده شود نه شعر سپيد، مانند آنچه بخش اعظمِ كارهای #شاملو را، به ويژه در نيمهی دوم دوران حيات شاعر او، تشكيل میدهد.
#محمد_رضا_شفیعی_کدکنی
( #محمد_رضا_شفيعی_كدكنی/ #با_چراغ_و_آينه/ص ٢٧٩)
شعر آزاد، در اصطلاح اروپائی آن، عبارت است از نوعی ساختارِ منظوم به نظمِ غير عروضی و غالبا بدون قافيه كه در زبان فرانسوی به آن verse librev میگويند و فاقد عروض رسمی و تساوی طولی مصراعهاست و تكيهی آن بيشتر بر وزن طبيعی گفتار در زبان است و ايقاعهايی كه نتيجهی همخوانیِ صوتیِ هجاهای تكيهدار و بیتكيه است.
در شعرِ آزاد قافيه ممكن است وجود داشته باشد و ممكن است نداشته باشد. اگر هم قافيهای در شعر آزاد ظاهر شود، به شيوهای آزاد خواهد بود، با آزادی كامل. در شعر رسمی و معمولی واحد شعر را مصراع يا «پا» foot تشكيل میدهد و در شعر آزاد «واحد»ها وسيعتر از اين حدود است و گاه تا حدّ يک فقره ( پاراگراف) يا يک stroph توسعه میيابند( اصطلاح اخير، از اصطلاحات شعر يونانی است: يک قطعه، يک پاره و...)
شعر آزاد به عنوان يک «شعر» هرگز نمیتواند «آزاد» باشد زيرا مفهوم بیقيدی با هنر ارتباطی ندارد و در هر اثر هنری نظامی ويژه و نظمی استوار بايد وجود داشته باشد، همان كه حكيم ناصر خسرو بدان اشاره كرده و گفته است:
نظمیست هر نظامپذيری را
گر خواندهای در اول موسيقا
#اليوت در مقالهی « تأملات در باب شعر آزاد» ضمن يادآوری اين كه «شعر» هيچگاه نمیتواند «آزاد» باشد میگويد:
اگر شعرِ آزاد يک فرمِ اصيل است بايد تعريف مثبت داشته باشد ولی من از آن يک تعريف منفی، فقط، میتوانم ارائه كنم، به اين صورت كه شعر آزاد قلمرو غياب طرح و انگاره، غياب وزن است. به دليل غيابِ همين مبانی بود كه #والت_ويتمن آن را به «بازی تنيسِ بدون تور» تشبيه كرد.
اما اصطلاح «شعر سپيد» كه امروز در ايران بر «شعر منثور» ( شعر بی وزن و قافيه) اطلاق میشود، در زبانهای فرنگی مفهوم ديگری دارد و بر شعری اطلاق میشود كه فاقد قافيه باشد، اما وزن از لوازم آن است. شيوع اينگونه شعر در ادبيات انگليسی به حدی است كه میگويند هفتادوپنج درصد شعرها شعر سپيد است و برای نمايشنامههای منظوم ساختار مناسبی است.
در ايران و ادب فارسی به يک معنی، كه بسيار معقول و منطقی است، شعر سپيد پيشينهای هزارودويست ساله دارد؛ در شطحيّات بايزيد و ديگر عارفان بزرگ؛ گرچه قدری ستم است بر آن بزرگان كه ما كارهای آنان را شعر سپيد بناميم. اگر از اين حقيقت بگذريم مفهوم شعر سپيد، يعنی شعر بی وزن و قافيه، چيزی است كه در صد سال اخير در روزنامهها و مجلات، به ويژه به هنگام ترجمهی شعرهای اروپايی، رواج گرفته و در نمونههايی از شعر #شاملو به نوعِ قابل قبولی رسيده كه میتوان آن را خواند و از آن لذتی برد كه از يک شعر میتوان بُرد.
مفهوم «شعر سپيد» در كارهای شاملو، با آنچه در زبان انگليسی شعر سپيد خوانده میشود به كلی متفاوت است.
چنين به نظر میرسد كه آنچه بيرونِ عروض سنتیِ شعر فارسی است، و در صورتِ شعرهای مشهور نيما و اخوان و فروغ و سپهری رواج دارد، دقيقا با شعر آزاد فرنگی قابل تطبيق نيست.
