میخواهم از این خاطره حرف بزنم
حالا ولی خیلی محو است
انگار چیزی نماندهاست
خوب، سالها پیش بود،
اولین سالهای بلوغ
پوستی، انگار یاسمن
آن روز ماه اوت -ماه اوت بود؟
هنوز فقط میتوانم چشمها را به خاطر بیاورم:
آبی،
فکر میکنم آبی بودند-
بله، آبی
یک آبی کبود...
#شعر
#کنستانتین_کاوافی
🔃 محسن عمادی
حالا ولی خیلی محو است
انگار چیزی نماندهاست
خوب، سالها پیش بود،
اولین سالهای بلوغ
پوستی، انگار یاسمن
آن روز ماه اوت -ماه اوت بود؟
هنوز فقط میتوانم چشمها را به خاطر بیاورم:
آبی،
فکر میکنم آبی بودند-
بله، آبی
یک آبی کبود...
#شعر
#کنستانتین_کاوافی
🔃 محسن عمادی
هر چند طولانی ، به یقین هیچ چیز مدید نمیپاید
بوضوح نشان میدهد این را سالیانی که آزمودهام .
گسیخته است ساعت و _ زمان گریخته آن دم که سرنوشت _
به ناگهانی ِ اندکی، تقدیر میکند بر شگفتی ِحیات _ پایان را _
بِقوّت عطرهای تندی که مستمان میکرد
به شکوه تختی که بران آرمیدیم
به لذتی که با بدنهامان چشیدیم .
پژواک ِ روزهای هوس آلودی بسویم میسُرَد _
شرارههایی از جوانی ِ ما دو :
دوباره برداشته ام نامهی رنگ پریده را
می خوانمو میخوانمش آنقدر که روز پَژمُرَد .
آنگاه به ایوان میروم و _ترک میکنم خاطراتم را
بجستجوی مفرّی برای دگرگونی افکارم
خیره به پیریِ شهری که دوستَش دارم
با روشنی ِ چراغ ِ مغازهها _
همراهِ اندک جنبش ِ زندگی میشوم
میانِ تاریکی ِخیابانها.
#کنستانتین_کاوافی
حسین خلیلی
بوضوح نشان میدهد این را سالیانی که آزمودهام .
گسیخته است ساعت و _ زمان گریخته آن دم که سرنوشت _
به ناگهانی ِ اندکی، تقدیر میکند بر شگفتی ِحیات _ پایان را _
بِقوّت عطرهای تندی که مستمان میکرد
به شکوه تختی که بران آرمیدیم
به لذتی که با بدنهامان چشیدیم .
پژواک ِ روزهای هوس آلودی بسویم میسُرَد _
شرارههایی از جوانی ِ ما دو :
دوباره برداشته ام نامهی رنگ پریده را
می خوانمو میخوانمش آنقدر که روز پَژمُرَد .
آنگاه به ایوان میروم و _ترک میکنم خاطراتم را
بجستجوی مفرّی برای دگرگونی افکارم
خیره به پیریِ شهری که دوستَش دارم
با روشنی ِ چراغ ِ مغازهها _
همراهِ اندک جنبش ِ زندگی میشوم
میانِ تاریکی ِخیابانها.
#کنستانتین_کاوافی
حسین خلیلی
ـــــــــــــــــــــ
«در تماشاخانه»
حوصلهام سر آمد از هی نگاه به صحنه.
چشمم افتاد، لژ بالا،
در یکی جایگاه تو را دیدم ـــــ
با زیبایی که شگرف، با جوانی که تباه.
یکدفعه رفت فکرم
طرفِ آنچه همان عصری از تو میگفتند؛
خاطرم افروخته بود و تنم.
و خیرهخیره که میماندم
اسیرِ زیباییِ خستهی تو، جوانیِ خستهی تو،
لباسِ مشخص تو،
در خاطرهام عکسعکس میرفتی
با گفتههای آن عصری.
ـــــــــــــــــــــ
#کنستانتین_کاوافی. صبحِ روان. برگردان #بیژن_الهی. تهران: بیدگل، ۱۳۹۶، چ ١، ص ۱۱۴.
«در تماشاخانه»
حوصلهام سر آمد از هی نگاه به صحنه.
چشمم افتاد، لژ بالا،
در یکی جایگاه تو را دیدم ـــــ
با زیبایی که شگرف، با جوانی که تباه.
یکدفعه رفت فکرم
طرفِ آنچه همان عصری از تو میگفتند؛
خاطرم افروخته بود و تنم.
