سنگ افتاب شعری بلند از #اکتاویو_پاز ترجمه احمد شاملو که اینگونه ختم میشود
...............⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️
من خواب ھای سنگی را که خواب نمی بینند دیدم
و چون سنگ ھا در انتھای سال ھا خونم را شنیدم
که در رشته ھایش نغمه خوان می رفت ، درا با وعده ی نور آواز م خواند ،
دیوارھا یک به یک ره باز می کردند،
ھمه ی درھا شکسته می شد
و خورشید در میان پیشانی ام منفجر می شد ،
و پلک ھای فروبسته ام را می گشود ،
قنداغه ھستی ام را می درید ،
مرا از خویشتن می رھاند
و مرا از خواب حیوانی قرن ھای سنگ بیرون می کشید
و جادوی آنه ھایش رستاخیز می کردند
بیدی از بلور ، سپیداری از آب ،
فواره ای بلند که باد کمانی اش می کند ،
درختی رصان اما ریشه در اعماق ،
بستر رودی که می پیچد ، پیش می رود ،
روی خویش خم می شود ، دور می زند
: و ھمیشه در راه است
...............⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️
من خواب ھای سنگی را که خواب نمی بینند دیدم
و چون سنگ ھا در انتھای سال ھا خونم را شنیدم
که در رشته ھایش نغمه خوان می رفت ، درا با وعده ی نور آواز م خواند ،
دیوارھا یک به یک ره باز می کردند،
ھمه ی درھا شکسته می شد
و خورشید در میان پیشانی ام منفجر می شد ،
و پلک ھای فروبسته ام را می گشود ،
قنداغه ھستی ام را می درید ،
مرا از خویشتن می رھاند
و مرا از خواب حیوانی قرن ھای سنگ بیرون می کشید
و جادوی آنه ھایش رستاخیز می کردند
بیدی از بلور ، سپیداری از آب ،
فواره ای بلند که باد کمانی اش می کند ،
درختی رصان اما ریشه در اعماق ،
بستر رودی که می پیچد ، پیش می رود ،
روی خویش خم می شود ، دور می زند
: و ھمیشه در راه است
آزادی 
کسانی از سرزمینمان سخن به میان آوردند
من اما به سرزمینی تهیدست میاندیشیدم
به مردمانی از خاک و نور
به خیابانی و دیواری
و به انسانی خاموش -ایستاده در برابر دیوار-
و به آن سنگها میاندیشیدم که برهنه بر پای ایستادهاند
در آب رود
در سرزمین روشن و مرتفع آفتاب و نور.
به آن چیزهای از یاد رفته میاندیشیدم
که خاطرهام را زنده نگه میدارد،
به آن چیزهای بیربط که هیچکسشان فرا نمیخواند:
به خاطر آوردن رویاها، آن حضور نابهنگام
که زمان از ورای آنها به ما میگوید
که ما را موجودیتی نیست
و زمان تنها چیزی است که باز میآفریند خاطرهها را
و در سر می پروراند رویاها را
سرزمینی در کار نیست به جز خاک و به جز تصویرهایش:
خاک و نوری که در زمان میزید.
قافیهیی که با هر واژه میآمیزد:
آزادی
که مرا به مرگ میخواند،
آزادی
که فرمانش بر روسبیخانه روا است و بر زنی افسونگر
با گلوی جذام گرفته.
آزادی من به من لبخند زد
همچون گردابی که در آن
جز تصویر خویش چیزی باز نتوان دید.
آزادی به بالها میماند
به نسیمی که در میان برگها میوزد
و بر گلی ساده آرام میگیرد
به خوابی میماند که در آن
ما خود رویای خویشتنیم
به دندان فروبردن در میوهی ممنوع میماند آزادی
به گشودن دروازهی قدیمی متروک و دستهای زندانی.
آن سنگ به تکه نانی میماند
آن کاغذهای سفید به مرغان دریایی
آن برگها به پرندهگان.
انگشتانت پرندهگان را ماند:
همه چیز به پرواز درمیآید!
از: #اکتاویو_پاز
ترجمه #احمد_شاملو
کسانی از سرزمینمان سخن به میان آوردند
من اما به سرزمینی تهیدست میاندیشیدم
به مردمانی از خاک و نور
به خیابانی و دیواری
و به انسانی خاموش -ایستاده در برابر دیوار-
و به آن سنگها میاندیشیدم که برهنه بر پای ایستادهاند
در آب رود
در سرزمین روشن و مرتفع آفتاب و نور.
به آن چیزهای از یاد رفته میاندیشیدم
که خاطرهام را زنده نگه میدارد،
به آن چیزهای بیربط که هیچکسشان فرا نمیخواند:
به خاطر آوردن رویاها، آن حضور نابهنگام
که زمان از ورای آنها به ما میگوید
که ما را موجودیتی نیست
و زمان تنها چیزی است که باز میآفریند خاطرهها را
و در سر می پروراند رویاها را
سرزمینی در کار نیست به جز خاک و به جز تصویرهایش:
خاک و نوری که در زمان میزید.
قافیهیی که با هر واژه میآمیزد:
آزادی
که مرا به مرگ میخواند،
آزادی
که فرمانش بر روسبیخانه روا است و بر زنی افسونگر
با گلوی جذام گرفته.
آزادی من به من لبخند زد
همچون گردابی که در آن
جز تصویر خویش چیزی باز نتوان دید.
آزادی به بالها میماند
به نسیمی که در میان برگها میوزد
و بر گلی ساده آرام میگیرد
به خوابی میماند که در آن
ما خود رویای خویشتنیم
به دندان فروبردن در میوهی ممنوع میماند آزادی
به گشودن دروازهی قدیمی متروک و دستهای زندانی.
آن سنگ به تکه نانی میماند
آن کاغذهای سفید به مرغان دریایی
آن برگها به پرندهگان.