پس بهتر است آنها را به اعتبارِ خروج از عروض سنتّی و دلبخواه بودنِ جای قافيه شعر «آزاد» بخوانيم يا همانگونه كه شهرت يافته « آزاد نيمايی» يا «نيمايی» و آنچه به صورتِ قطعاتِ فاقد وزن و قافيه عرضه میشود ( گيرم در مواردی تصادفا قافيهای هم در آن اتفاق بيفتد يا در مواردی به تصادف سطری از آن نظامی عروضی به خود بگيرد) شعر منثور خوانده شود نه شعر سپيد، مانند آنچه بخش اعظمِ كارهای #شاملو را، به ويژه در نيمهی دوم دوران حيات شاعر او، تشكيل میدهد.
#محمد_رضا_شفیعی_کدکنی
شبانه
در نیست
راه نیست
شب نیست
ماه نیست
نه روز و
نه آفتاب ،
ما
بیرونِ زمان
ایستاده ایم
با دشنه ی تلخی
در گُرده های مان.
هیچ کس
با هیچ کس
سخن نمی گوید
که خاموشی
به هزاران زبان
در سخن است.
در مردگانِ خویش
نظر می بندیم
با طرح خنده ای،
و نوبت ِ خود را انتظار می کشیم
بی هیچ
خنده ایی!
#شاملو
در نیست
راه نیست
شب نیست
ماه نیست
نه روز و
نه آفتاب ،
ما
بیرونِ زمان
ایستاده ایم
با دشنه ی تلخی
در گُرده های مان.
هیچ کس
با هیچ کس
سخن نمی گوید
که خاموشی
به هزاران زبان
در سخن است.
در مردگانِ خویش
نظر می بندیم
با طرح خنده ای،
و نوبت ِ خود را انتظار می کشیم
بی هیچ
خنده ایی!
#شاملو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎓 به بهانه
زادروز #فرهاد_مهراد
"فرهاد خواننده نیست. روشنفکر است، دردمند است، ادیب است...یک بار گفت: «من نمیتوانم زیر سایه سر نیزه، ترانه عاشقانه بخوانم و نخواند، هرگز نخواند.» او خواننده بود اما از امتیازات خوانندگی استفاده نمیکرد. ترانههای اجتماعی که سیاسی تلقی میشد میخواند اما میراثخوار سیاست نبود. مانند بسیاری لاف سیاسی نمیزد، دکان سیاست بازنمیکرد و از هیچ نمدی توقع هیچ کلاهی را برای خود نداشت که هیچ، حتی به کلاهی که دیگران بر سر خود میگذاشتند میخندید."
مرحوم #محمود_استادمحمد
مصاحبه با ایلنا
▪️ ویدیو پیوست:
بخشی از اجرای زنده یاد #فرهاد برای زنده یاد #ساعدی با شعری از زنده یاد #شاملو
زادروز #فرهاد_مهراد
"فرهاد خواننده نیست. روشنفکر است، دردمند است، ادیب است...یک بار گفت: «من نمیتوانم زیر سایه سر نیزه، ترانه عاشقانه بخوانم و نخواند، هرگز نخواند.» او خواننده بود اما از امتیازات خوانندگی استفاده نمیکرد. ترانههای اجتماعی که سیاسی تلقی میشد میخواند اما میراثخوار سیاست نبود. مانند بسیاری لاف سیاسی نمیزد، دکان سیاست بازنمیکرد و از هیچ نمدی توقع هیچ کلاهی را برای خود نداشت که هیچ، حتی به کلاهی که دیگران بر سر خود میگذاشتند میخندید."
مرحوم #محمود_استادمحمد
مصاحبه با ایلنا
▪️ ویدیو پیوست:
بخشی از اجرای زنده یاد #فرهاد برای زنده یاد #ساعدی با شعری از زنده یاد #شاملو
⛔️ معلم عربیمان کوتاه قد و تندخو بود. علی را بلند کرد و پرسید: «دیک» چی میشه؟
علی، مرغ و خروس را قاطی کرد. چشمهای آقای معلم مثل کروکودیلی که پای آهوی نوبالغی توی گِل کنار برکه گیر کند برق زد. آرام آمد طرفش برای شکنجه مورد علاقهاش.
⛔️ خودکار میگذاشت لای انگشتهای باریک بچهها و آنقدر فشار میداد تا ولو شوند کف کلاس. اما این بار تنوع به خرج داد.
