Behnaz M:
محمد قاضی وقتی زنش فوت کرد ، خواهر زنش را گرفت .
از او پرسیدند : چرا این کار را کردی.
گفت : برای صرفه جویی در مادر زن 😉😉😁😁
حسین توفیق وقتی ریش و پشم پرویز شاپور را دید ، گفت : شاپور را باید با " نی " بوسید😉😉😉
پرویز شاپور می گفت : سلمانی محل درست وسط خیابان با من احوالپرسی می کند . او می خواهد من حواسم پرت شود و زیر ماشین بروم چون چهل سال است سلمانی نرفته ام و بازارش را کساد کرده ام .!😉😉😉😁😁
پرویز شاپور می گفت : به رستورانی رفته بودم ، پیشخدمت را صدا زدم و گفتم : من که شوید پلو نخواسته بودم ، چرا برایم شوید پلو آورده ای ؟
پیشخدمت گفت : قربان این شوید پلو نیست ، موهای سروسبیل خودتان است که توی برنج افتاده !!
😉😉😉😁😁
روی جلد اکثر کتابهایی که "دهباشی "
در می آورد نوشته شده است : به کوشش علی دهباشی.
می گویند " ایرج پزشکزاد" اسم دهباشی را گذاشته است : " کوششعلی"
😉😉😉😁😁
هادی خان " لب کلفت " می گفت : جوان که بودیم از ترس پدر و مادرمان نمی توانستیم سیگار بکشیم ، حالا هم که پا به سن گذاشته ایم از ترس بچه هایمان !
😉😉😁😁
بلند ترین شعرهای معاصر را غلامحسین نصیری پور سروده که بعضی از شعرهایش به سیصد الی چهارصد صفحه می رسد .
روزی شخصی از او پرسید : این دیگر چه شعرهایی است ؟
نصیری پور جواب داد: اینها شعر خانواده است ، درست مانند نوشابه خانواده!
😉😉😁😁😁
محمد قاضی می گفت :
من و "به آذین" و " یونسی" می خواهیم تشکیل ارکستری با هم بدهیم و در این ارکستر قرار است "به آذین " بزند ، من بخوانم و "یونسی "
برقصد!
قاضی از نظر حنجره و به آذین از نظر دست و یونسی از نظر پا آسیب دیده بودند .
😄😄😄😄
محمد علی فرزانه ( ادیب و مترجم و محقق آذربایجانی ) زمانی که انتشارات داشت ، می گفت : یک روز مامورین امنیتی آمدند و دوره های تاریخ طبری را از کتابفروشی ما جمع کردند و بردند ، ولی پس از دو ساعت کتابها را پس آوردندو گفتند : می بخشید، ما فکر کردیم کتابهای " احسان طبری " است .
😉😉😁😁
حمید مصدق ناراحتی قلبی داشت و دود سیگار برایش مضر .
همسرش (لاله خانم ) نوشته ای به سر در زده بود که : "در بیرون از خانه سیگار بکشید "
مهمانان سیگاری هم رعایت می کردند و می رفتند بیرون و پس از کشیدن سیگار دوباره می آمدند داخل .
یک شب حمید مصدق را دیدیم که خودش هم توصیه را رعایت کرده و رفته بیرون دارد سیگار می کشد!
😉😉😁😁
در مجلس شورای ملی سابق روی دیوار بر تابلویی این عبارت نوشته شده بود :
(و شاورهم فی الامر) یعنی در کارها مشورت کنید .
پرویز شاپور می گفت :بعدها آن تابلو را برداشتند و به جایش این تابلو را گذاشتند: ( وشاور هم فی حسب الامر)یعنی در کارها طبق فرموده مشورت کنید.
😁😁😁😉
محمد قاضی بدلیل عمل حنجره با دستگاهی صحبت می کرد که خودش اسمش را گذاشته بود " لسانک " درست مانند سمعک و عینک .
روزی می خواست با کسی تماس بگیرد ، شماره را اشتباه گرفت ، خانمی از آن سوی تلفن وقتی صدای قاضی را شنید ، پرسید : آقا شما غازی؟
قاضی گفت : من قاضی هستم ولی نه آن غازی که شما فکر می کنید.
😁😁😁😁
در دانشگاه صنعت آب و برق مراسم بزرگداشتی برای فروغ فرخزاد گذاشته بودند و ما را هم دعوت کرده بودند .
مجری برنامه به هر کسی که پشت تریبون می رفت می گفت : "استاد"
مرا هم استاد خطاب کرد به او گفتم : خواهش می کنم دیگر صفت "استاد"
"را به کار نبر.