انگشتانت پرندهگان را ماند:
همه چیز به پرواز درمیآید!
از: #اکتاویو_پاز
ترجمه #احمد_شاملو
Forwarded from 𝒮𝒜ℳ𝒜𝒩ℰℋ
شفاف تر
از این آب که میچکد
از میان انگشتان به هم گره کردۀ تاکها
اندیشۀ من پلی میکشد
از خودت به خودت
خودت را ببین
واقعیتر از تنی که در آن ساکنی
جای گرفته در مرکز ذهن من
تو زاده شدی که در جزیرهای زندگی کنی.
#اکتاویو_پاز
از این آب که میچکد
از میان انگشتان به هم گره کردۀ تاکها
اندیشۀ من پلی میکشد
از خودت به خودت
خودت را ببین
واقعیتر از تنی که در آن ساکنی
جای گرفته در مرکز ذهن من
تو زاده شدی که در جزیرهای زندگی کنی.
#اکتاویو_پاز
samane,h:
چهره ی زیبا
مثل آفتابگردانی ست که گلبرگ هایش را؛ رو به خورشید می گشاید
مثل تو
که چهره می گشایی بر من، وقتی ورق را برمی گردانم .
لبخندِ دلربا ؛
هر مردی را مسحور زیبایی ات کنی
آه ، زیبایِ روزنامه ای
تا به حال چند شعر برایت سروده اند ؟
چند دانته برایت نوشته اند ؟ بئاتریس ؟!
برایِ وهمِ وسواس آمیزت
برای فانتزی های مصنوعی ات
امروز من اما کلیشه ی دیگری نمی سازم
و این شعر را برای تو می نویسم
نه! نه، برای کلیشه های بیشتر
این شعر برای زنانی ست
که زیبایی شان ، به دلنشینی شان ست
به فهم شان
به ذات شان
نه به صورتی که جعلی ست .
این شعر برای شما زنانی ست
که چون شهرزاد ؛ هر روز با قصه ای
برای گفتن از خواب ؛ برمی خیزید .
قصه هایی برای دگرگونی ؛
چشم انتظارِ جنگ
جنگ بر ضدِ اندام واره های متحدالشکل
جنگ بر ضد شهوت های روزانه
جنگ برای حقوقِ ناگرفته
و یا فقط جنگ هایی برای نجاتِ شبی بیشتر
بله ، برای شما ؛ برای زنانِ دنیایِ درد
به ستارگان درخشانِ این عالمِ بی انتها
به شما جنگجویانِ هزار و یک جنگ
برای شما؛ دوستانِ د
سرم را دیگر رویِ روزنامه ها خم نمی کنم
ترجیحا” به شب می اندیشم
به ستارگانِ درخشان اش
نه باز به کلیشه های بیشتر …
#اکتاویو_پاز
چهره ی زیبا
مثل آفتابگردانی ست که گلبرگ هایش را؛ رو به خورشید می گشاید
مثل تو
که چهره می گشایی بر من، وقتی ورق را برمی گردانم .
لبخندِ دلربا ؛
هر مردی را مسحور زیبایی ات کنی
آه ، زیبایِ روزنامه ای
تا به حال چند شعر برایت سروده اند ؟
چند دانته برایت نوشته اند ؟ بئاتریس ؟!
برایِ وهمِ وسواس آمیزت
برای فانتزی های مصنوعی ات
امروز من اما کلیشه ی دیگری نمی سازم
و این شعر را برای تو می نویسم
نه! نه، برای کلیشه های بیشتر
این شعر برای زنانی ست
که زیبایی شان ، به دلنشینی شان ست
به فهم شان
به ذات شان
نه به صورتی که جعلی ست .
این شعر برای شما زنانی ست
که چون شهرزاد ؛ هر روز با قصه ای
برای گفتن از خواب ؛ برمی خیزید .
قصه هایی برای دگرگونی ؛
چشم انتظارِ جنگ
جنگ بر ضدِ اندام واره های متحدالشکل
جنگ بر ضد شهوت های روزانه
جنگ برای حقوقِ ناگرفته
و یا فقط جنگ هایی برای نجاتِ شبی بیشتر
بله ، برای شما ؛ برای زنانِ دنیایِ درد
به ستارگان درخشانِ این عالمِ بی انتها
به شما جنگجویانِ هزار و یک جنگ
برای شما؛ دوستانِ د
سرم را دیگر رویِ روزنامه ها خم نمی کنم
ترجیحا” به شب می اندیشم
به ستارگانِ درخشان اش
نه باز به کلیشه های بیشتر …
#اکتاویو_پاز
.
در گذرگاه های خون
تنم در تنت
شبی بهاری ست
و کلام آفتابی ام در بیشه زار تو.
بدنم در موطن کار
گندمی ست سرخ.
در گذرگاه های ریشه
من شبم، من آبم
من، بیشه زاری که پرچم دار است
من زبانم، من تنم
من جوهره ی آفتابم.
در گذرگاه های شبانه
بهار از تن من
گندم شب از تو
آفتاب بیشه زار از تو
آب منتظر از تو،
تو موطن کار، عجین با تن من.
در گذرگاه های آفتاب
شبم در شب تو
نورم در نور تو
گندمم در موطن تو
بیشه زار تو در زبان من.
در گذرگاه های تن
آب است در شب
تن من در تن تو
بهار ریشه هاست
بهار آفتاب ها.
#اکتاویو_پاز
ترجمه: نواب جمشیدی
@parnian_khyal
در گذرگاه های خون
تنم در تنت
شبی بهاری ست
و کلام آفتابی ام در بیشه زار تو.
بدنم در موطن کار
گندمی ست سرخ.
در گذرگاه های ریشه
من شبم، من آبم
من، بیشه زاری که پرچم دار است
من زبانم، من تنم
من جوهره ی آفتابم.