موهای شقیقه علی را از دو طرف سرش گرفت و از زمین بلندش کرد. پسرک لاغری که به زحمت سی کیلو میشد، جیغ میکشید...
◾️بعدها تنبیهبدنی دانشآموزان ممنوع شد. یکی از کسانی که این ماجرا را جدی پیگیری کرد وزیر وقت آموزش و پرورش دولت هاشمیرفسنجانی بود. اسمش؟ #محمدعلی_نجفی!
◾️محمدعلی نجفی که حالا حتماً یک گوشه نشسته و دارد فکر میکند به مسیر پرپیچ و خم زندگیاش. به اینکه چه دانش آموز درسخوانی بود.
↙️ کسب رتبه دوم امتحانات نهایی سال ششم دبیرستانهای ایران
↙️ کسب رتبه اول کنکور ورودی دانشگاه صنعتی شریف
↙️ کسب رتبه اول مسابقات ریاضی دانشجویان سراسر کشور
↙️ کسب رتبه اول در میان فارغالتحصیلان دانشگاه صنعتی شریف
↙️ کسب نمره A+ در تمام دروس در دانشگاه M.I.T آمریکا
◾️به وزیر آموزش و پرورش و علوم شدن. به شهردار تهران شدن. به رئیس سازمان میراث و رئیس سازمان برنامه و بودجه شدن.
به تحسینها، مدالها، افتخارها، به روزی که فسادهای مالی شهرداری را فاش کرد، به روزی که استعفا کرد، به روزی که سرش را گذاشت روی پای #میترا_استاد و رو به دوربین گوشی او سلفی گرفت.
با لبخندی که انگار پوزخند میزد به تمام آنها که زندگی را، پست و مقام و موی سفید را جدی گرفتهاند.
◾️این خلاصه راهرفتهی مردی است که حالا در خلوتش از #شاملو زمزمه میکند: هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زندگی نشستم!
◾️او آدم کُشته است. قابل دفاع نیست، حتی اگر محمدعلی نجفی شهردار خوشپوش تهران بوده باشی. حتی اگر توجیه کنی که «با نقشه آمده بود زندگی من را به هم بریزد. میخواست رازهایم را فاش کند».
چه رازی که فاش شدنش از این بدتر بود؟ که حالا شاید وزیر سابق را ببرد پای چوبهدار؟ امان از الاکلنگ روزگار!
◾️نمیدانم چرا از تمام کتاب «ملت عشق» این بخش عجیب توی ذهنم مانده است. وقتی خبر قتل را شنیدم رفتم سراغش.
📕 الیف شافاک مینویسد: «راستش را بخواهید برای همه، بدون استثنا، لحظهای میرسد که میتوانند یکی از بکشند، اما این را اکثر آدمها نمیدانند. نمیخواهند بپذیرند. تا وقتی حادثهای غیرمنتظره باعث میشود خون جلو چشمشان را بگیرد. چقدر هم مطمئنند که دستشان هیچوقت به خون آلوده نمیشود و جان کسی را نمیگیرند. حال آنکه همهچیز به تصادفی بند است. گاهی حرکت چشم و ابرو کافی است تا خون کسی به جوش بیاید. از کاه، کوهی بسازد و سر هیچ و پوچ دعوا و کتککاری راه بیندازد. راستش حتی در زمان و مکان اشتباه بودن کافی است برای آنکه حیوان درون آدمهای پاک و تمیز و باشرف یکدفعه آشکار شود. همه میتوانند آدم بکشند».
◾️فارغ از کار خودشونه گفتنها، اینکه حقش بود یا نه؟ باید اعدام بشود یا نه؟ چرا خونسرد چای مینوشد و بعد مثل یک بازدید اداری از کلانتری دست میدهد؟ چرا لبخند میزند و جوری مقابل دوربین در مورد فاجعه حرف میزند که انگار گزارش #افتتاح یک پل را میدهد؟ اینکه آلت قتاله دست خبرنگار تلویزیون چه میکند و آیا پخش اعتراف قانونی است یا نه؟
◾️همه اینها به کنار، بگذاریم به حساب دادگاه و محکمه و اولیای دم.
فقط یادمان نرود که هر کدام از ما میتوانیم آدم بکشیم. با گلوله، با کلمههایمان. حتی ما که موقع راه رفتن مراقب هستیم روی مورچهها پا نگذاریم.