بعد نوبت نمایشنامه نویس معاصر محمود استاد محمد شد . مجری برنامه وقتی می خواست اورا صدا بزند گفت : از آقای محمد خواهش می کنم تشریف بیاورند پشت تریبون !
😉😉😉
عمران صلاحی می گوید:
یک شب با عظیم خلیلی برای دیدن شاملو به منزلش رفتیم .
عظیم هی به شاملو می گفت " استاد "
شاملو گفت : به من استاد نگو ، اگر نمیتوانی بگویی احمد ، بگو شاملو جان .
عظیم خلیلی گفت : چشم " استاد "
😁😁😁😁
بیژن جلالی می گفت : از وقتی که به من گفته اند " استاد " به ضرر گلها و گربه ها تمام شده است .
چون هم گلها تشنه مانده اند و هم گربه ها گرسنه ، زیرا با خودم می گویم : استاد که نباید به گلها آب و به گربه ها غذا بدهد!
😉😉😉😁😁
فرازهایی از کتاب در (کمال تعجب )
(عمران صلاحی ) نشر پوینده
👆👆
#عمران_صلاحی
#در_کمال_تعجب
«هرچند زیاد عمر نکرد، ولی بسیار زندگی کرد.» این جمله را #اردشیر_رستمی درباره عمران_صلاحی گفته است
و به نظرم یکی از زیباترین حرفهایی است که میتوان در سوگ #صلاحی گفت.
#عمران صلاحی نویسنده و شاعری که سالها با قلم توانای خود تبسم و تفکر را به مردم ایران هدیه داد. #صلاحی در خرداد ماه سال ۱۳۸۴ ستونی را با نام «#خاطرات_کمال_تعجّب» در روزنامه« #آسیا» پایهریزی کرد و تا آخر دی ماه همان سال که آخرین شماره این روزنامه منتشر شد، این خاطرات طنز آمیز را به چاپ رساند. این خاطرات به دست
محمد قاضی وقتی زنش فوت کرد ، خواهر زنش را گرفت .
از او پرسیدند : چرا این کار را کردی.
گفت : برای صرفه جویی در مادر زن 😉😉😁😁
حسین توفیق وقتی ریش و پشم پرویز شاپور را دید ، گفت : شاپور را باید با " نی " بوسید😉😉😉
پرویز شاپور می گفت : سلمانی محل درست وسط خیابان با من احوالپرسی می کند . او می خواهد من حواسم پرت شود و زیر ماشین بروم چون چهل سال است سلمانی نرفته ام و بازارش را کساد کرده ام .!😉😉😉😁😁
پرویز شاپور می گفت : به رستورانی رفته بودم ، پیشخدمت را صدا زدم و گفتم : من که شوید پلو نخواسته بودم ، چرا برایم شوید پلو آورده ای ؟
پیشخدمت گفت : قربان این شوید پلو نیست ، موهای سروسبیل خودتان است که توی برنج افتاده !!
😉😉😉😁😁
روی جلد اکثر کتابهایی که "دهباشی "
در می آورد نوشته شده است : به کوشش علی دهباشی.
می گویند " ایرج پزشکزاد" اسم دهباشی را گذاشته است : " کوششعلی"
😉😉😉😁😁
هادی خان " لب کلفت " می گفت : جوان که بودیم از ترس پدر و مادرمان نمی توانستیم سیگار بکشیم ، حالا هم که پا به سن گذاشته ایم از ترس بچه هایمان !
😉😉😁😁
بلند ترین شعرهای معاصر را غلامحسین نصیری پور سروده که بعضی از شعرهایش به سیصد الی چهارصد صفحه می رسد .
روزی شخصی از او پرسید : این دیگر چه شعرهایی است ؟
نصیری پور جواب داد: اینها شعر خانواده است ، درست مانند نوشابه خانواده!
😉😉😁😁😁
محمد قاضی می گفت :
من و "به آذین" و " یونسی" می خواهیم تشکیل ارکستری با هم بدهیم و در این ارکستر قرار است "به آذین " بزند ، من بخوانم و "یونسی "
برقصد!
قاضی از نظر حنجره و به آذین از نظر دست و یونسی از نظر پا آسیب دیده بودند .