در گذرگاه های شبانه
بهار از تن من
گندم شب از تو
آفتاب بیشه زار از تو
آب منتظر از تو،
تو موطن کار، عجین با تن من.
در گذرگاه های آفتاب
شبم در شب تو
نورم در نور تو
گندمم در موطن تو
بیشه زار تو در زبان من.
در گذرگاه های تن
آب است در شب
تن من در تن تو
بهار ریشه هاست
بهار آفتاب ها.
#اکتاویو_پاز
ترجمه: نواب جمشیدی
@parnian_khyal
در گذرگاه های خون
تنم در تنت
شبی بهاری ست
و کلام آفتابی ام در بیشه زار تو.
بدنم در موطن کار
گندمی ست سرخ.
در گذرگاه های ریشه
من شبم، من آبم
من، بیشه زاری که پرچم دار است
من زبانم، من تنم
من جوهره ی آفتابم.
در گذرگاه های شبانه
بهار از تن من
گندم شب از تو
آفتاب بیشه زار از تو
آب منتظر از تو،
تو موطن کار، عجین با تن من.
در گذرگاه های آفتاب
شبم در شب تو
نورم در نور تو
گندمم در موطن تو
بیشه زار تو در زبان من.
در گذرگاه های تن
آب است در شب
تن من در تن تو
بهار ریشه هاست
بهار آفتاب ها.
#اکتاویو_پاز
ترجمه: نواب جمشیدی
@parnian_khyial
تنم در تنت
شبی بهاری ست
و کلام آفتابی ام در بیشه زار تو.
بدنم در موطن کار
گندمی ست سرخ.
در گذرگاه های ریشه
من شبم، من آبم
من، بیشه زاری که پرچم دار است
من زبانم، من تنم
من جوهره ی آفتابم.
در گذرگاه های شبانه
بهار از تن من
گندم شب از تو
آفتاب بیشه زار از تو
آب منتظر از تو،
تو موطن کار، عجین با تن من.
در گذرگاه های آفتاب
شبم در شب تو
نورم در نور تو
گندمم در موطن تو
بیشه زار تو در زبان من.
در گذرگاه های تن
آب است در شب
تن من در تن تو
بهار ریشه هاست
بهار آفتاب ها.
#اکتاویو_پاز
ترجمه: نواب جمشیدی
@parnian_khyial
دست ها سرد و سبک
زخمبندهای سایه را
یکی یکی بر می دارند
چشمانم را باز می کنم
هنوز
زنده ام
در مرکزِ
زخمی پاک و نارس...
#اکتاویو_پاز
@parnian_khyial
زخمبندهای سایه را
یکی یکی بر می دارند
چشمانم را باز می کنم
هنوز
زنده ام
در مرکزِ
زخمی پاک و نارس...
#اکتاویو_پاز
@parnian_khyial
دست ها سرد و سبک
زخمبندهای سایه را
یکی یکی بر می دارند
چشمانم را باز می کنم
هنوز
زنده ام
در مرکزِ
زخمی پاک و نارس...
#اکتاویو_پاز
@parnian_khyial
زخمبندهای سایه را
یکی یکی بر می دارند
چشمانم را باز می کنم
هنوز
زنده ام
در مرکزِ
زخمی پاک و نارس...
#اکتاویو_پاز
@parnian_khyial
من نیمه ی دوم زندگیم را
در شکستن سنگها
نفوذ در دیوارها
فروشکستن درها
و کنار زدن موانعی گذراندم
که در نیمه ی اول زندگی
به دست خود
میان خویش و نور نهاده ام...
#اکتاویو_پاز
@parnian_khyial
در شکستن سنگها
نفوذ در دیوارها
فروشکستن درها
و کنار زدن موانعی گذراندم
که در نیمه ی اول زندگی
به دست خود
میان خویش و نور نهاده ام...
#اکتاویو_پاز
@parnian_khyial
همه چیزی میهراساندمان:
زمان
که در میان پارهای زنده از هم میگسلد
آنچه بودهام من
آنچه خواهم بود،
آنچنان که داسی ما را دو نیم کند.
آگاهی
شفافیتی است که از ورایش بر همه چیزی میتوان نگریست
نگاهی است که با نگریستن به خویش هیچ نمیتواند دید.
واژهها، دستکشهای خاکستری، غبار ذهن بر پهنهی علف،
آب
پوست
نامهای ما
میان من و تو
دیوارهایی از پوچی برافراشته است
که هیچ شیپوری آنها را
فرو نمیتواند ریخت
نه رویاها ما را بس است ــ رویایی آکنده از تصاویر شکسته ــ
نه هذیان و رسالت کفآلودش
نه عشق با دندانها و چنگالهایش
فراسوی خود ما
بر مرز بودن و شدن
حیاتی جانبخشتر آوازمان میدهد
بیرون
شب تنفس آغاز میکند و میآرامد
پُر بار از برگهای درشت و گرم شبی که
به جنگلی از آینهها میماند:
میوه، چنگالها، شاخ و برگ،
پشتهایی که میدرخشد و
پیکرهایی که از میان پیکرهای دیگر پیش میرود.
در این جا آرمیده است و گسترده
بر ساحل دریا
این همه موج کفآلود
این همه زنده گی ِ ناهوشیار و سراپا تسلیم.
تو نیز از آن ِ شبی
بیارام، رها کن خود را،
تو سپیدی و تنفسی
ضربانی، ستارهیی جدا افتادهای
جرعه و جامی
نانی که کفهی ترازو را به سوی سپیدهدمان فرو میآورد
درنگ خونی
تو
میان اکنون و زمان بیکرانه...
#اکتاویو_پاز🌸🌾🌸
@parnian_khyial
زمان
که در میان پارهای زنده از هم میگسلد
آنچه بودهام من
آنچه خواهم بود،
آنچنان که داسی ما را دو نیم کند.