و خیرهخیره که میماندم
اسیرِ زیباییِ خستهی تو، جوانیِ خستهی تو،
لباسِ مشخص تو،
در خاطرهام عکسعکس میرفتی
با گفتههای آن عصری.
ـــــــــــــــــــــ
#کنستانتین_کاوافی. صبحِ روان. برگردان #بیژن_الهی. تهران: بیدگل، ۱۳۹۶، چ ١، ص ۱۱۴.
دوشنبه 9 اردیبهشت 1398
29 آوریل 2019
🌸#محمد_معین (زاده ۹ اردیبهشت ۱۲۹۷ - درگذشته ۱۳ تیر ۱۳۵۰) یکی از محققان برجسته و پدیدآورندهٔ لغتنامه فارسی #فرهنگ_معین است. در سال ۱۳۴۰ از طرف دولت فرانسه نشان عالی «هنر و ادب» به ایشان اهدا شد. معین از تاریخ ۹ تا ۱۵ شهریور ۱۳۴۵ ریاست کمیسیون ادبیات را در کنگره جهانی ایرانشناسان عهدهدار بود. کتابهای «هورقلیا»، «مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی»، «یوشت فریان و مرزبان نامه» و «حافظ شیرین سخن» از دیگر آثار او هستند.
🌸 #کنستانتین_کاوافی (Constantine Cavafy) (زاده 29 آوریل 1863 ـ درگذشته 29 آوریل 1933) شاعر و روزنامهنگار یونانی بود. کاوافی هرگز حتی یک جلد از اشعار خود را برای فروش در تمام طول زندگیاش ارائه نکرد. مجموعه اشعار وی در ایران با ترجمه #علی_قنبری توسط #نشر_بوتیمار منتشر شده است. همچنین دفتر شعر دیگری از وی با نام «صبح روان» توسط #بیژن_الهی به فارسی برگردان شده است. #جان_مکسول_کوتزی نام رمان معروف خود، «در انتظار بربرها» را از شعری به همین نام از کاوافی انتخاب کرده است.
🌸#حمید_سمندریان (زاده ۹ اردیبهشت ۱۳۱۰ – درگذشتهٔ ۲۲ تیر ۱۳۹۱) کارگردان، بازیگر و مترجم ایرانی بود. وی تجارب زندگی خصوصی و هنریاش را در کتابی به نام «صحنه، خانهٔ من است» شرح داده که #نشر_قطره منتشر کردهاست. سمندریان از آغاز بازگشت به ایران در سال ۱۳۴۰ به ترجمهٔ رشتهای از آثار مورد علاقهٔ خود دست زد. از آن میان میتوان به «دایره گچی قفقازی»، «باغوحش شیشهای»، «مکبث» و «زندگی گالیله» اشاره کرد.
🌸 #رافائل_ساباتینی (Rafael Sabatini) (زاده ۲۹ آوریل ۱۸۷۵ – درگذشته ۱۳ فوریه ۱۹۵۰) نویسنده و مترجم ایتالیایی-بریتانیایی بود. وی با انتشار رمان «اسکاراموش» در سال 1921 که مهیج ترین داستان از دوران انقلاب کبیر فرانسه است به شهرت رسید. از دیگر آثار وی میتوان به «قوی سیاه» و «کاپیتان بلاد» اشاره کرد. از بسیاری از رمانهای او اقتباس سینمایی شده است.
@parnian_khyial
یک شمع بس است.
نور لطیفش
دلچسبتر است،
دلنشینتر است
وقتی سایهها از راه برسند،
سایههای عشق.
یک شمع بس است.
امشب این اتاق
نباید نور زیادی داشته باشد.
در وهمی عمیق
همه ادراک
و با نوری لطیف
در این وهم عمیق
پندارههایی را شکل میدهم
که سایهها را احضار کنم،
سایههای عشق.
#کنستانتین_کاوافی (یونان)
ترجمه از: #کامیار_محسنین
#شبتان دور از دلتنگى 🧡
نور لطیفش
دلچسبتر است،
دلنشینتر است
وقتی سایهها از راه برسند،
سایههای عشق.
یک شمع بس است.
امشب این اتاق
نباید نور زیادی داشته باشد.
در وهمی عمیق
همه ادراک
و با نوری لطیف
در این وهم عمیق
پندارههایی را شکل میدهم
که سایهها را احضار کنم،
سایههای عشق.
#کنستانتین_کاوافی (یونان)
ترجمه از: #کامیار_محسنین
#شبتان دور از دلتنگى 🧡