فقط خدا کند لحظهاش نرسد. ثانیهاش نرسد و اینکه از رتج و درد دیگران شادی نکنیم، تسویه حساب سیاسی نکنیم و یادمان باشد که هرکس به زخم دیگری خندید، روزگار کنار اسمش تیک زد و یکروز، یکوقت و یکجا به او زخمی زد تا دیگران بخندند. به دردش. به رنجش.
◾️میترا استاد حالا در سردخانه خوابیده. توی همان کیسههایی که زیپش را میکشند و هُلت میدهند داخل یک کشوی کوچک. آنقدر تنگ است که نمیتوانی سلفی بگیری. این پایان قصه زنی شد که میگفت او و نجفی عاشق هم هستند و دیگران حسودی میکنند.
◾️حالا آسوده از قضاوتها خوابیده است، خبرها را نمیخواند، توئیت ها را نمیبیند، نگران به هم ریختن آشپزخانهاش نیست و البته هیچ زنی به او حسودی نمیکند.
◾️دارم با صدای بلند #شجریان گوش میدهم: جهان پیر است و بی بنیاد/ از این فرهادکُش فریاد/ که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
◾️به عکس و لبخندها و سلفیهای سرخوشانه دیگران حسادت نکنیم، خیلی هم باورشان نکنیم، فقط دعا کنیم خدا کند آن لحظه شوم را نرساند، لحظهای که خشم ارباب مغزت شود.
احسان محمدی
علی، مرغ و خروس را قاطی کرد. چشمهای آقای معلم مثل کروکودیلی که پای آهوی نوبالغی توی گِل کنار برکه گیر کند برق زد. آرام آمد طرفش برای شکنجه مورد علاقهاش.
⛔️ خودکار میگذاشت لای انگشتهای باریک بچهها و آنقدر فشار میداد تا ولو شوند کف کلاس. اما این بار تنوع به خرج داد.
موهای شقیقه علی را از دو طرف سرش گرفت و از زمین بلندش کرد. پسرک لاغری که به زحمت سی کیلو میشد، جیغ میکشید...
◾️بعدها تنبیهبدنی دانشآموزان ممنوع شد. یکی از کسانی که این ماجرا را جدی پیگیری کرد وزیر وقت آموزش و پرورش دولت هاشمیرفسنجانی بود. اسمش؟ #محمدعلی_نجفی!
◾️محمدعلی نجفی که حالا حتماً یک گوشه نشسته و دارد فکر میکند به مسیر پرپیچ و خم زندگیاش. به اینکه چه دانش آموز درسخوانی بود.
↙️ کسب رتبه دوم امتحانات نهایی سال ششم دبیرستانهای ایران
↙️ کسب رتبه اول کنکور ورودی دانشگاه صنعتی شریف
↙️ کسب رتبه اول مسابقات ریاضی دانشجویان سراسر کشور
↙️ کسب رتبه اول در میان فارغالتحصیلان دانشگاه صنعتی شریف
↙️ کسب نمره A+ در تمام دروس در دانشگاه M.I.T آمریکا
◾️به وزیر آموزش و پرورش و علوم شدن. به شهردار تهران شدن. به رئیس سازمان میراث و رئیس سازمان برنامه و بودجه شدن.
به تحسینها، مدالها، افتخارها، به روزی که فسادهای مالی شهرداری را فاش کرد، به روزی که استعفا کرد، به روزی که سرش را گذاشت روی پای #میترا_استاد و رو به دوربین گوشی او سلفی گرفت.
با لبخندی که انگار پوزخند میزد به تمام آنها که زندگی را، پست و مقام و موی سفید را جدی گرفتهاند.
◾️این خلاصه راهرفتهی مردی است که حالا در خلوتش از #شاملو زمزمه میکند: هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زندگی نشستم!
◾️او آدم کُشته است. قابل دفاع نیست، حتی اگر محمدعلی نجفی شهردار خوشپوش تهران بوده باشی. حتی اگر توجیه کنی که «با نقشه آمده بود زندگی من را به هم بریزد. میخواست رازهایم را فاش کند».
چه رازی که فاش شدنش از این بدتر بود؟ که حالا شاید وزیر سابق را ببرد پای چوبهدار؟ امان از الاکلنگ روزگار!
