کیست که بخواهد اندکی در این راز درنگرد؛ و فرونگرد که انسان بر روی زمین چهگونه آرمان میسازد؟ چهکس را دلِ چنین کاری هست؟!
- «باری! اینجا سوراخی هست که از آن در این کارگاه تاریک میتوان نگریست. اما، حضرت آقای فضول کلهخر! یک لحظه صبر بفرمایید: اول چشمهایات باید به نور این بازی دروغینِ رنگها عادت کند. بسیار خب! بسیار خب! حال بفرمایید دهن باز کنید! آن پایین چه میگذرد؟ ای آقای اهل خطرناکترین کنجکاوی، بفرمایید آنجا چه میبینید؟ من اکنون سراپا گوشام.»
- «چیزی نمیبینم، اما چیزهای بسیار به گوشم میرسد. از هر گوشه و کنار، پچپچهها و زمزمههای ناجور بلند است. به نظرم دارند دروغ میگویند و صداها را طنینی خوش دادهاند. دارند از ناتوانی، شایستهگی میسازند. بله، همانطور است که شما فرمودید.»
- «دیگر چه؟»
- «از ناتوانی که پاداشی ندارد، خوش قلبی میسازند؛ و از توسریخوردهگیی پردلهره، فروتنی؛ و از بندهگی در پیشگاه آنانی که در دل از ایشان نفرت دارند، طاعت (یعنی، از جمله در پیشگاه همانی که میگویند از ایشان طاعت میطلبد و ناماش خُداست) افتادهگی آدمِ ناتوان و ترسی که سراپای وجودش را گرفته، آن بر درگاه ایستادن و انتظار کشیدن اجباریی از سر ناچاریاش، اینجا نامهای زیبا به خود میگیرند، مانند صبر و حتی فضیلت! انتقام نتوانی میشود انتقام نخواهی یا چه بسا گناهْبخشودن؛ سخن از محبت به دشمنان هم در میان است و البته در این میانه عرق هم میریزند!»
- «دیگر چه؟»
- «بیگمان همهشان نگونبختاند، همهی این ورورهجادوها و نیرنگبازان زاویهنشین، اگرچه گرم در هم چسبیدهاند؛ اما با من میگویند که نگونبختی نشانهی برگزیدهگی از سوی خدا است و به اشارهی خدا. آدم سگی را بیشتر کتک میزند که از همه بیشتر دوست دارد! میگویند این نگونبختی چهبسا پیشدرآمدی باشد یا آزمونی یا آموزشی! شاید چیزی بالاتر از همهی اینها باشد، چیزی که روزی تلافی کنند و برایاش پاداشی دهند: یک خروار طلا. نه! بابتاش سعادت ابدی بپردازند، همانکه ناماش را آمرزش میگذارند.»
- «دیگر چه؟»
- «میخواهند به من حالی کنند که نه تنها از قدرتمندان، از خداوندان زمین نیز بهترند. از همانانی که به ناچار تُفشان را باید بلیسند؛ که نهتنها خودشان از ایشان بهترند که وضعشان هم از ایشان بهتر است. البته، اگر وضعشان امروز هم بهتر نباشد، روزی وضعی بهتر خواهند داشت، آنروز را آخرت مینامند! اما بس است، بس! دیگر تاباش را ندارم. چه هوای گندی! چه هوای گندی! این کارگاه، این کارگاه آرمانسازی را به گمانام بوی گند دروغ برداشته است.»
- «نه، یک لحظهی دیگر هم صبر کن! هنوز از شاهکار آن استادانِ جادوی سیاه چیزی نگفتهای که چهگونه از دل هر سیاهی، سپیدی و پاکی برمیآورند؛ هیچ به کمال ظرافتشان در بیباکانهترین و عالیترین و درخشانترین و دروغینترین شعبدهبازیهای هنرمندانه درست نگاه کردهای؟ درست نگاه کن! این جانوران زیرزمینیی آکنده از انتقام و نفرت، از انتقام و نفرت درست چه میسازند؟ حرفام را شنیدی؟ اگر تنها به حرفهاشان گوش داده بودی، هرگز گمان میکردی که سروکار تو با مردمان کینهتوز باشد؟»
- «فهمیدم؛ گوشهایم را دوباره باز میکنم (وای! وای! وای! ولی بینیام را میبندم) حالا دیگر میشنوم آنچه را که پیاپی میگفتند: ما نیکان و عادلانیم! نام آنچه را آرزو دارند نه انتقام که پیروزی عدالت میگذارند. میگویند از دشمن نفرت ندارند، نه! نفرتشان از بیعدالتیست، از بیخدایی. ایمان و امیدشان نه به انتقام است و نه به سرمستیی انتقامِ شیرین، که به پیروزی خداست، به پیروزی خدای عادل بر بیخدایان!»