آگاهی
شفافیتی است که از ورایش بر همه چیزی میتوان نگریست
نگاهی است که با نگریستن به خویش هیچ نمیتواند دید.
واژهها، دستکشهای خاکستری، غبار ذهن بر پهنهی علف،
آب
پوست
نامهای ما
میان من و تو
دیوارهایی از پوچی برافراشته است
که هیچ شیپوری آنها را
فرو نمیتواند ریخت
نه رویاها ما را بس است ــ رویایی آکنده از تصاویر شکسته ــ
نه هذیان و رسالت کفآلودش
نه عشق با دندانها و چنگالهایش
فراسوی خود ما
بر مرز بودن و شدن
حیاتی جانبخشتر آوازمان میدهد
بیرون
شب تنفس آغاز میکند و میآرامد
پُر بار از برگهای درشت و گرم شبی که
به جنگلی از آینهها میماند:
میوه، چنگالها، شاخ و برگ،
پشتهایی که میدرخشد و
پیکرهایی که از میان پیکرهای دیگر پیش میرود.
در این جا آرمیده است و گسترده
بر ساحل دریا
این همه موج کفآلود
این همه زنده گی ِ ناهوشیار و سراپا تسلیم.
تو نیز از آن ِ شبی
بیارام، رها کن خود را،
تو سپیدی و تنفسی
ضربانی، ستارهیی جدا افتادهای
جرعه و جامی
نانی که کفهی ترازو را به سوی سپیدهدمان فرو میآورد
درنگ خونی
تو
میان اکنون و زمان بیکرانه...
#اکتاویو_پاز🌸🌾🌸
@parnian_khyial
من نیمه ی دوم زندگیم را
در شکستن سنگها
نفوذ در دیوارها
فروشکستن درها
و کنار زدن موانعی گذراندم
که در نیمه ی اول زندگی
به دست خود
میان خویش و نور نهاده ام...
#اکتاویو_پاز
@parnian_khyial
در شکستن سنگها
نفوذ در دیوارها
فروشکستن درها
و کنار زدن موانعی گذراندم
که در نیمه ی اول زندگی
به دست خود
میان خویش و نور نهاده ام...
#اکتاویو_پاز
@parnian_khyial
🔮ภคŦคร гคzєgђเ🔮:
•
•
•
@alef_laam_mim
ـــــــــــــــــــــ
[...دهان تو بویِ خاک دارد،
دهان تو بوى زَهرِ زمان میدهد،
تَنَتْ بوی چاهی محصور را دارد،
دالانی از آینهها که چشمانِ تشنهی مرا مکرر میکند،
دالانی که همیشه
به نقطهی عزیمت باز میگردد،
من کورم و تو دستم گرفتهای
از میان راهروهای سِمجِ متعدد
به سوی مرکز دایرہ راہم میبری و تو موج میزنی
چون پرتوی شعلهای که در تیشهای یخ بسته باشد
مانند پرتويی که زندهْ زندہْ پوست میکند،
و افسونی که چوبهی دار برای زندانی محکوم به اعدام دارد،
انحناپذیر همچون تازیانه و بلند
چون سلاحی که به سوی ماه نشانه رفتهباشند و لبهی تیز کلمات تو سینهی مرا میشکافد مرا از آدمها خالی میکند و تُهی رهایم میسازد،
تو خاطرات مرا یکایک از من میگیری،
من نام خویش را فراموش کردہام،
چیزی جز زخمی ازمن نماندہاست،
تنگهای که کسی از آن نمیگذرد،
حضوری بیروزن، اندیشهای که باز میگردد
و خویش را تکرار میکند، آینه میشود،
و خود را در شفافیت خود از دست میدهد.
من تو را دیدم،
که چنبرہ زدہ میان ملافهھا خفته بودی
و چون بیدار شدی به سانِ مُرغی صفیر زدی
و برای اَبد فرو افتادی. سوختی و خاکستر شدی.
از تو جز فریادی نماند.
من در انتهای قرونْ خود را مینگرم
که نزدیکبین و سرفهکُنان در میان تودهای
از عکسهای قدیمی می گردم:
هیچچیز نیست، تو هیچ کس نبودی
تَلی از خاکستر و دستهی جارویی،
چاقویی زنگاری و پَرِ گردگیری
پوستی که بر تیغههایی از استخوان آویختهاست،
خوشهی خشکیدہی تاکی، گوری سیاہ،
و در ته گور
چشمانِ دختری که هزار سال پیش مُرد چشمانی که در قَعرِ چاهی مدفوناند، چشمانی که از آنجا به سوی ما برمیگردند...]
ـــــــــــــــــــــ
بخشی از «سنگ آفتاب»
شاهکار بلندِ #اکتاویو_پاز
ترجمهی #احمد_میرعلایی
@parnian_khyial
•
•
•
@alef_laam_mim
ـــــــــــــــــــــ
[...دهان تو بویِ خاک دارد،
دهان تو بوى زَهرِ زمان میدهد،
تَنَتْ بوی چاهی محصور را دارد،
دالانی از آینهها که چشمانِ تشنهی مرا مکرر میکند،
دالانی که همیشه
به نقطهی عزیمت باز میگردد،
من کورم و تو دستم گرفتهای
از میان راهروهای سِمجِ متعدد
به سوی مرکز دایرہ راہم میبری و تو موج میزنی
چون پرتوی شعلهای که در تیشهای یخ بسته باشد
مانند پرتويی که زندهْ زندہْ پوست میکند،
و افسونی که چوبهی دار برای زندانی محکوم به اعدام دارد،
انحناپذیر همچون تازیانه و بلند
چون سلاحی که به سوی ماه نشانه رفتهباشند و لبهی تیز کلمات تو سینهی مرا میشکافد مرا از آدمها خالی میکند و تُهی رهایم میسازد،
تو خاطرات مرا یکایک از من میگیری،
من نام خویش را فراموش کردہام،
چیزی جز زخمی ازمن نماندہاست،
تنگهای که کسی از آن نمیگذرد،
حضوری بیروزن، اندیشهای که باز میگردد
و خویش را تکرار میکند، آینه میشود،
و خود را در شفافیت خود از دست میدهد.