◾️نمیدانم چرا از تمام کتاب «ملت عشق» این بخش عجیب توی ذهنم مانده است. وقتی خبر قتل را شنیدم رفتم سراغش.
📕 الیف شافاک مینویسد: «راستش را بخواهید برای همه، بدون استثنا، لحظهای میرسد که میتوانند یکی از بکشند، اما این را اکثر آدمها نمیدانند. نمیخواهند بپذیرند. تا وقتی حادثهای غیرمنتظره باعث میشود خون جلو چشمشان را بگیرد. چقدر هم مطمئنند که دستشان هیچوقت به خون آلوده نمیشود و جان کسی را نمیگیرند. حال آنکه همهچیز به تصادفی بند است. گاهی حرکت چشم و ابرو کافی است تا خون کسی به جوش بیاید. از کاه، کوهی بسازد و سر هیچ و پوچ دعوا و کتککاری راه بیندازد. راستش حتی در زمان و مکان اشتباه بودن کافی است برای آنکه حیوان درون آدمهای پاک و تمیز و باشرف یکدفعه آشکار شود. همه میتوانند آدم بکشند».
◾️فارغ از کار خودشونه گفتنها، اینکه حقش بود یا نه؟ باید اعدام بشود یا نه؟ چرا خونسرد چای مینوشد و بعد مثل یک بازدید اداری از کلانتری دست میدهد؟ چرا لبخند میزند و جوری مقابل دوربین در مورد فاجعه حرف میزند که انگار گزارش #افتتاح یک پل را میدهد؟ اینکه آلت قتاله دست خبرنگار تلویزیون چه میکند و آیا پخش اعتراف قانونی است یا نه؟
◾️همه اینها به کنار، بگذاریم به حساب دادگاه و محکمه و اولیای دم.
فقط یادمان نرود که هر کدام از ما میتوانیم آدم بکشیم. با گلوله، با کلمههایمان. حتی ما که موقع راه رفتن مراقب هستیم روی مورچهها پا نگذاریم.
فقط خدا کند لحظهاش نرسد. ثانیهاش نرسد و اینکه از رتج و درد دیگران شادی نکنیم، تسویه حساب سیاسی نکنیم و یادمان باشد که هرکس به زخم دیگری خندید، روزگار کنار اسمش تیک زد و یکروز، یکوقت و یکجا به او زخمی زد تا دیگران بخندند. به دردش. به رنجش.
◾️میترا استاد حالا در سردخانه خوابیده. توی همان کیسههایی که زیپش را میکشند و هُلت میدهند داخل یک کشوی کوچک. آنقدر تنگ است که نمیتوانی سلفی بگیری. این پایان قصه زنی شد که میگفت او و نجفی عاشق هم هستند و دیگران حسودی میکنند.
◾️حالا آسوده از قضاوتها خوابیده است، خبرها را نمیخواند، توئیت ها را نمیبیند، نگران به هم ریختن آشپزخانهاش نیست و البته هیچ زنی به او حسودی نمیکند.
◾️دارم با صدای بلند #شجریان گوش میدهم: جهان پیر است و بی بنیاد/ از این فرهادکُش فریاد/ که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
◾️به عکس و لبخندها و سلفیهای سرخوشانه دیگران حسادت نکنیم، خیلی هم باورشان نکنیم، فقط دعا کنیم خدا کند آن لحظه شوم را نرساند، لحظهای که خشم ارباب مغزت شود.
احسان محمدی
Forwarded from سهنقطه
📸
«عکسها و نکتهها: زمانی برای اسلحهکشیِ سهراب»
🔸
📌#سهراب_سپهری بیش از هر شاعر دیگری در ادبیات تقریباً معاصرِ ما از مهر و شقایق و آرامش و خواب کبوتر گفته و بیش از همه نگران بوده است که ما آب را گل نکنیم. اما آیا میدانید روزگار کاری کرده که شاعرِ آرام و دوستداشتنی که برای مرگِ کبوتر و تنهاییِ گل شبدر شعر گفته، دست به اسلحه ببرد؟
📌ماجرا به سال ۱۳۵۱ باز میگردد. سهراب سپهری بهخاطر عدم فروش برخی آثار نقاشیاش و همچنین نقدهای تند و بیرحمانهای که از سمت #شاملو و #براهنی در مورد شعرهایش منتشر میشد، دچار نوعی افسردگی حاد شده بود و از مردم دوری میکرد. یکروز چند دختر خبرنگار تهرانی وارد کاشان میشوند تا سهراب را مجاب کنند که در مصاحبهای پاسخ دندانشکنی به شاملو و براهنی بدهد. آنها سهراب را در باغی نزدیک کاشان مییابند، ولی سهراب با آنها مصاحبه نمیکند. دخترها ناکام به شهر باز میگردند و درکافه شربتی که شلوغترین کافه آنزمان کاشان بوده، بلندبلند به سهراب توهین میکنند: «اینهمه میگویند سهراب سهراب، این بود؟ برای خودش آنجا میچرخید و قیافهاش هم مثل چوپانها بود.»