😄😄😄😄
محمد علی فرزانه ( ادیب و مترجم و محقق آذربایجانی ) زمانی که انتشارات داشت ، می گفت : یک روز مامورین امنیتی آمدند و دوره های تاریخ طبری را از کتابفروشی ما جمع کردند و بردند ، ولی پس از دو ساعت کتابها را پس آوردندو گفتند : می بخشید، ما فکر کردیم کتابهای " احسان طبری " است .
😉😉😁😁
حمید مصدق ناراحتی قلبی داشت و دود سیگار برایش مضر .
همسرش (لاله خانم ) نوشته ای به سر در زده بود که : "در بیرون از خانه سیگار بکشید "
مهمانان سیگاری هم رعایت می کردند و می رفتند بیرون و پس از کشیدن سیگار دوباره می آمدند داخل .
یک شب حمید مصدق را دیدیم که خودش هم توصیه را رعایت کرده و رفته بیرون دارد سیگار می کشد!
😉😉😁😁
در مجلس شورای ملی سابق روی دیوار بر تابلویی این عبارت نوشته شده بود :
(و شاورهم فی الامر) یعنی در کارها مشورت کنید .
پرویز شاپور می گفت :بعدها آن تابلو را برداشتند و به جایش این تابلو را گذاشتند: ( وشاور هم فی حسب الامر)یعنی در کارها طبق فرموده مشورت کنید.
😁😁😁😉
محمد قاضی بدلیل عمل حنجره با دستگاهی صحبت می کرد که خودش اسمش را گذاشته بود " لسانک " درست مانند سمعک و عینک .
روزی می خواست با کسی تماس بگیرد ، شماره را اشتباه گرفت ، خانمی از آن سوی تلفن وقتی صدای قاضی را شنید ، پرسید : آقا شما غازی؟
قاضی گفت : من قاضی هستم ولی نه آن غازی که شما فکر می کنید.
😁😁😁😁
در دانشگاه صنعت آب و برق مراسم بزرگداشتی برای فروغ فرخزاد گذاشته بودند و ما را هم دعوت کرده بودند .
مجری برنامه به هر کسی که پشت تریبون می رفت می گفت : "استاد"
مرا هم استاد خطاب کرد به او گفتم : خواهش می کنم دیگر صفت "استاد"
"را به کار نبر.
بعد نوبت نمایشنامه نویس معاصر محمود استاد محمد شد . مجری برنامه وقتی می خواست اورا صدا بزند گفت : از آقای محمد خواهش می کنم تشریف بیاورند پشت تریبون !
😉😉😉
عمران صلاحی می گوید:
یک شب با عظیم خلیلی برای دیدن شاملو به منزلش رفتیم .
عظیم هی به شاملو می گفت " استاد "
شاملو گفت : به من استاد نگو ، اگر نمیتوانی بگویی احمد ، بگو شاملو جان .
عظیم خلیلی گفت : چشم " استاد "
😁😁😁😁
بیژن جلالی می گفت : از وقتی که به من گفته اند " استاد " به ضرر گلها و گربه ها تمام شده است .
چون هم گلها تشنه مانده اند و هم گربه ها گرسنه ، زیرا با خودم می گویم : استاد که نباید به گلها آب و به گربه ها غذا بدهد!
😉😉😉😁😁
فرازهایی از کتاب در (کمال تعجب )
(عمران صلاحی ) نشر پوینده
👆👆
#عمران_صلاحی
#در_کمال_تعجب
«هرچند زیاد عمر نکرد، ولی بسیار زندگی کرد.» این جمله را #اردشیر_رستمی درباره عمران_صلاحی گفته است
و به نظرم یکی از زیباترین حرفهایی است که میتوان در سوگ #صلاحی گفت.
#عمران صلاحی نویسنده و شاعری که سالها با قلم توانای خود تبسم و تفکر را به مردم ایران هدیه داد. #صلاحی در خرداد ماه سال ۱۳۸۴ ستونی را با نام «#خاطرات_کمال_تعجّب» در روزنامه« #آسیا» پایهریزی کرد و تا آخر دی ماه همان سال که آخرین شماره این روزنامه منتشر شد، این خاطرات طنز آمیز را به چاپ رساند. این خاطرات به دست
فرزند عمران، #یاشار_صلاحی جمع آوری شد و با همان نام، یعنی «#کمال_تعجب» در قطع جیبی به چاپ رسید.