من تو را دیدم،
که چنبرہ زدہ میان ملافهھا خفته بودی
و چون بیدار شدی به سانِ مُرغی صفیر زدی
و برای اَبد فرو افتادی. سوختی و خاکستر شدی.
از تو جز فریادی نماند.
من در انتهای قرونْ خود را مینگرم
که نزدیکبین و سرفهکُنان در میان تودهای
از عکسهای قدیمی می گردم:
هیچچیز نیست، تو هیچ کس نبودی
تَلی از خاکستر و دستهی جارویی،
چاقویی زنگاری و پَرِ گردگیری
پوستی که بر تیغههایی از استخوان آویختهاست،
خوشهی خشکیدہی تاکی، گوری سیاہ،
و در ته گور
چشمانِ دختری که هزار سال پیش مُرد چشمانی که در قَعرِ چاهی مدفوناند، چشمانی که از آنجا به سوی ما برمیگردند...]
ـــــــــــــــــــــ
بخشی از «سنگ آفتاب»
شاهکار بلندِ #اکتاویو_پاز
ترجمهی #احمد_میرعلایی
@parnian_khyial
این سو
نوری هست که ما
نه می بینیمش نه لمسش می آرامد
آنچه ما می بینیم و لمس می کنیم.
من با سر انگشتانم می نگرم
آنچه را که چشمانم لمس می کند:
سایه ها را
جهان را.
با سایه ها جهان را طرح می ریزم
و جهان را با سایه ها می انبارم
و تپش نور را
در آن سوی دیگر
می شنوم.
🍁#اکتاویو_پاز
ترجمه:احمد شاملو
نوری هست که ما
نه می بینیمش نه لمسش می آرامد
آنچه ما می بینیم و لمس می کنیم.
من با سر انگشتانم می نگرم
آنچه را که چشمانم لمس می کند:
سایه ها را
جهان را.
با سایه ها جهان را طرح می ریزم
و جهان را با سایه ها می انبارم
و تپش نور را
در آن سوی دیگر
می شنوم.
🍁#اکتاویو_پاز
ترجمه:احمد شاملو
پرنیان خیال (ادبی اجتماعی)
Photo
شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۷
۳۱ مارس ۲۰۱۸
☸️ #لئو_بوسکالیا (به ایتالیایی: Felice Leonardo Buscaglia) (زاده ۳۱ مارس ۱۹۲۴ ـ ۱۱ ژوئن ۱۹۹۸) استاد دانشگاه، نویسنده و سخنران آمریکایی -ایتالیاییتبار- است. کتابهای او در زمره آثار پرفروش زمان خود در آمریکا قرار گرفتند. بیشتر آثار بوسکالیا به فارسی ترجمه شده از جمله: بابا پدر من/ کلاس عشق/ آدمیت/ زندگی با عشق چه زیباست/ زاده برای عشق/ بیا دریا شویم/ و...
☸️ #نیکلای_گوگول (زاده ۳۱ مارس ۱۸۰۹ - ۴ مارس ۱۸۵۲) نویسنده بزرگ روس بود.
گوگول بنیانگذار سبک رئالیسم انتقادی در ادبیات روسی و یکی از بزرگترین طنزپردازان جهان است. گوگول نویسندهای است با قریحهٔ استثنایی. تأثیر او بر نویسندگان پس از خود عظیم و همهجانبه است. گوگول جایگاه شیوهٔ رئالیسم انتقادی را در ادبیات محکم کرد و سمت و سویی در ادبیات روسیه به وجود آورد که بحق «محور گوگول» نام گرفت.
از میان آثار متعدد وی میتوان به «شبها کنار دهکدهی دیکانکا»، «میرگرود»، «دماغ»، «کالسکه»، «شنل» و «روحهای مرده» اشاره کرد.
☸️ #ادوارد_فیتز_جرالد (به انگلیسی: Edward FitzGerald) (زاده ۳۱ مارس ۱۸۰۹ - ۱۴ ژوئن ۱۸۸۳) نویسندهی انگلیسی بود که بیشتر بهخاطر خلق نخستین و معروفترین ترجمهی #رباعیات_خیام به زبان انگلیسی شناخته میشود. این کارِ وی سهم بسزایی در آشنا کردن چهرهٔ خیام با غربیها داشت.
وی درباره این اثر میگوید: «شک دارم که جز ترجمهای بس یکسویه از عمر خیام به دست دادهباشم؛ لیکن آنچه من انجام میدهم فقط بهصورت حبابی در سطح آب پدید میآید و میشکند».
☸️ #اکتاویو_پاز (به انگلیسی: Octavio Paz) (۳۱ مارس ۱۹۱۴–۱۹ آوریل ۱۹۹۸) شاعر، نویسنده، دیپلمات و منتقد مکزیکی است.
در سال ۱۹۸۰ دانشگاه هاروارد به او دکترای افتخاری اهدا کرد و در سال ۱۹۸۱ مهمترین جایزه ادبی اسپانیا یعنی جایزه سروانتس نصیب او شد. سرانجام در سال ۱۹۹۰ آکادمی ادبیات سوئد، جایزه نوبل ادبیات را به پاس نیمقرن تلاش در زمینه شعر و ادبیات مکزیک اهدا کرد. از میان آثار وی میتوان به «هزار توی تنهایی»، «میمون دستورشناس»، «نقشی از سایهها» و «درختی در درون» اشاره کرد.
گزیده اشعاری از این نویسنده تحت عنوان «آزادی» با ترجمه #حسن_فیاد توسط #نشر_ثالث منتشر شده است.