- «بر آنچه مایهی آسایش خاطرشان در برابر همهی رنجهای زندهگیست چه نامی میگذارند؟ بر آن رژهی خیالِ سعادت نوید دادهشدهی آینده؟»
- «ناماش را روز داوری میگذارند! پادشاهیی آیندهی ایشان، پادشاهیی خدا؛ امّا میگویند تا فرا رسیدن آن روز، با ایمان، با فضیلت و با امید، سر میکنند.»
- «بس است! بس است!»
#تبارشناسی_اخلاق
#فریدریش_نیچه
#داریوش_آشوری
11 مرداد 1317_ 2 اگوست، زادروز داریوش آشوری نویسنده، زبانشناس و مترجم ایرانی است. آشوری از بنیانگذاران کانون نویسندگان ایران بودهاست. از میان آثار او میتوان به «بازاندیشی زبان فارسی»، «زبانِ باز»، «عرفان و رندی در شعر حافظ»، «شعر و اندیشه»، «تعریفها و مفهوم فرهنگ» و «فرهنگ علوم انسانی» اشاره کرد.
«ما و مدرنیّت» نام مجموعه مقالههایی از اوست که در آن به تحلیل بحران فرهنگی جامعهٔ ایران در مواجه با مدرنیّت میپردازد. «ایران در گذر روزگاران» مجموعه گفتوگوهای مسعود لقمان با داریوش آشوری و افراد دیگری چون #عباس_میلانی، #ماشاءالله_آجودانی و... است که توسط "نشر شورآفرین" منتشر شده است.
- «باری! اینجا سوراخی هست که از آن در این کارگاه تاریک میتوان نگریست. اما، حضرت آقای فضول کلهخر! یک لحظه صبر بفرمایید: اول چشمهایات باید به نور این بازی دروغینِ رنگها عادت کند. بسیار خب! بسیار خب! حال بفرمایید دهن باز کنید! آن پایین چه میگذرد؟ ای آقای اهل خطرناکترین کنجکاوی، بفرمایید آنجا چه میبینید؟ من اکنون سراپا گوشام.»
- «چیزی نمیبینم، اما چیزهای بسیار به گوشم میرسد. از هر گوشه و کنار، پچپچهها و زمزمههای ناجور بلند است. به نظرم دارند دروغ میگویند و صداها را طنینی خوش دادهاند. دارند از ناتوانی، شایستهگی میسازند. بله، همانطور است که شما فرمودید.»
- «دیگر چه؟»
- «از ناتوانی که پاداشی ندارد، خوش قلبی میسازند؛ و از توسریخوردهگیی پردلهره، فروتنی؛ و از بندهگی در پیشگاه آنانی که در دل از ایشان نفرت دارند، طاعت (یعنی، از جمله در پیشگاه همانی که میگویند از ایشان طاعت میطلبد و ناماش خُداست) افتادهگی آدمِ ناتوان و ترسی که سراپای وجودش را گرفته، آن بر درگاه ایستادن و انتظار کشیدن اجباریی از سر ناچاریاش، اینجا نامهای زیبا به خود میگیرند، مانند صبر و حتی فضیلت! انتقام نتوانی میشود انتقام نخواهی یا چه بسا گناهْبخشودن؛ سخن از محبت به دشمنان هم در میان است و البته در این میانه عرق هم میریزند!»
- «دیگر چه؟»
- «بیگمان همهشان نگونبختاند، همهی این ورورهجادوها و نیرنگبازان زاویهنشین، اگرچه گرم در هم چسبیدهاند؛ اما با من میگویند که نگونبختی نشانهی برگزیدهگی از سوی خدا است و به اشارهی خدا. آدم سگی را بیشتر کتک میزند که از همه بیشتر دوست دارد! میگویند این نگونبختی چهبسا پیشدرآمدی باشد یا آزمونی یا آموزشی! شاید چیزی بالاتر از همهی اینها باشد، چیزی که روزی تلافی کنند و برایاش پاداشی دهند: یک خروار طلا. نه! بابتاش سعادت ابدی بپردازند، همانکه ناماش را آمرزش میگذارند.»