📌چند ساعت بعد، وقتی خود سهراب به کافه شربتی میرود، چندنفر از جوانانِ شهر به او اعتراض میکنند که چرا آبروی کاشان را پیش دخترتهرانیها بردی؟ و باعث شدی که آنها زود بروند. سهراب هم با شنیدن ماجرا عصبانی میشود که چرا دخترها شأن چوپانهای شریف را رعایت نکردهاند، و میگوید: «چوپان کجا و من کجا؟ او صدتا گوسفند را میبرد و میآورد و برای مردم مفید است، من چه؟» سپس با دلخوری و ناراحتی از کافه بیرون میزند. اما در بیرون کافه میشنود که یکی از اراذل و اوباش خطرناک شهر بهنام «اسمال کاشی» بههمراه همدستانش، دخترتهرانیها را در راه دزدیده و با خود به مخفیگاه برده. سهراب سپهری بلافاصله به خانه برمیگردد و اسلحهاش را ـ که از یک پاسبان، بعد از سرودن شعر «پدرم وقتی مرد، پاسبانها همه شاعر بودند» هدیه گرفته بوده ـ برمیدارد و برای نجاتِ دخترها راهیِ مخفیگاهِ اسمال میشود. او در راه صورت خود را با پارچهای میپوشاند و چون ریشهای بلندی داشته، پارچه را بیش از حد معمول بزرگ میگیرد که در تصویر قابلمشاهده است.
📌سهراب در یک درگیریِ چندساعته همراه با شلیک گلوله، دخترتهرانیها را از بند اشرار خطرناک نجات میدهد و محل را ترک میکند. دخترتهرانیها که از رشادتِ این جوانِ کاشانی تحتتأثیر قرار گرفته بودند، بهاصرار از او میخواهند حالا که چهرهاش را برایشان باز نمیکند لااقل نامش را به آنها بگوید. اما سهراب یک جمله بیشتر نمیگوید: «شما را یک چوپانِ کاشانی نجات داد.»
🔸
[تاریخ به روایت استاد]
ماهنامه #سه_نقطه
👁🗨
@SeNoghteMag
«عکسها و نکتهها: زمانی برای اسلحهکشیِ سهراب»
🔸
📌#سهراب_سپهری بیش از هر شاعر دیگری در ادبیات تقریباً معاصرِ ما از مهر و شقایق و آرامش و خواب کبوتر گفته و بیش از همه نگران بوده است که ما آب را گل نکنیم. اما آیا میدانید روزگار کاری کرده که شاعرِ آرام و دوستداشتنی که برای مرگِ کبوتر و تنهاییِ گل شبدر شعر گفته، دست به اسلحه ببرد؟
📌ماجرا به سال ۱۳۵۱ باز میگردد. سهراب سپهری بهخاطر عدم فروش برخی آثار نقاشیاش و همچنین نقدهای تند و بیرحمانهای که از سمت #شاملو و #براهنی در مورد شعرهایش منتشر میشد، دچار نوعی افسردگی حاد شده بود و از مردم دوری میکرد. یکروز چند دختر خبرنگار تهرانی وارد کاشان میشوند تا سهراب را مجاب کنند که در مصاحبهای پاسخ دندانشکنی به شاملو و براهنی بدهد. آنها سهراب را در باغی نزدیک کاشان مییابند، ولی سهراب با آنها مصاحبه نمیکند. دخترها ناکام به شهر باز میگردند و درکافه شربتی که شلوغترین کافه آنزمان کاشان بوده، بلندبلند به سهراب توهین میکنند: «اینهمه میگویند سهراب سهراب، این بود؟ برای خودش آنجا میچرخید و قیافهاش هم مثل چوپانها بود.»