☸️ #اندرو_مارول (انگلیسی: Andrew Marvell؛ ۳۱ مارس ۱۶۲۱ – ۱۶ اوت ۱۶۷۸) شاعر متافیزیکی و سیاستمدار اهل بریتانیا بود.
اهمیت این شاعر پس از مرگش رو به افزایش رفت و اکنون در زمرهٔ مهمترین سرایندگان سبک متافیزیکال قرار میگیرد. شعر «به معشوق شرمرویش» (به انگلیسی: To His Coy Mistress) از بهترین سرودههای وی محسوب میشود.
☸️ #جان_فاولز (انگلیسی: John Fowles؛ زاده ۳۱ مارس ۱۹۲۶ درگذشته ۵ نوامبر ۲۰۰۵) رماننویس بریتانیایی بود.
فاولز در سال ۱۹۵۰ در رشته زبان فرانسوی فارغالتحصیل شد و کارش را به عنوان نویسنده آغاز کرد. از میان آثار این نویسنده میتوان به «مغ»، «برج عاج»، «دانیل مارتین»، «مانتیس»، «جزایر» و «درخت» اشاره کرد.
کتاب«برج عاج» با ترجمه #شهریار_بهترین توسط #نشر_کتاب_پنجره منتشر شده است.
۳۱ مارس ۲۰۱۸
☸️ #لئو_بوسکالیا (به ایتالیایی: Felice Leonardo Buscaglia) (زاده ۳۱ مارس ۱۹۲۴ ـ ۱۱ ژوئن ۱۹۹۸) استاد دانشگاه، نویسنده و سخنران آمریکایی -ایتالیاییتبار- است. کتابهای او در زمره آثار پرفروش زمان خود در آمریکا قرار گرفتند. بیشتر آثار بوسکالیا به فارسی ترجمه شده از جمله: بابا پدر من/ کلاس عشق/ آدمیت/ زندگی با عشق چه زیباست/ زاده برای عشق/ بیا دریا شویم/ و...
☸️ #نیکلای_گوگول (زاده ۳۱ مارس ۱۸۰۹ - ۴ مارس ۱۸۵۲) نویسنده بزرگ روس بود.
گوگول بنیانگذار سبک رئالیسم انتقادی در ادبیات روسی و یکی از بزرگترین طنزپردازان جهان است. گوگول نویسندهای است با قریحهٔ استثنایی. تأثیر او بر نویسندگان پس از خود عظیم و همهجانبه است. گوگول جایگاه شیوهٔ رئالیسم انتقادی را در ادبیات محکم کرد و سمت و سویی در ادبیات روسیه به وجود آورد که بحق «محور گوگول» نام گرفت.
از میان آثار متعدد وی میتوان به «شبها کنار دهکدهی دیکانکا»، «میرگرود»، «دماغ»، «کالسکه»، «شنل» و «روحهای مرده» اشاره کرد.
☸️ #ادوارد_فیتز_جرالد (به انگلیسی: Edward FitzGerald) (زاده ۳۱ مارس ۱۸۰۹ - ۱۴ ژوئن ۱۸۸۳) نویسندهی انگلیسی بود که بیشتر بهخاطر خلق نخستین و معروفترین ترجمهی #رباعیات_خیام به زبان انگلیسی شناخته میشود. این کارِ وی سهم بسزایی در آشنا کردن چهرهٔ خیام با غربیها داشت.
وی درباره این اثر میگوید: «شک دارم که جز ترجمهای بس یکسویه از عمر خیام به دست دادهباشم؛ لیکن آنچه من انجام میدهم فقط بهصورت حبابی در سطح آب پدید میآید و میشکند».
☸️ #اکتاویو_پاز (به انگلیسی: Octavio Paz) (۳۱ مارس ۱۹۱۴–۱۹ آوریل ۱۹۹۸) شاعر، نویسنده، دیپلمات و منتقد مکزیکی است.
در سال ۱۹۸۰ دانشگاه هاروارد به او دکترای افتخاری اهدا کرد و در سال ۱۹۸۱ مهمترین جایزه ادبی اسپانیا یعنی جایزه سروانتس نصیب او شد. سرانجام در سال ۱۹۹۰ آکادمی ادبیات سوئد، جایزه نوبل ادبیات را به پاس نیمقرن تلاش در زمینه شعر و ادبیات مکزیک اهدا کرد. از میان آثار وی میتوان به «هزار توی تنهایی»، «میمون دستورشناس»، «نقشی از سایهها» و «درختی در درون» اشاره کرد.
گزیده اشعاری از این نویسنده تحت عنوان «آزادی» با ترجمه #حسن_فیاد توسط #نشر_ثالث منتشر شده است.
☸️ #اندرو_مارول (انگلیسی: Andrew Marvell؛ ۳۱ مارس ۱۶۲۱ – ۱۶ اوت ۱۶۷۸) شاعر متافیزیکی و سیاستمدار اهل بریتانیا بود.
اهمیت این شاعر پس از مرگش رو به افزایش رفت و اکنون در زمرهٔ مهمترین سرایندگان سبک متافیزیکال قرار میگیرد. شعر «به معشوق شرمرویش» (به انگلیسی: To His Coy Mistress) از بهترین سرودههای وی محسوب میشود.
☸️ #جان_فاولز (انگلیسی: John Fowles؛ زاده ۳۱ مارس ۱۹۲۶ درگذشته ۵ نوامبر ۲۰۰۵) رماننویس بریتانیایی بود.
فاولز در سال ۱۹۵۰ در رشته زبان فرانسوی فارغالتحصیل شد و کارش را به عنوان نویسنده آغاز کرد. از میان آثار این نویسنده میتوان به «مغ»، «برج عاج»، «دانیل مارتین»، «مانتیس»، «جزایر» و «درخت» اشاره کرد.