#اردشیر_رستمی در مقدمه این کتاب نوشته است: «#کتاب" #کمال_تعجب" به چند دلیل در نوع خود منحصر به فرد است:
🔸اول، شخصیت راوی کتاب است که فردی شناختهشده، حرفهای و بی غرض است؛
🔸 دوم، مقطع زمانی روایتهاست که در دوره گذر جامعه ایرانی از سنت به مدرنیته میباشد؛
🔸سوم ذکر خاطراتی از طیف وسیع روشنفکران است که #عمران با آنها در طول نزدیک به پنجاه سال مراوده نزدیک داشت.»
انتشار گاه شمار زندگی و آثار #عمران_صلاحی در این کتاب است، به خصوص آن که این گاه شمار توسط #یاشار طبقه بندی شده و به همین خاطر کاملاً قابل اطمینان است؛ این کتاب نثر شیرین #عمران_صلاحی است که سبک جدیدی از خاطرهنویسی را آموزش میدهد؛ و اینکه #صلاحی با دوری از زیادهگویی در نگارش این خاطرات، هم به نویسندگان و خاطرهنویسان و طنزپردازان هشدار #کوتاه_نویسی میدهد و هم باعث جذب خوانندة کم حوصله امروز برای خواندن این خاطرات میشود.
#یاشار_صلاحی هم در یادداشتی که بر این کتاب نوشته، آورده که: «#عمران_صلاحی به پشتوانه چهل - پنجاه سال فعالیت مطبوعاتی، در هر شماره از روزنامه چهار- پنج خط از خاطرات خودرا با هنرمندان و دوستان اهل قلم نقل کرد تا این قطعات کوتاه طنزآمیز نشان دهندة تکههایی از تاریخ ادبیات معاصر ایران باشد. این قطعات که اغلب در قالب خاطره نوشتهشدهاند، با نثر خاص او از یک خاطره نویسی معمول خارج شده و به لطیفههایی نزدیک میشوند که تاریخ مصرف ندارند و میتوان همیشه از خواندن آنها لذت برد.»
او همچنین میگوید: «وقتی از پدرم پرسیدند که چرا اینقدر مطالبت تکه تکه است؟ گفت: برای این که زندگی خودم هم تکه تکه است. همه جا پخش و پلا شدهام و باید یکی بیاید، با خاکانداز مرا جمع کند!»
#خاطرات_عمران_صلاحی در کتاب «#کمال_تعجب» را میتوان به سه بخش تقسیم کرد: دیدهها، خواندهها و شنیدهها که در هر صورت به راحتی میتوان به همة آنها اعتماد کرد.
در ادامه چند نمونه از این خاطرات طنز آمیز را میخوانید:
⚡️شاعری در انجمنی شعری خواند. استاد فرات گفت: «در انجمن را محکم ببندید.»
آن شاعر گفت: «خیر، در باز باشد که باز هم مردم بیایند.»
فرات گفت: «نخیر آقا، باید در را محکم بست، تا این ها هم که هستند، فرار نکنند.»
⚡️حالگیری
لطیف پدرام شاعر نوپرداز افغانی که کاندیدای ریاست جمهوری افغانستان هم شده بود، زمانی که در ایران بود، یک شب به خانه ما تلفن زد و گفت: «زنگزدم حالتان را بگیرم!» (حال گرفتن در زبان افغانیها یعنی احوال پرسی.)
⚡️حیف
خسرو شاهانی به یکی میگفت: «این صلاحی خیلی آدم خوبی است، ولی حیف که شعر نو میگوید!»
⚡️ویرایش
یکی از همکاران ما خانمی است که ویراستاری میکند. اخیراً این خانم دماغش را عمل کرده است. همکاران به شوخی میگویند: «این دفعه دماغ خودش را ویراستاری کرده!»
⚡️شمس و مولوی و حافظ
«شمس لنگرودی» و «حافظ موسوی» و «شهاب مقربین» نشر «آهنگ دیگر» را میچرخاندند. روزی شخصی به دفتر انتشارات تلفن میزند و این مکالمه صورت میگیرد:
- آقای حافظ ؟!
- بفرمایید، من شمس هستم.
- من با آقای حافظ کار داشتم.
- حافظ رفته پیش مولوی!
شخص تلفنکننده که فکر میکند، او را سرکار گذاشتهاند، تلفن را قطع میکند. در حالی که شمس لنگرودی درست گفته بود: حافظ موسوی رفته بود پیش دوستش علیشاه مولوی!
