Forwarded from 𝓑𝓮𝓱𝓷𝓪𝔃
دقیقا بعد از نیما و شاملو و فروغ توقع ما از شعر نو بالا رفت. دیگر متن موزون بیفایده راضیمان نمیکرد، همین شد که شعر خودش را بالا کشید. ادبیات روی دوش هدایت و گلشیری و براهنی و ساعدی و گلستان و... اگر پا نمیگذاشت هنوز پاورقیخوان بودیم. یکی شبیه اردشیر محصص و کامبیز درمبخش لازم بود که توقع ما از طراحی به روشنگری و عملی روشنفکری برسد. نقاشی نیاز به جلیل ضیاپور و حسین کاظمی و پزشکنیا و بهمن محصص و مارکو گرگوریان و بهجت صدر و ایران درودی داشت که از مکتب کمالالملکی گذر کنیم. موسیقی حتما واروژان و بیات و ابی و فرهاد و فروغی و نامجو را لازم داشت که خودمان را دوره نکنیم. سینما حتما شهید ثالث و کیارستمی و مهرجویی و فرهادی را میخواست که به اثرمان توجه شود نه خاستگاه خاورمیانهایمان. دانش نیاز به میرزاخانی داشت که وارد معادلات جهانی شویم...
و حالا یک نفر به نام «تیم ملی فوتبال» لازم بود که بفهمیم دورهی روپایی زدن گذشته و جهان را گروهها و تیمها و همدلیها و اجتماع محترم منها - یعنی «ما» - پیش میبرد.
چیزی که بیشتر سیاستمداران ما از درک آن عاجزند.
اما، ما، بیایید دست از من و منممنم برداریم، بیایید پناه ببریم به ساختن زیرساختهای این جامعهی متزلزل. بیایید به کودکانمان بیاموزیم که برد و باخت بازی است و اصل زندگی در کنار هم است. بیاموزیم که شکل هم شدن و رقابت بیفایده برای اول شدن و شاگرد اول بودن و بهترین بودن و قشنگترین بودن و باهوشترین بودن و چه و چه، سم جامعهی ماست. که این مکتب «منستایی» سبب شده طبیعت را به نفع سود شخصیمان از بین ببریم، اقتصاد جمعیت را به نفع سود شخص از بین ببریم، آزادی مردم را به نفع آرامش شخص از بین ببریم...
بیایید بیاموزیم که همهی ما یک تیم هستیم و احقاق حقوق شهروندی مسالهای کاملا سیاسی و از بالا به پایین نیست. احقاق حقوق شهروندی یعنی من و تو بپذیریم ما با هم برابریم. که بفهمیم مسوولیت این جامعه با مسوولانی نیست که از مریخ آمدهاند، آنها تا دیروز فامیل و همسایه و همکلاس و همبازی ما بودند و امروز بلد نیستند به نفع جمع فکر کنند چون یاد گرفتهاند و تربیت شدهاند، مثل همهی ما، که روپایی بزنند و حواسشان به گلهایی نیست که به دروازهی مردم زده میشود.
ما یک تیم باید بسازیم که فردا را بتوانیم بسازیم. فوتبال همیشه غیر تیمی ما ثابت کرد تیم شدن و تیم بودن، آدم را «قوی»، «حرفهای» و «بهتر» میکند؛ طوری که برد و باخت مهم نباشد اگر «خوب» و «زیبا» و «هماهنگ» بازی کرده باشیم؛ همچون رمانی از گلشیری یا براهنی. فرقی نمیکند تکنیک کدام است وقتی تاکتیک داشته باشیم.
#جامعهشناسی #من_ستایی #آموزش_کودکان #فوتبال
و حالا یک نفر به نام «تیم ملی فوتبال» لازم بود که بفهمیم دورهی روپایی زدن گذشته و جهان را گروهها و تیمها و همدلیها و اجتماع محترم منها - یعنی «ما» - پیش میبرد.
چیزی که بیشتر سیاستمداران ما از درک آن عاجزند.
اما، ما، بیایید دست از من و منممنم برداریم، بیایید پناه ببریم به ساختن زیرساختهای این جامعهی متزلزل. بیایید به کودکانمان بیاموزیم که برد و باخت بازی است و اصل زندگی در کنار هم است. بیاموزیم که شکل هم شدن و رقابت بیفایده برای اول شدن و شاگرد اول بودن و بهترین بودن و قشنگترین بودن و باهوشترین بودن و چه و چه، سم جامعهی ماست. که این مکتب «منستایی» سبب شده طبیعت را به نفع سود شخصیمان از بین ببریم، اقتصاد جمعیت را به نفع سود شخص از بین ببریم، آزادی مردم را به نفع آرامش شخص از بین ببریم...
بیایید بیاموزیم که همهی ما یک تیم هستیم و احقاق حقوق شهروندی مسالهای کاملا سیاسی و از بالا به پایین نیست. احقاق حقوق شهروندی یعنی من و تو بپذیریم ما با هم برابریم. که بفهمیم مسوولیت این جامعه با مسوولانی نیست که از مریخ آمدهاند، آنها تا دیروز فامیل و همسایه و همکلاس و همبازی ما بودند و امروز بلد نیستند به نفع جمع فکر کنند چون یاد گرفتهاند و تربیت شدهاند، مثل همهی ما، که روپایی بزنند و حواسشان به گلهایی نیست که به دروازهی مردم زده میشود.
ما یک تیم باید بسازیم که فردا را بتوانیم بسازیم. فوتبال همیشه غیر تیمی ما ثابت کرد تیم شدن و تیم بودن، آدم را «قوی»، «حرفهای» و «بهتر» میکند؛ طوری که برد و باخت مهم نباشد اگر «خوب» و «زیبا» و «هماهنگ» بازی کرده باشیم؛ همچون رمانی از گلشیری یا براهنی. فرقی نمیکند تکنیک کدام است وقتی تاکتیک داشته باشیم.
#جامعهشناسی #من_ستایی #آموزش_کودکان #فوتبال