کتاب«برج عاج» با ترجمه #شهریار_بهترین توسط #نشر_کتاب_پنجره منتشر شده است.
من نیمه ی دوم زندگی ام را
در شکستن سنگها
نفوذ در دیوارها
فروشکستن درها
و کنار زدن موانعی گذرانده ام
که در نیمه ی اول زندگی
به دست خود
میان خویشتن و نور نهاده ام...
#اکتاویو_پاز |
در شکستن سنگها
نفوذ در دیوارها
فروشکستن درها
و کنار زدن موانعی گذرانده ام
که در نیمه ی اول زندگی
به دست خود
میان خویشتن و نور نهاده ام...
#اکتاویو_پاز |
در برابر شب بی اندام
چنگ می کشد و هم آغوش می شود
اندوه بی کس و تنها
تفکر سیاه و بذر سوزان
اندوهِ آتش تلخ است و آب گوارا
اندوهِ در جدال
وضوح تپش های پنهان
گیاهی است با ساقه های درخشان
اندوهِ شب زنده دار
روز خاموش است و شب آوازه خوان
با من و خویش حرف می زند
اندوهِ شاد
با چشمانی از عطش و سینه هایی از نمک
میان بسترم و میان رویاهایم می آید
اندوهِ تلخ
خون می مکد مرا پرنده اندوه
بذر امید است و نابودی شب
اندوهِ زنده
حلقه غیبت
گل آفتابگردانِ منتظر و عشقِ بیدار است
باروی اندوه
مشت پر از زندگی است
در برابر شب و عطش و غیاب
چشمه سارِ اندوه.
#اکتاویو_پاز
چنگ می کشد و هم آغوش می شود
اندوه بی کس و تنها
تفکر سیاه و بذر سوزان
اندوهِ آتش تلخ است و آب گوارا
اندوهِ در جدال
وضوح تپش های پنهان
گیاهی است با ساقه های درخشان
اندوهِ شب زنده دار
روز خاموش است و شب آوازه خوان
با من و خویش حرف می زند
اندوهِ شاد
با چشمانی از عطش و سینه هایی از نمک
میان بسترم و میان رویاهایم می آید
اندوهِ تلخ
خون می مکد مرا پرنده اندوه
بذر امید است و نابودی شب
اندوهِ زنده
حلقه غیبت
گل آفتابگردانِ منتظر و عشقِ بیدار است
باروی اندوه
مشت پر از زندگی است
در برابر شب و عطش و غیاب
چشمه سارِ اندوه.
#اکتاویو_پاز
عشق کلمه است
وقتی بر زباناش میآوریم ما را عریان میکند.
عادت شعلههای عشق را میکشد.
سرانجاماش کجاست؟
عشقی که با تن آغاز میشود؟
آیا بخشش است؟
در تن است یا خود تن است؟
یا چون تقدیر آینه به لمسی محو میشود.
باری
آخرین نام آخرین چهره از آن زندگیست.
عشق کلید درهای ناگشوده است
راهیست که تو را تا ورای وقت میبرد
لحظه است
فراسوی مرگ است
یگانه ابدیت موقت ماست
عشق گمشدن در دقایق است
آینهای میان همهی آینهها
ستایش بتیست
آفرینش بتی از آدمی...
#اکتاویو_پاز
وقتی بر زباناش میآوریم ما را عریان میکند.
عادت شعلههای عشق را میکشد.
سرانجاماش کجاست؟
عشقی که با تن آغاز میشود؟
آیا بخشش است؟
در تن است یا خود تن است؟
یا چون تقدیر آینه به لمسی محو میشود.
باری
آخرین نام آخرین چهره از آن زندگیست.
عشق کلید درهای ناگشوده است
راهیست که تو را تا ورای وقت میبرد
لحظه است
فراسوی مرگ است
یگانه ابدیت موقت ماست
عشق گمشدن در دقایق است
آینهای میان همهی آینهها
ستایش بتیست
آفرینش بتی از آدمی...
#اکتاویو_پاز
یکشنبه 11 فروردین 1398
31 مارس 2019
📌 نیکلای واسیلیِویچ گوگول یا #نیکلای_گوگول (Nikolai Gogol) (زاده ۳۱ مارس ۱۸۰۹ - درگذشته ۴ مارس ۱۸۵۲) نویسنده روسی بود. گوگول بنیانگذار سبک رئالیسم انتقادی در ادبیات روسی و یکی از بزرگترین طنزپردازان جهان است. از وی آثار بسیاری به فارسی برگردان شده است که از آن میان میتوان به «نفوس مرده»، «پرتره»، «شنل»، «کالسکه»، «دماغ» و «یادداشتهای یک دیوانه» اشاره کرد.
📌#ادوارد_فیتز_جرالد (Edward FitzGerald) (زاده ۳۱ مارس ۱۸۰۹ - درگذشته ۱۴ ژوئن ۱۸۸۳) نویسنده انگلیسی بود که بیشتر بهخاطر خلق نخستین و معروفترین ترجمهی #رباعیات_خیام به زبان انگلیسی شناخته میشود. وی درباره این اثر میگوید: «شک دارم که جز ترجمهای بس یکسویه از عمر خیام به دست دادهباشم؛ لیکن آنچه من انجام میدهم فقط بهصورت حبابی در سطح آب پدید میآید و میشکند».
📌#اکتاویو_پاز (Octavio Paz) (زاده ۳۱ مارس ۱۹۱۴ – درگذشته ۱۹ آوریل ۱۹۹۸) شاعر، نویسنده، دیپلمات و منتقد مکزیکی است. او در سال ۱۹۹۰ برنده جایزه #نوبل ادبیات شد. گزیدهای از اشعار وی با نامهای «دیالکتیک تنهایی »، «طرحی از سایهها»، «سراشیب شرق»، «به من گوش سپار چنان که به باران»، «دسته گل آبی» و «آزادی» در ایران منتشر شده است.