#کمال تعجب!!! (#خاطرات_طنز_آمیز_عمران_صلاحی)
#به_انتخاب_یاشار_صلاحی
#اردشیر_رستمی در مقدمه این کتاب نوشته است: «#کتاب" #کمال_تعجب" به چند دلیل در نوع خود منحصر به فرد است:
🔸اول، شخصیت راوی کتاب است که فردی شناختهشده، حرفهای و بی غرض است؛
🔸 دوم، مقطع زمانی روایتهاست که در دوره گذر جامعه ایرانی از سنت به مدرنیته میباشد؛
🔸سوم ذکر خاطراتی از طیف وسیع روشنفکران است که #عمران با آنها در طول نزدیک به پنجاه سال مراوده نزدیک داشت.»
انتشار گاه شمار زندگی و آثار #عمران_صلاحی در این کتاب است، به خصوص آن که این گاه شمار توسط #یاشار طبقه بندی شده و به همین خاطر کاملاً قابل اطمینان است؛ این کتاب نثر شیرین #عمران_صلاحی است که سبک جدیدی از خاطرهنویسی را آموزش میدهد؛ و اینکه #صلاحی با دوری از زیادهگویی در نگارش این خاطرات، هم به نویسندگان و خاطرهنویسان و طنزپردازان هشدار #کوتاه_نویسی میدهد و هم باعث جذب خوانندة کم حوصله امروز برای خواندن این خاطرات میشود.
#یاشار_صلاحی هم در یادداشتی که بر این کتاب نوشته، آورده که: «#عمران_صلاحی به پشتوانه چهل - پنجاه سال فعالیت مطبوعاتی، در هر شماره از روزنامه چهار- پنج خط از خاطرات خودرا با هنرمندان و دوستان اهل قلم نقل کرد تا این قطعات کوتاه طنزآمیز نشان دهندة تکههایی از تاریخ ادبیات معاصر ایران باشد. این قطعات که اغلب در قالب خاطره نوشتهشدهاند، با نثر خاص او از یک خاطره نویسی معمول خارج شده و به لطیفههایی نزدیک میشوند که تاریخ مصرف ندارند و میتوان همیشه از خواندن آنها لذت برد.»
او همچنین میگوید: «وقتی از پدرم پرسیدند که چرا اینقدر مطالبت تکه تکه است؟ گفت: برای این که زندگی خودم هم تکه تکه است. همه جا پخش و پلا شدهام و باید یکی بیاید، با خاکانداز مرا جمع کند!»
#خاطرات_عمران_صلاحی در کتاب «#کمال_تعجب» را میتوان به سه بخش تقسیم کرد: دیدهها، خواندهها و شنیدهها که در هر صورت به راحتی میتوان به همة آنها اعتماد کرد.
در ادامه چند نمونه از این خاطرات طنز آمیز را میخوانید:
⚡️شاعری در انجمنی شعری خواند. استاد فرات گفت: «در انجمن را محکم ببندید.»
آن شاعر گفت: «خیر، در باز باشد که باز هم مردم بیایند.»
فرات گفت: «نخیر آقا، باید در را محکم بست، تا این ها هم که هستند، فرار نکنند.»
⚡️حالگیری
لطیف پدرام شاعر نوپرداز افغانی که کاندیدای ریاست جمهوری افغانستان هم شده بود، زمانی که در ایران بود، یک شب به خانه ما تلفن زد و گفت: «زنگزدم حالتان را بگیرم!» (حال گرفتن در زبان افغانیها یعنی احوال پرسی.)
⚡️حیف
خسرو شاهانی به یکی میگفت: «این صلاحی خیلی آدم خوبی است، ولی حیف که شعر نو میگوید!»
⚡️ویرایش
یکی از همکاران ما خانمی است که ویراستاری میکند. اخیراً این خانم دماغش را عمل کرده است. همکاران به شوخی میگویند: «این دفعه دماغ خودش را ویراستاری کرده!»
⚡️شمس و مولوی و حافظ
«شمس لنگرودی» و «حافظ موسوی» و «شهاب مقربین» نشر «آهنگ دیگر» را میچرخاندند. روزی شخصی به دفتر انتشارات تلفن میزند و این مکالمه صورت میگیرد:
- آقای حافظ ؟!
- بفرمایید، من شمس هستم.
- من با آقای حافظ کار داشتم.
- حافظ رفته پیش مولوی!
شخص تلفنکننده که فکر میکند، او را سرکار گذاشتهاند، تلفن را قطع میکند. در حالی که شمس لنگرودی درست گفته بود: حافظ موسوی رفته بود پیش دوستش علیشاه مولوی!
#کمال تعجب!!! (#خاطرات_طنز_آمیز_عمران_صلاحی)
#به_انتخاب_یاشار_صلاحی