- «دیگر چه؟»
- «میخواهند به من حالی کنند که نه تنها از قدرتمندان، از خداوندان زمین نیز بهترند. از همانانی که به ناچار تُفشان را باید بلیسند؛ که نهتنها خودشان از ایشان بهترند که وضعشان هم از ایشان بهتر است. البته، اگر وضعشان امروز هم بهتر نباشد، روزی وضعی بهتر خواهند داشت، آنروز را آخرت مینامند! اما بس است، بس! دیگر تاباش را ندارم. چه هوای گندی! چه هوای گندی! این کارگاه، این کارگاه آرمانسازی را به گمانام بوی گند دروغ برداشته است.»
- «نه، یک لحظهی دیگر هم صبر کن! هنوز از شاهکار آن استادانِ جادوی سیاه چیزی نگفتهای که چهگونه از دل هر سیاهی، سپیدی و پاکی برمیآورند؛ هیچ به کمال ظرافتشان در بیباکانهترین و عالیترین و درخشانترین و دروغینترین شعبدهبازیهای هنرمندانه درست نگاه کردهای؟ درست نگاه کن! این جانوران زیرزمینیی آکنده از انتقام و نفرت، از انتقام و نفرت درست چه میسازند؟ حرفام را شنیدی؟ اگر تنها به حرفهاشان گوش داده بودی، هرگز گمان میکردی که سروکار تو با مردمان کینهتوز باشد؟»
- «فهمیدم؛ گوشهایم را دوباره باز میکنم (وای! وای! وای! ولی بینیام را میبندم) حالا دیگر میشنوم آنچه را که پیاپی میگفتند: ما نیکان و عادلانیم! نام آنچه را آرزو دارند نه انتقام که پیروزی عدالت میگذارند. میگویند از دشمن نفرت ندارند، نه! نفرتشان از بیعدالتیست، از بیخدایی. ایمان و امیدشان نه به انتقام است و نه به سرمستیی انتقامِ شیرین، که به پیروزی خداست، به پیروزی خدای عادل بر بیخدایان!»
- «بر آنچه مایهی آسایش خاطرشان در برابر همهی رنجهای زندهگیست چه نامی میگذارند؟ بر آن رژهی خیالِ سعادت نوید دادهشدهی آینده؟»
- «ناماش را روز داوری میگذارند! پادشاهیی آیندهی ایشان، پادشاهیی خدا؛ امّا میگویند تا فرا رسیدن آن روز، با ایمان، با فضیلت و با امید، سر میکنند.»
- «بس است! بس است!»
#تبارشناسی_اخلاق
#فریدریش_نیچه
#داریوش_آشوری
11 مرداد 1317_ 2 اگوست، زادروز داریوش آشوری نویسنده، زبانشناس و مترجم ایرانی است. آشوری از بنیانگذاران کانون نویسندگان ایران بودهاست. از میان آثار او میتوان به «بازاندیشی زبان فارسی»، «زبانِ باز»، «عرفان و رندی در شعر حافظ»، «شعر و اندیشه»، «تعریفها و مفهوم فرهنگ» و «فرهنگ علوم انسانی» اشاره کرد.
«ما و مدرنیّت» نام مجموعه مقالههایی از اوست که در آن به تحلیل بحران فرهنگی جامعهٔ ایران در مواجه با مدرنیّت میپردازد. «ایران در گذر روزگاران» مجموعه گفتوگوهای مسعود لقمان با داریوش آشوری و افراد دیگری چون #عباس_میلانی، #ماشاءالله_آجودانی و... است که توسط "نشر شورآفرین" منتشر شده است.
ماشاءالله آجودانی نویسنده ی کتاب مشروطه ی ايرانی، منازعه بین سنت گرايان (یا همان مشروعه خواهان) و تجدد گرايان بر سر مدرنيته را اين گونه بیان می كند: "مخالفت مشروعه خواهان صرفاً به مخالفت با مبانی اصولی نظام مشروطيت محدود نمی شد، آنها با تجدد هم به جد، سر ستيز داشتند. تنها نظام پارلمانی، آزادی يا مساوات نبود كه مخالف با شرع تلقی می شد؛ راه آهن، بانك، مدارس جديد، تئاتر و سينما، حتی نرخ گذاری اجناس، سجل احوال و ايجاد شناسنامه هم مخالف شرع و غير اسلامی محسوب می گرديد".
📚 #کتاب
#مشروطه_ایرانی
#ماشاءالله_آجودانی
📚 #کتاب
#مشروطه_ایرانی
#ماشاءالله_آجودانی