📌#جان_فاولز (John Fowles) (زاده ۳۱ مارس ۱۹۲۶ ـ درگذشته ۵ نوامبر ۲۰۰۵) رماننویس بریتانیایی بود. از میان آثار این نویسنده، کتاب «مجوس» توسط #نشر_چشمه و کتاب «برج عاج» توسط #نشر_کتاب_پنجره منتشر شده است. #پیمان_خاکسار مترجم کتاب «مجوس» درباره عنوان کتاب میگوید: «مجوس از واژه «مُغ» به معنی روحانیون زرتشتی ریشه میگیرد. اعراب به مغها، مجوس میگفتند. الان هم داعشیها ما فارسها را با لفظ مجوس میخوانند. معرّب این واژه وارد انگلیسی شده و به شکل همان Majus درآمده که البته لغت کمکاربردی در زبان انگلیسی و به معنی «جادوگر» است.»
📌#رنه_دکارت (René Descartes) (زادهٔ ۳۱ مارس ۱۵۹۶ ـ درگذشتهٔ ۱۱ فوریهٔ ۱۶۵۰) ریاضیدان، فیلسوف و نویسنده فرانسوی معروف عصر رنسانس بود. از آثار منتشر شده وی در ایران میتوان «گفتار در روش درست بهکاربردن عقل» ترجمهی #محمدعلی_فروغی، «قواعد هدایت فکر» ترجمه #منوچهر_صانعی و «اعتراضات و پاسخها» ترجمهی #علی_افضلی را نام برد.
📌 #اندرو_مارول (Andrew Marvell) (زاده ۳۱ مارس ۱۶۲۱ – درگذشته ۱۶ اگوست ۱۶۷۸) شاعر متافیزیکی و سیاستمدار بریتانیایی بود. مارول در طول زندگیاش فقط به عنوان نویسندهٔ قطعات طنز و فکاهی به نظم و نثر اندک شهرتی داشت و سرودههای جدی او تنها پس از مرگش به چاپ رسید و اکنون در زمرهٔ مهمترین سرایندگان سبک متافیزیکال قرار میگیرد. شعر «به معشوق شرمرویش» از بهترین سرودههای وی محسوب میشود.
📌فلیس لئوناردو بوسکالیا یا #لئو_بوسکالیا (Felice Leonardo Buscaglia) (زاده ۳۱ مارس ۱۹۲۴ ـ درگذشته ۱۱ ژوئن ۱۹۹۸) استاد دانشگاه، نویسنده و سخنران آمریکایی بود. کتابهای او در زمره آثار پرفروش زمان خود در آمریکا قرار گرفتند. از بوسکالیا آثار بسیاری به فارسی برگردان شده است که از این میان میتوان «در تکاپوی انسانیت»، «بیا دریا شویم» و «زندگی، عشق و دیگر هیچ» را نام برد.
📌#آلبرت_حورانی (Albert Hourani) (زاده ۳۱ مارس ۱۹۱۵ - درگذشته ۱۷ ژانویه ۱۹۹۳) تاریخنگار و نویسنده انگلیسی-لبنانی در زمینه خاورمیانه بود. مشهورترین اثر وی کتاب «تاریخ مردمان عرب» دربارهٔ گذشتهٔ مردم عرب از آغاز پدیداری اسلام تا سدهٔ ۲۰ میلادی است. #نشر_امیرکبیر این کتاب را با ترجمهی #فرید_جواهرکلام منتشر کرده است.
📌#نیکیتا_استانسکو (Nichita Stănescu) (زاده ۳۱ مارس ۱۹۳۳ – درگذشته ۱۳ دسامبر ۱۹۸۳) شاعر و نویسندهٔ اهل رومانی بود. او از مهمترین پایهگذاران شعر پستمدرن اروپایی محسوب میشود. گزیدهای از اشعار وی با نام «عروسی یک پروانه» توسط #محسن_عمادی به فارسی برگردان شده است.
@parnian_khyial
4_6019561892735878852.pdf
680.9 KB
دیالکتیک تنهایی
#اکتاویو_پاز
#اکتاویو_پاز
روز کوتاه است
ساعت بلند.
من راه میروم میان صحنها و دالانها و پژواکها
دست به تو میسایم و ناگاه ناپدید میشوی
در چشمانات مینگرم و ناگاه ناپدید میشوم
ساعت رد میگیرد، میزداید، انعکاسهایش را پدید میکند
من اما تو را نمییابم
و مرا نمیبینم.
روز کوتاه است
ساعت بلند.
در زمان بذری خفته است
که با شلیک هجاها منفجر میشود.
کلام است و سخن میگوید بیآنکه بگوید
نامهای زمان را، نام تو و نام مرا
من اما مرا نمییابم
و تو را نمیبینم.
نامها میوهاند که میرسند و میافتند
ساعت بیکران است، درون خویش میافتد.
#اکتاویو_پاز
برگردان: #سعید_سعیدپور | √●بخشی از شعر «ترانهی بینوا
ساعت بلند.
من راه میروم میان صحنها و دالانها و پژواکها
دست به تو میسایم و ناگاه ناپدید میشوی
در چشمانات مینگرم و ناگاه ناپدید میشوم
ساعت رد میگیرد، میزداید، انعکاسهایش را پدید میکند
من اما تو را نمییابم
و مرا نمیبینم.
روز کوتاه است
ساعت بلند.
در زمان بذری خفته است
که با شلیک هجاها منفجر میشود.
کلام است و سخن میگوید بیآنکه بگوید
نامهای زمان را، نام تو و نام مرا
من اما مرا نمییابم
و تو را نمیبینم.
نامها میوهاند که میرسند و میافتند
ساعت بیکران است، درون خویش میافتد.
#اکتاویو_پاز
برگردان: #سعید_سعیدپور | √●بخشی از شعر «ترانهی بینوا