📌چند ساعت بعد، وقتی خود سهراب به کافه شربتی میرود، چندنفر از جوانانِ شهر به او اعتراض میکنند که چرا آبروی کاشان را پیش دخترتهرانیها بردی؟ و باعث شدی که آنها زود بروند. سهراب هم با شنیدن ماجرا عصبانی میشود که چرا دخترها شأن چوپانهای شریف را رعایت نکردهاند، و میگوید: «چوپان کجا و من کجا؟ او صدتا گوسفند را میبرد و میآورد و برای مردم مفید است، من چه؟» سپس با دلخوری و ناراحتی از کافه بیرون میزند. اما در بیرون کافه میشنود که یکی از اراذل و اوباش خطرناک شهر بهنام «اسمال کاشی» بههمراه همدستانش، دخترتهرانیها را در راه دزدیده و با خود به مخفیگاه برده. سهراب سپهری بلافاصله به خانه برمیگردد و اسلحهاش را ـ که از یک پاسبان، بعد از سرودن شعر «پدرم وقتی مرد، پاسبانها همه شاعر بودند» هدیه گرفته بوده ـ برمیدارد و برای نجاتِ دخترها راهیِ مخفیگاهِ اسمال میشود. او در راه صورت خود را با پارچهای میپوشاند و چون ریشهای بلندی داشته، پارچه را بیش از حد معمول بزرگ میگیرد که در تصویر قابلمشاهده است.
📌سهراب در یک درگیریِ چندساعته همراه با شلیک گلوله، دخترتهرانیها را از بند اشرار خطرناک نجات میدهد و محل را ترک میکند. دخترتهرانیها که از رشادتِ این جوانِ کاشانی تحتتأثیر قرار گرفته بودند، بهاصرار از او میخواهند حالا که چهرهاش را برایشان باز نمیکند لااقل نامش را به آنها بگوید. اما سهراب یک جمله بیشتر نمیگوید: «شما را یک چوپانِ کاشانی نجات داد.»
🔸
[تاریخ به روایت استاد]
ماهنامه #سه_نقطه
👁🗨
@SeNoghteMag
عشق ، عشق می آفریند ؛
عشق ، زندگی می بخشد؛
زندگی ، رنج به همراه دارد ؛
رنج ، دل شوره می آفریند ؛
دل شوره ، جرات به همراه دارد ؛
جرات ، اعتماد می بخشد ؛
اعتماد ، امید می آفریند ؛
امید ، زندگی می بخشد ؛
زندگی ، عشق می آفریند ؛
عشق ، عشق می آفریند .
#مارگوت بیکل
چیدن سپیده دم
برگردان #شاملو
روز جهانی صلح مبارک 🕊💚🕊
عشق ، زندگی می بخشد؛
زندگی ، رنج به همراه دارد ؛
رنج ، دل شوره می آفریند ؛
دل شوره ، جرات به همراه دارد ؛
جرات ، اعتماد می بخشد ؛
اعتماد ، امید می آفریند ؛
امید ، زندگی می بخشد ؛
زندگی ، عشق می آفریند ؛
عشق ، عشق می آفریند .
#مارگوت بیکل
چیدن سپیده دم
برگردان #شاملو
روز جهانی صلح مبارک 🕊💚🕊
Forwarded from پرنیان خیال (ادبی اجتماعی)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
#خیام
#شاملو
#استادشجریان
#کانال_پیربابا
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
#خیام
#شاملو
#استادشجریان
#کانال_پیربابا
دل های ما که به هم نزدیک باشند
دیگر چه فرقی می کند
که کجای این جهان باشیم
دور باش اما نزدیک
من از نزدیک بودنهای دور میترسم
#شاملو
دیگر چه فرقی می کند
که کجای این جهان باشیم
دور باش اما نزدیک
من از نزدیک بودنهای دور میترسم
#شاملو
Tango To Evora
Loreena MCKennitt
🎶 #موزیک
#لورینا_مککنیت
#Tango_to_Evora, 1991
و عشق
اگر با حضور
همین روزمرگیها
عشق بماند
عشق است...
#شعر
#شاملو
#لورینا_مککنیت
#Tango_to_Evora, 1991
و عشق
اگر با حضور
همین روزمرگیها
عشق بماند
عشق است...
#شعر
#شاملو